سلام دلبرچههای من
موبایلا رو سایلنت کنید، بریم تو جلسه تراپی 😁💜
این شما اینم سرمهتون🌚
سلام خوشگلای من...
این شما این فصل دوم😌
بخونید و نظر بدید که بدجووور منتظرم😎
پ.ن: یادتونه سر مقداد دستمو بستن؟ من که دست بسته نمیمونم😁
اینم رسالت ما😌
پ.ن2: یعنی فقط منم که مردم برای تیکهی آخر؟😍
ملیکا عاشقتونه💋
درتماسیم✌🏼😉
همینجوری یهویی؛ برای شمایی که قلب منید❤️🥰
بخونید و با نظراتون یه کاری کنید ذوق کنم، باشه؟🥹💋
راستی امیدوارم از رودررویی با دراکولا کمال لذت رو ببرید😎🌚🧛🏻♂️🐍⛓
سلام قشنگای من❤️
پارتای جدید با این تیزر فوقالعاده که هنر ماهین عزیزمه تقدیم نگاهتون⛓️🐍
سلام خوشگلای من🥰
پارتای جدید با اندکی ادیت تقدیم نگاه زیباتون❤️🔥
ملیکا عاشقتونه...
درتماسیم😉✌🏼
سلام قشنگای من... چطورید یا نه؟ پارت های جدید رو خوندید؟
خودتونو برای یه عالمه اتفاق جذاب آماده کنید که داستان تازه داره شروع میشه👀💜😍
در تماسیم😉🤞
«دروغ نگفته بود! به راستی همیشه ضربان قلبش بود... دخترکی که به حق تپشآفرین بود و به قاعدهی تمام عمر ریتم قلب پریشان مرد با صدای خندهاش اوج میگرفت و به اخمی ساکن میشد...»
پارتا رو خوندید؟! میشه لطفا نظر بدید؟! میدونم کلی منتظرتونگذاشتم ولی نذارید فکر کنم کارو دوست ندارید دیگه...
نذارید دلسرد شم🙃❤️
سلام قشنگای من...
بعد از یه عالمه بد قولی! شدو تقدیم به نگاه مهربونتون...
از پارت یک تا شصت، بعد از دو بار ادیت و کمی خط خطی اضافه...
خوش بخونید عزیزانم و اگر دوست داشتید با پرداخت هر مقدار پولی که دلتون میخواد، به حساب رسمی موسسه محک، از کار و کوچولوهای قشنگ مبتلا به سرطان حمایت کنید🤍
پارتگذاری هر هفته سه شنبهها انجام میشه... و البته اگر بازخورداتون خوب باشه احتمالش هست یه بار دیگه هم اضافه بشه 😁😁😁(به روم نیارید چقدر پروئم!)
برا بار دوم...
این شما و این شدو...
بسم الله...⛓🌓
عزیزان این مورد واقعا نیازمند هستش؛ یه زوج جوون (دختر ۱۹ ساله و پسر ۲۴ ساله) که هر دو در تهران غریبن و دخترمون ناخواسته باردار شده.... اگر براتون مقدوره بهشون کمک کنید🙏
Читать полностью…دخترا و پسرا کارگاه صفر تاصد رمان نویسی مون از جمعهی این هفته شروع میشه♥️
و فقط دو نفر دیگه ظرفیت داریم با شرایط فوق العاده و تخفيف لحظه اخرى!!!
بچههای دورههای قبل هم در صورت شرکت مجدد شرایط vip دارن💞🌸
«- مراعات چیو میکنی؟ اتفاق افتاده تپش... لکنت نبضم بعد هر لبخندت، قسم راستیه که داره گواهی میده اتفاق خیلی وقته افتاده!»
Читать полностью…«در پس هر لبخند، رازی نهفته است؛ و در پشت هر اعتماد، خیانتی در انتظار»
تپش، دختری جسور و جامعهشناس، بیپروا به عمق سایههای تاریک جامعه قدم میگذارد و برای کشف حقیقت به تاریکترین زوایای جامعه نفوذ میکند و در میان این چالشهای خودخواسته با آرش، مردی مسن، آرام و مرموز، رابطهای عمیق برقرار میکند، رابطهای که مورد پذیرش هیچکس نیست... من جمله مردی که نقشی عمیق در خاطرات و گذشته او دارد!
در پس این روابط پیچیده و گرهخورده، شهر در سایه وحشت قاتلی سریالی به نام "دراکولا" گرفتار شده است.
قاتلی که هر شب بارانی، زنی را به طرز هولناکی به کام مرگ میکشاند و پروندهاش در دستان کیارزم است. سرگردی که محض حفاظت از تپش باز حامیتر از همیشه به او نزدیک میشود؛ دختری که روزی عشق دیرینش بود و بعدها به علت اتفاقاتی تلخ از هم گسستند؛ اما هیچگاه شعلههای حب میان آنها خاموش نشد و عشق ممنوعه برایشان زنده ماند؛ اما هر چه بیشتر پیشمیرود بیشتر درمییابد که خطر نه از دور، بلکه از نزدیکترین کسانی که به او اعتماد دارد، برمیخیزد!
به راستی عشق، جنایت، و خیانت تا چه حد میتوانند با هم در هم تنیده شوند؟
پارتای جدید تقدیم به نگاه مهربونتون💕😍
منتظر نظراتتون هستم عزیزای دلم⛓🌗🐍
محض خالی نبودن "اطلاعیه"!
لب من زخم شده،بس که پس از رفتن تو
گیرهی مانده ز گیسوی تو را بوسیدم..!
سلام خوشگلای من
با معذرت خواهی زیاد برای تاخیر یک روزه
این پارت بیاتفاق اما پر روایت تقدیم شما...
سعی میکنم از هفتهی بعد و بعد از بیست و ششم پارتامونو به دو روز در هفته برسونیم...
به قول دنیا؛
بعد از دفاع، مارا عمری دوباره بباید!
نظرم بدید دیگه... من دلم به نظراتون خوشه 🥺❤️
یعنی میخوایید بگید دلتنگ حاجی و پسرش نیستید؟👀😍
یه بهونه پیدا کنم یه خاطربازی برای این زوج قشنگ بنویسم😉❤️
رفقایی که میخوان رمان رو از ابتدا بخونن ؛لطفا از این فایل که ادیت شده هستش استفاده کنن❤️
Читать полностью…پارت آینده🗒️💓
«- خدا مرگم بده…بنداز زمین سیگارتو کیارزم… خانبابا بیاد اینجوری وسط حیاط ببینتت زبونم لال سِکته میکنهها!
پک دیگری به سیگارش زد و هلاهلوار گوشهی لب بالا کشید.
- بیاد… اصلا وایسادم که بیاد و ببینه… وایسادم که ناخلفیم رو به رخش بکشم و سکتهش بدم… سکته بدم اونی رو که خواسته و ناخواسته هر روز دقم داد…
لب زن که زیر فشار دندان کوتاهِ نیشش، سفید شد؛ پسر عصبیتر از قبل دست میان موهای واکسخورده و پریشانش کشید و پرحرص ادامه داد:
- چی شد ته اون همه پسر خلف خاندان تاجدارا بودن؟ کجا رو گرفتم؟…
سیگاری که هنوز نصفه هم نسوخته بود زمین انداخت و به نیت له کردن تمام تابوهای مسخره و باید و نبایدهای ظالمه، پنجه روی زمین فشرد.
- تمام زندگیمو باختم به همین بکن نکنای خانبابا… مدرسهم به انتخاب خانبابا، تیپ و قیافهم به انتخاب خانبابا، رفت و آمدم به انتخاب خانبابا، آهنگی که گوش میدم و فیلمی که میبینم به انتخاب خانبابا، حتی شغلم هم به انتخاب خانبابا! اما بسه دیگه مامان… من تمام رویاهامو باختم به خانبابا و انتخابش… من عشقمو باختم بهش… من چهارسال واسه هر نگاهم به جیگرگوشهم عذاب وجدان کشیدم به خاطر خودخواهی خانبابا... ولی بسه دیگه!»
سلام عروسکای قشنگم؛ چطورید؟
قبل از اینکه منو بزنید ویس پایین رو گوش بدید😁🥰
راستی منتظر نظراتونم هستم👀🥺
لددددفن!🥹
🐍🌓⛓
شَدوُ
خلاصه:
تو برای رهایی خود کبریتی نیمسوز در جنگل انداختی؛ فارغ از اینکه حریقی ویرانگر به جان درختزارِ سبز افتاد!
تو با خودخواهی قلب عاشقی را شکستی؛ فارغ از اینکه دیوی ددمنش در جامعه رها شد!
تو به نیت نجات به سوی آغوش دیگری دویدی؛ فارغ از اینکه سرتاسر راهت چاه مرگ بود و تو محکوم به سقوط!
سالها پیش زنی از جنس تو، عشق پاکی را نادیده گرفت و حمید نیازی را محکوم به جنونی ابدی کرد!
سالها پیش زنی از جنس تو، برای اسکانسهای سبز معشوقهی دیگری شد و مرد سودازدهای را تبدیل به مجنون کرد!
سالها پیش زنی از جنس تو، مردی را کُشت و مرد هم تن به تن، زنان را به نیت بازستاندن حقش به خون کشید!
آری زنی از جنس تو؛ زنی از جنس تو مردی را به جانِ همجنس تو انداخت؛
و شاید؛ جانِ بعدی خودِ تو باشی...!
مقدمه:
کهنه نقابی که به صورت داریم؛ از موجودی دیوسیرت، انسانی مدرن و متمدن ساخته است!
در پشت این نقاب؛ سایهای دهشتناک قرار دارد که اگر روزی رخ بنماید؛ از پزشکی نجاتبخش؛ گرگی درندهخو، از وکیلی بلند پایه؛ روباهی مکار و از پلیسی پاسبان؛ کفتاری غارتگر میسازد...
پس آدمیزاد، نقاب خود را دودستی نگهدار زیرا که آن سایهی شوم، آن شَدویِ نحس و آن سگ سیاه، تنها منتظر روزنهای کوچک برای رخنمایی و تاخت است...!
غم داشت. نفسش بالا نمیآمد و فشار داشت قلبش را از ضربان میانداخت.
"بخند!"
لبش را بیشتر کش داد و به همان میزان که کش کمان را کشید تیر در گلویَش با شدت بیشتری به بغض سنگ شده خورد.
ناراحت بود و حق نداشت، غمگین بود و دلیل نداشت. معترض بود و دل نداشت...
نگاه خیرهی مادر نمیگذاشت گریه کند، اخم عمیق بابا نمیگذاشت غمبرک بزند.
" بخند!"
سالها بود برای آنها زندگی میکرد... زندگی؟ نه! سالها بود که برای آنها زنده بود. شبیه قزلآلای مانده در پارچ آب... زنده بود، نفس هم داشت؛ اما شوق نداشت...
بریده بود... به اندازهی تمام تیغهای دنیا در این عمر کوتاه بریده بود و دم نزده بود.
دلش قانون نمیخواست... روحش زخمی هزار باید و نباید بود و عمیقا از همهشان خسته بود... خسته بود از دختر خوب مامان و بابا بودن... خسته بود از اول بودن و در اصول بودن... خسته بود از ترجیح دادن میل دیگری به خواست خودش... او با تمام توان خسته بود.
"بخند!"
مادر اخم کرد از اخمش، دعوا کرد بغضش را و صفت افسرده بست به اعتراض پر سکوتش.
چرا؟ او که همیشه "خوب" بود... او که هیچ وقت کار بدی نکرده بود... او که مقبول همه بود... او که موفق جامعهاش بود... او که برندهی هر تورنومنتی بود... او که بارها عقل و منطقش را ثابت کرده بود...
چه داشتند دیگران که او نداشت؟ چرا چهارچوبهایش روزانه محدودتر میشد؟
"بخند!"
تنها بود. حیران بود و آواره مانده بود بین خواست خودش و آنها... کم آورده بود... افکار مالیخولیایی رهایش نمیکرد و صدای در سرش آرام نمیشد.
چرا ورورهجادوی مغزش خفه نمیشد؟ چرا تمام نمیکرد؟ چه لذتی میبرد از ذکر مدام یک عبارت کوتاه؟ آدم بود یا ضبط؟ یقیناً ضبط بود! کدام آدمی را دیدهاید که به قاعدهی شش سال مدام یک بند را تکرار کند. آن هم بدون یک عبارت پس و پیش؟ شش سال بود که ورورهجادو میخواند« تو هم حق زندگی داری... حقت رو بگیر و اگه نگرفتی دیگه تا آخر عمر ساکت باش... تو که نمیتونی زندگی خودت رو عوض کنی چطور میخوای قواعد جامعهتو عوض کنی؟»
راست میگفت نه؟ این راست میگفت یا آن پیرزن چادر چاقچولی ته ذهنش که غر میزد« بچه خوب مامان و بابا باش... اذیتشون نکن»؟
همان زنی که به محض ناراحت شدن او فریاد میکشید:
"بخند!"
میگفت بخند تا مبادا آن دو ناراحت شوند. چرا هیچکس به فکر او نبود؟
حتی خودش!
نبود... اگر بود تیغ ابرو در دستش چه میکرد؟
#52hr
#پنجاه_و_دو_هرتز
#به_زودی
خوشحال میشم ببینمتون❤️😍
از بین بچههایی که تشریف میارن هم قرعهکشی میشه و به پنج نفر رمان شرزاد، به پنج نفر شیپورفرشته و به ده نفر هم محاکمهی کلاغها تقدیم میشه❤️
راستتتتی پذیرایی هم داریم! با خوشمزهجاتی که شرزاد و حافظ باهاشون خاطره ساختن🫢🥛🍌🍒🍫❤️