یازینب کبری سلام الله علیها
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم
چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم
سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم
که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم
سرت افتاد و افتادم روان گشتی روان گشتم
که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم
هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد
چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم
تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم
به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم
سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم
چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم
#یازینب_کبری_سلام_الله_علیها
@moosaalimoradi
شهادت امام سجاد علیه السلام
آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز
شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز
کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود
از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز
با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام
دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز
حتم دارم می رسد با مشک وقت احتضار
با لبی تشنه نگاهی بر قمر دارم هنوز
کس ندیده غنچه ای را با تبر پر پر کنند
یاد اصغر روضه ی تیر سه پر دارم هنوز
گر به سینه می فشارم چادری صد پاره را
در خطر ها از پر زینب سپر دارم هنوز
باقی از آن خیمه هایی که میان شعله سوخت
یک حرم پروانه ی بی بال و پر دارم هنوز
دیده ام در کربلا گرچه غروب مهر را
داغ ها از شام بر دل بیشتر دارم هنوز
از سرم هرگز نمی افتد مصیبت های شام
یادگاری برسرم از هر گذردارم هنوز
دست بسته وارد بزم شرابم کرده اند
روضه ظالم مزن را بر جگر دارم هنوز
پاره ای از پیکرم جامانده بین شهر شام
کنج ویران خواهری با چشم تردارم هنوز
سال ۹۶
صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فراموش نشود
اسارت حضرت زینب سلام الله علیها
از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای
حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای
پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست
کافی است بزم سوختگان را شراره ای
سوسو بزن به سوی من ای سوی دیده ام
در آسمان به جز تو ندارم ستاره ای
دستم نمی رسد به سر نیزه ات اگر
در دست زینب است گریبان پاره ای
یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من...
گشتم به هر دیار حسین دوباره ای
چشمم کبود گشت و جدا از سرت نشد
از بحر بر کنار نگردد کناره ای
با هر تکان نیزه تکان می خورد سرت
جانا به گوش نیزه مگر گوشواره ای
پیشانی ات شکست که پیشانی ام شکست
آیینه بی خبر نشود از نظاره ای
جایش به روی صورت من درد می گرفت
میخورد تا که بر رخ تو سنگ خاره ای
بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان
جز آستین پاره نداریم چاره ای
صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فراموش نشود
وداع و گودال قتلگاه
این بار آخر است منم روبه روی تو
تو سوی من نشستی من هم به سوی تو
کفراست کفر اگر که بهشت آرزو کند
وقتی نشسته زینب تو پیش روی تو
گریه امان نداد که ما درد دل کنیم
جان میرود زچشم من از گفتگوی تو
ای جان من مفارقت از جسم من مکن
من روبه قبله ام به خدا روبه روی تو
بوسه به حلق تو که زدم شمر خنده کرد
ای کاش خنجری نرسد بر گلوی تو
برروی تل نشستم و دیدم که ریختند
با تیغ و سنگ و دشنه و نیزه به روی تو
یک نیزه آه آمد و نگذاشت ضربه اش
تا جوشد از گلوی تو راز مگوی تو
در زیر دست و پایی و گم کرده ام تورا
در زیر دست پایم و در جستجوی تو
سی پاره تن تو زهم مو به مو گسست
آشفته گشته پیکرتو مثل موی تو
چیزی نمانده ازتن تو تا بغل کنم
دربین سینه ماند فقط آرزوی تو
@moosaalimoradi
حضرت عباس علیه السلام
گر نشد مشک ولی ماند امید دگرم
ببرم آب دراین کاسه چشمان ترم..
..هم شکستند همین کاسه و هم کاسه سرم
تا هوایی به سر از آب مبادا ببرم
اینچنین شدکه من امید زدستم دادم
با سر از روی بلندی به زمین افتادم
چه کنم مشک سر ودست و دوچشمی که تر است
کاسه هایی که شکست است دگر درد سر است
تیغ وشمشیر بیارید تنم منتظراست
به خدا درد خجالت زحرم سخت تر است
گر نشد آب برم کاش خودم آب شوم
تا که جاری به سوی خیمه ارباب شوم
ای خدا سایه ای از دور... مبادا آقاست
نه حسین بن علی نیست زنی از زنهاست
نکند زینب کبراست خدا یا تنهاست
... پسرم گفت به من, تا بشناسم زهرا ست
گفت گر مادر تونیست منم مادر تو
آمدم گریه نکن آب فدای سر تو
...اذن دادند که بر فاطمه مادر گفتم
آرزویی به سرم بود که آخر گفتم
جان من شد همه یک آه و برادر گفتم
هقی هقی کردم و با گریه مکرر گفتم
چقدر لفظ اخا مثل عسل شیرین است
گرچه از دست تهی ام سر من پایین است
به اخا گفتن من لفظ بلی می آید
تار دیدم که حسین بن علی می آید
گوییا جلوه ای از رب جلی می آید
خسته و تشنه و درمانده ولی می آید
زیر لب زمزمه کردم به فدای تو حسین
بخورد بر سر من درد و بلای تو حسین
نیست بر دیدن چشمت به دو چشمم رویی
کاش میشد که به جان از تو کنم دلجویی
یا که بر راه تو با مژه زنم جارویی
یا به چشمم بنشینی به کنار جویی
ولی افسوس دگر چشم ندارم آقا
هر چه را داشت ابالفضل, گرفتند آنرا
تارسید او به سرم گفت چرا تا شده ای
قد قاسم شده ای پخش به صحرا شده ای
رفته ای آب بیاری خود دریا شده ای
خوش بحال لب اصغر که تو سقا شده ای
ناله ای زد که چنان درد به پهلوش نشست
به گمانم کمرش بود که از غصه شکست
گفتم ازآب صدازد که چه آمد به سرت
گفتم از آب صدازد چه شده بال و پرت
گفتم از آب صدا زد که چه شد زخم سرت
گفتم از آب صدا زد چه شده چشم ترت
اوبه رویم نزداما خبرش میپیچد
که اگر آب نباشد پسرش میمیرد
از خجالت همه جان و تنم شد فریاد
تا سرم را به سر دامن مهرش جاداد
چشمهایم که به چشمان برادر افتاد
تازه دیدم چه قدر پیر شده ان شمشاد
قامتش خم شده و بی کس و تنها مانده
جان او پیش علی اکبر او جا مانده
با همان قامت خم دور سرم می چرخید
دستهایی که جدا شد زتنم می بوسید
ناله میزد به من و وضع تنم میگریید
دشمنش هلهله میکردو به او می خندید
گفت با گریه مرو تا که زمینم نزنند
کوفیان سنگ دگر سوی جبینم نزنند
مرو از دست حرامی نکشم منت آب
لا اقل رحم کن عباس برآن طفل رباب
بعد تو زندگی اهل حرم هست عذاب
به کمین دشمن من مانده ببین در تب و تاب
آب ترشد بدنم گفت که ای لشگر من
میروی بعد تو سقا چه کند خواهر من
وقت تشریح پس از رفتن جان آمده بود
صحبت از نیزه و آن تخت روان آمده بود
زخمهایم همه از غم به زبان آمده بود
حرف از معجر زینب به میان آمده بود
ای ابالفضل فدای نخی از معجر تو
سرم از نیزه شود سایه روی سر تو
@moosaalimoradi
غزل مرثیه حضرت عباس علیه السلام
چشمت شبیه بختم در خواب غم فزایی است
واکن دو چشم تر را وقت گره گشایی است
پلکی بزن دلم را آزاد از این قفس کن
مژگان چشمهایت مفتاح دلگشایی است
یک عمر مهر برلب چون غنچه ی خموشی
گل بانگ ای برادر فریاد از این جدایی است
هر زخم بر تن تو چشمی است غرق در خون
هر تیر بر تن تو مژگان در حنایی است
دست بریده ات را بردیده ام کشیدم
برچشم بی فروغم این دست توتیایی است
هر روزن زره را این تیر ها شمردند
بر قامت بلندت از نیزه ها قبایی است
چیزی نمانده از تو غیر از غبار سرخی
از بار تیغ و نیزه جسمت در آسیایی است.
برخیز با نگاهت آرام کن حرم را
کشتی شکستگان را چشم تو ناخدایی است
از دخترم مگیری روزی شانه ات را
بعد از تو خار صحرا رزق برهنه پایی است
بر شیر خواره ام نه کن بر رباب رحمی
این خنده های دشمن سرشارِ بی حیای است
@moosaalimoradi
حضرت علی اکبر علیهالسلام
سوی میدان برو اما نگرانم مگذار
بی خبر از خودت ای روح و روانم مگذار
کمی اهسته برو خوب تماشات کنم
حسرتت را به دلم سروروانم مگذار
توجوانی و چنان تیر شتابان اما
دست من بر کمرم مانده کمانم مگذار
بار دیگر به سوی خیمه بیا و برگرد
نگرانم نگرانم نگرانم مگذار
نکند موی تورا باد بر آشفته کند
پس زعمامه برون رشته جانم مگذار
نکند خاک به پیراهن تو بنشیند
به روی شانه ی دل بار گرانم مگذار
تیر چشمم بخورد خار به پایت نرود
قدر خاری پسرم داغ به جانم مگذار
تو یک آغوش بدهکاری و این حسرت را
بر دلم تا طلبم را نستانم مگذار
غزل مرثیه حضرت علی اکبر علیه السلام
نفس باد تو را غرق تلاطم کرده
نیزه ها جسم تو را مزرع گندم کرده
تو مرا خواندی و شرمنده که دیر آمده ام
در جواب سخنت نیزه تقدم کرده
ترس دارم به نسیمی بروی از دستم
چون غباری که به او باد تحکم کرده
تا نپاشد بدنت مسح تنت را کردم
تیغ و شمشیر تو را خاک تیمم کرده
پاره ای از بدنت یافتم اما پسرم
مانده صد پاره ی دیگر که پدر گم کرده
یاد خیرات حسن پیش تنت افتادم
سفره ای پهن تو را خیل تهاجم کرده
دانه دانه به عبا ریختمت اما نه
جان خود را پدرت دانه در این خم کرده
خیز و بنگر پدر تو به چه روز افتاده
به فزع کردن من خصم تبسم کرده
مثل زهرا شدم و کاش تو بودی حسنم
خیز از جا که حرم را پدرت گم کرده
حضرت علی اصغر علیه السلام
بین میدان تا غریبی تو را نظاره کرد
چون گریبان آن گلوی نازکش را پاره کرد
بس که خون غیرتش از غربتت آمد به جوش
همچو فریاد از گلویش خون او فواره کرد
مثل شمشیر دو سر شد روی دستت در مصاف
چون علی یک بار آمد فتح را یکباره کرد
منت خفتن در آغوش پدر را میکشید
شانه ی از گریه لرزان تو را گهواره کرد
دید تا که بی کسی محکم در آغوشت گرفت
با تبسم لحظهای این درد را هم چاره کرد
اکبرت روی عبا رفت اصغرت زیر عبا
عرش را زیر و زبر تشییع دو مهپاره کرد
حالتی آمد که دشمن هم به حال تو گریست
این چنین داغش اثر بر قلب سنگ خاره کرد
دو قدم شرمنده گشتی دو قدم جان دادی
بشکند دستی که در میدان تو را آواره کرد
دستهای مادرش وا مانده سویت باز گرد
نغمه لالایی او خیمه را بیچاره کرد
غزل مرثیه حضرت علی اکبر علیه السلام
وا کن ز روی هم دو لب لاله فام را
تا بشنوم دوباره علیک السلام را
برخیز ای جوان پدر پیرت آمده
برخیز یاد خصم بده احترام را
لب بر لبت گذارم و قالب تهی کنم
سر می کشد لبان تو یکباره جام را
زخمی به روی خال لب تو نشسته است
تیغی شکسته حرمت بیت الحرام را
جسمت شبیه زلف من آشفته گشته است
برهم زد است چنگ سنان این نظام را
آخر به مادرت چه بگویم چه شد علی
... غنچه گرفته جای قد خوش خرام را
شیشه که نیست تا ببرم این گلاب را
ناچار پر کنم زشمیمت مشام را
از پیکرت عبای پدر سرمه دان شده
سوغات میبرم زتو اهل خیام را
یک عده می برند تو را عده ای مرا
تشییع میکنند رسول و امام را
حضرت عبدالله بن الحسن علیهالسلام
من اشک روان بر رخ این اهل خیامم
بگذار بیفتم سر دامان امامم
بر خال لب دوست گرفتارترینم
مانند کبوتر پی این دانه و داممم
در خیمه بمانم شب اول چو هلالم
بر دامن خورشید روم ماه تمام
برخاسته سردار جمل از جگر من
لا حول ولا قوه الا به قیامم
از نعره من میسره تا میمنه پاشید
شد جلوه ای از حیدر کرار کلامم
هم فاطمه ام هم علی ام هم حسنم من
حیران شده آیینه نداند که کدامم
در رکعت آخر نکند فاصله افتد
هنگام تشهد شده و وقت سلامم
دستش همه عمر نوازشگر من بود
دستم سپرش گر نشود باد حرامم
من حاضرم این زلف مرا دست بگیرند
دستی نرسد بر سر گیسوی امامم
من روزه ام ای پست مزن سنگ لبش را
بگذار شود این رطب افطار صیامم
از فاطمه آموختم اینگونه بجنگم
بازو عوض تیغ کشیدم ز نیامم
حالا که در آغوش عمویم بزنیدم
در خلوت خاصم خبری نیست زعامم
هر موی تنم داده اذان حی علی العشق
بر تیر سه شعبه برسانید پیامم
بر دامنش آویخته دستم چه شکوهی
جبریل برد رشک بر این شان و مقامم
ای تیر بچرخان لب من را به لب یار
تا این دم آخر شود ایام به کامم
با تیغ و سه شعبه پس از آن سم ستوران
هرگونه بخواهند شهید تو مدامم
زمینه ی شب سوم
یه شب توی خواب میدیدم تو آغوش تو خوابیدم
ناز منو می کشیدی روی تورو می بوسیدم
لالایی می خوندی برام سرم رو شونه تو بود
چشام خواب گرفته بود بهشتُ انگار می دیدم
اما یه دفه درد به پهلوهام نشست
تو خواب بودم بابا که اون مردک پست
مهلت نداد حتی چشامو واکنم
زد بی هوا یه طوری که پرم شکست
انقد دویدم توی صحرا که بریدم
هی زجر کشیدم منو هی زجر کشیدم
از درد دیگه خوابی به دیده هام ندیدم
بابا حسینم حسینم حسینم
موی سپیدمو ببین ، قدخمیدمو ببین
چین افتاده رو پیشونیم زجر کشیدمو ببین
نه گوشواره دارم بابا نه چادر نه زیوری
حتی دیگه تار میبینم زخمای دیدمو ببین
اما هنوز تو ویرونه منتظرم
حتما میایی لحظه های آخرم
بابا اگه نمردم از این همه زجر
میخوام تو اغوشت از این دنیا برم
سر روی خاک به یاد پاهات که میزارم
میگم که روشن میشه با تو شب تارم
مردمم می بینن که منم خدایی دارم
بابا حسینم حسینم حسینم
ترکیب بند ولادت امام هادی علیه السلام
تا کتاب آفرینش باز شد
عاشقی بال و پر پرواز شد
تا که قدری اب و خاک آدم شود
بادم هو یا علی اعجاز شد
عشق سهم هر کسی انجا نبود
حکمت این موهبت چون راز شد
تا دل ما بسته شد بر زلف عشق
دربهای رحمت حق باز شد
ابتدای راه بود واشتیاق
یا علی گفتیم عشق آغاز شد
با علی شد بر بشر نعمت تمام
عشق یعنی روی حیدر والسلام
اندک اندک جمع مستان می رسند
در غدیر خم به جانان می رسند
العطش گویان پی ساقی عشق
پای این خم می پرستان میرسند
تادر آن برکه به قربانش روند
حاجیان از عید قربان می رسند
از فلک شمس و قمر ها تا کنند
جشن حیدر را چراغان می رسند
کاش ما را هم علی مهمان کند
با کسانی که به ایشان میرسند
هر که خواهد تا غدیر خم رود
یک علی باید هدایتگر شود
یک علی که هادی این شادی است
یک علی که هم نقی هم هادی است
یک علی که جامعه دارد به لب
لطف او عادات مادر زادی است
مهبط الوحیی که از انفاس او
درمیان سینه ها آبادی است
کاش ما را هم اسیر اوکنند
بند عشقش برتر از آزادی است
بانگاهش ما غدیری میشویم
بی گمان او هادی این وادی است
السلام ای مظهر کهف الورا
معدن رحمت امام سامرا
آمدی و شعله ثاقب رسید
عشق بر دلها زشش جانب رسید
بخت برگشته به دلها روی کرد
تیر مژگانت که بر حاجب رسید
چرخش چرخ و فلک را محوری
محفل پروانه را صاحب رسید
لافتی الا علی آمد مگر
که علی بن ابیطالب رسید
دیده واکردی صدا زد هاتفی
آیه های سجده واجب رسید
عطر وبویت را بهاران گفته اند
مور کویت را سلیمان گفته اند
چشمهایت موضع پیغمبری
ابروانت ذالفقار حیدری
لشگر مژگانت ارکان البلاد
بانگاهت فاتح هر کشوری
مظهر حیی که با یک گوشه چشم
شیر را از پرده در می آوری
دعوت الحسناست خال روی تو
عاشقان را اینچنین حج می بری
حی قبل حی تویی بعد حی
با قدت برپاست محشر محشری
با تو هر ویرنه ای آبادی است
هرچه داریم از امام هادی است
سامرایت ملجا درماندگان
سفره ات از بی کران تا بی کران
بارگاهت جنت روی زمین
فرش های مرقدت هفت آسمان
برنمی گردد گدایت نا امید
هیچکس از تو ندارد این گمان
دستهای ما به سویت شد بلند
دستگیری کن امام مهربان
ای که ماندی دور از کرببلا
لطف کن مارا به شش گوشه رسان
ازتو میخواهیم امام سامرا
اربعین پای پیاده کربلا
غصه غربت گلویت را فشرد
برگ عمرت در خزان غم فسرد
نیمه ی شب بود و مویت شد سپید
بد دهانی زد به عمرت دستبرد
غربت ونیمه شب و بزم شراب
گرچه نتوان غصه هایت را شمرد
لب گشودی مجلس غم شد به پا
خیزرانی برلبت اما نخورد
خواهرت در بزم نامحرم نرفت
دخترت در گوشه ویران نمرد
غصه تو تارف یک جام بود
داغ زینب کربلا تا شام یود
غزل مرثیه حضرت مسلم علیه السلام
محمل صبرم ز اشک دیده در گل مانده است
از که جویم نسخه درمان که دل درمانده است
خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید
یا که در بسته به رویم یا که از خود رانده است
آنقدر شور پذیرایی از تو داشتند
هر کسی شمشیر خود را در نمک خوابانده است
سوختم از نیشخند مردم اما بیشتر
خنده های حرمله قلب مرا سوزانده است
از سه شعبه دایه می سازند و از نی گاهوار
وای از آن طفلی که مادر در بغل خوابانده است
تیر و نیزه هر کدامش قبله گاهی یافته
کوفه سوی اکبر ت هر نیزه را چرخانده است
قول سوغاتی به دخترها پدرها می دهند
گوشواره خواستن هاشان مرا ترسانده است
بس که مشتاق تماشای اسیری منند
کوچه کوچه پیکرم را دشمنت گردانده است
تا که راه زینبت در کوفه گل باران شود
خون سرخم کوچه های کوفه را پوشانده است
سهم من چندین اگر سنگ است از این بام ها
باقی اش آقا برای کودکانت مانده است
#شهادت_حضرت_مسلم_علیه_السلام
غزل مرثیه حضرت مسلم علیه السلام
گل بودم و به بزم خزان میهمان شدم
پژمردم و شکستم و افسرده جان شدم
کوچه به کوچه خانه به دوشم در این دیار
همچون نسیم طائر بی آشیان شدم
افتاده ام زچشم همه کوفیان حسین
در کوچه های شهر چو اشک روان شدم
هر صبح شاهد است نسیمی گذر نکرد
از من مگر که دست به دامان آن شدم
دارد صدای قافله ات می رسد که من
با گریه های خود جرس کاروان شدم
از بس که سنگ خوردم و آقا شکسته ام
سر تا به پا چو حجره شیشه گران شد
با دیدن سه شعبه ای اندازه علی
تیر آنچنان کشید دلم تا کمان شدم
از بس که پاره های تنم بین شهر ریخت
چون دانه های سبحه بی ریسمان شدم
ای کشتی نجات به دادم نرس برو
آخر تو را به موج بلا بادبان شدم
ای کاش کس اسیر نیاید در این دیار
من که چنین نیامده بودم چنان شدم
حضرت رقیه سلام الله علیها
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن
غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن
تازیانه بافته بر تن لباس خستگی
همره جان در بیاید از تنم این پیرهن
سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر
پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من
بعد از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر
لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن
گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم
گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن
یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر
ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن
رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل
بس که از دوری ات افتاده گره در کار من
غزل مرثیه حضرت امام سجاد علیه السلام
پادشاه کشور مرثیه و ماتم منم
پایتخت سرزمین اشک ها شد دامنم
آتش دل را به آب دیده خامش می کنم
آب می بینیم ولی آتش بر این دل میزنم
از تنم جان در نمیآید خلاص از غم شوم
بعد عاشورا دگر زندانی پیراهنم
دشتی از یاس و اقاقی و شقایق داشتم
کربلا انداخت اما آتشی بر خرمنم
گر گلی پژمرده شد بربلبلش گریه کنید
حال من آن بلبلم که داغدار گلشنم
باخبر از داغ ها در بین بستر می شدم
تا که بر می خاست ازطف خندههای دشمنم
سالها از آن چهل منزل گذشت اما هنوز
خستگی آن اسارت در نیامد از تنم
هیچکس در آن سفر یارمنشد جز یک نفر
دست می انداخت تنها ریسمان برگردنم
خواهرم از من کمک میخواست دستم بسته بود
تازیانه می زد او را خصم تا من بشکنم
محمل پرده نشینان حرم بی پرده بود
بین ان نامحرمان شد تار روز روشنم
از کجای شام گویم از سر بازار یا
دست بسته کوچه یوسف فروشی رفتنم
شعله ای روی سرم افتاد دستم بسته بود
سوختم مانند شمع و در نیامد شیونم
گرچه مسمومم ولیکن می کشد این غم مرا
همره ناموسها بزم حرامی بردنم
باد شیون می شود گر بگذرد از تربتم
یک جهان مرثیه خوابیده میان مدفنم
وداع
کمی آرام برو کم شود این خون جگری
برده ای دل زهمه کاش زمن جان ببری
من هنوزم به دلم مانده تماشات کنم
چقدر زود شد ایام وصالت سپری
با تن پر پر اکبر چه وداعی کردی
بی عصا مانده ای ودست به روی کمری
تک تک اهل حرم دست به دامان تواند
سرپیری چقدر ناز تو باید بخری
مثل زهرا به سرت شانه کشیدم ای کاش
که نیفتد سر گیسوی تو دست دگری
نا امیدم که تو را باز ببینم اما
روی تل منتظرم تا که بگیرم خبری
ساربان مینگرد بد به دلم افتاده
می روی کاش که انگشتر خود را نبری
چادر خاکی من را نتکان گریه نکن
که مهیا شده ام بگذرم از هر گذری
@moosaalimoradi
غزل مرثیه حضرت عباس علیه السلام
آسمان تیره شده دشت و بیابان هم تیر
بین طوفان بلا رفتی و باران هم تیر
تو امید همه بودی و در آن ظهر عطش
بود امید تو بر مشک ولی آن هم تیر...
تیر بر مشک یکی بود و جگر صد پاره
گوییا بر جگرت داشته دندان هم تیر
بس که حیرت زده بودی نگران جانب مشک
همه تن چشم شدی و صف مژگان هم تیر
مثل مرغی که به لانه ز قفس مینگرد
آه تو حبس شد و میله زندان هم تیر
شد عمودی زقفا سر زده مهمان سرت
شده به خان کرم چشم تو مهمان هم تیر
زخم چون تیر به ابروی کمان تو رسید
تا شکاف خم ابروت کشید آن هم تیر
سینه تنگ و گریبانی و دستی که نبود
داد بی تابی تو دست گریبان هم تیر
یا حضرت عباس علیه السلام
صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد
و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد
زدند آنقدر سویش تیرهای بی هوا اما
نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد
چنان بر سرو قدی که جهان در سایه سارش بود
تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد
به جای دست تیری که به چشمش بود شد حائل
زمانی که به روی خاک ها از صدر زین افتاد
فلک وقتی رکاب خالی اش را دید زد فریاد
که از انگشتری آسمان هایم نگین افتاد
@moosaalimoradi
بنویسید ابالفضل بخوانید حیا
بنویسید علمدار بخوانید وفا
هیچکس مثل ابالفضل نگیرد دستی
بنویسید زحاجات بخوانید روا
دیده او همه را یاد جنان می انداخت
بنویسید از آن چشم بخوانید بلا
بنویسد که سقاست بخوانید خجل
قول دادست که آبی برساند اما
مشک افتاد و تو افتاد ی وارباب افتاد
پای گهواره طفلش زنی افتاد از پا
بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود
بعد تو زینب تو سوی اسارت برود
#حضرت_عباس_علیه_السلام
غزل مرثیه حضرت علی اکبر علیه السلام
ازصدای هلهله هر چند پر شد گوش من
یک دهن از گل بخوان ای بلبل خاموش من
با پدر قهری مگر چشمان خود را بسته ای
لحظه ای با من بجوش ای چشمه در جوش من
تو خموشی و دهان واکرده اند این زخمها
از هزاران پاره آید ناله ات بر گوش من
تا که باب چشم سنگینت به رویم واکنی
لافتی الا علی شد نغمه چاووش من
تا بغل کردم تو را از بین دستم ریختی
ماند تنها چند پاره از تو در آغوش من
بر عبا تشییع تو هر گز نمی شد باورم
بود عمری اکبرم تابوت تو بر دوش من
غزل مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
تیر را گر بکشم راس ز هم می پاشد
خار را از جگرم گر نکشانم چه کنم
ترس دارم که بیفتد سر تو از بغلم
روی دوشم شده ای بار گرانم چه کنم
می دود مادر تو گریه کنان پشت سرم
به پس خیمه تو را گر ندوانم چه کنم
بیشتر خاک به زیر سر تو ریخته ام
پیکرت را به سرت گر نرسانم چه کنم
چشم تو باز و چسان خاک بریزم رویت
تا که مادر نرسیده نگرانم چه کنم
چه کنم تا که نفهمد چه سرت آمده است
نیزه ای فاش کند راز نهانم چه کنم
@moosaalimoradi
حضرت علی اصغر علیه السلام
از تمام لاله های کاروان
غنچه ای لب تشنه ماند و باغبان
غنچهای که برگ او خشکیده بود
نسخهاش را تشنگی پیچیده بود
زخم میشد روی او با گریهاش
شعله میزد خیمهها را گریهاش
دست بر دست همه اهل حرم
نغمه لالاییاش آوای غم
دوش تا وقت سحر از قحط آب
دست و پا میزد در آغوش رباب
لیک امروز از رمق افتاده بود
نای دست و پا زدن در او نبود
هر طرف بر پیکرش با دست باد
چون گل پژمرده راسش می فتاد
مثل هاجر هفت نه هفتادبار
رفت مادر خیمه خیمه بی قرار
قطره آبی ولی پیدا نشد
چشمه ای از پای طفلش پا نشد
ماند اسماعیل او در انتظار
تا به قربانگه شود قربان یار
سر به روی شانه بابا گذاشت
نای گریه نیز نای او نداشت
مثل ماهی لب به هم میزد مدام
در تلظی بود بر دست امام
تا که بالا رفت بر دستان او
سرعقب افتاد و پیدا شد گلو
حرمله حلق سپیدش را که دید
تیر را در چله تا آخر کشید
چشم او بر چشم بابا خیره بود
ناگهان شد چشمهای او کبود
از فشار تیر بر طفل رباب
گل میان دست بابا شد گلاب
دید بیت آرزوی ویران شده
برگ گل از شاخه آویزان شده
زود بابا بین آغوشش فشرد
دست را زیر سرش آرام برد
تا نیفتد راس او از پیکرش
بای بسم اله بماندمحورش
روی دست باغبان پرپرکه شد
نوبت تشییع آن بی سر که شد
شعله زد این غم به جان عالمین
حرمله خندید بر اشک حسین
شب جمعه
روضه در دیده من آب بقا ریخته است
که در این کاسه دل خون خدا ریخته است
توتیا هر ملک از روضه داغت ببرد
بس که در بزم تو خاکستر ما ریخته است
اشک خود می خورم و نازطبیبان نکشم
در قنوت نظرم روضه شفا ریخته است
چادر مادر تو اشک مرا میگیرد
اشک از دیده بر این عرش خدا ریخته است
من نمک گیر توام روز ولادت پدرم
در دهان تربتی از کرببلا ریخته است
کربلا خاک شفا دارد اگر حق دارد
پاره های بدنت در همه جا ریخته است
گنج پیدا شده گویا ته گودال بلا
لشکری بر سر یک جسم چرا ریخته است
صلوات برای فرج فراموش نشود
محرم را از ما مگیر
محرم ها مشاطه کارگاه خویش بگشاید
به اشک روضه روی روسیاهان را بیاراید
به یک قطره که از دیده میان روضه میریزد
اگر که هفت دریای گنه باشد ببخشاید
شکوه و عزتی داده به ما اشکش که در روضه
به پای گریه کن هایش فرشته بال می ساید
در اینجا هیچکس آلوده را از خود نمی راند
در اینجا خار از آغوش گل بیرون نمی آید
هر آنکس طالب سیر و سلوک است و مقاماتش
در اینجا راه صدساله به یک شب گریه پیماید
مرا محرم حسابم کرده زهرا ، دعوتم کرده
چه فخری برتر از فخری که ناچیزی حساب آید
چه کوتاه است شب های محرم کاشکی می شد
«خدا از عمر ما بر عمر این شب ها بیفزاید»
سیاهپوشان اباعبدالله الحسین علیه السلام
چگونه شکر بگویم که زنده ماندم من
به ماه روضه تو خویش را رساندم من
چگونه شکر بگویم اجل امانم داد
که باز چشم تر من به بیرقت افتاد
چه قدر شور دلم زد به ماه غم نرسم
به زیرسایه این بیرق و علم نرسم
به شوق این دهه ی شور وماتمت آقا
تمام سال شمردم همه نفس ها را
چگونه شکر بگویم که باز گریانم
شبیه زلف پریشان تو پریشانم
تمام ترس من این بود با دلی حیران
شب رقیه نباشم میان گریه کنان
امان دهید خودم بین روضه میمیرم
شب ششم جگرم را به دست میگیرم
برای روضه هفتم چه نذرها کردم
که لای لای بخوانم به دور اوگردم
سپرده ام به دو دستم کند گریبان چاک
برای آن همه اکبر که اوفتاده به خاک
میان روضه سقا که جان به لب آید
شبیه دخترکان تو لطمه خواهم زد
به چشم گفته ام از اشک پر کند مشکی
مگر ز شرم نریزد دگر عمو اشکی
شب دهم نفسم را دگر نمی خواهم
برای شام عزایت سحر نمیخواهم
تمام حاجتم این است تا که ظهر دهم
جنازه ام برود روی دوش این مردم
همان زمان که سماوات بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
میان خیل شغالان فتاد چون شیری
یکی به نیزه زد و دیگری به شمشیری
همه زدندو سپس شمر آمد و خنجر
نشست روی ورق های مصحف پرپر
برید سر زتنت با دوازده ضربه
جداشد اخر سرعرش از تن کعبه
#سیاهپوشان
@moosaalimoradi
به مناسبت حرکت کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام
مثل چشمه به سر آهنگ سفر داشت حسین
از بیابان جهان میل گذر داشت حسین
پرچم سرخ بر افراشت به مظلومی خویش
که به مژگان ترش خون جگر داشت حسین
گرد هر پرده نشین جمع همه هاشمیون
گوییا در صدف ناقه گوهر داشت حسین
یک پسر گاه برای پدرش صد پسر است
با علی اکبر خود چند پسر داشت حسین
لا فتی نغمه¬ی لالایی نوزادش بود
بین قنداقه مگر تیغ دو سر داشت حسین
با ابالفضل نمی ماند غمی در دل او
شب تاریک اگر داشت قمر داشت حسین
چقدر کوچه تنگ و ریسمان در راه است
هر چه می شد علی و فاطمه برداشت حسین
شهادت حضرت مسلم علیه السلام
رو دوشم غم تموم عالمه
واسه این غم بمیرم بازم کمه
حالا من چطور به روت نگا کنم
بردن ابرومو پیش فاطمه
کوچه هاش برو بیایی نداره
اینجا تنها شلوغی توبازاره
همه خنجراشونو تیز می کنن
الا شمری که تیغ کندی داره
اینجا فکر همگی سیم و زره
بحثشون همه رو قیمت سره
الهی که نشنوه اینو رباب
سرشیرخوار از همه گرونتره
اگه حالا توی زنجیر افتادم
توی کوچه ها زمین گیر افتادم
مثل مادر تو بی پناه شدم
توی تنگی کوچه گیر افتادم
الهی که غم تورو پیر نکنه
تورو غصه ها زمین گیر نکنه
الهی علی اکبرت حسین
توی تنگی گذر گیر نکنه
اینجا غم از در و دیوار میباره
کوچه بنی هاشم زیاد داره
مادرت یه کوچه دید ای وای اگه
زینبت تو کوچه هاش پا بزاره
الهی که من فدای دخترات
دور نکن سقارواز مخدرات
حرف گوشواره و خلخال شنیدم
فکر سوغاتن تموم دشمنات
@moosaalimoradi
شهادت امام جواد علیه السلام
ز خون دل سر مژگان تو گلستان است
ز تشنگی لب خشک تو چون بیابان است
تمام پیکر تو آه می کشد گویا
که مو به موی تن تو ز غم نیستان است
فتاد داغ عظیمی به شانه های فلک
که زلف خاکی تو در زمین پریشان است
زبس که چنگ زدی روی خاک این حجره
تمام دور و برت نقش کندن جان است
میان حجره در بسته بس تنت غلطید
که گوییا به صدف همچو در غلطان است
حروف واژه محرم چو میله های قفس
صدای هلهله و خنده قفل زندان است
نمک به زخم دلت ریخت کاسه آبش
که کاسه در کفش انگار چون نمکدان است
پدر زطوس فرستاد سایبانت را
که آفتاب عراقی عجیب سوزان است
خدا کند که نسوزد تنت شبیه حسین
شبیه ان تن بی سر که چون نیستان است
به زیر تابش خورشید داغ کرببلا
سه روز سوخت همان پیکری که عریان است
#شهادت_امام_جواد_علیه_السلام
@moosaalimoradi