اشعار ، نوشته ها و مینیمال های محمداشنا Channel ID : @MohammadAshenaa Admin ID : @MohammadAshena
@MohammadAshenaa
پونه های پاپَتی
عطرهایشان را نذر کرده اند
کوچه، مست شده
پونه ها خوشحالند
به نظر می آید که رَهاوَردِشان قبول شده...
نَظَرت چیست که من نذر ِتوام...؟
از چَشمانت بپرس
نذرم قبول است...؟
من، بعد از خودم نیستم
تو اگر بودی
بعداًها
باز هم از مژه هایت بپرس
نذرم قبول...؟[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
وَ وَطَنَش که شدم
دیگر بی وطن نمیشود
تیرباران میشوم
اما می ایستم
حتی اگر او نایستاده باشد...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
روایت ِچَشمهایت
دور از واقعیت نبود
فقط من باوَرَش نمیکردم....
روی خطوط ِمُژه هایت
سفرنامه ای بود
که با مداد ِسیاه نوشته بودی
واژه ها با پسزمینه، همرنگ بود
چَشمهایم انکارَش کرد....
شب ِپیرامون را حاشیه دیدم
ماه ِمردمکها را متن...
روی خطِ اُفُق ِکنار ِپلکهایت
شَفَقهایی بود
که از قطب میگفت
من اما دلپوش بودم
زَمْهَرير را جانم باور نکرد....
عاشق
انگار باورش را
به شکستن، نمیسِپارَد
حتی اگر قامَتَش بشکند...[محمداشنا]
چو آن ابر ِنوبهارم من
به دل، شور ِگریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من...؟
عبدالحسین مختاباد
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
به پَرهای پَری ِصَبور ِروبرویی
به بالهای سوخته ی شعله وَرَش
به شمع ِخاموش شده ی جانَش
به لبخندَش که دیگر نبود
نگاه کردم
شمع ِنگاهم
چکه های داغ را به زمین سپرد
سپس سرما در چشمهایم جاری شد
همه ی توانستنهایم ناتوان شد
دیگر انگار نبض نداشتم
به صورت ِدلتنگیهایم
چند سیلی ِسرد نواختم
اما بیدار نمیشدم
فکر کنم
جان داده بودم
به خدا نه
به او....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
فاش میشود...
همه ی چکه ها
روزی از ابر می افتند...
فاش میشود...
اشکهایی که شک میکنند
قبل از افتادن؛
اما میپرند
پر ندارند
اما میپرند
اینگونه اعتماد دارند
اینگونه اعتماد دارم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به صبرهای دور ِدورَت قَسَم
که این شیب های سرخ ِروی آسمان
مرا نمیترسانَد
که این پرنده های بی پَر
مرا نمیلرزانَد
که این تیرهای رها شده از چِلِّه ی کمان
مرا از جایم تکان نمیدهد
که این سپاه ِشکسته
مرا نمیشِکَنَد
که این فرارها
مرا فراری نمیدهد
که این کوچه های خلوت
مرا از تو خالی نمیکند
که این خیابان ها
مرا بی تو جایی نمیبَرَد
که این صبرها
مرا خسته نمیکند
که این کوچ ها مرا عادت نمیدهد
که این دشمن
اگر
صف، بسته
به جوخه ی مرگ؛
اعدام میشوم
اما فرار نمیکنم...
که من،
بی تو
بی نبض میشوم...
به صبرهای دور ِدورَت قَسَم
که تو هیچوقت دور نبودی...
چَشمهایت را نبند
نکند بدون ِچَشمهایت
تنها بمانم....[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
پوشیده ام تو را
اما هنوز عریانم
نمیدانم
چگونه دوتایی هایم شبیه ِتنهاییست...
حصار ِتَنانه هایم نیستی
اما امنترین سرزمینم
تَنپوش ِدلانه هایم نیستی
اما در پناه ِتوام
نمیدانم
چگونه تنهایی ام شبیه ِدوتاییست...[محمداشنا]
بروم در غزلگردیهای تو
تا سمفونی ِآبی
سوگ ِمشکوک ِسازها را
یکجا گریه کنم
دریا
چه خوب شد
که مرا تَر کردی...
غزلگردی...
شهیار قنبری
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
شب را که رفتم
امتدادی بود بی پایان
نمیدانم چرا تاریک نبود
نورها بوسه میزدند مرا
حتی بیشتر از صبح...
چه شعرهایی مرا در آغوش گرفتند...
آزادی را چندباری دوره کردم
مرورش مرا عاشقتر کرد...
تو میدانی عشق چیست...؟
من میدانم ولی
درست از وقتی که آموختَمَش
تا همین حالا...
کُنج ِخیابان ِدارُالْمُلْک ِآشنایی
کمی که ایستادم
آرامش، چَشم در چَشمَم
ایستاد و از تو گفت
من ایستاده بودم
نبضم اما نه
انقدر تندتند میدوید
که من از او جاماندم
فکر کنم داشت تا تو می آمد
هر از چندوقتی
پِی ِتو می آید
فکر کنم
هر ثانیه، چندبار...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
میخواهم خبَرَت کنم
یک، روز، صبح
یا، یک، شب، لَیْلْ
که بگویم
رسیده ام به تو
و من چقدر خیابان ها را آمدم تا تو که دلتنگت شوم
و من چقدر گل داده ام از این دلتنگیها
و من چقدر در راه ِتو بودن را
حاضر نیستم بِسپُرَم به کسی
و من چقدر دوست دارم
فرداهای نیامده را
چقدر به من، امید، هدیه میدهند فرداها...
تو نمیدانی...
من راه و فردا و تو را چقدر دوست دارم
زندگی در شُماهاست
زندگی
در خبریست که تو را یک روز خواهم داد
اما اگر شب شد
بیدار بمان تا آمدنم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
مگر میشود تو را عاشق بود
و شب ها را زود جان سپرد....
مگر میشود
دچار ِتو بود
و دچار ِپلک ها هم شد....
مگر میشود
مژه هایم
دستهای هم را گرفته باشند
وقتی چشمهایم
تو را در انتظارند....
مگر میشود
قصیده ی چشمهایت
هنوز شروع نشده باشند
و من غزل های رویا را ببینم....
مگر میشود
مَردُم ِمَردُمَکهایم
تو را صدا کنند
و انتظار را مرور کنند
و تو هنوز دچار ِهنوزهای نیامدن باشی
و من پلکهایم را بپوشم....
میشود...؟
از تو چه پنهان
که خواب
به سراغ ِچشمهایم می آید
اما چشمهایم
دستهایش را نمیگیرند
چشمهایم با خواب نمیروند
مانده اند
به عهدی که با دستهای تو بسته بودند
مانده اند...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
دهمین خون....
غریبانه ای دیگر....
غَرب ِچَشمهایت نارنجیست
مرا هم نارنجی دوست داشته باش....
نارنج ها را که چید
دیوانه شد....
از بهارنارنج ها که گلوبند ساخت
فردایش مریض شد....
تو دعایش کن
دعایت دعوت دارد
میهمان، خداست
بگو بَغَلَش کند
بگو بَغَلِمان کند
به خدایمان بگو...
صدایم چکه میکند
از کدام مغرب مرا صدا میکنی
می آیم
بخدا که می آیم
من اصلا می آیم
که به جای تو غروب کنم
که تو بمانی...
تو فرق میکنی
دستهایت دوست ِخداست
دعایت نزدیک است
تو نور را نَبَر
میشود بمانی...؟[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
چکه هایی در من هست
که به موسِم ِ تو میبارند...
ابرهایی در من هست
که با نسیم ِتو
سفر میشوند...
نورهایی در من هست
که به خاطر ِتو خطر میکنند
و خودشان را نشان میدهند...
آفتابی میشوند
چون تو نگاهشان میکنی...
عابرهایی در من هست
که تو را در من
هر ثانیه جستجو میکنند...
نبض هایی در من هست
که به جریان ِتو
در زندگی ام وابسته اند...
دلبستگیهایی در من هست
که اگر دل ِتو نبود
دلباخته نمیشدند...
تو چقدر مِقیاسی
همه ی مهربانی ها را
همه ی زیبایی ها را
همه ی باران ها را
با سرزمین ِبودنهای تو
میفهمم...
تو
اوج ِعاشقانه های مَنی
چه قبلاًهای قبل از تو
چه بعداًهای بعد از تو
اهمیتی ندارند
مهم
تویی
انقدر ها که
قضاوت هایی در من هست
که تو را برنده ی همه ی مَحْکَمِه های قلبم میدانند...
تو
جان ِمَنی...[محمداشنا]
❤️
@MohammadAshenaa
لَندَن ِدلتنگیهایم بارانیست
بی چتر ایستاده ام
همانجا که گُمَم کردی
همانجا....
کودک ِطپشهایم
بدون ِدستهایت
هیچ جا را بلد نیست
جز آخرین رَدّ ِعَطرت
روی تَن ِهوای آخرین تقاطع....
ایستاده ام
در تاریخی نامعلوم
تکیه ام به توست
تویی که نیست
تویی که هست...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
و من باز هم
با علاقه و دلتنگی و ناراحتی
به تو
برای تو
از تو
میخوابم...
خواب را که دروغ میگویم
اما همه ی این ها را هر شب
از نو تجربه میکنم...
عاشقت بودن
تجربه ی متفاوتیست...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
ادامه میدَمَت...
با یک مداد
روی کاغذی که از هیچ چیز خبر ندارد
حتی نامَت را نمیداند
من هم چیزی نگفتم
فقط تو را نوشتم نوشتم نوشتم
انقدر که کاغذم با بوسه های واژه ها
آتش گرفت
شعله هایش غریبه نبودند
انگار
از من به او سرایت کرده بود
نامَش سوختن نبود
لحظه ی نورشدن بود
اتفاق ِکوچکی نبود
انقدر در من، تو خورشیدی
که میشود مگر گلایه کنم
از شراره هایی که با تو شروع شد...
میعادگاه ِمن و نوشته هایم تویی...
میدانی
من از بس دچار ِتوام
از کنار ِآدم ها که میگذرم
آن ها هم شعله میشوند
نور میشوند
نبض میشوند...
از تو چه پنهان
نمیدانم چگونه است
که از سوختن نمیگوییم
انگار
که ساحَت ِبودَنَت
سِرّ ِاین دیوانگیهاست...
من تو را زمزمه میکنم
و دیگران بدون ِدانستَنَت
در تو غرق میشوند
و چقدر ما نجات نمیخواهیم
که تو
همه ی نجات های متفاوتی
که تو
نجیب ِناجی ِقلب ِمنی...
نجاتم نده
بگذار غرق تر شوم...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
یِکُم ِتابستان های تو
یِکُم ِعاشقانه های من...
دستهایم در دسترس نبودند
که شروع ِتبهایم را
به دلم تبریک بگویم
دستهایم را از نوشتن دزدیده بودند
خوابهایی دیده بودند
که من از شعر دور باشم
چوبخط هایی کشیده بودند
که دوازده روز
دستهایم از فصلت کوتاه بمانَد
کوتاه نیامدم
من در دلم یادداشت برمیداشتم
دفترچه ی دیوانه ام
اگر چه دور از دستهایم بود
اما دلنوشته هایم را روی دلم خطاطی میکردم...
خط به خط
خاطره میبافتم
طراوت میساختم
سبز میماندم...
تَرَنُّم روی لبهایم بود...
چشمهایم تَر
اما آرام...
فقط نگاه میکردم
شبیه ِهمیشه هایم...
نگاه، کافیست
همه ی حرفها را دارد
همه ی حرفها را...
یِکُم ِتیرباران
تار ِصبوری های زِلف ِتو
به باران ِسرانگشتهایم نرسید
اما نمیدانستند
ما در مدام های تبانی هستیم
قطع نمیشود این دلتنگیها
تا در تَبِمان، تبانی باشد
قطع نمیشود این دلتنگیها
حتی بی ما...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
شِکَنَنْده تر از آرامش ِاین روزها
سپیدی ِموهای مَن است...
سِپَری نمیشود
هیچوقت نشده...
سِپَری ندارم
هیچوقت نداشتم...
تَبَم بی ربط به تابستان
تبم بی ربط به زمستان
تبم مربوط به خون های فرداست
من که میدانم میمانم
من که میدانم سپیدتر میشوم...
میشِکَنَم
اما
شکسته هایم شکست نمیخورَند
انقدر سایه را نور، میتابانم
که هم سایه بی سایه شود
انقدر چَشمهای شهر را میبوسم
که خوابمان نَبَرَد...
صبح، ماییم
ما همان صبحیم که قرار بود بیاید...
صبح شده
دیگر نباید خوابید
دیگر نباید بیدار شد
باید فقط بیدار ماند...
بی دار
در صبح
چقدر دوست خواهم داشت
تو را
تو را
تو را...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
به رگ های آبی ِدستهایم
که رگه های عشق
در طپشهایشان دارند
تکیه ها کرده ام
اما آغوش ِتو
داستان ِدیگری بود...
از همان داستانها
که تمام شدنی نیستند...
تمامَش نمیکنم
همین است که هست...
به تو تکیه کردن
تب ها دارد در کَمین
کم نیاورده ام
کام گرفته ام
از همه ی هواهایی که تو را دارند...
هوایت
کمبود ِهمیشگیست...
کم بودنت
آدم را کم میکند...
کم شده ام
کوچک تر از کودکانه های کوچه
اما
کم نمیشود دلم...
دل است دیگر...
خانه ی توست...
خاموش نمیشود چراغَش...[محمداشنا]
یادم هست
یادت نیست....
دلریخته...
شهیار قنبری
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
چَشْمْهایت
خطاطیست
رنگ دارد
هنرش برمیگردد
به یک عاشق
در عصر ِصفوی
شاید هم قاجار
شاید هم
دور تر از این حرف هاست اتفاقافتادنت...
چَشمهایت
نستعلیق ِرنگ به رنگیست
که یک دیوانه
همه ی عمرش را برای
خلق ِخطوطَش گذاشت
خلق ِیک تب
در شبی که از عشقت
هیچوقت صبح نشد...
چَشمهایت
دارُالْمَجانین است
همه را به سلامت راهی کردم
که خودم تنها دیوانه ی این تیمارستان باشم...
چَشمهایت
چانه میزنند با چَمِدانم
پلک میبندند به نشانه ی رفتن
پلک، باز میکنند به نشانه ی ماندن
و چراغ های شهر
همراه با آن دوتا
خاموشروشن میشود...
چَشمهایت
طنین دارند
به شرط ِآنکه
دیوانهیِشان
تن در دهد به جنون
جنون بیشتر
و باز هم بیشتر...
چَشمهایت طبیب ندارند
فقط میکُشند
بی صدا میکُشند...
چَشمهایت
شروع ِاتفاق هاییست
که مرا
با ابرها همنشین کرد
از تو چه پنهان
که ماه هم بود
صبر هم بود
عطر هم بود...
چَشْمْهایت
اصیل است
اصلا همه ی اِصالت ِبَشَریست...
چَشمهایت
نستعلیق ِشکسته است
نگاه کن
شکسته هایم را نگاه کن
انگار میخواهم
شبیه ِتو باشم
تو
نستعلیق ِشکسته
من
شکسته ی خالی...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
نارنجی های بودَنَت
به فصل، مربوط نیست
با تو مرا همیشه پاییز است...
دوستَش دارم
تو را
پاییز را
نارنجی را...
صورتی های دلتنگیهایم
همیشه، گُل دارند
به بهار، مربوط نیستند...
سبزهای ایستادنم
همیشه چِناری اند
به حال ِاَبرها مربوط نیستند...
من اما
به تو مربوطم...
همیشه هایم را در تو وقت میگذرانم...
زندگی
شنبه های پِلک های توست
زندگی
یکشنبه های لب های توست
زندگی
دوشنبه های صدای توست
زندگی
سه شنبه های لبخندهای توست
زندگی
چهارشنبه های آغوش ِتوست
زندگی
پنجشنبه های گیسوان ِتوست
زندگی
جمعه های خیال ِتوست
و هفته ها و هفته ها
و ماه ها
و سال ها
و هیچ چیز، تکراری نمیشود
برای روزهای بعد هم
بازهم تویی..
اما نکته هایت یکیدوتا نیست...
همه ی عمر
برای دوره های نکته های
احساسم به تو کافی نیست...
من
با اجازه
گرچه باز هم کافی نیست
اما بعد از پایان هم
تو را دوست میدارم...[محمداشنا]
اگه سبزم اگه جنگل
اگه ماهی اگه دریا
اگه اسمم همه جا هست
روی لبها تو کتابا
اگه رودم رود گنگم
مث بودا اگه پاک
اگه نوری به صلیبم
اگه گنجی زیر خاک
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم...
حرف...
شهیار قنبری
@MohammadAshenaa
@MohammadAshenaa
لب به لب ِصبرهای خیابان
کمی این سو تر از دستهای پُل
نرسیده به سوال های جدول
کمی دورتر از نور ِکوچه
افتاده روی انعکاس ِشیشه
لبهایمان که هم راه شد
کمی برف
مابین ِما عبور کرد
کمی بعد
تو رفتن را صرف کردی
دلم اما
نگرانی هایش عاشق شده بود
نگرانیهایم تو را دوست داشت
آمدم همراهت
باید یا باهم میرسیدیم
یا باهم نمیرسیدیم
نمیشد تنهایی
نمیشد تنهایی...
برف ِموهایم مابین ِلبها هم میدانست
که این سپیدها
ساده، نقاشی نشده اند
سپید شدند
چون
نمیشد بی تو
نمیشد بی تو...[محمداشنا]
@MohammadAshenaa
تو مُعاهده ی مَنع ِاِشاعِه ی عشق را امضا نکن
لااقل تو با آن ها نباش
نگاه کن
بیشتریها همان ها هستند....
سمت ِما
چند نفری بیشتر باقی نمانده....
همه، تَن شده اند
از دل، گذشته اند
همه روی نبض ِهیجان
به تن عقیده پیدا کرده اند
تو با آن ها نباش
تو از بیهودگی ِعشق نگو....
مگر نور ِطپش های قلب
همین چند طپش ِاضافه
برای دلدادگی نیست...
مگر بستگی ندارد دلهای ما به هم...
مگر دلدل کردنهای شبانه به وقت ِماه،
مگر انتظارهای صبح
به وقت ِپنجره،
مگر صورتی های گیلاس
به وقت ِفروردین،
مگر سبزهای چنار
به وقت ِسایه،
مگر آبی های آسمان
به وقت ِطلوع،
مگر همین ها نبود
که نفسی میرفت و می آمد...
مگر زندگی
نبض ِهمین لحظه ها نیست
و من نمیدانم
چگونه همه ی شهر
آنسوی دیوار ایستاده اند
چگونه هیچکس دیگر عاشق نمیشود
چگونه همه به شوق ِتَن
به دروغ
از دل میگویند
چگونه
صحبت از دل
فقط نقاب ِثانیه های آغازین ِ ارتباطهاست
نقابی از خاطره هایی
که خطر را کم میکند
خطر ِآینده را
خطر ِبدنامی های بیدلی های فردا را
که بعدها برای آلبوم
بشود خاطره ی شیرین
که اگر کسی از احساسشان پرسید
یادشان بیاید که یک روز از دل گفته اند
مهم نیست که راست نبوده باشد
حداقل آبرو که می آورد
میدانی چرا
چون بیشتر ِمردم
این حرف ها را
برای ویترین میخواهند
که دیگران
یادشان نیاید
که تن بود که شناسنامه هایشان را مُهردار کرد
که تن بود
که پاهایشان را همراه کرد
که تن بود
که راه ِنفسهایشان تنگ شد....
آن ها میخواهند
بعدها نامشان در فهرست عاشقان ِشکست خورده باشد...
ولی نگاه کن
همه، آنسوی دیوارند
لااقل تو نرو
لااقل تو با آن ها نباش...
نبضت را همین حالا بگیر
ببین چگونه بدون ِعشق
سرما در تو در جریان است
ببین چگونه بدون ِعشق
جنون، همخانه ات شده
ببین چگونه بدون ِعشق
آواره ی کوچه های خیال شده ای....
ببین
چگونه بدون ِما
غروب، دیگر نارنجی نیست
ببین که فرداها دیگر فایده ای ندارند...
قلبم درد میکند
صدایش را میشنوم
هنوز هم عاشق است
هنوز هم دلم را اینگونه دوست دارم...[محمداشنا]