mohammadashenaa | Unsorted

Telegram-канал mohammadashenaa - عاشقانه های آشنا

70

اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena

Subscribe to a channel

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

عاشقانه ی خاموش ِمَن
صبورانه ی دلخسته ام
نازدانه ی روزهای بارانی
بهمن که آمد
سپید شدیم
اسفند
ما را به بهار سپرد
لبخند شدیم
سبز شدیم
گل دادیم
دستهایمان دعا شد
از خوابهای دور گذشتیم
و تصمیم شدیم
که بیدار بمانیم
تا ابد
و من همیشگی ترین بیداری شدم
دوست داشتنت را
با پلکهای همیشه‌باز
دوست‌تر داشتم...
رویا بمانَد
برای آنها که تو را ندیده اند
من اما خواب را نمیتوانم...
دیدَمَت
و این دیدن
نباید کوتاه شود...
عمر
کافی نخواهد بود
پس لااقل
همه اش بماند برای دیدنت
دیدنی‌ترینم...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

از واقعه
تا تکثیر ِمن به تعداد ِکافی
مسیر ِکوتاهی بود
که آسان نگذشت
مقصدی نداشتم
نیتم
انحنای زمان بود
تا میان ِثانیه ها
چند ساقه ی یاس را
که از جانم باقی مانده بود
روی نم ِخاک ِصبور
جا بگذارم...
جایشان گذاشتم
سبز شده اند
عطر هم دارند
و چقدر دوست دارم صبرهایم را...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

گریه نمیکنم
نرو
آه نمیکشم
بشین
حرف نمیزنم
بمون
بغض نمیکنم
ببین...


چکاوک...
داریوش
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

اِیْ نَهایَت ِرَسیٖدَنْ...



💞
اِی تو بهانه واسه موندن...
معین
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

آفاق ِ دلتنگیهای من
نه غروب است
نه طلوع
نه سیاه است
نه آبی
نه تاریک است
نه نور
نه ابریست
نه بی ابر
نه سرخ
نه زرد
نه لبریز ِپرواز
نه بی عبور
نه پر از کوچ
نه پر از ماندن
آفاق ِدلتنگیهای من
فقط مرا دارد
یک من
یک قلب
که تمامش برای توست
که هر لحظه اش
آبیست
اگر تاریک باشد
حتما ماه دارد
اگر کوچ باشد
حتما امید دارد
اگر غروب باشد
حتما نارنجیست...
من نارنجی را دوست دارم...
اگر بی عبور است
حتما دل‌دل دارد
اگر ابریست
حتما باران دارد...
آفاق ِدلتنگیهای من
برای یک همیشه، تو را دارد...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

آرایه ندارد
ادبیات ِنگاهم
فقط میدانم
که پوچ ها تا ابد پوچند....
دستهای بی وفایی
که ترنج ها را دزدیدند
شاید نمیدانستند
خدا
طعم ِفردا را میداند
شاید نمیدانستند
که شروع ها
همه پایان دارند
غیر از عشق...
شاید نمیدانستند
که دستهای دروغ
هرگز سبز نخواهد شد....
شاید نمیدانستند
لاله ها
وقتی لَب‌پَر ِعشق میشوند
زیباترند...
شاید نمیدانستند
دنیا
زودتر از زود
تمام خواهد شد
به اندازه ی فاصله ی دو پلک
به وقت ِپلک زدن
به اندازه ی یک گذر ِآرام ِدو مژه
به اندازه ی یک بوسه و سپس، دوری....
شاید نمیدانستند
مژه ها
هیچوقت
به هم گره نخواهند خورد....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

صبوری میکنم
دوستت دارمهایی را
که جانم برای جانت
نبض به نبض، میفرستد...
ادامه هایم
جز تو نخواهند بود
حتی اگر
سایه ام کم شود...
شاخه ی نارنجی ِخستگیهایم
فروردین که بیاید
دوباره صورتی خواهد شد...
صورتی های جانم
اگر برای تابستان
گلهایشان گیلاس شد
چشیدنش با تو...
من بارها برایت زمستان شده ام
من بارها بهار ِعاشقانه هایم را
به سپیدهای برف سپرده ام
تا تو
از تبهای جانت کم نشود
تا تو خاموش نباشی
تا تنت گل بدهد
تا دلت سبز بماند
تا کوچه های نستعلیق ِچشمهایت
از انتظار ِروزهای خوب
به اتفاق برسد...
تو
شایسته ی همه ی نبض های منی
حتی اگر
جایم تا ابد خالی بماند...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

کمی بالاتر
چند خیابان آن طرف تر
دستهای باران، یخ زده
جاری هایش
از بس سرد شده
کوچه را سپید نوشته...
کوچه سپید شده
از عبورهای ناممکنش...
و چقدر قدم میخواهد
این همه سپیدهای صبور
چقدر شروع میخواهد
چقدر همراه میخواهد
زیبایی‌اش...
اما
کنار پاهایت هم‌پا نمیشود
تمامش را آغوش میکند
و تو میروی برای یک دَربَرگرفته شدن
برای یک ابد...
تو در جانش راهی میشوی
تو میروی
و او مدام آغوش میشود...
جانش سرد است
برف است
پر از تنهاییهاست
اما عاشق است...
فکر کن
یکی به جای هم‌پا شدن
تو را بپوشد و راهی شود
فکر کن...[محمداشنا]
❄️

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

بی احساس....



شادمهر
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

مجبور بود
همه ی لبریزهایی
که از احساسش میگفت
اجبار بود
همه ی عاشقانه هایش
بوسه هایش
آغوشهایش
حتی چشمهایش
اجبار بود
قصه ی پیچیده ای نبود
فقط میخواست
در خانه اش نباشد
خانه را دوست نداشت
و برای همه ی این دوست نداشتنها
چاره ای نبود
جز یک نمایش....
نمایش ِدوستت دارمها
نمایش ِکاش دیگران نبودندها
نمایش ِگل یا پوچ ها
نمایش ِجنگهای صدساله
و همه اش
ارائه ای بود، ساده
از یک بی خانمان
که دیگر آنجا را نمیخواست
و چون جایی برای ماندن نبود
اینجا را میخواست....
و همه ی اینها موقتهایی بود، مدت دار....
زمان ِپایانش:
تا پیدا کردن ِجای بعدی....
پیچیده نبود
ساده بود
فقط
از اجبار....
دوستت دارمهایی
که گفته میشدند
تا درها برای زنگ ِصدایش بازشوند
و آغوشها برایش شروع شوند
و بوسه ها راهی ِتنهایی‌اش شوند....
پیچیده نبود
ساده بود
مجبور بود....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

تب ِتند ِمادرانه هایش
همه ی تا به تا های
رفت و آمدهای دلتنگی هایم را
آرام میکند...
رَمیده های جانم
با صدایش تبانی میکنند
پر از آغوش میشوند
پر از بازگشت میشوند
فریادهای سکوتم
روی واژه ها جاری میشوند
به وقت ِنگاه هایی
که فقط برای اویَند
یک او
و دیگر هیچ
چه هُبوطی دارد حضورَش
انگار مبعوث میشوم
انگار خدا به تماشایم مینشیند
و انگار انتخاب میشوم
میدانی
اینکه برای داشتن ِیک اتفاق
یک نور
یک عشق
یک باران
خدا انتخابت کند
چقدر عسلریز است
انگار
همه ی نگاه ها رو به توست
انگار خدا برایت خواسته
و چقدر شهد دارد این جریان های جاری
حالا تو بگو
دوستش نداشته باشم چه کنم....؟[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

من هنوز چیزی نگفتم
که تو
طاقتت تموم شد....



مهستی
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

شیشه ای ترین حرفهای باران را میبینی
بوسه هایش به پنجره
بی سبب نیستند
جاری هایش
میان ِاین همه دریغ های شهر
بی معنا نیستند
صحبتهایش با خیابان
روی صورتم که چکید
لبخندهایم شروع شد
دیگران هم بودند
ما اما
میان ِیک بی قاب‌شدن
ما اما
بی پرسوناژترین
ما اما
با پایانی باز
من و باران را همه دیدند
و چقدر انگار هیچکس آنجا نبود
چقدر دیوانه بودیم ما
چقدر کمک نمیخواستیم
چقدر چتر از دانش ِما دور بود
چقدر نورهای خیابان
ما را چشیدند
چقدر دوست داشتن با باران
متفاوت بود با همیشه
و حالا
نمناکم
کاش باز باران
کاش باز عشق
کاش باز شیشه های خیس...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

به دوستت دارم هایم که فکر میکنم
دلم بیش و کم میشود
انگار تلاطم میشود
انگار دریا میشود
دلم مَد میشود
جانم جزر میشود
در جنونم موج ها به سلام می ایستند...
ساکنت بودن
مثنوی ِبی شاعریست
نمناک
نارنجی
صورتی
پر از اندیشه های بکر...
همه ی تاک ها
برای تو شراب میشوند
موسیقی ِتبهایم
برای تو لرز میشود
و من
چقدر عطرینه ام
در سیب ِصورتت
حضرت ِصبرهای دور...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

محاله اعتنا کنم
به وعده های مبهمت
منی که مطمئن شدم
شفا نمیده مرهمت
چرا فرار میکنی
به سمت سنگرای نو
به کی قراره لو بدی
عقب کشیدن ِمنو....


ذره بین....
محسن چاووشی
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

نسل ِچَشمهایت
میرسد به چشمه های بالادست
به آبی های دور
به عاشقانه های بِکر...
نسل ِچشمهایت میرسد به خورشید
به زلالی ِآفتاب
به پاکی ِنور‌...
چشمهایت
میعادگاه ِعاشقانه های آسمان است
پَری های دور
در مردمکهایت
به ملاقات ِهم میروند
و پریشانی
در سفرهای غرب و شرق ِنگاهَت
نیست
و آگاهی
چقدر مابین ِپلکهایت معلوم است
و من اما قرار است کال بمانم
نارَس...
دلیلَش ساده است
نزدیکتر شدن
چشمهایت را از چشمانم میدزدد...
مرور ِچشمهایت
انقدر کافیست
که میشود
همه ی عمرم را
به همین اتفاق، مشغول باشم
خُوشا چَشمهایت
خُوشا روبرویی
خُوشا من‌...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

سوره های چهارشنبه را خواندم
آیه هایش را هم...
واژه ها را در آغوش کشیدم
جانم را با نستعلیق، نقاشی کردم
و این همه را
برای اجتناب از یک اتفاق انجام دادم
که شب نسوزد
که ماه
با آسمان، قهر نکند
که تب
هیچوقت سرد نشود
اما
هیچوقت
هیچ چیز
آنطور که ما میخواهیم اتفاق نمی افتد
این بار اما
من هم تصمیمم تغییر کرد
این بار
سور
یک تصمیم ِمشترک شد
من و ماه
با یک کبریت
به مصاف ِشب رفتیم
کبریتی که چوبش
جانمان بود...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

آمده ام
تو به داد ِدِلَمْ برسی...

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

نامَش
تابستانیست
که همه ی آغوش ها را باهم دارد
نامَش
دریاییست
که به عبور از ساحل دعوتت میکند
نامَش
بارانیست
که به خاموشی ِچترها بشارتت میدهد
نامَش عاشقانه‌ایست
که روی صورتت
بوسه ی آرامش نقش میزند
نامش
نبضیست
که خاموش نمیشود
نامش
نشانی ِهمه ی رسیدنهاست
نامش
غریبانه ایست
که از بی کسی، نجاتت میدهد
نامش
نازدانه ی خداست
نامش
طعم نور دارد
نامش
نم نم ِشبنمهای یک گل ِسُرخ
تَرَنُّم قطره های افتاده از یک درخت
خیسی ِیک کوچه به وقت ِرگبار
نامش
محبت دارد
نامش مهربان است
نامش
همه ی عاشقانه هاست...
نامش
میم های میقات ِاهالی ِقبله است
حُرمت ِشاعرانه های یک عاشق است
ملاقات ترین علاقه است
دیدارترین صبوریست‌...
نامش
دوستت دارمیست
که گفته نمیشود
اما شنیده میشود...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

Non ha conosciuto l'amore....


Coraline....
Måneskin
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

نسبتم با تقدیر
دورتر از دورترین دورهاست..
شناسنامه های بینامِمان
بیربط ترین نسبت را دارند..
من
نازک‌نارنجی ِپاییزی ِبی تاب ِاین شهرم
لبم شعر است
خاطره ام عشق
فردایم نور
و خدا
اتفاق ِدوری نیست...
نگاهم به آغوش ِمحکم ِشیرینیست
که دستهایش را
از دور ِتنم برنمیدارد
نگاهم
دلواپس نیست
چون خدایم هنوز
در بارانهای چشمهایم طپش دارد
و بی واسطه میبوسم من
همه ی آنچه نامش عشق است
طالعم
خط ِسرمه ی چشهای مُتَواریست
که میروَمَش
برای رفتن
که این مسیر، مقصد نمیخواهد
که تب کردن
تقدیر نمیخواهد...
آنکه گل نمیدهد
نسبتش تقدیر نیست
او
از آغاز هم گل نبوده....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

همراه شدیم
شیشه ی روبرو بارانی شد
انعکاسش افتاد روی پیراهنت
بازتابش افتاد روی پیراهنم
انگار جاری های اشکهای تنپوشهایمان بود
انگار فهمیده بودند....
اتفاق، نزدیک بود....
کمی بعد
باورش کردم‌....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

پنجره
امروز دوباره عاشق شد
عاشق همان دیوانه ی همیشگی
همانی که شیشه ی قلبش را
مدام لمس میکند
همانی که این چندوقت نبود
همانی که امروز
دوباره تصمیمهایش
روی طپشهای شیشه
جاری شد...
پنجره
همیشه از نو عاشق میشود
عاشق ِعابرها، نه
عاشق کوچه، نه
پنجره
فقط درگیر قطره های دور و دیر ِمعشوقیست
که گاهی می اید
و گاهی های بیشتر، نمی آید
و لابه‌لای زمانهای نبودنش
هیچکس جریان نخواهد داشت
مگر خاطرات ِدیروزهای خودش...
پنجره
جنون ندارد
فقط میداند
که عشق
لزوما "داشتن" نیست
حکومت نیست
فرمان نیست
باب ِمیل نیست....
عشق
اتفاقاتیست بی هماهنگی
که وقتی می افتد
فقط میشود دیوانه اش شد
حتی
لحظه را نمیتوان از دست داد
چون
لایق ِعشق بودن
یک آن است
و ممکن است
بعدا هرگز دیگر دوباره اتفاق نیافتد...
پنجره
امروز دوباره عاشق شد
عاشق ِهمان همیشگی
عاشق ِباران...[محمداشنا]
🌧

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

انتخابش نبودم
انتخابش دیگری بود
و شاید دیگران....
نمیدانم....
عاشقش بودم
عاشقم نبود
اما مدام بود
اما چرایش را
نمیدانم....
مدام روی ریشه های درخت ِجانم
بنزین میریخت
تا از ریشه‌خشک شوم
و بعد که برگهایم زمستان میشد
و بعد که خستگیهایم عریان میشد
و بعد که شروعهایم پایان میشد
و بعد که مرگ برایم آسان میشد
و بعد که جدایی برایم ناگزیر میشد
و بعد که شعله های جانم
دامنش را میگرفت
از جگرش میگفت
که سوخته....
مرا میکُشت
و برایم گریه میکرد
چرایش را اما
نمیدانم....
آرزو میکرد
که تاریکی در خلوتم باقی بمانَد
که شاید همه
به فراموشی بسپارند مرا
میگفت
احساسش اینها را میگوید
ولی میدانستم
که اصلا او دل نداشت
که بتواند
که بخواهد
که بشود
که شاید
دوستم داشته باشد
و اگر هم حتی
در خیال هم اگر میشد
انتخابش نبودم
که بشود
که شاید
دوستم داشته باشد....
و جرعه های این تلخی
هیچوقت از جانم شُسته نخواهد شد
هیچوقت....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

عشق ِتو...


صد سال نوری....
آرون افشار
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

چَشمهایش
چاره ای بود
که کافیترین اتفاق بود...
فقط کافی بود
با مردمکهایت
به مردمکهایش سلام کنی
آن وقت
چنان نگاهت را در آغوش میگرفت
که همه تکیه های دنیا
در یک آن برای تو میشد...
چَشمانش
انعکاس ِخدا بود
چکه هایش نور بود
انگار آسمان را در خودش داشت
انگار میشد پرواز شد
در هوایش...
چینهای چَشمهایش عاشق بود
میشد
سر سپرد به خواستنهایش
میشد تا خط ِمقدمش رفت
میشد شهید ِجنونهایش شد...
سبزهای قامتش
چه اتحادی با عشق داشت
انقدر که
همه ی نورها
در کنارش سوسویی بیش نبودند...
چَشمهایش
مقصدی بود
که هرکسی دلش را نداشت
که حتی شروعَش کند....
مسیرش
هزار و یک شب ِقصه ها بود
جنون میخواست
کار هر دلی نبود
کار بیدل ها که هرگز....
دلش
ارتکاب ِهمه ی عاشقی ها بود
مجرم ِهمه ی خوبی ها
مُقَصِّر ِهمه ی زیبایی ها
و همینها بود
که تاریکی تابش را نداشت
که بودنش را تاب بیاورد‌‌....
و چقدر
علی بودن
آسان نبود
وقتی همه ی نورها باران شدند
وقتی تاریکی
تصمیم گرفت
نقش ِآسمان را به عهده بگیرد....[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

دیوانه‌جان
جمعبندی های جانم به آنجا رسید
که دوست‌تر از این نمیشود داشت کسی ‌را
که تب‌تر از این نمیشود بود برای یک بی آبرویی ِابدی
که چقدر ملاقاتم باید، باید، باید با تو
که چقدر عشق، حالا، حالا، حالا
که چقدر سلام، سلام، سلام
که چقدر باید پای دلم کوبیده شود
انقدر که نه من بمانم
نه پاهایی که پا به پایت بودند
و راجع به چشمهایت:
جنگهای جهانیست
و یکی از کُشته هایش هم من
تفاوتم اما
اینکه هر بار که میمیرم
خودت از جهان ِدیگر
بَرَم میگردانی
و چقدر این رفت و آمدهایم
بین ِدو دنیا
عاشقیست...
و چقدر هیچکس
با تو مهم نیست
حتی
سکانسهایی
که دوربینهای بیمار ِشهر
از ما میدزدند هم مهم نیستند...
میخواهم به تاراجَت بروم
و همه ام را به سکوتت بسپارم
و دیگر برنگردم
و چقدر از اینجا به بعدش دیگر مهم نیست
مسأله تو بودی
و راه حلَّ ِدیوانه‌اش هم منم....
نبودنم
همه ی آنچیزیست که باید....
که بعد از آن
شاید دوباره لبخند شوی
شاید....
یعنی
همه ام را به تو بسپارم
و بعد از آن دیگر
نبودنم اتمام همه ی دردها شود
و این پایانیست بر "منْ بودن"...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

آره خوب عِشْقِ مَنيٖ
بحث چِشْمٰات که جدا...



عِشْق ِمَنْ...
مهدی احمدوند
@MohammadAshenaa

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

دوستت دارم
و نسبتم با تو
از تقدیر نمی آید...
به جانم که نگاه میکنم
جز تو نمیبینم
همه ی نشانی ها
به تو میرسند
بی سبب به تو میرسند
بی نسبت به تو میرسند
و چقدر
بی واسطه، عاشق بودن
جانم را به باران دعوت میکند...
از من
اگر مِنهای تو باشم
چه میمانَد....؟
هیچ....
اصلا طلوع
مگر بی خورشید، معنایی دارد...
اصلا مگر ماه
بی شب، جریانی دارد
اصلا
مگر آسمان را
بی ستاره، میشود بوسید...
اصلا نامم را برای چه میخواهم
وقتی نام ِتو هست...
میشود
برای لبخندت زندگی کرد
میشود
برای اشکهایت مُرد...
کافیست
صبرهایت را به آغوشم بسپاری
کافیست
همه ی تقصیرهایت را
به دلتنگیهای من نسبت دهی
اصلا
همه ی نبضهایم برای تو...
دنیا
چه تفاوتی دارد بی من
وقتی تو هستی
همه چیز همانیست که باید...
تو یاسی
و عطرت
برای همه ی ادبیات ِدرونم
دالانهایی دارد
به سمت ِعشق...
دور ِنگاه هایت بگردم
که انقدر نسیمی
که انقدر نوازشی
که انقدر خواهشی
شیرین‌لَقا
به شامه‌ام سپردم
فقط عطر تو را بفهمد
فقط عطر ِتو را...[محمداشنا]

Читать полностью…

عاشقانه های آشنا

@MohammadAshenaa

نباید
نبایدهای آدمها را
روی روبان ِسرخ ِآزادی
به تیغ ِشکست ِباور، سپرد..
گاهی
رگ ِهمه ی باورهای یک دیوانه
همان باوریست
که دستهایش را
از بد بودن
دور، نگاه میدارد..
باید دانست
که آزادی
آسیب به دیگران نیست
که آزادی
آسیب به خود نیست
باید دانست
که حتی
ظرافت ِگلبرگهای یاس را
نباید به چیدن، سپرد
نباید
برای رهایی
شاخه ی درختی را شکست
نباید
تن داد به خیانت
نباید تن داد
به شکستن ِعَهد
و نباید
خیال را کُشت
وقتی که شهر
عاشقانه‌ایست آبستن ِصبح...
و چقدر این روزها
مانده ایم میان ِدو هجوم
یکی
هِژِمونی ِتاریکی های استبداد
یکی دیگر
هِژِمونی ِسیاهی های بی عقیدگی
و چقدر
هر دو هجوم
بی حیا هستند و آشوب و درد
و خیانت
شده است بالش ِخوابهای همه....
خوشا به حال ِبرلین...
وقتی دیوارهایش فروریخت
آزادی
صورت ِمردم را بوسید
بدا به حال ِما
که تا بوده
این بوده که دیوار روی دیوار ساخته اند
و اگر خرابش کرده اند
حتما برای ساختن ِدیواری دیگر بوده
و اگر هم نه
حتما
قرار است
روی آرامش ِکسی
آجر به آجر
ویران شود....
آری
اینجای دنیا
جای خوبی نیست....[محمداشنا]

Читать полностью…
Subscribe to a channel