mohammadashenaa | Unsorted

Telegram-канал mohammadashenaa - عاشقانه های آشنا

70

اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena

Subscribe to a channel

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

صورتم را
تکیه داده ام به صورت ِماه...
کم هایش را میدانم
غمهایش را هم....
شاید تاریک ها را روشن نکند
اما به اندازه ی ثانیه های بودنش
بودنم را تمدید میکند...
نورش را میشناسم
انعکاس است
اما مَنشَأَش مشخص
و چقدر دانستن ِمنشا ِآدمها مهم است
اینکه این نور، اهل ِکجاست
اینکه این تاریکی
تارهای کدام پرده را دزدیده که تاریک شده
اینکه این مخاطب
فصل ُالخِطاب ِکدام اختتامیه است
و شروعش
ماجرای کدام افتتاحیه است
اینها چقدر چراهای مهمی اند....
زیاده حرفی نیست
نمیخواستم آسمان را به ریسمان ببافم
فقط اینکه
به ماه، تکیه میکنم
و چقدر تکیه ام می آید
چقدر دلم نور میخواهد....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

Non, Rien de rien
Non, Je ne regrette rien
Ni le bien qu'on m'a fait
Ni le mal tout ça m'est bien égal....


Non, je ne regrette rien....
Edith Piaf
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

تکثیر ِجسارتهایم
برابر با دیوانه خانه‌ ییست
که همه ی زنجیری های شهر را باهم در آغوش گرفته
انگار همه ی دیوانه های شهر در مَنَند
جانم جنونیست که
همه ی "جانم گفتنهای" عابرها
جنگ زده ترم میکند
انگار فرزند ِیک نسل کُشی ِاز پیش تعیبن شده ام
انگار همه ی برنامه ها
روی خاموشی ِمن برنامه ریزی شده
انگار همه، روی نبودنم شرط بسته اند
انگار همه، نماندنم را از قبل صحنه سازی کرده اند
شبیه ِشهر ِبعد از زلزله ام
شبیه ِهمانی
که همه ی شِناس هایش
زیر ِآوار مانده اند....
همه، غیر از خودش....
فقط کاش
نتیجه ی تمدید شدنهای اختیاری ام
فرار ِیک دیوانه باشد
کاش ماندنم
یک نفر را ازاد کند
کاش تمام شدنم
یک نفر را شروع کند
یک نفر
همان یک نفر....
شبیه ِپایان ِرَندِل مَک‌مورفی
وقتی
دیوانه ای از قفس پرید....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

بغضای پنهونم
چشمای گریونم
حال خوبو بدمو به چشات مدیونم...


فندک تب دار...
محسن چاووشی
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

خسته ام
استعاره ای در کار نیست
کاج های بی احساس هم
با اینکه مدام سبزبودن را مرور میکنند
اما بی هوا یک روز خاموش میشوند
آن ها نارنجی نمیشوند
زرد نمیشوند
یک هو، بی تن میشوند
بی جان
بی هیچ....
انگار
خانه ای آباد
در یک چَشم به هم زدن
ویران میشود
انگار صبرها هر چقدر امتدادتر شوند
صاحبشان
دیگر وقت برای مسیر ِمرگ نخواهد داشت
همه اش میشود یک آن
همه اش میشود یک واژه
مثلا: "خسته ام"
و بعد تمام....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

تراکم ِشکستگیهایت شکستم میدهد
شکایتی ندارم
شاید شانه هایم انقدرها که باید
قوی نیستند
شمیم ِیاس های یخ زده ی دلت
هنوز هم دلبرانه ترین است برایم
اما دستهایم
کوچکتر از آنند
که بتوانند این همه شکسته های ناموزون را
از نو بچینند
من فقط بلدم
همانکه هستی را دوست بدارم...
بلدم همه ی جانم را بردارم بیاورم
به تو هدیه کنم...
بلدم انقدر صبر کنم
تا جنون های جانت آرام بگیرد
بعد، بعدش بروم یک کم بمیرم...
من اما توانم انقدرها نیست
که روبه این همه تَرَک
بند ِدلم پاره نشود....
چگونه اش را نمیدانم
اما تاک ِدلانه های عاشقانه ام
هنوز هم انگور میدهد
نمیدانم چگونه
اما هنوز هم عاشقم
نمیدانم چگونه
اما دوستت دارمهایم
هنوز هم
بوسه های باران های عیدند
راستی
یک کم مانده تا من
یک کم مانده تا فروردین...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

توت ها
تاب ِماندن روی درخت را ندارند
شبیه دلم...
تصمیم دارد بیافتد...
شاخه، شوخی اش گرفته
دستم را رها میکند
دوباره میگیرد....
انتظار برای فصل ِچیدن
انتظار برای دستهای خودی
انتظارم نمی آید
قسمت های تنگ شده ی دلم
بیشتر از قسمت های فراریست
مهمتر از این ها اینکه
دیگر سوالی ندارم....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

نمیترسم
ترانه ها را از نو مینویسم
تیرها را دانه دانه از تنم لغو ِتابعیت میکنم
تنم را از نو نقاشی میکنم
دلم را از نو سبز میکنم
و بهار که بیاید
باران هم هست...
ابتلا به خیال، چیز بدی نیست
میشود
صورتی های گیلاس ها را بوسید
میشود باز زندگی را در آغوش کشید...
مگر نه این است که من
همیشه حتی در حال ِدیالوگ با مخاطب
در واقع
با خودم در حال ِمکالمه ام
با قطعه هایی نه چندان شبیه به خودم
اما کمی متمایل؛
پس چه تفاوتی دارد
امروز و فردا....
نمیترسم....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

یِکُم ِنَفَس های آخر ِزمستان
نبض های تمنا
سکوت ِروز
یاداوری های پریروز
سپیدهای تماشا
ثانیه های جور
مترادف های تابه‌تا
ناباورانه های امروز
و پیرامون
آدمکهای برفی ِپُرو
که آب شدنشان نمی آید
اصرار دارند به مرور ِفصلی سرد
اصرار دارند به ماندن
به صورتک
به پوچ
به هیچ....
تابی که میان ِدو اَبرویم
میرود
می اید
و لبخندی که هنوز جریان دارد
اما
با نام ِنو
نامش، "میدانم" است....
وقتی کلاغ پر میخواندم
آن ها که از بازی خوششان می آمد
دستشان که بالا میرفت
رنگهای میان ِدستهایشان معلوم میشد
رنگ به رنگ
جورواجور...
دستها که رو میشد
دست روی دست گذاشتم
که هیچ نگویم
زیرا
بعضی ها حتی
سکوت هم برایشان زیاد است
بعضی ها را باید
بدون ِپاسخ
میان ِخیابان رها کرد....
بعضی ها
حتی تمام شدن هم برایشان زیاد است
به بعضی ها
تا آخر
فقط باید لبخند زد....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

تو اگر بارانی
من، تشنه ترین
بی چترترین
بی خانمان ترین
بی سقف ترین
دیوانه ی این حوالی میشوم...
اصلا مگر شوخیست
که تو رگبار باشی و من چتر بردارم
از اول هم قرار همین بود
تو اَبری شوی
من، رعد شوم
و بعد، باران و باران و باران...
تو اگر چکه های مسافری
تو اگر خانه ات آسمان بوده
تو اگر آمدنی شدی
من چگونه به خانه بازگردم...
نشسته ام
جدول های خیابان را حل میکنم
تا تمام ِجانم خیس نشود
تا سرما، تنم را تب نکند
تا تمام نشوم
راهی نخواهم شد
اصلا کجا باید رفت
وقتی در تو میشود ماند و ماند و ماند
وقتی قبله، تویی
سمت ِقبله ام چرا باید تغییر کند
تغییر بی تغییر
گرچه قبله ام
ممکن است
جایش را مدام تغییر میدهد...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

تنت را پوشیده ام
تنم نیست شده
نشانی از من، اینجا نیست
اینجا
فقط یک "تو" هست
و مابقی، عشق است که جانم به فدایش
به فدای احساسم
که احساست را پوشیده...
به فدای احساست
که تنپوش ِاحساسم شده...
سرانگشتهایم رد ِتو را دارند
انگار هوا
عطر ِتو را اطرافم چکه میکند
نفس که میکشم
انگار درون ِآسمان ِسینه ام
پرستوها با هم کوچ میکنند
و کوچشان به سمت ِکوچه ی توست...
چشمهایم چشمهایت را مرور میکند
لبخندت سمفونی ِشیرین ِشمعهاییست
که درونم را به نور دعوت میکنند
شمعدانی ها هم میدانند
که لبت لابُد ندارد
حتمی اند این واژه‌دزدهای سرخ ِروی صورتت
حتمی اند...
به شیشه ی پنجره
که مجوز ِعبور به نور میدهد، قسم
تو اگر نور باشی
تمام جانم به نامت خواهد شد...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

حُکمِ اَبَد....




ناصر زینعلی
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

اینجا
در شمال ِشرق ترین شایدهای تهران
مِه، آمده
آمده تا چندصبایی هم‌ سایه باشد...
مَقدَمَش مبارک...
در را که باز میکنم
بی دعوت
راهی ِخانه میشود...
فکر کن
فکر کن مِه و ابرها میهمان ِخانه شوند
و تو نیستی که بگویی
سرما را میهمان ِخانه نکن
و تو نیستی تا نگران باشی برای تنم
که چرا بی حائل، آسمان را بغل میکنم
و متبادر میشود به دلم
که مِه ِدر آغوشم
چقدر تویی...
همانقدر نزدیک
همانقدر بی واسطه
همانقدر هوا...
و در نفسهایم جاری میشوی
نفسهایم خیس میشوند
تا چشمهایم
حس ِتنهایی نکنند
و تو چقدر دوستی با باران های موسِمی ِمَن...
اینگونه سبزم
و تو باعثی...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

و هر روز عشقی
و هنوزهایم با تو معنا میشوند
و این عشق
شاید نیست
بایدیست
شبیه ِشعله ی هیزمهایی در خیابان
میان ِیک عالمه برف و باران و بوران و سرما
وسط ِچلّه ی زمستان
اینگونه دوستت دارم
همینقدر "باید"، دوستت دارم...
و چقدر این را
فقط بی خانمان های میان ِخیابان های زمستان میدانند...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

حضرت تبصره های قانون ِعشق...
تبصره هایی که قانون را زیر سوال میبرند
و اما من
عاشق ِهمین تبصره هایت شدم...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

مساحت ندارد جانم
متر ندارد
سانتی متر ندارد
کوچکتر و ساده تر از این حرفهاست....
جانم، نقطه است....
کشتنم،
کاری ندارد که،
اگر روبروی دوستت دارمهایم
یک دانه از آن ها بگذاری
دیگر جان ندارم.....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

شمع ِروبه خاموشی، دیده ای...؟
چکه هایش در داغترین حالت ِممکنند
نورش سوسو میزند
و یک آن
پایان....
چکه هایش خبر از زندگی میدهند
میطپند
داغترین طپشها
اما سوسوهایش واقعیتند....
حالا اینجای قصه را ملاقات کردی
برویم سراغ ملاقات ِبعدی:
شمع ِروبه خاموشی را
نوازش کرده ای...؟
با چکه هایش
سر ِشوخی را باز کرده ای؟
میسوزاند....
یک چکه اش
برای سوختگی ِابدی کافیست....
و حالا ملاقات سوم:
من همان شمع ِقد کشیده ی کنار ِساحلم
همان نور ِسلامهای صبح
سوسوهایم را هم که میدانی
حالا هی سر شوخی را باز کن
و بعد ببین
که آیا
جانت
سوختگیهای بعدش را بلد است یا نه....
من
انگار شورش ِهمه ی شمعهای روبه خاموشی ام
امتحانم نکن....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

حتی برای اقامت ِبیشترت در جانم
نقشه میچینم
مثلا وقت هایی که جانم کوچ دار است
صدایت را میگذارم برای بعد
نکند آب از سرم بگذرد
نکند چمدان را بردارم و از تو کوچ کنم...
دیوانه ام
من چقدر در مورد تو
اهل ِمراعاتهای شیب دارم...
شیب ِاین خیابان ها
مرا به کجا خواهد برد
نمیدانم
اما حتی "ناکجاابادهای با تو" هم
دوست داشتنیست...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

صدایت
ساده نیست
وقتی نوای پنجره های حنجره ات
نسیم ِمقابلم میشوند
تنم سبز میشود
گل میدهد
صورتی های شاخه های جانم
لبخند میشوند
دلخند میشوند
جان میشوند...
تو نمیدانی
حتی وقتی صدایت پاییز می آوَرَد
حتی وقتی صدایت زمستان می آوَرَد
من نمیدانم چرا
اما باز هم سبز میشوم
این وقت ها اما
نه سبز ِبهاری
این وقت ها
سبز میشوم
و بعد میمیرم
و تو نمیدانی
من انقدر دوستت دارم
که به همین ثانیه های وداع هم میگویم عشق
تو نمیدانی
که اگر میدانستی
کلاویه های دلم را
برای شوخی، نمینواختی....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

دارم با کی حرف میزنم
نمیدونم نمیدونم....



طُلوع ِمَنْ🌅
وَقتي غُروبْ پَرْ بِزَنه🌄
مُوقِع ِرَفْتَن ِمَنِه...🦋
سیاوش قمیشی
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

دروغ نمیگفت
فقط حقیقت را پنهان میکرد
فقط همه ی حقیقت را نمیگفت
فقط روایتها را با پرسپکتیو ِنو میگفت
این ها که دروغ نیست
فقط هجوم ِنبوغ است....
گاهی با بعضیها
هیچوقت نمیشود مستقیم دیدار کرد
انقدر واسطه، این بِین هست
که صورت ِمخاطب ِمورد ِنظر
هیچوقت در دسترس نیست....
صورتکها
جای صورت ِروبرویی
به ملاقات، می آیند و میروند‌....
میانجیها
نقابهای نقدند
نقدتر از چِکهای راکفِلِر....
این نقدهای مابِین
برای همیشه، دوست داشتن را نسیه میکنند
دوست داشتنهای نسیه هم
که به کار نمی ایند
پس
یا ملاقات ِمستقیم
با مخاطب ِموردنظر، شدنیست
یا همه ی دستها، پوچ....
ساده است
وقتی گُلی در کار نیست
پس یکی با دستهای خالی
داشته بازی میکرده....
ستایش، بی شک، اینجا اجباریست
تعظیم هم نیز؛
و اما بعد
خداحافظی،
تنها مرحله ی باقیمانده میشود....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

نمیدونم چه مرگم شده
خدام نمیتونه
منو درکم کنه
نمیتونم بگم دردمو
صب تا شب
پی تو می گردمو....



رایسا
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

پاهایت را ورچین
اتل متل، تمام شده
بازیهایت را بردار و برو
بچه های کوچه
انتظار ِدوئل های دوباره با تو را دارند
توی مقیم
توی ایده پرداز ِقتلهای زنجیر شده
توی نغز ِدلهره های دیوار به دیوار....
تارهای تنیده شده
زمان برده اند تا بافته شوند....
عنکبوت
هنرمندانه، قتل ِعاشقانه ها را طراحی کرده
شعرها را که دوره های دوباره میکرده
سعی بر شناخت ِهمه ی راه های رسیدن
به عمق ِجان را داشته....
برای ضربه ی نهایی
رسیدن به نبض های اصلی، نیاز است....
زمان را به کینه ها بافته
چهره اش اما تافته های جدابافته
انتظارها را کُشته
کمین ها را به جان خریده
و بعد، قربانی، نباید راحت کشته شود
باید در تنش، خاموشی تزریق کرد
تا فلج ترین فال ِدنیا را داشته باشد
و بعد، آرام آرام، درونش
باید بذرهای سیاه ِفردا را کاشت
بذرها میشوند فرزندان ِنحس
و بعد آرام آرام
قربانی
قطعه قطعه
تکه تکه
تنش را
جانش را
روحش را
از دست میدهد
و از آن برای عنکبوت ِسیاه، هیچ نمیمانَد
جز خاطره ی خوش ِیک شام ِچند نفری
که غذا، قربانیست
که میزبان، قاتل است
که میهمان ها
قاتل و دور و بری هایش....
سمفونی آرام ِمرگ ِیک عاشق
به دست ِیک نقاشی ِمرموز
زیبا نیست....
اما جان ِنقاشی
در میرود
برای قتل ِطراحی شده در خاموشی
با شکنجه های بی فراموشی
با چشمهای باز
بدون قدرت ِفرار....
با خودش میگوید
زیبا نیست..؟
آیا زیبا نیست طراحی ِقتلی
که قربانی، هیچطور نمیتواند فرار کند
نه تنها فرار نمیکند
بلکه خودخواسته
جانش را به دست ِقاتل میسپارد....
اینگونه اعتراضی هم در کار نیست
در سکوت، همه چیز تمام میشود....
حتی اگر در میانه ی سِرو ِجان و تنش
بتواند فرار کند
یک جسد ِتکه تکه دیگر چه دارد برای فرداهایش
چه میخواهد بخواهد
مهم همین است
که قربانی
دیگر نتواند فردایی داشته باشد
نتواند زندگی کند
و از همه مهمتر
قاتل، با صدای نازک و خسته
میتواند قصه را برای دیگران
معکوس تعریف کند....
اینطوریهاست
که شبهایش را با موسیقی ِمرگ ِتدریجی
به طرح زدن ادامه میدهد
و اشکهایش
رنگهای بیرنگ ِنقش‌زدنهایش هستند
طرحی که هیچکس
هیچوقت
نخواهد فهمید
جز او
و لذت ِنبوغ ِنسل کُشی اش....
آری
این منم
قربانی ِخاموش ِیک نقاشی....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

کیه داره این عاشقو
حیف میکنه
کی غرورمو میشکنه
کیف میکنه
کیه عاشق ِموجای موهاشمو
سرلج میره موهاشو قیچی کنه....


سهراب پاکزاد
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

ساغرترین حالت ِممکنم
وقتی که شراب، تویی
همه ی شروع های دنیا باهم در آغوشم میگیرند
انگار همه چیز شدنیست
انگار همه ی سلام ها روی لبهای من است
انگار گیرنده ی همه ی نامه های عاشقانه، منم
انگار همه ی فرداهای خوب
همین حالاهاست...
انگار دنیا و خدا
خوابشان میپرد
مرا به یاد می اورند
و شروع میکنند به بوسیدنم...
انگار تمام ِترانه های عاشقانه
برای من، واژه واژه، نقاشی شده اند
انگار خوشبختی، دیگر میهمان نیست
صاحبخانه ایست
که هم هست
هم دوستم دارد...
وقتی تو شرابی
چه من پیاله ی سفالینه ی لب پر باشم
چه شات زوئیسل ِآلمانی
تفاوتی ندارد...
جام ِتو بودن
پاسخ ِتمام ِدلتنگیهاست...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa


تالار ِتلورانس های ترس....
نبضم تند نیست
اما هنوز عاشقم...
نورهای نصفه‌عمر شده
دست روی دستم گذاشته اند
که دست به دامنت نشوم
اما
انگار این دچاریهای من
به قلبم دستبرد میزنند
مرا برایت مدام میدزدند
دچاربودنم، از این حرفها گذشته
تبم تا ندارد
طاقتم طغیانیست
که تیربارانم را خوب بلد است
و من معلقم
علاقه، اما تمام ِداشته ی من است...
روی سیم ِگیتار، خوابیده ام
بی صبرانه میبافم
موی گناه را میبافم
گناه ِزخمهایی که من به من، هدیه داد
و من باز ساعتم را کوک میکنم
که نکند دیر برسم
تو باز شاید آنجایی
باید بیایم باید...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

سلام
همه ی زیبایی
سلام...
بدون ِویرایش
پر از اشتباه
با سوالهای بی جواب
نشسته ام رو به تا به تا هایی
که هیچ طوری نمیتوانم با دلم منطبقشان کنم
منطبق نمیشوند....نمیشوند...‌.
مثلا طاق ِابروهایت
با انحنای گفته هایت از واقعیت....
زاویه ی این ها مرا دچار ریاضیات میکند
به جبر و مثلثات قسم
حتی نمیدانم
چرا به این همه فاصله میگویم انحنا
شاید چون ابروهایت
شروع چشمهایت شد
و بعد مردمکهایت
شروع ِروایت بود
چقدر زیبا بود
انحناها
پلک زدنها
حتی دروغها
ولی کم کم انحناها شد زوایه
زوایه ها شد فاصله
فاصله ها شد دوراهی های طولانی
و دوراهی ها شد موازی های پنهان....
فقط این نیست
باز هم هست....
مثلا رنگ ِلبخندت
با رنگ ِدلت
مثلا پیچیدگی ِموهایت
با پیچش ِقصه های غصه دارت
مثلا قطعیت ِشانه ات
با شیب ِتندش به وقت ِتکیه های احتمالی
مثلا واژه های عاشقانه ات
با حفاظتهایت از غریبه های احتکار شده
مثلا فریادهایت رو به دوست
با احساسهایت رو به دشمن
مثلاها زیادند
مثلا توی تو
با تویی که در ویترین است....
باز من و کاغذهای بی خط و محاسبات دلتنگیهایم
که شاید از میان این همه موازی
یک تقاطع بسازم
تا انطباق، بشود شروع ِکوچ ِاضطرابهایم...
چقدر بی محاسبه دوستت دارم
چقدر بامحاسبه میخندی
چقدر زاویه ها زیادند
چقدر تانژانت ِاتفاقها را از پیش بلدی
چقدر ریاضیات از من خسته است
از بس پاسخهای درستش را رد میکنم
چقدر....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

وبالترین
وبالم بمان...
خستگیهایم را دست به سر میکنم
تا تو را همچون شاخه ای
که آخرین سیبش را به آغوش میکشد
پر از هنوزهای همیشه
نگاهدارم
و چقدر جانم را حاضرم باز قمار کنم
روی دوست داشتنت
روی مواظبت های همیشه
روی مراقبت های بارغبت
روی فدایی شدن ِجانم
برای مرهم شدن برای زخمهایت
روی رایحه ی عاشقانه ات
و چقدر این درخت
حاضر است همه اش زمستان شود
تا تو سیبترین سیب ِدنیا باشی
و شاید روزی که زمان ِرسیدنت برسد
این درخت دیگر زنده نباشد...
ولی حتما لبخندهایش
همراهت خواهد بود...حتما...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

و از زبان ِتو مینویسم
برای لبهایت که همیشه نابلدند
حتی با اینکه دلت
مدام یواشکی از باغ ِدلم دزدی میکند
و همه ام را میبَرَد
همه ام را میدزدد...
حضرت ِشعرهای من
همه ام را دزدیدی
اما از لبهای تو مینویسم:
احساسم
نو
نو، شبیه ِاول مهر
شبیه کیف و کفش و کتاب و عطرهای دیوانه اش
نو، شبیه ِبهار
شبیه ِباران و صورتی های گیلاس و عید
نو، شبیه ِمعجزه
شبیه ِجریان ِخدا
شبیه ِاولین نماز، وقتی که دلم خواست
نه برای چشمهای دیگران...
نو، شبیه ِاشتباه
شبیه ِاولین اشتباه
نه از آن ها که با دیگران اتفاق می افتد
بلکه همان روز که عاشق شدم
عاشق شدم با اینکه میدانستم
دلم آماده نیست
هم کوچک است
هم زخمی
هم هنوز خانه ی قلبم
از عابرها خالی نیست
هم پر از گناه های عابر است در کوچه هایش...
نو، شبیه ِشکوفه های زمستان
دقیقا زیر ِآوارترین برف
زیر ِسنگینترین سپیدهای مسافر از آسمان
دقیقا بعد از آخرین بهمن
شبیه ِاولین بهمن
دقیقا بعد از اطمینان از اِتمام
دقیقا وقتی چشمهایم باز شد
وقتی شکوفه های نوی درخت ِدلم
شبیه ِدرخت های تزیین شده ی کریسمس
برق دار شد
نور دار شد
روشن شد
و مدام نورهایش از ذوق، ریسه رفت
رنگ به رنگ شد
چکه کرد
جان ِدوباره گرفت
دلم ریسه رفت ار این همه جنون ِیکجا
که حتی وقت ِخداخافظی هم
گریه ها بودند
خشم بود
تهدید بود
تو هم بودی
و من باز دوستت داشتم
و من از این بازها و دوباره ها
چقدر خوشم می اید
و این ها همه تویی
همانقدر که تو عشقی
شروعی
شانه ای
و همانقدر که هم دردی و هم درمان...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

سپیدهای تهران مدام می آیند
و این همه ی خواستنهای من است:
سپید بودن
و آمدنهای همیشه...
آمدنهایی بدون ِرفتن
سپیدهایی بدون ِتاریکی
بدون رد پا...
چقدر من و تهران این را میفهمیم...[محمداشنا]

Читать полностью…
Subscribe to a channel