🎂داستان کوتاه جشن تولد
به مناسبت نیمه شعبان
🎬قسمت سوم
📝🎤: میم. مُحِب
ادامه دارد….
@mmsa313
🎂داستان کوتاه جشن تولد
به مناسبت نیمه شعبان
🎬قسمت دوم
📝🎤 #میم_محب
#داستانک
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
@mmsa313
#شادمانه «روزِ وصالِ جانانْ»
با نوایِ میم.مُحِبّ
گوینده: رضا اسناوندی
نویسندهمتندکلمه: ه.تمنّا
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکس و مسترینگ: #حسن_پورمحمدی
کاورآرت: #علی_شیردستیان
کاری از گروه هنری #ردا
نسخه شماره دو
@radaagroup
@mmsa313
#شادمانه «روزِ وصالِ جانانْ»
با نوایِ میم.مُحِبّ
گوینده: رضا اسناوندی
نویسندهمتندکلمه: ه.تمنّا
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکس و مسترینگ: #حسن_پورمحمدی
کاورآرت: #علی_شیردستیان
کاری از گروه هنری #ردا
@mmsa313
@radaagroup
«تمامِحُسْنْ»
بانوای #میم_محب
سُراینده:#محمد_نیکخواه_منفرد
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکسومسترینگ: #حسن_پورمحمدی
تهیهکننده: #مهدی_حاج_محمود_عطار
باتشکّر از امیرنیکوپایان و مهدیجواهریان
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#تمام_حسن
@mmsa313
برشی از قطعهی «تمامِحُسْنْ»
بانوای #میم_محب
سُراینده: #محمد_نیکخواه_منفرد
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکسومسترینگ: #حسن_پورمحمدی
تهیهکننده: #مهدی_حاج_محمود_عطار
این اثر پیشکشی است به حضرت علیاکبر(علیهالسّلام)
@mmsa313
شبهای تمامخاموش
ماه را که میبینم
نورِ چهرهات
تاریکیِ خیالم را فتح میکند.
.
شبهای تمامخاموش
چشمهایم را میبندم
سکوت
و فقط نگاه...
نگاه کردن
به چهرهی مردی که ندیدهامش تا اکنون!
ششششش....
آرام باش...
کسی اینجا نیست...
نگاهی نیست...
حرفی نیست...
قضاوتی نیست...
اینجا برای خودت است:
خیال!
آری...
نگاه کردن
_خیره خیره_
به مردی که هیچ ندیدهامش تا اکنون اما
نور چهرهاش هیچ،
برای مردمِ چشمم ناآشنا نیست
.
مردی که میشناسمش
مردی که زیستهامش
مردی که بودهام با او
مردی که انگار
_خوبِ خوب_
_خیره خیره_
دیدهامش
.
(گفتند ابابصیر
تو که چشم نداشتی!
چگونه دیدی امامِزمانت را ؟!
پس پیرمرد،
اشک از چشم غلتاند و گفت
چگونه نبینماش؟
وَ هُوَ نُورٌ سَاطِع)
.
ایماه!
ای ماهِ تمامروشنِ زندگانیام
من تو را دیدهام!
به خودت قسم
میشناسمت!
حتی قسم میخورم
_کسی اینجا نیست_
میبینمت اکنون _اکنونِ اکنون_
که لبخندی یا غصهای؟
چشم در چشمهای منی
یا ابرودرهمکشیده و چشم فروبستهای
دیدی؟!
من تو را میبینم!
تو هستی!
اینجا
درست روبروی چشمهایم
من تو را میبینم!
من تو را زیستهام!
میشناسمت!
منباتوام!
سلام!
سلام ماه!
خوب شد به دنیا آمدی!
خوب اما برای ما!
@mmsa313
تا قبل از آن که دیر شود…
#میم_محب
کاورآرت:امیررضامسگرمقدم
ضبط: استودیوی نور یاس
باتشکّر از علیرضاپورمشیر
و مهدی شکارچی
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#دکلمه
@mmsa313
دعای سلامتی حضرتمهدی (عجّاللهتعالیفرجهالشّریف)
بانوای میم.مُحِبّ
میکسومسترینگ: حسنپورمحمّدی
ساختکیلیپتصویری: گروه امیدواران
@mmsa313
🍰جشن تولد٢🍰
روى چهارپايه نشسته بود. به مردم نگاه مى كرد.به شاگردش گفت كه از دمنوش مخصوص اش، برايش بياورد.
شاگرد اش، دمنوش دارچين و زنجبيل را برايش آورد.
ياد سفرى افتاد كه با نوه ها و فرزندانش رفته بود.
ياد همان هوا افتاد كه با روح و روانش بازى مى كرد.
انگار دلش باران مى خواست.
سيگار را روشن كرد. حجره را پر از دود كرد.خاطرات اش را مرور كرد.
انگار بايد پاكت سيگار را خالى از سيگار مى كرد و آن را مچاله مى كرد تا ساعت يك شود.
اولين پك از اولين سيگار را طورى عميق زد كه انگار دود به جز دهان و ريه هاش، داخل رگ هاى مغز سرش هم پيچيد.
ساعت كه يك شد، راهى مسجد شد. نمازش را كه خواند راهى حجره شد. شاگردش دمنوش هميشگى اش را آورد و سرى تكان داد و بعدش دود سيگار را بيرون داد.
مشترى آمد. ده كيلو پسته خواست. ده كيلو پسته را كه شاگردش داخل ماشين مشترى گذاشت، معده ى مشترى هم پانصد گرم پسته اى همين جورى درون خودش جاى داد.
شاگرد اش سه ظرف گوشت كوبيده ى اختصاصى به همراه كمى "آب گوشت" كه به جهت نرمى گوشت ريخته شده بود را آورد.
كمى زود تر حجره را بست و راهى خانه شد.
#داستانك
#كوچكترين_ذريه
#جشن_تولد
#قسمت_دوم
🍰جشن تولد🍰
يك عمر كار كرد. صبح تا شب. عرق ريخت و جان كند.
عشقش اين بود كه آخر هفته ها ديزى را تو رگ بزند و در قهوه خانه، ذكر"قل،قل" بگيرد.
بعضى "آخرهفته ها" هم نان و كباب و ريحان، يك وقت هايى هم ترشى و مرغ بريان.
ميخواست "پولدار" شود؛ پولدار هم شد.
ميخواست "ويلا دار" شود؛ ويلادار هم شد.
ميخواست "نوه دار" هم بشود؛ نوه دار هم شد.
حالا چند وقت بود كه سپيدى موهاش، خودنمايى مى كرد.
ديگر دندان كباب خورى نداشت.
ديگر ناى گوشت كوبيدن هم نداشت.
چند وقتى مى شد كه دكتر، ذكر "قل ، قل " را برايش ممنوع كرده بود.
درخت هايى كه كنارش ايستاده بودند، پيراهن "سبزِبهار" را عميقا دوست داشتند.
روى صندلى چوبى نشسته بود. به نوه هايش خيره شده بود.
همسرش، مونس صبح و شب اش هم آمد و به همان نقطه كه "او" خيره شده بود، خيره شد.
باز هم دمنوش مورد علاقه اش را آورده بود؛ دمنوش زنجبيل و دارچين.
ابرها زمين را بغل كرده بودند. شايد بعد از بوى دارچين، بوى نم باران به بينى اش رسيده بود. شايد هم قبل اش!
بچه ها صداش زدند. مثل قبل قرص و محكم نبود ولى هر چه بود حالا زير باران بود.
همسرش هم آمد. مثل هميشه كمى نق زد كه بچه ها نبايد زير باران بمانند. بچه ها مى خواستند با "پدر بزرگ جانشان"، زير باران بمانند. و ماندند.
همسرش رفت كه برايش ژاكت و كلاهى بياورد.
همه نفس مى كشيدند. نفس عميق، پشت نفس عميق. قطرات باران روى سر و صورتشان مى ريخت.
پايان قسمت اول
#داستانك
#كوچكترين_ذريه
#جشن_تولد
#قسمت_اول
/channel/mmsa313
((روز وصال جانان))
بانوای #میم_محب
گوینده: رضا اسناوندی
نویسندهمتن: ه.تمنّا
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکسومسترینگ: #حسن_پورمحمدی
تهیّهکنندهصوت: گروه هنری #ردا
تهیّهکنندهتصویر: مهدی حاجمحمودعطّار
#نیمه_شعبان
#شادمانه
#مهدوی
@mmsa313
#شادمانه «روزِ وصالِ جانانْ»
با نوایِ میم.مُحِبّ
گوینده: رضا اسناوندی
نویسندهمتندکلمه: ه.تمنّا
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکس و مسترینگ: #حسن_پورمحمدی
کاورآرت: #علی_شیردستیان
کاری از گروه هنری #ردا
نسخه Wave-نسخه شماره دو
@radaagroup
@mmsa313
#شادمانه «روزِ وصالِ جانانْ»
با نوایِ میم.مُحِبّ
گوینده: رضا اسناوندی
نویسندهمتندکلمه: ه.تمنّا
تنظیم: #مهدی_شکارچی
میکس و مسترینگ: #حسن_پورمحمدی
کاورآرت: #علی_شیردستیان
کاری از گروه هنری #ردا
نسخه Wave
@radaagroup
@mmsa313
سحری که عاقبت او برد، شب تيره را ز ميان تويي
همه منتظر كه ز ره رسي، كه نويد امن وامان تويي
چو غمت به جان شرر افكند ، دلم از وصال تو دم زند
چهكنم كه من همه حسرتام،چه كني كه در دل و جان تويي
نه ز قلب خسته نهان شوي،نه به صحن ديده روان شوي
ز رواق منظر ديدگان به خون نشسته نهان تويي
چه ببنديام، چه رها كني، من اسير بند غم توام
چه بخوانيم، چه برانيم، همه هستيم به جهان تويي
تو سراسر آيهي رحمتي ، تو طلايه دار محبتي
نه فقط مه آيينه دار تو،كه فروغ كون و مكان تويي
شاعر: محمّد نیکخواهمنفرد
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
@mmsa313
«تمامِحُسْنْ»
بانوای #میم_محب
سُراینده: #محمد_نیکخواه_منفرد
تنظیم: #مهدی_شکارچی
تدوین: #امیررضا_مسگرمقدم
میکسومسترینگ:#حسن_پورمحمدی
تهیّهکننده: #مهدی_حاجمحمود_عطار
باتشکّر از امیرنیکوپایان و مهدیجواهریان
@mmsa313
چه کسی قابل اعتماد است ؟
با او چگونه زندگی می کنی ؟
چند بار از او سوال پرسیدی ؟
#دکتردولتی
@radaagroup
«چگونه نبینمت؟»
بانوای: #میم_محب
به قلم: ه.تمنّا
کاورآرت: امیررضامسگرمقدّم
باتشکّر از علیرضاپورمشیر و مهدیشکارچی
#امام_زمان عجّاللهتعالیفرجهالشّریف
#نیمه_شعبان
@mmsa313
به مناسبت زادروز حضرت آقا #امام_حسین علیه السّلام، همْ صحبت شدیم…
به امید گوشه چشمی…
@mmsa313
مهربان سرورم!
دستی ز مهر بر سرم بکش...
کاش رشدمان دهی و عقل اکملی زایل نشدنی روزی مان کنی...
نگاه می کنم به کنج طاقچه؛
عزیز نشسته، نگاه می کند و ته دلش انگار چیزی آزرده خاطرش کرده است.
با همان حاشیه ی سیاهی که مرگ را یادمان می اندازد!
که انگار هر روز از یادمان می رود که قرار است برویم...
مهربان تر از پدر و مادرم!
محتاج نیم نگاه تو ام.
مرا رها کن از شر خودم.
عزیز زیاد از شما می گفت.
نیست بگوید برایمان با همان لباس سبز سر همی بی نظیرش.
اگر بود می گفت از الان برای ((نیمه شعبان)) شما کاری کنیم...
می گفت کاری کنیم قبل از آن هنگام که دیگر هیچ کاری از ما ساخته نیست .
حال معنوی و خوب را شما به ما بده...
نیت مخلَص را شما روزی مان کن...
ساده بگویم مهربان:
نگاهمان کن.
ببخش اما:
ما هم اگر رهایتان کردیم، شما رهایمان نکن.
#میم_محب
@mmsa313
🔹🔶بُغْض🔶🔹
بچّه شده بود. بچّهتَر از بچّهگی هایَش!
بُغض، آرام و باوِقار کُنجِ گَلویَش نشسته بود. رَنجور بودُ و نالان. خسته از عالم و اولادِ آدم. انگار صد قرن بود که در "بندِغَم" گیر کرده بود. همانطور که گوشهای نشسته بود و زانوانِغَم را بَغَلْ کرده بود، صدایی-با لهجهیِ غلیظِ عربی-گوشهایش را نوازش کرد؛
"یا موسی بن جعفر؛ یا باب الحوائج!"
و رفت در عوالم خودش. دیگر خبری از مغزی که خانهی افکارِ خطخطی شده بود، نبود.
دیگر «بچّهقورباغههایِ» ریزی به نامِ "خطوراتِ فکری" در کاسهیِ سَرَشْ غوطهوَر نبودند؛ شِنا نمی کردند!
دست در رشتههایِ ریشَشْ بُرد. نامرتّب شده بودند.
خیره به ضریح. چشمهایش تار شدند. اشکها، بر رویِ تارهایِ ریشَش آوار شدند. فقط یک جمله گفت؛ آرام و بیجوهر:
"باب الحوائج شدی، که به هر کس و ناکسی رو نزنم..."
باران شد.
خوب بارید...
دریایِ طوفانیاش خوابید.
آرام شد؛
با«آه»رفت؛
دلَش را گُذاشتُ و آرام رفت.
#کوچکترین_ذریه
/channel/mmsa313