به مناسبت حرکت کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام
مثل چشمه به سر آهنگ سفر داشت حسین
از بیابان جهان میل گذر داشت حسین
پرچم سرخ بر افراشت به مظلومی خویش
که به مژگان ترش خون جگر داشت حسین
گرد هر پرده نشین جمع همه هاشمیون
گوییا در صدف ناقه گوهر داشت حسین
یک پسر گاه برای پدرش صد پسر است
با علی اکبر خود چند پسر داشت حسین
لا فتی نغمه¬ی لالایی نوزادش بود
بین قنداقه مگر تیغ دو سر داشت حسین
با ابالفضل نمی ماند غمی در دل او
شب تاریک اگر داشت قمر داشت حسین
چقدر کوچه تنگ و ریسمان در راه است
هر چه می شد علی و فاطمه برداشت حسین
آرزو
با گریه های ماتم تو بس که خو کرده ام
ازآب روی دیده کسب آبرو کرده ام
یک بار تا مهمان من باشی تمام عمر
صحن و سرای دیده ام را شستشو کردم
پاره گریبانی که از دوری تو دارم
با تار و پود گریه و آهم رفو کردم
گفتم همه حاجات خود را ابتدا اما
درانتها تنها حرم را آرزو کردم
مویم پریشان شد اگر تقصیر دلتنگی است
بس درد و دل با خویش هر شب موبه مو کردم
دیوانه ام گفتند این مردم ز بس آقا
با عکس های کربلایت گفتکو کردم
هر زائری آمد گرفتم بین آغوشم
از سینه اش شش گوشه ات را خوب بو کردم
شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
یکسال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا رو به روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لالۀ سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است بادۀ غم در سبوی من
شهادت امام هادی علیه السلام
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش
قد قامتش با روز شب را کرد محشور
سجاده با هر سجده اش نور علی نور
چشم سیاهش روشنای راه ایمان
هر ناوک مژگان او یک خط قرآن
تسبیح می چرخاندو می چرخید عالم
ارض و سما را رزق می بخشید توام
از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد
اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد
ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند
تسبیح فیض خلق را از هم گسستند
از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند
مانند سیلی خانه را ویرانه کردند
نه احترام حرمتش را داشت دشمن
عمامه اش را از سرش برداشت دشمن
پای برهنه سربرهنه در دل شب
بردند او را و فلک در تاب و در تب
خالیست جای فاطمه انگار اینجا
تا که بگیرد باز دامان علی را
می ریخت اشک شرم عالم روی جاده
دشمن سواره بود اما او پیاده
در کوچه های بی کسی او را کشیدند
با هر قدم آه از نهاد او شنیدند
از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است
سر منزل این کوچه ها بزم شراب است
بزم شراب اما خبر از خیزران نیست
ناموس او در مجلس نامحرمان نیست
از سامرا برخاست آه شام آن شب
یک سوی صد نا محرم یک سوی زینب
یک سوسری بر تشت زر یک سو رقیه
یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه
یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب
یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب
از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد
از تشت آخر سربه روی خاک افتاد
مدح و مرثیه ی حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری
آسمان را زیر دین چشم هایت می بری
درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری
تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری
بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری
ای تمام مادران قربان تو نا مادری
خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین
جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین
بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین
تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین
زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار
رشته های چادرت جود کرم را آبشار
در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده
قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده
شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده
زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده
گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین
عشق معنا می شود با واژه ام البنبن
ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد
چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد
اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد
تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد
نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی
پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی
گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم
آمدم خاک در انسیه الحورا شوم
آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم
قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم
اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام
وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام
گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد
گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد
خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد
یاد گل احوال بلبل های خانه زار شد
شد تمام خواهش تو از امیر المومنین
فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین
باز می ماند دهان از مهر این نا مادری
شیر را با شیره عشق و وفا می پروری
مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری
عرضه می داری قبولش کن برای نو کری
مادری هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود
مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد
آن هم آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست
از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست
چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست
گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست
دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود
دامن ام البنین عباس پرور می شود
تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت
داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت
علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت
چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت
گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم
هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم
دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب
می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب
با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب
ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب
تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت
ایستادو قطره قطره پیکر او آب رفت
انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک
ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک
داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک
گفت با ان یک نفس هم یا اخا ادرک اخاک
نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد
از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
آنقدر از آب خواندی تا دل سنگ آب شد
با نوای روضه ات عرش خدا بی تا ب شد
مادر ماهی و در دریای اشک افتاده ای
نه غلط گفتم که ماه از اشک تو غرقاب شد
مشک چشمت تیر خورده آنچنان از دست غم
کز لب چشمت هزاران علقه سیراب شد
روضه میخوانی کناره گاهواره، ای رباب
عفو کن شرمنده ام طفلت اگر بی خواب شد
دستهای آرزویت را شکستندآه آه
پشت مولا را شکستن از مدینه باب شد
ماهی دریای غیرت صید شد در علقمه
تا که مشک آبرویش طعمه غلاب شد
آنقدر خون گریه کردی پای داغ آفتاب
لاله بر قبر شهیدان ریختن آداب شد
موسی علیمرادی
#یاام_البنین_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
شام غریبان حضرت زهرا سلام الله علیها
شام غریبی و تک و تنها شدن رسید
هفت آسمان به سینه مولا محن رسید
میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا
رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید
با گریه کار غسل شبانه شروع شد
با گریه آستین همه بر دهن رسید
آرام و بی صدا چقدر لطمه میزدند
تا روی سنگ غسل غریبی بدن رسید
می خواست تا که فاطمه را رو نما کند
فریاد های ناله و آه از حسن رسید
بیهوش شد حسن به گمانم که باز هم
تا ماجرای کوچه و سیلی زدن رسید
مانند باغ لاله شده سنگ غسل او
از بس که لاله لاله گل از پیرهن رسید
آثار شعله ها نفسش را بریده بود
هر چه سرش رسید از آن سوختن رسید
اسفند روی آتش غم بود دختری
تا جامه بهشتی مادر کفن رسید
هنگام پر کشیدن تابوت فاطمه
تشییع جسم پرپر هر چار تن رسید
موسی علیمرادی
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
شب شهادت
دیده ات را باز کن بر زخم ما مر هم ببند
این چنین مگذار مارا بار ما را هم ببند
مشکل افتاده به کارم فاطمه اعجاز کن
بار دیگر پلک های زخمی ات را باز کن
التماس تو کنم یا که خدایت را ، مرو
رو به قبله گشته ای یا قبله رو کرده به تو
با سکوتت فاطمه خانه خرابم می کنی
مثل این مردم تو هم داری جوابم می کنی؟
فاطمه حرفی بزن چیزی بگو جان علی
چند روز دیگری هم باش مهمان علی
زانوان زخمی ام می لرزد از این واهمه
من در این دنیا بمانم لحظه ای بی فاطمه
ای عروس موسپیدم آرزو ها داشتم
من قدم با عشق تودر این جهان برداشتم
قول های آن شب پیوندمان یادت که هست
حرف هایی که به روی سر در دل نقش بست
یاد داری قول دادی پیر پای هم شویم
در غریبستان دنیا آشنای هم شویم
کی قرار این بود تنها قامت تو بشکند
قامت تو بشکند تا حرمت من نشکند
بی قرار از داغ تو در بین آب و اتشم
از امانت داری ام دارم خجالت می کشم
آشیان دلخوشی های مرا برهم زدند
همسرم را ظالمانه پیش چشانم زدند
بشکند دستی که بازوی تورا زهرا شکست
پشکند پایی که بی رحمانه آن در را شکست
گرچه با آن صحنه ها جانم رسیده بر لبم
انتهای این جسارت می رسد بر زینبم
موسی علیمرادی
#یا_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
شهادت حضرت محسن علیه السلام
با کینه بسیار شهیدش کردند
با ضربه مسمار شهیدش کردند
بین در و دیوار به دنیا آمد
بین در و دیوار شهیدش کردند
رباعی که شاعرش را نمیشناسم اما هر موقع زمزمه اش می کنم دلخون میشوم
فاطمیه احراق باب
افتاد گره پشت در خانه به کارم
در نقطه آعاز خزان گشت بهارم
از بار فشار در و دیوار نشد تا
یک بار تو را تنگ در آغوش فشارم
حالا که نشد از رخ تو بوسه بچینم
در مقتلت از خون جگر لاله بکارم
هر قدر نگه داشتم این در که نیایند
...پهلوم شکستندو تو رفتی ز کنارم
تشییع ،تو را با عجله خادمه ام کرد
فهمید که بر دیدن تو تاب ندارم
اینگونه که داغ تو بر این سینه تنگ است
لاله شکفد یاد تو از سنگ مزارم
رختی که نشد قسمت تو تا که بپوشی
باید که برای علی اصغر بگذارم
شعر مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
محض وجود فاطمه ماهمگی در عدمیم
هر چه نگارد آن شود ما اثر این قلمیم
قدر و قضا ندیم او خلق اثر قدیم او
ملک مکان حریم او ما همگی بی حرمیم
جان به جهانیان دمد هر قدمی که می نهد
ما همه آفریده ی خاک ره آن قدمیم
نامش اگر وصف کنان به حق ادا کند زبان
در مد نام او زجان تا به ابد هو بدممیم
جلوه ای از خداست او امام مرتضاست او
نبی مصطفاست او مات مقام اعظیم
در ید اوست ما سوا از نم اوست بحر ها
خاک رهش در گل ما از دم اوست آدمیم
شان نزول کوثرش مصحف اسرار مگو
کجاست پس صعود او پر از سوال مبهمیم
چادر او عصمت کل عصمت او بیرق گل
در این پناه چار قل سایه نشین علمیم
قیمت این ملک عبس غیر محبتش چه هست
رزق به دست فضه است اگر به فکر کرمیم
اوست تمام لامکان اوست حقیقت زمان
اوست اگر معنی جان ما زعدم بیش کمیم
مرحمتی است مادری شیعه اثنی العشری
نیک اگر که بنگری صاحب کل نعمیم
در همه جا از او نشان در همه کس بود نهان
ماهمه بندگانی از پرده نشین عالمیم
فاطمه پشت ابرها پای نهد در این سرا
گرکه عیان بتابد او فانی او چو شبنمیم
گر که خدازند قلم می زند از فاطمه دم
پیش مسیح نطق او خموش مثل مریمیم
قصه حسن او اگر موی به مو دهد خبر
تا به ابد دراین گذر تازه سر زلف خمیم
مهرش اگر که آب شد ساقی ابوتراب شد
ازبرکات مهر او گریه کن محرمیم
باز نشر
یا امام حسن عسکری علیه السلام
یا علی گفتیم و راه عشق را پیموده ایم
در پناه بیرق آل علی آسوده ایم
.
سر به روی خاک پای آل زهرا سود ه ایم
از همان بدو تولد سامرایی بوده ایم
.
گرچه حق این سینه ها را کربلایی آفرید
سائلان کربلا را سامرایی آفرید
.
در غریبستان دنیا آشنای ما حسن
کار ماها نوکری ، دنیا و عقبا با حسن
.
بال پرواز قنوتم یا کریم و یا حسن
سائلی از هر کسی باشد حرام الا حسن
.
مجتبای دوم این خانواده الدخیل
کار این سائل به لطف تو فتاده الدخیل
.
بهترین انگیزه ی صوم صلات ابروی تو
یک جهان دارد مسلمان آن خم گیسوی تو
.
هر که را اقبال باشد تا ببیند روی تو
می کشد هو یا علی هو یا علی در کوی تو
.
دل حسن دلبر حسن ساقی حسن ساغر حسن
هو حسن احمد حسن زهرا حسن حیدر حسن
.
می رسد از خاک راهت معجزات نو به نو
آسمان از رد پایت می کند اختر درو
.
رخت غم دارد به تن کعبه اگر آهش شنو
عاقبت قسمت نشد تا که بگردد دور تو
.
می رسد با دیدنت انگشت حیرت بر دهان
که خداوند آفریده یک خدا در این جهان
.
مدح تو با واژه ها غیر از خیالی خام نیست
هر چه می ریزد به پیمانه به جز اوهام نیست
.
مستی ما را به جز تصویر تو در جام نیست
هرکسی جان داده با عشق شما ناکام نیست
.
شان هر کس می شود پیدا ز حال والدین
مادرت انسیه الحورا پدر مرد حنین
.
ریخت بر هم طعم لب های تو بازار عسل
چشم هایت را گشودی آفریده شد غزل
.
زلف هایت را شب یلدا شده ضرب المثل
سجده بر محراب ابروی حسن خیر العمل
.
هر دو عالم را بگردی گر پی مِی پروری
نیست مثل باده ی انگورهای عسگری
.
از فلک باید تماشا کرد خاک پای تو
حق نشسته جای حق این جانشینی جای تو
.
روز محشر محشری دیگر قد و بالای تو
در قیامت هم شفاعت حق نوکرهای تو
.
باری از عصیان به روی دوش آوردم کریم
بار کج این بار آمد از صراط مستقیم
.
مژه هایت صف کشیده تا کند غارتگری
تیغ ابرو را کشیدی جان به لب ها آوری
.
با اشارات نظر داری تو فتح خیبری
حیدری تو حیدری تو حیدری تو حیدری
.
چشم هایت را بهشت جاودانی گفته اند
زلف هایت را مسیر زندگانی گفته اند
.
دامنت را گستراندی آسمان ها کشف شد
زیر سایه سار پلکت کهکشان ها کشف شد
.
حد جودت تا عیان شد بی کران ها کشف شد
تا که بشناسم شما را هفت خوان ها کشف شد
.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ای آشنا
قدر تو مجهول مانده ای امام سامرا
.
چرخش چشم تو برده چرخ را در زیر دین
آفرینش را حریم با صفایت زیب و زین
.
سامرایت پایتخت عاشقی در عالمین
تا حسن آید پس از او می رسد نام حسین
.
بین زندان تیغ صلحت مانده در بین نیام
آخر سر با حسینت می رسد روز قیام
.
دست بر پهلو گرفتی مثل مادر وای وای
مثل او قامت کمانی ای صنوبر وای وای
.
پیکرت می سوزد از تب بین بستر وای وای
از عطش وای از جگر گردیده پرپر وای وای
.
لرزه افتاده به دستت آب خوردن مشکل است
با لب تشنه خدایا جان سپردن مشکل است
.
از عطش آهی بلند است از تمام پیکرت
کودکت با کاسه ی آبی رسیده در برت
.
بر روی دامن گرفته این دم آخر سرت
نوش جان آبی بنوش از مهر زهرا مادرت
.
نوش جان آبی بنوش آه ای امام عالمین
نوش جان تر کن لبت را یاد لب های حسین
.
گرچه عمر تو گذشته روز و شب در بین بند
از لبت غم گرچه نخل خنده را از ریشه کند
.
حال روی دست طفلت چشم هایت را ببند
جان بده آرام در آغوش او دیگر بخند
.
مثل آن شش ماهه که بر روی آغوش پدر
خنده بر روی لبانش بود و می زد بال و پر
مناجات با امام حسین علیه السلام
در روضه تو پناه دارم
اینجا به بهشت راه دارم
از سوی همه رانده شدم من
ردم نکنی گناه دارم
هر روز تو عفو کردی اما
هر شب لب عذر خواه دارم
ناگفته مرا قبول کردی
کی بر تو مجال آه دارم
گرچه نشدم انچه تو گفتی
یاری چو تو دل بخواه دارم
سرمایه ی من دست گدایی است
تا مثل تو پادشاه دارم
در لحظه ی مرگم که بیایی
پایان شب سیاه دارم
عکس حرمت به چشم و هر شب
در برکه دیده ماه دارم
تا ازغم تو جان بدهم چشم
بر روضه قتلگاه دارم
بعد صد سال اگر زنده شوم بار دگر
به جز از نوکری تو نکنم کار دگر
زندگی باد حرامم که در این عمر دو روز
طی شود روز و شبم در پی یک یار دگر
گر بسوزد تن من باز ز خاکستر من
بر نیاید که رود بر در دربار دگر
جز تو دلدار دگر نیست اگر هست حسین
دل نمانده است دهم تا که به دلدار دگر
نیست غیر از تو مرا چشم مپوشی از من
هست هر چند تو را نوکر بسیار دگر
تو بخر هیچ بخر ناز کن اما مسپار
سر بازار مرا دست خریدار دگر
گر قرار است بهای حرمت جان باشد
این تو و جان من و رخصت دیدار دگر
@moosaalimoradi
غزل مرثیه شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
از بس که زخمهای دلم بی شماره بود
هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود
بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست
آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود
تشت از حرارت جگرم داد می کشید
از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود
«زهری که می شکافت دل سنگ خاره را »
با من چه کرد که نفسم در شماره بود
خون دهان مجال سخن را زمن گرفت
در بسترم وصیت من با اشاره بود
خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر
این راز سر به مهر گریبان پاره بود
درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز
آهی که از شکستن یک گوشواره بود
قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم
بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود
دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید
مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود
من که نخفته بودم از این غم تمام عمر
تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود
قسمت نبود در دل تابوت خفتنم
تشییع تیر روضه این سوگواره بود
تشییع من دومرتبه بود و ولی حسین ...
تشییع جسم پر پر او چند باره بود
بس که ستور از تن او رفت و باز گشت
چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود
نذر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
زآهم شعله ور هستم ز اشکم غرق بارانم
نه یار و همدمی دارم نه غمخوار غمی دارم
نه حتی سایه ای را که کنار خویش بنشانم
دمادم ذکر من گشته خلصنی ای خدا من
شده این حلقه های سلسله تسبیح دستانم
شبیه غنچه ای در خود شدم جمع از غل و زنجیر
نمی آید دمی بیرون سرم از روی دامانم
به سان باغ پاییزی نمانده ازتنم چیزی
شبیه مادرم زهرا شبح در جامه ای مانم
اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق
به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم
از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم
فشارغیرت از مویم کشیده شیره ی جانم
چه سنگین است دستانش نمی بیند دگر چشمم
که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم
به روی تخته ی یک در مرا تشییع می کردند
نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم
مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند
تنم فریاد اما زد مسلمانان مسلمانم
شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند
به یاد کوچه و بازار آن ها روضه می خوانم
شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
شعله آه مرا هر دلی ادراک کند
دود آن رخت عزا بر تن افلاک کند
یوسفی بود مرا پیرهنی باقی ماند
تا که تشریح غم سینه صد چاک کند
جان اگر هم بدهم پیرهنش را ندهم
کاش یارم به همین جامه مرا خاک کند
دست از چاک گریبان نکشیدم بی او
کاش دستش برسد اشک مرا پاک کند
تن عریان شده او نرود ازیادم
خواستم باد تنش جامه زخاشاک کند
بی رمق خسته دویدیم به غارت نرویم
صید را دیدن صیاد چه چالاک کند
سر او را که شکستند شکستم من هم
آیینه می شکند جامه اگر چاک کند
خیزران بود و لب و آیه تطهیر شراب
یاد آن مرثیه خون بر جگر تاک کند
مدح حضرت امام جواد علیه السلام
عاشق همیشه خانه اش بر دوش باد است
آواره معشوق خود در هر بلاد است
هر سو برایش جلوه ای از روی دلدار
اما نداند دل کجا از دست داده است
در وقت خلقت بوده یا در عالم زر
کی چشم او بر حیدر آلش فتاد است
عاشق به دنیا آمده عاشق بمیرد
راه سعادت عشق بر این خانواد ه است
هر چند خلقی عاشق آل علی اند
از آل حیدر دلبری کار جواد است
تو مظهر ذات جمال کبریایی
ابن رضا ابن رضا ابن رضایی
ای گندم روی تو زرین تر از خورشید
چشم سیاهت مزرع نور است و امید
گیسو نبوت قد قیامت رخ ولایت
خال به روی گونه ات تصویر توحید
مانند تو هم لم یلد یولد توان گفت
هم قل هوالله و احد را کرد تاکید
جای پرستش داری ای زیبای مطلق
در روی تو روی خدا را می توان دید
تا شانه زد بابا به گیسوی تو انگار
شب در میان زلف های ماه پیچید
ای یوسف زیبای یعقوب خراسان
شد بیت الاحزان پدر با تو گلستان
خیر کثیر از گوشه چشمت روان است
گویا که روح فاطمه در تو نهان است
تنها نه ما محتاج الطاف تو هستیم
بی سایه ات جبریل هم بی آشیان است
ماه ستاره گرد و خاک دامن تو
خورشید فانوس در این آستان است
در وصف دستان خدایی تو ماندیم
پای علی در وصف دستت در میان است
هر جا که سایل هست سفره پهن کردی
سائل نداند میهمان یا میزبان است
فهمیده هر کس پای درمشهد نهاده است
راه رسیدن تا خدا باب الجواد است
دُر رضا دردیده گوهر شناسان
شمس شموس دیگر اختر شناسان
شد لافتی الا علی ورد زبان ها
دیدند تا ابروت را حیدر شناسان
بی اختیار از دیدن سرو قد تو
برخاستند آسیمه سر محشر شناسان
گنجینه های بیکران آسمان را
برادشتند از خاکراهت زر شناسان
ابتر شدند از جلوه ی تو دشمنانت
دیدند در تو فاطمه کوثر شناسان
از کودکی های تو پیران در شگفتند
محراب و منبر را روایاتت گرفتند
چون خال تو یکتا پرستان گوشه گیرند
در سیر وحدت کثرتی را دستگیرند
آزاد مردان تمام روزگارند
آنان که در پیچ و خم زلفت اسیرند
با جود تو سائل نمی ماند به عالم
وقت سخاوت جلوه هایت بی نظیرند
شاهان به ترفیع مقام اینجا غلامند
از بس که آل فاطمه نعم الامیرند
با خاطری آسوده پشت در نشستیم
اینجا سگان را هم به درگه می پذیرند
زلفت مدار عاشقی در عالمین است
خورشید این منظومه ماه کاظمین است
ترکیب بند ولادت حضرت امام باقر علیه السلام
آنکه بر چشمان ما پیراهنی گلفام داد
ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد
اشک را از باده ساقی کوثر آفرید
در ضیافت خانهاش هر دیده ای را جام داد
تا که دست موج ها بر دامن ساحل رسد
در دل هر عاشقی دریای ناآرام داد
شام را از گیسوان آل حیدر تیره ساخت
روز را برگرد آن ها جامه أحرام داد
هرکسی پیغمبری میکرد در آل علی
همچو ختم الانبیا او را محمد نام داد
مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید
اولین پیغمبری که بعد پیغمبر رسید
نام زیبایش محمد بود و سیمایش علی
قآبی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی
خلق احمد خلق احمد خوی احمد بود و بس
پای تا سر احمد و قد دلارایش علی
نامه مکتوبی از اوصاف جنت روی او
خط و خالش احمد و زلف چلیپایش علی
ساحل از پیغامهای او پر از در و صدف
موج الطاف پیمبر بود و دریایش علی
چشم او بسم الله است و خال او چون نقطه اش
خوشنویسی خداوند است و امضایش علی
پلک هایش پرده ی گنجینه الاسرار بود
چشم او قاب رسول و حیدر کرار بود
مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را
می شکافد نورعلم ش سینه آفاق را
هر ستاره یک شرار از شعله های علم اوست
با رصد قلبم منجم میچشد احراق را
نردبانی تا فلک باید که باشد بنگریم
خاک پایش شکل داده قامت این طاق را
بین گلشن گم شود عطری که هرگل داشته
در صفاتش گم کنم سررشته مصداق را
اشتیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد
آسمان بر سر گرفت آن ذره مشتاق را
هرکسی یک قطره از او خواست باران می برد
مور از درگاه او تخت سلیمان می برد
قال باقرهای او تحکیم قرآن حکیم
قال باقر های او یعنی صراط المستقیم
آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او
چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم
قبل از آنی که بگویی حاجتت را می دهد
نشنود آوای سایل های خودرا این کریم
احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع
ماه و خورشید ند وقتی که چراغ این حریم
جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکری است
هر ملک ترفیع گیرد می شود اینجا ندیم
بس که بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر
سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر
شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس
این حکایت را ز چشمان گلستانش بپرس
هرچه زینب دید او هم دید در دشت بلا
ما رایت الا جمیلا را زچشمانش بپرس
دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت
ذکر هرمرثیه از تسبیح مژگانش بپرس
پیکری از شانه شمشیرهاچون زلف شد
مو به مواین قصه از زلف پریشانش بپرس
دشتی از نامحرمان و دختران بی پناه
هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس
هرچه می پرسی مپرس از کوچه و بازار شام
یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
حضرت ام البنین سلام الله علیها
آتشی در دلم از داغ تو افروخته ام
آه چون دود رود از جگر سوخته ام
ریسمانی شده این اشک مدامم گویا
مژه ام را به سر دامن خود دوخته ام
چار پروانه کشیدم به روی خاک بقیع
شمعی از آه در آن بین بر افروخته ام
دلخوشم نوکرتو شد پسر مادر تو
کم بها یوسف خود را به تو نفروخته ام
مثل قربانی نذری به رهت شکرخدا
پخش در کرببلا شد همه اندوخته ام
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
غزل
غم علی غصه علی ناله علی درد علی
دم علی آه علی خسته ترین مرد علی
گرمی جنگ به شمشیر علی بود ولی
پیش هر اشک یتیمی عرق سرد علی
گردو خاکی به ره انداخت که گم شد خیبر
همه دیدند که برخاست از آن گرد علی
گره ای کار علی خورد که افتاد از پا
گر چه از کار دو عالم گره واکرد علی
غیر یک داغ میان همه آماج بلا
خم به ابروی خودش آه نیاورد علی
هیچکس محرم رازش نشد و تنها ماند
بعداز آن زوج جوانش همه جا فرد علی
#یاعلی
@moosaalimoradi
کوچه ی بنی هاشم
دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد
سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان
نه به کف دشنه و نه خنجر و تیغ و علمی
قصد کرده است کند فتح فدک را به دمی
گام مردانه او لرزه به عالم انداخت
گرد و خاک ره او خیبر دیگر می ساخت
کوچه ها گرم تماشای خداوند جلال
عرش در زیر قدمهاش رسیده به کمال
خطبه آغاز شد و با سخنش شد محشر
ذوالفقار اخته انگار علی در خیبر
محضر هیبت او کوه احد زانو زد
آسمان سجده به خاک قدم بانو زد
بانگ زد دست از این خواب گران بردارید
هر چه دارید همه از من و حیدر دارید
سر این سفره اگرروزی خود را بستید
همگی ریزخور حیدر وزهرا هستید
گردش چرخ فلک نیز به دستان علی است
در رگ ریشه زهرا به خدا جان علی است
اگر از بند به بند تن من جان برود
نگذارم که علی بی کس تنها بشود
به رخ سرخ و پریشانی این گیسویم
تا زمانی که نفس هست علی میگویم
حرمت نان نمک حق علی بود علی
غرض از باغ فدک حق علی بود علی
آنچنان تیغ کلامش نفس از دشمن برد
عاقبت پرچم حیدر به سر مسجد خورد
تا شنیدند حقیقت به رهش افتادند
با خجالت فدک فاطمه را پس دادند
حسنش بود که تکبیرمکرر می گفت
ون یکاد از نفس حضرت مادر می گفت
افرین بر تو و بر خطبه تو مادر من
همه دیدند چطور امده قرآن به سخن
دست در دست حسن بود که بیرون آمد
بعد چندی همه دیدند که لبخندی زد
گرچه زن بود ولی نیست چو او مرد غیور
کوچه ها از قدمش پرشدازاحساس غرور
ناگهان سایه یک پست به دیوار افتاد
بند بند فلک از دست ستم شد فریاد
تیره شد کوچه و در شهر سکوتی پیچید
دست شب رنگ سیاهی به رخ دهر کشید
کوچه ی تنگ و دلی سنگ خدا رحم کند
حضرت حوریه و جنگ خدا رحم کند
می وزید از دل کوچه خبری سرخ کبود
دیده ای تنگ حرامی به فدک دوخته بود
دوربر را نظری کرد نباشد خبری
یا مباد ا که ازاین ره گذرد رهگذری
هر چه مادر به عقب رفت عدو پیش آمد
عاقبت تکیه به ناچار به دیواری زد
ناگهان سایه دستی روی خورشید افتاد
پسرش سینه سپر کرد مقابل استاد
جگر شیر حسن داشت ولیکن افسرد
دستی از روی سرش رد شد بر مادر خورد
ضربه ای از دو طرف بود و خسوفی پر درد
رحم بر بی کسی فاطمه دیوار نکرد
آنچنان زد که فلک پر شده از ناله چنین
همه گفتند به هم عرش خدا خورد زمین
تلخ این بود حرامی به خودش می بالید
تلخ تراین که به اشک حسنش می خندید
با تمسخر نظرش سوی حسن تا افتاد
پاره ها ی فدک فاطمه را دستش داد
گفت این حق شما خنده کنان رفت که رفت
با غرور از ستمش نعره زنان رفت که رفت
مانده باقی حسن و فاطمه و بقیه راه
دو قدم گریه و اشک و دو قدم ناله و اه
با پر بال وشکسته نفسش بند آمد
نفس همقدم و هم نفسش بند امد
راه میرفت و به لب داشت به زحمت سخنی
حسنم حرفی از این قصه مبادا بزنی
راه کوتاه ولی کم نه از این فاصله شد
هرقدم روی زمین خوردن او مسئله شد
بذرظلمی که در آن کوچه غم دشمن کاشت
حاصلش عصر دهم لشگر کوفی برداشت
برگ گل از ستم و سیلی و غارت پژمرد
دست نامحرم کوفی به پر معجر خورد
موسی علیمرادی
یا_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
غزل مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها
کار زار بین کوچه کار ما را زار کرد
حال گل را زار کرد و کوچه را گلزار کرد
دیده شیر خدا را دور دید و شیر شد
آن که روز مادرم را همچو شام تار کرد
داشت مادر حرف می زد بی حیا مهلت نداد
ناشنیده وحی را با سیلی اش انکار کرد
مادر نازک تر ازبرگ گل مارا زدند
سنگ می داند چه با آیینه رخسار کرد
نیمی از گلبرگ او پژمرد از سیلی خصم
نیم دیگر را چو لاله ضربه دیوار کرد
او رشیده بود آه افتاد و آن افتادنش
زخم هایی را به زخم کهنه اش تکرار کرد
شکر من بودم عصای مادرم در کوچه ها
بعد ازآن ظلمی که در کوچه بر او اغیار کرد
وای اما از رقیه در شب تاریک دشت
خواب بود و زجر او را بی هوا بیدار کرد
هیچ کس در آن سیاهی های شب یارش نشد
زیر دست پای زجر او مرگ را دیدار کرد
قد او تا زانوان زجر هم حتی نبود
بی حیا اما برای زجر او اصرار کرد
غزل مرثیه حضرت زهرا سلام الله علیها
از چشم من مگیر مجال نظاره را
با پلک خود مبند به من راه چاره را
آیینه ی توبودم بنگر چه می کشم
وقتی که آه تو شکند سنگ خاره را
با هر تکلمی نفست بند آمده
با آه میزنی گره تسبیح پاره را
جای سلام پلک کبودت تکان مده
از تو گرفته اند زبان اشاره را
من را ضی ام همین که تو باشی کنار من
دریای من مگیر زمن این کناره را
زانو بغل گرفته ام از غم که پیش تو
پنهان کنم چو غنچه گریبان پاره را
داری هلال می شوی از بس گرفته ام
از افتاب چشمت افول ستاره را
از آن زمان که سوخت پرت منزوی شدیم
آتش به گوشه ای بنهد هر شراره را
@moosaalimoradi
شور امام حسن عسکری علیه السلام
ای سامره محترمت کعبه دلها
ای خاک در تو شرف جنت العلی
از روز ازل بوده امیدم به نگاهت
من سائل کوی تو ام ای حضرت آقا
ای جانم یا حسن جانانم یاحسن
بر خان لطف تو مهمانم یا حسن
یا حسن یا حسن
آن ها که سخن از دم اعجاز شنیدند
اززائر دربار تو صد معجزه دیدند
درحلقه ای از زلف تو عالم شده حیران
ابروی تو را قبله عشاق کشیدند
آقا ی محشری استاد دلبری
جان ها فدای تو امام عسگری
یا حسن یا حسن
پدر جان در دل ِ تنگت چه ابری بود
که من چندان که می گریم
هنوزش هیچ پایان نیست
چه صبری داشتی ، اما
از آن دندان که بر هم می فشردی
همچنان خون ِ دلم جاری ست
غمت با من
درین شب های ابری
زنده ماند ، اما
نمی دانم امیدم در دل ِ تنگ ِ که خواهد زیست ؟
سایه
باز نشر
اربعین
زینب رسید کشته بی سر قیام کن
باز از رگ بریده به خواهر سلام کن
یک اربعین که حرمت من را نداشتند
تو الاقل به پیری من احترام کن
آغوش توقرار دلم بودازآن نخست
دستی برآرو صبر مرا مستدام کن
《من خون گرم خویش حلال تو کرده ام
خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن》
نیمی زجان گرفته ای از من در آن غروب
برخیز و کار نیمه خود را تمام کن
جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام
برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن
سایه ندیده سایه او را بلند شو
خورشید را برای ربابت حرام کن
از حرمله نمی گذرم که به خنده گفت
هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن
مرهم شدم برای همه مانده ام خودم
برخیز و زخمهای مرا التیام کن
هر گز نشد به اشک تو راضی شوم ولی
اینبار گریه بر من و بازار شام کن
یا_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
مرا مران...
مرا مران که امیدم به مهربانی توست
به دست های پر از مهر آسمانی توست
مرا مران که کسی غیر تو پناهم نیست
به سوی هیچ کسی غیر تو نگاهم نیست
مرا مران که غریبم در این جهان بی تو
که یک ستاره ندارم در آسمان بی تو
مرا مران به همه گفته ام تو را دارم
اگرچه بی سرو پایم تویی خریدارم
مرا مران که شنیدم کرم ز عادت توست
بزرگ تر ز گناهم شکوه رأفت توست
مرا مران که ندارم به غیر تو یاری
همه گمان من این است دوستم داری
مرا مران که پرم از محبت حیدر
مرا که هیچ ندارم به این بهانه بخر
مرا مران زحریمت به آبروی حسین
به بوسه ای که شد ایمن از آن گلوی حسین
#مناجات
@moosaalimoradi
غزل مرثیه حضرت رقیه سلام الله علیها
شدم بی خانمان دنبال تو چون باد اواره
رود از گریه های من جگر از چشم هر خاره
چنان بی کس شدم بابا پس از تو بین این صحرا
که میگیرم سراغ دوست را از خصم همواره
اگر بابا نباشی تا بخوابم بین آغوشت
چه فرقی می کند بر من چه تابوت و چه گهواره
اگرچه زخمهای من چو غنچه بسته شد اما
اگر آهی کشم هر گل گریبان می کند پاره
جوان از حادثه گاهی اگر که پیر میگردد
ندیدم کودکی گردد ز داغی پیر یکباره
اگر که آمدی ومرده بودم بر رخم بنگر
خبرها دارد از سر درونم رنگ رخساره
پر از زخمی چنان بابا که شد دردم فراموشم
بیا که دردهایت را به یک بوسه کنم چاره
صلوات برای تعجیل در فرج و سلامتی حضرت فراموش نشود