بانو نبین پیش تو میگیردزبانم
من امپراطور غزلهای جهانم
از راه لمست زهر عشقت راه واکرد
از پوستم تا گوشتم تا استخوانم
تو پادزهر نیش های بیشماری
مینوشمت ای نوشداروی روانم !
بوسیدنت را میتوان پرواز نامید
بال لبانت میبرد تا آسمانم
در مستی ام اشیاء هم مستند دیدم
گل بوسه چید از استکانت استکانم !
اذن تو مانند اذان زیباست زیباست
زین پس نمازم را در آغوشت بخوانم
بانو سحر شد میروی یا ماندگاری؟
در فکر یک صبحانه ی عاشق نشانم
دیدم غزلبازی برایت شعر خواندم
شایدبخواهی همچنان پیش ات بمانم !
#مجتبی_سپید
#تقدیم_به :
#شاعرترین_انسان_عالم ❤️
شهریارا گفتی و نامهربانی میکنند
آخر این بی مایه گان ما را روانی میکنند
دارکوبی پشت گوش وجغد پیری در ضمیر
این دو حیوان در وجودم زندگانی میکنند
دادگاهی در خور تنبیه حیوانات نیست؟
زاغ ها طوطی صفت تهمت پرانی میکنند
بی تعصب نیست شاهین، پشت دیوار قفس
جوجه قمری ها اگر بلبل زبانی میکنند !
روستا در قبضه ی کفتار و مردار و...سگان
از حریم خانه ی خان پاسبانی میکنند !
جای نی ساطور میگیرند چوپان ها بدست
چون در این هنگامه قصابان شبانی میکنند !
هر کسی گور خودش را کنده درکابوس خود
وقت تشییع اش جماعت روضه خوانی میکنند
شهریارا هرچه گشتم از تو شاعرتر نبود
عالمی وصف تو را قبل از نشانی میکنند
چشم امیدم به فرداهای بعد از زندگی ست
این جماعت بعد مُردن مهربانی میکنند ....
#مجتبی_سپید
سنگ است و ما بدورش باورکنید مستیم
ما نیز چون نیاکان بت سازو بت پرستیم
ای کهنه گان تاریخ در حسرت چه مُردید؟
مانسل تازه دیریست درسوگ خودنشستیم
هرگز نبود ابلیس " این سان " که آدمی بود
این،آن،سوال هستی ست!ماواقعاکه هستیم؟
با پا نرفت---هر کس پروازِ رفتن آموخت
ما بالهای خود را با دست خود شکستیم
مقصدکه اعتلابود درسرچه داشت مبدا
در دره های دوزخ پایین هر چه پستیم
بی چاره " آدمی ات "قربانی بقا شد
اوسینه اش سپربودهرجاکه مانشستیم
ای حاتمان مُفلِس بیهوده در نکوبید
ما خود درِ دعا را نابخردانه بستیم
#مجتبی_سپید
وقتی کمم از اغیار رفتم خدا نگهدار
دنیا به سر شد آوار رفتم خدا نگهدار
روحت کجاست ای جسم وابسته ی که هستی
ای مثل من گرفتار رفتم خدا نگهدار
دارایی ام دلم بود قابل نبود هر چند
سوغات خوش خریدار رفتم خدا نگهدار
ای بخش اعظم من خشکیده با وجودش
معشوق عاشق آزار رفتم خدا نگهدار
بی بازگشت رفتن چون لاله های خونین
چیزی شبیه ایثار رفتم خدا نگهدار
روحم ،تنم، خیالم، شعرم همه سیاه اند
روز عزاست انگار رفتم خدا نگهدار
ای دل دوباره ماندی با او که ماندنی نیست
شرمنده ام که ناچار رفتم خدا نگهدار !
#مجتبی_سپید
از تو یک دم برنمیگردند این چشمان تیز
عشق گاهی چشمها را میبرد تا مرز هیز
نظم داده شوق دیدارت اتاقم را ببین
هرگز اینجا قبل دیدارت نبود اینسان تمیز
چیست ای گل راز ناپژمردنت درخارزار ؟!
تازه ای هر بار میبینم تو را اینبار نیز
گرچه دیگر چشم نازت را نمیبینم ولی
نازنین یک جام دیگر نذرچشمانت بریز !
گفته بودم ناخوش احوالم دروغم رو شده ست
جز مریضی چاره ای دیگر نمیدیدم عزیز
مایلِ صلحیم با شیطان اگر بیخود چرا
من دمادم در نبردم تو کماکان در ستیز ؟!
عشق کنده داممان را سعی کن غفلت کنیم
بوسه را آماده کن بر ما نمی آید گریز
گوش شیطان کر چرا؟ بگذار از من بشنود
شیطانا باش اَیمرم نینیم کی قالدوم چاره سیز
#مجتبی_سپید
رها کردی مرا اما زمانی التماست را
تصور میکنم امروز حالاکه حواست را ...
به از ما بهتران دادی کدامین چشم لامذهب
به یغما میبرد لختِ تنِ خوش نقش خاصت را
چکاندی ماشه را رفتی گمان کردی که میمیرم
ندانستی تحمل میکنم تیر خلاصت را ؟!
چه مینالی از آزادی اگر دربند من بودی
به هرکنجی نمی افکندی انواع لباست را
هزاران خوب رو دیدم هزاران دلربا اما
یکی پیدا نشد تا بشکند قبح قیاست را
به چشمم قول دیدار تو را بی دیگران دادم
به گوشم قول دادم بشنود روزی تماست را
نرنجان صورت خود را سحرگاه پشیمانی
که من امروزبخشیدم نمیخواهم قصاصت را !
#مجتبی_سپید
به خودم حبس داده ام چندی ست
بی گناهی گناه من بوده ست
دستِ ردّم چه سینه ها که نزد
چشم شیطان گواه من بوده ست!
من نه ممنوعه ام نه آزادم
مرز بین سکوت و فریادم
اشکم از چشم صلح افتادم
آدمیت سلاح من بوده ست
من تکم تک نوشته در فرمم
بیخیال فرار همجرمم
اولین اشتباه در عمرم
آخرین اشتباه من بوده ست!
بی گناهم ولی پشیمانم
بی ملاقات و بی نگهبانم
کم مبادا زمان زندانم
حکم من دلبخواه من بوده ست !
غم سنگین نشسته برجانم
خنجردوست خورده ایمانم
روی نعش تمام یارانم
ردپای سپاه من بوده ست .
کافرم کرده زهد افکارم
از خودم یک خداطلبکارم
کفنی را که بر تنم دارم
لطف بخت سیاه من بوده ست .
بومی اما مهاجرم انگار
ساکنم گرچه عابرم انگار
خسته ازهرچه شاعرم انگار
غربتم زادگاه من بوده ست
هان؟ چه بودم برایتان؟کالا؟
دوست بودم همیشه تاحالا
نا رفیقان کلاه تان بالا
شعرتنها پناه من بوده ست !
#مجتبی_سپید
درخبرها گفته خواهد شد معما ماند و مرد
شاعر سنگین سخن تنهای تنها ماند و مرد
صبح فردا مینویسند از میان راهیان
یک نفر با میل خود ازکاروان جا ماند و مرد
کاش ننویسنداین عاشق به ناکامی رسید
چشم امیدش به سوی آسمان وا ماند و مرد
تلخ میشد،،،آبروی عشق اگر واجب نبود
شعرهایش،،،گرچه ناشیرین بدنیا ماند و مرد
بی نشان و نامدار و مهربان و رازدار
آری آری اینچنین پنهان و پیدا ماند و مرد
شاعری هنگام زا انگشت خالق را گرفت
پابه پای مادرش تا مرگ شیدا ماند و مرد
از دهان عابران ای کاش گورم بشنود
خط به خط میراث عمرش محض فردا ماند و مرد
#مجتبى_سپيد
زادگاهم غربتم شد روزگاری داشتم
من سلام بی جواب بی شماری داشتم !
برخدایان دروغین رقیبان باختم
خوش به احوالم عجب پروردگاری داشتم!
عشق بود و عشق بود و عشق بود و عشق بود
در تمام عمر اگر بر لب شعاری داشتم
فکر میکردم که شاعرمیشوم"عاشق"شدم
ساده ساده از خودم خوب انتظاری داشتم
در صبوری نخبه بودم رتبه ام یک بود یک
لوح ایوب از وزیر بردباری داشتم !
در چه حالی بخت من حالا که رو گردانده ای ؟!
کاش در برگشتت از خود اختیاری داشتم
سالهای عمر من محصول تک فصلی ست ؛نیست؟
من زمستان زیست بودم کی بهاری داشتم
یا بیا یا من بیایم این بلاتکلیف مُرد
کاش قبل از مرگ از تو یادگاری داشتم !
#مجتبی_سپید
سینه ام آتشفشان بی صدای دردهاست
ظاهرم شبها خراباتی تر از ولگردهاست !
دور دور انقراض کلک های ناصح است
مرگ ما زائیده ی اندیشه ی نامردهاست!
تا یکی کم شد دو تا افزوده شدانگاراجل
بیحساب "کسروکثرت"گرم "بردآورد"هاست !
جفت ها در فکرتنهایند و تنها فکر جفت
فرد، کسر زوج ها و زوج ، جذر فردهاست!!!
هیچ فصل بی بخاری نیست آهت را بکش
قرن یخبندان گذار ایده ال سردهاست
جنگلی را پیش پای تک درختش سربرید
نیت این باغبان پامال دستاوردهاست!
صبح شدصدهاحکایت دردلم باقی ست ؛ نیست؟
روشنی پیغام پایان غم شبگردهاست !
#مجتبی_سپید
دو برابر توو عمر محسوبه
وقت تنهاییام ...ولی خوبه !
هر چی دورم سکوته و ساکن
ولی دنیای شعرم آشوبه !
سر نگو گیشه های ترمینال
دل نگو سینمای مخروبه !
هر جا آروومتر میشم اونجا
سخت تر دنیا میخ و میکوبه!
از دلم شاکیه نه از چشمام
گونه ای که همیشه مرطوبه !
همه شادن توو این تسلسل پست
تف به چرخِ فلک که محبوبه...
من به مسئول پارک بدبینم
دورِ ما که رسید معیوبه !!
گول ظاهر نخورده میدونه
زندگی بی حیای محجوبه ...
مثل اون پادشاه ظالم که
هر کی بندش نباشه مغضوبه !
#مجتبی_سپید
اسب هم حتی نداری ترکتازی میکنی
ضجه کش کردی وزیرت را و بازی میکنی ؟
هستم اما نیستی بدنیست انصافش دهی
در نبودم آن کلاهی را که قاضی میکنی !
خوب میدانم نمی آمد ولی بردی به زور
بی وفا بی من دلت را با چه راضی میکنی ؟!
بیت الاحزان ساختی از دل خدا خیرت دهد
ساختی باشد چرا انبوه سازی میکنی ؟!
مهربانی من که میدانم، نمی آید به تو
نقش آن نامهربانی را که بازی میکنی !
خاطرت را میبرم با خود به هرجا رفته ایم
با نبودت هر حقیقت را مجازی میکنی !
یا رقیبم مرده باید یا خودم ! با او بگو
با دم شیری خطرپرداز بازی میکنی !
#مجتبی_سپید
خواب دیدم که سعدی شعرم
امتحان زبان گرفت از من
حافظانه نشست و درسم داد
اقتدار بیان گرفت ازمن !
شعرخواندم که شاعرم یعنی
شور شعر معاصرم یعنی
منزوی در مقابلم خندید
شرح نام و نشان گرفت ازمن !
گفتم از عاصیان دورانم
ذولسانین ام آذریجانم
شعر...اگر صاحب دو دیوانم
یک جوانی زمان گرفت از من !
گر چه با زور ازبرم کرده ست
رد شدم یا قبول در پرده ست
تجربه این معلم تردست
قبل درس امتحان گرفت از من !
طالبم شاخه شاخه عرفان را
شهریارانه گشتم ایمان را
تا خداییکه مهربانان را
مهربان مهربان گرفت از من
وحشی آمد به قصد دلداری
وحشی در رگان من جاری
گفت ناپخته ای خبر داری ؟
فرصت داستان گرفت از من
گفتم آری اگر چه سنگین بود
بعد بالا همیشه پایین بود
لطف دنیا برای من این بود
تاب داد و توان گرفت از من!
طائرم کرده جورطاهرها
غایبم در قلوب ظاهرها
زندگی با لباس شاعرها
لذت آشیان گرفت از من!
صائبم گفت کارتان زار است
"تا سپهر کبود سیار است"
"خار بالا نشین دیوار است"
اشک چون روضه خوان گرفت از من !
بیت دیگر نمانده در یادم
غرق رویای شاد و ناشادم
خواب خوبم شکست و افتادم
تیر غیب آسمان گرفت از من !
#مجتبی_سپید
من می زدم ! تو؛ شربت انگور ! نوش ات ...
کیفور شدآغوشم از این جنب و جوش ات
هرگز بچشمم اینچنین زیبا نیامد
تن پوش باران خورده من روی دوش ات !
با هر غزل یک بوسه دادی در ستدها
من سود کردم یا دل ارزان فروش ات؟!!!
کم بود راه اما لبم تا صبح طی کرد
از لاله ی آن گوش تا این لاله گوش ات
حتی دلت دل میبرد با مهربانی
بیش از تن بی نقص وناز و شیک پوش ات !
تنها شریک شعرهایم ! میدرخشند
در برگ برگ سبز دیوانم نقوش ات
#مجتبی_سپید
شیرین بی قندند لبهایت
قیمت بده چندند لبهایت
از من اگر تعظیم میبینی
از بس توانمندند لبهایت
گل را چرا چون غنچه پیچیدی؟
محتاج لبخندند لبهایت
تصویر زیباتر از این هم هست؟
در ترک و پیوندند لبهایت
جادوست میدانم نمیدانی
دنیای ترفندند لبهایت
تو شاهکار خلقت عشقی
ذوق خداوندند لبهایت
گفتی چرا شعر از لبان من؟
چون بی همانندند لبهایت!
#مجتبی_سپید
اینگونه که من بنده ی چشمان تو هستم
ای کاش خداوند خودم را بپرستم
دلهای امانت که سپردیم بهم را
تحویل گرفتیم، شکستی، نشکستم
یک بار اگر محض تو بر خاستم از جا
صدبار پشیمان شدم اما ننشستم
ای دُر که به دورت صف سوداگر داراست
من نیز فقیرانه خریدار تو هستم
انگور چهل ساله که امسال رسیدی
انگار چهل سال تمام است که مستم
مینوشم و مینوشم و مینوشم و باقی ست
جام تو که ناخواسته افتاده به دستم !
یعنی به گمان تو به امید که باز است
چشمی که به روی همگان غیر تو بستم؟!
#مجتبی_سپید
حال غمهای دلم عالی ست این انصاف نیست
هر غمی مشغول خوشحالی ست این انصاف نیست!
این خیالِ از خودت مغرورتر هم بی وفاست
عهد او هم چون توپوشالی ست این انصاف نیست
جای خالی تو کم غمبار بود این وقت شب
پاکت سیگار هم خالی ست این انصاف نیست
فکر کردم شانه ات را تکیه گاهم میکنی
شانه ی تو شانه ی قالی ست این انصاف نیست
من نه آن مستم که از میخانه شب راهی شده ست
سهم من دیگر چرا چالی ست ؟! این انصاف نیست
سخت دشمن شادم از وقتی زمین خوردم ولی
دوست هم سرگرم خوشحالی ست این انصاف نیست
توبه ی مستی نکردم با خیالت بشکنم
صبرباید ؛ خمره امسالی ست ! این انصاف نیست
آشتی کن یاد تو رنجانده قلبم را رفیق !
قهر قلبم قهرجنجالی ست این انصاف نیست
#مجتبی_سپید
آنقدردستتان به خون خورده ست
ظاهرا دست در حنا کردید
باطنا با تنی تماما سرخ
جوی درجوی خون شنا کردید
بحث سردار تا به سرباز است
مرغ همسایه قاتل غاز است
بسته پرونده ها ولی باز است
که کدامین تان خطا کردید
این یکی آرزویمان را خورد
آن یکی آبرویمان را برد
دینمان روی دوش دنیا مرد
ای شمایان که ادعا کردید
هرچه آبادبود ویران شد
تیر و تیغ خزان نمایان شد
قتل عامی که ماه آبان شد
هی شمایان شما شما کردید
چه بزاید زمین گلش خون است
آب وخاکی که حاصلش خون است
بخدا باغبان دلش خون است
بسکه جای بنا فنا کردید؟
آه از آن ساعت ی که پژمردیم
خیره در چشم خیس هم مردیم
آبروی سکوت را بردیم
باوفا پیشه گان جفا کردید
سیل جرارتان مرا برده ست
عید من با عزا گره خورده ست
گوییا خانواده ام مرده ست
کمرم را شما دو تا کردید
#مجتبی_سپید
ای پیروان مکتب نمرود با شمام
بیرون شدم ازآتشتان حجتم تمام !
گیرم ستون کنید کمر را و نشکنید
هرگز بنای ظلم نمی آورد دوام
"غیرت کُشد اگرنکُشندم" در این سکوت
پَس میکشم که دق نکند تیغ در نیام !
روزی عزیز میشود این سر اگر چه شد
با سنگ قهر، بدرقه از کوفه تا به شام
عیب از نه کدخداو نه خان ازرعیت است
راس امام می بُرد از حسرت مقام
بازار خود فروشی از آن گوشه جمع شد
هرجای شهر خویش فروش است و ازدحام !
تنها ،گلوی گله به سگ ها سپرده شد
باوعده ی عنایت و یک استخوان انام
"شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتراست"
شاعر که خون دل نخورد حیف احترام
فردا که نیست راه رهایی چه میکنید
ای شب رُوان شهره شبی خونتان بکام !
#مجتبی_سپید
می کِشد فرهاد را شیرین به "قصد" باتلاق
چشم مجنون ها درآورده ست لیلی باطلاق
هیس ای آهوی زائو جنگل ما امن نیست
تنگ گردد جای طوطی میرساند بر کلاغ
مارها مُردندوضحاک از قضا نامردنی ست
می خورد مغز تمام پیروان را داغ ، داغ
چشمه ی جوشانمان گمراه شدبادست غیر
خشک شد بر راه اشک آسمان چشمان باغ
هر که در افتاد با ما ، ما ور افتادیم چون
از "وفاق" مانمی آید "رفاقی" جز "نفاق"
جای انسانیت،انسان ازخودانسان جاگذاشت
رسم حیوانات بوده زندگی با این سیاق
عشق را احیا نباید ، باید از نو "آفرید"
با چنین تدبیر خواهد مُرد در دلها شقاق
رو به من فانوس میگیرید تا روشن کنید
روسیاهان!روز روشن راچه حاجت برچراغ؟!!
#مجتبی_سپید
پوستم را کنده دنیا بحث زخم و تیر نیست
استخوان هایم شکسته فرصت تفسیر نیست
هرچه آمد بر سرم آه از دلم ، آه از دلم
عشق هم هرچند میدانم که بی تاثیر نیست
من پیمبر زاده ام اعجاز من شعر است و بس
کم توانم قدرت تغییر این تقدیر نیست !
بسته اندو پیش چشمم هستی ام را میبرند
آه دندانم حریف حلقه ی زنجیر نیست
ای جمادات ای نباتات آااای حیوانات!گوش...
هیچکس مانند من از آدمیت سیر نیست
خواب دیدم گنگ ها شعر مرا ازبر شدند
خواب مردان غزل پرداز بی تعبیر نیست !
مرگ آمد بخت من چشم انتظارت مانده ام
نوشدارو را بیاور بر مزارم دیر نیست !
#مجتبی_سپید
دختر همسایه در ظاهرحلیم آورده بود
باطنا یک کاسه شیطان رجیم آورده بود
زندگی جبر جهنم بود تا در باز شد
آه گویا عطر جنت را نسیم آورده بود
"دست و پا گم کرد تا آن دست و پا را دید" دل
ظاهرش مصراع نابی از کلیم آورده بود
زیر چادر توری اش اموال دیروز مرا
لعبت همسایه با یاد قدیم آورده بود !
مهربانی بود سوغاتش برای مهربان
زیره بر کرمانیِ در قم مقیم آورده بود !
همسر دوران خوب کودکی آن شوخِ شنگ
تحفه را با لحن بانویی فهیم آورده بود
بین شیطان من و من ریخت آتش بس بهم
طبل جنگش را در اوضاعی وخیم آورده بود
نذر دارد یا نَظَر ؛ الله و اعلم هر چه هست
بار کج را از صراط مستقیم آورده بود !
#مجتبی_سپید
نترس از بوسه هایی که جماعت دید باورکن
جهان یک روز می بایست میفهمید باورکن !
زمانش بود و بوسیدم مکانش بود و بوسیدی
خداهم خیره بر لبخند مان خندید باور کن
زمین گهواره ی ماشد به پاس عشقبازیها
وگرنه چرخه ی گیتی نمیچرخید باور کن!
امان از برق چشمانت فغان از برق لبهایت
دلم هرگز بدین حالت نمی لرزید باور کن
به آتش میکشیدم جنگلم را پای لبهایت
اگرجز من کسی این غنچه را میچیدباورکن
مرا با هر چه میسنجی قبول اما نه با دوری
که میمیرم در این سنجش ؛ نکن تردید باورکن!
نبودی،خوب مطلق زندگی دیگرچه ارزش داشت؟
پشیزی این جهان بی تو نمی ارزید باور کن !
#مجتبی_سپید
خدا پای تو را بر داستان خلقتم وا کرد
خداییکه بهشتم را در این دنیا مهیا کرد
سزاوار هزاران بوسه ی شکر است از وقتی
که دستان تو را آورد و در دستان من جا کرد
بشر صورت ملک سیرت عجب تلفیق زیبایی
خدا با خلق تو بین خلایق شور بر پا کرد !
اگرچه عطر نابت ای گل نایاب روح افزاست
ولی حیفی تو را از دور میباید تماشا کرد
تو را با دیگری دیدیم و شاهد دوستت دارد
هرآن چیزی که چشمم دیده بود آن روز حاشاکرد !
مسیحای مونث با حضورت زندگی زیباست
ظهورت فرصتی دیگر بر این دلمرده اعطا کرد
نترسیدم که عاشق باشم اما وقت دیدارت
هوای بوسه ات بود و لبم بیچاره پروا کرد !
نه تنها ما دوتا حتی ملائک یک به یک شاهد
خدا هم ذیل آن عهدی که ما بستیم امضا کرد !
#مجتبی_سپید
کی در میایی ازسرم لعنت به شیطان
پیش آمدی تا بسترم لعنت به شیطان !
در میزدی ای کاش زیبای خیالی
لخت است شاید پیکرم لعنت به شیطان!
بگذار یک شب بگذرد شرمم نگیرد..
از توبه های آخرم لعنت به شیطان
حس میکنم وقتی که هستی با بهشتت
عمری جهنم میخرم لعنت به شیطان
دارد دمادم بوسه میچیند خیالت
از شرم لبهای ترم لعنت به شیطان
دیوانه ام کردی تو را ای مال مردم
یک روز یکجا میخرم لعنت به شیطان !
در واقعیت هم اگر اینگونه باشی
حاشا اگر تاب آورم لعنت به شیطان!
#مجتبی_سپید
اگر مسیر رسیدن به عشق طولانی ست
چه غم،کنار تو باشم رسیدن آنی ست
تمام عمر نوشتم که عشق هم تنهاست
بجز بوقت حضورت که عشق تنها نیست
سوال میکنم از خود رفیق یعنی که ؟
جواب میرسد از غیب آنکه میدانی ست
خدای خوب و قشنگی که در خودت داری
نه در مسیح و یهودی نه در مسلمانی ست!
دعا کنم که مبادا از آستان دلت
خدا نکرده رها گردد آنکه زندانی ست
چگونه است تو باشی هوادل انگیز است
منی که بی تو هوایم همیشه بارانی ست
صدای رقص و ترب از دلم به گوش آمد
به شوق روی تو در دل دوباره مهمانی ست!
قبول کن که وجودت چنان دلت دریاست
چگونه غرق شدم من اگر که دریا نیست ؟
چگونه است که در دیگران نمیبینم
اگر مرام تو نامش صفات انسانی ست
#مجتبی_سپید
از تو میخواهم ولی شیطان عطایم میکند
من تورا میخوانم اما او صدایم میکند !
با زبانش میکشاند با لبانش میکشد
بی خدایی بی دعا حاجت روایم میکند!
از خودت بخشنده تر میبینمش در گاه عشق
این خدا سطح و سمایش رافدایم میکند !
بیجوابی در مرامش نیست فوق العاده است
تا صدایش میکنم او هم صدایم میکند
مثل سعدی عاشقی کردم به پایم عشق نیز
هم سر و زر میفشاند هم دعایم میکند!
از منش دورش نکن کاری نکن افشا کنم
این خدا از آن خدا دارد جدایم میکند!
شربت افسون چندین ساله جان کاری بکن
مردم از صبری که در حقم خدایم میکند !
#مجتبی_سپید
غزل تازه تقدیم شما خوبان ♥️♥️♥️
هر شبم شام غریبان است و روزم اربعین
مرگ اگر مرد است من آماده ی مرگم همین !
ساقی ام تنهایی و مشروب بغض و مزه آه
هم از آن نوشانده در هرحال برمن هم ازاین !
هم ضعیفم هم نحیفم آری اما هر قدم
آنقدر سنگینم از غمها که میلرزد زمین
دستهایم چشمهایم را نوازش میکنند
دوستانم کاش قدر دست های نازنین...
باحضور هیچکس تنهایی ام اخفا نشد
هیچ حتی مادرم آن بهترین آن بهترین
آه مادر از خدا میخواستی پیرم کند
زود اجابت شد بیا و آرزویت را ببین !
ازچه مینالی ؟!!سوال بی جواب مردم است
پاسخش عشق است اما مینویسم نقطه چین...
#مجتبی_سپید
امشب دلم اندازه ی دنیا گرفته
غمهای عالم در وجودم جا گرفته !
دل همچنان شاکی ست میکوبد به سینه
انگار از من کاغذ و امضا گرفته
همسایه ی خوبی ست با این قیل و قالش
منت ندارد سینه ی سودا گرفته !!!
این دل که من دارم همیشه حاجتش را
پشت در حاجات مانده تا گرفته !
این روزها مشکوک میگرید ببینی
شک میکنی باز است این دل یا گرفته
گفتم که "هی دنیا" شنیدم گفت دنیا
باور کنم یعنی ؟ دل دریا گرفته؟
عمری غریبی ؛ آشنایی و جدایی
این نسخه را دنیا برای ما گرفته !
#مجتبی_سپید
طوری دلم گرفته که باید تو وا کنی !
یعنی چنان شکسته که باید دعا کنی
گفتی یک انتخاب کنم بین عشق و شعر
ماندم چطور از دلت آمد جدا کنی ؟
گفتی دلم یکی ست و دلدار هم یکی
افسوس قادری که یکی را دو تا کنی ...
با دیگران که دید تو را چشم ،گفتمش:
هر کس خطا کند تو نباید خطا کنی!
جسمت از آهن است دلت سنگ بی بها
حتی اگر که رویه ی خود را طلا کنی
با احتیاط حمل نکردم ولی دل است
دل عهد نیست بشکنی از نو بنا کنی
نفرین شده ست ذکرم وبی فاصله دعا
یارب مباد حاجت ما را روا کنی !
#مجتبی_سپید