اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena
@MohammadAshenaa
کفشهایم خیس
نگاهم خیس
و خاص بودن، هنوز فقط از آن ِتوست
مهم نیست چگونه راهی شوم
مهم نیست محال های روبرو
مقصد، لبخندیست
که در غرب ِاحساس
کشیده تر از همیشه
روی صورتت نقاشی شده
و من چقدر محو ِتوام
انگار در هر نگاه به تو
ماهیت ِدلتنگیهایم دچار ِانقلاب میشود
و هربار دیکتاتور ِعاشقانه های قلبم
رو به این همه ژوست های بی صدای نثر ِنگاهت
رو به این همه دیوانگی در شعر ِصورتت
بی حرف ِپیش، زانو میزند
فرو میریزد
سقوط میکند
و این سقوط های من
سجده ترین علاقه های بشریست
جمع ِشمع و نستعلیق و یاس
اتحاد ِشعر و شراب و شانه های ماندگار
همراهی ِآغوش و بوسه و اتفاق
و من سجده ترین نگاهم
رو به این همه ترانه های خیس
انگار نه انگار
دنیایی هم وجود دارد...
ساده تر بگویم
همه، تویی...
تو، همه ای...
و چیزی جز این صبرهای نبض دار
رو به سورئال های دلم و دلت
اهمیتی ندارد....
من عاشقم
و خوب
همین کافیست...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
خیابان ها متوقف اند
کسی مرا تا تو نمی آوَرَد
انتظار را بهانه میکنم
برف میبینم
شعر مینویسم
و تو را کاش سرما ندزدد
و بدانی که آمدنهایم منحنی های بی توقفند
ولی خیابان هم باید رضایت دهد
نشسته ام
به علاقه ات فکر میکنم
به علاقه ات دل میبندم...[محمداشنا]
نمانده در دلم
دگر توان دوری
چه سود از این سکوت
آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد....
روزگار غریب....
علیرضا قربانی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
شبانه های راهی
خسته، اما عاشق
بی تئوری ترین ملاقات ها با شهر
بی چراغ ترین عبورها
متقاعدترین سکوت ها
مرورهای بی واژه
صبرهای سِر
خیابان های تنها
نگاه های خیره
و تو
وطن ِدورافتاده ی من
شاعرانه ای که اشتباهیست
ناقوسی که نواختنی نیست
کلاویه ای بی صدا
نُت ِبی پناه ِقاتل
رِپِرتوار جیغ ِبی نوازنده....
الهه ی هیچ های طلبکار
انحناها را آزمون نکن
زمستان، شاخه ها را تَر نگه نمیدارد
روی نُت ِ سرد
شکستن، کمترین اتفاق است
وقتی لبهایت خودی نباشد
دل، واسطه نمیشود....
وَتَر ِاین تب ها
کشیدنی نیست
نمیشود اثباتش کرد
نمیشود منطقی خوابید
نمیشود با پرگار، پرها را پرواز داد
دست ها داس نیستند
کاش سبزتر بودم
کاش بهار بود
چقدر شکستنم می آید
چقدر عاشقانه، شکستنم می آید
چقدر میان ِاین شکسته هایم
دوستت دارم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
لازم نیست
تلاشی لازم نیست
رفته ها دیگر نمیتوانند دوباره بروند
پس دلهره ای نیست
فقط دلم بستنی میخواهد
نه برای طعمش
که برای همراهی های قبلش...
گاهی بودن به همین سادگیست
یک شِناس ِآشِنا که میشناسَمَش
پابه پا شود
کوچه را با من متر کند
نسیه ها را نقد کند
گاهی...
و باز مخاطبم حرفهای تکراری میزند
و چقدر اشتباهی لایقش میدانم
که واژه ها را پا به رکاب ِ احساسم میکنم
و چقدر شعرهایم میخواهند سکوت شوند
قبلاها با هجوم ِتاریکی خوابشان برده بود
حالاها
با دستور ِمستقیم ِحضرت ِتاریکی
میخواهند وادار به سکوت شوند
اما باید بیایند
واژه هایم باید بیایند
انقدر که بشود دوباره به فصل ِبعد سلام کنم
سلامی دوباره
فروردینم نزدیک است
فروردین...[محمداشنا]
انگار خودت نیستی
میترسم از این باور....
همین ساعت....
مهدی یراحی
@MohammadAshenaa
@aMohammadAshenaa
یکی میگفت
کاش شعرهایت را بنویسی حالت را بدانم
کاش تند تند بنویسی که بیشتر بدانم
یکی میگفت
کاش حرف هایت را بگویی
همه را
همه از دم....
انگار دروغ، فنجان ِلوکس ِهمه ی کافه ها شده
میدانی
واژه ها که شروع میشوند
سنگ ها را هم در پی دارند
فقط کاش دستهایی که سنگ دارند
فهم هم داشتند
درک هم داشتند
دل هم داشتند
صداقت هم
صدا قطع نیست
گوشهایت را گرفته ای
وگرنه گفتن، انواعی دارد
چکه های اشک هم، یک نوعَش
اما خُوب
به ما که
همیشه دلپیچه هایت رسید....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
شباهتت به
جماهیر ِتازه استقلال یافته ی شُوروی
همانقدر بس
که هیچوقت استقلال پیدا نکردند
همیشه تحتُ الْنفوذ ِتاریکی ها ماندند
همیشه از نور، دور و دورتر ایستادند
همیشه خاموشی رو به سیاه ها پیشه ی شان شد
همیشه فریاد رو به نور، هدفشان ماند
شباهتت
همین بس که دروغ
داروغه ی شَهرت شد
که ریا، پادشاه ِدلت
که زَر
عامل ِرضایتت ماند
که ویترین
تمام خواسته ات شد
که صداقت
خاموش ترین صدا در درونت
که حتی در گریه هایت هم
باز حواست بود
که راست گفتن در مکتبت حرام است
پس باز لب فرو میبستی...
چقدر بد که از آن بالاها اجازه ندارم
همه ی قصه هایت را روبروی چشمهایت بگویم
چقدر بد که فقط حق دارم
شبیه عادی ها
لب باز کنم
شبیه عادی ها گلایه کنم
شبیه عادی همه همه چیز را پیش ببرم
چقدر بد که تابعم
تابع ِنور
شاید هم چقدر خوب...
شباهتت همین بس
که "برادر بزرگتر" همیشه رییس ماند
باید تاریخ بدانی
تا معنایش برایت مفهوم شود
باید....
شباهتت را دوست ندارم
دلت را اما چرا
و تو چه زمان، تابع ِدلت شوی
خدا میداند
شاید بعد از قرن ِمَن....شاید....
سلام ِفدایی ات را
به فرداهای بی من برسان
زیر ِلب بگو به فردایی ها
که یکی بود که دیگر نیست
و این یکی میدانست
اما به جای گفتن
مدام فرصت میداد....
بگو یکی بود که همه ی تقلب ها را رساند
که من نمره ام بهتر از دیروز باشد
اما من نخواستنهایم را
بیشتر از خواستنهایم صرف میکردم
بگو
بگو که خانه بداند
که جایت قبلترازینها در یک قلب بود
که دیگر نیست....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به ثبات ِصبح ها که فکر میکنم
نوسانش شیب ِتندی دارد
شائبه ای در نورهایش نیست
اما تاریکروشن هایش خسته میکند انتظار را
انگار دل ِآدم را میخواهد راضی کند به تاریکی
شبیه سوسوهای چراغی که مدام
خاموش روشن میشود
انگار راضی میشوی به خاموشی ِهمیشگی اش
انگار....
نوسان، درد دارد
نوسان، بیخیال میکند آدمی را
نوسان، پژمرده میکند گلهای پارک ِروبرویی را
حتی رُزها هم میدانند
که اگر باغبان
بودونبودش به اگرها و اماها مدام ختم شود
بی خیال ِطراوت میشوند
چمدان برمیدارند و تا انتهای پژمردگی میروند....
نوسان های تهران
حتی نورها را هم خسته میکند
خاموش میشوند
یک آن
و تمام
خیال همه را راحت میکنند....
انگشتهایم روی کلید، خوابیده اند
نمیدانم کلید ِکدام چراغ است
خودم یا روبرویی
ما یا همه....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
برای واژه هایم
تالیوم نوشته اند
دکتر گفت که واژه هایم گاهی بی جان میشوند
گاهی جنگ میشوند
گاهی ناگفته میشوند
گفت به دلم باید آرامانه های بی درد هدیه دهم
گفت
گندم های دلم دیگر داس نمیخواهند
باید ببیند
باید ببیند خوابهایم را
که چگونه آشفته های همیشه اند
باید ببیند کوچه را
که چگونه زانوهایش را بغل کرده
که دیگر عبور نمیخواهد
که دیگر مرور نمیخواهد....
مشترک ِمورد نظر
سرگرم بود
سرگرمتر شده
خوشا به خوش خیالی های گیلاس های بهار
خوشا به فرداها
خوشا به من....
به دکتر گفتم
کاج ها را بهانه کند
دیگر به مطب نیاید
سرگرمی های مردم را با بیماری اشتباه نگیرد
سرگرمند
همه سرگرمند....[محمداشنا]
مخاطبهای شعرم
در پی ِکشف ِتوئند...
خبر داری...
امیر عظیمی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
از جای قلب های انگشترت روی صورتم
تا پاهایم که مبتلا به تبانی با پاهای توست
تبانی برای هم راهی
هم جانی
هم جنونی...
از ناآرامی های کوچه های آرامستان
تا چکه های چشمهایت
تا جیغ های حنجره ات
تا غریبانه های تو، میان ِآن ها
تا غریبانه های من، کنار تو....
از مکتوب های سنگخورده ی آن سنگدل
که دلت را کشت
تا همدستهای هنوز و همیشه اش
تا من که کنارت ایستاده ام
شانه به شانه
نفس به نفس
رو به آن ها
یک تنه
رو به یک ارتش
ایستاده ام
اما دم ِدست ترین شدم
تا دستهایت نه برای آغوش، تنها بمانند
نه برای انتقال ِخشمهایت
خشمهای زخمی....
شدم همان حلُّ المسائل ِخونین
چکه دار و سرخ....
از خیابان ها و ماندنهای نبض دار
تا لبهای خونی ات
که مظلوم های همیشه اند
حتی وقتی بیرحمانه ترین واژه ها را انتخاب میکنند
حتی وقتی بیرحمانه ترین دروغ ها را میگویند
حتی وقتی تمام واژه هایشان
ساختگی ترینند....
از دوردورهای گیج دار
تا دستهایت که درد دارند
از بس که تنم را تنگ در آغوش میگیرند
انقدر تنگ که گاهی دردم میگیرد
دردم میگیرد از نبض های دستهایت
که خوب بر تنم مینشانی
با بیشترین قدرت
با کمترین رحم....
از انتخاب
تا صندلی های حتماًدار
حتماًهایی برای نشستن
برای بوسیدن
برای انیمه های نصفهنیمه
برای میزهای هم سایه
برای هیستریونیک های همجوار
برای درس هایی که نمیخواندند
برای انگلیسی های که اشتباهی بودند؛
برای عشق به علاوه ی من و تو
برای گیلاس های دلتنگی های ما
برای چمدان هایی
که هِی میبندیم
که هِی نمیرویم...
برای عکس های بی مهابا
که انقدر قشنگ شده اند
که انگار باز در آن ها هم را دوست داریم
که انگار دوباره دوست داریم
همان کادر را هزارسال از نو زندگی کنیم
همان کادر
بدون ِحاشیه ها...
از جاده های برفی
تا درختی که حاجت میداد
از نورهای سبز
تا حوضی که قرار بود مرا غرق کند
اما کوچک بود
مثل دستهایت که قرار بود قلبم را بدزدد
تا ماندنی شوم
اما کوچک بود
دستهایت کوچک بود
اما به زور خودم را در دستهایت جا دادم
خودم را محکم نگه داشتم
که نیاُفتم
تا فکر کنی خودت دلم بردی
خودت...
از میانه های مسیر
تا گریه های بی توقف ِمن
تا آغوشهای تو
تا دلپیچه هایت
تا دلگیجه هایت
که همراهی هایم را دعوت کرد
تا تو را آرام کنم
و باز گریه هایم خاموش شد
چون باز تو مرا نیاز داشتی
و من هر بار تو
دوباره تو
همیشه تو...
چقدر گریه هایم محکوم به پنهان شدنند
چقدر....
از دعوتت به نوشیدن ِنفس
تا دعوتت به تنفس کردن ِجامانده های باران
از آبستره ی کوه های برفی
تا ایستادنهایی که بی بوسه، هرگز، هرگز
بی آغوش، ابداً، ابداً
بی مماس، اصلا، اصلا...
از نستعلیق ِدوتایی هایمان
تا دیوانگی های تنت
تا جنون ِدلت
تا تهران های همراهی ِمان
تا نترسیدنهایمان
تا عریان های عشق
تا ادامه و ادامه و ادامه ها...
از دیدارهای "نورمَن و اِما"
تا بطری ِآبی که مدام می افتاد
از البته های عشق
تا البته های همراهی
البته های مگر بی تو میشود
البته های کاش تو تمامت را میگفتی
البته های چقدر به هوا احتیاج دارم
البته های ای دل غافل
البته های میترسم از فرداها
البته های من، مِنهای تو، هرگز
البته ها تو را به جانِ انگورها، مرا دریاب
مرا که همه ی هواهایم را به تو دادم
مرا که بی نفس مانده ام
مرا که بی نفست تمام میشوم
مرا که اشک های همیشه ام
اما یواشکی
اما یواشکی...
هوا میخواهم
هوایم میشوی؟
هوا میخواهم
کاش هوایم شوی...
از برگشتنهای تنهایی ات
تا انتظار و انتظار
تا نگرانی های شهر، برای من
تا نگرانی های من، برای تو
تا باز انتظار و انتظار
از دیوانگی های تو با اتاقت
از مصلوب شدن ِدلتنگیهایمان تا دیدار ِبعدی
تا چقدر دوستت دارمها
تا باز توروخدا بگو بگوها
از عشقم به شِنفتنت
تا عشقت به شِنفتنم...
این واژه ها
این دیوانگی ها
علاقه های بی طاقتیست
که کاش سقف پیدا کنند
کاش نور پیدا کنند
کاش...
برای همیشه شدن
کاش چترت را برداری و بیاوری
چتر ِبی پنهانی های همیشه
چتر ِنبض های اعتماددار
چتر ِباران دار
چتر ِعشق دار...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
چگونه ها
چمدان ندارند
وقتی میپرسی که چگونه میشود ماند
چگونه میشود
وقتی این همه از بس های بی سابقه اینجاست
وقتی این همه خط ِفاصله با مداد قرمز کشیده اند
وقتی این همه معلم، جریمه میدهد
وقتی کاج ِکوچه
از بس برف آمد
کمرش کج شد
بعدهم شکست
وقتی مدام میپرسی؛
جوابم نمیدانمهای عاشقانه ایست
که کوچ را بلد نیستند
که چمدان را بلد نیستند
که رفتن را بلد نیستند...
نمیدانم "ماندن" چگونه است
اما من بمانی ترین قصه ی عشقم
حتی بعد از نبودنم هم باز هستم...
مرا با ماندن نوشته اند
مرا با خودکار نوشته اند
مرا روی دل نوشته اند...
از من چیزی نپرس؛
یا مرا میتوانی
یا اگر نمیتوانی
انقدر میمانم
که همه ی ماندنهای دنیا تمام شوند
بعد شاید هزارسال بعد
یک روز تو هم گل دادی
مهم نیست به من
یا هر رهگذر دیوانه ی دیگری
مهم این است
که تو هم یک روز سبز خواهی شد
حتی اگر من
دیگر نارنجیهایم هم تمام شده باشد...
چگونه ها چمدان ندارند
من هم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
نوتلا با تم ِشانزه لیزه
همینقدر هارمونیک
همینقدر بی معنا....
بعضی ها همینطوریها هستند
شبیه میوه های فرنگی
از دور، چشم نواز
از نزدیک، سراب....
طعم ِبودنشان روی لب که بیاید
همان لحظه ی اول
دهان پر از بی طعمی میشود
پر ازهیچ
پر از خالی
بعضیها یک هیچند با ویترینی از همه چیز
بعضیها سیاهچاله اند با نقابی از خورشید
بعضیها پیچیده اند
انقدر پیچیده
که بهتر است برای باز کردن گره هایشان
اصلا وقت نگذاری
نه تنها وقت ِباارزشت را
که حتی وقت ِبی ارزشت را....
میدانی عشق جان
جنون در سادگیست که معنا پیدا میکند
در یک سلام و علیک
کنج کوچه ای قدیمی
در یک بوسه ی بدون رژ
در یک آغوش ِ بی عطر
در یک تیپ ِتب دار، نه اما بِرَند...
میدانی عشق جان
به نازت قسم
که اگر یک روز اتفاق بیافتی
نشانت میدهم
که نشانی ِسلامهایم کجاست
آن وقت
تازه طلوع را میشود خندید
تازه میشود صبح شد
تازه میشوه شبنم چکید...
میدانی عشق جان
چقدر یاس های رازقی ِباغچه
فرق دارند با رنگهای جیغ ِآدمهای بیرون
چقدر خانه داشتن
کنج ِسادگی
دور از تلخ ها
جانانه است...
میدانی عشق جان
من زندگی را ساده دوست دارم
حتی
ساده تر از گنجشکهای حیاط..[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
دوستم داری....؟
دوستت دارم...
و چقدر این سوال، ساده نیست
شبیه ِلب های تو
که هزار و یک روز طول کشید
تا شعرهایم را لمس کنند
شبیه ِانتظارهای مدام برای اولین شعرهای لبخورده
شبیه ِلبپَرهای دلم
وقتی بی صدا مینوشت و مینوشت
به امید خوانده شدن
به امید لب به لب شدن
به امید ِاتفاق....
ساده نیست که از تکیه گاه ِتکیه هایت بپرسی
دوستم داری؟
واقعا؟
اینجاست که به جنگ با خودت دعوت میشوی
که چه را دیگر باید اثبات کرد....
چگونه میشود
جان ِرفته را
برای اثبات به دادگاه احضار کرد....
چگونه میشود به قاضی فهماند
که تمامشده هایم دیگر در قید ِحیات نیستند
نمیشود که بیایند
و اگر اصرار کند به شهادت
میتوانم مانده هایم را هم تمام کنم
تا باورت خونین تر شود
تا اتمام ِکاملم
بشود پایان ِسوالهای اشتباهی....
تا نبودنهای فردا
بشود اثبات ِبودنهای دیروز....
آیا خون
ضمانت ِماندنها نیست....؟
آیا جان
حتماًهایی برای باور نیست؟
و اگر نیست
چگونه لبهایم را که با دوستت دارمهای مدام
خون افتاده
جریمه کنم
که یاد بگیرند
دیگر این واژه را به این راحتی ها نگویند....
چگونه حروف را از لبهایم بدزدم
که واژه ها را گم کنند برای گفتن....
چگونه به همه ی اتهام های اتفاق نیافتاده
اعتراف کنم
که اعدام، حکم ِحتمی شود....
دوستم داری....؟
نه؛
من عاشقم...
و نمیدانم دوست داشتن چیست
به اقاقیا های کوچه قسم
که من حتی
روی دالبرهای دلم
عاشقت هستم هایی نوشته ام
که نام ِتو را در ادامه دارند...
و تو اما ناباوری ِیک گناهکاری
که هرچه را در خود میبینی
به جای خودت
روبرویی را زیر ِرادیکال های سوال میبَرَی
و نمیدانی
جذر ِعشق میشود خداحافظی های رنگی
نمیدانی
وگرنه
همه ی کلاس های ریاضی را
تعطیل میکردی....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
برف می آید
به شانه ات می اندیشم
به ادامه های اتفاق...
تکیه های به تعویق افتاده
وعده ها را مرور میکنند
مرا دست به سر میکنند
تا تو میدوند
تا تابستان را دوباره در آغوش بگیرند
میدانند
به وقت ِسرما
به وقت ِسپیدها
مرا بیشتر از همیشه، نبض نیست
اشتباه نکن
به نوستالژی، پناه نمیبرم
به ممنوعه های خودم پناه میبرم
به خطوط قرمز....
گاهی خط های فاصله
تکیه گاه های خوبی هستند
جای نبودن های انتخابی را
خوب پر میکنند....
پناهنده میشوم
به خط ها
به دیوارهایی که کشیده ام
شاید دلم رضایت دهد
که چشمهایم را
به آن سوی این آجرها دعوت کنم
شاید...
و انعکاسی نیست
جز دوست داشتنت
که اتفاقی نیست
و مدام تکرار میشود
و این دوستت دارم ها
نجاتم میدهند...
بیا باور کنیم
که شومینه ها
به هیزم هایی شبیه من نیاز دارند
تو اما گرم شو
زندگی، کمترین آرزوییست
که برای عشق، باید داشته باشم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
حضرت ِابهام و مِه
حضرت ِنذرهای بی جواب
به دلواپسی هایت وکالت میدهم....
وکالت میدهم
که جانم را برای جنونت برداری
جنون ِبیدلعاشق شدن
جنون ِبی واقعیت دلبستن
جنون ِانتقامت از دیگران ها
اما با فرو کردن ِاِکسکالیبور ِبازیهایت
نه در سنگ ِدل ِدلسنگها
بلکه در دل ِمن
دلم
همان لَم داده ی ناآرام به عاشقانه ها
همان حضرت ِاحساسی ِدرون ِسینه ام...
حس میکنم
حضور ِدستت را درون ِدلالتهای قلبم، حس میکنم
عمیق تر از حضور ِکوچه در تصویر ِپنجره
بیرحمانه تر از سکوت ِخیابان در شب
وسیع تر از کالاهاری....
وکالت میدهم به جنونت
جنون ِتیاتر ِمدام
روی صحنه ی کُلوسیوم ِخونین ِدلم....
چکه ها جاری اند
مدرن نیست این چکه های بیرنگ ِچشمها
کلاسیک نیست این تمناها
عتیقه ی نایابیست قلبم
که باید قایمش میکردم
و حالا اما در دست ِیک ویترین است
ویترین دار ِاین ویترین
دیوانه ی "تَرین هاست"
دیوانه ی دورزدنهای مدام
دیوانه ی کلکسیون ها
دیوانه ی بهترین ها....فِیک ترین ها....
ویترین ِاداها، اصالت را نشانه گرفته
اصول، فدا خواهد
عاشقانه ها کوچ خواهند کرد
اما نباید....نباید....
من به عشق، دچار خواهم ماند
من به شعر، دچار خواهم ماند
من نجات خواهم یافت...[محمداشنا]
هی هوا کم تر شد
جاده ها باریکن
هی هوا بدتر شد
مسیرا تاریکن
من نمیدونم برم یا بمونم.... . . .
شادمهر
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
بعضی ها
پریروی ِشهرند
همه را مبتلا میکنند
بعضی ها
هیچوقت نامشان را نگفته اند
بینام میگردند
با نام مستعار
بعضی ها
خوب میدانند غم چیست
ولی اما فقط وقتی که خودشان غم دارند
نه وقتی که مدام غم هدیه میدهند
نه وقتی که غم
اثر ِانگشتشان شده
نه وقتی که هر بار لمس ِانگشتشان
غم می آوَرَد....
بعضی ها آدم نیستند
اما به دیگران میگویند آدم باش
بعضی ها
هر واژه ای که میگویند
تقلیدیست از لبهای مخاطب
اما مدعیانه ناطقند....
باید جیغ کشید این وقت ها
و من چقدر جیغ ِنکشیده دارم
چقدر....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
و اما عشق
دل خواه ِ دلبرانه ای
که پس دادن بلد نیست
مترادف ندارد
و گاهی حتی امکان هم ندارد
و چقدر من ممکنش میدانم
و از اینجاست
که عاشقی هایم شروع شد
و حالا من نستعلیقی شدم
که شکسته تر شده
اما هنوز مابین ِانحناهای قامتم
نه تنها عشق هست
بلکه غزلیاتی هست
که چمدان ندارند
اما رفته اند
خیلی وقت پیش ها رفته اند
و گاهی کسانی که چمدان ندارند
هیچوقت مشخص نمیشود که رفته اند....
و اما عشق
بی ملاقاتی ترین کنج ِدنیا....
به علاقه هایم سلام
به علاقه هایت سلام
شعر ِدیوانه ی من...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
بی خبرم
از خودم های خودم
که در دستهای تو دست به دست شد
انقدر که پوچ ها گل به نظر آمدند
و گل، خار شد
انقدر که یادم رفت دیگر که من هم وجود دارم
انقدر که ساعتها سوختند
عقربه ها افتادند
کوچ ها، در حد وعده باقی ماندند....
بی خبرم
و بدترین بی خبری
ایستادن در کنار ِکسیست
که هیچ چیز در موردش نمیدانی
که هیچکس هیچچیز درموردش نمیداند....
بی خبرم
از بی شناسنامه ای
که هروقت واژه ها را برای شروع
روبرویش میچینی
سکانسهای از پیش تعیین شده ای دارد:
ملودرام، درام، تراژدی، کمدی
ناله غُر غصه نِغ
دیپلماسی
گزارش هایی از وای من چقدر احمقم ها
وای چرا من اینجا هستم ها
گزارش هایی از میتوانی بروی ها
از وای به من توهین شدها
از وای چقدر مابقی خوشبختند
من چقدر بدبختم ها
از وای چرا تحمل میکنم ها....
و در ادامه
قصه های پر غصه از گذشته
به جای حقایق....
قصه های ترسناک
به جای واقعیت ها....
جای خالی را باید با کلمه ی مناسب پرکنم
اما جاهای خالی چقدر زیادند این روزها
با بی حصار ها نباید سلام کرد
با بی خانواده ها نباید علیک گفت
نباید....
بی خبرم
از کسی که ساعتها سکوت میکند
و بعد طلبکارترین است
کسی که در دردترین روزها نیست میشود
و بعد برای طلبش باز می اید
کسی که مدعیست
نیازی ندارد
احساسی ندارد
و اگر هست اجبار ِروزگار بوده....
بی خبرم
شبیه همیشه بی خبرم
و خبری هیچوقت نخواهد شد....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
رو به دردهای دوره ای
دانه ی سیبی دارم
که طعم ِهمه ی سیب های فردا را باهم دارد
دوستش دارم...
رو به روانه شدنهای بی شمع
نوری دارم
که به انحصاریهای دلتنگی ام
که به مردمک های منتظرم
که به چین های صامتم
ماه، هدیه میکند...
من به متوالیترین دلتنگی ِتاریخ دچارم
به تو...
به تو که گاهی نفسهایت کم میشود
به تو که گاهی راهی ِآنجا میشوی
همانجایی که مرهم میفروشند
به تو که میدانی مرهم کیست
اما دست به دامن ِشهر میشوی
برای خرید ِیک سلام....
درمان گاه
گاه و بی گاه ترین، رفت و آمدهای توست....
راهی ِحکایتهایی
رو به روایت هایی
که شایدها را گران میفروشند
گران تر از شماطه های ساعت ِعمر
و تو باز خریدار ِشایدهایی....
شبیه ِهمیشه
شبیه ِهمه ی هنوزها....
نمیدانم واقعیست این پیام ها
یا باز این چشمهای من است
که دودو میزند برای ابتلا به واژه
برای تثبیت ِیک دروغ
برای نثر ِیک خدایا حواست پس کجاست....
متقاعدم نمیکند این اعتراف ها
باورم نمیشود این روایت ها
چقدر این آدم های یکی بود یکی نبود
نسترن ها را خسته میکنند
چقدر من هم خسته ام....
بگذار ناقص تر بنویسم:
دانه ی سیبم
صبر را بردار و برو
من با باورت تا ابد قهرم....[محمداشنا]
به تو فکر کردم
دوباره
دوباره....
محسن چاووشی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
به سکوت هایت
سکته هایم را هدیه میدهم
شاید که خوشحال شوند لبهایت....
به ربط های اشتباهی ِبی نبضت
به ارتباط های نامرتبطت
خاموشی و لبخند هدیه میدهم
شاید که خیابان های عبورت مردود شوند....
به موهایت
به تنت
که فاتح ِچشم های غریبه ها هستند
پلک هایم را هدیه میدهم
که شاید پرده ی چشمهایم را
برای همیشه بِکِشی
تا دیگر نبینم
که کنارم تماشاچی ها به تماشا نشسته اند....
به محبت های عمومی ات
احتمالات مردنم را
در یک کتاب ِریاضی ِخسته، هدیه میدهم
شاید که شانه ات، خصوصی تر شود....
به گذشته ات
نرفتنم را هدیه میدهم
تا از رو بروند همه ی گناه های حوا
وقتی که آدم، تنها گناهش عشق بود....
من میدانم
یک شب
بی صدا از طپش می افتم
آن وقت با فریاد، فاتحه ها را فتح کن
با لبخند ِکِش دار ِدیوانه ات
با ماه ِصورتت....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
کالیته ها میدانند
که خواستن، ساده نیست
که تصمیم، وقتی زیباست
که روی نُت ِواژه های دیگران
رنگ به رنگ نشود
که هیچ تصویری
دیگر بی صبرت نکند
اِلّا همان انتخاب ِهمیشگی ِژوست...
گاهی یک کوچه
سمتیست که صامِت میبوسدت
انقدر صامِت
که سایه ها صدایشان می اید
گاهی کوچه همان سمتیست
که کافه ها تلخ، فنجان میشوند
اینگونه است
که کِرِپ ِکلاریته
مشکی هایی دارد
که تلخ، روی تن مینشیند
طوری که انگار سیاه بودن
سمفونی های انتخابی ِهمیشه است
انگار ژانر، دیگر مهم نیست
انگار انتخاب ِاتفاق افتاده
همه ی خواستنهای بشریست
انگار
هیچکس
دیگر نمیتواند منصرفم کند...[محمداشنا]
منو اینجوری به خاطرت بسپار....
یه پرنده....
محسن یگانه
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
مُماس
روی مسیر ِالتماس
نه در واژه ها
که در تمنای دل
دقیقا وقتی که دلش لم داده به دلم
همان سیر ِبی تکرار ِمابینمان
همان لب به لب شدنها
همان کوچ ِچشمها به وقت ملاقات نگاه ها
همان لبه ی تیز ِدوستت دارمهای نازکش
همان قلبش که قبل تر از اینها
دست ِجمعی شکسته بودند
همان قلبی که تکه تکه با دست های عاشقم
جمعش کردم
آرامش کردم
مرهمش گذاشتم
زخمیترین شدم
همان قلبی که دست ِجمعی، مرا شکست
همان قلبی که در آخر
باز با همان ها تبانی کرد
همان ها که شکسته بودنش....
به لبهایش قسم که انقدر عاشقم
که میتوانم باز
با همان دستهای نامعتمدش تبانی کنم
و بگذارم یک شب
بی هوا
مرا مثل یک قاصدک در باد
بر باد دهد....
به بوسه هایش قسم
که وقتی لبهایش
از قصدم برای انکارش حرف میزند
زخمهای بی مرهمم بدجور درد میگیرد
به پاهای همیشه آواره اش قسم
که وقتی از قصدم برای انتخاب ِکوچ میگوید
میخواهم چکه های یواشکی چشمهایم را
بردارم و در آن ها غرق شوم
به شب ِموهایش قسم
که وقتی از انتخابم برای بی اعتمادماندن میگوید
میخواهم همه ی نبودنهای تاریخ را بردارم
جایش بودن بنویسم
بعد ببینم چه کسی بیشتر از من بود
چه کسی بیشتر از من ماند
چه کسی این همه هیچ، دریافت کرد
اما باز بهار شد...
صورتی تر از من، کدام درخت بود
کدام درخت....
کبودترین صورت ِسیلی خورده
محتاط نخواهد بود
منو این کبودیها دیوانه ایم
چقدر نسبت دادن احتیاط به ما
بی انصافیست
چقدر این احساس، انصاف ندارد
چقدر وضعیت، سپید نیست
چقدر....
دوستت دارم
و این چقدر سخت ترین کار دنیاست...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به تعادل ِسیب های بشری قسم
که گاز ِاولت
سکته های بی نوبتیست
که مدام صف را جلو میزنند
تا به اتفاق مرا نزدیکتر کنند...
تو را چندبار صدا بزنم
که نامت به لبهایم بیاید...
تو را چندبار نفس بکشم
که پنجره برای همیشه بیکار شود...
تو را چندبار چانه بزنم
که بی حرف پیش، جانم شوی...
دوستت دارم
و این شروعیست
که شرایطش ساده نیست...
من
به شرط ِجانم
به جنون تبدیل میشوم...
جان، میل دارید...؟[محمداشنا]
بيعذبني وبيقهرني
حبه نار وحبه جنة
هيدا اللي قلبه مسهرني
ليل نهار بفكر فيه
لكن حركاته بتقتلني
بتعصبني وبتجنني
وقت أشوفه قبالي بنسى
وما بعرف ليش بضيع؟
ما هو حبيبي مع إنه مبكاني
ما هو حبيبي وعامل حاله بينساني
أنا بزعل منه لكن تغلبني الأماني
مرة حلوة ومَرة مُرة لكن شو بعمل فيه...
الحلوه و المره...
جوزف عطیه
@MohammadAshenaa