بجای دوستت دارم بهش بگو:
آشنایی با تو یک اتفاق بود،
دوست شدن با تو یک انتخاب بود،
اما عاشق تو بودن خارج از کنترل من بود.
C᭄ᥫ᭡
آرامشیعنی اینکه
همیشه تهدلت مطمئن باشی
که تو سینهی کسی که دوستشداری،
یه خونهی گرم داری..♥️🫀
#بفرستبراش..❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘زندگیساختنی است،،،،
⚘نهماندنی.
⚘بمان برایساختن
⚘نساز برایماندن
⚘منتطرنباش...
⚘کسی برایتگل بیاورد!!!
⚘خاکرا زیرورو کن...
⚘بذر را بکار،،،،
⚘از آن مراقبتکن..
⚘خود صاحبگل خواهیشد.
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
⚘برای شادبودن کافیست
⚘کمترفکرکنیدبیشتراحساس کنید
⚘کمتراَخم کنیدبیشتر لبخند بزنید
⚘کمترقضاوتکنیدبیشتر بپذیرید
⚘کمترگلایهکنیدبیشترسپاسگزار باشید
❤️⚘امروزتونپُرازشادیهای بیپایان⚘❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
با کسی ازدواجکنید
که به قول مولانا
آنچنان را آنچنانتر میکند 🥰🙈
#بفرستبراش..❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
مگرمیشود
خداعاشقنبوده باشد
آن زمانکه اردیبهشت را آفرید
وآن زمانکه تو را آفرید 😍
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
/channel/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_161
در حاليكه همان احساس مرا داشت گفت:
دوست ندارم اينطوری از هم جدا شويم.پس بخند و بگو به اميد ديدار.
مژده گفت:
ـ ای بابا.اين بازی ها چيست در آورديد.مگر قرار نيست فردا همديگر را ببينيد.
ـ مژده خانم مها سالم دست شما سپرده . وقتی او را تحويل مادرش می دهيد،سفارش كنيد مواظبش باشد كه دوباره سرما نخورد.
ـ نترسيد بادمجان بم آفت ندارد.
سپس سوار ماشين شد و برايم دست تكان داد.
مامان تا در را به رويمان گشود،با شور و حرارت دست به دور گردنم حلقه كرد و در حال بوسيدنم پرسيد:
ـ پس چرا گريه كردی؟
مژده مجال پاسخ را به من نداد و گفت:
ـ هر چی بهش می گويم فردا میایم می بينمت،راضی نمی شود.فكر می كند قرار است بميرم.
ـ ای وای مژده جان،خدا نكند.
مژده پس از اينكه طبق درخواست پدرام،سفارش مرا به مادرم كرد،رفت و تنهايمان گذاشت.
آخر شب بعد از اينكه سوغاتی همه را دادم،وقتی داشتم لباسهايم را از چمدان بيرون می آوردم،عكسی كه شايان از پدرام
در حاليكه داشت مرا نگاه می كرد،انداخته بود،از لای يكی از لباسهايم روی زمين افتاد.
صد در صد كسی ان را توی چمدان من گذاشته بود.هول و دستپاچه،خم شدم آن را برداشتم و داخل كمدم پنهانش كردم.
موقع خواب يادم افتاد كه آن لباس را قبل از رفتن به بيمارستان پوشيده بودم.پس بدون شك پدرام آن را در بيمارستان توی جيبم گذاشته بود.
صبح روز بعد سرحالتر از هميشه آماده رفتن به سركار شدم.جلوی در دايی تا مرا ديد،گفت
ـ صبر كن خودم می رسانمت.
مقابل شركت كه رسيديم،تا خواستم پياده شوم،ديدم پوريا دارد به طرف من می آيد.سريع با دايی خداحافظی كردم و در
جهت مخالف به راه افتادم تا با پوريا روبه رو نشوم.
پس از دور شدن دايی ام،پوريا به طرفم آمد و گفت:
ـ سلام خانم شمس به قوه دو.سفر خوش گذشت.
ـ به لطف دوستان بد نبود.
ـ راستی داشتم خودم را آماده احوالپرسی داغی با شما میكردم كه يك هو راهتان را كج كرديد.
ـ خب دليلش اين بود كه نخواستم مجبور به احوالپرسی داغ با دايی ام هم بشويد.
ـ اِ پس ايشان دايی شما بودند.
از ديدن شادی،فرزانه و صبا خيلی خوشحال شدم،ولی برعكس تصورم آنها به سردی با من برخورد كردند.
با خود گفتم:لابد می خواهند سربه سرم بگذارند.
سوغاتی هايشان را كه دادم،تشكرشان خشك و خالی از محبت بود پشت ميزم كه نشستم،پدرام از دفترش بيرون آمد و
خيلی عادی سلام كرد و حالم را پرسيد.
طاقت نياوردم،بلند شدم رفتم كنار ميز شادی ايستادم و گفتم:
ـ خسته نباشی.
بی آنكه نگاهم كند گفت:
ـ ممنون سفر خوش گذشت؟
انگار داشت يخ شان آب می شد.
ـ جای شما خالی،عالی بود راستی شما سه تا چرا اينطوری شديد؟انگار از دستم دلخوريد.
ـ نه،برای چی دلخور باشيم،مگر تو چه كار كردی؟
ـ پس چرا اينقدر سرد با من برخورد می كنيد؟
C᭄ᥫ᭡
تاحالا شده یه نفرو نگاه کنی
از خدا بخوای هیچوقت
اونو ازت نگیره ؟!
تو دقیقا همون یه نفرِ منی (:
#بفرستبراش...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
وقتی با یه نگاه
دنیامو به هم میریزی..
بفرستبراش تابدونه...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
دوستداشتنت
بذر كوچكیاست در دلم🫀
كه صبحها چند شاخهاش باهـوای
عشقتو شكوفهمیدهند ...
#امروزتونعشق❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
این فقط یه بخش از سودیه که تو ۴ روز کردم!
شما هم میتونین اینجا ثبت نام کنین👇
فرم ثبت نام
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘زمانمنتظرنمیماند⚘
⚘امروزمیرود ودورمیشود⚘
⚘هرروز رابایدزندگی کرد⚘
⚘بهتمامی...⚘
⚘امروزتونپُرازحسخوبزندگی ⚘
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘
از قسمت اول بخونین👇
/channel/mitingg/303068
#مهــــــا❤️ #قسمت_162
انگار از دستم دلخوريد.
ـ نه،برای چی دلخور باشيم،مگر تو چه كار كردی؟
ـ پس چرا اينقدر سرد با من برخورد می كنيد؟
- اين تصور توست.راستی يك خبر.تو كه رفتی شمال،آقای شمس هم رفت و امروز كه تو آمدی،او هم برگشت،نكند با هم بوديد؟
ـخب اره.بانی اين تور خود آقای شمس بود.
ـ آهان.آخر ما فكر كرديم اتفاقی هر دو رفتيد سفر.
ترجيح دادم اين بحث را ادامه ندهم.به نظر می رسيد تا حدودی در جريان قرار گرفته اند،وگرنه دليل نداشت آنطور
ناگهانی تغيير رفتار بدهند.موقع ناهار همراهشان نرفتم.آنها هم اصرار نكردند.ديگر اطمينان يافتم كه در غيابم اتفاقاتی افتاده.
ميزكارم بهم ريخته بود.از شادی كه پرسيدم گفت:
ـ ببخش،وقت نكردم مرتبش كنم.
خودم دست به كار شدم.داشتم نامه ها و پرونده ها را سر جايشان می گذاشتم كه بين كاغذها ورقه ای را ديدم كه روی
آن نام مينو سهرابی نوشته شده بود.مات و مبهوت بر جا ماندم.مينو اينجا چه كار داشت؟انگار گره مشكل با اين نام باز می شد.
دوباره رفتم پيش شادی،تا مرا ديد،با لحن سردی پرسيد:
ـ باز چی شده؟
يادداشت را نشانش دادم و پرسيدم:
ـ اين اسم اينجا چه كار می كند؟
ـ هيچ كار.
ـ يعنی چی هيچ كار!
ـ دختر دايی ات زنگ زده بود كه بپرسيد شماره موبايلی كه تو با آن بهش زنگ زدی متعلق به اقای شمس است يانه.من
هم گفتم،بله مال ايشان است،خب من هم اسمش را روی اين ورقه يادداشت كردم.همين بد كردم؟
ـ نه دستت درد نكند،نگفت برای چه می خواهد؟
می خواست مطمئن شود تو با شماره ی آقای شمس به خانه زنگ زدی.مگر او آقای شمس را می شناسد؟كجا همديگر
را ديدند؟
دليل دلخوری شان را فهميدم.هميشه در تمام گرفتاری های من مينو نقش اصلی را به عهده داشت.پاسخ دادم:
ـ يك بار كه مريض شده بودم به عيادتم آمده بود.همين.
از كنجكاوی مينو و شادی كلافه شده بودم.از خدا خواستم زودتر كار ما به سرانجام برسد و خلاص شوم.
آخر وقت وقتی به اتاق پدرام رفتم،گفت:
ـ از مادر و دايی ات اجازه بگير دو روز ديگر خدمت برسيم.
از اينكه اين بار تصميمش جدی ست،خوشحال شدم،از شركت كه بيرون امدم،تا خواستم به طرف ايستگاه اتوبوس
بروم،يكی از پشت سرم گفت:
ـ سلام.
برگشتم و از ديدن چهره ی خندان دايی در پشت فرمان اتومبيلش،خيلی تعجب كردم،به ياد نداشتم هيچ وقت دنبالم آمده باشد.
سريع سوار شدم و گفتم:
ـ سلام دايی جان.چی شده،اتفاقی افتاده؟
ـ چطور مگر؟
ـ همين طوری.آخر سابقه نداشت شما از اين كارها كنيد.
ـ ای شيطان.حالا متلك هم می گويی.از قضا آمدنم بی حكمت نيست.چون دوست ندارن مقدمه چينی كنم،می روم سر اصل مطلب.ببين مهاجان،تو حالا به اندازه كافی بزرگ و عاقل شدی كه بفهمی وقتش شده برای اينده ات تصميم
بگيری.البته خواستگارهای قبلي ات را حق داشتی جواب كنی،ولی اين يكی از هر نظر مورد تاييد من و مادرت است،چون غريبه نيست.
وقتی فهميدم منظورش چيست،مجال ندادم بقيه حرفهايش را بزند.به ميان كلامش دويدم و گفتم:
خواهش می كنم دایی جان اگر ممكن است اين يكی را هم خودتان رد كنيد،چون...
فرصت ادامه را نداد و گفت:
ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد.
C᭄ᥫ᭡
آقای نزار قبانی چقدر قشنگ یکی از دغدغه هامونو گفتی:
هم میترسم دوستت داشته باشم،
آنوقت بروی و درد بکشم.
هم میترسم دوستت نداشته باشم،
که فرصت «عاشق تو بودن»از دستم میرود
و پشیمان میشوم.حالا تو بگو!
چطور عاشقت باشم و درد نکشم،
و چطور عاشقت نباشم و پشیمان نشوم؟!
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
اگر متاهلی این لباسا حتما تو کمدت باشه👆😋🔥
🍓 تو حراجستون جزیرهآدا همه این مدل ها رومیتونی با 40 درصد تخفیف بخری😱
🅾 جشنواره یکی بخر ۲تا ببر👇👇👇
/channel/+rhW91L0A91o4ZWFk
/channel/+rhW91L0A91o4ZWFk
♥️ انواع لباس زیر های فانتزي ، ترك و اروپايي
👙بادی،لباس خواب،کاستوم،لباس زیر
C᭄ᥫ᭡
کاش میشد . . .
مثلا ببوسمت و 💋
توی دفترم بنویسم
امروز جانم به لب رسید🫠
#بفرستبراش...❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
⚘آرزو میڪنم برایت
⚘در پس تمام نرسیدن ها ، نداشتن ها
⚘از یاد نبرے رویاهاے قشنگت را
⚘ڪہ هر تمام شدنی
⚘بہ معناے پایان زندگے نیست ...
⚘زندگیتون پُراز آرامش
⚘وشادیهای تمام نشدنی
⚘الهی آمین❤️🤲🌱
#امروزتون پُراز مهرخدا❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
تولدت مبارک عزیزِقلبم🫀🎂
خوشحالم که تو رو دارم🥹
بودنت دلیل شیرینیه
روزهای زندگیه منه
بمونی برام تاابد❤️
#بفرستبراش..❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
⠀⠀⠀⠀⠀ ∩_∩
(„• ֊ •„)
•━━━━∪∪━━━━•
𝗨 𝗦𝗪𝗘𝗘𝗧𝗘𝗡𝗘𝗗 𝗠𝗬 𝗪𝗢𝗥𝗟𝗗
« تــو دُنیایِ منو شیرین کردی ..♥️! »
⠀⠀⠀⠀⠀⠀
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘من گرهخواهم زد
⚘چشمهارا باخورشید
⚘دلها را باعشق
⚘سایهها را باآب
⚘شاخهها را باباد❤️
#سهرابسپهری
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
🧞♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته
🧞♀بازگشت معشوق و بختگشایی
🧞♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر
🧞♀فروش_ملک و آپارتمان معامله
🧞♀جذب پول و رونق کسب و کار
🧞♀گره_گشایی در مشکلات زندگی
💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇
/channel/telesmohajat
♦️همین الان پیام بدهAhk💥⁴👇👇👇👇
ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
C᭄ᥫ᭡
دورت بگردم
ناخواسته اومدی و شدی
خواستنیترین موجود زندگیم
حالامن بدون تو یه لحظهام نمیتونم..♥️
#بفرستبراش... ❤️
┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
تونهایت شکرمن ازخداوند هستی👰🏻♀️🤍🤵🏻♂️
بفرست برای همیشگیات♾️🥹
┄•●❥ @mitingg♥️♥️