اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena
@MohammadAshenaa
راهم بسته است
بسته ی بسته
نه از آن بسته های بنبست
از آنها که بستگی دارد
نه به اینکه باشی یا نباشی
نه به اینکه بخواهی یا نخواهی
نه به اینکه سلام یا خداحافظ
نه به اینکه زنده باشم یا نباشم
نه
به این ها مربوط نیست
باشم یا نباشم
باشی یا نباشی
تفاوتی ندارد...
عاشقت بودن
به جان، نیست
به حضور، نیست
اما باز هم راهم بستگی دارد
میدانی به چه...؟
به چمدانهایت....[محمداشنا]
چه بی صداست شکستنت....
عروسک ِقصه ی من...
داریوش
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
شینم میزند
شششاهپرکهای لبم
شششب ها که شششهر خواب است
شششاه پرشششان را بازمیکنند
مینشششینند روی دستهایم
روی حساب ِدلتنگی
حرف ها را انتخاب میکنند
حرف ها واژه میشوند
واژه ها شششعر
شششعرهایم تو
توهایم تب
تب هایم بیداری
بیداریهایم بیداری و بیداری و بیداری
و هیچوقت قرار نیست صبح شود....
شینهایم میزند
مثلا اششششتباهی عاشششقت شدم
مثلا
خوب کردم
که اشششتباهی عاشششقت شدم
شششب بود
دلم ندید
افتاد پیششش پایت
به قربان ِقدمهایت
من بمیرم برای خستگیهای قدمهایت
شششانه ات را نیانداز
شششبهایت صبح خواهد شششد
تو شششبیه ِمن نخواهی شششد
عاشقت بودن
شششعر نیست
شششنبه های همیشششه است
همیشششه نو
همیشششه شششهد
همیشششه بایدهای بی شششاید...
شششاهد نمیخواهد که
ششششین هایم راببین
قلبم هم به وقت ِطپششش هایش
روی نامت
لکنت میشششود...
شششیرینم
"بعد از من"ها را
تلخ نشششو
لب ِفرداها را هم
با شششکلات های عشششق
شششیرین کن
موی فرداها را هم
با شششانه ی شینهای من شانه کن
شششیرینم
عاشششقت بودن
افتخاریست
که هیچوقت
تمام نمیشششود...[محمداشنا]
Alles Ist Miteinander Verbunden
dark series music، s1
Ben frost
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
بعضیها
همه چیز که جور باشد
حالشان ناجور میشود....
چون خوابشان روی کابوس تنظیم شده
اگر رویا ببینند
صبح، حالشان بد میشود....
بعضی ها بَرده، به دنیا می ایند
اگر از زندگی شلاق نخورند
شب نمیتوانند بخوابند....
بعضی ها
دستشان که به نور میرسد
میخواهند خاموشش کنند
چون انقدر در تاریکی مانده اند
که نور اذیتشان میکند
واگر کل مسیر را
دنبال نور دویده اند
نه برای نور
که برای رسیدن به مابقی هاست
میبینند همه میدوند
آنها هم میدوند
نمیدانند مابقی هم
شبیه خودشان
دنبال نور نیستند
فقط صف را دوست دارند
مسابقه را دوست دارند....
بعضی ها اگر مسابقه ای نباشد که ببرند
میمیرند....
مدام باید مسابقه باشد و سبقت....
بعضی ها بی رتبه ی یک
حالشان بد میشود
و اگر یک باشند
باز حالشان بد میشود
چون از آن به بعد
دیگر نمیدانند چه کنند....
بعضی ها حالشان خیلی بد است
کاش مابین اختلاطشان با خودشان
وارد زندگیشان نشویم
وگرنه رگ گردنمان
میشود سیم گیتارشان....
بعضی ها
هیچوقت حالشان خوب نمیشود
و اگر دنبالشان بروی
حال تو را هم بد میکنند
بعضی ها زلزله ی مدامند
اگر دیدی پِی ِارامشند
اگر دیدی پِی ِسپیدی اند
بدان که روبرویی وادارشان کرده....
انقدر روبرویی سپید است
که از حالا به بعد این تاریکها
این سیاه ها
برای سپیدی میخواهند بجنگند
برای سپید شدن
میخواهند گریبان، چاک کنند
نمیدانند چرا
اما فقط میخواهند....
وای به روزی
که روبرویی زیاد نور باشد
دیگر خواب و خوراک نخواهند داشت
انقدر میدوند که بشود که اول باشند
اگر نشود
سعی میکنند روبرویی را هم به تاریکی دعوت کنند
اگر نشود
سوسه می ایند
توطئه میکنند
اگر نشود
پیش دیگران بدش را میگویند
اگر نشود میخواهند او را
مثل انگشتر، تصاحب کنند
تا قایمش کنند
خاکش کنند
تمامش کنند
تا دیگران از نورشان سهمی نبرند
اصلا اذیت میشوند
از اینکه دیگران میدانند او نور دارد
نه برای غیرت و احساس، نه
برای اینکه یک کسی وجود دارد که اول است
و آن ها اینجا اول نیستند
اول نبودن
میکُشد این ها را....
بعضی ها خیلی مریضند
واگیر هم دارند
سرایت میکنند
کاش
هیچوقت
مابین جنگهای دوجانبه ی خودشان با خودشان
مصالحه گر
نشویم
کاش صالح ِقوم ِسیاهشان نشویم
چون
آن کسی که این بین چاقو میخورد
ماییم
نه هیچکس دیگر....
بعضی ها را اگر کمکشان هم کنی
به تو حسودی میکنند
که چرا تو توانسته ای کمکش کنی
اما انها نتوانسته اند کسی را کمک کنند
بعضی ها
دیوانه ی مسابقه های خودساخته اند
مریض شده اند
از بس پدرمادرشان
مریض بوده اند
بعضی ها باید تمام شوند
چون هیچوقت خوب نمیشوند
نور شدن که بماند
تاریکتر هم میشوند
تاریکت هم میکنند
بعضیها
اگر تلاش میکنند برای نور
صرفا
مساله، صدافرین های مدرسه است
تراش ِهدیه داده شده، سر ِصف، در حیاط ِمدرسه
برچسبهای رنگارنگ ِمعلم
خراب کردن ِهمکلاسی ها
اول شدن
دوم نشدن....
بعضیها
اگر ساکتند
از خوبی نیست
سیاهترین عضو ِجمعند
سیاهترین....
شبیه آن دخترک ِکتاب به دست
میان ِهیولاها
در مردان سیاهپوش....
بعضیها
وای
چقدر خسته ام از بعضیها....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
شانه هایت
خود ِاتفاق است
تکیه کردن
بهانه ایست برای شروع
شروع ِچشمهایت
لبهایت
صدایت...
غرق شدن، سخت نیست
کافیست یک "تو"، کنار ِآدم باشد
بعد
هم میشود مُرد
هم میشود انقدر زندگی کرد
تا همه ی "تا" ها خسته شوند
که همه بدانند
همیشه های من
معنایش چیست
همیشه های انتظار
همیشه های عاشقی
همیشهعاشقت بودن ها...
همیشه
چقدر واژه ی دوست داشتنیایست...
شانه به شانه ات بودن
چقدر تفاوت دارد
خودم دیدم
کوچه ها هم
عشق به هم تعارف میکردند
وقتی ما را میدیدند...
به وقت ِدیدن ِما
برای شهر
خیلی اتفاقها افتاد
حواسمان نبود
وگرنه خیلی ها دیوانه شدند...
بهار
پابرهنه آمد به استقبال
فروردین ِمَن
چَشمَش روشن شد
به جز این ها
شنیدم که گفتند
در ماه، انقلاب شده...
بودنت
ناقض ِهمه ی عهدنامه های من با من است
بودنت
ناب هاییست
که نبض ها را بی هوا میدزدد
بودنت
شیرینترین شاعرانه ی تاریخ است
بودنت
چکه های شَهد است
عسلریزم میکند
بودنت
ناز، بنیاد میکند
بودنت
باید بود
باید تر شد...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
غروبترین نور
مغرب ترین سلام
غربترین مشرق
حواست را پرت نکن
به خودت ادامه بده
اینجا اثری نیست
که بخواهد قامت ِگردنت
کمی
حتی کمی بچرخد
بدون ِانحنا
ادامه بده
به خودت ادامه بده
که من کاملا
ساحَت ِآسمانم نارنجیست
دو سه لحظه مانده
تا اذان مغرب ِدلم
دو سه لحظه....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
سادگی
قشنگترین اتفاق ِدنیاست
شاید
به اندازه ی یک سلام ِساده
بدون ِپیشوند
بدون ِپسوند
بدون ِهیچ اتفاق دیگری...
دلم خواست سلامت کنم
و چقدر بی مقدمه سلام کردن
زیباست
نه شعر میخواهد
نه واژه های اضافی
مخصوصا اگر بی خداحافظی رفته باشم
مخصوصا اگر با خداحافظی رفته باشی
مخصوصا اگر با سکوت رفته باشیم
مخصوصا اگر پیش هم باشیم
مخصوصا اگر مدام گفتگو باشیم
مخصوصا اگر همینجا باشی
روبرو
همراه
در پیشم ترین حالت ِدنیا...
پس
فقط
بی حرف ِپیش، سلام...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
در آغوش ِصدای دورم، بخواب
حضرت دربه دری های مدام
بخواب
توناژ ِاین دوری ها
کم درد ندارد
دردت به جانم بخواب
صبرهایت لبریز، نه
لب پَر شده
لبپَر جانم بخواب
آبادی های جانت زلزله آمده
سقفت شکسته
دیوارهایت خاک شده
زمینت نیست شده
شکسته جانم بخواب
مرورت خسته شده
فکرهایت بنبست شده
خسته جانم بخواب
تنت، خونین
دلت، زخمی
پاهایت، جامانده
زخمی جانم بخواب
طاقتت طاق
دقهایت خون ِنو
داغ ِداغ
دردهایت همیشه های همیشگی
درد جانم بخواب
شمعهای جانت
سوسوی نور
سوسو جانم بخواب
غمت غمبادهای بی اشک
خم ابرویت، هر روز کج تر
ساعتت بی عقربه تر
وقتت تمام تر
تنهای ات مدام تر
غم جانم بخواب
عشق جانم بخواب
پای شهر بشکند
که خوابهایت را فروخت
با اینکه دوستش داشتی
با اینکه هنوز نورهایش را
آدمهایش را دوست داری
پس چگونه جانت حراج شد
جان ِبه لب رسیده ام
بخواب....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
آستین ِلباست
همیشه سرانگشتانت را میبوسد
همیشه کشیده شده تاااا
تا همه ی دستت را از چشمها قایم کند
سرانگشتهایت عاشق است
قبلها هم بودم
اما پنهان
نهان
ناپیدا...
سر انگشتهایت
عاشقانه های ارامیست
که من فقط بِکرهایش را
روی صورتم لمس کرده ام
نه اینکه ندانم ها
میدانم
دستهایت
شاید غریبه هایی را نوازش کرده باشد
که تو آنها را آنوقتها آشِنا میدانستی
مثلا هزار و یک سال ِپیش
نامشان را نمیدانم
اما از تو چه پنهان
خوشا به حالشان
اصلا خوشا به حال ِهرآنکس که تو را دیده
که تو را شنیده
که تو را در آغوش گرفته
که تو را، عطر تو را نفس کشیده
که تو را داشته
حتی یک لحظه
حتی یک ثانیه...
سرانگشتهایت
دوست ِآستین هاییست
که در بر میگیرند سرماهایشان را
سرانگشتهایت
یخ کرده های همیشه است...
ناخن هایت
رنگ پریده های جویده شده...
لاک هایت
یکی بود یکی نبود...
دور ِناخنهایت
زخمیهای مرواریدهای پشت ِلبهایت...
آستینهایت
خیس و پاره و جویده شده...
آستینهایت
یادگار ِهمه ی اضطرابهای توست
همه ی اضطراب های بشری
همه ی کودکانه های خسته ات
همه ی کودکانه های زخمی ات
همان وقت ها
که زورت به هیچکس نمیرسید
جز خودت
جز آستین های لباست
همانوقتها که درد ِپاهایت
به قد کشیدن، نسبت داده میشد
همانوقتها
که اشکهایت
که تمام ِچکه هایت
از نظر ِغریبه های نزدیکت
مربوط نبود به حالت
همانوقتها که جدی نبودی
که جدی نیستی
برای هیچکس....
من بمیرم
برای این همه جدی نبودنت برای همه
آهای
حتمی ترین
تافته ترین
جدابافته ترین
عاشقانه ترین...
آستین هایت
خیس ِاَشک
گاهی هم دماغی
گاهی هم سوراخ دار
گاهی هم آویزان و چروک
گاهی هم اتوکشیده
اما فقط موقت
چون همیشه
چند دقیقه
تا نابودی ِآستینهایت فرصت باقیست
اصلا در مسابقه ی دستمالهای کاغذی
با آستینت
همیشه آستینت برنده میشود
همه ی غمهایت را زودی قایم میکند
تا هیچکس نفهمد
که دوباره باز گریه کرده ای....
چقدر میشود
درباره ات نوشت...
چقدر میشود
درباره ات مُرد...
چقدر تو آستان ِتمام ِمقدسات ِمَنی...
چقدر اَلسلامُ عَلیک اِی تو...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
کاج ِروبرویی
بعد از سپیدهای سنگین ِزمستان
کج شد
هنوز هم نتوانسته روی پایش بایستد
هنوز هم انحنای قامتش
از پنجره های خانه معلوم است
من هر روز قامت ِکج ِکاج را میبینم....
پشت ِدیوار
به سمت چپ، متمایل شده
سبز است
زنده است
اما خمیده....
حتی زمستان هم سبز بود
حتی در آغوش ِبرف ها هم سبز بود....
خیالهایش را میدانم
شاخه هایش را بلدم
حواسم را همیشه پرت ِخودش میکند....
کاج ِکج ِکوچه
کوچ نمیکند
مانده همینجا
تا بیشتر خودم را ببینم
تا بیشتر
با خودم ملاقات کنم....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
کاموا بلدی...؟
بیا و بلد نباش
بیا و مدام گره بخور به من
بیا و هی کورتر و کورتر، کوک شو به جانم
بیا کلاف سردرگم شویم
بیا و هر چه اشتباهی شد
تارها و پودها را نشکافیم
بیا
آهای آنکه پیشمی
بیا
میدانم اینجایی
همینجایی
اما بیا
میدانم در اغوشم ارام گرفته ای
اما
جانم هنوز حس میکند
گره ها برای یکپارچگی کافی نیستند
حضرت ِیکپارچگی های دلتنگ
حضرت ِنزدیکترین
شاعرانه ی نابهنگام ِمن
بیا
بیا و از من، من را بردار
بیا از ما، فقط تو بمان
میخواهم
جز تو دیگر هیچ نماند
حتی من...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
خیلی پیچیده شد
من آمده بودم ببوسمت بروم
من آمده بودم
بگویم هنوز هم عاشقانه هایم
نام ِتو را در خود پنهان کرده
آمده بودم
بگویم عاشقت هستم هایم
هنوز جریان دارد
آمده بودم بگویم
نه فقط با لبهایم
نه فقط با چشمهایم
من آمدم
تا دلم زیرنویس برود طپشهایش را
تا دلت
حتی اگر ناشنواست
حتی اگر نابیناست
دستهایت را بگذاری روی قلبم
طپشهایم را بِرِیل بخوانی
من آمده بودم
دو چکه عشق
کنج ِچشمهایم ببارد
تا دلم دوباره هایت را زندگی کند
اما خیلی پیچیده شد
حالا اما نمیدانم میان کدام خیابان
کنج ِکدام کوچه
گمشده ام....
کاش پیدایم کنی
کاش....
قبل از آنکه بگویم
"یکی مرا کمک کند
هر کسی که باشد"
کاش قبل از گفتن ِاینها
پیدایم کنی....
گمشدن
آسان نیست
پیدا نشدن
آسان نیست
و از همه ی این ها سخت تر
این است
که عاشق باشی و گمشده باشی....
همه ی این ها
یعنی یکی تو را از قصد
میان ِناکجااباد گم کرده
یعنی
از قصد، دستت را رها کرده
یعنی
از قصد، جامانده ای....
همه ی این ها را بیخیال
چشمت روشن
امروز هم عاشقت بودم
فردا هم هستم
حالا چشمهایت را راحت ببند
راحت بخواب...[محمداشنا]
Loving you is a losing game...
All I know, All I know
Arcade..Duncan Laurence
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
اگر به من بود
دور ِصدایت دیوار میکشیدم
تا هیچکس
در اعماق ِدریای سلام هایت
غرق نشود
تا هیچکس
از نوسان ِتارهای دیوانه ی حنجره ات،
دلش نلرزد
تا هیچکس
مابین پلکهای لبهای همیشه خسته ات
حبس نشود
تا هیچکس
محو ِنُت های ثبت نشده ات نشود
تا هیچکس
مدیون ِسولوهای دلتنگی های بدون ِتو نشود
تا هیچکس
خاطراتش
نشود تو...تو...تو...
تا هیچکس
شانه ی عاشقانه های صدایت را
آرزو نکند
تا هیچکس
حاشیه ی خطوط ِدفترت را
در خواب هم نبیند
تا هیچکس
با جرعه های واژه هایت
مست نشود
تا هیچکس
تاس ِاحتمالاتش را
روی میز ِآشنایی نَیَندازد
تا هیچکس
نداند که من
حبس ِابد ِیک سلامم
سلام ِتو
تا هیچکس
نیاید پشت ِمیز ِکافه ی دونفره ی صدایت
تا نبیند
که من تبعیدی ِپستوی خیالات ِتوام
تا نفهمند
تو اگر تاب بسته ای روی صدایت
برای رسیدن به آسمان نیست
برای سقوط های نارس ِپس از نرسیدن است
خوب دوست داری
افتادنم را دوست داری
تو بخواهی
تنهایی های سقوط هم خوب است
به شرط آنکه
مقصد، تو باشی...
فقط صدایت باشد
خداحافظی هم حتی قبول است
لبخند هم قبول است
نیشخند هم....
من در جریان ِتوام
جاری های همیشه
راهم بنبست هم که باشد
راهبندان هم که باشد
توقف، امکانپذیر نیست...
چون دوست داشتنت
دست ِمن نیست...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
غنچه های سلامهای ما
تازه باز شده بود
تبعات ِشروعت
انقدرها زیاد بود
که پاهایمان حتی
همراهی های خیابان را
تجربه نکرد
انقدر کوچ، ما را میبوسید
که کوچه ها با ما قهر کردند....
دومینوی مَن های مِنهای تو
توهای مِنهای مَن
انقدر توالی هایش را تکرار کرد
که همه ی تقصیرهای شهر
افتاد به گردن ِمن
گردنم
از مو نازکتر
از محکوم به اعدام، آماده تر
از دیستروفی، بی تکیه تر....
من
دستهایم را
با طناب ِطنین ِصدای تو
از پشت بسته ام
که بی مقاومت
مجازات شوم
به جرم ِعاشقت بودن
به جرم ِبی کسی های تو
که بارَش افتاد روی شانه های من
و انقدر کشیدم
که من و شانه ام
شبیه ِکبیریتهای تمامسوخته
تا انتها سوختیم
کربن، مانده های ما بود
ذغال ِچوب، خوشبوست
خوشبحال ِشَهر....
میدانی
آدمها وقتی بازیشان میگیرد
کبریت را تا انتها میسوزانند
گاهی دست خودشان هم میسوزد
کبریتت بودن
زیبا بود
این را هرکسی نمیفهمد
شاید
مَنهای محکوم به اعدام فقط
شاید....
بی چاره نیستم
خودم خواستم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
اصابت میکند
یک تصمیم
به طپشهایم
تا تابستان ِموازی های سرد را
تمام کنم....
تنم
تاب ِاسترس های ادامه را ندارد
دلم
دالبُردالبُرهای کاردستی های بچه ها
سَرَم
اقتدار ِیک هجوم ِهمه جانبه
به طاقت های دلم
و شهر
چقدر تنگ، سکوت را در آغوش میگیرد
و از ساعتها دیگر کاری بر نمی اید
نمیشود دیگر زمان را کشت
نمیشود دیگر زمان را دست به سر کرد
نمیشود دیگر زمان خرید
کاری هم دیگر برنمی آید
از واژه های احساسی
از اشکهای وسواسی
از چشمهای ابری
اما بی هیچ هراسی
باید روی ماه ِپایان را بوسید
خستگی
آدمی را
وادار به تصمیمهای "تا"دار میکند
تا تیتراژ ِپایانی
اخرین تقاصی باشد
که او میدهد
گاهی باید تمام شد
همینجوریها زیباتراست
گاهی وقت ها
آن که را دوست داری، داس دارد
بُرِش
آن هم قلب
آن هم لایه لایه های نازک
تحمل میخواهد
شاید قبلاها داشتم
حالاها اما، نه
نه چندان....
اکیداً
حتی
از فکر ِاحتمالات ِپاییز هم میترسم
ساده تر اینکه
نمیتوانم بیش از این
با دلم شوخی کنم
عشق
شوخی نیست....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
قصه مینوشت
قصه هایش
قاصد ِلبخند بود
خودش اما کمتر میخندید
خسته بود
هم خودش
هم خاطره هایش....
نبضش را که میگرفت
نبض نداشت
دلش اما انگار هنوز بود
بود اما نابود ِنابود....
تاس هایش هم دیگر شش نمی امد
نوشتنهایش با او قهر کرده بودند
پرستیژش
پرستوها را به مهاجرت دعوت میکرد
پرستوها هم میرفتند
اما باز می امدند
دلشان حرف میخواست
شاید هم قصه ی تازه
اما چانه اش دیگر گرم نمیشد
حرف زدن
برایش ساده نبود
اصلا همه چیز برایش سخت تر شده بود
کم هم زندگی نکرد
خیلی بیشتر از خیلیها
اما
انگار یک شب
با صبح، دعوایش شد
تصمیم گرفت دیگر او را نبیند
تصمیمش را عملی کرد
به همین سادگی....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
چهار روز بعد از میلادم
اینجا به وقت ِدر به دری های سیزده به در
به وقت ِعاشقت بودن های بی کوچ
به وقت ِسلام، حالم خوب است های بی غم
به وقت ِدوستت دارم، بی حرف ِپیش...
نوشتنهایم را جمع کردم
گذاشتم برای امروز
برای اینکه
هیچ خط ِفاصله ای
دیکته های باهم بودنمان را
خط خطی نکند
برای اینکه
وقتی روبرویی هست
وقتی لبها شنیده میشوند
چه نیازیست به نوشتن...
باران هم میداند
که غزل ها وقتی نوشته میشوند
که صدا به صدا نمیرسد....
اَلْقِصّه
اینکه
رسمُ الْعشق
تردید و واهمه نمیشناسد...
تاک های بی انگور
شبیه ِعشق و تردید است
انگار
سبز باشی
تاک باشی
بعد انگور، نه...؟
نمیشود که
آنوقت همین میشود
که تنخسته های مدعی
برای سلام هم شراب مینوشند....
عاشق بودن
یعنی
رقص ِمدام...
چینش نمیخواهد که
واسطه نمیخواهد که...
نقض ِغرض خوب نیست
وقتی خواستن هست
وقتی موازی ها نیستند
وقتی عهد هست
میشود راهی شد
میشود ماندنی شد
میشود همراه شد...
بی چاره آنکه
عاشقش روبرویش نشسته
همعهدش روبرویش نشسته
اما باز لبهایش دروغ میمانند
بی چاره آنکه همیشه درگیر ِموازی ها بود....
دستت زیر ِچانه ات...
ماه ِصورتت
تصویر ِروبروییست
گاهی ماه ِتمام
گاهی نیم رخ
گاهی هلال
گاهی سه رخ
چقدر نرخ ِدوست داشتنت مقطوع نیست
مدام عاشقترمیشوم
از آن میلاد
تا این میلاد
مدام سپیدهایم بیشتر شد
همنشین تر شدم بابرفها
اما عشق،انگار
در انتظار مشترک مورد نظر نیست
انگار شبیه ِباسماتی های دانه درشت
مدام رِی میکند...
سر ِصبر دوباره که آمدی
برایت میگویم
که دوست داشتنت
با من و ما چه کرد
بی تربیتجانم
جانم به در آمد
تا تو را آداب بیاموزم
اما باز لبت گاهی کج میچرخد....
نازت اگر کشیدنیست
کشیده ام
رنجت را هم
داغت را هم
دردت را هم....
بی ادبجان
جنونم مُسریست
هرکسی از کنارم میگذرد
مجنون میشود
شما چطور...؟
سه و هفت میشود ده
دردت به جانم
من روی دور ِتصاعد پیر میشوم
عشق با من اینطوری ها تا میکند...
صدایت جنونیست
که به جانم که می افتد
جنگ جهانی سوم میشود
بعد
باید یک امریکا باشد
که روی جنونم دوتا بمب اتم بیاندازد
تا هیروشیما شوم
تا سکوت کنم
تا ارام بگیرم....
ریگلاژ ِاین شعرها با خودت
دیوانه ام
دیوانه وار نوشتم...
دستت زیر ِچانه ات...
ماهجان
دلم نور میخواهد
شب نشو...[محمداشنا]
من همانم
که اگر مستم
تویی در ساغرم
من از آنی که تو در من ساختی
ویرانترم
من به دستان ِتو پل بستم
به زیباتر شدن
از تو میخواهم
از این هم با تو تنهاتر شدن
هیچکس در من
جنونم را به تو باور نکرد
هیچکس
حال ِمن ِدیوانه را بهتر نکرد
من برای شهر دلتنگی
باران خواستم....
پل....
علیرضا قربانی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
کاش تو هم آرام ِجانم بودی کاش
و از این کاش ها زیاد کاشته ام
نه میوه داشته
نه گل
نه حتی برگ
نه حتی جوانه
و نه حتی فصل ها تفاوتی داشته اند
و باز تنها یک نفر درخت است:
من...
و کاش لااقل تو باغبانم بودی
نه برای جاری چشمه
که خودم باران ترینم
نه برای نورهای خورشید
که خودم نورترینم
نه برای خاک های سرزمین
که خودم وطن ترینم
نه برای اینها
فقط کاش دستهایت
که تنم را لمس میکرد
فکر میکردم
لااقل لحظه ای فکر میکردم
که من هم تو را دارم
و چقدر ندارَمَت
و چقدر من هیچکس را ندارم
و چقدر همه بدون ِمن،
برایشان تفاوت دارد
و چقدر من، بدون همه
هیچ فرقی نمیکند...
و چقدر کاش
کاش لااقل تو را داشتم....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
اینجا طوفان است
آن جا هم
و من باید ساحل ِامن بمانم
و من باید ساحل ِامن ِخودم را پیدا کنم
و من باید ساحل ِامن ِخودم را بسازم
و من چقدر دیگر نباید
در موقعیت ِاکنون بمانم
و من چقدر خودم را بازی میدهم
و من چقدر باید چند تا خداحافظ بگویم
و من چقدر کنار ِبعضیها، نبایدم
و من چقدر کنار ِبعضیها، شایدم
و من چقدر برای خودم بایدم
ولی خودم را انگار
در یک صف ِطولانی
نفر ِآخر گذاشته ام
و قرار است
بعد از نمیدانم چند سال
برسم به سر صف
و آنجا تازه با خودم ملاقات کنم
و من چقدر دارم برای خودم دیر میشوم
قصه ساده بود
آن طرف تو باز طوفان بودی
این طرف هم طوفان شد
و من چقدر بی دفاع
با همه میجنگم برای صلح
با همه در صلحم برای جنگ
و این تضادها فکر کنم دیگر کافیست
و من چقدر خانه ام اینجا نیست
و من چقدر خانه ام آنجا نیست
و من چقدر خانه ندارم
و دنیا، واقعا انتخاب اشتباهی بود
حتی با همه ی اقاقیاها و یاس هایش
و باز هم خوابم نمی آید
و سوالم ساده نیست
چرا پرستوها
وقتی میروند
دوباره باز میگردند....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
رفتم تا خیابان
تا تمام کنم قصه ی مرد ِفروردین را
تمامم را در آغوش گرفتی
که پاهای آرامم نرود
پاهای آرامم
چندبار رفت که برود
که قصه ی من به سر برسد
دستم و دلم
پیش ِدستهایت جا مانده بود
دلت، مدام وساطت میکرد
دلم دلت را میشناخت
همان تکه یی بود
که از دلم به تو دادم
یادم هست
یادت هست
تو دل نداشتی
دلت در یک جنگ
به دست ِارتش ِتاریکی کشته شده بود
یادم هست
یادت هست
که دلم را با تو به انصاف تقسیم کردم
همین ها بود
که دلت دلم را قانع کرد
انگار دوتکه ی من
گاهی در اتحاد قرار میگیرند
همان وقتهاست
که یک کم من، من میشوم....
این ها برای بعد
بگذار مابقی را بگویم:
حساب کرده بودم
اگر تا میانه ی جاده بروم
حتماتر میشود پایان
تو بودی
باران هم بود
خدا را اما نمیدانم
چند وقتیست که نمیدانم....
نگهم داشتی
تا نگهت دارم
که نمیرم
نمیدانم نمیدانم
مگر میشود قاتل، مقتول را
از تیتراژ پایانی نجات دهد
شاید فقط وقتی که
مقتول باید چند بار دیگر کشته شود
شاید وقتی که یکبار تمام شدن
زیادی برایش خوب میشود
یکباره تمام شدن
زیادی آسان میشود برایش
شاید همین ها بود
که نجاتم دادی
شاید هم دلم، دلم را نجات داد
همین
فقط همین
باز عروسک کوکی زنده ماند....[محمداشنا]
پرنسس ِعاشقانه های مدام...
شعر و دکلمه: محمداشنا
#دکلمه
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
صورتم
زخمی ِلبخندهاییست
که با درد، روی صورتم حکاکی میشود
من
پروژه ی پژمردگی های خداوند ِزندگی ام
من
پژوهش ِرنگ پریده ی
پناهندگی ِنورم به تاریکی
من
دِژاووی اتفاق های مدامم
من
تکرار ِمدام ِمنم
من، مثلاها را خسته کرده ام
انقدر که خودم را به خودم مثال زدم....
من
چرا کنشی ندارم
من
چرا واکنشم....
من، عکس العمل، دیگر نمیخواهم
من باید خود ِاتفاق شوم
باید خودم های خودم را
به سِن دعوت کنم
من
چقدر چند وقت است که گریه نکرده ام
من
چقدر چند وقت است که نخندیده ام
من
چقدر چاره هایم را
درگیر ِبیچاره ها کرده ام
من چمدان نبودم
که باز یا بسته
پر یا خالی
مسافر یا ماندنی باشم....
من چین ِچشمم
نه چین ِپیراهن ِعابرها
مرا
با داغ های اُتو، نمیشود بی چروک کرد....
پس چرا
حضرت ِچاره
اینقدر بیچاره شده....[محمداشنا]
قربون ِمست ِنگاهت
قربون ِچشمای ماهت
قربون ِگرمی ِدستات
صدای آروم ِپاهات...
مازیار فلاحی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
دیشب
روی نبض ِبهار، خوابم برد
صبح
باران هم آمد
شنیدم درخت ها صدایم میکنند
خبری بود
گنجشک ها صبح را بوسیده بودند...
خوابم روی مسیر ِِامتداد نبود
خواب هم دیدم
نگرانم
نگرانَش...
این وقت ها بدجور پلکهایم کم می اورند
بیدار میشوند
مدام روی دور ِِغصه، میپرند
این وقت ها
خوابهایم رو به طپش ها کوتاه می آیند
خیالی نیست
کم و زیادش مهم نیست
خستگیهای دچار ِ او را دوست دارم
فقط
کاش
هیچکس
خوابهایش را نگران نکرده باشد
همین
به خدا که فقط همین...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
من
تعبیر ِ ِرویاهای هیچکس نیستم
حتی خودم...
من خاطره ی روشنی نیستم
حتی خاموش هم نیستم
من
پاسخ ِمشخصی به هیچ سوالی نیستم
حتی سوال هم نیستم
من
شروع ِهیچ مسیری نیستم
حتی پایان هم نیستم
من
بایدهای محکمی روبه شایدها نیستم
حتی شاید هم نیستم
من
مترادف ِسوسوهای شمع نیستم
حتی امتداد هم نیستم
من
مصاحبت ِصبح و باران نیستم
حتی اَبر هم نیستم
من
مشاعره ی بالهای پروانه با گل نیستم
حتی سکوت هم نیستم
من
عهدنامه ی یک توافق نیستم
حتی مخالفت هم نیستم
من
شرط ِهیچ اتفاقی نیستم
حتی اتفاق هم نیستم
من فصل اول ِهیچ کتابی نیستم
حتی چرکنویس ِیک دیوانه هم نیستم
من
منظور ِهیچ صحبتی نیستم
حتی یک تک واژه هم نیستم
من
همه نیستم
حتی هیچ هم نیستم
من فقط آمده بودم
که یک حرف بگویم بروم
که عاشقم
و چقدر تمام نشدنیست این در من
آمده بودم بروم
نمیدانم چه شد
جیب ِچپ ِپیراهنم دچار شد
نمیدانم چه شد....[محمداشنا]