هنگامه ی وعده ی خدا نزدیک است
پایان رژیم ادعا نزدیک است
امروز به حول قوه ی ایرانی
بمب از رگ گردن به شما نزدیک است
#مجتبی_سپید
از قرمزی خطوطمان رد کرده ست
اعلام تعرض مجدد کرده ست
این دشمن مشترک فنا خواهد شد
بااینکه نظاممان به ما بد کرده ست
#مجتبی_سپید
ای پشت به من کرده! به دیوار نگو نه
رد است در آداب تو این کار نگونه
درجنگ دلم فلسفه را سفسطه برده ست
ای بی خبر از لذت اصرار ! نگو نه
گفتند که تمجید غزل میکنی از من
انکار نکن ، میرسد اخبار نگو نه
هنگامه ی تاراجِ روانم که نبودی
داروی شفا بخش! به بیمار نگو نه
آری چه بدی داشت که بسیار نگفتی؟
یک مرتبه یک مرتبه یک بار نگو نه
برباد حجابی که پس از بوسه بیاید
بردار پریشان شده بردار نگو نه
دیوار تو را لمس کند عیب ندارد؟!
من کمترم از آجر دیوار؟ نگو نه
میکوشم و مینوشم اگر راه ببندی
بر تشنه، لبِ چشمه ی اجبار، نگو نه
می آیی و می مانی و میخندی و من نیز
دلخوش به همین مختصر اصرار نگو نه
راضی نشو این چرخِ کبود از سر تفریح
هربار شود بر سرم آوار نگو نه
#مجتبی_سپید
گفتی دلت را میبرد یک آشنا، کی ؟ کِی ؟ کجا؟!
هی دسته گل می آورد اینروزها ، کی؟ کِی؟ کجا؟!
باخلق و خویی نیک تر درظاهر از من شیک تر
از من به تو نزدیکتر ازمجتبا؟ کی؟ کی؟ کجا؟!
گفتی که راهت را گرفت اخم نگاهت راگرفت
دست گناهت را گرفت ای بی وفا !کی؟ کی ؟کجا؟
گفتی تو را بوسیده پس، نادیده ها را دیده پس
گفتی به من خندیده پس بعداز چرا؟کی؟کی؟ کجا؟
گفتی غزلبازی قَدَر با شعرهای تند و تر
دل برده از من بیشتر ای مرحبا! کی؟ کی؟ کجا؟!
کی مثل من سازش کند؟همراهی فاحش کند؟
اول تو را خواهش کند وقت دعا؟ کی؟ کی؟ کجا؟
بازار گرمی کن بلا! اما طلا یعنی طلا
مانند من تا انتها کی مانده، ها؟! کی؟ کی؟ کجا؟
#مجتبی_سپید
چاره ام چیست به جز فاصله از کیش شما ؟
نمی ارزید به زجرش عسل و نیش شما !
پای منبر پیِ بزغاله یِ گیج آمده ام
ذوقِ باطل نکند شیخِ کج اندیش شما !
در سَرم حل شده ، آنی که پی اش میگردید
آخر این آدمِ عریان چه به تفتیش شما؟!
قصه ی تیغ و گلو بعدِ تراشیدن نیست؟
سیرتِ صافِ من و صورتِ خوش ریش شما!
من که تسلیمِ صَلاحم به سِلاحم سوگند
پس چه غم چیست حسابات کم و بیش شما !
مانده ام خرمن خود راببرم یا نبرم
گاو اگر گاو منو خیش اگر خیش شما!
عِلم غیرت به من آموخت تنِ رنجورم
تا تکدی نکند شاعرِ درویش شما
بعداز این جانِ شما و غزلیاتی چند
باشد این تحفه ی ناقابلِ من پیش شما ..
#مجتبی_سپید
دلم مثال بلا در بلاست لامصب
خودش به درد خودش مبتلاست لامصب!
چگونه است که میسوزد و نمیریزد؟!
دلم به باورِ آتش طلاست لامصب!
غم این غریبه ناخوانده از تمام شهر
به چشم خانه ی من آشناست لامصب!
کسی ندیده دلم را؟ کسی خبر دارد؟
یکی به من برساند کجاست لامصب؟!
نشد بگیرمش عاجز شدم بگیریدش
دلم مهار ندارد ؛ رهاست لامصب!
آهای چرخ کلک! این خمیده ی خاموش
شکوه شعر جهان؛ مشتباست لامصب!
"هنوز باغِ تو باور نکرده باران را"
که سالهاست زمین در کماست لامصب!
به گوشِ مادر گیتی بلند باید گفت
که این وفای تو عین جفاست لامصب!
#مجتبی_سپید
برای تک تک دیر آمدن ها عذر میخواهم
عزیزم ، چشم ، در راهم عزیزِ چشم بر راهم!
جوابی نیست تا وقتی تمام آنچه من هستی
اگر گهگاه میپرسی چرا اینقدر خودخواهم؟
به اقیانوس میماند اگر دریاچه ی عشقت
چون افزودی چون افزودم نه میکاهی نه میکاهم
غزل پشت در است اما حسادت مشت میکوبد
خبر دارد تو باشی هیچ مهمانی نمیخواهم
به تعداد تمام واژگان افسوس خواهم خورد
که با شیرین کلامت از شمار بوسه میکاهم
به عاشق بوسه پیش آید تعلل میکند آیا؟!
تعلل کار عاقل هاست تا دیوانگان ، ما هم...
نمایشگاه اعضای تنی سر تا به پا سیمین!
نگهبان تورا من حامل صد بارک اللهم
من از یادت نمیکاهم به قول شهره ی نیما
نباشی هرکجا باشم "تورا من چشم در راهم"
#مجتبی_سپید
فتنه بر سر کرده ای ، ای روسری رنگی سلام!
خوب وقتی آمدی ، تنها نمی چسبید جام
ای زنِ زیبای در تن پوشِ دیبا آفرین!
محشری پوشانده خود را لای محشر، والسلام
من چه باید تن کنم تا بلکه مقبولت شوم؟
ای تمامِ شیک پوشان رهرو راهت مدام
ای به گیرایی رسیده در مقام صبرِ من!
از تو جز من هر که نوشد قطره ای حتی حرام
ای لبانت با منِ افتانِ "ظاهر استوار"
هی سراپا هوشیاری! اقتدارت مستدام
شرط میبندم که با ده بوسه مدهوشم کنی
بر سر ده بوسه ی هوشیار گردان، نوش کام!
باز شیطان گرم توجیه نباید های ماست
اینچنین که رخت خواب انداخته در پشت بام
آنقدر در مستی ات خوبی که بر من مطلقا
باتو نوشیدن حلال و بی تو نوشیدن حرام!
آمدم تا گم نگردد خانه ات ؛ رفتی ولی
خانه ام گم شد نخواهم یافت تا "مستی تمام"
#مجتبی_سپید
از نسل آفتابیم
هرچند خرد و خاموش
ما شیرزادگانیم
ما را چه نسبت از هوش
بی آبرو تر از عاد
بی رنگ و رو تر از باد
از ما چه مانده فریاد
کوران پنبه در گوش!
تنها نه کر که کوریم
سرهای زیر زوریم
از پرسشی به دوریم
ما را چه برده از هوش
سرما امان بریده ست
عریانگران برآنند
از چرممان بپوشیم
پاپوش پشت پاپوش
اجساد آرزو را
بر دوش میکشانیم
تا آشیانه ی مرگ
باری کفن در آغوش
ما نسل مردگانیم
یا اصل مردگانیم
ای زندگار مطلق
مارا نکن فراموش!
اشکا که اشرفان را
بی اشرفی خریدی
سوداگرا در این دهر
ما را به هیچ نفروش!
ما سایه های هستیم
هُشیار های مستیم
ما واقعا که هستیم
جُنبنده گان بی جوش؟!
شلاق مکتب درد
سنگ از گِلآب پرورد
هر ضربه از برم کرد
بیهوش باش باهوش!
#مجتبی_سپید
من اعتراض به این نوع عاشقی دارم
جناب محکمه من شاکی ام نه دلدارم!
جناب محکمه دستور مقتضی لطفا
که از خزانه این عشق پرده بردارم
خودم وکیل خودم میشوم تقاضای
اشد بوسه به مقیاس دوری اش دارم
نبود این متشاکی دل مرا کشته ست
جناب محکمه در واقع من عزادارم
هزار بوسه برای جریمه کافی نیست
مگر خودم همه را تا هزار بشمارم!
به رغم اینهمه اما طبیب خوشنامی ست
شفای دل من از این متهم طلبکارم...
چه کرده ام که نبودش جزای من بوده ست
چقدر من به جنابت وثیقه بسپارم
جناب محکمه حالا که رشوه میخواهی
کنار نامه به غیر از دلم چه بگذارم؟!
#مجتبی_سپید
شراب خوردم و دیدم عذاب نازل شد
خدای من ملکی بی حجاب نازل شد!
به دست و پا زدنم قفل اعتنا بخشید
به سقف نازک صبرم عتاب نازل شد
گلوی نازک من بود و قیچی لبهاش
سروش فاجعه در رختخواب نازل شد
تمام کوه تنم از کویر داغش سوخت
به جان چشمه شرار سراب نازل شد!
به قصد حوصله وقت شکنجه رعدآسا
از آسمان قوافی شتاب نازل شد
چهار میخ کشان کوره ی زبانش را
گذاشت روی زبانم مذاب نازل شد
اصابت لب و لب انفجار در برداشت
چنانکه بارش تند شهاب نازل شد..
به حکم ساقی یاغی دل غضب منظر
جواز شرب حلال شراب نازل شد!
هوار زنگ درآمد در آن بزنگاه آه
سمند پیک رسید و کباب نازل شد
میان غار چرا مرد ماجرا دریافت
چگونه در شب شیطان کتاب نازل شد
نه اینکه عرض عذابم به طول مستی بود
کشید تا به سحر آفتاب نازل شد!
#مجتبی_سپید
بگو کجای جهانی که نیستی بانو!
اما از این نگرانی که نیستی بانو!
دلم خوش است که ذوب توام همین کافی ست..
در انجماد زمانی که نیستی بانو!
اگر میان خدا و من اختلاف افتاد
خودت مسبب آنی که نیستی بانو!
خدا برای کناره نیافریده تورا
گل کدام میانی که نیستی بانو؟!
فقط یکیست که با اون هوای رقصم هست
در این میان، تو همانی که نیستی بانو!
نشانی تو کشانده مرا به هرسو، تو!
پی کدام نشانی که نیستی بانو!
بدین امید صبورم که از نگاهِ سپید
غبار غم بتکانی که نیستی بانو...
دو قطره بوسه برای دوام می بایست
به گونه ام بچکانی که نیستی بانو!
گذشته است چهل سال آزگار از عمر
نگو هنوز جوانی که نیستی بانو!
#مجتبی_سپید
.
از من گذشته نامه نوشتن برای تو
من شاعرم ؛ قطار غزلها فدای تو!
بوسیدمت چرا که کم آورد عاقبت
در بسترم رضایِ خدا از رضای تو!
در جلدشعر ، شهره ی آفاق شدرفیق!
هر بِکرِ نابِ گمشده در ماجرای تو!
پرورده ام غزالِ تو را زنگ را بزن
تا تازه تازه سر بِبُرم پیشِ پای تو!
دیشب دو صفحه نامه نوشتم برای خود
ده خط گلایه کرده ام از مجتبای تو!
من حاضرم که زنده بمانی به جای من
حاضر شو تا همیشه بمیرم بجای تو!
گفتی خدایِ هر دویمان رحم میکند
میترسم از خدای خودم از خدای تو!
گوشم پر است ما به توافق نمیرسیم
گیرم خدا بهشت دهد در ازای تو!
#مجتبی_سپید
✨ @mojtabasepid ✨
چنداستکانِ بی امان با من بمان آواز خوان!
چنداستکان بامن بخوان، چنداستکان آواز خوان!
این صوت داودی نشان تحریرهای توامان
شد خاطره شد داستان شدجاودان آواز خوان !
پرواز می خواهد دلم باسوزِ سازت مایلم
بیرون شوم چنداستکان از این جهان، آواز خوان!
من مرد تنهای شبم صدقصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام این را بخوان آواز خوان!
آه ای فلک ای آسمان تا کی ستم بر عاشقان
از هایده غافل نمان دردت به جان آوازخوان !
یا خود بگو من کیستم یا پرسش از مستان مکن
یادم نمی آید کی ام مستی کنان؛ آواز خوان !
میدان که دیدی تاختی مِی روی مِی انداختی
ویران شبم را ساختی، عمرت گران آواز خوان!
میدان غم را برده ای دیگر نه آن افسرده ای
یک شیشه شادی خورده ای"ای نوش جان"آواز خوان!
ای تشنه تر از من به می دیدار مان باشد به کی
هی با توام برخیز هی ! آواز خوان آواز خوان!
#مجتبی_سپید
✨ @mojtabasepid ✨
من فقط سیگارمیکشم
مومن که سهل است آبروی کافر را هم نمیبرم.
ترجیح میدهم
روزه خوار در ظاهر را به روزه دار متظاهر.
همین که در روزه گی ،دریوزگی نبیند! خدا را بس.
وگرنه به نحیف روزه ی شکم لطفی ندارد
گرچه حرمت دارد...
من نه علم اجتهاد میخواهم نه علَم جهاد
از تمام وسعت افراط یک متر ایمان ندارم .
باور کنید یا نکنید.
قبله گاه من دستان چروکیده ی پیرمرد سیگارفروش میدان رفاه
وسجده گاهم دامن مادریست
که "دردزانویش"امانش را به کندی میبرد.
ناچارخدایم را میطلبم
با دهانی که طبق عادت وراج دعاییست
که تا همچنان بی اثر.
وخدایی که میداند جیبم را دوخته ام به اجر تظاهر.
ومن بنده عاصی زل میزنم به چشم خدا
که ای مهربان
من به قاچاقچی داروهای مادرم نیاز دارم
نه به اعتقاد انقلابی پدرم که پس از هفت دهه
معنای دعای فرج را نمیداند
وجوابش!طبق معمول
قطره اشکیست چکیده از چشم مادرکه در قنوت نشسته
تلخ است معجزه ی شفا "این تریاک"
اما شیرین می شودنگاهش لحظه ی هبوط.
مادرم روزی دوبار زهر میخورد
بمیرم.
راستی داشتم چه میگفتم ؟؟
یادم آمد
آری من اینم
من فقط سیگار میکشم"حاج آقا"
#مجتبی_سپید
سوگند که عمرتان به دنیا فانی ست
سوگند که انتهایتان ویرانی ست
تاریخ اراده کرده تا بنویسد
مامور هلاکت شما ایرانی ست
#مجتبی_سپید
خوابتان برده و بختک ... به جهنم به درک!
اشبه الناس به دلقک! به جهنم به درک
باغتان سوخت به اخبار ذغالی که نشست
سرِ قلیان مترسک به جهنم به درک
غیرت از دست شما مرد ، شما میگردید
پی قاتل ؟ پی مدرک؟ به جهنم به درک
ننگ صبرید در آتش ، به تحمل سوگند!
همگی با هم و تک تک به جهنم به درک
دیگر از دامن عفت که شرف نقشش بود
چه به جا مانده به جز لک؟ به جهنم به درک
اشک ناخواسته! این خواسته ی رعیت بود
اجنبی میزندش چک به جهنم به درک
جمع مستان که رسیدند فراری دادند
اندک و اندک و اندک به جهنم به درک
اگر این مَشتی مشکوک به آدمها را
میکشد آفت این شک، به جهنم به درک
#مجتبی_سپید
چون صفایِ مقدمت بر سرسرای مشتری
هرچه داری عرضه کن ، ای گل برای مشتری
چشمهایت چند ؟ لطفا خرج را سنگین نکن
کاش بگذاری خودت را گاه جای مشتری
بعدِ چشمت فکرِ تعیین بهای سینه باش
بحث قیمت کن! چکارت بر حیای مشتری؟!
قاشقی از گوشه ی لبها برای امتحان
هدیه کن تا جذبه ای باشد برای مشتری!
یک بغل لبخند میخواهم به دور از کاسبی ست
اخمِ بی مورد به تصمیمِ بجای مشتری
محض درمان میخرم، ارزانتر از تخفیف باش
شاملِ حالِ خودت کن از دعای مشتری!
خوردنیهایت زیادند از قضا، امانترس
عرضه کن ای بی خبر از اشتهای مشتری!
کاش باقی بردنی بود از تمام خوردنی
التیامِ ناگزیرِ دردهای مشتری!
#مجتبی_سپید
من آنقدر که تو دیوانه ای نبودم خب!
جنون نبود به قدر تو در وجودم خب !
نگفتمت نرو آنجا که اهل توصیف اند؟
نگفتی ام که چرا ؟ گفتمت حسودم خب!
مجال بوسه در این سازه احتراما نیست؟
اجازه خواه تو از لحظه ی ورودم خب!
اگر تویی که تو را مصلحت نشستن نیست
اگر منم که من آغوش خود گشودم خب!
برای دادن القابِ تازه فکری کن
مریض ومُغرض و دیوانه ات که بودم خب !
نگفته ای و شنیدم دلت غزل میخواست
اگرچه خود نشنیدی ولی سرودم خب!
نظر به طعمِ گلویم که نوش لبهایت
کمی ملاحظه کن، میکنی کبودم خب!
میانِ خاطره ها شرط مان که یادت هست
قرار بود نبازی دل و ربودم خب!
#مجتبی_سپید
سفره ای وا نکرده غارت شد
بعد "ب" قبل ختم اسمِ الله!
قصه ی سفره حاکی از این است
غصه ی سفره سهممان شد، آه!
خوک همسایه خاکمان را خورد
زنده زنده به سبک کفتاری
چشممان خیره خیره میسوزد
چشمِ ما زندگانِ چون ارواح!
صبح اعدام خالو گل ممد
شیرعلی را شغال ها بردند...
قوچ علی سربدارِ طباخی ست
طبق دستور شخص گرگ الله!
کسی از غیب علی خبر دارد؟
بعد گونی چه بر سرش آمد؟
ریزعلی تاکسیدرمی شد یعنی
پُر شده پوست تنش از کاه!
عشقعلی شد جناب سرجوخه
وقتِ تیرِ خلاص میخندید
به زوایای نعش همخونان
مردکِ عمِه مادرِ گمراه!
گربه ی کورِ جانعلی میگفت:
استجاب دعای کرکس هاست
قدِ ظالم نمیشود کوتاه
عمرِ ظلمش کشید تا پنجاه!
قندعلی شیره میخورد ناکس
لقوه دارد صدای وافورش
منقلش برده تا لبِ گورش
مرده ای زنده میشود گهگاه!
قصه ی سفره ننگ سنگین است
کار فتوای وحشی الدین است
که سرانجام جنگلم این است
مرجعِ بی رساله ی اشباح!
نه به گوش گراز راهی شد
نه به هوش الاغ قد میداد
پشت این میله ها سگی میگفت
جورِ سگ را نمیکشد روباه!
#مجتبی_سپید
حمله کردند قشونی که مسلح به غم اند
این قشون بی تو چه بسیار ولی با تو کم اند!
چیده ام پاره کنم عکس تورا دستانم...
دلشان نیست پشیمان شدگان محترم اند!
ده قدم رسم دوئل نیست مگر؟ این غم ها
طبق معمول پی طی شدن نه قدم اند!
ارتشِ یاد تو آرایش جنگی دارند
محض دق مرگی ام این خاطره ها همقسم اند!
کل غم های مرا یک غم تنها زایید
بیشماران همه از نسل همان ذره غم اند!
صرف تشخیص شد اوقاتم و بی حاصل بود
آه هایی که کشیدم همه مانند هم اند!
بیش کشتار ترین لشکر تاریخ! ای غم!
آفرین! مثل سپاه تو وفادار کم اند
#مجتبی_سپید
ترانه ی سپید
مثل تک درختی که بالای تپه س
دلم تُی بارون و میشناسه و بس
مث جاده هایی که متروکه موندن
چشام انتظارو تا اینجا کشوندن
منم پمپ بنزین بی استفاده
یه روزی میگفتن بهم ماهِ جاده
حالا حتی قده دو تا بوق و چشمک
به یادم نبودن سوارو پیاده
مث عابرایی که مقصد گریزن
توی جاده هایی که دیوونه خیزن
شدم مثل رودا که دنبال سدن
نمیخوان برن تا به دریا بریزن
یه مش خاک و وا کن رو در روی توفان
نگا کن به اون ذره گردی که میره
من اون گرد ریزم که حل شد توی باد
همونجوری گم میشه مردی که میره
مث تابلوهای تو جاده نبینم
همونم که بودم هنوزم همینم
یه جا بند نمیشم تا روزی بمیرم
دلم راه نمیره درک من که میرم
#مجتبی_سپید
ناخوشم، حال مرا از کهنه بیماران بپرس
حسرتِ بیخواب را از دردبیداران بپرس!
چون فروشی نیستم چوب خراجم میزنند
قیمتم را خواستی از بی خریداران بپرس!
از صفات بارزم آیینه ها را مُشتن است
علتش را از روانِ خویش بیزاران بپرس!
وقت تاراج است اگر بی بار و بر میبینی اش
راز باغِ خالی از کوتاه دیواران بپرس!
رو به روی زخمیان از مهرورزان دم نزن
اهلیان را واگذار از قسوت هاران بپرس!
نا امیدی لاجرم از ابرهای بی جواب؟
با منِ خشکیده خو از نخوتِ باران بپرس!
قصه ی سرباری مارا بیا از دارها
یا سرِ دروازه ها از نعشِ سرداران بپرس!
#مجتبی_سپید
این داستان : خودنشناسی
هم نمیدانم کجایم هم نمیدانم کی ام
عابرم یا ساکنم گبرم مسلمانم کی ام
هم دهانم بوی حکمت میدهد هم بوی شیر
پیر دوران دیده ام طفل دبستانم کی ام
روح پیر و جسم نوزادی گلاویز من اند
من که حتی از خودی ها هم گریزانم کی ام؟
ذره ای در من نشانی از بهاران نیست نیست
زاده ی فصل خزانم یا زمستانم کی ام
زخم هایم را نشد بشمارم از بس در هم اند
ظاهرم یاغیست سربازم نگهبانم کی ام
کلبه ام امن است اما خاطرم آسوده نیست
تازه صاحب خانه ام یا کهنه مهمانم کی ام
حزب باد و خاکباز و آبی و آتش پرست
چاربعدم خالقم شیطانم انسانم کی ام
هر که میپرسد کی ام بالفعل میگویم منم
آنکه میداند نمیدانی نمیدانم کی ام!
هرکه زجر خودشناسی میکشید پاسخ در اوست
من که موهایم شده هم رنگ دندانم کی ام؟!
#مجتبی_سپید
نگاهِ بنده به آزادی...
خیال گریه ندارم برای آزادی
چهل بهار گذشت از عزای آزادی
فقط نه جان جوانم از آن اولاتر
تمام دفتر شعرم فدای آزادی!
گلوله های مجرد دوباره بخشیدند
به دست های خیابان حنای آزادی...
جنازه های مشعشع گرفته ایم از نیل
چه اژدها دهنی شد عصای آزادی!
به سرب داغ خودی های مانده محکومیم
به اتهام گریز از فضای آزادی
به تُنگ خالی دلتنگ سنگ ساحل گفت
که موج فاجعه دارد شنای آزادی!
اگرچه هیزم و مظروف و ظرف از ما بود
به هیچکس نرسید از غذای آزادی
جز این دعا نشنیدم از عالم و آدم
خراب گردد الهی بنای آزادی!!!
#مجتبی_سپید
کپک زدند نمک ها چه بد کلک خوردم
چه زخمها که از این چرخ نافلک خوردم...
چنارخشکم و سبزینه در نهادم نیست
چنان اسیر خزانم بهار یادم نیست
من آن گلم که جهانش نه در گلستان است
زمان رویش من چله ی زمستان است!
شبیه اسب اصیلی رمیده افسارم
که در محاصره ی گله ای سگ هارم
سمند سرکشم اما به رغم زنجیرم
شتاب و شیهه و گردن کشی ست تقدیرم
پناه میبرم از چوب کدخدا به خدا
به جرم اینکه سرودم مترسکا به خودآ..
کسی نمانده خدایا برای هم دردی
تو هم برای کمی گریه شانه میگردی؟!
وضوی خون نگرفتم که بی زبان هیهات
شریک دزد و نگهبان کاروان هیهات
نداشت لکه ی تقلیدِ سفله دامانم
که سرسپرده ی فتوای سربه دارانم
به دست غیرت خود بارها کتک خوردم
غرور گریه نکرد از درون ترک خوردم!
به شیخ و شاه ندادم عنان و بی بندم
کمر به کشتن آزادگی نمی بندم!
خوشم که باج ندادم به جبر استبداد
در اختیار خودم بوده طبل بادآباد..
خوشم که خورده به پیشانی ام فروشی نیست
شعور و شوکت ایرانی ام فروشی نیست!
منم که جان به کفم در ازای آزادی
تمام دفتر شعرم فدای آزادی!
سوال مشکلی از میش ساده می باید
به جای بره چرا گرگ گله میزاید؟!
تفو برا آنکه قلم داد و نان خریده تفو
تفو که قلب هر آزاده را دریده تفو
گمان کنم که دق آلوده دفترم مرده ست
صدا از اون نمی آید از او که افسرده ست
زمانه ساکت و من زجه میزنم تنها
شبیه چکمه قاضی ست رد رهزن ها!
چگونه بر تنم آیا کفن نمی بینید
دلی تپنده برای وطن نمی بینید
کدام جمله چوپانمان دروغین بود؟
برادرم به خدآ مکر کدخدا این بود
صلاح کار کجا و سراطِ خان به کجا
خودش که گوش ندارد ملازمان به کجا؟
اگرچه گوش ندارید و چشم هم ایضا
سپاه سفسطه دارید و خشم هم ایضا
اگرچه خم نشد ابرویم از جوانمرگان
عزای داعمم از غصه زبانمرگان
سکوت میکنم اما در آستانه ی گور
خوشم که قصد خموشی نمیکنم با زور!
سلام من به غریبان در وطن محبوس
به شیرهای قفس خانمان که صد افسوس
ببار بخت وطن در بهار اندیشه
ببار تا نخورد ریشه هایمان تیشه
قسم به خون قلم های جاودان فریاد
اگرچه می روم اما نمی روم از یاد!
#مجتبی_سپید
کانال رسمی اشعارمجتبی سپید
کی میشود خاموش با آتش نشانها
بیچاره من بیچاره ما آتش بجانها
بالا نشین برج های واژگونیم
حاشا رسد تا سینه ی ما نردبان ها!
جزمرگ درپای درختان حاصلش چیست؟
پر در نیاورده فرار از آشیان ها
وقت سقوط سروها دیدم که میریخت
اشک تبر ها پا به پای باغبان ها...
این کوه ها باید غزل ها میسرودند
در وصف ما دلگرم ها،سخت استخوان ها!
یادقیامت را علاج غصه دیدیم
مانند سیلی خورده گان از پاسبان ها!!
از کودکی ناگه به پیری تکیه کردیم
این است نطق آخرین ما جوان ها
ما خون دل خوردیم و پژمردیم و مردیم
جز این چه خواهد شد جواب مهربان ها؟
#مجتبی_سپید
mojtabasepid_official?utm_medium=ch_profile&utm_campaign=zAqjWHHMKblP-O1QlSn2qQ-228153" rel="nofollow">https://www.clubhouse.com/@mojtabasepid_official?utm_medium=ch_profile&utm_campaign=zAqjWHHMKblP-O1QlSn2qQ-228153
سلام به پویندگان شعر
ادرس اکانت کلاب هاوس مجتبی سپید
تقدیم به #دلاوران_پنجشیر
تقدیم به #افغانستان_عزیز
#افغانستان_تنها
#احمد_مسعود
#ایران_مهربان
خنده را کشته ای خدارا نیز
تف به دامان باورت طالب...
خون خاشه دوات شعرم شد
کهنه شیطان برخدا قالب
تف به انسان پیکر پوکت
ذات حیوان کمتر از خوکت
مایه ی ننگ خلق خوبیها
خاک عالم به مغزمتروکت !
به خشاب پر از شرف سوگند
به تفنگم قسم نمی مانید
تب انگشت ماشه میداند
چیزی از خشم ما نمیدانید
مگسک ها نشانتان کردند
اشهدوان ایهالداعش !
وحش پوشی طریقت ما نیست
وصله ی حیثیت برِ فاحش
فصل تولید مثلتان انگار
فصل تولید تخم شیطان بود
نذر خون شریرتان باشد
سرب داغی که حیف حیوان بود
دختران قبیله غمگین
مادران شهید فردایند
مادران نخفته ی تاریخ
رستم جاودانه میزایند
چندشیر شهیرمیخواهی
پنجشیر نشسته برخیزی ؟
بیشه ی جان فشانی آماده ست
دست گربه رسیده بر دیزی!
ای شهیدان خاک آزادی!
وی شهیران پاک آزادی!
میخورد روی سردر میهن
روزگاری پلاک آزادی
#مجتبی_سپید
خوابم نمیبرد از ترس کدخدا
خوابی که میپرد از ترس کدخدا !
گفتم بزک نمیر آمد بهار و حیف
حیوان نمیچرد از ترس کدخدا !
حتی الاغمان تمکین نمیکند
فرمان نمیبرد از ترس کدخدا !
این زوزه آشناست ! گرگ غریبه که
ما را نمیدرد از ترس کدخدا !
سوگندِ خورده را داروغه روی ده
بالا می آورد از ترس کدخدا !
غیرت فروشِ شهرمیگردد و کسی
چیزی نمیخرد از ترس کدخدا!
گفتم جناب شیخ آیا...جواب داد
این نیز بگذرد !!! از ترس کدخدا
#مجتبی_سپید