امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوی دلستان مرا
بخفت نرگس و فریاد کم کن، ای بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، لیک چه سود
که سوی من گذری نیست گلستان مرا
گمان همی بردم کز فراق او بزیم
غم نهفته یقین می کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشیان مرا
خوش آن دمی که در آید سپیده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم برید و به دستم نهاد و راه نمود
که خیز و زو سر خود گیر و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جای سخن
که مهر کرد به انگشتری دهان مرا
رو، ای صبا و بگو سرو رفته را، باز آی
به نوبهار بدل کن یکی خزان مرا
اسیر زلف ویم با خودم ببر، ای باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمی دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غریب نیست، نگهدار میهمان مرا
#امیرخسرو_دهلوی
#صبح_بخير
ماندهام در حسرت دیدار، اما بگذریم
بار دیگر میکنم تکرار اما بگذریم
این مسافر را گمانم بردهای دیگر ز یاد
گرچه دارم میشوم انکار اما بگذریم
دیگر از دوری تو کمکم،کم آوردم عزیز
گرچه دارم میکنم اقرار اما بگذریم
بین ما جز عشق هرگز صحبتی دیگر نبود
گشتهای همصحبت اغیار اما بگذریم
گفته بودم دوستتدارم ولی این جمله هم
عاقبت شد بر گلویم دار اما بگذریم
رفتهای اما برایت بیقراری میکنم
گفتهای دست از سرم بردار اما بگذریم
این غزل را از سر دلتنگیِ خود گفتهام
گرچه گویی میکنم اصرار اما بگذریم
ختم قرآن کردهام شاید که برگردی، ولی
عشقت آخر شد عذاب النار اما بگذریم
کار من پیش ستمهایت سکوت و گریه بود
میکنی با عاشقت پیکار اما بگذریم
اخمهایت هم به جانم مینشیند بی وفا
گرچه دائم میدهیم آزار اما بگذریم
با صدایت میشدم در خواب، لیکن بعدِ تو
میشوم با گریهام بیدار اما بگذریم
گفته بودی مومنی بر عشق من اما دریغ
کردهای از عشقم استغفار اما بگذریم
این جفا هرگز روا با چون منی شیدا نبود
دود گشتم چون نخی سیگار اما بگذریم
#مرتضی_شاکری
┄✨❊🌼❊✨┄
چشمت خوش است و بر اثر خواب خوشتر است
طعم دهانت از شکر ناب خوشتر است
زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی
کز خندهٔ شکوفهٔ سیراب خوشتر است
شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشتر است
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشتر است
در خوابگاهِ عاشقِ سر بر کنارِ دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است
زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف
رفتن به روی آتشم از آب خوشتر است
ز آب روان و سبزه و صحرا و لالهزار
با من مگو که چشم در احباب خوشتر است
زهرم مده به دستِ رقیبانِ تندخوی
از دست خود بده که ز جُلّاب خوشتر است
سعدی دگر به گوشهٔ وحدت نمیرود
خلوت خوش است و صحبت اصحاب خوشتر است
هر باب از این کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست
✍سعدی
┄✨❊🌼❊✨┄
من از یادِ تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
به راه بیخودیها آمد و رفتِ خوشی دارم
که تا میآرَدَم با خود ، نگاهش میبَرَد هوشم
#فیاض_لاهیجی
┄✨❊🌼❊✨┄
دریا نبودم امّا توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود
چون موج در تلاطم، در ورطه زندهبودن
هم سرنوشت من بود، هم در سرشت من بود
تعلیق اگر چه سخت است، امّا گریختم من
از خویشتن که با خود برزخ بهشت من بود
تنها نه خود در افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوههای ممنوع، عصیان خورشت من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس، زیبا و زشت من بود
جز سرنوشت محتوم، در وی ندیدم آری
در پیری و جوانی آیینه، خشت من بود
خونم اگر نبارید، شعـر تری نرویید
در دیمزار عمرم این کار و کشت من بود
#استاد_حسین_منزوی
┄✨❊🌼❊✨┄
دیوانه شدم خواب ز دیوانه خطا است
دیوانه چه داند کهره خواب کجاست
زیرا که خدا نخفت و پاکست ز خواب
مجنون خدا بدان هم از خواب جداست
#حضرت_مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
سایه - یاد آر
63
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم
ای دوست که آنصبح دل افروز خوشت باد
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم
سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم
بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگر نه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم
تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
از آینه ای منت دیدار نبردیم
#هوشنگ_ابتهاج
┄✨❊🌼❊✨┄
عشق و شادابی و
نور و نفس و شور و امید
همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار
چشمِ بیدار بر این تلخی ایّام ببند
خواب هایی شکرین بهر تو دیده ست بهار !
#فریدون_مشیری
┄✨❊🌼❊✨┄
در رهت گَردِ ملامت شده دردی دارم
تو غباری ز من و من ز تو گَردی دارم
مگر از مهر تو پیدا شودم دلگرمی
که ز بیمهری خوبان، دل سردی دارم
نکند درد مرا چاره مسیحانَفسی
نالهی زارم از آن است که دردی دارم
دید در وادیِ سوزم تنِ تنها و نگفت
بیدلی، سوختهای، بادیهگردی دارم
رنگ و بویی ز مِیِ عشق ندارد اغیار
من اگر هیچ ندارم، رخ زردی دارم
«آصفی!» محنتِ عشق است نصیبم شب و روز
نه غمِ خواب و نه اندیشهی خوردی دارم
#آصفی_هروی
┄✨❊🌼❊✨┄
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
#حافظ
┄✨❊🌼❊✨┄
روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی
مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود
روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
عشق از میان ذرّات در جست و جوی ما بود
ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی
ما خیل عشقبازان هجرانمان بلا بود
ساقی لباس زهدم صد ره به مِی فروشُست
تا پاک شد ز رنگی کالودۀ ریا بود
گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست
در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود
میخواستم که دل را از غم خلاص یابم
داغ جدایی آمد وین آخرالدوّا بود
#غبار_همدانی
┄✨❊🌼❊✨┄
.
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
#سعدی
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تـــو؟
مرا چه کار به باغ و بهار دور از تـــو؟
بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم ، شرار دور از تـــو
به سرو و گل نگراید دل شکسته ی من
که سر به سینه زند سوگوار دور از تـــو
هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد
اگر ز گل شده ام ، شرمسار دور از تـــو
به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من
شکفته تنگ دل و داغدار دور از تـــو
نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه ام را غبار دور از تـــو
گلم خزان زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار ، دور از تـــو
دلم گرفت ، اگر نیستی برم ، باری ،
کجاست جام می خوشگوار دور از تـــو؟
چه جای صحبت سال و مه و بهـار و خزان ؟
که دل گرفته ام از روزگار دور از تـــو
#استاد_حسین_منزوی
┄✨❊🌼❊✨┄
اندوه تو شد وارد کاشانهام امشب
مهمان عزیز آمده در خانهام امشب
صد شکر خدا را که نشستهست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانهام امشب
من از نگه شمع رخت دیده ندوزم
تا پاک نسوزد پر پروانهام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانهام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بیخبر از گریه مستانهام امشب
یک جرعهٔ آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانهام امشب
شاید که شکارم شود آن مرغ بهشتی
گاهی شکن دام و گهی دانهام امشب
تا بر سر من بگذرد آن یار قدیمی
خاک قدم محرم و بیگانهام امشب
امّید ، که بر خیلِ غمش دست بیابد،
آه سحر و طاقت هر دانهام امشب
از من بگریزید که میخوردهام امشب
با من منشینید که دیوانهام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانهام امشب
#فروغی_بسطامی
┄✨❊🌼❊✨┄
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن
ای ساروان فروکَش کـاین ره کران ندارد
چنگِ خمیده قامت میخوانَدَت به عشرت
بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
#حافظ
┄✨❊🌼❊✨┄
ایذن وئر توی گئجهسی من ده سنه دایهگلیم
ال قاتاندا سنه مشاطّه تماشایا گلیم.
سن بو آیلی گئجهده سئیره چیخان بیر سرو اول.
ایذن وئر منده دالینجا سورونوب سایه گلیم.
منه ده باخدین او شهلا گؤزوله ، من قارا گون،
جورئتیم اولمادی بیر کلمه تمنّایه گلیم.
من جهنمده ده باش یاسدیقا قویسام سنیله ،
هئچ آییلمام کی دوروب جنّت مأوایا گلیم.
ننه قارنیندا سنله ائگیز اولسایدیم اگر.
ایستهمزدیم دوغولوب بیرده بو دونیایا گلیم.
سن یاتیب جنتّی رؤیادا گؤرنده گئجهلر،
من ده جنتّده قوش اوللام ، کی او رؤیایا گلیم.
قیتیلیغ ایللر یاغیشی تک قورویوب گؤز یاشیمیز،
کوی عشقینده گرک بیرده مصّلایه گلیم.
سنده صحرایه ماراللار کیمی بیر چیخ نولوکی
منده بیر صئیده چیخانلار کیمی صحرایه گلیم.
آللاهیندان سن اگر قورخماییب اولسان ترسا،
قورخورام منده دؤنوب دین مسیحایه گلیم.
شیخ صنعان کیمی دونقوز اوتاریب ایللرجه،
سنی بیر گؤرمک اوچون معبد ترسایه گلیم.
یوخ صنم ! آنلامادیم ، آنلامادیم ، حاشا من ،
بوراخیب مسجدیمی ، سنله کلیسایه گلیم!
گل چیخاق طور تجلاّیه ، سن اول جلوهای طور،
من ده موسا کیمی اول طوره تجلاّیه گلیم.
شیردیر شهریارین شعری الینده شمشیر،
کیم ، دئیر من بئله بیر شیریله دعوایه گلیم ؟
۱۳۵۳
#شهریار
┄✨❊🌼❊✨┄
ز من در شکوه آن شوخِ بلا بودهست دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بودهست دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بودهست دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بودهست دانستم
رقیبان در تماشا بودهاند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بودهست دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیرآشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بودهست دانستم
رقیبان حیلهگر، او سادهدل، من تهمتآلوده
ز من بیگانه تا غایت چرا بودهست دانستم
به مجلس باز آمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بودهست دانستم
غیرآشنا!
#میلی_مشهدی
┄✨❊🌼❊✨┄
تو را دل دادم ای دلبر،شبت خوش باد،من رفتم
تو دانی با دل غمخور،شبت خوش باد،من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشمِ تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
#سنایی
┄✨❊🌼❊✨┄
فعل مجهول
شـعری از « سیمین بهبهانی » با خوانش
« رشید کاکاوند »
درس امروز، قصهی غم توست...
┄✨❊🌼❊✨┄
.
ور طرّه نیفشانی، کِی شام شود صبحم؟
ور چهره نیفروزی ، کی صبح شود شامم؟
هـم حلقهی گـیسویـت ، سر رشتهی امّیدم
هـم گـوشـهی ابـرویـت ، سـرمـایـهی آرامم
#فروغى_بسطامى
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ
گویند: صبح نبْوَد شامِ تو را، دروغ
گویند: بهرِ عشق تو خود را چه میکُشی؟
بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ
گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهُدهست
چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا، دروغ
گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم
زآن سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ
#مولوی_دیوان_شمس_غزل_۱۲۹۹
#صبح_بخير
┄✨❊🌼❊✨┄
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسهٔ باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربهٔ پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم
که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد
لیک چون حلقهٔ بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
کیست آن کس که تو را برق نگاهش
می کشد سوخته لب در خم راهی ؟
یا در آن خلوت جادویی ِ خاموش
دستش افروخته فانوس گناهی
تو به من دل نسپردی که چو آتش
پیکرت را زعطش سوخته بودم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
( وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم )
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه درودی ، نه پیامی ، نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی
#فروغ_فرخزاد
┄✨❊🌼❊✨┄
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من مینگر
چون تو پیدا کردهای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو میدانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه میسازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا
#عطارنیشابوری
┄✨❊🌼❊✨┄
بحر طویل دری
#مریم_جباری
┄✨❊🌼❊✨┄
انسان همیشه مثل ملَک سر به زیر نیست
لغزیدهایم و کیست که لغزشپذیر نیست
گیرم به مقصدی نرسید اشتیاق ما
مقصد بهانه بود، سفر جز مسیر نیست
کو بازگشتهای که بگوید به دیگران
غیر از سراب منظرهای در کویر نیست
چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا
چندان که میرسد به نظر، چشمگیر نیست
پیچیده نیست مسألۀ جبر و اختیار
تا مرگ هست هیچکسی ناگزیر نیست
فهمیدم آن زمان که به تشییعم آمدی
هرگز برای همقدمی با تو دیر نیست
✍فاضل_نظری
┄✨❊🌼❊✨┄
تلخ تلخم به من امروز شرابی بدهید
به من غمزده یک جرعه ی آبی بدهید
جگرم سوخت رفیقان من بی حوصله را
خبری ؛ حرف خوشی ؛ وعده ی نابی بدهید
من چه کردم که پریشانم و خونین جگرم؟
به سؤال من سرگشته جوابی بدهید
هیچکس با دل بیچاره ی من یار نشد
دل نفرین شده را بُرده عذابی بدهید
به خدا جان و تنم سوخته در آتش غم
به تن خسته ی من و عده ی خوابی بدهید
جان و دل سوخت ز سوز عطش ای سنگدلان
دو سه پیمانه به من بهر ثوابی بدهید
#مهدی_آهی
┄✨❊🌼❊✨┄
سراب، کتاب راهنمای مسافر است در بیابان بی علف
اگر نبود...
اگر سراب نبود
نمی رفت گامی دگر به پیش ،در جستجوی آب
آنک ابر و...
آنگاه
کوزه آرزوهایش به یک دست و دست دگر زند کمر
کوبد پای خویش بر ریگهای دشت
تا ابر را در حفرهای گرفتار آورد
سراب میخواندش و فریب میدهد و گمراه سازدش و فراز دارد و گوید:
«بخوان اگر خواندنت در توان ، هنوز هست»
«بنویس اگر توانی نویسیاش»
و او میخواند آب.... و آب و دوباره آب
و مینویسد بر ریگزار که گر نبود سراب
من زنده نمانده نبودهام !
✍محمود_درویش
🔄 حسین_برهمت
قطعه ای از شعر بلند نرد باز «لاعب النرد»
┄✨❊🌼❊✨┄