اشعارمخالف وموافق خوانی ونسخ کامل تعزیه🌹با سلام
تقدیم به میرزاابوالفضل منبتکارشاعر وذاکرارجمند اباعبدالله (ع)
به میرزای خوش ذوق وشیرین بیان
سلام از من و جمله ذاکران
که وقتی بدستش گرفتی قلم
چنین شعرزیبا نمودی رقم
پس ازحمد پروردگار جهان
نمود مدح بر ختم پیغمبران
سپس ازعلی وزاولاد او
سخن راندزیبا به وجه نکو
بناگه بچرخاندقلم با زبان
به یاد اوری همه ذاکران
به یک شعرزیباو نغز ورسا
شناساند تعزیه خوانان به ما
به زیبایی ازذاکرین یاد کرد
زشعرش دل جمله راشاد کرد
به این ذاکروشاعر شاه دین
خداعمرو عزت نماید قرین
همیشه دلش شادوعاری زرنج
که اشعار زیباش باشد چوگنج
زمیرزای قم هرکجا گفتگوست
بدانید((نوری))دعاگوی اوست
-------------------------
سپاسگزارم جناب آقای کامبیز نوری بزرگوار
بسیارعالی ودلنشین
درپناه حق باشید انشاالله
خلیل ازملایر بگوید درود
به میرزا که این شعرزیبا سرود
ز مهدی تشکر کنم بیشمار
که اشعار بابا بداد انتشار
چه از قم چه قزوین چه تهرانیان
اراک و ملایر دگر اصفهان
زتفرش زسمنان و مازندران
کیانی به اشعار کردی بیان
چه امروز روز علی اکبر است
که او در لقب شبه,پیغمبر است
شفیعت شود او بروز حساب
تو را عاقبت خیر گردد جناب
زایزد نمایم طلب اینزمان
ببخشد خطای همه ذاکران
بدنیا و عقبی خدای بصیر
همه ذاکرین را شود دستگیر
زارباب دارم دوجا انتظار
شب اول قبر و روز شمار
رسد داد ما جملهٔ ذاکرین
بحق خداوند فرد مبین
مباد نمایی تو ما را رها
که در روز محشر شویم بی پناه
منهم به نوبهٔ خودم تشکر میکنم, ازجناب میرزا ابوالفضل کبابیان مشهور به (منبتکار)و در اشعار ملقب به (کیانی) و ذاکر اهلبیت و توانمند در اجرای مجالس غریب که اشعار این بزرگوار را خواندم البته بنده شاعر نیستم اما بر شوق آمدم و این چند بیت را گفتم بعنوان تشکر از زحمات ایشان امید است که عزیزان خرده نگیرند و عفو بفرمایند و آرزومندم که همهٔ اعضاء حاضر در گروه مدیر محترم ذاکرین در سال ١٤٠٠ سال بسیار خوبی در پیش رو داشته باشند
و سلامت و تندرست در کنار خانواده محترم پاینده باشید بدور از هرگونه بلاهای ارضی و سمائی ومحفوظ و مصون در پناه حق تعالی قرار بگیرید آمین یا رب العالمین
ارادتمند همگی خلیل پیریائی ملایری
بسمه تعالی
محضر مبارک عزیز دلم جناب اقای آقا مهدی کبابیان گل
دام توفیقه
هرکه گردد پاک طینت محرم دلها شود
می که در خم صاف گردد قابل مینا شود
عزیز دلم این از پاک طینتی جناب استاد کبابیان بزرگ است
پدر گرامی بزرگوار هستند وافتخار استان قم وتعزیه ایرانیان
وما به ایشان افتخار میکنیم وبر خود می بالیم که شاگرد بلامنازعه ایشان وهرچه داریم از وجود ایشان است
از خداوند منان سلامتی ایشان وشما اقامهدی گل را خواهانیم وامید آخرو عاقبت بخیری خانواده محترم کبابیان را از خدای بزرگ خواهانم
الاحقر سیدرضا حاجی حسینی قم فروردین ۱۴۰۰
صفحه بیست ودوم
که بهر سلیمانی آن اسوه مرد
که بد بینظیر او به گاه نبرد
نبردی که با خواندن آید بکار
به تعزیه نی جوشن زرنگار
بود رحمت حق بر آن روح پاک
طلا پاک منت ندارد به خاک
بود چند سالی برآن راد مرد
به روستای گیو با غم و آه ودرد
به فقدان ویادش نمایید بپا
سه مجلس که الحق بود با صفا
به تائید تعزیه داران بسی
چه شاهانه برپا کنید مجلسی
بود بینظیر وبسی نکته ها
عزیزان ببخشید که مانده بجا
کیانی بود خار و عزیزان گلید
به قم گوئیا غافل از مشگلید
-----------------------
صفحه بیستم
گذر کن زقم روبه سوی اراک
عجین با هنر گشته آن آب وخاک
---------------------
علی صالحی و دگر سید علا
مرا یاد آمد دو بی ادعا
---------------------
به دریایی وگنجش حسرت برم
چه بینم برد هوش من از سرم
نسخ های انجم بود گنج او
به تقدیر لایق بود گنج او
که آورده جمع و شبیه غریب
بود نزد او گر که میشد نصیب
-----------------------
مجللی آن کز قدیما بجا بود
احترامش بسی نزدما
-----------------------
دگر شاهوردی مهندس کزو
معارف بود دائراتش نگو
-----------------------
زکامبیز نوری رضایی بگو
که هستند ذاکر وارزنده خو
-------------------------
زتهرانیم گو بود نامجو
--------------------------
زمنصور گودرزیم کن بیان
دگر یاد آرم از قدوسیان
------------------------
فرامرز شهرت زمانی بود
که در خاک گنج نهانی بود
----------------------
به اهل هنر از کیانی سلام
به نزد حقیرند بااحترام
دهد عمر و عزت خدای جهان
در استان مرکز به تعزیه خوان
------------------------
دگر حاج سقا به مازندران
به اسلوب خود هست او خوش بیان
زعباس و حر خواندنش دیده ام
به خوبی من او را پسندیده ام
-----------------------
زسمنان زبیدختی ام یاد کن
دل آن عزیز دلم شاد کن
--------------------------
صفحه هجدهم
اخوان سادات سه تن جده خواه
که بر جدشان خلق آرند پناه
یکی مرتضی مهدی وکاظم است
به سادات کرنش زما لازم است
-----------------------
زمشعلچی و بخشی و پاکنژاد
کنم یاد از آن سه تن بی ریا
----------------------
بود زنده نام پدر از پسر
سر خوان مولاش آرد به سر
جواد کریمی جواد دگر
فلاحتی آن نامجوی هنر
کلاسیک موسیقیش دلرباست
به سیمای قم افتخارش بماست
-----------------------
دو سید به میر هدایت لقب
حسین ومحمد به اصل نسب
که هستند وارد به کار شبیه
دوسادات خوانند به لحنی فصیح
----------------------
دگر سیدحسن با دو نو خط پسر
به باغ هنر هر سه تن با ثمر
پدر سیدعباس و بودی مرا
به تعزیه او رهبر و ره گشا
------------------------
دگر سید اصغر لقب جده خواه
به تعزیه چون کوه پشت وپناه
مرا آن دو شادان بود روحشان
از آنان بود آنچه دانم بدان
----------------------
دوتن ذاکر شاه تشنه جگر
یکی شان بود باب و آن یک پسر
شناسید شان آن دو (اسماعیل نژاد )
درود فراوان بدان هردوباد
-----------------------
صفحه شانزدهم
گشا ساقیا حالیا درب خم
که تعزیه خوانان در شهرقم
بهم نیستند یکدل و یک زبان
وگرنه نه لازم بود بهرشان
غریبه بخواند که بس خوش نوا
در این شهر هستند صاحب صدا
که در این هنر بسکه نا محرم است
به یک نقطه محرم بدان مجرم است
-------------------------
سلاله سادات سید رضا ست
حسینی بود شهرتش این رواست
که خوانیمش از اوستادان قم
نگردد نکونام در دهر گم .
-------------------------
زگلختمی آن سید خوش بیان
در اول سخن آورم بر زبان
که صد ساله ره رفته او یک شبه
گواهم درایران زمین قاطبه
شنید هر کسی صوتش او را ستود
ولی نام قم آمده با حسود
حسادت کنندش بدون دلیل
نه او را نمایند .خود را ذلیل
------------------------
صفحه چهاردهم
تقی زاده را گویم و قهرمان
---------------------
ز بخشی نیا گویم آن پر توان
چه نامش بیاید به هر انجمن
بگویند هنوزم زسازش سخن
----------------------
ریاضی و باقر لقب توقولی
دوخوشخوان از آنان مگر غافلی
----------------------
به قزوین کنم یاد از گیوه کش
به کارش هنر دارد وصوت خش
----------------------
پزشکپور صوت ولباسش نکوست
بجا مانده هردواز باب اوست
------------------------
بگویم زیزدان فیروز بخت
که عاشق شدن بر حسین است سخت
------------------------
صفحه دوازدهم
ز قزوین منبت سخن ساز کن
از آنان که هستند آغاز کن
از آنان که رفتند بی جانشین
نباشد به حق حق اندر زمین
بگویم از آن رفته گان نامشان
سلیمانی آن ذاکر خوش نشان
بگویم ز نورانی و خوش ضمیر
حجازی و فیاض آن هر دو شیر
دگر لنکرانی و بلبل به نام
بد احمد که بودند هر دو گرام
از این یک زبان در دهان الکن است
ملقب بر ابراهیم گردن است
رضایی که رحمت ز حق واصلش
نکو بد لباس شهادت برش
ترابی و بابش به یاد آوریم
دگر یادی از میر غم می کنیم
که بد مصطفی نام و اسکندری
مشایخی آن در بر انگشتری
تقی عزیزی و مفتاح را
--------------------------
قبادی به یاد آمد اکنون مرا
ز خط شمالند آن دو بدان
دو ببرند زگیلان و مازندران
-----------------------
زصمصام گویم وز استادیش
ز ذهن عجیب خدادادیش
-----------------------
زشمری که بودی به قزوین بنام
مسما به اصغر بد آن با مرام
-------------------------
نکونام در اصفهان طاهری ست
به حق جاگزینش در این عرصه نیست
--------------------------
صفحه دهم
کنم یادی از حاج میرزا علی
حاج ابراهیم است و از او غافلی
-----------------------
سعیدی خصالی رسول این سه تن
روانیست زانان نگویم سخن
-----------------------
به کانون تعزیه یک کهربا ست
سخن گفتن از کهربا چون رواست
یکی خادمش خسروآبادی است
به نوباوه گان درسش از رادی است
مجیدم بخواند ولی بی ریا
از اینگونه ذاکر حسین است رضا
-------------------------
زمحسن کنم یاد میرزاعلیست
بود مرشد و کار او قابلیست
به تعزیه الحق بدی خوش بیان
که تعزیه خوان بود وتعزیه دان
-------------------------
دو تعزیه خوان هردوخوانند اصیل
چه این دو به تعزیه باشند قلیل
به مسعود ومهرداد از من درود
که فقدان بابش غم ما فزود
بزرگ مرد سر برده بر تیره خاک
بد استادیش بر کیانی ملاک
دهد عمر و عزت خدای جهان
به پایتخت برجمع تعزیه خوان
----------------------
صفحه هشتم
هنرهست درپنجه صالحی
به فرق هنر هست تاج شهی
صدایی که از سازش آید برون
هنر دوست را می کشد بر جنون
بسی گوشه ها را نوازد نکو
در این صنف کمتر چو عباس جو
-----------------------
بگو ای کیانی ز صدیقیان
نی اول وی آورد وشد داستان
هرآنکس که رو در شبیه آورد
بدون نی امروز لنگ میزند
---------------------
صفری جوانست ودارد نشان
زاستاد خود مرد روشن روان
مشایخی آن راد تعزیه خوان
ورادوست دارند پیرو جوان
--------------------
صفحه ششم
به تهران رویم ما پس از اصفهان
بود وصف شان همچنان خور عیان
نشان گر که خواهی به آنان ببین
ز نام آوران در ایران زمین
---------------------
رضایی که الحق صدایش خوش است
مظفر که آوای او دلکش است
---------------------
دگر قاسمی نام نیکش علا
که می خواند خوش . با صدایی رسا
-------------------
زبان الکن از خواندن هاشمی است
هنرمند خوش مشرب وقابلی است
-------------------
محمدی آن صاحب سبک را
ستایم بود گوهری پر بها
زسبکی که آورده ایشان پدید
که نی اشتلم هست وبایدشنید
وحظ برد زان لفظ نیک وبیان
نظیرش نداریم در این زمان
بود قدر استاد ما بیش از این
هنر دوستان را به تو آفرین
-----------------
صفحه چهارم
زعکاف گویم دگر اعظمی
---------------
علی جون بود شهرتش معنوی
که الحق علی جان بود اوستاد
بود خوش سخن هم بود با سواد
مجیدش چه خوش می زند ساز را
به وجد آورد صاحب آواز را
----------------------
دگر احمدی آنکه شیپور خوش
نوازد که از سر برد عقل و هوش
----------------------
زملاحسینی برانم سخن
معینی علی هم بود یار من
----------------------
زطوطی بگویم محمد بنام
ادب دارد و لازمش احترام
----------------------
منبت ز اسمال چی یاد کن
که ذاکر بود پس دلش شاد کن
----------------------
صفحه دوم
زتبریک از عید جمشیدجم
بگویم که دم باشدم مغتنم
صفاهان به وجدوسرورم فزود
دهد روح برجسم وجان زنده بود
که نصف جهان خواندنش بس بجاست
هنر الحق آنجا بود چون صفاست
نه می لازم است زانکه خود اصفهان
نه خورده میی مست نصف جهان
زتعزیه خوانان که چون بلبلان
بخواننددر ساحت گل ستان
جواهری آن بلبل خوش نوا
که الحق کند حق مطلب ادا
طنین صدایش چو گردد بلند
زچشم حسودش بسوزان سپند
علی هست فرزند ارشد بر او
که آواز و هم گوشه ها را نگو
بخواند که انگیزه آرد به بار
که الحق بود او چکیده به کار
پدر صاحب سبک ودارد مرید
که سبک قدیم او نمودی جدید
بسم الله الرحمن الرحیم
حقیر ابوالفضل منبتکار تخلص کیانی
پس از تبریک عیدجمشید جم عید بزرگ ایرانیان وحمد و ثنای خدای بی همال ونعت پنج تن آل عبا چند سطرکه به زعم حقیر شعر نیست تا جایی که یاد آمدن بنده اجازه می داد تعزیه خوانان گذشته وحال را در این صفحات نام بردم اگر کسی را از قلم انداختم نه از عمد بلکه از سهو میباشد انشاالله که قبول ذاکران آقا ابا عبدالله الحسین ع واقع شود
ابوالفضل کبابیان (منبتکار )
سلام ای ابولفضل شیرین کلام
هنر در توشد ختم و گفت واسلام
که الحق تویی فخر استان قم
مُریدان همه در تو گردیده گُم
حقیقت که در بزم عشاق دین
زدی بیرق فتح را بر زمین
گَهی غرق ماتم شوی در عزا
کُنی گریه بهر شه کربلا
گَهی در شقاوت به نقش یزید
شوی هم سخن با حسین شهید
که ای سر تویی نور چشم رسول
تویی میوه باغ و سرو بتول
که ناگه کنند گریه هر مردوزن
به مظلومی فخر اهل زَمَن
سخن را کنم کوته ای با وفا
نشاید که لب برگشودن به نزد شما
اینم جواب استاد نبئ بزرگ به استاد منبتکار عزیز❤❤🌹🌹
سپاسگزارم از استاد سعید نبئی وپدر بزرگوارشان
بسیار عالی و دلنشین
نفستون همیشه گرم سایتون مستدام
با سلام و درود
حتی اگر متن مورد نظر، نثری ساده و معمولی بود، تنظیم و نوشتن آن بیانگر التفات و اهتمام ذاکر گرانقدر جناب کبابیان نسبت به جامعهی تعزیه بود؛ اکنون که با نظمی در خور توجه همراه است بر اهمیت آن دو صد چندان افزوده است؛ اینکه عزیزی چون ایشان وقت گرانبهای خود مصروف دارند و اشعاری چنین طولانی بسرایند تا یادی از ذاکرین نمایند شایستهی ستایش و در خور تقدیر فراوان است.
بنده به سهم خود از جنابشان تقدیر و تشکر نموده و از درگاه الهی برای این ذاکر عالیمقام، طول عمر با عزت و برکت همراه با سلامتی و شادکامی و موفقیت روز افزون مسئلت مینمایم.
آخرین صفحه
مرا دستش آنگاه بوسیدمی
به پیشانیش بوسه می دادمی
کیانی است خاک کف پایتان
به حق ذاکر هستید وتعزیه خوان
بسی تعزیه خوان بود بی نشان
به ویرانه بس گنج باشد نهان
از آن گنج های نهان پوزشم
پذیرند زانکه خجالت کشم
مرا ادعا نیست بر شاعری
چه شاهیست بر حسین نوکری
کیانی ست کلب سرای علی
علی واقف است از خفی و جلی
اگر نام شخصی فراموش شد
زپیری است چون از سرم هوش شد
فراموشیم نی غرض باشدی
که نیسان بشر را مرض باشدی
------------------------
ابوالفضل کبابیان (منبتکار )
تخلص کیانی
فروردین 1400
صفحه بیست ویکم
به قم قاسمی ها فتاد از قلم
که تعزیه دانند وصاحب قلم
چه گل گشت پرپر یکی زآن چهار
سر خوان مولای صاحب کرم
بود میهمان چون محمد یقین
برشاه مردان بود محترم
به فردا که کس را به کس کار نیست
به محشر چه بنهد محمد قدم
یقینا نظرسازد اورا حسین
عوض میدهندش زباغ ارم
خورند غبطه بر ذاکر آن جناب
بزن دم زمولا علی دم به دم
شما قاسمی ها ببخشید مرا
بود بابتان ذاکری بی ریا
امیر عزیزم ببخشا که من
زبان الکن است برشما از سخن
----------------------
صفحه نوزدهم
تقی ساده و نوجوانش نگو
که شهرت ورا هست در قم عمو
---------------------
زسجاد وگلوردیم یاد کن
ز کرمانی آنگه دلت شاد کن
ابوالفضل ودیگر غلام رضا
---------------------
ز ورجانی عباس آن با صفا
کنم یاد شهرت فراموش شد
چه پیری درآمد ز سر هوش شد
-----------------------
به تعزیه چونکه زنانه بدن
بپوشد به تقلید بندد دهن
بود خوش بیان وبخواند نکو
کنند مستمع آفرین ها بر او
محمد و را شهرت حدادی است
که هر کس که خود شد نه خودخواهی است
---------------------
صفحه هفدهم
غلامی است نامی و درقم شناس
و را میشناسند از عام وخاص
جوادش به تعزیه فهمش نکوست
بود عشق تعزیه با رگ و پوست
-----------------------
زبان الکن از حمزه کاظمی است
که لازم به تعریف و تمجید نیست
عیان هر چه آید به خلق جهان
عیان را نه حاجت بود بر بیان
گلیمش چه خوش می کشد او زآب
بود باب او حیدر خوش مآب خطاب
------------------------
زنصرالهی گویم حاجی رضا
صدایش بسی دلکش است و رسا
-------------------------
ز صیادیم گو که زحمت کشید
ز طفلی که تا بر شهادت رسید
-------------------------
به حدادیان هردو ازمن درود
امیر ومحمد دوتن با وجود
یکی اشقیا و یکی اولیا
بخوانند زان هردو مردم رضا
-----------------------
گزاوند سیف اله آن با صفا
رفیق شفیق بود او مرا
-----------------------
به آواز شد استاد زینلی
امیراست نامش زمدح علی
به آواز خواند چه اندر شبیه
زلحنش کند شادمان هر دلی
------------------------
دگر سید محسن همان ساز زن
که تعمیر بنمود دندان من
-----------------------
ز شاطر کهکی که آمد بیاد
حسین است ومحسن دو در جمع شاد
------------------------
صفحه پانزدهم
عیان است بر جمع تعزیه خوان
بود مهر تعزیه تفرش بدان
زن و مردشان جمله پیر وجوان
همه وارد و جمله تعزیه خوان
بود شهرشان بحر شیران کنام
به تعزیه خوانان تفرش سلام
----------------------
سلامم خصوصا به نام آوری
که استاد بر چاکرست حیدری
هنوزم طنین صدایش رساست
به اوج هر که خواند بگویند رضاست
---------------------
از آن ملک نام آوران صابری ست
چنان در نگینی بر انگشتری ست
به خواندن ورا هست سبک و سیاق
کشد زورق خود ز بحر نفاق
------------------------
زبان الکن از وصف آبایی است
که الحق در ایران زمین نامی است
------------------------
نقی بیاتی ست نیکو بیان
که از حیدری دارد ایشان نشان
طنین صدایش چنان حیدری ست
میان سرانش در آنجا سری ست
------------------------
حبیب بیاتی است یار و رفیق
منبت ندیده بسانش شفیق
چو تعزیه دانست سوزد چه شمع
نسخ های بسیار بنمود جمع
زملاح وانجم ز میرعزا
ز میر غم و شهیر و از رجا
نوشتست بس جنگ و تائید ماست
به تعزیه چون گوهری پر بهاست
------------------------
تقی صابری و حسین حیدری
میان سران هر دو دارند سری
ولی هست داود چیزی دگر
گمان بد از نظم ناظم مبر
------------------------
کلانتری چه به تفرش جوان وخوش نام است
که طفل خوانی او از قدیم الایام است
اگر که گشت فراموش نام او از یاد
به کند ذهنی من هست وفکر چون خام است
------------------------
صفحه سیزدهم
سیاهپوش را هم به یاد آوریم
----------------------
سپس رو بسوی صفاهان کنیم
نبی اله آن اوستاد سخن
دگر اعظمی ذاکر ممتحن
-----------------------
بدی اصغر شمر رمزی به قم
نگردد نکونام در دهر گم
دگر حاج سید عباس قاهانی است
دگر جده خواه میر دلخواهی است
دو سید که تعزیه با خونشان
عجین بود و نیکو بود نامشان
------------------------
رضوی است با زند ذاکر دگر
ملقب به حر هردو تن نامور
----------------------
به قزوین از آنها که هستند حال
دهد عمرشان خالق ذوالجلال
حسن بیگی است شمر و باشد بنام
جوانست وانگیزه اش مستدام
برادر بر او مصطفی اولیا
بخواند ولی مجتبی اشقیا
-----------------------
مرا یاد از آن نامدار آمده
که ایوبی است پیر بر میکده
-----------------------
زسید علی گویم و سید قوام
غفوری بود شمر آن نیکنام
اخوان نام آور پرتوان
زمانی بود شهرت جمله شان
------------------------
خلیل از ملایر بود پیشه اش
به تعزیه خوانی ولی شهرتش
ورا میشناسند بر پیریا
کم وبیش می خوانده او با رضا
------------------------
صفحه یازدهم
دگر مجمع آل طاها بود
امیدم که همواره بر جا بود
بسی اوستادان در این هنر
دراین مجمعند جمع و صاحب نظر
موسس مرادیست با خاتمی
بدیدم از این دو بسی حاتمی
یکی بد سفر جانب کربلا
کتب ها بسی داده اند پربها
-----------------------
به تهران گر افتاده کس ازقلم
ببخشید مرا بیش از این در رقم
نیامد به ذهنم که از پیری است
پس از پیری ذهنی زمین گیری است
به پیری خدایم نما سر فراز
مکن دست این بنده بر کس دراز
که خود رازق رزق بر بنده ای
که روزی ده حال و آینده ای
صفحه نهم
نبئی زند ساز و نامش سعید
زند خوش صدایش بباید شنید
دراین خاندان تعزیه خوان پدر
بد حاجی تقی هست صاحب نظر
ز شیپورش آید صدا دلنشین
ندیدم پر انگیزه کس را چنین
----------------------
بصیری نگردیده ربانی ار
کم وبیش بر آن شجر هست بر
صدایی که از سازش آید به گوش
نگویم برد همچه ایوب هوش
ولی درحد خود نکو می زند
به کندی ره اوستادش رود
---------------------
زطبل ار کیانی بران سخن
بود لنکرانی چه گل درچمن
نه هر ساز زن می تواند زدن
کنارش به هر مجلس و انجمن
ندیدم هنرمند چون آن عزیز
که الحق بود اسوه در طبل ریز
----------------------
صفحه هفتم
عزیزی بخواند اصیل این زمان
به تعزیه خوان رحمتش بیکران
---------------------
بگویم ز حاجی حسن برکتی
به تعزیه دارد چه خوش حرکتی
------------------
امینی است سادات و خوش هیکل است
به سبکی که خواند کمی مشگل است
گلو را بیازارد آن نعره هاش
ز حق عمر و عزت بخواهم براش
-----------------------
هنرمند واستاد وتعزیه خوان
بود مختص نام صفاریان
خدایش ورا عمر و عزت دهاد
تنش زار ورنجور هرگز مباد
--------------------------
صفحه پنجم
رسول تقی زاده را یاد کن
ز نورالهم قلب ما شاد کن
زشیپور آن استاد بزرگ
به مختار آن پنجه نیک سترگ
---------------------
دگر عارفیان که ایمان او
نگوپیش خواندن بگیرد وضو
---------------------
یکی یکه تاز است سرهنگ نام
به مهیارم باشد از من سلام
----------------------
بگویم ز مومن ابا زادگان
که بد بابشان شوخ و نیکو بیان
بده می به یادش نه انگور تاک
سه فرزند آن سر سپرده به خاک
محمدحسین است ومحسن بنام
دو حاجی و یک کربلایی سلام
صفحه سوم
دوبیتی کنم سبک شعرم عوض
مرا نی غرض باشد و نی مرض
حاج حسن نام دلیگانی و نرگسخانی
شهرتش هست وبگویم که چه خوش میخوانی
ورا نقش عباس ودیگر امام
برازنده باشد بر خاص و عام
-----------------
برکتی پوراست حسنچی لقب
بود خواندنش همچو شهد رطب
نخواند هنوزم کسی اکبرش
لباس علی اکبر اندر برش
چه خوش نقش می باشد و دلربا
به شرطی وفا را نگوید بفا
-----------
دگر هست شکراله جعفری
که جویا بود بهر نام آوری
زحاشیه دور است ودارد مرید
بود علت ایمان او بر مزید
----------
ز یکه سواری که اندر شبیه
بود دلکش آوا و لحنش فصیح
حسین است وقربانی اورا لقب
به نظمم نکوبم کسی بی سبب
رسول خدابخش یکه سوار
دگر عزت اله نیکو عذار
صفحه اول
بیا ساقیا ده بدستم شراب
بزن پنجه مطرب به چنگ و رباب
بده لاله گون می که مستم کنی
به یک جرعه یزدان پرستم کنی
می وحدتم ده به یاد نبی
طهوری میم ده به یاد علی
که شیر خدا ساقی کوثراست
به کشتی دین مرتضی لنگر است
بنوشان مرا می که زاهل کسا
مرا یاد آمد اول مصطفی
سپس مرتضی وحسن با حسین
بده می که بارد سرشکم ز عین
به مظلومی فاطمه اشک خون
بریزم ز خود تا که گردم برون
پس از نعت الله واز پنج تن
زتعزیه خوانان برانم سخن
🔻آخرین پنجشنبه زمستان1399
شاخه گلی بفرستيم🌻
برای تمام آنهائی
كه در بين ما نيستند🙏🏻
ولي دعاهایشان
هنوز كارگشاست❤️
يادشان هميشه با ماست
و جایشان بين ما خالی
شاخه گلی به زیبائى يك صلوات و فاتحه