گروهی در جهت معرفی آثار و افکار حضرت جلال الدین محمدبلخی ( مولانا ) "اندیشه ی خیام پریشانم کرد عطار در این مرحله حیرانم کرد تا قونیه از بلخ دویدم آخر نی نامه ی مولوی مسلمانم کرد" #عباسعلی_صافی Admin : @mollasadeghi
دوســت میدارمــت به بــانگ بلند
تــا کــی آهــسته و نــهان گــفــتن؟
وصف حسن جمال خود خود گوی
حــیف بــاشــد به هــر زبان گفتن؟
#عراقی
بعد هزار سال اگر ، بر لحدم گذر کنی !
مُشک شود غبار من روح شود همه تنم
💌💌🗞💌💌
[[جناب شاه علی دهلوی]]
🆔 @nurejaan📖🖌
🌸🌿
#مولانا
#شعر
سنت شکنی در شعر
مولوی رهایی از جنبه موسیقایی سنتی شعر را نیز از طریق ابداع وزن هایی که در شعر فارسی پیشاز او یا وجود نداشت و یا بسیار کم تجربه شده بود، گذشته از رهایی از رکن معنیداری زبان در بسیاری از غزلهای خود تجربه کرد.
مولوی بهخاطر شعر گفتن شعر نمیگوید تا مجبور باشد قراردادهای سنتی را کاملاً رعایت نماید. احوال اوست که او را به شعر گفتن وامیدارد و اگر سرشت احوال روحی او آهنگ خاصی را که سابقه ندارد اقتضا کند مولوی بهسبب عدم سابقه در سنت آن را کنار نمیگذارد.
این تخطی از سنت را در کاربرد ردیف و قافیه نیز میتوان ملاحظه کرد. بیشاز نیمی از انبوه غزلهای مولوی دارای ردیف است که غالب آنها ردیفهای فعلی است.
این ردیفهای فعلی که بیشترین آنها از نوع فعل ساده است، نسبتبه ردیفهای فعلی دیگر شاعران بسیار متنوع است.
گاهی یک مصراع تمامی مصراع دوم ابیات یک غزل را یکدرمیان تشکیل میدهد که نهتنها نظم متداول و سنتی شعر را از نظر رعایت قافیه و ردیف بههم میزند، بلکه خود نوعی قالب ابتکاری و بیسابقه مرکب از ترجیعبند و مسمط در شعر به وجود میآورد که بیشاز هرچیز حکایت از سنتشکنی مولوی حتی در حد قالب و صورت شعر دارد.
اول نظر از چه سرسری بود
سرمایه و اصل دلبری بود
در عشق وبال و کافری بود
آخر نه به روی آن پری بود؟
وان جام شراب ارغوانی
وان آب حیات زندگانی
وان دیدهی بخت جاودانی
آخر نه به روی آن پری بود؟
جمعیت جانهای خرم
در سایه آن دو زلف درهم
در مجلس بزم شاه اعظم
آخر نه به روی آن پری بود؟
چنانکه دیده میشود شعر از مجموعه بندهای چهار مصراعی تشکیل شدهاست که سه مصراع اول هر بند همقافیه است و مصراع چهارم هر بند عیناً و با قافیه ای غیر از قافیه سه مصراع اول بندها تکرار میشود.
گاهی نیز جملهای که تکیهکلامی متداول در زبان مینماید، بهعنوان ردیف در آخر ابیات میآید، بیآنکه تابع قافیه باشد. چنانکه گویی لذت تکرار آن مقصود اصلی شاعر است تا آنجا که اگر برخلاف مقررات سنت بعد از قافیههای یکسان هم نیاید چندان اهمیتی ندارد.
بیهمگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیدهی عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
همانطورکه پیداست ردیف بی توبه سر نمیشود در بیت اول وجود ندارد و در ابیات بعد پس از قافیههای متفاوت درون هر بیت آمدهاست.
#پورنامداریان
در سایه آفتاب
🌸🌿
نی🎋
نی، گیاهیست خودرو که در کنار برکه یا رودخانه یا تالاب میروید. در برخی مناطق، مثل شاهرود و دامغان، در یک روز خاص، بعد از اذان مغرب، آتش را در انبوه نیزار رها میکنند و نیزار را میسوزانند. این سوختن تا سحر ادامه میابد.
در دل شب، به هنگام سوختن نیزار، صداهایی عجیب و اسرار آمیز به گوش میرسد. تا سحر غوغایی برپاست... دمادم صبح و قبل از طلوع آفتاب، به نیزار سوخته میروند. بعضی از نی ها نسوختهاند و در آتش سرخ شده یا به قولی پخته شده اند. نی های سرخ شده را جمع آوری میکنند و از بین آنها، جدا سازی آغاز میشود. برخی از نیها که دارای هفت بند و کمتر از یک متر هستند به درد ساز نی اصیل میخورند و برخی به درد فلوت و نی لبک و دوسازه و قشمه و... آن دسته از نیها که ساز شدهاند، زمانی که نواخته میشوند، اسرار سوختن را بیان میکنند:
بشنو از نی، چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند.
در عرفان، یکی از معانی نِی؛ نه است، نیی، نیستی، هيچ... در حقیقت نی، نماد انسان فارغ از خود است، دلباختهی معشوق واقعی و بریده از تمام مادیات و مسائل دنیوی... خود را پایینتر از همه میانگارد، ولی در عین حال، به درک اشرف مخلوقات رسیده و میداند که معشوق از او تعهد گرفته: " الست بربکم، قالو بلی..." اما منیّت خود را نابود ساخته و از من و تویی، دو گانگی و چند گانگی، وحدت ساخته و جز او را نمی بیند:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد.
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد.
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش؛ بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم.
زانکه میگفتی نی ام، با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است.
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود میساختی هر نو بهار؟
آن نی که سرخ شده و پختهست و کوتاه، ولی فریاد ساز ندارد، چطور ؟ آن نی، قلم میشود: می گوید و میخروشد و آگاه میکند و گاهی مینالد؛ ولی بی صدا...
خاموش...
#محفل_ادبی_خرد 🦋
ما همان چیزی هستیم
که دوست داریم بخوانیم؛
وقتی اعتراف میکنیم
کتابی را دوست داریم،
انگار اعتراف میکنیم
آن کتاب جنبههایی از وجودمان را
به خوبی نشان میدهد!
#نینا_سنکویچ
📚 #تولستوی_و_مبل_بنفش
سلاااام...
ما آدما از همون وقتی که به دنیا میایم، یک کوله پشتی روی پشتمون داریم که اول پدر و مادر با رفتارها و انتظاراتشون، توش چیزی میریزن و بعد همینطور که در مسیر زندگی حرکت میکنیم و بزرگ میشیم، خودمون اونو با یه چیزایی پر میکنیم.
اغلب ما سنگ هایی که در جاده زندگی عمدا یا اشتباهی به سمتمون پرتاب ميشه رو برمیداریم و داخل کوله پشتیمون میندازیم و هی بهش فکر میکنیم که چی شد این سنگبه سمتم پرتاب شد، نکنه.... شاید..... نباید....
اینجوری همه سنگهای ریز و درشت رو نگه میداریم و شاید هم بخوایم یه روزی اونا رو به سمت آدمی که اونو به سمتمون انداخته یا حتی کسی دیگه پرت کنیم و دلمون خنک بشه...
اما حواسمون نیست که این سنگهای دوران کودکی و قلوهسنگهایی که خودمون برداشتیم، روز به روز داریم بارمون رو سنگین میکنیم و بتدریج کمرمون خم میشه و نای راه رفتن نداریم.
همین امروز کوله رو از پشتتون بردارین و یه نگاهی توش بندازین، اونو خالی کنین از حرفایی که شنیدین و حقتون نبوده، رفتارهایی که دیدین و اذیت شدین یا حتی کارای بدی که خودتون کردین
و رها کنید خودتون رو ازین بار سنگین و سبکبال به روبرو نگاه کنید.
❄️🩵
تو مثل منی برف
راه میروی و آب میشوی
ببین زمین به چه روزی درآمد...
تو کُرک بالِ ملائکی
طوری بنشین که زمین
چند روزی
به شکل اول خود درآید...
✍🎙 #شمس_لنگرودی
🌳 درخت هارو بغل کنید
𝐕𝐚𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧𝐞𝐠𝐲 ⚕ دنیای وارونگے
غزل ۹۹ سعدی
صبح میخندد و من🤦🏻گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
بر خودم گریه همیآید و بر خنده تو🫵
تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست
ای نسیم سحر از من🧏🏻به دلارام🧏🏽♀بگوی
که کسی جز تو🫵ندانم که بود محرم دوست
گو کم یاربرای دل اغیار👵🏽مگیر
دشمن🥷این نیک پسندد که تو🫵گیری کم دوست
تو🫵که با جانب خصمت🧌به ارادت نظرست
به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست
من نه آنم که عدو👨🏻🦳گفت تو🫵خود دانی نیک
که ندارد دل دشمن🥷خبر از عالم دوست
نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی
تا غباری ننشیند به دل خرم دوست
هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
🎙 #محمدرضاکاکائی
💗يک سبـد عشـق
🌸يک دنيـا زیبـایی
💗يک آسمان لطف خداوند
🌸یک لب خنـدان
💗یک دل شـاد
🌸یه خونه ی دل پر از صفا
💗آرزوی قلبی من برای شما
🌸 آخر هفته تون شـاد شـاد
در پنـاه خداونـد باشیـد 💐💐
سلام
به مناسبت سالروز درگذشت استاد زرین کوب
آشنایی با کتاب ها واخلاق استاد زرین کوب
مرحبا ای مایه ی الهام روح
ای توخوشتر از شکر بر کام روح
بادم تو جان مارا همدمی
وز لب توطبع ما را خرمی
سروده ی زرین کوب برای مولوی
مرحوم استاد عبدالحسین زرین کوب عمری پربار داشت .
.این دانشی مرد در شاگردانش زنده است .
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
الف--- همراه با کتابهای استاد
با کتاب از کوچه رندان ما را بادنیای رندی حافظ آشنا کرد.
و درهزارتوی کوچه رندان عالم سوز گرداندید.
در کتابهاپله پله تا ملاقات خدا با مولوی زندگی کردیم .
با کتابهای سرنی ،نردبان شکسته ، گزیده ی مثنوی و بحردرکوزه دست مارا گرفت و در اندیشه های دست نیافتنی مولانا پابه پا برد
با کتاب نا کجا آباد ما را به سرزمین آرمانی نظامی برد
درباغ عشق لیلی ومجنون و خسرووشیرین ما را با نسیم عشق جانی دوباره بخشید.
ودرچشمه ی عرفان محزن الاسرار گرداند
باشعله طور با حلاج روانه معراج شدیم
و
با کتاب صدای بال سیمرغ به سیمرغ عطاررساند
با کتاب حکایت همچنان باقی است بازندگی زرین کوب آشنا شدیم
و با کتابهای ارزش میراث صوفیه و جستجو درتصوف ایران دری از سرزمین عرفان به روی ما گشود.
با کتابهای تاریخی آن استاد مانند
.روزگاران ، تاریخ مردم ایران ،دوقرن سکوت تاریخ ایران قبل و بعداز اسلام را تجربه کردیم.
استاد زرین کوب
فلسفه ی تاریخ را بگونه ای خاص به ما معرفی کرد
وبا کتاب نامور نامه با فردوسی و شاهنامه آشنا شدیم
استاد با متن زیر اهمیت وشان معلمی را به خوبی نشان دا د.
استاد زرین کوب می نویسد
"من اگر صدباربه این دنیا برگردم دوست دارم همین راه معلمی را که طی کردم ازسر بگیرم."،
زندگی من تا هم اکنون زندگی یک آموزگار بود بی غرور ،و بی حادثه و بی هیچ درخشندگی".(کتاب حکایت همچنان باقی است .ص۴۶۰)
استاد زرین کوب! ازمکارم اخلاق عالم دگری بود.ید
دراموختن علم به دیگران سخا وتمندانه
عمل می کردند.
استاد برای اولین باردرکتاب نقد ادبی، این نقد را به شیوه ی علمی برای ما مطرح کردید.
ب ---اخلاق و سیرت استاد زرین کوب
گوشه ای از سیرت اخلاقی استاد
عبادت را پنهان انجام می داد.
هیچ گاه لب به بدگویی از کسی باز نکرد
.
، هر گز کسی را به چشم تحقیر یادشمنی نمی نگریست
،برای انسانیت ارزشی بسیار قایل بود.
و این خصلت بارز ایشان بود از همکاران و دوستان و دانشجویان با احترام یاد می کرد.
عشق به وطن در تمام اثار ایشان موج می زد.
در منزلش نیز چون روی گشاده اش. به روی دوستان و دانشجویانش گشاده بود.
آفتاب وار برهمه می تابید.
با تمام عشقی که به معرفت داشت دامن اندیشه اش هرگز غبار تعصب به خود نگرفت.
خورشید فکرش را هیچ خصومتی نپوشانید.
رفاه وثروت لحظه ای اورا به خود مشغول نکرد.
از ریا و تظاهر و نفاق نفرت واقعی داشت .
زندگیش بسیار ساده همراه باصفا بود .
نه شرقی شد نه غربی نه متحجر.
انسانی فرهیخته و پاک و آزاده بود.
آثار ش انسان را با عرفان معراج انسانیت تاریخ واقعی ایران ومروارید گرانبهای دری. اشنا می کند.
این آثارمارا پله پله تاملاقات خدا می برد .
روانش شاد باد ورهروانش زیاد
منابع ۱--آثار زرین کوب
۲--آفتاب معرفت یادنامه ی زرین کوب
ل.بهرامیان
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🔰" المقاله الحادیه و العشرون "
🥀مشو مغرور ملک و گنج و دینار
🥀که دنیا یاددارد چون تو بسیار
🥀خدا را زان پرست از جان پرنور
🥀که استحقاق دارد وز طمع دور
🥀بهر کاری خدا را یاد میدار
🥀خدا را تا توی از یاد مگذار
🥀بکاری گر مدد خواهی ازو خواه
🥀که به زین در نیابی هیچ در گاه
🥀اگر از خویش خشنودی تو ای دوست
🥀یقین میدان که آن خشنودی اوست
🥀بطاعت خوی کن وز معصیت دور
🥀که ندهد طاعتت با معصیت نور
🥀ز بس تندی مشو بس زود در خشم
🥀که ناری هیچ کس را نیز در چشم
🥀مکن از کینهٔ کس سینه پرسوز
🥀که خود در سوختن مانی شب و روز
🥀حریصی را مکن بر خویشتن چیر
🥀که جان پاک تو گردد ز تن سیر
🥀دروغ و کژمگو از هیچ راهی
🥀که نبود زین بتر هرگز گناهی
🥀حسد گر بر نهادت چیر گردد
🥀دلت از زندگانی سیر گردد
🥀چو کاری را بخواهی کرد ناکام
🥀ببین تا بر چه سان دارد سرانجام
🥀ز بیصبری دلت گر سخت خستست
🥀صبوری کن مگر در وقت بستست
🥀اگر خواهی که یک هم دم گزینی
🥀خردمندی گزین تا غم نبینی
🥀بصد نا اهل در شو در زمانه
🥀که تا اهلی بیابی در میانه
🥀کسی را امتحان ناکرده صد بار
🥀مگردانش بر خود صاحب اسرار
🥀مگردان هیچ احمق را گرامی
🥀که احمق در غلط افتد زخامی
🥀مگو هرگز بپیش ابلهان راز
🥀مده هرگز جواب احمقان باز
🥀مکن کس را ز عام و روستاچیر
🥀که خلقی را بظلم از جان کند سیر
🥀بسنگ و هنگ باش و هیچ مشتاب
🥀بسر می در مدو مانند سیماب
🥀بمعیار خرد گر سخته گردی
🥀چو نیل خام حالی پخته گردی
🥀مریز از پشت خود این آب پاره
🥀که در پشت تو گردد پشت واره
🥀بهر کاری که اندر شهوت آیی
🥀چو خویشی را دهی از خود جدایی
🥀زفان را خوی کم ده بر سخن تو
🥀ز سی دانش در سی بند کن تو
🥀نخست اندیشه کن آنگه سخن گو
🥀بسی پرسیدن و گفتن مکن خو
🔸حضرت-عطار نیشابوری:«🕊️🌹»
🔹شرح ابیات:
✍️ مشو مغرور به خاطر داشتن دارایی زیاد مانند ملک و گنج و پول، زیرا در پایان زندگی، فقط اعمال خوب مانند تربیت کودکان و کمک به نیازمندان به ما یادآوری خواهند شد.خدارا به عنوان منبع نور و حکمت قابل پرستش و احترام دانسته شود که مستحق احترام بوده و از طمعهای مادی دور است.خداوند باید به عنوان کمککننده در تلاشهای خیرخواهانه برای ارتقای خودمان و دیگران بسر ببریم و همواره به او یاد کنیم تا او را از یاد نبریم.همیشه از کمک خداوند، با هدفسیری و با وجدان در پیشرفت خود و دیگران در جهت ماهوی خیر، بهره برداریم.در برابر دشمنیها و کینهها، با خودداری و آرامش، به دیگران با پاکدلی و حساسیت برخورد کنیم.با پایبند به اراده خداوند، از معصیت و خشمِ خود پرهیز کنیم و خود را از دست دادن هدف الهی بینیاز کنیم.
✅برای کسب نعمت خالص و زیبای خداوند، با انجام فریضهها، تلاش کنیم که جز به خدای خود تعلقی نداشته باشد.بیتعصب و زندهدلسوز با برخورد بهتر به دیگران، نسبت به دیگران، ناراحت نباشیم و برای دنیا بهتر و بهتر کردن روحوجسمانی خود و دیگران، تلاش کنیم.هیچگاه دروغ گفتن نوعی کمال نیست و در هیچحالی به دنیای بهتر تبدیل نمیشود و بهتر است از آن بپرهیزیم.باید تلاش کنیم.
📌 برای اجرای یک کار خاص مورد علاقه و تلاش برای رسیدن به آن، در دیدن نتیجهی کار قرار بگیریم. با منفعت نبودن از کمالی که داریم و به دنبال تغییر و بهبود زندگیهای خود و دیگران، پاسخگو باشیم.هیچکس نیازی به کامل بودن ندارد و تمام ما خطاهایی داریم.خداوند هرگز از نحوهای که ما هستیم و سطح دانشی که داریم ناراضی نیست و همه نیاز به یادگیری از دیگران و ارتباط با آنها داریم.
✏️بهترین راه و تلاش ما برای بهبود و بهتر شدن، تعلق گرفتن به همه باذات انسانهای براینده است و به دیگران با حس سازگاری و مشارکت نزدیک شویم.دروغگویی با مداومت، تنها موجب افسردگی و دوری از خداوند میشود. به مقابل نظرات دیگران، با هوشیاری و ایدهآلیگرایی مقابله کنید. تلاش کنیم به احمقان با حسن خلق برخورد کنیم و به جای دلسردی، به امید بهتر شدن دیگران، زندگی کنیم.
👈 برای تحقق رویاهای خود، به هیجان خودداری کرده و به منافع دیگران پاسخگو شویم. جهت دید بهتر و اندیشیدن قبل از اقدام، به علم و دانش خود اهمیت بدهیم.با توجه به وقت و احتیاج خود، به دنبال افزایش دانش و مهارت خود، دست به تلاش بزنیم.
🔑 هیچگاه، برای دنبال کردن مسیری، که در آن برندهی هرگز نیستید، از زندگی خود ناامید نشوید و با قبول شکست، به بالاترین شکل ممکن در دنیایی قرار بگیرد.همیشه از کمالات خود دوری کرده و به ارتباط با دیگران و کمک به آنان، بیشتر توجه کنیم. از طریق انتظارات خود، بزرگترین معیار را برای خود و دیگران به شمار اورید و از ارتباط با خود و کارهای خود اطمینان حاصل کنید.
🌺
🍂
🍃
🌺🍂
🍂🍃🌺
🍃🌺🍂🍃
🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
سلام و سپاس فراوان استاد بزرگوارم جناب لواسانی عزیز و بزرگوار بابت ارسال فرسته های خوبتان
🙏🙏🙏🌹🌹🌺
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🔰"پیدایش عشق "
🥀در آن زلف سیه دلهای خونین میشود پیدا
🥀درین سنبلستان آهوی مشکین میشود پیدا
🥀به دامن میرسد چاک گریبان گلعذاران را
🥀به هر محفل که آن دست نگارین میشود پیدا
🥀به هر صورت که باشد عشق دل را میدهد تسکین
🥀که بهر کوهکن از سنگ شیرین میشود پیدا
🥀سیهروزی ندارد عشق او چون من که مجنون را
🥀ز چشم شیر، شمع از بهر بالین میشود پیدا
🥀به نومیدی مده از دست خود دامان شبها را
🥀که از خاک سیه گلهای رنگین میشود پیدا
🥀گرانیهای غفلت لازم افتاده است دولت را
🥀که در جوش بهاران خواب سنگین میشود پیدا
🥀سبکروحانه سر کن گر سبکباری طمع داری
🥀که در دل کوه غم از کوه تمکین میشود پیدا
🥀ز حرف عشق، صائب میروند افسردگان از جا
🥀اگر در مردهها جنبش ز تلقین میشود پیدا
🔸حضرت-صائب تبریزی:«🕊️🌹»
🔹شرح ابیات:
✍️در آن زلف سیه که نماد تاریکی و سیاهی است، اسرار دلهای محزون کشف میشود و در این باغ سنبلستان، آهوی مشکین و شیرین، نشانگر عشق و شادی، دیده میشود. دستهایی که در آن، نگاه دوستی دویدن و حس به همدلی دارد برای دامن زدن چاک گریبانهای گلعذاران آماده هستند و هر جایی که عشقهای روشنفکرانه پدیدار میشود، حال و هوای خاصی به خود میگیرد.
👈 عشق به هر شکلی منجر به آسایش و آرامش دل میشود و میتواند تبدیل منطقههای کوهستانی و بلند به دنیایی از باکیفیت شیرین کند. عشق او که ملرزه برانگیز سیاه نمیشود و با پایداری دل خود شایسته بیشترین حرمت و تقدیر است.
✅ او در چشمانش شمعی است که بخشی از راهحل شیرین کردن بالینهای تلاشگران و رویایی در ذهن مجنونان است.در این راستا نباید به دل خود اجازه داده دامن شبهای طولانی را از دست داده و به صورت بیانتها در پرتو خاک و دودورهای تنهایی سیاه داخلی غرق شویم. برای پیدا کردن راهروی صحراهای رنگین و طبیعتنماهای زینتدار، خلاصهٔ اختلاف را با ذهن خود خاتمه دهید.
🔑 انسانهای غمزده و سرگردان میتوانند با گوش دادن به جملههای زیبای عشق در نظرات خود برای همیشه از حزن و غم عقب بماند و با هر مطلبی که دلشان را به هم میزند، صاحب نویدی بهتر برای آینده خواهد شد.
🌺
🍂
🍃
🌺🍂
🍂🍃🌺
🍃🌺🍂🍃
🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
عرض سلام ، ادب و احترام دارم خدمت شما دوستان عزیز و توجهتان را به ادامه ی مطلب شرح و تفسیر ابیات مثنوی معنوی جلب می کنم . 🌺
شرح و تفسیر ابیات ۱۲۳ و ۱۲۴ :
چون حدیثِ رویِ شمسُ الدّین رسید
شمسِ چارُم آسمان سَر در کشید
وقتی صحبت به شمس الدین تبریزی میرسد خورشید در مقابله با جمال و پرتو او با شرم ، روی خود را نهان میکند .
مولانا در این بیت با بیان واژهی شمس به یاد محبوبش شمس تبریزی افتاده است .
شمس الدین محمد بن علی بن مَلِک دادِ تبریزی ملقب به شمس تبریزی است . پیران طریقت به او کامل تبریزی میگفتند و نزد اهل دل به واسطهی سیر دائمی به شمس پرنده ، معروف بود .
شمسِ چارُم یا شمس چهارم به آفتاب عالمتاب که مرکز منظومهی شمسی است و کرهی خاکی ما هم یکی از سیارات آن میباشد گفته میشود . آفتاب در تقسیمات علم نجومِ قدیم در آسمان چهارم قرار دارد .
واجب آید ، چون که آمد نامِ او
شرحِ رمزی گفتن از اِنعام او
حال که نام شمس تبریزی به میان آمد لازم است که گوشهای از اِنعام های معنوی او را بیان کنم .
#مسعود_لواسانی 🌺
من از تمام زمین
جز نگاه خاموشی ندیده ام
که بر کرانه ی ویرانیش
به حسرتی تنها بر عمر خویش مینگرد
و در تموج درد به باد می رود
تو از کدام زمان آمدی
که چشم هایت در این کرانه
بیگانه ست؟
چنان
تمام خلوت بی نام و ناشناس جهان
چنان به وحشت تنهایی ام
آشنایم نساخت
که ازدحام دم افزون سرزمینم
کنار این همه ویران بی زبان
کنار این همه آینه
دل شبانه ی هر جغد نیز می ترکد
تمام خاک چنین است؟
مرا به روشنی آسمان مخوان
که در نگاه من و خاک الفتی ست
شبی که ماه بر اندام آسمان رویید
نگاه خاک چنین دردناک نبود
مرا به همدمی آسمان مخوان
وگر که آدمی آرامم نکرد
به ریشه های گیاهان می پیوندم،
و چشم هایم را
دوباره از دل جنگل می گسترم...
#محمد_مختاری
یاد او در دلم از دیده ی تر آگه نیست
خفته در خانه چه داند که برون باران است !
📝📚🗞
[جناب وحید قزوینی]
🆔 @nurejaan📖🖌
گفت:
پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد. خود را در آب میدید و میرمید. او میپنداشت که از دیگری میرمد. نمیدانست که از خود میرمد. همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و بیرحمی و کبر در توست، نمیرنجی. چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی!
🍃🍂
یاحق
انسانها در سطوح آگاهی پایین، در حقیقت به هیچ عنوان با دیگران دوستی یا ارتباط عمیق و واقعی نداشته و نمیتوانند داشته باشند.
زیرا در سطح آگاهی پایین، انسانها دائما در صدای ذهنی و افکار خود اسیر هستند و با پیش فرضهایی که از دیگران دارند در ارتباط هستند نه با حقیقت وجود دیگران. در این سطح آگاهی انسانها در حقیقت با تصورات و پیشفرضهای خود از دیگری(در ذهن خود) عاشق میشوند و سپس از تصورات و پیشفرضهای جدید خود از دیگری(در ذهن خود) متنفر میشوند. به عبارتی نه آن عشق واقعی است و نه آن تنفر.
حتی اینکه در آگاهی پایین، حین ارتباط با دیگران، بیشتر توجهشان به ناامنی و نگرانی های درونیشان است، تا اینکه به خود ارتباط با فرد دیگر توجه داشته باشند.
به عبارتی، در سطح اگاهی پایین، هیچ ارتباط یا دوستی یا رابطه عشقی حقیقی و پایداری نمیتواند شکل بگیرد زیرا در این سطح، انسانها همواره درباره دیگران، حتی قبل از اینکه صحبتی تبادل بشود، هزاران پیش فرض و قضاوت و پیش داوری دارند(و در خلوت، با خود هم همین کار را میکنند).
در تمام طول تاریخ تا همین لحظه، و حتی از همین لحظه تا ابد، هیچ «فردی که در سطح هویت فکری در ذهن خود گیر کرده است»، تجربه عشق حقیقی به دیگری را نداشته و نخواهد داشت.
و چه زیبا شود روزی که انسانهای بیشتری متوجه این موضوع بشوند.
هر لحظه و هر روز، در کنار تمام عشق و زیباییهایی که انسانها می آفرینند، میلیاردها میلیارد کینه و تنفر بی دلیل و کاملا پوچ، در میان انسانهای نا آگاه در جامعه به جریان می افتد و جالب اینکه اینها هیچ پشتوانه حقیقی هم ندارد، و فقط در ذهن های انسانهای ناآگاهتر میتواند خلق شود و پدید آید. زیرا در آگاهی بالاتر، چیزی جز عشق وجود ندارد.
«وقتی آدمها در غم یکدیگر شریک
نشوند غم در آدمها شریک میشود.»
📚 #مردی_به_نام_اوه
#فردریک_بکمن
#سلام_مهـــربانان_همیشــه_همراه✋
لااااایڪـــ فعــااالاااان👏👏
دستـــمریزاد ،،، خدا قوت ☕️
#روز تـون_سریزمِهـــربانـــے👌
🌸🌸🌸
آفـــــتاب امروزتـــــان پرفروغ وشعله های عشقـــــتان خروشـــــان
سپاس حضورپرثمـــــرتان
لطفـــــتان مستدام
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك🦋🍃
لايك🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك 🦋🍃 🍃🦋 لايك
لايك🦋🍃
چو برخاستن خواهی در روزگار
زانو زمین بزن در برابر پروردگار
💌💌🗞💌💌
🆔 @nurejaan📖🖌
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
#مولانا از غزل ۲۸۳۰
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🔰"دل یوسف و حلقۀ زنجیر تو"
🥀یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود
🥀شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود
🥀نور چون چشم ز پیشانی من می بارید
🥀تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود
🥀از گهر بود اگر رشته من آبی داشت
🥀پرده لاغریم چربی پهلوی تو بود
🥀آن که می برد مرا از خود و از راه کرم
🥀باز می داد به خود هر نفسی، بوی تو بود
🥀غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب
🥀می زد از راه مروت، عرق روی تو بود
🥀تخم امید من آن روز برومندی داشت
🥀که سویدای دلم خال لب جوی تو بود
🥀همزبانی که غمی از دل من برمی داشت
🥀در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود
🥀خال رخسار جهان بود سیه رویی من
🥀دل سودازده آن روز که هندوی تو بود
🥀دل کافر به تهیدستی رضوان می سوخت
🥀روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود
🥀بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا
🥀که دل خونشده ام نافه آهوی تو بود
🥀پرده ای بود به چشم من گستاخ نگاه
🥀هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود
🥀خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک
🥀تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود
🥀عشرت روی زمین بود سراسر از من
🥀تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود
🥀تا تو رفتی ز نظر، دیده من شد تاریک
🥀صیقل دیده من آینه روی تو بود
🥀دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت
🥀صائب آن روز که در سلسله موی تو بود
🔸حضرت-صائب تبریزی:«🕊️🌹»
🔹شرح ابیات:
🔰این قطعه شعر زیبا، زمانی را به یاد میآورد که قلب من سرشار از عشق و علاقه به شما بود و در برابر خموشی بیپایان فریاد میزدم.در شب، زیبایی موهای شما و در روز، صورت دلربای شما در نظر من بود.نور چشمان شما همچنان از پیشانی من به طرفی روشن تر میریخت و هیبت خموشی و ابروهای شما، برای من محل اخلاص و تجلیل بود.
✍️اگر مقایسه شخص من با گوهری گرانقیمت آبی شود، من فقیر و خالی از هر چیز در مقابل پهلوان و دارای چربی پهلوی شما بودم.شخصی که من را از خودم و از راههای لطف خداوندانهاش فرار میداد، همواره در بوی شما بود و به هر نفس، به تازگی وبوی آمیز شما محكم میشد.در این دلتنگی و غمگینی، در گریز از دیدهای خود و به علت راهنمایی شما، عرق روی شما، روی من شکوهمند میدرخشید.
✅ در دل من امید بسیار بود که به بهترین شکل، سویدای برتر دلم در حال رشد و پشتیبانی خال لب جوی شما میشد.صداقت دل من همواره به چشمان سخنگوی شما گوش داد و سراپرده دل من، تنها تورانده از افکار و احساسات بود.رخسار من تاریک و سیاه بود و رویت با گرهی از مو، هندوی من بود.
👈 قلب من به دلیل نعمت و رحمت خداوند، در خدمت شما و بهشتم پر از گلهای زیبا و بوی دلنشین خودرو شما بود.خون من با عطر گلهای گرانقیمت شما، میزبان شرف، عزت، و مقامی بلند بود.در پیشانی ناحیت چشم من، پردهای از گستاخی بود و هذلان و جهلهایی که به پایین بازو شما میکوبید، مستحکم بود.تا جایی که تکیهگاه امنی برای من، از خاک سر کوی شما پر از خار بود.روی زمین به دلیل اراده من بود و پاهایم، تحت تاثیر خم و قدارت چوگان شما، مانند یک گوی بود.
🔑 تا زمانی که پردهای از پیشانی مبهم نظر من جدا شد، زندگی من تاریکی بود و بین باز روی براق شما، شاید شعاعی از روشنایی وجود داشت.دل من، به همراه اشتیاق، در سلسله حلقههای شما گیر افتاد و ذاتاً هنوز درگیر وابستگیهای موی شما بود.
🌺
🍂
🍃
🌺🍂
🍂🍃🌺
🍃🌺🍂🍃
🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
#دلبرم ...
باز دوباره می روم ، به رهگذارِ دلبرم ،
که قطره قطره می چکم ، ز انتظار دلبرم ،
نظر مکن ، به حالِ من ، از سر و جان گذشته ام ،
مپرس زمن چنین چرا ؟ که اشکبار دلبرم ،
مگو مرا دوصد سخن ، که نوش کن ز جامِ می ،
چه حاجتست به جام و می ، که من خمار دلبرم ،
نظاره کن به حال من ، که اوست در خیال من ،
چه قبله ای چه کعبه ای ؟ که من کنار دلبرم ،
از این متاع جان چه سود که روی بر خزان است ،
جان و دلم فدای اوست که نوبهار دلبرم ،
به نور عشق منوّرم ، چه باک ؟ از ظلمت شب ،
همچو شبستانِ صفاست ، شور وشرار دلبرم ،
سبوی باده ی دلم باده کِش سرمه ی اوست ،
به جان ودل پرستمش ، که جان نثار دلبرم ،
سوزو گداز دلم از ، کعبه ی مقصود دلست ،
گرفته است قرار من ، که بی قرار دلبرم ،
چه رنجشی گشت عیان ، ز دیده گشته است نهان ؟
برون نمی رود ز دل ، به کار و بار دلبرم ،
نیست به دل ز جوی اشک #راحم دلشکسته را ،
قطره زچشم ، گهر شود ؛ به جویبار دلبرم ،
#راحم_تبریزی
داستانها و پیامهای مثنوی
نویسنده : دکتر حشمتالله ریاضی
به اهتمام : حبیب الله پاک گوهر
@pdf_kotob_e_adabi
عشق دست مایه عرفان و عرفان بر آمد عشق است .
Читать полностью…در منطقه خراسان و در چند شهر ، بین قدیمی ترها هنوز مراسمی به نام (چراغ برات) اجرا میشود. مراسمی که مربوط به آیین فروهرها در ایران باستان بود و در روزهای آخر سال، اجرا میشد و هنوز هم برخی مناطق روزهای آخر سال اجرا میشه.
احتمالا بعد از اسلام در بیشتر مناطق این مراسم به ماه شعبان انتقال پیدا کرده.
روشن کردن شمع یا چراغ بر سر مزار مردگان و خیرات برای روح آنها بوده.
شاید لازم باشه یک محقق علاقه مند در این زمینه، تحقیق و پژوهشی حضوری در خراسان و شهرهای اطراف مشهد انجام بده.
عرض سلام ، ادب و احترام دارم خدمت شما دوستان عزیز و توجهتان را به ادامه ی مطلب انسان کامل در قران با توجه به مستندات قرآنی عرفای اسلامی جلب می کنم . 🌺
بر این اساس ، انسان کامل ، الگو و نمونهی همهی طالبان حقیقت برای وصول به کمال حقیقی ست و کسب معرفت و شناخت نسبت به چنین انسانی در پیمودن مسیر کمال ، لازم و ضروريست .
حقیقت و جایگاه انسان در قران :
از دیدگاه قران ، انسان موجودیست دو بُعدی ، یعنی فطرت آدمی دارای بُعد مثبت ( معنوی ) و بُعد منفی ( مادّی ) است . انسان میتواند هم سیر صعودی داشته باشد و هم سیر نزولی .
در نهاد بشر همانگونه که استعداد و گرایش به خیر و نیکی وجود دارد گرایش به شرّ و زشتی نیز هست . انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد که او را به سوی خبرها و فضیلتها دعوت میکند و نفس اماره نیز دارد که همواره به گناه و معصیت ، فرمان میدهد و آدمی را به سوی زشتی و تباهی ، سوق میدهد .
انسان در بُعد مثبت و معنوی خود فطرتاً به خدا و طریق خیر ، گرایش دارد و این استعداد در او هست که در سیری الی اللهی ، موجودی متعالی گشته و به نفس مطمئنه ، دست پیدا کند .
گفت : اُدخُل فی عِبادی ، تَلتَقی
جَنَّهَ مِن رویَتی یا مُتَّقی
عرش ، با آن نورِ با پهنایِ خویش
چون بدید آن را ، برفت از جای خویش
خود بزرگی عرش ، باشد بس مدید
لیک ، صورت کیست تا معنی رسید
( مولانا )
( ادامه دارد )
#مسعود_لواسانی 🌺 ۵
اصطلاحات مثنوی
قربانی کردن : نیکلسن می گوید : اشاره مولوی به بریده شدن حلق حیوانات و حلق انسانی که در راه خدا شهید می شود اشاره به معراج جان از طریق مراحل متوالی رشد یعنی نباتی ، حیوانی و ناطقه دارد .
مجوس : جمع کلمه مجوسی است و یک بار در قران و در آیه ۱۷ سوره حج آمده است . کلمه مجوس ، ایرانی است و توسط آرامی ها با تغییر صوتی و حرفی مختصری در زبان عربی وارد شده است . این کلمه در عربی به معنی زرتشتی است . زردُشت یا زرتشت بر حسب لغت به معنی دارنده شتر زرد است . محل تولد زرتشت به گمان قوی در حدود آذربایجان بوده است . در روایات اسلامی ، مجوس از پیروان یکی از انبیاء برحق ( زرتشت )شمرده شده اند که بعدها از راه توحید بازمی گردند . پیامبر اکرم ص فرموده اند : همانا برای مجوسیان ، پیامبری بود که او را کشتند و کتابی بود که آن را سوزاندند . طبق فرمایش پیامبر اسلام ص و حضرت علی ع ، زرتشت از پیامبران بر حق الهی و صاحب کتاب بود و مانند تمام انبیاء الهی مردم را به توحید و یکتا پرستی دعوت می نمود اما در کتاب او ( اوستا ) تحریف وارد کرده و توحید را به ثنویت تبدیل کردند و اهریمن یا همان شیطان را از صورت یک مخلوق خارج نموده و او را به خدای تاریکی و بدی که در مقابل اهورمزدا که خدای روشنی و خوبی است قرار دادند . آرامی ها ، اتحادیه ای از قبایل بدویِ سامی نژادِ آرامی زبان بودند که در حوالی کویری در شرق رود اردن و دریاچه مُرده ( بحرالمیت ) زندگی می کردند .
کلامِ لَبید : لبید بن ربیعه عامری از شاعران مُخَضرَم بود که در بیتی سروده بود : ای مردم ، هشیار باشید که همه اشیاء به جز خدا نابود شدنی است و همه نعمت ها نیز روزی تباه خواهند شد .پیامبر اکرم ص فرمودند : کلام لبید راست ترین کلام است .
مَنّ : ماده چسبناک و شیرینی است مانند عسل که ابتدا مایع بوده و سپس سفت و خشک می شود و مردم آن را جمع می کنند . 🌺