امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
خدای راست بزرگی و ملک بیانباز
به دیگران که توبینی به عاریت دادست
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابهٔ دنیا که محنت آبادست
#سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
روزگاری،
رقصی داشتی در هر نت خداوند
و با هر اشعهی نورش،
شاهکار بودنت را حس می کردی.
آن رقص را به یاد آر...
اجرایی از گروه موسیقی کوهان
رقص کلاسیک ایرانی: #هلیا_بنده
┄✨❊🌼❊✨┄
به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران
تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری
تو از او نمیگریزی تو بدو همیگریزی
غلطی غلط از آنی که میان این غباری
#مولانای_جان
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
◾️سبز
با تو ديشب تا كجا رفتم.
تا خدا و آن سوی صحرای خدا رفتم.
من نمیگويم ملايک بال در بالم شنا كردند،
من نمیگويم كه بارانِ طلا آمد،
با تو ليک ای عطر سبز سايه پرورده،
ای پری كه باد میبُردت
از چمنزارِ حرير پُر گلِ پرده
تا حريمِ سايههای سبز
تا بهار سبزههای عطر
تا دياری كه غريبیهاش میآمد به چشمم آشنا رفتم.
پا به پای تو كه میبردی مرا با خويش،
-همچنان كز خويش و بیخويشی-
در ركاب تو كه میرفتی،
هم عنان با نور،
در مجلّل هودَج سرّ و سرود و هوش و حيرانی،
سوی اقصامرزهای دور؛
-تو قصيل اسب بی آرام من، تو چترِ طاووسِ نرِ مستم.
تو گرامیتر تعلّق، زُمْرُدين زنجيرِ زهرِ مهربانِ من-
پا به پای تو
تا تجرّد تا رها رفتم.
غرفههای خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پُل بود.
شكرها بود و شكايتها
رازها بود و تأمّل بود.
با همه سنگينی بودن،
و سبكبالیِ بخشودن،
تا ترازويی كه يكسان بود در آفاقِ عدل او
عزّت و عزل و عزا رفتم.
چند و چونها در دلم مردند،
كه به سوی بی چرا رفتم.
شُكر پر اشكم نثارت باد.
خانهات آباد ای ويرانی سبز عزيز من،
ای زبرجدگون نگين خاتمت بازيچۀ هر باد،
تا كجا بردی مرا ديشب،
با تو ديشب تا كجا رفتم
#مهدی_اخوان_ثالث
┄✨❊🌼❊✨┄
ای ساقی می بیار پیوست
کان یار عزیز توبه بشکست
برخاست ز جای زهد و دعوی
در میکده با نگار بنشست
بنهاد ز سر ریا و طامات
از صومعه ناگهان برون جست
بگشاد ز پای بند تکلیف
زنار مغانه بر میان بست
می خورد و مرا بگفت می خور
تا بتوانی مباش جز مست
اندر ره نیستی همی رو
آتش در زن بهر چه زی هست"
#سنایی
┄✨❊🌼❊✨┄
به دنیای خیالانگیز آنه شرلی خوش اومدی!
✨ دختر مو قرمز، رویاهای بزرگ، طبیعت سبز و لبخندهای پر از احساس! 🧑🏻🦰👒
•@AnneJudy
بجز غم خوردن عشقت
غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم
ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم
به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن
به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو
از پای آمدم تا ســر،
چنان بی پا و سرگشتم
که پای از سر نمیدانم
#عطار
┄✨❊🌼❊✨┄
ابوسعید ابوالخیر*ابیات پراکنده*تکه ۱ - ابیات پراکنده از رباعیات
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست
جز درد دل از نظارهٔ خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانست که او بزرگ را دارد خرد
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار
گر من به ختن ز یار وادارم دست
باورد و نسا و طوس یار من بس
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
از ترکستان که بود آرندهٔ تو
گو رو دیگر بیار مانندهٔ تو
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی
#ابوسعید_ابوالخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
دلگیرم...
باطنی عکس ِ ظاهرم دارم
چه جوانی که از درون پیرم
مثل کوه ِ اسیر در مه و برف
قامتم گرچه راست دلگیرم
کیستم من غریبه ای با خود
حال گنگ و عجیب آدینه
آنچنان گم ، غریبگی ،حتی
گم شدم گم میان آئینه
بیخیال زمانه، میگذرد
زندگی قصه نیست میدانی؟
حال دلتنگ دیده میفهمد
که چه حالیست حال ویرانی
صحبت گِل که نیست دل گفتند
زخم منت، غبار محنت ها
تو بگویم چگونه غم نخورد
ماهی تُنگ ِ تَنگ خفت ها؟!
خنده هایی تصنّعی، عکسی
سیب لبها هنوز ممنوع است
خنده هامان به قیمت جان شد
شادی بی دلیل مقطوع است
درد ِ سردی، زمان نامردیست
مرد باشی و درد را نچشی؟
کوه را هم کمر شکسته کند
درد باشی و مرد را نکِشی ؟
#امیرابوالفضل_عباسیان_امیر
┄✨❊🌼❊✨┄
ای شعرهای من، سروده و ناسروده
سلطنت شما را تردیدی نیست
اگر او به تنهایی
خوانندۀ شما باد!
آیدا در آینه
#احمد_شاملو
┄✨❊🌼❊✨┄
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر و پاکی دامان دگر است
کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگرو گوهر وجدان دگر است
کس دهان را به ثنا گویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگرو طاعت شیطان دگر است
کس نگفته است و نگوید که ددو دیو شوید
نقش انسان دگرو معنی انسان دگر است
کس نیامد که ستاند ستم و تفرقه را
سخن از عدل دگر،قصه احسان دگراست
هرکه دیدم بخدمت کمری بست به عهد
مرد پیمان دگرو بستن پیمان دگر است
هرکه دیدیم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر،مقصد چوپان دگر است....
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
┄✨❊🌼❊✨┄
ماییم ... ما ...
که طعنه زاهد شنیدهایم ...
ماییم ... ما ...
که جامه تقوا دریدهایم ..!
زیرا درون جامه ..
به جز پیکر فریب ..
زین راهیان راه حقیقت ندیدهایم ..!
آن آتشی ..
که در دل ما شعله میکشد ..
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود ..!
دیگر به ما ..
که سوختهایم از شرار عشق ..
نام گناهکاره رسوا نداده بود ..!
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان ..
در گوش هم حکایت عشق مدام ما ..!
#بانو_فروغ_فرخزاد
┄✨❊🌼❊✨┄
اين مرد خود پرست
اين ديو، اين رها شده از بند
مست ِمست
استاده روبه روی من و
خيره در منست
گفتم به خويشتن
آيا توان رَستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او،
ناگهان دريغ
آئينه ی تمام قد ِ روبه رو شكست
#حمید_مصدق
┄✨❊🌼❊✨┄
نمی توانم گفت
با تو اين راز نمی توانم گفت
در کجای دشت، نسيمی نيست
که زلف را پريشان کند
آرام،آرام
از کوه اگر می گويی
آرام تر بگوی
بار گریه ای بر شانه دارم
برکه ای که شب از آن آغاز می شود
ماهی اندوهگين می گردد
و رشد شبانه ی علف
پوزه ی اسب را مرتعش می کند
آرام،آرام
از دشت اگر می گويی
گياهی که در برابر چشم من قد می کشد
در کدامين ذهن است
به جز گوسفندی که
اينک پيشاپيش گله می آيد
آه ميدانم
اندوه خويشتن را من
صيقل نداده ام
بتاب؛ رويای من! بر گياه و بر سنگ
که اينک؛ معراج تو را آراسته ام من.
گرگی که تا سپيده دمان بر آستانه ی ده می ماند
بوی فراوانی در مشام دارد
صبحی اگر هست بگذار با حضورِ آخرين ستاره
در تلاوتی ديگر گونه آغاز شود
ستاره ها از حلقومِ خروس
تاراج می شود
تا من از تو بپرسم
اکنون؛ ای سرگردان
در کدام ساعت از شبيم؟
انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
بر يال اسب می خواباند
و ستاره ای غيبت می کند
تا سپيده دمان را به من باز نمايد
ميراث گريه
آه در قوم من
سينه به سينه بود.
📜شعرِ«میراث»
#هوشنگ_چالنگی
┄✨❊🌼❊✨┄
گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ، صاحبِ عمرِ دوباره کن
بنمای روی خود ز پس پرده آشکار
یک باره راز هر دو جهان آشکاره کن
#فرغی_بسطامی
┄✨❊🌼❊✨┄
گر چه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد برگردنم
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهای عالم برتنم
بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانهام مگذار! باید بشکنم
من که عمری دل برای دوستان سوزاندهام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
گر چه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بوی گیسوی تو را میجویم از پیراهنم
عاشقی با گریه سر بر شانهٔ یاری گذاشت
از تو میپرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟
✍فاضل_نظری
┄✨❊🌼❊✨┄
من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم
گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم
خنده یی کردم و دل بُردم و با لطف ِ نگاهی
تا بمیری ز حسد وعدهٔ دیدار گرفتم
دامن از دست من، ای یار! کشیدی، چه توانم؟
گله یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم
بعد ازین ساخته ام با نی و چنگ و می و ساقی
بی تو من دامن ِ این چار به ناچار گرفتم
لیک باور مکن ای دوست! که این راست نگفتم
انتقام از دل سنگ تو به گفتار گرفتم
من کجا یاد تو از خاطر سودازده راندم؟
یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟
تا رُخت شمع فروزندهٔ بزم دگران شد
من چو تاریکی شب گوشهٔ دیوار گرفتم
گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد
دیدی، ای دوست، به یاری ز تو اقرار گرفتم؟
#سیمین_بهبهانی
┄✨❊🌼❊✨┄
خفته بوديم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی میخزيد
روی کاشیهای ايوان دست نور
سايههامان را شتابان میکشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حرير ابرها
پردهای نيلوفری افکنده بود
دوستت دارم خموش و خسته جان
باز هم لغزيد بر لبهای من
ليک گویی در سکوت نيمروز
گم شد از بیحاصلی آوای من
ناله کردم: آفتاب... ای آفتاب
بر گل خشکيدهای ديگر متاب
تشنهلب بوديم و او ما را فريفت
در کوير زندگانی چون سراب
در خطوط چهرهاش ناگه خزيد
سايههای حسرت پنهان او
چنگ زد خورشيد بر گيسوی من
آسمان لغزيد در چشمان او
آه... کاش آن لحظه پايانی نداشت
در غم هم محو و رسوا میشديم
کاش با خورشيد میآميختيم
کاش همرنگ افقها میشديم.
#فروغ_فرخزاد
┄✨❊🌼❊✨┄
عشق آمد و گردِ فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
#ابوسعید_ابوالخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
پی ام نده با بیوت دلتنگش کن♥️ :)
@Booghz_shabaneh
@Booghz_shabaneh
قول میدم همین الان بهت پی ام میده !☝️🏾
چه شد که بازنگشتی؟ چه شد که دیر بماندی؟
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#استاد_حسین_منزوی
┄✨❊🌼❊✨┄
ای دیده ، دشتبان نگاهت به راه کیست
در خاطرت سواری طرز نگاه کیست
خوش پر فرح زمینی و خرم گذرگهیست
آنجا که جلوه میکند و جلوه گاه کیست
سر کرد ناز و فتنه و عالم فرو گرفت
شاه کدام عرصه گذشت این سپاه کیست
خوش کشوری که او علم داد میزند
ای من گدای کشور او پادشاه کیست
وحشی نهفته نیست که آن گرم رو که بود
این آتش نهفته که زد شعله آه کیست
#وحشی_بافقی
┄✨❊🌼❊✨┄
روزتان سرشار از شادی و مهر 🌹
┄✨❊🌼❊✨┄
◾️سادهرنگ
آسمان، آبیتر
آب، آبیتر
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت میشوید رعنا.
برگها میریزد.
مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیریست.
من به او گفتم: زندگانی سیبیست گاز باید زد با پوست.
زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد می خواند.
من «ودا»میخوانم، گاهی نیز
طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمدهاند.
تازه لادنها پیدا شدهاند.
من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم:
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم آب انار : اشک میریزم.
مادرم میخندد
رعنا هم.
#سهراب_سپهری
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
کجایی؟ ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد،
من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد
من رفتم
نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
زمن دلخسته یاد آور،شبت خوش بادمن رفتم
زمن چون مهر بگسستی،خوشی در خانه
بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
توباعیش وطرب خوش باش،من باناله وزاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد
من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر،شبت خوش باد
من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد
من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد
من رفتم
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد
من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور،شبت خوش باد
من رفتم
عراقی میسپارد جان و میگوید ز درد دل:
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد
من رفتم
#عراقی
┄✨❊🌼❊✨┄
کسی نخواند غزلهای غمگریسته را
نوشتههای ز چشمِ قلم گریسته را
عجیب نیست که آتش به هم بیامیزد
دو شمعِ همدمِ تا صبحدم گریسته را
هوای دیدن دریا، رسانده است به هم
دو جویبارِ به هر پیچ و خم گریسته را
به غیرِ شانهی هم هیچ تکیهگاهی نیست
دو مستِ سرخوشِ در هر قدم گریسته را
غمت مباد، که دنیا ز هم جدا نکند
رفیقهای در آغوشِ هم، گریسته را
#فاضل_نظری
┄✨❊🌼❊✨┄
تسمه تفنگ 🌸🍃
میثم خسروی🎙
┄✨❊🌼❊✨┄