اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena
@MohammadAshenaa
سُولوی تارهای موهایت
بی مضراب ِانگشتانم
احتمال ِصفر است
چه کسی جز من میداند گیسُوان ِتو را
چه کسی جانَش
روی سرانگشتانَش
به وقت ِنازهای مُماس
چکه میکند
چه کسی
انقدر عاشق است
که میمیرد
اما دلش را پس نمیگیرد
چه کسی
دور ِچَشمهایش چین میکِشد
اما ادامه میدهد...
من
مُتَواری نمیشوم از تو
من
متواری ام به سوی تو...
سویَت
برای من
قبله است
قبله، میدانی چیست...؟[محمداشنا]
برای باور بودن
جایی شاید باشه شاید
برای لمس تن عشق
کسی باید باشه باید
که سر خستگیاتو
به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات
واسه سادگیت بمیره
حرف تنهایی قدیمی
اما تلخو سینه سوزه
اولینو آخرین حرف
حرف هر روزو هنوزه
تنهایی شاید یه راهه
راهیه تا بی نهایت
قصه ی همیشه تکرار
هجرتو هجرتو هجرت
اما تو این راه
که همراه
جز هجوم خار و خس نیست
کسی شاید باشه شاید
کسی که دستاش قفس نیست... #
پوست شیر...
ابی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
جهانت
جهانم را با ویرانی روبرو کرد
اما نمیدانم
چرا انقدر آبادم
من اصلا
با تو آبادی شدم
من اصلا بی تو گندمزارها را برای چه بخواهم
من اصلا
طلوع را با تو
غروب را با تو
عشق را با تو
صورتی های گیلاس را با تو
فروردین را با تو
تیر را با تو
زمستان را با تو میتوانم
با تو میخواهم
با تو میشود
بی تو نمیشود....
جهانت اگر گرفتنیست
بگیر و بِبَر
جهانم را اما
به من پس نفرست....
آبادی ِمَن
سرزمین ِتوست
با تو سبز است
سرزمینم را بی باران نخواه....
من در تب های تو
خواهم زیست...[محمداشنا]
شاید تمامِ عمرمو
درگیر ویرونی کنی
اما بدون
با عشق من
کاری نمیتونی کنی...
امکان نداره حس تو از یاد این خونه برهحس تو...
دردی که با عشق اومده با مرگ میتونه بره
دنیامو دادم دست تو از هر طرف بن بست شه
جداً کجا دیدی کسی با قاتلش همدست شه..؟..
تب میکنم از فکر تو تا با خودم همدرد شم
صدتا زمستونم بیاد امکان نداره سرد شم
شاید تمامِ عمرمو درگیر ویرونی کنی
اما بدون با عشق من کاری نمیتونی کنی...
هرروز راهی میشی و باور ندارم رفتنو
تنهاتر از اونم که از رفتن بترسونی منو.....
جز زخم هایی که زدی چیزی برام مرهم نشد
هر کار کردی با دلم این عشق در من کم نشد...
@MohammadAshenaa
مُتَعالیست
نگاه های ماتم
میان ِچهارراهی
که همه ی راه هایَش
به نخواسته شدن ختم میشود
نمیدانم
گسسته های وجودت
چگونه مرا از عشق
منع میکنند
اما
من هنوز هم عاشقم...
به طرح ِخورشید ِناخنهایت قسم
که نور
انقدرها هم راحت
مدام شب نمیشود
که نور
انقدرها هم راحت
جیره بندی نمیشود
که نور
خاموشی نیست
دریغ نیست
دوری نیست
که نور
لبهای کسی را نمیدوزد....
چگونه دستهایت
نخ را به سوزن
و سوزن را به لبهایم
عادت داد
چگونه سکوت
سهم من شد
چگونه خاموشی
با لبه ی کاغذ
روی رگ ِ واژه هایم کشیده شد
چگونه من برای آرامشت
از دلتنگیهایت تجزیه شدم
چگونه چین افتاد
روی صبوریهایم
چگونه من
گناهکار شناخته شدم
در دادگاهی که قاتلش تو بودی....
وساطت نمیکنم
تسلیمَم
تو حکم کن
من اعدام خواهم شد
اما عاشقت خواهم ماند...
من پُر از هنوزهای همیشه ام
من پُر از تو
بَر دار، بوسه خواهم زد...[محمداشنا]
حس همیشه داشتنت
نه عشق و دلبستگیه
نه قصه گسستنه
نه حرف پیوستگیه
عادت و عشق و عاطفه
هرچه لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یه اسم گنگ و مُبهمه... #
راز همیشگی...🫀
ابی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
چقدر صبر دارد خیابان
از بس که عبورها را مدام تماشا میکند
چقدر خسته است از مرور
چقدر چمدان دیده
چقدر التماس ها شنیده
اما هنوز هم نور دارد
حتی تهران را که خاموش میکنند
باز هم نور دارد
گاهی ماه هم دارد
باز هم به حضور آدمها نه نمیگوید
سبزهایش را
نورهایش را
صداهایش را
سکوت هایش را
بی دریغ، میبخشد
چقدر شانه است خیابان...
میشود
سر روی شیب ِقامَتَش گذاشت
میشود آرام بود
میشود آرام ماند...
نمیدانم
چگونه است
که دیوار ندارد
سقف ندارد
اما امنیَتَش آغوش میشود برایم...
حتی
از پنجره هم
نورهایش مرا بغل میکنند...
چقدر خیابان را
چقدر تو را
چقدر تو را با خیابان میخواهم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
نمازم می آید...
دلم میکِشد
رو به احتمال ها بایستم
و به خیال ها سجده کنم
و مدام به همه بگویم:
"به تو چه"...
اینطوری ها عاشقم
اینطوری ها...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
احتمالا دغدغه های ابرها
دق کردن از عبورهایشان نیست
احتمالا کوچ را درد نمیدانند
احتمالا اینکه گاهی باشند
گاهی نباشند را اشتباه نمیدانند
احتمالا دلتنگی را نمیفهمند
احتمالا همدلی را نمیشناسند
احتمالا از بس دورند از زمین
نمیتوانند هم سایه شوند با هیچکس
اصلا فکر کنم سایه ی خودشان را هم هیچوقت نمیبینند
احتمالا با پرنده ها
کار خاصی ندارند
احتمالا هواپیماها را دوست ندارند
چون زودتر از آنها عبور میکنند
احتمالا باران ها را که به زمین میفرستند
قلبشان نمیطپد
اصلا تجزیهشدنشان به قطرات باران
برایشان انقدر عادیست
که انگار ساده تر از ایستادن است
ساده تر از ماندن....
اصلا حاضرند تجزیه شوند
اما نمانَند
احتمالا سپیدبودنشان هم اتفاقیست
مثل ِسیاهبودنشان
احتمالا نام تو هم اَبر است
و اِلّا چرا انقدر باید شبیهشان باشی...
اَبرَم جان...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
آرامشم
دلهره هاییست برای تو
و چقدر همین تو
همین اضطراب های بی امان
همین تردید های آینه ی روبرو
اَمن میکند مرا
شعر میکند مرا
چقدر حبس های تو
آزاد میکند مرا
به همه ی میله های دور ِطپشهایم قسم
من یک لحظه هم زندانی نبودم
در کنج های دچار
در علاقه های تبعیدی
در هواهای بی تو
در چهکنم چهکنم های نبودن
در چِمچاره های بیچارگی
من یک لحظه هم تنها نبودم...
تو مگر چندنفر بودی
که من بی تو
اینچنین دیوانه ام
تو مگر چند نفر هستی
که من بی تو
اینچنین عاشقم...
چقدر تنهایی را نمیدانم
چقدر تنهایی را نمیفهمم
چقدر بودنت ابدیست
چقدر کوچه ها عطر تو را دارند....
ای آسمانی ِمَن
ای اَبرنشین
ای گل ِباران زده ی صبور
از خدا چه خبر
از صحبتهایتان چه خبر
مرا هم برایش تعریف کردی....؟[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به دیدار ِپنجره رفتم
در آغوش ِشب بود
باران هم آمد
تَر شد خاطِرِشان...
تب ِخیس ِشیشه
دستهایم را دعوت کرد
پنجره را لمس کردم
دستم به آسمان برخورد کرد...
روبرو
روی نبض ِشیشه
نَم، روی نما بود...
نیمه ی جانم افتاده بود آنسوی پنجره
خودمان بودیم
من و تو و قطره ها
انگار هم این سو ایستاده بودم
هم آن سو با کوچه و تو
در یک علاقه بودیم
خدا هم جاری بود...
چقدر دیوانه ام من
چقدر خوب است که دیوانه ام
فکر کنم
اثر ِباران ِتَب کرده ی تابستان است
تیرباران...[محمداشنا]
ﺧﺪا رو ﭼﻪ دﻳﺪی
ﺷﺎﻳﺪ ﭘَﺮ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ...
تاسیان....
علیرضا قربانی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
چین های دامن ِیک دیپلمات
که قصدش جنگ نیست
صلح نیست
عشق نیست
انکار است
و تمامی ِملاقات ها
اگر صورت میگیرد
برای قطع ِتماس ِابدیست
سیاست های دیپلمات ِمورد نظر
روی نبش ِقبر ِبی تفاوتی بنا شده
قصد
بریدن ِروبان ِپایان ِعلاقه هاست
قصد
قتل ِعشق است
قصد
رگ است
مبدا
چهاراه تردید
مقصد
میدان تردید
قصد
گسستن است
ناز
بهانه است
بوسیدن
پایان ِمسیر است
مخاطب
دیوانه است
دیپلماسی ِیک دیوانه ی زنجیری
برای فرار از زنجیرهای کودکی
به نیابت
با فشار مستقیم
روی نفس های من...
خفگی
و سپس اِحیا
و باز خفگی
و همینطور دوباره و دوباره
به نظر
هنوز هم عاشقم
نبضم را چک کرده ام
انگار هنوز هم زنده ام...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
خُوشا بختم
که به تو باختم...
کم اتفاقی نیست عشق
برای بیشتری ها نمی افتد
خیلی کَمَند
دل هایی که هنوز میطپند...
طپانچه ام روی شقیقه است
نه برای شلیک
که برای دستور
که بگویم
هر آنچه تو خواهی
همان را تسلیمم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
فراموشی
اتفاقی نیست
که برای هیچکس بیافتد
نمیشود از یاد برد
کسی را که قلبت را فتح کرده
نمیشود به دروغ
از نبودنش قصه ها گفت
نمیشود ساده رد شد
از سادگی دلتنگیهایی که واقعی بوده اند
نمیشود
عطر موهایی که هوا را بوسیده اند
به خیال ها نسبت داد
نمیشود
شب شد
وقتی صبح را در یاد داریم
نمیشود
باید ها را
به امید ِشایدها
از یاد برد
نمیشود
در یاد را
از یاد برد
نمیشود بوسید و لبها را پاک کرد
نمیشود آغوش شد
و دستها را فراموش کرد
نمیشود واژه شد
و بعد به سکوت پناه برد
نمیشود
اینها همه نمیشود
فراموشی
یک خیال ِبیدل است
نمیشود
دوست داشت
و سپس دوست نداشت...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
دیپلماسی ِمَعصومانه ی تیغ
رگ میزند.....
نازک است
اما میبُرَد
شبیه ظرافت ِتو
به وقت ِدروغ
شبیه ِظرافت ِعاشق
به وقت ِباور....
و تو نمیدانی
چقدر سخت است
بدانی و باور کنی....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
اسمَت چه بود...؟
چرا یادم نمی آیی...؟
تو را کجا دیده بودم...؟
چرا در خاطرم نیستی...؟
تو را میشِناسم...؟
چرا در شناسنامه ام نیستی...؟
تو در یاد که هستی
که از یاد من رفته ای....؟[محمداشنا]
هر گل ِتازه ای
که چَشم باز میکنه
به خودم میگم
که این نیز میگُذَره...
یاد ِگذشته...
فرامرز اصلانی
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
نیمه ی تابستان...
کمی دور تر از تبترین تب...
منطقی ترین انهدام های بشری...
مکث ِکوتاهی میان ِدو جنگ...
لب های تَر ِمرداد...
امکان گفتن ِواژه ای ناممکن...
خیره به خیال...
لبخندی ناپیدا...
انتظار ِصبح...
شیب ِشَب
رو به احتمال...
دستیابی به دَرک
در توالی ِاگرها...
بوسه هایی بر پیشانی ِتیر...
وقتکشی برای فصل...
وساطت میان ِسلام های دوباره...
و دوستت دارم هایی
بدون ِشاید...
چقدر قلبم تو را آبستن ِطلوع است
خواهد طپید
خواهم آغاز شد...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
خوشا به حال خیابان
که انقدر تو را دارد
که هر بار با تو همقدم میشود
که با هر بازدم
هوای تو را نفس میکشد
که دیوانه است
و عطر تو را با دستهایش نگه میدارد
که تو را به درخت هایش معرفی میکند
که تو را با گلهایش آشِنا میکند
که تو را به کوچه هایش دعوت میکند
که تو را درون ِنفسهایش حبس میکند
که تو را مرور میکند
که عبورت را هر بار صبر میکند
که انعکاست را در اغوشَش میفشارد
که اتکایش را به ایستادنهایت قطع نمیکند
که آسمان را برای تو به باران دعوت میکند
چون علاقه هایت را میداند
چون هنوز هم فرصت دارد
چون چمدانت را ندیده
چون اطمینانش انقدر زیاد است
که دلش نمیریزد
از بس که تو را هر روز دارد
خوشا به حال ِخیایان...[محمداشنا]
آرامآرام
نشستی در دل ِمَن
ای آشِنا...❤️
رضا ملک زاده
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
در ساده های ذهن ِنارنجی ِتو
من چه ساده
برگی شدم
جدا افتاده از یک درخت....
وای از صدای خِش خِش ِتکه های من
زیر قدمهای شیرین ِتو....
تو معتقد به پاییز
من
عاشق ِرنگ ِنارنجی ِتو
تو معناشده در کوچ
من
سپیدموییصبور در عشق
تو عابرترین ماندنی
من ماندگارترین دلبستگی...
من
دلبستگیهایم به یک لبخند دلسپرد
من
چقدر جامانده ام
در همه ی شبانه هایی که تو
رفتنت را
روی قلبم نقاشی کردی
من
دلداده به دستهای از دست رفته
من
چشمانتظار
در خیابانی
که دیگر خانه ات را در خود ندارد....
من
بی تو
من
بی من....
قلبم
دفترچه ای شد
پر از رنگهای تو
پر از ترس
پر از ایستادن پای نبضهای تنهایی
پر از ماندن برای قلبی که هیچوقت نطپید
پر از سجده به سوی غرب
پر از نگاه
به همه ی پروازهایی که تو را بُرد
و مرا نَبُرد....[محمداشنا]
بیا دریارو🌊بدزدیم...
پای گوشماهی🐚ها...
شهیار قنبری
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
صدایت
لاله های شنیدنم را
بارانی کرد...
هنوز هم ادامه دارد بارش...
چقدر بی چتر، تو را شنیدن
مرا شبیه ِتهران
صبورتر میکند
انگار میتوانم
تا همیشه منتظر بمانم...[محمداشنا]