زمانه که را پرورانده به ناز
که در چاه ذلت نیفکنده باز؟!
جوانی بگفتا که من بهمنم
درخت کدورا زجا برکنم !!!
شعر از:
علی مدد مرتضوی درازکلا
عموی من که هرچه دارم ازوست
غزلی برای میلاد خورشید کعبه
علی علیه السلام
امشب برای چاه زمین کنده می شود
با این که قلب کعبه پراز خنده می شود!!
یک کهکشان به روی زمین می کند نزول
خورشیدمست سجده و شرمنده می شود
می آیداو به وسعت دریای نورحق
دنیا زشور هلهله آکنده می شود
آن قدر پرصلابت و آن قدر باشکوه
هرکوه دربرابر او بنده می شود!!
باید قبول کرد عدالت چون آفتاب
از فیض (یا علی ) است که تابنده می شود!
حتّی قصاری از سخنانش به راه ما
مانند آیه مشعل آینده می شود
از نور آفتاب علی هم ولایت است
از عدل، کوثری است، که زاینده می شود
یا علی
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
@mortazavipoem
در سوگ پرواز شاعراستاد " محمود"
یا مهرنوش مرتضوی درازکلا صاحب
دیوان " غربت بی انتها "
مزارت می شود سنگ زبرجد
مگوعمرهنرمندان سرآید!
توشاعرماندنی چون شمس باشی
تومحمودی و درشعری سرآمد!
زیارتگاه دل های غریبی
به رویش ازطلای عشق گنبد
میان جمع مستان حاضری باز
شراب مهرمی نوشی مجدد!
اگرنصف جهانی اصفهان بود-
دل تو اصفهان را ساخت مقصد!!
بگردم پای دیگر را بیابم
اگرچه سروی و یک پا و همقد
زمان جان سپردن حافظ شعر-
به بالین آمدو خوانده ست اشهد...
کتابت " غربت بی انتهایی " است
که هستی در سخنگویی سرآمد!!
پسرعموی داغدارت:
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه بیست و هشت دی ۱۴۰۲ش
@mortazavipoem
بعد ادبی محمود(مهرنوش ) مرتضوی
استاد محمود یا مهرنوش مرتضوی در
سال ۱۳۲۷ ش در درازکلای بابل در بخش
بابلکنار به دنیا آمد و درروز جمعه
مورخه ی بیست و یکم ۱۴۰۲ در اصفهان
چشم خود را آرام فروبست! مردی که
همیشه چون گل همیشه بهار خندان بود
وکسی که در کنارش می نشست ، هرگز
احساس خستگی نمی کرد!!
قبل از این که به اختصار به بعد ادبی
ایشان بپردازم باید ( مهرنوش) را بررسی کنم که آیا موء نث است یا
مذکر ؟!
ابتدا به سراغ لغت نامه ی دهخدا رفتم که با مثال چنین گفت:
مهرنوش " نام یکی از پسران اسفندیار
بود که به دست فرامرز در زابل کُشته شد:
یکی نام بهمن یکی مهرنوش
سوم آذر افروز گرد بهوش( حکیم فردوسی)
جناب مرحوم دهخدا از سر هوا سخن
نمی گفت. و امروزه خیلی ها نام دخترشان را مهرنوش گرفتند به همین
جهت استاد مهرنوش مرتضوی نام زیبای
مذکر شاهنامه ای خود را در ثبت احوال
عوض کرد و نام خود را محمود نهاده است.
استاد محمودمرتضوی آثار فراوانی از
شعرو نثر به جای گذاشت که فرصت
کرد فقط دیوان خود را دراصفهان چاپ
کند که نام این کتاب را"غربت بی انتها"
نهاده است !!
چون استاد محمود مرتضوی مسئول کار
گزینی ذوب آهن اصفهان بود و در همان جا ازدواج کرد ، به همین جهت در
نصف جهان " ماندنی شد وا ز خویش
یک پسر و دو دختر به یادگار گذاشت!
امیدوارم جناب مهندس مهیار مرتضوی
آثار چاپ نشده ی پدر خود را چاپ کنند
تا از گزند باد و باران در امان بماند...
از سال ۱۳۸۵ همکاری با مطبوعات استانی
و کشوری را آغازید:
استاد محمود مرتضوی در سطح کشور
با اطلاعات هفتگی ، روز نامه ی اطلاعات
و جوانان و ... به طور جدی همکاری می
کرد و علاوه باجراید استان اصفهان
با نشریات استان مازندران نیز همکاری
می کرد:
هفته نامه ی جویبار، کله ونگ ، بشیر
و....
استاد محمود مرتضوی در قالب های
گوناگون می سرود واز ظرفیت هر قالب
بهره ی بهینه می برد:
غزل- قصیده - دوبیتی- رباعی - نو
ونیمایی - شعر سپید- چهارپاره یا
دوبیتی های نو - طرح و .....
قالب هایی را که برشمردیم ، قوالب
دیوان استاد را نیز تشکیل می دهد
در پایان سوگسروده ی خود را برای شادی روحش تقدیم می کنم:
🔹با درودبرهمه ی گرامیان
🌸بخشی از چارانه ها( دوبیتی) های تبری سرایان مازندران ( 1 )
1402/08/06
@Avestakiyan2
صبح آدینه به خیر!
صبح آدینه به خیرو شادمانی
روی تو درآینه پر مهربانی!
نرگست رابازکن تا عطرپیچد
کوچه ها گردندمست ارغوانی!
آفتاب آمدسلامت می کندباز
از تومی خواهدعلیک ازهرزبانی!
آسمان را دل بده قلوه بگیری
تاشود اجزای جسمت آسمانی
از سحر بیدارشد بابلکناری
پلک بگشا مثل ما ، مازندرانی!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
جمعه پانزدهم دی ۱۴۰۲ ش
@mortazavipoem
مرگ تمام انسان ها در یک روز یا در چند
ساعت اتفاق می افتد!!!
در دنیای برزخ و آخرت یا بعد از قیامت
یک روز آن جا برابر هزارسال یا پنجاه
هزار سال در دنیای امکان است !
اگر صد سال پیش پدر و مادر کسی مردند
حداکثر یک ساعت بعد فرزندان او هم
می میرند چون در جهان آخرت زمان و
جود ندارد اگر مقایسه کنیم زمان آخرت
را با کره ی زمین قرآن در یک جا می فرماید یک روز جهان آخرت برابر با
هزار سال کره ی زمین است و در جای
دیگر قرآن می فرماید یک روز دنیای
آخرت برابر با پنجاه هزار سال زمان
دنیای مادی مااست مثلا حکیم فردوسی
یک هزار سال پیش در این دنیای ما فوت
کرد اگر یک نفر بعد از هزار سال بمیرد
به او می گوید چرا من و تو در یک روز
مردیم آن تازه در گذشته به فردوسی
می گوید جناب حکیم توس بین مرگ تو
و من یک هزار سال فاصله است و فردوسی باور نمی کند من از این بحث
می خواهم یک نتیجه بگیرم و قتی مرحوم پدرم درسال ۱۳۸۵ شمسی
خدارحمتی شد و من اگر در صد سالگی
بمیرم پدرم در آن دنیا به من خواهد گفت
مهدی ! تو چرا چند دقیقه ی بعد فوت
کردی توجوان بودی من اگر مردم هشتاد
ساله بودم وما زبان و زمان همدیگر را
نمی فهمیم!!!!!!!!
عزیزان تخته بند دنیای خاکی بیاییم در
این یک و دوروز دنیا صادقا نه تو به
کنیم و قدر همدیگر را بدانیم ومثل
عارفان بزرگ ما فقط دست دیگران را
بگیریم نه پای همدیگر را !!!!!!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
نیمه ی اول دی ۱۴۰۲ ش
@mortazavipoem
دکتر زن عمواکرم !
غروب پنج شنبه ، تب ولرز کردم! مرحومه
مادرم وصیه خاتون هرچه دمنوش داشت
به من نوشانید! حالم لحظه به لحظه بدتر
می شد! من کلاس سوم ابتدایی بودم!
برف تازه داشت روی کنده ها و تپه می
نشست! مادرم حرف پدرم را گوش کرد
مرا روی کول گذاشت ببرد خانه ی مرحومه
زن عمو اکرم تا هم فشارم را بگیرد و هم
آمپول و دارو تجویز کند!! من یکریز گریه
می کردم هنوز پا را از منزل بیرون نگذاشته بودیم که مش رضا پیرمرد و خانه محرم ما وارد حیاط شد. به مادرم
گفت مهدی را کجا می برید؟! جواب داد
دکتر! گفت بچه دیشب تنهایی یا با رفیق
جایی رفته گفت بله مش رضا گفت الکی
پول خرج نکنید مهدی را ببرید پیش
سیده خانم پیرزن سیده ی درازکلا
با دعا خوب می شود! پدرم گفت: من پول
ندارم خرج کنم ببرید پیش سیده خانم
جَدش معجزه می کند...
مادرم مرا برد پیش سیده خانم ودرنوبت
نشستیم!! بعد از هفت نفر نوبت ما شد
یک لیوان آب آورد گوشه ی روسری را
در آب لیوان شست بعد گفت سربکش بخور و من تا آخرین قطره درسه جرعه
نوشیدم اما ته نشین آن چندش آور بود
نزدیک بود بالا بیارم اما با حوله مرا باد
زد تا به روال طبیعی بر گشتم تنم مثل
بید می لرزید لحظه ی آخر گفت دیگر
شب تنهایی جایی نمی روی بعد مرا گذاشت روی کول مادرم حالم لحظه به
لحظه بدتر می شد وشروع کردم به
هذیان گفتن! مادرم عصبانی شدو گفت
چرا مرا نفرین می کنی دفعه ی بعد اگر
نفرین کنی و ناسزا بگویی ترا می اندازم
توی رود خانه !!!....
موقع برگشت رفتیم خانه ی رقیه جن گیر
تا مرا دید به مادرم گفت بچه را باید
زودتر می آوردی من الآن چند تا جن می
بینم که عاشق این بچه شدند من دعا می
نویسم توی لیوان حل کنید هرشب قبل
از شام یک جرعه بنوشانید...
مادرم از پشت، تب و لرزبدنم را احساس
می کرد و تند تند نذر می کرد!!
وقتی رسیدیم به خانه ی دکتر زن عمو
اکرم مرا برد داخل خانه مادرم به او گفت
من فردا یک اردک برایت می آورم مهدی
را نجات بده جواب داد سه ساعت دیگر نوبت شما می شود اکنون بروید ...
رفتیم خانه طبق نوبت حاضرشدیم چند
سوزن آلوده را در الکل جوشاند و استریل
کرد بعد آمپول را تا ته فرو برد بعد از تب
بُر دوتا ویتامین هم زد در پایان گفت
صبح شنبه بروید بابل پیش دکتر وحیدی
تا اسم اتوبوس و بابل را آورد انگار خوب
شدم و لحظه شماری می کردم تا صبح
شنبه فرا برسد ...
پدرم گفت من که پول ندارم چند جوجه
را دربابل بفروش و خرج مهدی کن!!!!!!!!!!صبح شنبه رفتیم ایستگاه اتوبوس .
رویش دو وجب برف داشت !ساعت نه
اتوبوس پرشد ولی روشن نمی شد مردها
آمدند پایین فریاد زدند یاجدِّ سیدمیرآقا
ناگهان ماشین روشن شد من بغل مادرم
نشسته بودم شاگرد شوفر به مادرم گفت
این بچه کرایه دارد مادرم جواب داد :
ما یک نفر محسوب می شویم شما روی
یک صندلی دونفرسوار کردید بعدراننده
به شاگردش گفت ولش کن!
وقتی به بابل رسیدیم مادرم جوجه هارا
فروخت طبق آدرس مطب دکتر وحیدی
را پیدا کردیم ساعت یک نوبت ماشد!
دکتر و حیدی تا مرا معاینه کرد چند
کشیده زیر گوشم خواباند و من شروع
کردم به گریه به مادرم گفت بچه را دیر
آوردید و این کتک را باید شما می خوردید!!!! برایم سرم و آمپول و دارو
نوشت ! وقتی سرم را وصل کردند جان
گرفتم و آمپول ها را داخل سرم خالی کردند که شانس آوردیم من حسابی سرحال شدم مسکن ها کارخود را کردند
ساعت چهار غروب زمستان سوار
اتوبوس قراضه ی ریالی شدیم مثل
یک دسته ی گل شنگول بر گشتیم خانه
پدرم به مادرم گفت اعتقاد شما ضعیف
است وگرنه آب فوت زده ی سیده خانم
برای مهدی کافی بوداوجن زده شدو...
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دی ۱۴۰۲
@mortazavipoem
حوصله داری
اززمین دوری وازخاک وخسش فاصله داری
چشمه ی من!چقدردرسرخود غلغله داری!
دشت احساس ترانیست کرانه!که وسیعی
یاکه دریایی وکشتی کشتی حوصله داری
قدمت دورنشد لحظه ای ازحضرت دفتر
تومگربنده ی شعری وبه پاسلسله داری؟!
روی آیینه ی پیشانی روشن،شده نقشی
مثل حافظ دل شب پاک تب نافله داری
لحظه ای نیست که خلوت بشوددوروبرت
باز
راه خودمی روی وپشت سرت قافله داری
طبع جوشان توسیراب کندهرچه کویری
باغبانی کنی ودرپی گُل مشغله داری
ناخدایی ودل موج ومسافرهمه شاعر
نگران چشم توودغدغه ی اسکله داری!
درخت مقدّس
روستایی بود سبز و باصفا
مردمانش بی ریا ومهربان
رود پیچان ازکنارش می گذشت
کوچه هایش پرزبوی ارغوان
+
آسمان روستا آبی ترین
پرزبوی بال مرغان رها
عطر گل های چمن پیچیده بود
در زلال چشم های بچه ها!
+
تکدرخت سبز گردو از زمین
دست هارا برد سوی آسمان
از کنارش رود پیچان می گذشت
شدبرای بچه ها چون سایه بان!
+
ظهر تابستان که می شد رهگذر-
زیر چتر سایه هایش می نشست
کودک همراه او بازی کنان
گاه گردو را به سنگی می شکست
+
بچه های زیرک و اهل کتاب
درس می خواندند زیراین درخت
راست مثل یک کلاس درس بود
باجواب و پرسشِ آسان و سخت
+
هرکسی از لطف های این درخت
حرف هایی داشت تازه برزبان
نقل می کردند پیران قدیم
از تقدّس های او صد داستان
+
گوش می کردند مردم دربهار
از سرهر شاخه آوازی عجیب
دربهاران دیدنی تر می نمود
داشت هرکس از تماشایش نصیب
+
کودکان از شاخه تاب آویخته
خنده ها و قاه قاه از پشت تاب
برگ هابس سایه گستر بوده است
روز پنهان بود روی آفتاب !!
+
گاه می رفتند بالای درخت
بچه های نازنین روستا
تا ببیننداز فراز شاخه ها
گله را در دشت های باصفا...
+
یک شب پاییز سیلی خشمناک
قصد جان این درخت پیرکرد
رود بنیان کن شدو تا ریشه تاخت
در نگاهش مرگ را تصویر کرد!!
+
تاسحر چون ریشه هایش سست شد
بی صدا افتاد تا آن سوی رود
سیل زیر قامت او می گذشت
مثل پل شد قامتش برروی رود!!
+
هرکسی آسان ازاین پل می گذشت
بی خطر، بی دغدغه ، بی واهمه
سیل دیگر سدِّ راه کس نبود
باز بوده بعداز این راه همه
+
پیرراهم گفت : درس زندگی
از درخت پل شده باید گرفت
عمر او جز رحمت و نعمت نبود
مرگِ او هم خدمتی بوده شگفت
+
شاعر: مهدی مرتضوی درازکلا
از بابل
@mortazavipoem
بی تو❤️❤️
جان ندارم به تن جنون دارم
رگ سستی بدون خون دارم!!
خانه باتو پر از تبسم بود
هق هقی جای آن کنون دارم!
لال مطلق شدم زحیرت عشق
یک زبانِ چنین زبون دارم!
ها! هوایم همیشه بارانی است
بر سرم ابر قیرگون دارم!
از سواران ببین عقب ماندم
طالع و بخت واژگون دارم!
تیشه ای را برای من آرید!
بر سر راه بیستون دارم!!
مهدی مرتضوی دراز کلا بابل
چهارشنبه چهارم تیر ۱۴۰۰
@mortazavipoem
دیدار
برنامه ای از رادیو مازندران
معرفی شاعر توانای مازندرانی و مترجم منظوم قرآن کریم
مهدی مرتضوی درازکلا _ بابلکنار بابل
16 مهرماه 1400
تهیه کننده: مینا اسدالهی
گزارشگر: محمد امینی ایمن آبادی
🌹🙏
شعر " وصل " نیمایی
دراتوبوسی خیابانی درون کوچه
فاصله دارم ترا من یک قدم
توی باغی دسته گل رامن به تودادم
فاصله از یک قدم کمتر شود!
یا درون مدرسه خودکارو دفتر ازتو می گیرم
فاصله از صفرکمتر می شود!
بازمی گوییم فرصت نیست هرگزتارسیدن
ما که هر جاییم
شاخه های یک درختیم
مشترک درریشه هستیم
ما همه یک بیشه هستیم
مادرختیم
نیک بختیم
فاصله درکارنیست!!
خویشتن را دور پنداریم
مثل دستی روی چشمانیم
وصل را هرگز نمی بینیم
شاخه ی پرباربر زانوست
ما نمی چینیم
میوه هارا ما نمی بینیم
ما...
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲ش
@mortazavipoem
🌺 تی تی های ادب مازندران
👥 زبان تبری- گویش مردم بابل
👤 سراینده: جناب مهدی مرتضوی، درازکلا، بابل:
بَمِردْ آدِم ، نَفِـس رِه سَر نَهینِه
پَـرها کـــرده کـوتــر اَی پَر نَهینِه
دِوا دَرمونِ دَس مِن خَسِّه بَیمه
نَزِن مَلهَم، مِه تَن رِه وَر نَهینِه!!
✍️برگردان چارانه ی مازندرای به پارسی:
آدمِ مرده دوباره دَم(نفس) بر نمی کشد
کبوتر بی بال دوباره پر نمی گیرد
از کاربُرد دارو و درمان خسته شدم
بر تنم مرهم نزن که سودمند نخواهد بود.
🌺دانش زبانی:
🔺 پی آیند: سَر - پَر - وَر
🔺 رَج( ردیف): " نَهینه "
🔺واج رَوی: " ر "
🔺 هجای مشترک پایانی پی آیند: " ـــَ ر »
❤️ آهنگ(وزن) سروده، وزن عروضی(رسمی) است:
بَ / مِر /دا / دِم = تَ / تَُن / تن / تن /= مَفاعیلن ...
▪️پرهاکرده کوتر = به کنایه: کبوترمرده
▪️دِوا درمونِ دَس =کنایه از: سودنبردن ازدارو و درمان کردن
▪️واج آرایی: بسامد صامت : " ر " در لخت دوم
▪️واژه آرایی= بازآورد واژه " نَهینه "
🌸سروده، روی هم می گوید:
دنبال بازسازی نباش، شورش کن و از نوبساز( طرحی نو در اندازیم)
1402/09/14
@Avestakiyan2
زنده یاد علی مدد (علیمراد) مرتضوی درازکلا عموی شاعر فرهیخته ی من
روحش شاد!!🌹🌹❤️❤️🍃🎋🌿
غزل سال بی بِبا
کِلومِ گوشِه تِه گِروازو اِزّال
خِراک دِمبِه خِیالِ جا دِتا مال
کَلِک سَر بی سَروسامون بَهیِّه
لِه بوردِه هَرچِه پَرچیم ، رِد بِمو خال !!
سِرِه پیش گِلکَتِک رِه لو بَزومِه
ِگِلِ بِن دِمبِدا، اَسبِ مِخ و نال
خِدایا غازو سیکایِ کِلی کو؟!!
کِتی وَر دَر بَوِردهِ ویشِه یِ شال ؟!!
اِسا تینارِیِ کاتی هِدا جِر---
چِشِ اَسلی رِه پلِّه پِلِّه اِمسال !!
ترجمه :
بیت یک
گوشه ی طویله بیل و گاوآهن تو افتاده بود و من به وسیله ی خیال خود دو گاو را علف می دهم
دوم :
محل ورود خانه بی سرو سامان شد و تمام پرچین افتاد و شاخه های درخت که مرز باغ را تشکیل می داد پراکنده شدند!
بیت سوم :
حیاط خانه بودم و باپا گل را کنار زدم زیر گل نعل اسب و میخ آن را رها شده دیدم !!
بیت چهارم
ای خدا آشیانه ی غاز و اردک چه شد؟ وشغال آنان را به کدام طرف برد و خورد؟!
بیت پنجم
وقتی پله های چوبی بام خانه را تنها دیدم حالا تنهایی ، پله پله اشک را امسال از صورتم روان ساخت !!!!
پایان
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
اسفند ۱۳۹۸
@mortazavipoem
داستانک
باجی گِلِ خندان
باجی گِلِ خندان نام تخیّلی است و لی
این داستان واقعیت دارد. باجی گل
همیشه در حال خندیدن بود. وقتی به
سن ۸۵ سال رسید بچه ها نوبتی کردند
و خستگی هشتادو پنج سال از خطوط
پیشانی او نمایان بود!! عروس هایش مرتب روسرش داد می کشیدند باز می
خندید.یکی از عروس هایش رو کرد به
او و گفت : تو دروغ می گویی مریضی
صدای خنده هایت گوش هفت فلک را کر
کرده است باز می گویی مریضم!!!!! ما چقدر ترا ببریم دکتر و دارو و درمان و
انواع عکس های رنگی و ام ار آی و....
عروس دیگر به او می گفت :
مریض واقعی ما هستیم نه کفتاری که
می خورد و می خوابد و روز به روز چاقتر می شود و برای خندیدن ، دندان هایش همیشه بیرو ن است ! اگر قاشقی
می افتاد قاه قاه می خندید می دانید
چرا؟! کارش از گریه گذشته است برآن
می خندید!!!!
پسرهایش وقتی از سرکار برمی گشتند،
متلک ول می کردند! کفتار هنوز زنده است؟! عروس ها رو به شوهر می کردند و می گفتند:
ای کاش کمی سیاست را از مادر ت یاد
می گرفتی توی چشم ما نگاه می کند و
می خندد و از پشت خنجر می زند یک بار
در حالی که می خندید گفت نور چشمی
های من ! من که فقیر نیستم من می روم
روستا و با هزارمتر زمین بهترین کارگر و
کنیز را برای خودم می گیرم این قدر دعوا
نکنید عزیزان من ! بعد شروع کر د ه است
به خندیدن! پسرش باعصبانیت گفت:
یادت باشد چه نقشه ی شومی برای خودت کشیدی؟!!
باجی گُل یا باجی گِل در حالی که باعصای
سه پایه راه می رفت آهسته آهسته
لباس هایش را جمع کرد و در حالی که
می خندید به پسرش گفت یک ماشین
دربست برایم بگیر مرا ببرد روستا!!
پسرش گفت:
منظور؟! بدون تصفیه حساب کجا می
خواهی بروی؟! باجی گل در حالی که می
خندید گفت من سه پسرو سه دختر را زحمت دادم در شش ماه و دقیق حساب می کنم برای همه می فرستم!!!
عروسش از کوره در رفت و باصدای بلند
گفت: جلویش را نگیر بگذار برود بسلامت خوش آمدی باجی گل روکرد به
عروسش و گفت دخترم خونت را کثیف
نکن بعد رو کرد به پسرش سهم شما در این چند ماهی چقدر می شود بلافاصله
جواب داد هفتصدو بیست هزارتومن باز
خندیدو گفت پسر عزیزم من پول دارم
سهم شمارا بدهم اما به بقیه نگویید
دو دقیقه ی بعد ماشین رسید و با خنده
خداحافظی کردراننده کمکش کردو سوار
ماشین شدندهوای تابستان خیلی گرم
بود پنکه هارا روشن کرد از چهار خویز
زمین هزار متر را فروخت برای خودش
امکانات سرمایشی و کنیز گرفت و بسیار
خنده روبود دو روز بعدحساب و کتاب
کرد پول همه را کنار گذاشت ناگهان شروع کرد بلند بلند خندیدن و در خنده
کنیز را صدازد کنیز که آمد دید باجی گل
سر بر بالش گذاشت و در حالی که از
خنده دندانهایش بیرون بود، قالب تهی
کرد و آسمانی شد!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
آخردی شنبه ۱۴۰۲
@mortazavipoem
درسوگ فقدان شاعر و نویسنده استاد
محمودمرتضوی درازکلا صاحب دیوان
غربت بی انتها:
آمدم تابه سراغ چشمت
بسته دیدم درِ باغ چشمت
دوریت را که نبوده است آخر
اصفهان سوخت زداغ چشمت!
ساقی! امشب توچرا خاموشی
چه شده سِحر ایاغِ چشمت
باد وحشی زچه روی آمده تند-
کرد خاموش چراغ ِ چشمت!
خنده کو " مرتضوی محمودم"!!
من شدم تازه ایاغ چشمت
چارباغ " است سیه پوش هنوز
دل من سوخت زداغ چشمت!!
تازه احرام که بستم دیدم-
گشت تعطیل رواقِ چشمت !
شعرمن گرچه ندارد قابل
خوش نشیند به مذاقِ چشمت!!
پسر عموی داغدارت:
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
@mortazavipoem
درسوگ فقدان شاعر و نویسنده استاد
محمودمرتضوی درازکلا صاحب دیوان
غربت بی انتها:
آمدم تابه سراغ چشمت
بسته دیدم درِ باغ چشمت
دوریت را که نبوده است آخر
اصفهان سوخت زداغ چشمت!
ساقی! امشب توچرا خاموشی
چه شده سِحر ایاغِ چشمت
باد وحشی زچه روی آمده تند-
کرد خاموش چراغ ِ چشمت!
خنده کو " مرتضوی محمودم"!!
من شدم تازه ایاغ چشمت
چارباغ " است سیه پوش هنوز
دل من سوخت زداغ چشمت!!
تازه احرام که بستم دیدم-
گشت تعطیل رواقِ چشمت !
شعرمن گرچه ندارد قابل
خوش نشیند به مذاقِ چشمت!!
پسر عموی داغدارت:
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
@mortazavipoem
نوزده ی دی ۱۴۰۲ روز میلاد وفاجونم
مبارک و این غزل ذیل را به معصوم خانم
تقدیم می کنم:
دی آمد بانگاه تو ملایم شدزمستانم
ظهور عطرتو گویدخوش آمدبهتراز جانم!!
نخستین گریه ات خوشحال کرده عالَمی را عشق!
لب سنگی به خنده بازشدچون گل به بستانم!
گشودی پلک وشدآغاز بانام خدا یادت
ترا معصوم خانم خوانده گشتی نقش چشمانم!
شدی همدرس دردانشکده بامن،شدم شاعر
مرا آموختی ازفنِّ شعرت درگلستانم
وفایی جان ترادریافتم بااین همه همّت
بیا درمحضرت زانو زنم، طفل دبستانم!!
ترا یک جرعه نوشیدم شدم چون خضر جاویدان!
توهستی آب حیوان!ها گواهم نقش
فنجانم
مبارک باد میلادت وفایی جان توخورشیدی
منم یک ماه ، هرماهی برایت بی تو قربانم
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه هیجدهم دی ۱۴۰۲ ش
@mortazavipoem
مرتضوی های ادیب
بله !حدس و حدیث شما کاملا درست
بود . مقصودم مرتضوی های درازکلا است
از این تبار نخستین کسی که به عنوان
شاعر ظهور کرد، علی مدد یا علیمراد
مرتضوی است شاعر بلند پایه ی درازکلا!!
علی مدد مرتضوی درازکلا صاحب مثنوی
و غزلیات و تک بیتی هاست!!! به عنوان
نمونه دو تک بیتی او را در ذیل می آورم
جوانی بگفتا که من بهمنم
درخت کدو را زجا برکنم!!!!
وای!چه طنز زیبایی دارد که خواه نخواه
قابل تحسین است :
زمانه که را پرورانده به ناز
که در چاه ذلّت نیفکنده باز !!!!!!
اگر هر استانی در غرفه ی نمایشگاه خود
شعر سرزمین خود را به نمایش بگذارد -
برای اول شدن مازندران همین دو بیت
کافی است این تنها سخن و حدیث من
نیست بلکه حرف دل بزرگان دانشکده ی
دانشگاه های کشوراست فرزندان فرهیخته ی علی مدد همگی از ذوق
سرشارند ولبریز از حکمت و ایماژ و تِمهای
انواع ادبی اما صاحب آثار نوی این
خانواده بانوی فرهیخته سرکار خانم
عطیه مرتضوی است . او اگر چه بعد از
ازدواج ساکن تهران بود اما از انجمن های
ادبی قلم ساری و بابل و سواد کوه و
بابلکنار و...بی خبر نیست عطیه ی مرتضوی هموند ودخترعموی منِ حقیر
است که بیش از شش مجموعه ی شعر دارد که من دیده ام .من یک بار برای یکی
از کتاب هایش به نام پرسه ها؟ در زادگاه
خودش رونمایی گذاشته ام که بیش از
چهارصد نفر استقبال کرده اند و....
دیگر فرزند شاعر علی مدد یا علیمراد
مرحوم جمال مرتضوی است که متاسفانه
پنجاه و هفت بهار را بیشتر ندید و اشعار
فراوان داشت ودر اکثر قالب ها و مضمون ها شعرسرود . یک شب کانال یک تلویزیون شعرخوانی اورا در جبهه پخش
کرد و در شب های شعر، شعرخوانی می کرد اما به علت تهیدستی قادر به چاپ
آثارش نشد امید وارم خانواده ی محترم
او آثار علی مدد و وجمال مرتضوی را
چاپ کنند تا به بازار کتاب عرضه شود!
شهرام مرتضوی نیز از ذوق و قریحه ی
بالایی برخوردار است اما هنوز در جمع آوری اشعارش اقدامی نکرد شهرام از
فرهنگیان فرهیخته و پیشکسوت آموزش
و پرورش است که سی سال در مدارس
تدریس کرده است!
فرزندان مرحوم طیب مرتضوی نیز از
طبع شعری بالایی بر خوردارند اما تنها
فرزندی که موفق شد آثارش را جمع آوری
وچاپ کند محمود مرتضوی است که ساکن اصفهان بود و هست تنها کتاب او
غربت بی انتها ) نام دارد که بیشتر در قالب نیمایی وسپید است ولی اشعار
کلاسیک هم در این کتاب دیده می شود
سایر فرزندان طیب آقا مرتضوی که از
ذوق و قریحه ی وافری برخوردارند ولی
کتابی چاپ نکردند عبارتند از:
سرکار خانم طاهره مرتضوی که بیشتر شعر تبری می سراید ودر جشنواره ی
استانی مقام دوم آورده است و شعر فار سی و داستانهایی هم دارد.
مهندس داریوش مرتضوی شاعر و خطیب
وادیب و بیشتر نویسنده و شاهنامه پژوه
است که هنوز اثر چاپ شده ای در بازار
من ندیدم نثر اومحکم و متقن است واز
سبک خاصی برخوردار است!!!
سامان مرتضوی فرزند مرحوم نوش آذر
نیز بار ها شعرش در مجله ی اطلاعات
هفتگی چاپ شدو می شود و بسیار شور
انگیز است!
این نوشته مربوط بود به شاعران خاندان
مرتضوی های درازکلا وگرنه شاعران
بزرگی در درازکلا صاحب آثارند مانند:
شاعر و نویسنده ی محترم جناب مهندس
سید حسین حسینی که دارای کانال شعر
است و ودر روز نامه ی اطلاعات و بارفروش و جراید دیگر اشعار ش را
سعادت دارم که بخوانم جناب مهندس
حسینی در نثر و در شعر از سبک خاصی
برخوردار می باشندو...
همچنین جناب مهندس محمد فرخی نیز
یک کتاب از خود به چاپ رسانده است و در زادگاهش درازکلا این کتاب رونمایی
شد که بانی این مراسم انجمن شعروادب
بابلکنار بوده است جناب مهندس محمدفرخی در انجمن شعروادب گرگان
فعال است و بیشتر اشعارش غزل می باشد
اگر کسی ازقلم افتاد عذر می خواهم
این متن فقط می خواست مرتضوی های
شاعررا معرفی کند که محدود به دراز
کلا است !! قبلا از بزرگان عرصه ی
فرهنگ و هنر مفصل مصاحبه به عمل
آوردم مثل بیوگرافی استاد شاعر یحیی
ابراهیمی درازکلا که به همین زودی در
کانال بنیاد فرهنگی بابلکنار در ج می شود
پایان مهدی مرتضوی درازکلا بابل
چهارشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۲
@mortazavipoem
سفرنامه ی زندگی من که تا امروز
سی وچهارسال به طول انجامید!!
❤️ ❤️❤️
چشم تو، روی چشم من آری!
بار سنگین گذاشت درساری!!
دل من تاپ تاپ هی می زد
در دلم گفته ام عجب یاری!
هردو میخی شدیم بر کاشی
عشق داده به دست ما کاری
نفسم بود و سینه چون زندان
گوش من گفت: دوستم داری؟!
خواستم گویمش هزاران بار
آری آری عزیزمن آری...
چشم من آمده که پایین تر-
برلبش آتشی چه بسیاری!!
بعدِ پیوند " مصطفی" آمد
هرکسی دید گفت گل داری!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
نیمه ی اول دی ۱۴۰۲ شمسی
@mortazavipoem
سرِ رَشکَش بِرو دِنیا دیاره
وِنِه بالا تِماشا چَندِه خوارِه
بَوینی اینجِه رِه اِقرار کِندی -
دِلِ مازِندِرون بابُلکِنارِه
برگردان :
بیا بالای بلندی رشکش درازکلا ، دنیا
قابل دیدن است چقدر از بالا یش تماشا
لذت دارد!
اگر این جارا ببینی اقرار میکنی و می گویی :
مرکز زیبایی مازندران بابلکناراست!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
@mortazavipoem
تقدیم به بابلکناری های فرهیخته
به خصوص گروه و رئیس بنیاد فرهنگی
بابلکنار جناب داوود لطیفی
براعت استهلال منظومه ی بلند نامه ی
بابلکنار
به نام خداوند بابلکنار
عروسی بیاراست دراین دیار
گُهر را بپاشد خدا زآسمان
تبسم بگیرد لب باغبان
پرنده بپرّد به روی چمن
زمرّد ببینی به دشت و دمن
دماوند در قاب هرپنجره
به ذوق آورد درسرا حنجره!
کشاورز وقتی نشا می کند
تو گویی که بردار قالی زند
زن و مرد همدوش یکدیگرند
زن و مرد هردو چوشیرنَرَند
گِل آلود دشت فراخ قشنگ
به دست توانا شود سبزرنگ...
به کوه و به درّه به جنگل درود
بِدان رود را از خدای ودود
درختش بساید به سقف فلک
تو گویی بیاراست دست مَلَک
نسیمش خدایی ، بخارگل است
توگیسو مگو مثل دو سنبل است.
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
اول زمستان ۱۴۰۲ ش دی
@mortazavipoem
دوپینگ !!
تاآخرین دم از ریه ام کار می کشم
یعنی که می نشینم وسیگار می کشم !!
بادود آن برآمده ازحلق وازدهان ---
روی هواخزیدن صد مار می کشم!
بانخ نه !باطناب !! که دو پینگ می کنم
برروی شانه ام دو سه تُن بار می کشم !!!
اما چه تیر می کشد این مغز استخوان!
بهمن به لب هوار که آزار می کشم !!
نزدیک دود وآتش سیگار من نیا !
ریشت زبُن بسوزم و بر دار می کشم !!!!
مهدی مرتضوی بابلکناری درازکلا
۱۳۹۶/۸/۱۹ جمعه
یلدا (شعرنیمایی)
آه یلدا!
آمدی وعده ی خورشیددهی؟!
تابرانی زسراهریمنِ تاریکی را؟
ای تو طولانی و تاریک ترین!
سالها هست که من بندیِ یک اهرمنم
توکه خورشید نزایی زچه رو می آیی؟!!
استخاره کردم
به تفال دیدم
بخت برگشته ی خویش!
همه آجیل شکستم زشبِ تیره نِرَستَم !
رازهای شب چلّه زکدام آینه بینم؟!
پوک بوداین همه گردو ی شکسته!!
پوکی بختِ سیاهم انگار!
تو برای آنی---
به بغل ماهرخی داردوهم سود نجومی!!
شب یلدایی من حامله ی نور نباشی!
یک شعاع از خورشید---
به رخ من تو نپاشی
شب یلداییِ من!!
==پایان مهدی مرتضوی درازکلا
پنج شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸
@mortazavipoem
آینه ی نفهم!!
آینه باچشم بازِ بازِ باز
هیچ غارت را نمی فهمد!
در نظرگاه تمام خفتگان شهر
آن که بیداراست ، یعنی ؛ چشم بازی دارد و هر سوی را بیند!!
آدم بیدار یعنی در دل خود صدهزاران راز
دارد
چشم او بسته ولیکن یک سرِ ناسازدارد!
او به هرسازی نمی رقصد!
او چپاول را به هرشکلی کند احساس.
هرکتاب باز تحمیلی نمی خواند
اوتوانا بیش می داند!!
رودکی باشد دلش روشن
صدهزاران بیت دارد
کشوری را می شناسم چشم او بازو دلش
خفته است
گوهررخشان اورامی ربایند
جرئت یک نه ندارند
پیش هر بیگانه پستند!!
زیر دیوار سرای شان پرازآبی که تیزاست!
راهشان در کل لجن خیزاست!!!
چون که در خوابند
مثل آیینه ببینندو نمی فهمند
چون که در خوابند چون....
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۰۲ش
@mortazavipoem
غذای معلم!
نه اشتر زکوهان غذا می خوریم
نه شاهد به نزد خدا می خوریم
بساطی نباشد به روی بساط)۱
بیابان بیابان هوا می خوریم
چودندان دهد ، نان دهدکردگار
ولی ما کتک از قفا می خوریم!
غذای معلم معین شده ست
کنار قَدَر از قضا می خوریم!
چه زخم زبان و غم و غصه ها
زبیگانه و آشنا می خوریم!!
اگر کفر، نعمت زدستت بریخت -
شما کفرگویید ما می خوریم!!
۱=اشاره به بیتی از نیمایوشیج
شاعر: مهدی مرتضوی درازکلا بابل
چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ روز تولد من
@mortazavipoem
زخم یاس
پهلوی من درد شدید احساس کرده ست
تا یادزخم میخ را بر یاس کرده ست
هر چنددعوابود برروی ولایت
من را فدک درگیر حق الناس کرده ست
تاریخ شدهفتادمن با این جنایت
کاری که مشت وپای یک خنّاس کرده ست
گلبرگ یاسی که ندارد تاب نم نم
بانور چشمان ، ها! چه سیل داس کرده ست!!
این ماجرا محدود شیعه نیست این داغ!
هرسنگ گَبری را به آن حسّاس کرده ست
چون که پیمبر گفته اش امُّ ابیها
در بین گلها یاس او را خاص کرده ست!!
پایان=== مهدی مرتضوی درازکلا
سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸
@mortazavipoem