mohammadali_khoshnoo | Unsorted

Telegram-канал mohammadali_khoshnoo - نگارش های محمدعلی خُشنو

28308

درود و مهر شما را در این کانال به خواندن و احساس کردنِ نگرشی نو و جهانی بی مرز دعوت می کنم. ارتباط با نویسنده👇🏻 @Mohammadali_khoshnoo1

Subscribe to a channel

نگارش های محمدعلی خُشنو

شب بود،
آسمان خانه‌ی امن و تاریک ستارگان مانده بود،
ستاره‌ها در رقص، سیاره‌ها در دور دست،
سکوتِ جهان حاکم،
دلِ گنجشک، تنها و بی‌کس،
زمین چرخان
ازادی در اندیشه‌ها و احکام، مانده در حبس،
دلِ مظلوم، در ترس
و عشق همچنان می‌رقصید در تیررس!
زندگی، جاری بود
ماه هنوز زنده بود و من، نیز!
معشوقه‌ای مضطرب
تمساحی مانده در خون، رقصان،
شاپرک‌ها محکوم به تاریکی
و تجری برای اهالیِ جنگل، قانون!
من، تنها و بی‌باک و کمی آرام
من، به تماشا مدهوش
من به میزبانیِ جهان مشغول
من، به دگردیسی‌ها، دچار!
همچنان شب بود و ستارگان فارغ از هیاهو
بر تنِ خود پیراهنِ شادمانی دارند
همچنان من در پیِ اسرار حیات
سراسیمه و آرام گردن می‌چرخانم!
این عجیب است یا به تماشای تو نشستن، عجیب!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

سکوت باید شد
سکوت در فراسوی فریاد‌های خاموش،
فریاد‌هایی که نمی‌داشت یک فریادرس!
سکون در رویای مانده در قامتِ عشق،
بر رشادت‌های یک جنونِ رها شده از استرس،
سکون میان این تاریکی‌های حیات،
و چراغی در دست،
و کتابی، با احکامِ آزادی‌،
آری،
آری سکوت باید داشت در این سکونتگاه
تا این ملودرامِ در حالِ خیزش
ما را به جهانی ببرد باخود که در آنجا
هیچ‌کسی قاضی نیست،
و نمی‌ترسد یک انسان از احکامِ یک انسانِ دیگر،
و قضاوت شدن و کردن، ممنوع!
سکوت باید کرد،
در اعماق چشم‌های تو سکون باید داشت،
و از شرابِ تنِ تو
مست شد و دیوانه و هوشیار،
آه..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

و اما، عشق بود!
عشق بود تا مرگ را بهادار کرده باشد
عشق بود تا درد را دردمندانه کرده باشد!
عشق بود تا بواسطه‌ی حضورش، یک میلاد را جشن گرفته باشیم
تا برای نور و آزادی‌های وجودش، یک زخم را گریه کرده باشیم!
و مرگ بود
مرگ بود تا درد را خط سرخی بوده باشد
تا میلاد را به خاکی سرد سپرده باشد
و نور و آزادی‌ها را
با پرچمی بی‌رنگ برافراشته کرده باشد!
غریبانه بود این زندگی،
غریبانگی‌ها در غربتِ سیاه و سپیدِ این زمین
در رنگین‌کمانی‌های بی‌نهایت رنگِ مانده در کمین
در گذرگاه‌ِ خشم و نفرت، که گاهی لابه‌لای این باتلاق
نیلوفرانه برپاخیزد از خیزشِ حضور یک انسانِ امین!
و عشق بود
عشق بود تا معنایی بزرگ داده باشد
به این نمی‌دانم‌های هرزه و با صلابتِ این زمین،
نه؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

ناعادلانه‌ست این خَلق و این خوی و این خُلق،
ناعادلانه‌ست این شهر و این شرارت و این شُرب!
کدام عدالت بود؟
کودکانی زاییده شده توسط والدینی احمق
یا ازدواج‌های احمقانه با افسار جهالت؟
کجا عدالت بود؟
کشته شدن آدم‌ها برای اعتقاد و باورها
یا زخم خوردن از روی جنایت‌ها و خیانت‌ها؟
ناعادلانه‌ست این چیدمان
این زایشگاهِ بی‌دانش و نادان
این مجموعه‌ی متکبری که در آن عشق فروشی‌ست
که برده‌داری‌های مدرن همچنان جاری‌ست،
عدالت کجا بود در جهانی که حاکمیتِ آن
بر اساس قدرت و مکاری و حیله‌گری جاری‌ست؟
ناعادلانه‌ست جهانی که جهنم، در کالبد‌های گوناگون
رخساره‌ی بهشت این زمین را خونين می‌کند!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

نگاه تو ناقوس بود
بر قداست‌های مقدسِ هر باور و هر قسم،
باران بود و ترانه، بر تنِ گل‌برگ‌های بابونه
شور بود و شعر بود، مستانه!
نگاه تو برقِ شفا بود بر درد
دیوانگی‌های رقصانِ آسمان بود بر بامِ ستارگان،
وحدانیت بود بر پیکره‌ی حیات!
با تو، جهان حاملگی‌های عشق را
در سرآسیابِ محبت بنا می‌کرد،
باتو، مزه‌داره می‌شد شک و تردیدهای بیدار در قامتِ فلسفه
و همچان زمین به دور خورشید
هوشمندانه و پابرجا، می‌چرخد!
نگاه تو یادگارِ جنینِ بهشت است،
نگاه تو فریادرس بینوایان است،
نگاه تو، تنها نگاه تو بود
نگاهی که اضلاع زیستن را بهادار می‌ساخت،
نگاه تو، آزادی‌هاست...!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

در گذر هستیم در تن چیزی به‌نام زمان
پاهای ما میخکوب گشته در تن زمین،
در تخیلاتمان جاری‌ست جهان
و همچنان زندگانی را سپری کرده‌ایم به سراب‌های باور و ایمان!
دل‌داده‌ایم، دل کنده‌ایم
سوخته‌ایم و ساخته‌ایم
درگیر به استرس شده‌ایم و گاهی در خود امید را زاییده‌ایم،
دربه‌در شده‌ایم میان قبرستان
تا ردی دریافت کنیم از مردگان
و این بود مداری روشن که ما را به تاریکی‌ها می‌سپرد!
فریب‌کار بوده‌ایم،
فریب‌خورده‌ایم به تمام ابعاد جهان،
فریب‌خورده‌ایم در خودباوری‌ها
در قرص‌های آرامش‌بخشی که در ما تجلی می‌کردند گمگشتی و جنون را،
فریب‌کار بوده‌ایم در شناختِ جهاتِ جهان
تا نهاد و بنیاد بشری، معکوس رفته باشد!
در این گذرگاه،
در این فضا و میخکوب بودن‌ها
لابه‌لای این تخیلات و ایمان و باورها،
ما را فریب داده‌اند این پلیدی‌های سیاست‌ها!
فریب‌خورده‌ایم و فریب‌کار بوده‌ایم،
اما آیا قبل از گم‌شدن در جهان مردگان
نباید به جستجوی حقیقت
در این تاریکی‌ها و روشنی‌های تن، می‌رفتیم؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

من تو را به وسعت زمین،
تو را به مستانه‌های یونجه‌زاری تازه،
من تو را به سبزینه‌های روییده در بهارِ دهدشت،
تو را، چنان عطرِ مدهوش کننده‌ی علفزار در غروبِ کلاچو، دوستت دارم!
صدای تو را
چنان سکوتِ درختان در جنگلی روشن به زیرِ هلهله‌ی مهتاب،
چنان صداقت و پاکیزگی‌های احساس کودکان، دوستت دارم!
زندگی بیدار است
من، هوشیار
تو، در پیِ آزادی، چرخان،
بیشه‌های امید، رویان،
و گلستان در چشمان تو، تجلی را می‌کنند آغاز،
و براستی که زیستن چه بهایی می‌داشت؟
تو را چنان شراب شیراز،
چنان دیوانگی‌های بوی جالیز در شمال،
من، تو را، چنان رقص عشق در تنت
دوستت دارم!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

نه
ما هرگز زورمان نرسیده است
ما زورمان نمی‌رسد
ما، زورمان نخواهد رسید!
زورمان نمی‌رسد به سنگینی‌های دلتنگی،
نمی‌رسد زورمان به قدرت مرگ
به وسعت و اعماق گور،
ما زورمان نمی‌رسد به کشتنِ خاطره‌ها،
به تغییر و تحولاتِ این خیمه‌شب‌ بازی‌ها،
ما زورمان نمی‌رسد به اشک
به بغض
به موروثی بودنِ دردهای مکتوب،
ما، زورمان نمی‌رسد هرگز به قواره‌ی آسمان
و تنها خود را فریب داده‌ایم
و گاهی خود را یکی داشته‌ایم به فرسایش زمان!
زورمان نمی‌رسد به انتظار
به چالش‌های علوم فلاسفه
به تعابیری که در آن، زندگی دوباره را
ترسیم کرده‌ایم خودبینانه‌تر از همیشه..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

همیشه دردِ تنهایی، رنج را به ما تحمیل کرده بود
از آغاز اولین حضور بر این سیاره‌ی اندوه
که در آن می‌شد لذت را چشید،
که در آن اولین نفس‌ها را گریستیم
اولین ضجه‌ها را در هیاهوی یک مرگ و میلاد، فریاد زدیم،
مرگی که ما را جدا می‌ساخت از رَحِم مادر
و میلادی بر بامِ زمین!
اولین‌ها، همیشه پرچم‌دار بوده‌اند،
تنهایی، گریه
احساسِ غریبانگی‌ها
گرسنگی، آغوش...
در اولین جشنواره‌ی حیات
می‌ترکید یک به یک رویاهای یخ‌بسته‌ی انسان
می‌مردند فرزانگی‌های آمیخته گشته به شک و ایمان،
و ما همچنان تنهایی را در جان خود
با خیال بر خوش‌بختی‌ها، بغض کرده‌ایم!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

حالا، اردیبهشت است
اینجا، خودِ بهشت است
اینجا، در ذهن و روان من
احکام و قانون، عشق است!
اردیبهشت است و جای تو
در جان و جهان من جاری‌ست،
سپاس که هنوز
در جهان ما عشق، به حاکمیت
در ابعادِ نرم و لطافت
چنان گل‌برگ‌های بابونه می‌رقصد!
بیا حالا نیاندیشیم به مرگ‌ها
نیاندیشیم به غصه و فقر و انواع دردها،
بیا رقص باد را بوسه بزنیم
تلالوی آفتاب را بر چمن‌ها، سجده بزنیم،
بیا حشرات را دنبال بکنیم
تا صلابت ابتکارشان را درک بکنیم،
بیا تا اعدامی‌ها و موشک‌های بشر را از یاد بزداییم
و همدیگر را در این مهمانی‌های بهار
خاص و عمیق، در قلب و روانِ خود
تا ابدیتِ زمان، نگه‌بداریم!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

چه خوب است امروز، زیستن!
امروز یک هوای تازه‌ست،
انگار که بر پنجره‌ی اتاقم، نور آزادانه‌تر می‌تابد،
انگار که بهار در این سمت و سوی زمین، مستانه‌تر از ابعادِ گذشته‌ی خود، جاری‌ست!
به گمانه‌زنی‌های خودم، که این دگردیسی‌ها، ماحصلش یک رهایی‌ست!
امروز، بیشتر از همیشگی‌ها شادانه می‌رقصم در جان و تنِ زمان،
امروز صمیمانه‌تر از همه‌ی این عمر
خود را پرتاب خواهم کرد در مرزهای نوشکفته‌ی این راه،
این مجموعه‌ی متنوعی که در آن
عشق حاکم است و لیاقت، ارزش است!
رها‌تر از هر بیماری و نادانی،
خواهم بوسید تبانی‌ها را در هیاهوی آگاهی
و راه را از هر درد، بی‌اعتنا خواهم ساخت!
باشد که بدانیم و قدر بشناسيم، همین!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

در چشم‌های نمایانگرِ جهان
هرچیزی شکستنی‌ست، مگر طلسمِ جاویدان شده‌ی مرگ!
و مرگ یک بی‌نهایتِ تکرار شده می‌بود،
تکرار می‌شد در کالبد‌هایی که مبدأ را هیچ‌کسی نمی‌دانست، مگر معبود!
طلسم‌ها را می‌باید شکست
مثلن طلسمی که ما را افسرده می‌ساخت
که زیستن را در شریان‌های وجود، می‌باخت!
باید برپا شد و برپاساخت نموداری از آیینی ناب و اهورایی،
باید سرود، خواند، شناور شد بر محورِ هستی،
باید در سوی چشم‌های عشق
عاشقی آغاز کرد،
باید خندید بر اندوه و غصه و زجر!
شکستن، شجاعت را فریاد می‌زند
شکستنِ حصارِ ذهن
شکستنِ مرزهای متلاشی کننده‌ی صلح،
شکستنِ تعصباتِ مانده در جهالت‌های کورانه
که ما را به بن‌بست می‌رساند در این کرانه بی‌کرانه!
شکستنِ هرچیزی که شرافت را می‌شکست لازم است،
نیست؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

تو، هنر هستی و هنر، زاده‌ی تو!
تو جلیِ نور
بر این دایره‌ی خواب‌آلوده‌ی تاریک هستی،
تو، دریا را در ریه‌های آب جاری نگه‌داشته‌ای،
تو در ساحل،سهل ساخته‌ای
تمام معماهای این آب و هوا و حیات را..!
تو در گمراهی‌های علوم
و فنون و فلاسفه
راه و رهنما و ره‌آورد هستی،
تو هنر را
جاری در جلگه‌ی این کیهان زنده نگهداشته‌ای،
تو هرآنچه که
درباره‌ی نبوغ و خلاقیت و هنر هست را
به شهود و شنود، جان و جهان بخشیده‌ای!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

انجمنی که در آن عشق حاکم نباشد،
جنون و جهل و حماقت‌ها، رسم می‌شوند
به پلیدترین آیین‌ها!
در این شکرانه‌ی شکوهِ باران
تو را باید دوستت داشت مجنون‌وار،
تو را باید ترسیم کرد بر تن رنگین‌کمان
باید در این سوز و سرما تو را
مرسوم ساخت به روح و جان و روان!
میان دفاعیات و جنگ‌طلبی‌های اهریمنی
تو را باید الگو ساخت برای زیستنِ نسل بشری،
تو را باید آموخت
باید در جهانِ مشهود و مجهولِ چشم‌های تو
عاشقانه لغزید، غرق شد و زیست!
در این انجمن
میان این همه مرگ‌ها و مُردن،
دست در دست‌های تو باید نهاد
باید رفت تا مجموعه‌ی طبقه‌بندی شده بر پایه‌ی نور
که نور را نورانی‌تر از پاک‌ترین طلوع
فریاد زد و بر ذهن‌های تاریکِ بشر، تاباند!
دوستت دارم چنان، دوست داشتن...!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

برزخ، این‌جا رخ نشان می‌دهد
در کالبدهای گنگ و مجهول، شفاف می‌شود،
می‌دانی و می‌دانیم و می‌دانید؟
در این عصر، بی‌قانونی، قانون بود
و قانون، یک بی‌قانونیِ عظیم در اذهانی بی‌مرز می‌بود
آنگاه که خود‌خواه بودن، علمدار می‌بود!
پس بیاییم قانون را رها از بی‌قانونی بسازیم،
خودخواه و کثیف نباشیم، به همین سادگی،
بیاییم به گفته‌ی حسین پناهی:
سیگارمان را در قاب پنجره بتکانیم بی‌هیچ واهمه‌ای
زیرا که جهان زیر سیگاری ماست!
برزخ در اعمال ما بوده نهان
و بهشت در اعمال ما، عریان!
اعمال بر پایه‌ی انتخاب است
انتخاب بر پایه‌ی چه می‌بود که این‌جا را
جهنمی کور می‌دیدند انسان‌ها؟
بگذریم،
دوستت دارم
چنان اولین بوسه‌ی ناگهانی در کالبدی انسانی،
دوستت دارم چنان تمنای اولین آغوش
که زاییده می‌شود از ایمان و اعتمادی مقبول!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

در هیئت چشم‌های تو
هزاران چمشه‌ی جوشانِ عشق جاری‌ست، به‌به!
میان این همه بود و نبود
لابه‌لای این برزخ سرخ
در تنِ این بی‌انتهای کبود،
رسوماتِ عشق
بر پایه‌های حضور تو برپاست
که تو شعر را شاعرانه می‌سازی
دل و جان و روان را
بی‌هر گونه شراب، مستانه می‌سازی!
در هيئتِ حضور در این حیات
هزاران معما، سهل می‌شود به مزه‌ی نبات،
تو در قلب کدامین لذت
در وجودِ کدام سمت و سوی شهوت
عشق و آرامش را، آموزگاری کرده‌ای؟
به راستی که حضور تو بود
که درمانی شده باشد براین هیاهوی سخت و ساده‌ی هر بود و نبود!
تو را، دوستت دارم، مثل آرامش...

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

می‌کشت ما را همیشه، اندوه
می‌کشت ما را همیشه، نبودن‌ها و سرگیجه‌های منفوری که در آنان
عشق را قرن‌ها بود که اعدام می‌کردند،
به مرگ پدرانی مظلوم
به اسارت و فریبِ مادرانی بی‌گناه و گهی معصوم!
و گریه می‌کردیم ما در نهایتِ جنگجو بودن‌هایمان
بغض می‌کردیم در اعماق لذت‌هایمان
و پتو بر سر می‌کشیدیم تا شاهد اشک‌هایمان باشد، گهگاه!
روانشناسان، کلمات را ردیف می‌کردند،
فلاسفه برای رهایی از تاریکی دنبال چراغ می‌گشتند،
ادیان، احکام می‌داشتند،
پزشکان در علوم حیران به دور محتوا می‌بودند
و معلمان با شلاق سیاست، نادانی را درس می‌دادند!
و همچنان ما را می‌کشت، اندوه
ما را می‌کشت نداری‌ها و نبودن‌ها و نادانی‌ها
و همچنان، ما خود را می‌کشتیم در پیِ نفسانی‌ها!
ما چندمین جنینِ این حیات را جر داده بودیم
تا به این نمی‌دانم‌های بزرگ، دست یافته بودیم؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

آیینه بود،
راه بود و راهنما بود،
برای بقا، سراسر تبعید و تبعیض و اجبار بود،
سراسر رویا بود، درد بود و لذت، گاهی،
سفری ناخواسته در ابعاد حیات بود، این زندگانی!
گستاخی‌های ذهن بود
ذهنی مانده در اسارتِ محیط،
حبس به زیر تازیانه‌های شرایط،
بافته شده‌ای بود که ما برای وجودش، معصوم بودیم و بی اختیار!
شمع آن، فلسفه بود
راه آن، روان را دانستن بود،
مسیر در سیر و سلوک مانا بود
و عشق، گُم؟
بارش‌های بودارِ این دردمندی‌ها جاری‌ست
و دانش دست در دست عشق منتظر است،
رها از خود
رها از قاضی بودن
رها از من، از من‌ها، از ادعاهای تنهای بی‌تن‌ها..!
همچنان در خستگی‌های خواب‌آلوده‌ی این زیستن
عدالت در محاصره‌ی حاکمان بود
و خدا در نبضِ هر حضور، برجا..!
زندگی، هیاهویی بی‌مقصود بر این قصد‌ها بود
نبود؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

شب، در سراسیمگی‌های ذهن بشر
آرام می‌رفت تا به آغوش گرفته باشد سپیده‌دم،
هزاران سیاره می‌مُردند در خانه‌ی آسمان
و یکان به یکان زاده می‌شدند، ستارگان!
موسیقی‌های آبشاران فریاد‌هاست،
رشد و باروری‌های بلوط‌ها، هویداست،
نسیم، مستانه و زلال می‌بوسد تنِ رود‌خانه را
و هوا، دیوانه‌وار هوشیار است،
این‌چنین است بقای حیات، فرای نسلِ هر حیوان و انسان!
انسان دق می‌کند و حرص می‌خورد
انسان بیمار است
و مردمان بی‌شماری در تکاپوی دانش، ایستاده می‌چرخند حیران!
انسان عاشق می‌شود و نفرت‌انگیز می‌شود
انسان توهم می‌سازد و در سایه‌ی ترس، ادعای شجاعت دارد،
انسان دیکتاتور می‌شود و مظلومان را لگد می‌کند
و همچنان، شب در آرامش خود، موسیقی‌های آب و باد و نسیم را رقاصی می‌کند در دل خود!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

و عشق بود،
عشق بود که رسوخ می‌کرد بر نبضِ این تن،
عشق بود که به قهقرا می‌رفت در ابعادِ خودخواهی‌های شگرفِ بشر،
و عشق بود
که دیگران را در ما متولد می‌ساخت و می‌کشت
و ما را در ما به اوج و اعماق می‌برد،
آری
عشق در گوناگونی‌های حضورش می‌بود
که ما را متحير در زیستن و زنده ماندن می‌کرد
و کمی آن‌سوتر در ما نفرت را بیدار می‌کرد!
نیابت این نباتِ زیستن
چه بود در ذاتِ وجودِ انسان؟
قامت در قداست می‌مُرد،
دیوانگی در درمانگری آغاز می‌شد،
صلابت ایستاه بود بر بنای شرافت
و عشق
و عشق اما همچنان، غریب و ناشناخته بود
مثالِ بی امثالِ خداوندگاری که عشق را
در تاریکی‌ها شکوفا می‌ساخت!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

آدمی، یغماگرِ وجودِ خویشتن است،
آدمی نادان است
آدمی متوهم
آدمی، بزدل، ترسو، توسعه یافته‌های نور و تاریکی است،
آدمی هنوز بیمار در روان و شعور است،
نیست؟
هست.
به نموداری که در آن مقدسات بنا می‌شدند
و در محوری، ویران در خنده‌های گنگ!
آدمی از آغاز جنگیده است با هرآنچه می‌دیده است
برای رشد و لذت و آرامش،
و در نهایت با کِرم و عقرب و موریانه‌ها
در گور، هم‌خواب و خانه گشته است،
آدمی نادان و متوهم نبوده است؟
آدمی اندیشه فتح در خود داشته است
غافل مانده بود
که فاتحِ حضورش درد و رنج و فاصله با عشق بوده است!
آدمی در چیستانِ وجودِ خود، چه‌ها می‌بود
مگر چیزی که هر روز در حال عبور از لطافتِ خود می‌بود؟
آدمی فریب خورده‌ی هزاران نادانی می‌بود
می‌ماند و خواهد ماند تا انفجاری دیگر!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

هرزگان زمین را فراگرفته‌اند
در ناکجاآباد‌های، نادانی!
هرزه در صداقت و شفافیت و وفا،
پرخاشگرانه در ستیز هستند سلول‌های عصبی،
فرو نمی‌آید آرامش در حضور
و آبستن شده‌ی زجر است این وجود!
نمی‌دانی؟
تجربه را در تن می‌داری، می‌دانم!
تناسخ است این میراث،
در قالبی مجهول،
مانده بر صلیبی مکتوب،
پایدار در علمی بیدار
و چنان آغاز حیات، گستاخ!
خوشا به حالِ سعادت
بر مداری روشن در جهتِ سلام و درودهای بشر
همچنان مقتدرانه ایستاده است
و مردمان بی‌شماری در رنج
کمر خم کرده‌اند برای به آغوش کشیدنش!
بی‌تا مانده بر چشم‌های دروغ، خيانت،
خودکامگی تسخیرگر اذهان می‌بود
و فراگرفته بود عشق را، هرزگی،
شاید پول، شاید گور، شاید فقرِ شعور
بانی بر این پلیدی‌ها می‌بود!
این‌چنین بود که یک انسان، مسموم و خودفروخته می‌شد در زمین!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

در این نسلِ مسموم که صدها قرن فاصله از تمدن می‌داشت
در انزجار و زجر، گیج می‌شود شعور،
تمدنی که هزاران کفن پوسیده است
در جامعه‌ی نیاکانِ پاک
که در بی‌شماره‌های اندوه و شک
می‌باختند هنرمندان!
و حالا در عصری تاریک و منفور
باید رد نور را
ره‌جویی کرد به خطوطِ حقوق،
خطوطی معطر گشته به جنون
به وسواس‌های پرخاشگری که جهانی روشن را می‌بلعد!
در این بی‌تمدنی‌های مایی که قرن‌هاست گذر کرده‌ایم از نگارشِ قانون بشر،
فلسفه را به زنجیرِ واژه بسته‌ام
تا معکوس رفته باشد در من، درد، خشم و سقوط!
هی، راستی
دوستت دارم مثلِ، می‌خواهمت..!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

من بازی را خودم بازی کرده‌ام،
خودم هوشمندانه باخته‌ام
بی هوش و هوس، تاخته‌ام،
من خودم با تمام منیت‌ها و تهی بودن‌های خود
وارد هر بازی گشته‌ام
احساسات را اوج داده‌ام و نزول داده‌ام،
خودم مستانه بوسیدم،
مظلومانه دلتنگی را در هیاهوی درونم بغل گرفته‌ام،
خودِ من بودم، هرآنچه که هستم و بوده‌ام!
من در این کورانه‌‌ی پیکره‌ی بشری
زخم‌ها را خودخواسته مزه کرده‌ام،
بی‌وفایی‌ها را جانانه چشیده‌ام،
من در این زایشگاهِ نامعلوم و رعب‌آور
خودم بودم که بازی را باخته‌ام،
که باختن یک واژه بیشتر نیست
بلکه هرآنچه بوده‌ام، عشق می‌بوده‌ام،
عشق در لباسِ درد
در پیراهنِ آموزگاری بزرگ،
در هر قالب و صفاتی که بشر می‌داند و نمی‌داند!
من خودم آگاهانه بازی می‌کردم
در رویا و خیال
در کابوس و حقیقت و محال
در تناقضاتی که فلسفه آن‌جا می‌مُرد!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

من در این کورانه‌‌ی مسموم
لابه‌لای ازدحامِ انواع فقر
سر به سودای تنهایی‌ها، در بیداری سپرده‌ام،
سال‌هاست که در انواعِ نبودن‌ها
جان داده‌ام،
غرور شکسته‌ام
تعصبات فاسد را در هیاهوی آگاهی، کشته‌ام!
دچار به چاره‌ای هستم که این غریبانگی‌ها را
میانگین گرفته‌ام به یکی بودن‌های حیات،
می‌بینی
حتی درک کردنِ من، دردمندانه‌ست!
من در مجموعه‌ی بی‌نهایتِ این همه نادانی،
من را ما پنداشته‌ام
من را در ما، به دار بسته‌ام
در این شگفتی‌ها، تنها نشسته‌ام،
من در این تاریکی‌ها، گاهی یخ بسته‌ام،
انگار که در اردیبهشت‌ماه
طوفان بیاید و زمین، یخ بزند
چنان آغاز رویشِ زمینی تازه و نو!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

دردهای ما بسیار بوده و هستند،
کلاغان، گاو و گرازهای خفته در اگاهی و جهل،
بی‌شمار سگ دویدن‌های پا سوخته در تاریکی،
کبوتران محروم گشته از اختراعات مدرن در کنفرانسِ آزادی!
روان، عذاب دیده ترین نقطه‌ی هر پیکر است،
مخدوش در خانه ی فقر
گرسنه در باب هوس
کز کرده در مسیر حسادت
گم در باور و آیین ها،
گیج می‌رود، چنان من در هوای عشق
در تکاپوی نافرجام این داستان!
نازنین ترین گم کرده‌ی ما، ما هستیم،
ما، همان حیوانات مدرنی هستیم که بی‌باک و گهی ترسناک
بی علم و فناوری در شناخت خود
به پرتگاه این همه دگردیسی‌های آراسته در خلأ می‌رفتیم!
درد‌ ما، عظیم تر از هر بزرگ در زندگی‌ست
به همانندیِ تو که هیچگاه در یک حریم نمی‌مانی!

#ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﯽ_ﺧﺸﻨﻮ
#بانام_نویسنده_نشردهیم
۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۵

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

برای ما چه اهمیتی می‌داشت محیط و جغرافیا
اگر که توسط بشر، برپا نمی‌شدند این مرزها؟
اهمیت این موضوع چه می‌بود مگر جهل و جنایت و جنون
چه چیز بهاداری دست آورد این بشر می‌بود
که هرکجا بوی جنگ دارد و وحشت و خون؟
در بی‌صدایی‌های این هیاهوی نبضِ جهان
رشد می‌کردند همه‌ی محتوا و موجودات
که آوردگاهی مدرن‌تر از قبلِ تابش خورشید را
آغاز کرده باشیم در این هوشمندی‌ها!
گنگ است و در لباسِ ابهام، نه؟
آری، می‌دانی و می‌دانم!
ما لباس و کفش و موسیقی را ساختیم
ما شعر بافتیم و در تصوراتِ خود در هر زمان و بی‌زمانی، تاختیم،
آیا زندگی را عاشقانه، زیستیم؟
ما تنی واحد می‌بودیم
که دست به انتحار و کشتنِ ذراتِ خود زده‌ایم!
آه که چه نادان و گم و بی‌فردا می‌بودیم،
ما را به گمان شما، بیدار می‌کند مُردن؟!؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

در اعماقِ عشق و آگاهی، وامانده است بشر،
در شناخت و احترام به عشق
وامانده‌ است فرزندِ آدم،
و غافل از آنکه برای این آمده است،
مسخره و گیج‌کننده و حیرت‌آور است، نه؟
سرها در سریال‌های سازه‌‌های بشری گم شده‌اند
گریبان را گرفته‌اند توهمات
و در اندیشه‌ها جاری‌ست تخیلات،
براستی که بر اساس کدامین مسیر
راه را باید جز عشق، بپیماید بشر؟
همچنان هابیل و قابیل برای کشتن یک‌دیگر برمی‌خیزند،
همچنان اهریمن قد می‌کشاند بر طبیعیتِ مخدوش گشته‌ی بشر،
همچنان منتظر ناجی مانده‌اند،
همچنان روز‌ها به ارزانی فروخته می‌شوند
و عده‌ای شرافت را ارزان‌تر...!
وامانده است هرکه خود را
هرکه خرد را بی عشق، می‌خواند،
وامانده است زیستن
و تنها برای زندگی کردن، جنگیده‌اند،
جامانده است عشق، در نوزادی‌های پاکی که از کودکانه‌ها
در ما مرده‌‌اند و شاید در ما کشته‌اند!
راستی
ما قاتلین این حضور بوده‌ایم
یا مقتولینی احمق و وامانده از عشق؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

بگذارید و بگذرید و بگریزید،
ببخشید هم دیگران و هم خود را
این است راه رسیدن به آرامش!
ببخشید خیانت‌ها را
خیانتِ زمان، خیانتِ زجر و دردها را،
بگذارید هر بلایی آمد، بماند
بگذرید از هر چرا و چگونگی‌های تلخ
و بگریزید به سوی انحنای شرف!
به خود ببخشید خیانتِ راه و رهرو را
خیانت احکام و تاریخ و حال را،
ببخشید که بخشیدن
یعنی خود را رها از اندوه‌های زیستن ساختن!
بگذارید که در این گذرگاهِ سربی و تاریک
میان این هیاهوی خیزش‌ها
مقتدرانه باقی بمانند، یگانگی ها،
ببخشید خود را به آغوش پاک مرگ
به سجده زدن بر یگانه‌ قدیسه‌ی جان!
بگذاریم و بگذریم و بگریزیم
که این تک راه برای رهروان آرامش است!

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…

نگارش های محمدعلی خُشنو

آری، کسی ما را نمی‌دانست
کسی ما را هیچ‌گاه قادر نمی‌بود که بداند
زیرا که ما را، ما هم نمی‌دانستیم،
و اما در توهماتی مخدوش
خود را دانا به خود و جهان می‌دانستیم!
خوب می‌بود که اگر کسی ما را
برای ما دوست می‌داشت،
مگر نه؟
ما را در مهربانی‌هایمان، در اندوهگین بودن و پیچیدگی‌های افکارمان
ما را در آرمان و آرامش و وحشیانه‌هایمان،
ما را چنان مادرانه‌ای پاک و پدرانه‌ای زلال دوست می‌داشت!
کسی نباید ما را می‌دانست؟
شفاف بود محوری استوار بر قامتِ عُمر،
رها بود چیزی که آن را نام نهاده‌اند زمان
و در میزگردی در حالِ گسترش
همگان مانده‌ایم چرخان، عریان و حیران!
کسی نبود که نگرانی‌هایمان را
که دلواپسی‌ها و عشق و آزادی‌های نداشته‌ی ما را،
که زارها و زجرها و ضجه‌های اعماق ما را
بی نیش و کنایه و سخن بداند
و فکر می‌کنم که نمی‌باید کسی بداند،
این یک رازِ مرموز به زبانِ روزگار است!
کسی بود، کسی هست و کسی می‌آید
که ما رادر ابعادِ حضور ما بداند
و در هر سمت و سوی حضورمان، دوست بدارد!؟

#محمدعلی_خشنو
#بانام_نویسنده_نشردهیم

Читать полностью…
Subscribe to a channel