اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena
@MohammadAshenaa
بی پناه ِپناهنده به شب
مات ِمژه های صبح بود
اما صبح، حتی یک پلک هم نمیزد
تکان نمیخورد این تنها جامانده ی نور....
همه شلوغیهای شهر
حواسش را از بیدار نشدن پرت نمیکردند
انگار نگاره ای بود از بی تفاوتی ها
انگار نقاشی ِمدامی بود که هیچ مداد رنگی ای
جُرم ِکشیدنش را گردن نمیگرفت
انگار هیچوقت این بازی قرار نبود مساوی شود
انگار پروانه ها هم میدانستند
که صبح، تبیست که تابَش فقط رفتن دارد
که تابَش آمدن بلد نیست
که تابَش برای تابیدن ِشب به من است
نه برای رساندنم به صبح....
تا ندارد این مسیر
تا بشود شمرد لحظه های شب بودن را
تا ندارد این انتظار
تا بشود امید داشت به فردا
تاس، روی دور ِشِش آمدن نیست
تار، همان غمی بود که به مو رسید
پاره هم شد
تا همه ی ضرب المثل ها به سکوت دعوت شوند
تا ساکت باشد
هر انکه صبح و آمدنش را مدام به رخ میکِشد....
و شب
شانه هاییست که کوتاه نمی آید
که نیامدن ِصبح را با من تماشا میکند
که ماهش را یکی درمیان
مهمان ِخاموشی هایم میکند
که خوابش را، راه به راه
با باران های نیامده، میپَرانَد
که تقصیر ِهیچکس نمی اندازد
این همه شانه بودنش را
شب
شماطه های انتظار را خاموش نمیکند
انگار دوست دارد که صدایی باشد
انگار متعهد است که نخوابم که نخوابد
که بدانم
چقدر دارد طول میکِشد این بی طلوعی ها
این طالع ِتقصیر دار
این طلعت ِبا مِنت....
من و شب
صبح را دوست داریم
گرچه بیدارش نمیکنیم
گرچه اصرار نمیکنیم
گرچه خستگی، مدام لبخند میزند
گرچه همه ی کاشته هایمان
بدون آفتاب، سبز نخواهد شد....
من و شب
شانه به شانه
زلف ِشنبه ها را شانه میکنیم
تا همه ی عابرها عبور کنند
تا نوبت طلوع شود...
من و شب، عاشقیم
عاشق یک نفر
که نامش صبح است
که لبش نور است
که ابرها هرچقدرهم بیایند
نورش دزدیده نخواهد شد...
من و شب
نور میخواهیم
گرچه بی نور نیست این حریم
گرچه ماه هم هست
گرچه عاشق بودن
شمعیست که خاموشی ندارد....
من و شب
کاش روزی خورشید را ببینیم....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به توکاهای تک پَر
به صبای صبحگاهان
به چین های چشم ِمادربزرگ
به چنارهای ولیعصر
به خستگی های تهران
به وساطت ِابرهای پاییز
به ناکافی های شعرهای من
به قافیه هایی که سالهاست دوستشان ندارم
به حصارهای شکسته ی تجریش
به زخم های بی علاقه به خوب شدن
به نام ِتو
به محتوای عاشقانه های من
به صبوری های دلم
به مدرسه هایی که باز نخواهند شد
به پونه های سبز شده کنار ِخانه ی ماردوش
به ساز که صدایش لال شده
به مراعات، که رویش را با از بس هایم کم کرده ام
به باغ ِپرتقال های احمدآقا
به وصلت ِایران و فریاد
به رادیوفراموشی روی موج ِ اِفِه های نقاب دارها
به دری که هیچوقت باز نخواهد شد
به جاده های موازی
به همین ها که به وقت ِشلوغی ها
شاغل میشوند
به همین ها که دوست نیستند
اما این وقت ها دوست میشوند
به همه ی بدها
به همه ی خوب ها قسم
که حتی اگر در باز نشود
جوری پنجره را از چهارچوب ِدیوار در می آورم
که تا ابد
دیوار، زخمی بمانَد
که بداند
یا هوا می آید
یا هوایی اش میکنم
آن چنانکه که همه ی خانه، یک جا،
به فکر ِسفر بیافتد
حالا هِی به شیشه ها چسب بزن
حالا هِی بیشتر پلکهایت را بِفِشار
حالا هِی زنگ ریاضی را ادامه بده
رادیکال ها
برای آن ها که کوتاه نمی آیند
ساخته شده اند
هر چه بیشتر خودت را جمع بزنی
هر چه بیشتر مرا تفریق کنی
ریشه ات در دسترس تر میشود
میچینمش
چنانچه ها قبلی ها هم چیده شدند....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
گوش کن
به خیابان ها گوش کن
قبیله ها قبله گم کرده اند
قاب ها
غصب شده اند برای ردای یک توهم
قندها آب نمیشوند دیگر
انقدر که لیوان ها تشنه اند....
تقاص غیبت ِخدا را
شهر میدهد....
شکسته های شیشه ها
هیچ چیز را شفاف نمیکند
آتش ِافتاده میان ِلبخندها
هیچکس را به هیچکس نزدیک نمیکند
تبرها جز قطع ِکمر ِدرخت ها کاری بلد نیستند
تبرها را بشکن
چه کنم ها را بشنو
بشنو
فریادهایی که تقاص پس میدهند
اما باز فریادتر میشوند
چمدان ها را بشنو
آن ها که میتوانستند بروند رفتند
آن ها که نرفتند چاره ای نداشتند که ماندند
آن ها که ماندند
برای فریاد ها برنامه ای نداشتند
آن ها که ماندند تقاص پس میدهند اما نمیخوابند
آن ها که ماندند برای اسارت نماندند
آن ها که ماندند
به تب ِآزادی معتقدند
حتی اگر هر شب
سر ساعت ِانفرادی
یک ساعت به عقب برگردند
به آزادی معتقدند
حتی اگر فردایی در کار نباشد هم
یک قرن قبل تر از این ها هم
لب ِاین دیار
به آزادی مبتلابود
سیلی ها ساکتشان نمیکرد
پشت ِدست هایی که به لب ها میخورد
ساکتشان نمیکرد
تندتر خونهایشان می آمد
که بگوید ترسی از مشت ها ندارد
ترسی از مگوها ندارد
ترسی از الصاق ِعکس به اعلامیه ندارد
ترسی از مهر ِ"باطل شد" میان ِشناسنامه ندارد....
شناسه ی این خیابان گردی های سرخ
لبیکیست که خدا هم دوستش دارد
لبیک به آزادی
لبیک به هیهات مِنَّاالذِّلَّه
لبیک به پشت کردن به شیطان ِروی دیوار
لبیک به شکستن لکنت ِشهر....
دست هایت را بردار
گلویم دو سه قرن فریاد دارد
میخواهم سر ِبی تفاوتی های سیاه آن ردای نحس
فریاد بکشم
که چرا دستهای خونیاش
میخندد به گریه های ما
که چرا صورتش شرمنده نیست
که چرا صبح را فراموش کرده
که بداند حتی اگر صبحی در کار نباشد
قرار است یک شب از همین شب ها بمیرد
قرار است باز هم قابش کنند
قرار است سنگش را بسازند
آری قرار است....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
ساعت ِبی طاقت
پرش هایی ازسر ِذوق
سراسیمگی هایی با طعم ِرسیدن
فرارهایی برای پناه
عجله های بدون ِلَج...
یک ساعت گذشت
بدون اینکه ثانیه ها دقیقه ها را ببوسند
دلم از این پریدن های بی پروا میخواهد
از این تصمیم های بی ترس
از این یهویی های خاص
از همین هم سایه شدن ها با تو...
دلم مسیر را دوست دارد
اما با تو بودن طعم ِعجیبی دارد
تفاوتش را حس میکنم
تفاوت مقصد و مسیر
دلم سریع تر از این ها تو را میخواهد
آرام و پیوسته را میفهمم
اما حالاهای بودنت را بیشتر دوست دارم
ناز ِرسیدن را مدام میکشم
دلم رسیدن میخواهد
دلم بدجور رسیدن میخواهد...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
شاکی نباش
شَمّ ِشمع های دلت را میشِناسم
دلشان به خاموشی نیست
دلشان یک روشنی میخواهد
از آن ابدی های مودب
شبیه ِچشمهایت
شبیه ِخیره شدنهایت
به وقت ِذوق های شاعرانه...
شکایتهایت را شمرده بگو
تا دانه به دانه
دان کنم انار ِدلت را...
من تب ِفروردینم
تب ِصورتی هایی که قرار است گیلاس شوند
روبه من طوفان نباش
که اگر بادها صورتی ها را بدزدند
وصال، میوه نمیدهد...
شماتت نکن
برف های دلت را وساطت نکن
خودت را نقض نکن
تو ملکه ی این اتفاق های ناکوکی
پست مدرن تر از این چه میخواهی
روی نبض ِدسته ی شکسته ی ویولن
این همه هارمونی اتفاقی نیست...
آرشه ای که کشیده میشود
موهای چیده شده ی خود ِتوست
این همه طنین اتفاقی نیست...
انگشتهایت گریف به گریف
تار به تار
نت به نت
یقه ی عاشقانه های مرا گرفته
رها هم نمیکند...
نبرد ِمحکوم به شکستیست
با دلت نجنگ
ملاقاتش کن
بیا گل بخریم
مثلا یاس
بیا باهم برویم به ملاقات ِدلت...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
رد ِمَن های مَن، روی نگاه ِتو
گاهی هم من، مِنهای تو
و این تقدیر ِاحتمالی
استرسش بیشتر از سقوط از آبشار ِنیاگاراست...
مرا هُل بده
دلم افتادن میخواهد
حتی شرط هم ندارد
حتی نه به شرط ِاینکه
پایین ِاین ارتفاع منتظرم باشی
حتی نه به شرط ِاینکه
شرایط، احتمال ِوصال را تایید کند
فقط هُلَم بده
که بدجور افتادنم می آید...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
کبیسه ی ادامه دار ِمَن
بینام ِنامی ِکوچه های عشق
منطقه ی طاقت های طاق شده ی دلم
لب ِکاسه ی صبرم تر شده
آمدنهایت را کجا جاگذاشته ای
که جاماندنت را بیشتر به یاد می آورم تا ماندنت....
احیانا لبت تشنه نیست
احیانا پاهایت خسته نیست
تنت آغوش نمیخواهد
بوسه های لبت به حد ِهشدار نرسیده
تکیه های شانه ات کم نیامده
عشق های خونت کم نشده...؟
خانه ات آباد
خانه ام خراب شد خوب...
خانه خرابیهایم اما چقدر جذابند
رد ِتو را دارد این دیوانه خانه ی سبز
خون، خونم را میخورَد
اما از خواستن های دلم کم نمیشود...
انگار همه ی عشق های گمشده ی تاریخ
در واحد ِگمشده های پیدا شده ی قلب من است...
انگار من، همه ام عشق است
چشمم عشق
دستم عشق
جهانم عشق
کم نمی آورم
نه اینکه شایدها اینجا بی اثر باشند نه
اما خوب عشق اینجا فراوان است
همه اش هم برای توست
تا بخواهی هست
از تو چه پنهان
حتی اگر نخواهی هم هست...[محمداشنا]
شاید یه شب بارون
شاید یه شب دریا...
هورُش
@MohammadAshenaa
شاید صدای بارونو نشناسم اما صدا پاتو چرا
شاید که دیگه هیچیو حس نکنم اما نفساتو چرا
آخه هر شب نفسات توی هوامه
هر جا میرم اسمت رو لبامه...
شاید که راه خودمو گم بکنم اما راه قلبتو نه
دوری هر کیو تحمل میکنم اما دوری تورو نه
آخه دوریت واسه قلبم خود درده
یادت منو باز دیوونه کرده…
شونه کردم موتو با هر گره که وا شد
پیش روی من یه راه تازه پیدا شد
مگه این روزارو بی تو میشه تکرار کرد
تو یه خوابی که ازش نمیشه بیدار شد…
شاید یه شب بارون
شاید یه شب دریا
دست منو بذاره تو دستات
شاید همین فردا ببینمت آروم بگیرم باز …
@MohammadAshenaa
همه نمیدانند
همه همان بهتر که ندانند
که من ساکن ِزمان ِحالم
یا طاقت اِز دست رفته ی یک مرد
در هزار و یک سال پیش....
همه نمیدانند
که من متولد ِمریخم
یا فرستاده ی یک خدای عاشق ِزمین
که قرار است شاید یک روز مرا پس بگیرد....
همه نمیدانند
که من لبخند پُر نوسان ِ یک دیوانه ام
یا یک گریه ی پیوسته ی جیغ
شبیه ِرنگ لبهای تو....
همه نمیدانند
اما تو بدان
که دامنه ی ماندنم
کوتاه تر از رگبارهای بهار است
من و شعر و عشق
دوستان ِهمیشه ایم
اما من و ماندن
اما من و خواستن های ممتد
وقتی دوستیم
که دوستت دارمها
از دو سمت ِمرزهای بی مرز
بیایند
بروند...
این دو سویه هاست
که سایه ی ماندن را مستدام میکند...
وصلتم با این دنیا
دولت ِمُستَعجَل است
به یک دم ِمتصل به بازدم وصل است
به یک خواستن و نخواستن....
همه نمیدانند
اما من میدانم
که این دانستنهای زیادی ِمن
دست ِمن نیست....
شاید من همان خِضرم
که قرار است در خزر غرق شود....
همه نمیدانند
اما تو میدانی
که عشق، آسان نیست
مخصوصا عاشق ِتو بودن
مخصوصا عاشقانه های منی
که اشتباهی به زمین آمده ام....[محمداشنا]
باران، عاشق است
باران، توست
باران، من است...
شعر و دکلمه: محمداشنا
#دکلمه
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
تاس های بی تا
عددهایی که انتها ندارند
مدام می افتند و باز ادامه میدهند
شبیه ِمابقی ِشبیه ها نیستند
انتهایشان شِش نیست
انتهایشان عشق است
و من یکی هستم
یکی از همان بی انتهاهای دلتنگ
یکی از همان دلتنگ های دِلدِل
یکی از همان دوستت دارمهای مدام
و من حالا رو به توام
آخ اگر تو هم شبیه ِمن باشی
چه میشود
چهههه مییییشود...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
سوسوهای نور ِخیابان
تکراری نمیشوند برایم...
جذابند این نورهای نارس...
انگار قدشان کم می آید....
هرچقدر
دست هایشان را دراز میکنند
نمیتوانند
همه ی شهر را روشن کنند
اما بی خیال نمیشوند
مدام تلاش میکنند
مدام تا مرز ِخاموشی میروند و برمیگردند
اما از رو نمیروند
هر شب دوباره و دوباره می آیند
تا تب کنند
تا نور شوند
تا تاریک ها را روشن کنند
هر کدامشان قد ِجانشان
هر کدامشان قد ِقدشان
هر کدامشان قد ِعشقشان...
این همه خوشرنگی های جذاب
امکان ندارد مگر به خواستن
خواستن ها وقتی صرف شوند
نشدنی ترین ها هم شدنی میشوند...[محمداشنا]
آرامش ِجانم...
مجنون...
امیر عظیمی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
هفت نامه ی نمناک
از طرف ِیکی
به یکی دیگر..
یکم:
لب ورمیچینی
دهان، کج میکنی
اَبرو بالا می اندازی
خوب بی احساسی
این که هیچ
آنچه باید بدانم
گذشته از این ها
قبل ترها دانسته بودم..
حواست اینجا نیست
هرجایی هست جز اینجا
سَر ِپَرت های حواست سلامت
خوب به سلامت..
دوم:
روی میز ِتو
همیشه پر از گزینه هاییست که عابرند
مدام اَهَم و مهم میکنی
مدام روی تابی
بی تابی
سَرکِشی
حرص میزنی
دق میدهی..
سوم:
نشستن هایت
نشانه ی چیست..؟
اطوارت
تئوری ِتوطئه ایست
که یک دنیا را دیوانه میکند..
تو ترس ِمشترک یک شهری
یک ترس ِجامانده از تقویم
یک ترس که هنوز تاتی هایش تمام نشده....
نمیدانم ساختار ِکدام را میشکنی
کلبه ی خوش ساخت ِدلم
یا ساختمان ِبرهوت ِدلت....
چهارم:
از امیراباد
تا اینجایی که حالا ایستادی
نمیدانم بر تو چه گذشته
که تو اینگونه شدی
که احساس را بوسیده ای
که دل را تبعید کرده ای
که اینگونه جای عشق شد طاقچه..
پنجم:
هم سایه ها هم دیده اند
که نقاب ِناقصت
گاهی می افتد..
به دلم بد راه نمیدهم
شاید نابلدی
شاید هم غریبه ای مسافر
که اشتباهی به یک آشِنا رسیده..
ششم:
قطعیت، اینجا فقط دلتنگیهای من است
و تو ابهام ترین ایهام ِتاریخ بشری
همه ی گزینه های روی میز، مال ِتو
من اینجا تنها
من اینجا تنهای تنها
من اینجا تنها با انعکاسم دوستم
با حرف هایی که با خودم میزنم
با گریه هایی که با خودم میکنم
با شانه ای که خودم به خودم قرض میدهم
من اینطوری هاست که هنوز زنده ام..
هفتم:
من این همه تعارض را با خودم به کجا ببرم....
دلم کباب شد
برای این همه راهی که دلم پابرهنه آمد تا تو....
دلم روبرویم نشسته
و فقط نگاه میکند مرا
مرا که با ضمانت ِخودم
تو را به خودم
خودی ترین، اعلام کردم
مرا که دیگر خودم روبروی خودم آبرو ندارم....
من با خودم های خودم چه کردم....
من چگونه این همه زخم را مرهم باشم
وقتی که قاتل، منم....
از طرف یکی
به یکی دیگر....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
خواب ها
خبرهای خوبی نمیدهند
خواب ها
لب باز کرده اند
پنهان هایی را بازگو میکنند
که قامتم دوتا میشود
انگار تا میخورد دل ِتن نخورده ی من
دل بی تای من
دل ِتنگ پوش ِمَن..
به روراستی ِروایت ها شک باید کرد
شبانه ها فاش کرده اند
که تکیه ها بی تکیه گاه خواهند ماند
که تکیه ها
تکیده تر خواهند شد
که تاک ها
دیگر از پس ِمستانه های فراموشی بر نخواهند آمد
که تیک ها
ساعت ها را هم خسته خواهند کرد
که تک ها
تک خواهند ماند
که تکنیک های تنها نماندن
تکنولوژی ِمدرنی خواهند شد
که تکرارها را بپذیرم
تکرار ِتکثیر شدن هایی
که پروانه ام خواهند کرد...
برای پریدن
باید باران را فهمید
باید چمدان ِچشمها
تاشده های باران های درونشان را
برای یک بارش ِحتمی
بتکانند...
باید چکید
انقدر که چیزی از دیروزها باقی نمانَد
انقدر که سنگینی ِکوه های زنجیرشده به پاها
سبُک شود
انقدر که چکه ها
کوه های جنوب ِاحساس را
به بی جنبه گی دعوت کنند
به متلاشی شدن
به تمام شدن
تا بشود پرها دستهایم را بگیرند
ببرند تا تمنا
تا تِمِ دستپاچگی های پرواز شروع شود...
دلم پریدن میخواهد
دلم پرواز میخواهد
کاش پلکم بپرد
کاش مژه ای بیافتد
که خبری بیاید
از خنده های صبح
از آزادی ِپروانه ها
از پریدن ِخواب ِخیابان ها...[محمداشنا]
عاشقم بمون همیشه
باورم همیشگی شه...
شادمهر
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
بهارستان است
کوچه ی کاش ها اینجا بنبست میشود
دست ِشایدها
میان خواب های امشب و فردا، رها میشود
و فقط، چند باید میمانَد
کنار ِاسمت...
حضرت ِبایدترین
کال هایت قرار است برسند
و این رسیدن های صورتی
تغزل ِلب های توست...
من روی نم ِنبض ِتوست
که نازکشیدنم می آید...
من اگر
فانوس ِسیب های سبز ِدلت هستم به سمت ِسرخی
من اگر
کیلومترهای رسیدنت هستم به سمت ِعشق
من اگر
تقابل ِخواستن هایت هستم با سرنوشت
از خود ِتوست
این تویی که تابهای دلم را آواره میکنی
میروند
می آیند
ذوق میشوم...
یک شهر
روی عاشقانه های تاب های دلم تاب میخورَد...
لب ِنغز ِتوت فرنگی های باغ ِدلم
لبت را میخواهد
تو شعر میبافی
من خیره ام به لبت...
تو لب میبندی
من مابین ِلبت...
تو سکوت را ترجمه میکنی
من درگیر ِلبت...
تو گلایه میکنی
من شرمنده ی لبت...
تو عشق، رج میزنی
من مشق ِشب ِلبت...
مقصدم از مبدا ِتو شروع میشود
از آینه ها میگذرم
از تقاطع های منتظر
از چهارراه های بیچاره
از متن های بی حاشیه
از هجوم ِهمه به احساس...
من تا تو ساده نیامده ام که ساده برگردم...
این دیالوگ ها را
برای تمام شدن شروع نکرده ام
پس نخواه که تمام شود
نخواه...
من عاشقانه ای به وسعت ِتاریخم
شروعم توست
پایانم توست
و این فاصله ی کوتاه ِمابین ِاین دوتا را
به هیچ جذابیت ِاشتباهی نمیفروشم...
من درگیر ِتوام
چه غزل بنویسی
چه نو ببافم
تفاوتی نمیکند
مقصد تویی...بدون ِتوقف...[محمداشنا]
تو یه آواز قشنگی
من تو آهنگ صداتم
مث خنده رو لباتم
مث اشک رو گونه هاتم
تو رو میبوسم و انگار
شاعر شعر چشاتم...
معما...
معین
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
تکذیبم کن
هروقت که دوستت دارمهایم را انکار کردم...
نبودنم
کذب ِمَحضیست
که حَظَش را
هیچوقت حسودها نخواهند چشید...
تکذیبم کن
که طعم ِآب همیشه شفاف است
بی حرف ِ پیش
لبت را تر میکند
جانت را خیس
کوچه هایت را سبز
و باغچه هایت را پر از شب بوهای عاشق...
این بار
که نه هر بار
حادثه را حدس نزن
بگذار بیافتیم
بگذار دل، بی دلیل هایش را اجرا کند
یک تمدن ِبی زوال
یک تحصن ِبی حصار
یک حتماً ِ بی انکار
بگذار آدرِنالین تصمیم بگیرد
که ما کجا بیافتیم
شاید در آغوش هم
شاید هم...[محمداشنا]
تو محکومیت ِاَبدیت ِمَنی...
دکلمه و شعر:محمداشنا
#دکلمه
@MohammadAshenaa
تو یه خوابی
که ازش نمیشه بیدار شد...
شاید یه شب بارون
شاید یه شب دریا...
هورُش
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
پرده به پرده
به تماشایت نشسته ام...
دکوپاژ ِاتفاق هایی
که گاهی دورت میکنند
گاهی نزدیک
مرا مردد نمیکند...
این نوسان های تو
این حس ِبی حست
این حواس ِبی حواست
زل زدنهایم به تو را تشویش نمیکند...
تکرار ِاین تبریک هایی که به خودم میگویم
تکراری نمیشود
من از داشتن ِاحساس به تو
به خودم میبالم...
این سِن ِهزار و یک شب
این صحنه ی بی بدیل ِلبخندهای غمگین ِتو
این جمع و مفردهایت
این ترس و تردیدهایت
این فریادها و نجواهایت
این نبض ِخسته ات
خسته ام نمیکند...
تو انگار لای پَرهای قوی ِاشتباهاتت خفته ای
نه دلم می اید بیدارت کنم
نه دلم میخواهد اصرارت کنم
نه کوچه ی بنبست باز میشود
نه عشق و حسرت دوست میشوند
اینکه مینویسم هنوز
اینکه همه نمیدانند تو کیستی
تو کجایی
تو متولد کدام قرن و ماهی
تو کدامین دیوانه ی منی
همه ی این ها
ابهام و مِه ِگردنه ی حِیران ِدلتنگی های من است...
میان ِاین مه های خیس و تبسم
به اینکه عاشقم عشق میورزم...
تو محکومیت ِابدیت ِمَنی...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
ناهماهنگ میبارد
نذر دارد انگار
میخواهد انقدر بیاید
انقدر با انگشت های ظریفش به شیشه بکوبد
که پنجره از خجالتش هم که شده باز شود...
دانه های اسفندش
صورتی های فروردین را میخواهد...
نگاه کن
این همه دیوانگی های سراسیمه را ببین
چقدر خواستنش می آید
بعضی وقتها اما
خستگیهایش زیاد میشود
آمد و رفت هایش گاهی به گاهی
روتین هایش نامنظم
نبضش بگیر نگیر
دلش که میگیرد می آید
شیشه را میبوسد میبوسد میبوسد
بسته ها که باز نمیشود
میرود
ابر میشود....
نگاه کن
سپیدی هایش را نگاه کن
زانوهایش را بغل کرده
کز کرده گوشه ی آسمان
گاهی انقدر غم دارد که رنگش میپرد
که رنگش کبود میشود
که رنگش تیره میشود
دلش تنگ میشود
می آید
میرود
دردهایش را میشمرد
قهر میکند
باران میشود
ابر میشود
و دوباره هایش تمام نمیشوند
از نفس می افتد
اما رها نمیکند...
باران، عاشق است
باران، توست
باران، من است...[محمداشنا]
با تو بارون
با تو خواهش
با تو آرامش هست
بگو دوسِت دارم
اگه امکانش هست...
میلاد بابایی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
کافی نیست
همه ی کافه های شهر
برای دیدنت کافی نیست
اگر بود
که ملاقات هایمان
شبیه ِنقاشی ِبچه ها
از خطوط ِزمان و مکان بیرون نمیزد
اگر بود
که من و خیال
این همه باهم دوست نبودیم
اگر بود
که این همه عسلریزهای شعر
روی کاغذ
جاری نمیشد
اگر بود
که قلبم
همینطوری بیخودی مدام هُری نمیریخت...
این ضربان های ناهماهنگ ِقلبم
نمیدانم
خطر دارند یا خطر داری...
خطرناکترین ِمَن
من چقدر بی مهابا به سمتت می آیم
انگار میدانم چه میخواهد بشود
انگار جانت هوس ِجانم را کرده
انگار میخواهم آن چه جامانده را هم بدهم
که با خودم بی حساب شوم...
خوب قرارم با خودم همین بود
که کافی شوم
نه برای تو
که برای عشق...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به دوستت دارمهایم قسم
که نگاهت
ناگهان ترین عاشقانه ی تاریخ است...
دیدنهای دوباره ات
ناقض ِتمام ِتوافق های بین المللیست
چشمهایت
ناقض ِحقوق ِبشریست
لب هایت
بوسیدنی ترین ایستگاه ِعشق است...
با تو انگار هر بار
همه ی جنگ های پایان یافته
از نو شروع میشوند...
آتش بس ها
با لمس ِتو دوباره شعله ور میشوند...
تو واتِرلوترینی
برای ناپلئون ِقلب ِشجاعم...
من تسلیم ترینم
درست وقتی که
همه ی معادلات
به نفع ِریتم ِناهماهنگ ِقلب ِمن است...
باید استعلاجی برود این سرباز ِخسته
اما هربار که تو دوباره هایت را رو میکنی
با اسلحه ای پُر
روبرویت می ایستد
و به قلب ِخودش شلیک میکند...
این ها منم
منی که عاشقِ توست
منی که همه ی خیابان هایم
روبه تو کشیده شده
منی که بی کوچه
منی که بی خانه
فقط چشم به راهم
چشم به راه ِتو...
راهت بی خطر
عشق آباد ِمن...[محمداشنا]
هنوزم نفس دارموروی پام🦋
هزاربار شکست خوردم اماهنوز
میجنگم با هرچی که سدم بشه
میخوام پای این آرزوم وایسم🌙
تا روی زمینوزمان کم بشه
میدونم یه روزی همه آجرا
میریزن با فریاد این حنجره
میخونم من انقدر تا سبز شه💚
رو دیوار این خونه یه پنجره...💞
فریاد کهنه....
رعنا منصور
@MohammadAshenaa