دنیای چشمانت پراز حرف و تمناست
دستان پر مهرت مرا هر لحظه گویاست
با عشق و احساسم که می خواند نگاهت
دنیای غم بازنده ای غرق تماشا ست
در آرزو گم شد خیال و چشم بیمار
دل داده ای بودم که همراهش دریغاست
با تار مهرت می نوازم شوق دیدار
دل می رود همراه آشوبی که برپاست
ای خواب خوش! دنیای سرشارم به هم زن
فریاد گل با باد پاییزی چه زیباست
از من نپرس این ماجرای عاشقی ها را
در غنچه ی هر آرزو غم رو به فرداست
بشکن جهان چشم آن اشکی که می بارد
هم قصه باش امشب که دل همواره رسواست
#مهرنازلامعی
همچو شمعی می چکم از گرمی عشقت مدام
با لطافت گم شدم در معنی عشقت، تمام
وادی عشقست می خواند مرا با گوش دل
می شود تفسیر عشق و عاشقی از هر کلام
شوق شب را ناگهان من خوانده ام از ساز باد
می شود با هر نسیمی اشک مهرت شادکام
از خیال غنچه ها می بارد آن سوز بهار
در خزان دنبال مستی رفته ام در هر مقام
می روم تا در نگاهت گم شوم رویای من
آرزوهم می شود در شوق بودن پیشگام
کلبه ی عشقست و اما دلبری های جنون
بی تو گویا می شود تنهای بی وادی حرام
خوانده ام در کوی مستی سرنوشت و نقش آن
تا نباشد زندگی در دست غارت ناتمام
نقش تو در قلب و جانم با یقین همراه شد
همنفس گشتی گمانم، ای وصالت دُرد جام
#مهرنازلامعی
او مرا رقیب می دانست؛
اما من نبودم!
او مرا ضعیف می خواست؛
اما من نبودم!
و اینگونه شد که
نشد، نشد و نشد...
۴۰۴/۰۱/۰۲
بخند، خنده ی نازت شکوفه زار من است
قرار نیست مرا، یاد تو قرار من است
دو دست عاشق تو، سایه های دور از من
حرارت دل تو گرمی بهار من است
برای خاطرت آواره ی غزل شده ام
تو شاه بیت منی که به انتظار من است
دلیل دلخوشی لحظه لحظه ی عمرم
تمام من شدی و عشق روزگار من است
به پای تو همه ی غصه ها فدا شده اند
بیا که فاش بگویم، غمت دچار من است
#هما_توکلی_پور
مهرناز جان تولدت مبارک❤️
در زمستان سرد ِ بی روحی
که زمین غَرق و محو تاریکی ست
هیچ چیزی به قدِ مهرِ تو
هم صدا و هماره با من نیست
از هوایِ غریبِ دی ماه و
از غروبی که سخت دلتنگ است
روشنایِ وجودِ تو پیداست
با وجودِ تو واژه پُر رنگ است
رو به چشمان نازِ معصومت
سمت ِدستانِ آفتابی ِ تو ....
شعرهایم به سجده مَشغولند
از زبانِ من عشق را بشنو ...
از زبانِ منی که می دانم
عشق در دست واژه هایِ تو است
دور هستی ولی همیشه بِدان
در درونم هوا ، هوای تو است
اتفاقی شبیهِ تو می خواست
این زمستان که شادمان باشد
تا همیشه کنارِ قلبم باش
دوست جان! جانِ جان، باشد؟
سحرلطفی
دی ماه ۴۰۳
دوستت دارم را طوری ادا کن که
تصویر، طعم و موسیقی داشته باشد!
وگرنه؛
دوستت دارم گفتن را
همه بلدند ...
#مهرنازلامعی
نه سکوت سرد آرزوهای محال،
نه نگاه پر از مهر سفرکرده،
هیچ کدام؛
از شکوفه های خیال بر نمی خیزند!
در هوایی که تا مغز استخوان سوز دارد،
و عطر سراب در گلوها
پیچیده است؛
او همانند ماه، دل تنهایی دارد!
در جهان من اما
تنها سکوت مانده و سکوت
که می داند ساعت ها دیگر زنگوله ندارندو
گذر لحظه ها را تاب شنیدن نیست!
گم شده است باور در میان
تردیدی که هر لحظه می روید،
بر زبان من !
سفیر نسیم دیگر همراهی نمی کند
چرا که چشم ها خاموشند و
رنگ ها سیاه و سفید...!
#مهرنازلامعی
دنیایی که من در آن زندگی می کنم،
انگار از چشمان یا دستان کسی افتاده
که هیچ چیز سرجای خودش
از همان اول نبود،
و نیست ...
#مهرنازلامعی
اتحاد، محور،
زاویه و حد
هر چه حول خودم می گردم و
دنبال زاویه و
قائمه و تعادل !
چیزی نیست جز تو
در تمام من !
#مهرنازلامعی
تصور کن زمستان و هوای سرد و دلگیریست
ولی با تو بهارانم بهاری با توام دیریست
تصور کن دو چشمانت درون شعر من باشند
محبت هدیه ای باشد میان من وَ تو دلبند
تصور کن کسی دارد تو را هی دوست می دارد
میان جاده ای از دووور...بپایت عشق می کارد
تصور کردنش زیبایست به یاد هم بمانیم و
سرود دوستیمان را دوباره هم بخوانیم و
شبی مثل همین امشب برقصم با تو در شعرم
تصور کن به گرمایت بتابی بر سر شعرم
چه گرم ومهربانی تو...تو دخت ناز دی ماهی
برایت آرزو دارم بیابی هرچه می خواهی
#تولد_مهرناز_۰۲
#سحر_جان
تصور کن که من در اوج یخبندان، بهارانم
که من در ناامیدیها همان اعجاز امکانم
میان دود و آهن، در شلوغیهای بی وقفه
در آرامش، کنار پنجره، گلهای گلدانم
تصور کن در این بازار عریانی و رسوایی
من آن صندوقچه ی اسرار هستم راز پنهانم
میان این همه احساس بی احساس سرخورده
نگین بیتهای خاص شور انگیز دیوانم
در اوج خشکسالی در کویری مرده و خالی
صدای زندگی هستم طنین ناب بارانم
تصور کردی ام تا این همه زیبا و دور از ذهن؟
منم آری منم اما کنار تو فقط جانم
نفیسه کاظمی فرد
تولدت مبارک مهرناز نازنینم
دیماه ۱۴۰۲
دل، تنگ نگاهت شده ، سرمست بیا
دنیای من از عشق بگیر ای صنما
همواره بخوان نغمه ی سودای نگار
مانند نسیم از غم تنهای صبا
دلبسته ی پایان خزانم که دلم
با ناز نگاهت شود از بند رها
در هر نفس از شوق خیالت چه کنم
می سوزم و شاید تو بگویی که چرا
در گوش تو نالیدم و تقدیر گریست
رویای گره خورده شکست از غم ما
بی رنگ شداز شوق شکفتن گل شب
امید وصال از تو نشانست مرا
رویای نبودن به خطا دل شکن ست
عطریست که می بارداز او ابر بقا
بردیده ی تو حبس ابد خورده منم
ای نقش نگاهت شده همرنگ وفا ...
#مهرنازلامعی
تو آنچنان در منی
که
نه توان بی تو ماندن دارم و
نه اجازه با تو ماندن!
این چه هنریست که
داری جان من!
مرا بی من کردی و
تویی در من ریشه کرده که
هزاران مرتبه از من، من تراست!
و دیگر نه بی توام نه با من!
#مهرنازلامعی
باران؟
می تواند صدای شکستن دلی باشد
که می خواهد اما نمی تواند
تنهایی را بشکند،
گوش کن ...
شاید قلبی شکسته که
اینگونه
بی وقفه می بارد!
#مهرنازلامعی
دیوارها صف بسته اند ،
انگار زندگی را به سلاخی برده اند
سکوت بی کلام می نوازد و
تو در من
لحظه به لحظه
سبز می شوی.
شب از سنگینی باد و طوفان آشفته است،
و غربت در تلاطم روز اسیر!
ناخدای این کشتی
بی بادبان کجاست که
اینگونه جزیره
در جست وجوی خود راهی دریا شده است؟
ماهی انگار دیگر عاشق دریا نیست!
و بی هوا پیشانی بر خاک نهاده،
به دنبال دست های آفتاب،
یخ زده!
باید اعتراف می کرد که چگونه
شب طولانی و
فریاد در رهایی،
سست ترین حلقه این بند را
به دار آویخته و
امیدی بی انتهارا شاهداست!
به دنبال آسمان
به تهدید ستارگان باید رفت و
به پایان هرگز فکر نکرد و رفت.
دریغ ودرد که احساس نیاز
در تمنای روزگار خفته است تا
کیمیای عشق را دریابد!
راستی
چرا
باران
چرا
باران
چرا
نمی بارد...
#مهرنازلامعی
همچو شمعی می چکم از گرمی عشقت مدام
با لطافت گم شدم در معنی عشقت، تمام
وادی عشقست می خواند مرا با گوش دل
می شود تفسیر عشق و عاشقی از هر کلام
شوق شب را ناگهان من خوانده ام از ساز باد
می شود با هر نسیمی اشک مهرت شادکام
از خیال غنچه ها می بارد آن سوز بهار
در خزان دنبال مستی رفته ام در هر مقام
می روم تا در نگاهت گم شوم رویای من
آرزوهم می شود در شوق بودن پیشگام
کلبه ی عشقست و اما دلبری های جنون
بی تو گویا می شود تنهای بی وادی حرام
خوانده ام در کوی مستی سرنوشت و نقش آن
تا نباشد زندگی در دست غارت ناتمام
نقش تو در قلب و جانم با یقین همراه شد
همنفس گشتی گمانم، ای وصالت دُرد جام
#مهرنازلامعی
آرام بگیر ای که تویی همدم تنها
آرام بگیر و ببر از دل غم سودا
ای خفته به آهنگ محال از شب باور
آتش بزن این تاب و تب سرد تمنا
دنیای به اما واگر ها قفست شد!
غمگین منشین بر لب صحرای تماشا
از گوشه ی تردید بیا بشکن و بگذر
تا هست شود نیستِ تو در غم فردا
با شوق رسیدن همه شب را تو برقص آ
در لحظه ی احساس رها کن تب پروا
شاید که غرورت شده پابندِ به احساس
آرام بگیر ای نگران از دل رسوا
مهرناز لامعی
هرساله ۱۹ دی ماه با کادوی شعر، دوستان شاعرم بهترین روز را تجربه می کنم.
خوشحالم که آمدم و خوشحالم که با شما آشنا شدم و خوشحالم که هستید.
زبان قاصر و واژه ناتوان از بیان احساساتم هست. دوستتان دارم هما، نفیسه و سحر جان.🌹🌹🌹❤️❤️❤️
"گاهی جهان با یک نفر پر میشود"
بی شک عزیزم آن همانِ من تویی
هر ذره ای از هستی ام لبریز توست،
آغاز و انجام جهان من تویی
گاهی چنان حل میشوم در عشق تا
ثابت کنم ای جان! که جان من تویی
در هر نفس ،در هر صدا، در هر سکوت
جان و دل و روح و روان من تویی
چشم انتظاری های من با تو گذشت،
درمان اشک بی امان من تویی
پایان شب وقتی که تاریک است و تار
آغاز نور بیکران من تویی
با تو همیشه هیچ راهی دور نیست
هم-پای من، هم آشیان من تویی
دل در پی هر دیگری دیگرنرفت
من بی نیازم! دیگران من تویی
نفیسه کاظمی
دیماه ۱۴۰۳
برای مهرناز مهربانم
ماسکی که به صورت داشتی!
نه برازنده ات بود و نه اندازه ات!
به یمن آن؛
تلخ ترین سکوت عمرم را گذراندم...
خوش باش!
یلدا مبارک ...۴۰۳
آمد ، سکوت کرد و رفت!
این تمام فلسفه زندگی و زیستن است.
پرسیدم از سکوت و تنهایی لذت می بری؟
ابرو بالا انداخت و گفت: مگر فرقی هم دارد!
باید می فهمیدم که کنایه و ایجازش اشاره به چیست؛ چون او هرگز توضیح نمی دهد، همین است وبس!
#مهرنازلامعی
دیشب تا سحر منتظر ماه نشستم و
او اما قصد آمدن نداشت!
نه بی قراری من،
نه چشم انتظاری و
نه تنهایی ام
تأثیر نداشت!
چرا که می داند
او
حتی از پشت ابرها
آسمان را زیبا و
و شب را معنا می بخشد!
#مهرنازلامعی
دورم حصار ی است
که از هر طرف برگردم
به تو می رسم،
تویی همیشه همراه من است ...
#مهرنازلامعی
ممنونم نفیسه جان، هماجان و سحر جان ، به خاطر همه کادوهایی که مجازی اما واقعی وحقیقی هستندو برام بی نهایت ارزشمند .
دی ماه ۴۰۲
لبخند تو زیباترین تصویر در دنیاست
زیبای من! زیبایی ات مانند یک رویاست
معنای آرامش تویی هر لحظه بی تردید
من با تو آرامم اگر چه در جهان غوغاست
یک شب تمامم را در آغوش تو گم کردم
در بند بندم جان شدی، ناگفته هم پیداست
تو ساحل امن منی و موج پر شورم
باید که برگردم به تو، زیرا دلت دریاست
در هم تنیده ریشه هامان، تا ابد سبزم
مهرت شبیه آفتاب روشن فرداست
#هما_توکلی_پور
تولدت مبارک مهرناز عزیزم❤️
آن روز که به تو گفتم دوستت دارم،
واژه ها به رقص آمدند و
چشمها ستاره باریدند،
در کوچه های تقدیر
شکوفه ها شکفتند و
دیوارها به پرواز درآمدند،
ستاره ها دور تو گرد آمدند و
رقص واژه هارا نظاره شدند.
گل ها دامن دامن عطر شدند و
دور تا دور آسمان به پرواز درآمدند.
عشق چشمانش را گشود و
در دامن شب آویخت،
همان روز دی شد!
گرم ترین در سردترین زمان زمین !
آن روز که دوستت دارم گفتم؛
لب ها پراز نیاز به چشمها دوخته شدند و
چشم ها به پرواز با شکوفه ها رقصیدند،
قاصدک در گوشه ای خزید و
لبخند زنان به لب ها نگریست،
لحظه ها ایستادند و
به دستهای پر مهرتو خیره شدند.
آن روز که دوستت دارم گفتم،
دوست داشتن را
در جام وجودم ریخته
پیش کش چشمانت کردم و
تمام وجودم لرزید از
تحولی که تو باعث آن بودی!
وقتی جام دوستت دارم راپیش چشمانت
گذاشتم
دل و دست و زبانم، نه
تک تک سلولهای تنم دیگر یارای من نبودند ،
آن ها مرا ترک کرده و
تمنا وار دست به دامان تو بودند.
که با لبخند تو
تمام مرا ، تمام مرا، ت م ا م م ر ا
با خود وازخود بردند...
وه چه شیرین است،
رقص دوستت دارم با موسیقی لبخند گیرایت ...
بخند تا دوستت دارم ها به رقص درآیند و
زمان بایستد!
#مهرنازلامعی
غمی دارم
به درازای یلداها
و عطشی
به وسعت همه ی دریاها
کجاست عیسی؟
تا
همه ی آب ها را شراب کند
یلداتون مبارک!
این قدرت نگاه توست
که نیمی از من
از تو می گوید و
نیم دیگرم
درتحسین تو غرق است!
#مهرنازلامعی
اشاره کرد وگفت: تا کی قرار هست تاب بخوری؟
نگاهی به خود انداختم و
دیدم سالهاست
در تاب زندگی ، یکه سوار دور تندم؛
پرسیدم: مگر در تاب بودنم معلوم است؟
نگاه پرسشگرانه اش را خواندم!
و
صدای کلاغ از دور دست ها مرا به خود آورد.
درست است کاش
یا تاب بایستد یا زندگی و یا من!
این دور تند تاب مرا از پا خواهد انداخت.
#مهرنازلامعی
آن زمان که
شورآفرینی درسر بود و
لطف همراه او نبود،
تمام فعل ها
مجهول شد و
آرایه تکرار حذف شد به
قرینه معنایی!
آتش به دل افکند و
دریا به دامن!
در پنهان ترین پیداها
به دنبال
هم دل و هم زبان
نباید بود،
چرا که
فعل ها دیگر اسنادی نیست و
نهاد همواره محذوف
از
دیده ها!
و اشک ها
لبریز از جام وجودی که
تهی است!
بهای بودن در
هسته گم شد تا
وابسته ها همواره
با نقش نما
ظاهر شوند!
چه شیرین می شود
لذت
سیر در
قلمرو ادبی
با واژه ها
که معنا همواره
نهفته است اما آشکار !
#مهرنازلامعی