massoud_azar | Unsorted

Telegram-канал massoud_azar - کانال رسمی مسعود آذر .

631

t.me/Massoud_azar

Subscribe to a channel

کانال رسمی مسعود آذر .

آخرین پیامه
زمان ِ  انتقامه
هدف کل نظامه

نزدیکه روز شادی
زن، زندگی ،آزادی...

فصل قیام و جنگه
تو سینه ها فشنگه
به دستا پاره سنگه

تو خاک مادرزادی
زن ، زندگی ،آزادی..

بی هم همه  اسیریم
با هم نفس میگیریم
ایرانو پس میگیریم

با دهه ی  هشتادی
زن  زندگی،  آزادی

  کوهیم و پابرجاییم
هر یک زما مهساییم
تازی نه پارساییم

تو خونه ی  اجدادی
زن ، زندگی.  آزادی...

سال فشنگ و خونه
رزم تفنگ و  جونه
ضحاک سرنگونه

پاینده باد آبادی
زن ،زندگی، آزادی...

آذر
/channel/massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

به گهنامه تا چار آبان رسید
به گیتی یکی کودک  آمد پدید

چو مادر ‌نخستین جگرگوشه  زاد
هم او را محمد رضا نام داد

در آنگه که فرزند شش سال داشت
رضا پهلوی   تاج بر سر گذاشت

محمد رضا کودک  آنزمان  
شدی چون ولیعهد ایرانیان

بدین سان ورا کودکی ها گذشت
جوانی کماکم پدیدار   گشت

به عشق و به اندیشه ای راستین
شود تا شهنشاه  ایرانزمین

به دانش گرائی چو عهدی  گران
شدی راهی خاک بیگانگان

در آنجا پی  دانش اندوختن
به پایان رسانید آموختن

به میهن چو برگشت از این سفر
به ارتش قد افراشت همچون پدر 

کمی پس ز دشمن در آنسوی آب
نمایان شدی شورشی با شتاب

که چون با رضا شاه  از باز دیر
نبردند سودی ز بالا و زیر

رضا شاه ما را از ایرانمان
به تبعید بردند شورشگران

محمد رضا چون نخستین پسر
شدی شاه شاهان بجای پدر

سپس زو تمدن پدیدار شد
جهان زین دگرگون خبردار شد

نوین ارتشی زو رسیدی ز راه
که افتاد ‌از سر جهان را کلاه

محمد رضا شاه در  آنزمان
چو افسانه بودی سر هر زبان

از او یک چنان قدرتی  سر گرفت
که ایران ما شکل دیگر گرفت

تمدن بر ایران   رسیدی ز راه
شکوهی برآمد ازین پادشاه

چنان خود کفایی  پدیدار گشت
که دشمن ازین ترس بیدار گشت

  سرانجام  اسلام   اشغالگر
  ورا داد چون  سرنوشت پدر

روانه به تبعید  شد شاه ما
شد اسلام هم چاله هم چاه ما

آذر

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

این چه بحرانیست کاین دنیا زهم پاشیده است
گوییا کز آسمان مرگ خدا باریده است

اشک و آه مادری بر سفره میرقصد مگر
دست غیبی دار و نادار ورا چاپیده است

آن یکی در فقر مرد و این یکی در عیش و نوش
ننگ بر آنکو که آدم را بشر نامیده است

لاله لاله سر به دار و سینه سینه سرب داغ
اهرمن گویی در این خاک اژدها زاییده است

روز ها در گریه شبها در عزای دشمنان
هیچ حیوانی در این دنیا چو ما نادیده است

عمر ملت در اراجیف و دعا بر باد رفت
زندگانی زیرمشتی خاک آرامیده است

آنکه دنیا را جهنم کرد با خواب بهشت
گفت نوری هست و از عرش خدا تابیده است

سنگ قبری را که میخندید گفتم از چه ،گفت
زانکه در خواب بهشتش زیر من خوابیده است

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

پادشاهی فریدون ... سروده ای از مسعود آذر

چوضحاک بر تخت شاهی نشست
همه مهر گردون ز ایران گسست

بداندیشگان را به دولت گماشت
وزآن کاخی از چرک و خون برفراشت

روایت شده ست از نیاکانمان
که ضحاک ِ تازی نژاد  آنزمان

به دو شانه اش اهرمن بوسه داد
سپس شانه هایش دوتا مار زاد

برآن شد که سرها ز تن برکنند
خوراک شب و روز ماران کنند

بسی مردمان را به زندان فکند
کشیدی بس آزادگان را به بند

برآمد به لب جان ایرانیان
رها کس نگشتی ز آدمکشان

زسویی دگر  از اَبَر آبتین
پدیدار شد کودکی نازنین

ورا نام  مادر فریدون گذاشت
که گنجینه ای جز فریدون نداشت

فریدون نژادی ز جمشید بود
درخشنده کودک چو خورشید بود

شنیدی چو ضحاک این رویداد
بپا گشت و فرمان کشتار داد

سپس آبتین را سر از تن زدند
و هم در کمین فریدون شدند

فرانک ز ترس فریدون پسر
به کوه و بیابان همی در به در

سرانجام بر کوهی از شیر و گرگ
به مردی , سه ساله فریدون  سپرد

زمانهای خونین ز ایران گذشت
فریدون چو شیری برازنده گشت

چو بر شانزده سالگی پا نهاد
به شهر اندر از کوه آمد چو باد

فرانک برآمد به نزد پسر
ورا گفتش از داستان پدر

فریدون زد آتش به دل اندرون
ز ضحاک مرگ آور تیره گون

به کشتار ضحاک سوگند خورد
بپا گشت و لبها به دندان فشرد

به مادر بگفتا منم آن شهی
که کشور ز ضحاک سازم تهی

یکی کاوه بودی ز آهنگران
به دل کین ضحاک بس بیکران

به نزد فریدون چو همپای او
زره بر تن و چکمه بر پای او

برآمد چو شیری ز بیشه برون
که ضحاک را تا کند سرنگون

فریدون ورا گفت ای  شیر نر
زمان شد که لشکر برآید ز در

زمیهن پرستان  هزاران هزار
زره پوش و بر اسب جنگی سوار

به گرد فریدون چو یاور شدند
به میهن رهایی دلاور شدند

یکی لشکر از مردم آمد ز راه
به تن رخت پولاد و بر سر کلاه

به ضحاک دوران چنان تاختند
که سر از هزاران برانداختند

فریدون چو ضحاک را درشکست
به کوه دماوند زنجیر بست

رها شد ز ضحاک تاج شهی
شد ایران ز سرکوب مردم تهی

فریدون چنان پادشاه جهان
زدی تکیه بر تخت شاهنشهان

فرانک به یکباره آگاه شد
که فرزند دلبند او شاه شد

وزان پس چو بر تخت شاهی نشست
همه درب و دیوار زندان شکست

دو دختر ز جمشید  آزاد کرد
که جمشید شه را روان شاد کرد

رسیدی چو گهنامه بر مهر ماه
فریدون به سر زد یکی تاج شاه

سپس جشن و شادی ره انداختند
به سر خوردگان هدیه پرداختند

فریدون چو کار جهان سرگرفت
ز جمشید  دختر چو همسر گرفت

سیه روزگاران به پایان رسید
بسی روشنایی به ایران دمید

ز  آباد سازی و  سازندگی
پدیدار شد چهره ی زندگی

چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد

مسعود آذر
/channel/massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

کس نرهانَد ز قفس مرغ قفس گُزیده را
شعله چراغان نکند شمع به خود چکیده را

دانه بسی خاک خورَد تا زند از خاک برون
کس به دهان نمی برَد میوه ی نارسیده را

تا که به دل درون شوی سرو مشو خمیده شو
هیچ دری رد نکند پشت تن خمیده را

عمر خریدن نتوان راز دریدن نتوان
نو نشود رنگ مزن رنگِ زجان پریده را

دیده به نادیده میازار و میازار کسان
کور مگر یافت کنی کو بخرد ندیده را

روضه مخوان داد مکش گوش فلک خسته مکن
هیچ خدایی نکند زنده سر ِبریده را

دیو اگر نهان شود خانه ترانه خوان شود
عشق چو از در آیدت غزل کند قصیده را

زاغ کجا باغ کجا جام می داغ کجا
تُنگ عسل چه میدهی شیر شتر چشیده را

راست نگو راست بگو هرچه دلت خواست بگو
فاش چو آذر نکند کس همه ناشنیده را

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

📌 #من_وکالت_میدهم

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

عشق من ایران من ما باز طغیان میکنیم
ریشه ی بیگانگان را در تو ویران میکنیم

لب فرو گر بستی و بر گونه اشک آویختی
باز لبهای ترا تا گونه خندان میکنیم

غم مخور گر چند برگ از دامنت بر باد رفت
ما دوباره کوه و دشتت را گلستان میکنیم

زخمهایت را به آب دیده میشوییم عزیز
درد هایت را را به روی چشم درمان میکنیم

دست ناپاکان ز جانت دور باد ای جاودان
ما تنت را پاک از میهن ستیزان میکنیم

لاله میروید ز خون داغ فرزندان تو
پیکرت را تا قیامت لاله باران میکنیم

دشمنانت را به آتش میکشانیم عاقبت
چهره ی ماه تو زین آتش چراغان میکنیم

سر فدا سازیم یک یک در ره آزادی ات
مرز تو آزاد از مردم فریبان میکنیم

عشق من ایران من ای مام جاویدان من
ما ترا روزی سرای شاه شاهان میکنیم

آذر

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

🔴 شرح در تصاویر

تلگرام:
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

🔴 سرود آزادی  اثری از مسعود آذر

شعر و دکلمه :  #مسعود_آذر

#مهسا_امینی
#در_خیابان_بمانیم
#اعتصابات_و_اعتراضات_سراسری
#Iran
#Iranian

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

‌📌با درود به همراهان و هم میهنان گرامی
به جهت ارتباط بیشتر با شما هم میهنانم در اینستاگرام نیز فعال هستم

با من همراه باشید🥀
#پاینده_ایران


اینستاگرام :
https://instagram.com/massoudazar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

‍‍ خواب یک محکوم به مرگ شبی قبل از اعدام
.........................................................

یکشب از چشم تو پنهون
چشمم از یاد تو گریون
رفته رفته تن خسته بی تو در خواب کشیدم
خواب یک کلبه ی چوبی لب جوی آب دیدم
....
همه اطراف من و کلبه گل و چشمه فراوون
مست آواز پر شاپرکان سینه گلگون
پیچکی سپیده دامن سر سقف کلبه سایه بون کشیده
روی ساقک رز آبی
سرانگشتان بیدی آرمیده
......
پای کلبه رد عطر تن خوش بوی تو لونه کرده بود
و بهارون توی این لونه جوونه کرده بود
......
همه جا یاد تو بودم
همه جا روی تن خیس اقاقی
شکل ناز تو سرودم
تو نبودی که نیاز دست خورشید و
تمنای گل سرخ و ببینی
تو نبودی که در آغوش من و کلبه بشینی
تو ....نبودی که ببینی ...
......
چون سحرگاه شد از کلبه
برون آمدم انگشت لب جوی گرفتم
به چنین راه چنین جوی و چنین آب
چنان خوی گرفتم ...
من و جوی آب رفتیم و درین راه بجز
سوسن یاس و چمن و
عطربنفشه و طلوع رنگ و وارنگ قناریان
ز هر سو نه دگر هیچ ندیدیم و
سرانجام به دروازه ی یک شهر رسیدیم
......
شهری از پوست تن مخمل مهتاب
کوچه هاش مرمری و خیابوناش بستر آفتاب
آدماش شکل فرشته
که میگفتن شهر ما شهر بهشته
.....
دستم از جوی رها کردم و خوشحال
نشونی ازتو از باد گرفتم
و درین شهر بهشتی خونه تو یاد گرفتم
آدمای شهر شادی
لباشون پیوند خنده خورده بود
آقا دیوه توی این شهر بهشتی مرده بود...
....
شاد و فرخنده دل و رقص کنان
تا ته این شهر دویدم
تا سرانجام به خونه ای که باد از تو نشون داشت رسیدم
در زدم ... در نگشودی
ای دریغا که درین خونه نبودی
گفتم اکنون که ترا یافته ام
پشت در خونه ی تو جای بگیرم
یا ببینم تو رو یا بی تو درین شهر بمیرم...
.....
در همین حس و همین حال و تن خسته ازین راه
نشستم که زنم تکیه به دیوار
که ناگاه ...
به ضرب لگد از خواب پریدم
وبه خود آمدم و باز چنین معرکه دیدم...
من و یاران همه در بند نشستیم و
همه از همگان سخت گسستیم و
همه منتظر فاجعه هستیم....
....
نازنین .... گر خبر از من نشنیدی
خواب این کلبه که من دیدم اگر تو نیز دیدی
خوبه از پیش بدونی
که در کلبه رو وقت رفتنم باز گذاشتم
و تو ایوونش برای تو گذاشتم هرچی داشتم...
...
در کلبه رو به روی دگران باز بذار و
واسه آزادی رویا
پر پرواز بذار
منکه نیستم که نیاز دست خورشید و
تمنای گل سرخ و ببینم
منکه نیستم که در آغوش تو و کلبه بشینم
تو که هستی خواب این کلبه ی رویا شده کن باز
گاهگاهی نازنین یاد من گمشده کن .
تا ببینی شاید اونچه من درین کلبه ندیدم
وقتی اونشب تن خسته
بی تودر خواب کشیدم .....
......
آذر

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

نرم نرمک بوی آغوش بهاران میرسد
مژده ی آزادی از هر سو فراوان میرسد

نرم نرمک چشم میهن باز میگردد به عشق
دولت مردم فریبی هم به پایان میرسد

آنچه تو با چشم بازت غیر ممکن بینی اش
من به چشم بسته میبینم که آسان میرسد

میچکد در گور تاریخ آیه های مفتیان
موسم گل چیدن از یاد نیاکان میرسد

باغبانهای وطن دانند این راز بقا
کز پس هر خشکسالی باز باران میرسد

غم مخور آنان اگر بر خون ایشان تاختند
نوبت خونخواهی ایشان ز آنان میرسد

خانه را تا باز گیری بیدرنگ آماده شو
بیگمان روز جزای مفتخواران میرسد

آنچه راحت آیدت بر دست از دستت رود
پس همان بهتر که آزادی خرامان میرسد

در دو دنیا چون بهشتی جز وطن در کار نیست
نرم نرمک پای آذر هم به ایران میرسد

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

https://youtu.be/i1u-ipufYIg

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

✔شرح در تصویر

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

یکشبی کز پشت پیچ خانه ای
ماه میتابید بر ویرانه ای
آدمی کرمی براه خویش دید
بیدرنگ از کرم پای خود کشید

سر به سوی آسمان برد آدمک
گفت ای سازنده ی چرخ و فلک
این چه موجودی ست زیر پای ما
انگلی بیهوده در دنیای ما

کرم را بهر چه کاری ساختی
از چه جان در قالبش انداختی
زیر پا نزدیک بود این بینوا
کشته گردد بی دفاع و بی صدا

نه پری دارد نه بو نه خاصیت
نه به دردی آید این بی ماهیت
از چه رو پایی ندادی کرم را
تا گریزد بلکه هنگام بلا

یا اگر دستی بر او میکاشتی
یک دعاگو بیش از اینها داشتی
قامتش زشت است و چندش آور است
گه سرش دم هست و گاهی دم سر است

هان مگر بیکار بودی ای خدا
خلق کردی جانور بی دست و پا
من اگر جای تو بودم بی امان
مینمودم پاک از کرم این جهان
........
وحی آمد کای خرد خفته مجال
کرم هم اینرا زمن پرسید حال
کای نگهدارنده ی چرخ و فلک
ازچه کردی قصد خلق آدمک

این هیولا را چه بیخود ساختی
جان چه ارزان در تنش انداختی
زیر پا نزدیک بود این غول نر
جان شیرینم بگیرد زین گذر

نه پری دارد نه بو نه خاصیت
نه به دردی آید این بی ماهیت
قامتش زشت است و چندش آور است
آدمی را پشم حیوان بر سر است

هان مگر بیکار بودی ای خدا
خلق کردی جانور روی دو پا
من اگر جای تو بودم بی امان
مینمودم محو آدم زین جهان
........
آدمک زین ماجرا خاموش شد
خشک شد در جای و جمله گوش شد
وحی گفتش کاینچنین زاری مکن
باش انسان کرم آزاری مکن

او نه مال مردمان را میبرد
نه ز خون بینوایان میخورد
نه بنام مذهب و دین و خدا
کله ی آدم ز تن سازد جدا

تا کنون دیدی که کرمی خر شود
کرم دیگر را شکنجه گر شود
یا فرستد بهر سودی بیشمار
کرم ها را دسته دسته پای دار

وعده از خاک بهشتش برکشد
ثروت یک ملتی را سر کشد
روضه ها از باد معده آورد
غم به دلها جای شادی گسترد

کرم را در خصلتش آزار نیست
هیچ حیوانی چو آدم خوار نیست
پیش از اینها در جهان دردی نبود
آدم آمد از خود آزادی ربود

من پشیمان گشتم از این اشتباه
کادمی را زنده کردم در گناه
از خطای آدمی آشفته ام
هرچه گویم زآدمی کم گفته ام

حال خود گو من ترا یا کرم را
محو سازم بی امان از این سرا
.........
آدمک افکنده سر زین ره گذشت
کرم هم گم شد ز راه و برنگشت
ماه دیگر کرم و آدم را ندید
قصه ی ما هم درین جا سر رسید

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

خانه میسوزد و ما جای دگر می نگریم
لب فرو بسته به آوای دگر می نگریم

در گلستانی از آوازه و فرهنگ و هنر
شوربختانه به صحرای دگر می نگریم

چشم دنیا پیِ ایران کهن می گردد
ما ولی در پیِ دنیای دگر می نگریم

شاه کورش پدر میهن ما رفت از یاد
وای بر ما که به بابای دگر می نگریم

عشق ومهر وشرف و بوسه در آبادی ماست
کار ما بین که به رویای دگر می نگریم

ارزش آنچه که داریم غریبان دانند
تا زمانی که به کالای دگر می نگریم

مرز پر گوهر ما غرق ستاره ست ولی
هریک از ما به ثریای دگر می نگریم

غم ویرانی این خانه نداریم افسوس
دیر وقتیست به غمهای دگر می نگریم

نافریده ست فلک چون رخ زیبای وطن
ننگ بر ما که به سیمای دگر می نگریم

مسعود آذر

/channel/massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

نخستین امامزاده

خری سالخورده به ویرانه ای
که دیوار و در داشت چون خانه ای

به همراه یک پیرمرد فقیر
درین خانه میزیست از بازدیر

دم هر سحر پیرمرد و الاغ
به جنگل به دشت و گهی هم به باغ

پی هیزم خشک هر سو روان
که بلکه فروشند بر مردمان

همه دار و نادار این مرد پیر
جز این خر نبودی به بالا و زیر

بسی روز کار از خرش میکشید
شبانگه کنار خرک میلمید

به گرد الاغش چو پروانه بود
که او آب و نان آور خانه بود

بسی روزگاران بدین سان گذشت
کماکم خر پیر بیمار گشت

نه کاری ز خر بر میامد نه زور
تو گویی که عمرش رسیدی به گور

یکی روز تا پشت خانه رسید
خر افتاد و زو جان شیرین رمید

دل صاحب خر ازین غم شکست
کنار خر خود به زانو نشست

بسی آه و فریاد و داد و خروش
برآمد ازین پیر هیزم فروش

که دارو ندارم به یک باد رفت
خدا را خدایی هم از یاد رفت

برین خر چه امیدها کاشتم
فنا شد هرانچه کزو داشتم‌

سپس در کنار خرش اشک ریخت
تو گویی که جان از دو چشمش گریخت

ز فریاد و بیداد و آه و فغان
رسیدند بر او بسی مردمان

ازین رویداد غم انگیز ِ مرد
دل مردم ‌شهر آمد به درد

بر او سکه بسیار انداختند
به دلداری مرد پرداختند

بسی پیسه دادند بر آدمک
شود بلکه تا خرج دفن خرک

به خود گفت مردک، دکان ساختم
درآمد ز باد هوا یافتم

چو پیسه برآمد ز دیوار و در
فغان و عزا هم شدی بیشتر

برای الاغش در آن جایگاه
بنا کرد درگاه و آرامگاه

دعا خانه هم کم کمک شد بنا
که مردم بگیرند از او شفا

کمی پس بپا شد نماز و اذان
امام زاده نامیده شد این دکان

چنین شد نخستین ره کسب و کار
که صد ها امامزاده آمد به بار

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

زهی بر خداوند آخوندکان
خداوند نیرنگ و زجر و زیان

خدایی که ویرانگر زندگیست
خدایی  که از مهربانی تهیست

خداوند الدنگ عمامه پوش
چپاولگر‌‌ دزد میهن فروش

خدای شکنجه خداوند زور
خداوندگار کر و لال و  کور

همه آیه هایش فریب و خطا
همه سوره هایش دروغ و ریا

شیاطین چو این تحفه را یافتند
شبانه برایش  عبا بافتند

دکانها بنام خدا باز شد
فریب و ریا کاری آغاز شد

چنین شد خدای بد اندیشگان
نگهدار اموال  مفتی خوران

بسی داستانها ازو ساختند
به ما مذهب تازی انداختند

جهنم شد این مرز گوهر سرشت
ز تازی پرستان و خواب بهشت

خدای شما شیخکان تا که هست
خدایی ز اجداد اهریمن است

زهی بر شما با خداوندتان
خداوندگار شکنجه گران

شبانگاه در جستجوی شکار
سحرگه در اندیشه ی چوب دار

خدای عبا دوش عمامه سر
خداوند مرگ آور مرگ بر

خدای پلید  شما شیخکان 
تفو بر شما و خداوندتان

بترسید از آنروز کز کارزار
خدا را کشانند بر چوب دار

شما نیز همچون خداوندتان
نمانید بیرون ازین داستان

شما شیخکان تا زمان پیش روست
به دلهای ما مرگتان آرزوست

بترسید از آنروز کز هر گذر
یکی کاوه آید برون بی خبر

به سال هزاران چو ایران رسید
نگردد به به سی سال و چل ناپدید

چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد .

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

هرجا که من دو تاست
باید که ما شوند

من ها چو ما شدند
باید بپا شوند

زیرا که زندگی
درخانه زنده است

تا مرگ بردگی
راهی نمانده است

آنگه که در خطر
فردای میهن است

آنگه که رهبر ِ
راه تو دشمن است

باید بپا شویم

با حیله و ریا
ملت جدا کنند

کشتار لاله با
نام خدا کنند

تا نان سفره ات
را بیش و کم برند

اندیشه ی ترا
از ریشه بردرند

آنگه که زادگاه
در حال مردن است

آنگه که خون ما
چون آب ِخوردن است

باید بپا شویم

شیخک به سود خویش
میهن به خون کشید

ایران گرفت و تا
مرز جنون کشید

با مذهب آمدند
کشور جدا کنند

هر تکه از وطن
پخش و پلا کنند

آنگه که در خطر
فردای میهن است

آنگه که رهبر ِ
راه تو دشمن است

باید بپا شویم

هر جا که من دوتاست
باید که ما شوند

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

شیخکا ، آوای تو در گوش ما زیبنده نیست
زاغ هم میخوانَد آوازی ولی خواننده نیست

غرّش  شیران به میدان  نبرد آید به گوش
هر که از میدان برون عرعر کند درّنده نیست

آنکه گِرد کعبه میگردد نه گرد  میهن اش
نه درین دنیا و نه در آن جهان یابنده نیست

نیست شایسته کنی گر آرزوی مرگ ِکس
جز مگر قلبی که از مهر  وطن آکنده نیست

گلرخان را چهره سوزاندن ره  راز  بقاست
این حکومت گر حجاب از سر رود پاینده نیست

چون بپای دار  مذهب میروی ساکت مرو
آنکه با فریاد حق جان میدهد بازنده نیست

تن به دام دین مده تا خانه از دستت برند
پای در راهی منه کو مقصدش آینده نیست

واژه ی بنده ز ناف  بندگی زاییده شد
هیچگه آزاده ای در زادگاهش بنده نیست

چیست مرگ  نابِ تاریکی بجز پرتاب ِنور
در سیاهی ماندن و من من زدن ارزنده نیست

ماست "  به  " آذر ز شعری کز درون ناید برون
چرخ  گاری هم چو مَه چرخد ولی تابنده نیست
آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

شیخا  سر تعظیم  به تو خم نکنیم
وز مستی خویش اندکی کم نکنیم

گر فاحشه ای چون تو بهشتی  باشد
ما جز طلب خاک جهنم نکنیم

آذر

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

شب است و شهرِ ما گویی
بدن خسته ، زبان بسته ، روان بشکسته
در خواب است ...
نسیمی را درون شهر راهی نیست
سرانگشتان ِمهتاب آسمانرا
نقره پاشی میکند امشب
و راهی از شکاف ِ شب سیاهی ها
بسوی شهر میجوید ...

سر ِ دروازه ِ این شهر می بینم
به رنگ ِ چرک و خون ِ ساکنان انگار
پیغامی که میگوید :
ورود عاشق و عشق و خدا ممنوع...

درون کوچه هایش خانه هایی خفته در ماتم
درون خانه هایش آدمانی بیش و کم آدم
همه با هم ز هم بی هم ... همه از هم جدا از دم
امان از درد تنهایی ...

شنیدم زندگانِ شهرِ ظلم آباد
از مادر به دنیا مرده می آیند و
راحت می شوند آنگه که در خاکند...

گروهی زیر بارِ بارشِ هذیان
گروهی در خیالات ِبهشت و
دوزخی نادیده سرگردان
گروهی دست و پا بسته به زنجیرِ نگهبانان
همه در شهر ما هستند...

درین سوها بسی زین دختران ِمرز ِ گوهر زا
غریقِ فقر ِ نکبتبار ِ این شبها
اجاره میدهند امّید و تن باهم
فغان از عالم و آدم

در آنسوها ... بسی از مادران ِسرزمین
از زود رس مرگ ِجگر گوشه
ز کارِ زیستن بیزار و
سیل ِنوجوانان در مزاران ِوطن بسیار...

هزاران رفته از یادند
هزاران ها هزارند عاشقان ِ شهر در بند و
هم آنان هم که آزادند ، معتادند
امان از درد ِتنهایی ...

چنین شبها حراج ِشهر ما را
مفت خوارانی لگن بر سر
به خدمت در بقای
عمر ِکفتاران ِصاحب تخت مشغولند
هم اکنون همزمان میهن پرستانی
گلو بر چوبه های دار و یا زیر شکنجه
سخت معلولند
نشان از باغبانی نیست این شبها
نمی رویَد گلی ،برگی بروی شاخ مهتابی
همه از هم گریزانند همزادان
امان از درد ِتنهایی ...

کجا شد جشن و بیداری
کجا شد نعره ِ مستی ، گلی از شاخه در دستی
فدای زلف دلداری
سواران ، تاجداران ، لاله کاران ،دوستان ، یاران
همه با هم به راه ِ قصّه پیوستند
از آنروزی که در دل
عشق ِاین خاک ِ به خواب افتاده بشکستند...

کنون داروی خوابِ شهروندان
از بسیج ِ شرق می آید
و امشب همچو شبهای دگر بیداری ما را
سپاه ِ غرب می پاید
خبر دارند از جان و دل و روح و
درون سینه ِ انسان
نفَس را جیره بندی میکنند اینسان ...

چو کوهی باید این شبها که یکتن
از درون ِ شهر بر خیزد

سکوت شهر را باید یکی با نعره آمیزد
یکی دیگر به بام خانه ها فانوس آویزد
یکی باید که راه ِشهر بگشاید
یکی باید سرودی تازه فرماید
مگو شاید ، یکی باید ز ره آید
امان از درد ِ تنهایی

آذر

/channel/massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

لالایی...

تو شبهام وقتی لالایی میخوندی
نگفتی با من ازخوابی که بد بود
چه معصومانه مادر باورم شد
که خوبی از همیشه تا ابد بود

تو شبهای منو شبهای قصه
رد زشتی نبود از پای وحشت

شبا تا بلکه آسوده بخوابم
نگفتی با من از مرگ محبت

میگفتی زندگی با این قشنگی
میون کوچه هاش دلخستگی نیست

نه زندونی نه دیواری نه سنگی
سر راه من و همبستگی نیست

تو میخوندی و منهم در خیالم
امید لاله ای پرپر نمیشد

تو خاک باغچه ماهی جون نمیداد
کبوتر بچه بی مادر نمیشد

تو شبهام وقتی لالایی میخوندی
نگفتی با من از خوابی که بد بود
چه معصومانه مادر باورم شد
که خوبی از همیشه تا ابد بود

میخوندی وقتی از رویای دنیا
میدونستی دروغه قصه هامون

میخواستی تا با هم آروم بگیریم
میخوندی تا بخوابیم هردوتامون

تو با من از خودت هرگز نگفتی
چگونه گلشن قلب تو پژمرد

کجا شد کودکی های تو مادر
چه کابوسی زد و خواب تورو برد

تو شبهام وقتی لالایی میخوندی ...

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

هم جاه و هم جلال شما سرنگون شود
هم این بساط ِ شال و عبا سرنگون شود

قصری که تا خدا به ریا برفراشتید
با یک نسیم نرم هوا سرنگون شود

آنگه که روشنی ز تن شب برون جهید
هم ننگ ِ نام تیره ی ما سرنگون شود

بیفایده ست چو غرورشما رسد به عرش
کاین زیربنای ظلم و جفا سرنگون شود

گرچشم عاشقان وطن غرق اشک شد
با سیل ِ اشک ، کاخ شما سرنگون شود

آن اژدها که گروگان گرفت خانه ی ما
از سر گرفته تا کف پا سرنکون شود

سر های غنچگان به سر دارتان تکید
هم دارتان به روز جزا سرنگون شود


عمری خدا گران به فقیران فروختید
باشد دکان ننگ و ریا سرنگون شود

آذر چه خوش بجاست که جامی به مِی کشی
کاین دولت فریب ز جا سرنگون شود

آذر

@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

گو چه میشد اگر این دایره دیندار نداشت
روضه و روزه به بازار خریدار نداشت

بر زبانها سخن از جام و می و مستی بود
وین فلک کاش یکی آدم هشیار نداشت

آنکه گفت آی من از نزد خدا آمده ام
کاش تزویر نبود و سر ِ آزار نداشت

جز فرشته به سراپای جهان کاش نبود
دیو هم بود اگر کاش که همکار نداشت

ای کسانی که شیاطین و خدا ساخته اید
بشریت چو شما کاش تبهکار نداشت

آنکه بر گمشدگان راه ِ خدا میبخشید
سر ِ سوزن خبر از عالم ِ اسرار نداشت

آفرید آنکه زمین و بشر ِ بی وچدان
از همان روز ازل تجربه انگار نداشت

آذرا کفر همی گویی و توبه نکنی
این سرا همچو تو یک شاعر بیمار نداشت

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

زلف باز و شب دراز و لب شکر خوار نگار
شاه گیتی هم نیابد خوشتر از این روزگار

می بدست و عمرمست وبوسه برگیسوی عشق
در چنین حالی گریزد از خدا هم ا ختیار

سینه با رخسار مهرویان چراغان میشود
دل چو شد با عشق روشن ماه تابان را چه کار

گرکه با ناز آیدت آغوش سرو اندام دوست
جان شیرین را فدا کن نیست خوشتر زین شکار

با نگاهی تا که دلبر خار گلگون میکتد
گو دلا آیا نیازی هست مارا از بهار

کار کام از گل گرفتن گاه چون جان کندن است
تا ننوشی خون دل هرگز نگردی کامکار

آنکه میگوید جهنم جز دروغی بیش نیست
کاش میدید آنچه من دیدم شبی از هجر یار

دیده گر خواهی و دل با ماه ما روشن کنی
چشمی از گلواژه های شعر آذر بر مدار

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

https://youtu.be/wJBAvCaMSEQ

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

🔴 بهمن پنجاه و هفت

سروده و دلکلمه:
#مسعود_آذر

لینک یوتیوب:
https://youtu.be/cGkppq5tatk

تلگرام:
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

هر روزتان نوروز و هر نوروزتان پیروز
خجسته بهاران به ایران رسید
ز ره یادبود نیاکان رسید

نگر چشم شبنم به گل باز شد
گلستانسرا نغمه پرداز شد

شقایق به آلاله پیغام داد
که نوروزگان شادوفرخنده باد

بپا شو بپا تا شود جان ما
ز خواری رها گردد ایران ما

که مارا نباشد جزین یادگار
چو گرزی گران بر سر روزگار

بپا شو که جشن و سرور آوریم
به دل خنده آریم و غم بردریم

بسی خانه را بوسه باران کنیم
سراپای میهن گل افشان کنیم

بنوشیم آنچه که در دست هست
به نابودی هر چه تازی پرست

اگر زار هستی و گر ناتوان
ازین پس بیا تا نمانَد چنان

مخور غم گر امروز افتاده ای
چو برپا شوی سرو آزاده ای

که ایران ستیزان و الله شان
به بن بست میهن رسد راهشان

دگر از شکم آیه کی آورند
که تخت ِکیانی به یغما برند

نخواهی چویاران گرین سرنوشت
دگر داستان باید از سر نوشت

بپا شو بده دست بر دست من
که جز پارسی تا نگویی سخن

به دل مهر کشور چو فرمان دهی
بد اندیشگان را نمانَد رهی

ز من آشیان کس نگیرد مرا
نه دین و نه مذهب نه حتا خدا

تو گر مفت خواری گر اشغالگر
بدان کز تو بر جا نمانَد اثر

مرا تا زمانی که سر بر تن است
همه خاک میهن سرای من است
آذر
@massoud_azar

Читать полностью…

کانال رسمی مسعود آذر .

سالروز زادروزت شاد باد
----------

فرح شاهبانوی این باستان
شدی مادر چار فرزندگان

چو مادر نخستین چگر گوشه زاد
شهنشاه وی را رضا نام داد

ز آبان نهم روز بگذشته بود
که او دیده بر مام میهن گشود

به خرسندی آمیخت کام پدر
چو گیتی بر او داد کدبان پسر

به شهزاده تا هفت سالی رسید
شهنشه ورا تاج بر سر کشید

بدینگونه آمد گپی راستین
رضا شد ولیعهد ایرانزمین

چو بر سیزده سالگی پا نهاد
رضا را پدر درس پرواز داد

وزان چار سال دگر هم گذشت
بلند آسمان را به پرواز گشت

یکی سال دیگر ز شهزاده رفت
پدیدار شد سال پنجاه و هفت

سپس شورشی زاده شد این میان
گرفتند کشور ز ایرانیان

چو هم میهنان را خرد تیره گشت
به مرز گهر تیرگی چیره گشت

ازین خانه راندند شاه شهان
نشاندند دشمن به تخت کیان

ز دل مهر میهن برانداختند
به آئین بیگانه دل باختند

وزان پس سیه گشت این روزگار
چپاول ز کشتار آمد به کار

رضا را چو پر بست جان پدر
ورا نیک سوگندی آمد به سر

که خون تا به رگ دارد آید به پیش
به میهن دهد جان شیرین خویش

رسید آنزمان جنگ ایران عراق
پریشان چنان گشت زین اتفاق

که آماده ی جنگ شد بی سپاه
پیامی فرستاد تا زادگاه

ولی پرسش اش را چو سر شد زمان
نیامد پذیرش ز اسلامیان

زمان رفت و دختی ز ایرانزمین
چو شاخ گلی نام او یاسمین

وکیلی که شهزاده را یار شد
بسا نیک بختی پدیدار شد

چو پیوند زین روشنی بر دمید
سه فرزند چون گوهر آمد پدید

سه دختر، فرح پشت ایمان و نور
که تا چشم بیگانگان باد کور

کمی پس نوشتار آغاز کرد
قلم را به روشنگری باز کرد

کتابی برآمد ازین شاهزاد
نسیم دگر گونی اش نام داد

پس از آن کتابی دگر زنده شد
که میثاق با مردمان خوانده شد

دو دیگر کتابی نوشتی به تاب
ز آزادی و ساعت انتخاب

رضا را اگر درد مرهم نشد
کمی مهر میهن به دل کم نشد

ستایید او را که دل روشن است
نگهبان سرتاسر میهن است

بخوان شیر و خورشید تابنده باد
که ایران سرافراز و پاینده باد

آذر
@massoud_azar

Читать полностью…
Subscribe to a channel