امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
آهـــ🦌ــوی کوهی در دشت چگونه دَوَدا ؟
او ندارد یار ، بی یـــــــار چگونه بُـــــــوّدا ؟
آهــ🦌ـــوی زخمی در دشت چگونه رهدا ؟
مانده او تنهـــــــا ، تنها ز پا میفتــــــــدا !
آهــ🦌ـــوان رفتند در خون به خدنگ رهـا
دشـــت بی یاران ، وایم چــــــو دوزخ بُودا !
تیــــ🏹ـــر زهر آگین بر پا شده است و رها
از دلش اما بنگر چه خـــــــــــون می چکدا
تیغ دشمــن نــــوش ، بگـــذار هزاران شودا
وای از آن خــــــاری کـــز یــار بر دل خُـــلَدا
کــــو سرای دوست ، که او ســـر نهــــــدا ؟
عشق و هجــرانی ... وایش چه ها می کشدا
#ابوحفص_سغدی
┄✨❊🌼❊✨┄
اگر ز زلف توام حلقهای به گوش رسد
ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد
ز فرط شادی وصلش به قطع جان بدهم
اگر ز وصل توام مژدهای به گوش رسد
در آن زمان همه خون دلم به جوش آید
که تو ز پس نگری زلف تو به دوش رسد
ز زلف تو به دلم چون هزار تاب رسید
کنون چو بحر دلم را هزار جوش رسد
نشستهام به خموشی رسیده جان بر لب
که یک شرابم از آن لعل سبزپوش رسد
چو هست لعل لبت را هزار تنگ شکر
نیفتدت که نصیبی بدین خموش رسد
اگر ز لعل توام یک شکر نصیب افتد
فرید مست به محشر شکر فروش رسد
#عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
پنجرهها بستهاند، عشق پديدار نيست
ديدهٔ بيدار هست، دولت ديدار نيست
يار چو بسيار بود، دل سر ياری نداشت
دل سر ياری گرفت، ليک دگر يار نيست
روی پريوار بود، آينه اما نبود
آينه اکنون که هست، روی پريوار نيست
زلف سيه کار من بس که گرفتار سوخت
تودهٔ خاکسترش، ماند و خريدار نيست
خيل وفاپيشگان، از بر من رفتهاند
مانده هوادار من، آنکه وفادار نيست
حلقهبهگوشان چرا ترک ادب گفته اند؟
جز همه انکار من، آن همه را کار نيست
گفتمشان میبرم تا بفروشم به غير
بندهٔ بیشرم را رونقِ بازار نيست
ای غمِ بسيارِ من، يار من و يار من
باش که در دارِ دل، غير تو ديّار نيست
ای دل ديوانهخو! عمر تبه کردهای
اينت نژندی سزا، گر چه سزاوار نيست
لحظه چو گم شد مجوی کآب روان را به جوی
صورت تکرار هست، معنی تکرار نيست
بس کنم اين گفته را، گفتهٔ آشفته را
خفتهای و خفته را گوش به گفتار نيست
✍سیمین بهبهانی
┄✨❊🌼❊✨┄
برویم ای یار، ای یگانۀ من!
دست مرا بگیر!
سخن من نه از دردِ ایشان بود،
خود از دردی بود
که ایشاناند!
اینان دردند و بودِ خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشستهاند.
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینت استوارتر میبندند.
برویم ای یار، ای یگانۀ من!
برویم و دریغا! به همپاییِ این نومیدیِ خوفانگیز
به همپاییِ این یقین
که هر چه از ایشان دورتر میشویم
حقیقت ایشان را آشکارهتر
در مییابیم.
با چه عشق و چه شور
فوارههای رنگینکمان نشا کردم
به ویرانهرباطِ نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتیست که از قعر جهنم
به خاطرهیی اهریمنشاد
اشارت میکند.
و دریغا ــ ای آشنای خونِ من ای همسفر گریز! ــ
آنها که دانستند چه بیگناه در این دوزخِ بیعدالت سوختهام
در شماره
از گناهانِ تو کمترند!
#احمد_شاملو
┄✨❊🌼❊✨┄
══ 💛 ══ ❥
🟨 دانــش ریــڪــی
◉ ReikiKnowledge
🟨 مـعـجــزه شـڪــرگــزاری
◉ MagicThankss
〽️〽️
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفْس خویشتن بکُشیم از برای یار...
#سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا
تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟
تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد
وز مهر با که دم زند و مهربان کیست ؟
آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست ؟
وحشی همین نه جان تو فرسوده شد ز غم
آنک از غم فراق نفرسود جان کیست
#وحشی_بافقی
┄✨❊🌼❊✨┄
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
#فروغی_بسطامی
┄✨❊🌼❊✨┄
درها به طنینهای تو وا کردم
هر تکه نگاهم را جایی افکندم
پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مردابی
پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم
رفتم به نماز
در بن خاری
یاد تو پنهان بود
برچیدم
پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگِ ز خود روییدن
و به خود گستردن
و شیاریدم شب یکدست نیایش
افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب
و دویدم تا هیچ
و دویدم تا چهره مرگ
تا هسته هوش
و فتادم بر صخره درد
از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم
لرزیدم
وزشی میرفت از دامنهای
گامی همره او رفتم
ته تاریکی
تکه خورشیدی دیدم
خوردم
و ز خود رفتم
و رها بودم ...
#سهراب_سپهری
📜شعر: و شکستم و دویدم و فتادم
📖دفتر: شرق اندوه
┄✨❊🌼❊✨┄
خوش اومدی به سرزمین عشق و رویا
اینجا کلیپها و متنها،
شبیه یه قصه عاشقانهاند 📜🪄♥️
هر لحظه با ما، یه تیکه از دلتو مرور کن
@Love_eshqh @Love_eshqh
(وعدهی فردا)
تا سر به پای آن بت رعنا گذاشتیم
پا بر فراز طارم اعلیٰ گذاشتیم
قانع به فیض خشک لبیهای ساحلیم
گوهر به تنگ چشمی دریا گذاشتیم
شب رفت و شکوههای دلم ناشنیده ماند
این آرزو به وعدهی فردا گذاشتیم
دیگر ز بی قراری ایام ، ایمنیم
با این قرارها که به مینا گذاشتیم
بر آستان اهل نظر ، جا گرفتهایم
تا دست رد به سینهی دنیا گذاشتیم
ماییم و یوسف دل و زندان زندگی
مصر عزیر را ، به زلیخا گذاشتیم
جز خارخار عشق که در دل خلیده است
هر گل که داشت رنگ تمنا گذاشتیم
در وصف آن غزال ، غزلهای آبدار
مجنونصفت به سینهی صحرا گذاشتیم
#خلیل_الله_خلیلی
┄✨❊🌼❊✨┄
(راز دل)
هر جا که ما ، بدون ریا ، پا گذاشتیم
گویی که پا به دیدهی اعدا گذاشتیم
آزادگی نگر که : به غفلتسرای عمر
دل را نبستهایم و بر آن پا گذاشتیم
یک عمر ، در کشاکش دنیا و آرزو ـ
بودیم و پا ، به روی تمنا گذاشتیم
شیرین نگشت کام دل از فتنهی رقیب
بر کامشان ، اگرچه که حلوا گذاشتیم
وقت معامله، دل خود را به نزد دوست
بی واهمه ، ودیعه به سودا گذاشتیم
بس طبع مرده را به دمی زنده کردهایم
حتی مسیح را ، ز نفس ، جا گذاشتیم
غم ها که دیدهایم در این روزگار شوم
ردّی از آن به صورت و سیما گذاشتیم
گشتیم چون ملول ز شهر و دیار خویش
گهگاه ، پا به دامن صحرا گذاشتیم
از خاکیان بجز غم و محنت ندیدهایم
"تا روی خود ، به عالم بالا گذاشتیم" ۱
سر خم نکردهایم چو در نزد ظالمان
سر را ، به زیر افسر دنیا گذاشتیم
بی بال و پر شدیم اگرچه به روزگار
با جهد ، پا به منزل عنقا گذاشتیم
با همت و تلاش ، پی درک مبهمات
پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم
نقشی ز زندگانی خود را در این غزل
مسطورهای ، برای تماشا گذاشتیم
چون مَحرمی نبود که گوییم راز دل
ناچار ، راز دل ، به معما گذاشتیم
(ساقی) چو نیست دلبر و دلدار، لاجرم
دل را ، به پای ساغر و صهبا گذاشتیم .
#سیدمحمدرضاشمس (ساقی)
┄✨❊🌼❊✨┄
و گفت:
هر که عاشق شد خدای را یافت
و هر که خدای را یافت
خود را فراموش کرد.
#تذکرةالاولیاء_عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
.
خستهام از در قفس بودن ولی پَر داشتن
آسمانی اینچنین دلتنگ بر سر داشتن
سالها در گوشهای تنها رهایم کردهاند
خانهای متروک و سردم خسته از در داشتن
قصهی یوسف برای من فقط یک درس داشت
گاه باید بر حذر بود از برادر داشتن
حال احمد شاهِ قاجارم برایم مدتی ست
هیچ معنایی ندارد کاخ و کشور داشتن
سرنوشت اینگونه میخواهد مرا، پس چاره چیست؟
حسرت پرواز را تا روزِ آخر داشتن
#علی_اکبر_آغاسیان
┄✨❊🌼❊✨┄
داغ عشقم، نیست الفت با تنآسانی مرا
پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا
بیسبب در پردهٔ اوهام لافی داشتم
شد نفس آخربه لب انگشت حیرانی مرا
از نفس بر خویش میلرزد بنای غنچهام
نیست غیر از لبگشودن سیل ویرانی مرا
خلعت خونیندلان تشریف دردی بیش نیست
بس بود چون غنچه زخم دلگریبانی مرا
رازداریها به معنیکوس شهرت بوده است
چون حیا ازپوشش عیب است عریانی مرا
پر سبکروحم زفکر سخت جانی فارغم
چون شرر در سنگ نتوانکرد زندانی مرا
گرد بیتاب از طواف دامنی محروم نیست
زد به صحرای جنون آخرپریشانی مرا
همچو موجم سودن دست ندامت آبکرد
بعد ازین همکاش بگدازد پشیمانی مرا
میروم از خویش در اندیشهٔ باز آمدن
همچو عمر رفته یارب برنگردانی مرا
غیر الفت برنتابد صافی آیینهام
میکند تا خار و خس در دیده مژگانی مرا
این چمن یارب به خون غلتیدهٔ بیدادکیست
کرد حیرانی چوشبنم چشم قربانی مرا
جلوه مشتاقم بهشت ودوزخم منظورنیست
میروم از خویش در هرجاکه میخوانیمرا
چون شرارم ساز پیدایی حیا ارشادکرد
یعنی از خود چشم پوشانید عریانی مرا
میرود از موج بر باد فنا نقش حباب
تیغ خونخوارست بیدل چین پیشانی مرا
#بیدل_دهلوی
┄✨❊🌼❊✨┄
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را
نیش و نوش است جهان، خوش به هم انداختهاند
لذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی را
#شهریار
┄✨❊🌼❊✨┄
شادی چو غم توام در این عالم نیست
وآن دم که نه در غمت برآرم، دم نیست
آن کس که غم تو خورد، او را غم نیست
زیرا که غمت ز هیچ شادی کم نیست !
#ابوالحسن_طلحه
┄✨❊🌼❊✨┄
صدام کردی
سارا نائینی
بازخوانی زیبا و شنیدنی ترانهای از «ابی»
ترانهسرا: ایرج جنتیعطایی
آهنگساز: شوبرت آواکیان
نوازندهی پیانو: رضا روحانی
┄✨❊🌼❊✨┄
روز به آفتاب عادت دارد ،
شب به ستارگان و ماه
شاخساران به بهار
میوهها به تابستان
کشتیها به دریا
ماهیها به رود
پنجرهها به باز شدن ،
به کمی هوای تازه ........
بادبان گشوده به بادها عادت دارد
ارس به سیلهای دیوانه ،
آیینه به زیبایی
شانه به گیسو ..
انسان غریب به وطن عادت دارد
کوهها به مه
روزهای جدایی به من ،
من ،
به تو .......
#عمران_صلاحی
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
شبِ اندوه کنارِ تو به سر میآید
آفتابی و به امر تو سحر میآید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خار هم پیشِ شما گل به نظر میآید
ماندهام لحظهی پیچیدنِ عطر تو به شهر
ملک الموت پیِ چند نفر میآید
#كاظم_بهمنی
┄✨❊🌼❊✨┄
مستـــــی
خواننده : وحید تاج
آهنگساز : آرش کامور
شاعر : عطار نیشابوری
جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده
چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
تو همچو آفتابی تابنده از همه سو
من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده
ای جان ما شرابی از جام تو کشیده
سرمست اوفتاده دل از جهان بریده
تا من تو را بدیدم دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان زچشمم تا در جهان نشستی
دل هر دم از فراقت داغی دگر کشیده
دل هر دم از کمالت راهی دگر گرفته
چندین هزار عاشق بر روی تو درین ده
در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده
┄✨❊🌼❊✨┄
آن صنم کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی
بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی
حلقههای زلف او عمدا کند زیر و زبر
تا دل و جانمرا زیرو زیردارد همی
تلخ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من
وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی
آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش
تا نقاب از آیت وَالْفَجر بردارد همی
آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا
لب از آتش خشک و چشم از آب تر دارد همی
گر نخواهد تا غنی گردد ز سیم و زر چرا
اشک من چون سیم و رخسارم چو زر دارد همی
#امیر_معزی
┄✨❊🌼❊✨┄
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمسالدین تبریزی بزن
مطربا بهر خدا تو غیر شمسالدین مگو
بر تن چون جان او بنواز تن تن تن تنن
شمس دین و شمس دین و شمس دین میگوی و بس
تا ببینی مردگان رقصان شده اندر کفن
#مولوی
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست
از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه که اندوه کسم نیست
#رهیمعیری
┄✨❊🌼❊✨┄
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون
تا کی زنی بر خانهها تو قفل با دندانهها
تا چند چینی دانهها دام اجل کردت زبون
شد اسب و زین نقره گین بر مرکب چوبین نشین
زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون
برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون
دزدیده چشمک می زدی همراز خوبان می شدی
دستک زنان می آمدی کو یک نشان ز آنها کنون
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانهات از خانه کردندت برون
کو عشرت شبهای تو کو شکرین لبهای تو
کو آن نفس کز زیرکی بر ماه می خواندی فسون
کو صرفه و استیزهات بر نان و بر نان ریزهات
کو طوق و کو آویزهات ای در شکافی سرنگون
کو آن فضولیهای تو کو آن ملولیهای تو
کو آن نغولیهای تو در فعل و مکر ای ذوفنون
این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون
کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن
کو حملهها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون
هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو
نابوده مهراندوز تو از خالق ریب المنون
امروز ضربتها خوری وز رفته حسرتها خوری
زان اعتقاد سرسری زان دین سست بیسکون
زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا
زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون
چون آینه باش ای عمو خوش بیزبان افسانه گو
زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
تلخترین جملهای که در تاریخ ادیان خواندهام این است:
«ایلوئی ایلوئی لِما سبقتنی؟»
خدای من، خدای من، چرا رهایم کردی؟
┄✨❊🌼❊✨┄
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مُردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا، چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند...
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
✍ فاضل_نظری
┄✨❊🌼❊✨┄