mitingg | Unsorted

Telegram-канал mitingg - ❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

107401

عاشقانه ای برای شما 😍 ‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️ ♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡ مرسی که هستید 💐😍

Subscribe to a channel

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
⚘اردیبهشت
⚘یعنی که یادم نرود
⚘که یادت نرود
⚘چه نسبتی بابهارداریم
⚘اردیبهشت
⚘یعنی ستاره
⚘یعنی پنجره
⚘یعنی باران
⚘یعنی بهار
⚘یعنی ازهرچه بگذریم
⚘سخن"اردی بهشت"نیکوست


      ادریبهشت‌ماهتون‌مبارک..❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
/channel/mitingg/303068

#مهــــــا❤️‍ #قسمت_152

ـ من تكليف خودم را می دانم،تو هم می دانی.
ـ نه،نمی دانم.
_ می دانی.چرا داری هم به خودت و هم به من دروغ می گويی مها. از بس به همه دروغ گفتی،شدی يه دروغگوی ماهر.
داشتم ديوانه می شدم.صدايم اوج گرفت و با فرياد گفتم:
ـ به خاطر تو دروغ گفتم،وگرنه...
ـ آره،وگرنه تو دروغگو نبودی.چرا.چرا به خاطر من حاضر شدی دروغ بگويی و همه را فريب بدهی؟نكند به من علاقه داری؟
بگو ديگر.چرا داری سعی می كنی حتی به خودت هم دروغ بگويی؟
ـ بی خود به دلت اميد نده.من به تو هيچ علاقه ای ندارم و نداشتم.پس تمام شد.
اميدوارم بعد از سفرمان همه چيز تمام
شود.
سريع از اتاق بيرون دويدم.در ساختمان هيچ كس نبود.حدس زدم كنار دريا باشند. راهم را به آنسو كج كردم.به نزديك ساحل كه رسيدم،صدای قهقهه های آشنايشان را شنيدم.
مژده تا ظاهر آشفته ام را ديد،خواست چيزی بپرسد كه مجال ندادم.در ظاهر با آنها می گفتم می خنديدم،ولی تمام فكرم
پيش پدرام بود.
هوا داشت تاريك می شد.آرزو گفت:
ـ بچه ها برگرديم ويلا.
مخالفت كردم و گفتم:
ـ نه هنوز زود است فقط خواهش می كنم اگر آقای شايان تماس گرفت،بگو از مها خبر نداريم،اينجا پيش ما نيست.
ـ باز چی شده مها؟اصلا معلوم است شما دو تا چه دردی داريد؟
ـ چيز مهمی نيست.می خواهم يك كمی اذيتش كنم.
دو بار شايان تماس گرفت و آرزو همان جوابی را كه من می خواستم داد.وقتی برگشتيم به غير آقای شمس،كس ديگری را در ويلا نديدم.
در پاسخ سوالش كه پرسيد«كجا بودی»جواب دادم:
_ همين دور و برها.
سپس خستگی را بهانه كردم و به طبقه بالا رفتم.خانم معين در اتاق بغلی خوابيده بود،اما نمی دانستم بقيه كجا هستند.چند دقيقه بعد مژده به من ملحق شد و با اخم پرسيد:
ـ هيچ می دانی پدرام،شايان و پوريا كجا رفته اند؟
با لحن بی تفاوتی پاسخ دادم:
ـ من چه می دانم،لابد رفته اند گردش.
ـ نخير خانم محترم،آنها رفته اند دنبال جنابعالی بگردند.آنوقت تو با خيال راحت اينجا نشستی كه چی؟
سرم را زير پتو پنهان كردم و گفتم:
ـ خب به يك كدام شان زنگ زنيد بگوييد كه من برگشته ام.
مثلا خوابيده ام،اما خوابم نمی برد.مژده به طبقه پايين رفت و من با ديوانگی هايم تنها ماندم.نيم ساعت بعد صدای ماشين
آمد،فهميدم كه پدرام و بقيه برگشته اند.
خيالم راحت شد و چون خسته بودم،زودتر خوابم برد.صبح روز بعد سر ميز صبحانه اعتنايی به پدرام نكردم و در آرامش
صبحانه ام را خوردم.
پوريا پرسيد:
ـ راستی شما ديشب كجا رفتيد؟همه ی ما نگران شديم.حتی وقتی شايان با آرزو خانم تماس گرفت،شما پيش آنها نبوديد.
ـ من بعد از تلفن آقای شايان به بقيه ملحق شدم.قبلا رفته بودم قدم بزنم.
پوريا گفت:
ـ پدرام خيلی نگران شما بود.
مخصوصا چون می دانستم شنيدن اين جمله ناراحتش می كند،پرسيدم:
_ روی چه حسابی؟!
همان موقع سرش را بالا آورد و نگاه ملامت آميزی،به من كرد.از خودم بدم آمد،ولی ازتصميمم برای خاتمه دادن به
روابطمان پشيمان نشدم.
خانم معين با دلخوری گفت:
ـ وا مهاجان،روی چه حسابی يعنی چه؟!بالاخره پدرام حق دارد نگرانت شود.

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

#ابی‌_خانوم‌گـل ...❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته
🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی
🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر
🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله
🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار

🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی
💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
/channel/telesmohajat
♦️همین الان پیام بدهAhk21👇👇👇👇
ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
☯ @telesmohajat

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

شادترین آهنگی که امسال پخش شده 💃🕺
ساسی و ماسی رو بریز دور 😂
کل مهمونیای تهران این آهنگ داره پلی میشه 🤌🏻💃

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

🔥با این پلتفرم تا %30% سود بگیر!🔥

💎بلومبارد پلتفرمی به صورت P2P💎

💰بدون ریسک در بازار های ارز دیجیتال💰

✅ تامین کننده باش و از تریدرها سود بگیر

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این پلتفرم، وارد گروه شوید💁🏻‍♂️

🟢 گروه تلگرام

👇👇👇
@blombard_talk
@blombard_talk
@blombard_talk

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

❀্᭄͜͡ᥫ᭡
🌙نماز روزه هاتون قبول درگاه الهی🤲🏻
عیدتون مبارک...❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

C᭄ᥫ᭡
⚘صبح اتفاق‌قشنگی است
⚘بیخودی.نیست که
⚘گنجشک‌ها شلوغش می‌کنند
⚘پس‌صدابزن خدارا
⚘که امروز روز توست
⚘به شرط‌لبخندت😊
⚘بخندعزیز من
⚘تو درآغوش‌خدایی...
❤️‍

     ⚘روزتـون‌زیبــــا⚘

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

C᭄ᥫ᭡
باآرزوی قبولی طاعت و عبادات 🫶🏻
🌙عیدسعیدفطرپیشاپیش مبارک..❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
تا روزی که قلبم هنوز میزنه...🫀
همیشه باهاتم قسم میخورم...🫶🏼


#بفرست‌براش...❤️‍

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

دختران این زمانه مثل گل انارند
در باب آشنایی بوی وفا ندارند
صد سال سفرکردم عاشق نشدم من
یک لحظه تورادیدم دیوانه شدم من
🥰

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

C᭄ᥫ᭡

دوست‌داشتنت دل میخواهد🫀
نه دلیــــل
♥️

#بفرست‌براش..❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
دیروز دوست داشتم ❤️‍
امروز دوست‌دارم 💛
فردا دوست خواهم داشت!❤️
چون: فقط...

قلب من برای توعه
🫀🫶
و خونه ی تو اینجاست
♥️👉

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
⚘نمیدونم داستانش چیه
⚘ولی خوشحال شدن‌آدمایی
⚘که دوسشون داری
⚘حتی از خوشحالی خودتم
⚘بیشتر بهت میچسبه
❤️‍

#صبحتون‌عشق❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
کاش زندگی هیچوقت
منو با نبودنت امتحان نکنه:)

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘زاده ی فصل بهار،
⚘تولدت مبارک 🎂
⚘به اندازه ی تموم شکوفه های بهاری،
⚘برایت آرزوی خوب دارم
🫶🏼🥰
بفرس برا اونی که زاده ی فصل بهاره

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

C᭄ᥫ᭡
⚘در اولین‌صفحه
⚘از دفتر اردیبهشت‌ ماه
⚘آرزویم این است ڪه
⚘صفحه غم واندوه
⚘در دفتر زندگیتون
⚘همیشه سفیدبماند

✿اوقاتتـون به وقت‌مهربانی❤️‍
✿لبخنــدتون به رنڪَ‌عشـق❤️‍

⚘✿ادریبهشت ماهتون مبارک✿⚘


┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
الهی این عید فطر
⚘هرچی خوبی و خوشبختیه
⚘ خدای مهربون براتون رقم بزنه
⚘کلبه هاتون از محبت گرم باشه
⚘و آرامش مهمون‌همیشگی خونه‌هاتون باشه

عیدتون مبارک❤️‍
بفرست برای عزیزترینت🌸🩷


┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
بودنت آرومم میکنه❤️‍
دیدنت حالمو خوب میکنه
صدات برام بوی توت‌فرنگی میده‌
خندهات قشنگترین دلیل آرامشمه‌

لحظه هام کنارت معنی پیدا میکنن
مرسی که توی زندگیم پیدا شدی جوجه من🥹

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

❀্᭄͜͡ᥫ᭡
آرزو میکنم خدا هیچوقت ازت چشم بر نداره🥹
عیدت مبارک..❤️‍
از ته قلبت بگو الهی آمین...
🫶🏼💚

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

#بفرست‌واسه‌عشقت‌...❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
یکی باید باشه مثل شایع بگه:
یه بار میگم دیگه نه؛
شما تکون نمیخوری از پیش من؛
خوب یا بد هرچی پیش امد؛
پیرمیشیم بیخ ریش هم💕🤌


#بفرست‌براش...❤️‍


┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
/channel/mitingg/303068

#مهــــــا❤️‍ #قسمت_142

.تنها راهم اين بود
كه برای هميشه قيدش را بزنم و دلم را نسبت به او سرد كنم.
رفت و آمد پوريا به شركت ادامه داشت،تا اينكه يك روز پس ازاينكه پدرام برای شركت درجلسه ای به اتاق كنفرانس رفت،پوريا تماس گرفت و گفت:
ـ خانم شمس لطفا شما و ساير خانمهای همكارتان چند لحظه تشريف بياوريد داخل.
در جا خشكم زد.پوریا چه كاری می توانست با ما داشته باشد!شادب كه مثل هميشه حس كنجكاوب اش گل كرده بود
پرسيد:
ـ چی شده،چرا ماتت برده؟
ـ بايد برويم دفتر آقای شمس.آقای رئوف ما را احضار كرده.
ـ چی؟آقای رئوف!او با ما چه كار دارد.نكند می خواهد زن بگيرد و خيال دارد از بين ما چهار تا يكی را انتخاب كند.پس صبا تو كه خرت از پل گذشته نيا.ما سه تا می رويم.
ـ بيخود به دلت صابون نزن،موضوع اين نيست.لابد ماموريتی ست كه آقای شمس به عهده اش گذاشته.به جای اين حرفها حاضر شويد،برويم.
ـ چشم خانم مدير،هر چه شما بفرماييد.تا تو هستی ما چه صابونی می توتوانيم به دلمان بزنيم.
وارد دفتر كه شديم پوريا اشاره كرد كه بنشينيم،سپس خودش هم آمد،روبرويمان نشست وگفت:
ـ غرض از مزاحمت اين است كه قرار شده گروهی از كارمندان اين شركت همراه با خانواده هايشان براي يك سفرتفريحی به شمال بروند.ما برای سرپرستی اين گروه به دو نفر نياز داريم.اگر مايليد می توانيد از بين خودتان دو نفر را
انتخاب كنيد و نتيجه اش را به من اطلاع بدهيد.
از دفتر كه بيرون آمديم،فرزانه گفت:
ـ كاش می شد هر چهارنفرمان با هم می رفتيم،
حيف كه فقط دو نفر می خواهند.نظر تو چيست مها؟
ـ من دلم لك زده برای يك سفر.مردم از اين زندگی يكنواخت كه هی صبح بيايم شركت عصر برگردم خانه.مدتی ست
اصلا حوصله انجام هيچ كاری را ندارم.تو چی می گويي صبا؟
ـ اسم من يكی را خط بزن،چون قرار است همين روزها به سفرماه عسل برويم.
شادی گفت:
ـ پس می ماند ما سه نفر.حالا بايد ببينيم اصلا پدر مادرهايمان اجازه می دهند يا نه.
من هم روی اسم پدرام خط قرمز كشيدم و تصميم گرفتم ديگر اصلا به او فكر نكنم.رفتن و چند روزی دور شدن از مردی كه لكه سياهی بر روي شناسنامه و قلب و احساسم كشيده بود،تا حدودی میتوانست تسكين درد و رنج هايم شود
و از افسردگی روحی ام بكاهد.
آنقدر دلم گرفته بود كه وقتی  به خانه رفتم،می ترسيدم كنترلم را از دست بدهم و بزنم زير گريه.
گوشه ی اتاق نشستم و زانوی بغل كردم.مامان آمد كنارم و نشست و پرسيد:
ـ مها جان چی شده،مدتی ست خيلی گرفته ای.از چيزی ناراحتی؟
با بغض گفتم:
ـ راستش از تكرا روزها،بدون هيچ دلخوشی و تحولی خسته شدم.
جا خورد.با لحنی آميخته با نگرانی پرسيد:
ـ چي شده!نكند...
ـ نه،هيچ اتفاقی نيفتاده.فقط دلم برای يك سفر لك زده.بعد از فوت بابا،پايمان از اين چار ديواری بيرون نگذاشتيم.يادش
بخير،آن زمانها چقدر خوش بوديم،حالا فقط حسرتش به جا مانده.امروز كه يكی از مديران شركت گفت می خواهند دو
نفر از قسمت ما را همراه با گروهی برای يك سفر چند روزه به شمال بفرستند،خيلي دلم میخواست يكي از آن دو نفر باشم.
ـ حالا چی شد؟مگر آن دو نفر را انتخاب كردند؟
ـ هنوز نه.خب فقط انتخاب مهم نيست.رضايت خانواده شرط اول است.
ـ غصه اش را نخور.درست می شود.
سپس بی آنكه نظرش را اعلام كند،برخاست و به حياط رفت،با خود گفتم:
شايد چون جوابش منفی ست،پاسخی نداد.

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
به همه زبونی بهش بگو که دوسش داری😍♥️

#بفرست‌براش...❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

#دوستت_دارم..❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
⚘شما همان‌انرژی‌ای رو
⚘دریافت می‌کنید ....
⚘که قبل‌تر پخش کرده‌اید.
⚘پس امواج‌خوب رو منتشرکنید
⚘مثبت‌فکرکنید،
⚘و از زندگی‌لذت ببرید
❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
/channel/mitingg/303068

#مهــــــا❤️‍ #قسمت_141

ـ همين كه تو را می شناسند،بدتر است.جريان پارك يادت رفته؟اگر به مينو بگويد بدبخت می شوم.
شايد هم نگويد.تازه می توانی اين جواب بدهی كه چون باران می آمد،من ،تو را رساندم.اينقدر همه چيز را سخت نگير.
ـ اين تويی كه همه چيز را آسان میگيری.ديگر كافی ست.از اين وضع خسته شدم.تا حالام خيلی تحمل كردم.ديگر نمیتوانم ادامه بدهم.
ـ منظورت چيست؟!
در نهايت خشم با صدای بلند گفتم:
ـ منظورم اين است كه ديگر بس است.تمامش كن پدرام.هر طور كه دوست داری تمامش كن.فقط زود.هر چه زودتر
بهتر.
گريه ام گرفته بود.سيلاب اشك،با سيلاب باران همراه شد.به التماس افتادم:
ـ خواهش می كنم پدرام.ديگر ادامه ی اين وضع برايم ممكن نيست.نمی خواهم رسوای خاص و عام شوم.
هنوز به عمق فاجعه پی نبرده بود.خونسرد و ارام گفت:
ـ طوری صحبت می كنی كه انگار چه كار كردی.
ـ شايد در اصل قضيه چيزی نباشد،چون در هر صورت من زن عقدی ات هستم،اما ديگران كه از اين ماجرا باخبر نيستند
و آبرويی برايم باقی نمی گذارند.خواهش می كنم هر چه زودتر خيالم را راحت كن.تا حداقل شبها بی فكر و خيال سر به بالين بگذارم.
با من من گفت:
ـ من كمی فرصت می خواهم.
از بی فكری اش داشتم به مرز جنون می رسيدم و در نهايت درماندگی گفتم:
ـ خدای من،اين همه فرصت داشتی چه كار كردی!
ـ من هنوز آمادگی اش را ندارم مها.
ـ اين همه مدت آماده نشدی؟اگر تا حالا حرفی نزدم،به خاطر اين بود كه نمیخواستم فكر كنی می خواهم مجبورت كنم.
ـ تو میخواهی من چه كار كنم؟
ـ من نمی دانم.هر كاری دوست داری،فقط خيلی زود.
اميدوار بودم هر تصميمی بگيرد،عاقبت خوشی داشته باشد.باران سيل آسا می باريد و خيال بند آمدن را نداشت.در
خيابان پرنده پر نمی زد.هر دو سكوت اختيار كرديم و تا رسيدن به سر كوچه حرفی نزديم.
موقع خداحافظی چهره اش گرفته و درهم بود،تا گفتم خداحافظ،جواب داد:مرا ببخش مها.
بی آنكه نگاهش كنم،گفتم:
ـ تقصير تو نيست،تقصير خودم است كه گذاشتم كار به اينجا بكشد.خداحافظ.
برای اينكه دوباره نخورم،به حالت دو،تند و سريع قدم برمی دشتم.به خانه كه رسيدم،
مامان گفت:
ـ نگرانت بودم.می ترسيدم دوباره زير باران پياده روی كنی و سرما بخوری.
برای اينكه فضولی فرهاد كار دستم ندهد گفتم:
ـ نه اتفاقا آقای شمس با اصرار مرا رساند و سر كوچه پياده ام كرد.
شب بدی را گذراندم و صبح كسل و بی حوصله به شركت رفتم.ساعتی بعد پدرام گرفته تر از من آمد،زير لب سلام كرد
و به دفترش رفت.اميدم به اينكه تصميم نهايی را گرفته باشد،بی ثمر بود.
يك هفته بعد بی هيچ اتفاق خاصی گذشت و به غير از ارتباط كاری كلام ديگری بين ما رد و بدل نشد.تنها راهم اين بود
كه برای هميشه قيدش را بزنم و دلم را نسبت به او سرد كنم.

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…

❥ میتینگ عاشقانه ها ❥

᭄ᥫ
ܝ݃ܦ‌ ࡎߊ‌ܟܢߺ߲ࡉ‌ ܦ݃ࡋࡅ࡛ܩی♥️
۰
#بفرست‌براش...❤️‍

┄•●❥ @mitingg♥️♥️

Читать полностью…
Subscribe to a channel