mortazavipoem | Unsorted

Telegram-канал mortazavipoem - کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

-

Subscribe to a channel

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به دشمنان ایران سربلند!!


سرِ بی عـقـل ، آهنگی ندارد
به پیش توده جز ننگی ندارد

کلاغان زَبـونِ تشنه ی هرز!
حَنایِ مَکــرتان رنگی ندارد!!


👤مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه نهم تیر ۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem
1403/04/10
@Avestakiyan2

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

حریف تورم!!

حریفت کیست درایران تورم!
زدستت خانمان ویران تورم

بهانه گشته ای در دست کاندید
شدی لاینحل مردان تورم

پزشک و شیخ مانده در مهارت
نمی گردی دگردرمان؟! تورم

تویی بیماری جانکاه ایران
نداری هم سر پایان تورم!

چرا این منتخب شداختلاسی؟!
چراشداختلاسی آن؟!! تورم!

حقوق کارمندان باریال است
وبازارت دلارستان، تورم!!

چومعماری نهدکج خشت اول-
به سمت آسمان پرّان تورم!

تورم غدّه ی سرطانی ما
چراازچشم ماپنهان؟! تورم!

بدان که خاستگاه دردما هست
زتصمیم بهارستان ، تورم

معلم خوارشددراقتصادش
شکستی ارز از بنیان تورم!

تمام جنگ بر دوش معلم
حریف توست درمیدان! تورم!!

معلم آشنا باغول تحریم!
گرآیدسفره شد ارزان ! تورم!!

مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه پنجم تیر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

شوخیانه ای با جناب دکتر ظریف

روح برجامت به گورش شاد باشد ای ظریف!
مرده ای ازضربه ی بیداد باشد ای ظریف

نیست شایسته کنی هی مرده ای را نبش قبر
زحمت بی حاصلت برباد باشد ای ظریف

برعموسام جهان خواری مکن تکیه دگر
قامت تحریم چون شمشادباشدای ظریف

گرنشانی خواهی ازبرجام اکنون پیشکش
زیر گِلهادرخراب آبادباشد ای ظریف

نیست امّیدی به برجامت که گرگان باهمند
حلقه ای که جامع اضداد باشد ای ظریف

آمریکا،یک عجوزه هست وباجادو جوان
بابَزَک وابسته ی دامادباشد ای ظریف!

طبق برجامت همیشه درنظرگاه ترامپ
دزد باید دروطن آزاد باشد ای ظریف!

آب سنگین وسبک باشد بهانه خصم را
چاره ی ظلمی فقط فریاد باشد ای ظریف

مهدی مرتضوی بابلکناری بابل
۱۳۹۶/۸/۱ دوشنبه

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

✳️ #معارف_غدیر(۳)
🌴🌴🌴
🔸سروده ای ازفرهنگی و شاعر بابلی #مهدی_مرتضوی

🟢غدیر ناگزیر !

رحمتی بارید برصبح کویر
قطره قطره جمع شد تاشد غدیر!

آخرین حج کعبه را تنها نکرد
با علی جاری است زمزم در مسیر!

صحبت فرداست حق درانتظار
امتداد دین غدیر ناگزیر!!

دست مولا بود و پیغمبر وَ خلق
گر نمی جنبید ، فردا بود دیر !

با خودش خیبر گشا اعجاز داشت!
با همان نان و نمک یک کاسه شیر !!

شیعه در آن جا ولا را لمس کرد
بعد ازین راه درازی بودو پیر!

ابن ملجم های پنهان در کمین
شیر ، آرام و گرفته سر به زیر!

کوفه درفکر طناب و دار بود
کو فه وحشت داشت از عدل امیر!

بعد ازین انصاف بود و مرد صاف
یک ترازو در سرش مثقال و سیر!!!

آن طرف با سفره های رنگ رنگ
این طرف یک مرد با نان و پنیر ..

‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌🔸برای آگاهی از خبرهای رسمی حوزه تعلیم و تربیت به کانال آموزش و پرورش بابل بپیوندید

🔶️سه شنبه ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۹

🔷️روابط عمومی آموزش و پرورش بابل

🔹 http://babol.mazand.medu.ir

🆔@APBABOL
‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

بزرگ ترین سفسطه برای ریاست جمهوری در کلاله (واقعی و رئال)

یک روز من و دکترسلیمان تنومند در شهر
کلاله از استان گلستان مشغول پرسه
بودیم که ناگهان یک ستون ماشین های
شاسی بلند با بوق و کرنا واردکلاله شدند
درمیان این ماشین ها یک روحانی میان سال سرخود را ازسقف بنز دودی بیرون
آورده بود و برای مردم پیاده رو دست
تکان می داد عکاسان تند تند چرک و چریک عکس می گرفتند و فیلم برداران
با احترامی یکدست از روحانی فیلم می
گرفتند ماشین ها آرام آرام در حال حرکت
بودند ازمردم پرسیدیم کدام شخصیت سیاسی وارد کلاله شد گفتند نماینده ی
مجلس سبزوار است ایشان را صدا می
زنندآیت الله سبزواری ! ناگهان متوجه
شدیم از ستون ماشین کتاب می بارد و دو کتاب را ما برای خود برداشتیم که
در مقدمه نوشته بود آیت الله سبزواری
نامزد ریاست جمهوری است و حاضر
نیست به نفع کسی کناربرود!!!
از اول شهر کلاله تا منزل آقای مختاری فر
بازاری سرشناس کلاله و گنبد کاووس
حدود ده گوسفند نرو ماده قربانی کردند
وگوسفندها را پرت می کردند بالای نیسان!!!! بیست ماشین آن چنانی بوق
ممتد می زدندو باعث آلودگی صوتی شهر
شدند!!!وقتی به خانه سرمایه دار مختاری فر رسیدیم دیدیم در حیاط بزرگ ویلا
پنجاه کارگر و قصاب مشغول روشن کردن
زغال و آماده کردن کباب هستند! مختاری فر به من و دکترتنومند گفتند بعد از این
که مهمانان رفتند ما جدا گانه ناهار می
خوریم فعلا بیایید سخنرانی آیت الله
سبزواری را گوش فرادهید!
ازایشان پرسیدند آیا به نفع کسی کنار
می روید؟! فریاد زد از محالات است
دست به چنین اقدامی بزنم و...
بعداز سخنان گوهربار این نخبه، وقت
نماز و ناهار شد در حال و پذیرایی یکصد
متری سفره هایی پهن شد که مپرس!!
حاج آقا دستور دادند نیازی به برنج و
نان نیست !! ساده چیزکی می خوریم و
رفع زحمت می کنیم!! بدون این که من و
دکتر تنومند خواسته باشیم به دست ما
سینی های پراز گوشت و نوشابه دادند
وگفتند همین طور دست به دست شود تا
سر سفره و مختاری فر باز یادآوری کرد:
این هایی که برای پذیرایی مهمانان زحمت می کشند بعداً برای ناهار درخدمت شان هستیم!!

ده گوسفند برای سی نفر مهمان خاص روی زغال مغزپخت شد و مهمانان ارجمند کباب را نوش جان می کردند و پشتش ماالشعیر بالا می زدند این سی
جانور سفره را آن چنان چریدند که حتی
استخوان نماند!!!
مختاری فر بعداز رفتن آنان از ما عذر خواهی کردو گفت تا به حال برایم سابقه
نداشت که هرسه نفریک گوسفند بخورند
وما با شکمی پرازتهی به خانه برگشتیم
ومن کتاب را که خواندم از خنده روده بر
شدم چراکه خلاصه ی آن چنین بود:

حجت الاسلام ( آیت الله ) سبزواری به
درخواست نمایندگان مجلس می خواهد
نامزد ریاست جمهوری شود اما ایشان
کیستند:
او از نوادگان آیت الله ملاهادی سبزواری
است ملا هادی سبزواری فیلسوف و شاعر و حکیم و... بود که درقرن سیزدهم
می زیست او در شعر اسرار تخلص می
کردو صاحب منظومه معروف می باشد
علامه ملا هادی سبزواری دارای آثار
فراوان است که مهمترآن عبارت است از:
اسرارالحکم ، النبراس فی اسرارالاساس
شرح حدیث علوی ، دیوان اشعار ، الرحیق
،مفتاح الفتاح و مصباح النجاح و ....
وتاصد صفحه از علامه ملاهادی سبزواری
ذکرشدو در پایان نوشته بود آیا وقتش
نیست از نوادگان علامه ملا هادی سبزواری رئیس جمهوربشود؟!!

من قاه قاه خندیدم و گفتم:
من آنم که رستم بود پهلوان !!

پایان
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

قربانی کیلکا !!
داستانک واقعی( رئال )

یک روز مانده بود به قربانی! جناب آموزگار صفری سه فرزند داشت! یک دختر دو پسر! این خانواده ی پنج نفره
در زیر زمین حاج حسین زندگی می کردند
که با هشت پله می رسیدی به اتاق ها.
آقای صفری دلش خوش بود که در منطقه ی شیک نشین زندگی می کند!! وقتی کلید
تن دروازه می چرخید ، همه حسرت خور
ویلایش بودند دیگر نمی دانستند او در
زیرزمین ویلای حاج حسین زندگی می
کند و همیشه بین او و بچه ها آتش درگیری به پاست ! صفری خیلی به لباس
اهمیت می داد اما وقتی به خانه می رسید ، انگار وارد جهنم می شد!! اهل
"پز عالی جیب خالی " بود!! ...
وقتی وارد خانه ی زیرزمین شد ، خانمش
رو کرد به صفری و گفت :
مرد! فردا عید قربان است. برای بچه ها
چه برنامه ای دارید ؟! جواب داد مثل
سال های پیش!! به بچه ها بگو بابا امسال
دو کیلو قزل آلا می خرد بعد چرخ می کند
برای شامی خوشمزه!!
بچه ها نا گهان سکوت را شکستندو فریاد
زدند ما عید قربان امسال از تو گوسفند
می خواهیم!! مردم ما را مسخره می کنند که ماهی قربانی کردیم آن هم بی شک کیلکا را چرخ می کنید نه قزل آلا
را!! آموز گار صفری جواب داد: دخترم
حقوق ما اجاره ی خانه و خرج شکم روزانه می شود من از کجا بیاورم دوتا
پسر دانشجو هم صدا گفتند : مگر حضرت
ابراهیم ماهی قربانی کرد؟! پدر جواب
داد خدا برای حضرت ابراهیم گوسفند
نر فرستاد آیا برای من می فرستد؟!
یکی از بچه ها گفت:
وقتی می دانستی خدا برای ما روزی نمی
فرستد چرا مارا به دنیا آوردید؟!
صفری پاسخ داد:
پسرم مرا چه کسی به دنیا آورد؟!
هرسه نفر گفتند : ازدواج نمی کردی!!
صفری رفت بیرون و بعداز دو ساعت سرو کله اش پیدا شد در حالی که دو کیلو
ماهی چرخ کرده در دست داشت!
همسرش تا بوکرد فهمید :
صفری دو کیلو کیلکا را چرخ کرد به جای
قزل آلا آورد!! بچه ها رفتند داخل اتاق
محکم در را بستند فردای آن روز حاج
حسین دو گوسفند درشت را بعد از دعای
شریفه ی عید قربان ، ذبح کرد و با نوه
هایش دود و دمی راه انداختند که مپرس!! آموزگار صفری با همسر و سه
فرزندش تا ساعت سه منتظر بودند اما
تکه گوشتی از سیخ عبور نکرد و باز مثل
سال های قبل شامی کیلکا را لای نان
گذاشتند و نوش جان کردند... اما آموزگار
صفری خیلی روی حرف های تکان دهنده
ی بچه هایش فکر کرد و اشک از گونه هایش جاری شد رفت دوش گرفت این بار لباس مهمانی را نپوشید و رفت بیرون
مثل دیوانه ها به یک جا بند نمی شد و دردفتر مدرسه شعرهای بودار می خواند
تا این که باز داشت شد ویک ماه به طول
انجامید زن و بچه اش رفتند ملاقاتش در حالی که می گریستند به آموزگار صفری
گفتند :
به خدا ما با ماهی کیلکا می سازیم ولی
سایه ات روسر ما باشد!
صفری پاسخ داد نه بچه های گلم من باید
حق خودم را از اختلاسچی ها بگیرم تا
دیگر من به شما دروغ نگویم ود ر عید
قربان برای تان کیلکا قربانی نکنم و ...

پایان- مهدی مرتضوی درازکلا
بابلکنار- یک شنبه نیمه ی دوم خرداد
۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

https://iqna.ir/fa/news/1181346/%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%D9%88%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%8A%D9%86-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D8%B4%D8%AF-

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

دیتا دِبیتی تبری

اَمِه مَحلِه کیجا دَیِّه سِتاره
وِنِه خواهون، نِداشتِه هیچ چارِه

که مار بَتِّه مُقَصِّر دِلوَرَاسِّه
جِمِه دانِه ریکا پِشت اسِّه پارِه !!

برگردان :
درروستای ما دختری بود که مثل ستاره
زیبابود. عاشق او هیچ چاره ای نداشت.
که مادر گفت مقصر معشوق است چون
پسر پیراهنی دارد که پشتش پاره است!!


مِه چِش باغ و وِنِه گل پَرپَراسِّه
همیشه موجِ دَس دَربِدَراسِّه

مِه آبی چِش دِرِس دِریو بَهیِّه
خِداوَندا مِه چِش چِش بَندرَاسِّه

برگردان :
چشم من مثل باغ و گل هایش پرپراست
وازدست موج همیشه دربدر است.
چشم آبی من عینِ دریا شد!
ای خدا چشم های من بندر است!!

پایان
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
سه شنبه بیست و سوم خرداد۱۴۰۳ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

دوبیتی عاشقانه


گرفتم از لبت امشب تبِ سرخ
چنان داغ است می گویم شبِ سرخ!

تمام رنگ هایت چاره دارد:
لبِ سرخ و لبِ سرخ و لبِ سرخ!!

مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه بیستم خرداد ۱۴۰۳
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

عیدوبوسه نه! بوسه و عید!!


بوسه گل کرده اگرعیداست و بس!
پس نه عیدآیدزنی بوسه سپس!!

تاکه آغوشی طلب کرده ترا
هست قندو رو به آیین مگس!

نیست شیرین تر ز آغوش ای جوان!
بدنباشداز برای هیچ کس

تا فراهم شد لب سُرخی بگیر!
روز دین باشد خدایت داد رس!!

برگ برگِ عشق آرد زندگی
در هوای عاشقی می زن نفس!

عشق باید پاک باشد چشمه گون
ورنه ناپاک است و تحریم این هوس

عشق فرزند آفرین باشدعزیز
مثلِ سرو آزاد باشی بی قفس!

می توانی زندگی سازی به سعی
آستین بالا بزن بی ترس ، پس!!

‌‌‌ مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

در رثای پرواز ملکوتی حضرت امام (ره)
بوی دریغ

ای ضریحت خانه ی دل های ما
عرش می لرزدهنوز از وای ما !
ای که دل شمع مزار پاک توست
شعله ای در لاله زار خاک توست
واژه ها در ماتمت جان داده اند
روی تابوت غزل افتاده اند
با غروبت اشک اختر همچنان
می دود بر گونه های آسمان
بس که گل آتش گرفت وباغ سوخت
سوخت مرغ وداغ ماندو راغ سوخت
آهنی بودیم غم ما را گداخت
چون خروشان چنگ ها ما را نواخت
جان دمیدی ،باز ،بردی از بدن
داغ تو هرگز نگنجد در سخن
مثل توفان خواب رابرهم زدی
زندگی را با بلا در هم زدی
روح موزون ازتن بربط پرید
تا سرود سوگ چشمت را شنید
ای فلک پیر جماران را چه شد؟!
"گل کجا رفت و هزاران را چه شد"؟
تا بهار روی تو شد پشت میغ
درمشام آید زگل بوی دریغ
صد نیستان در گلو فریادهاست
درد ما را کشت بانگی بر نخاست
چون زبام دیدگان بر خاستی ؟!
چون خدا را بیشتر می خواستی ؟!
یا خدایت بیشتر می خواسته است
چرخ را با گام تو آراسته است
عاقبت دل را مصیبت فتح کرد
جنبشی دارد درفش آه سرد !
سینه ی آفاق را نامت شکافت
در دل ذرات عالم راه یافت
هرپیامت آیه ی نور خداست
تا قیامت مشعلی
در دست ماست
وارث نور تو چون آیینه شد
چاکی دل های مردم پینه شد!!

مهدی مرتضوی درازکلا ۱۳۶۸/۳/۲۱
در ۲۶ سالگی

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

بیت معروف حکیم فردوسی
در تبلیغات شرکت (واقعی)

یک روز شخصی آمد پیش من و گفت:
اگر ممکن است چند دقیقه وقتت را به
من بده در جوابش گفتم :
من هنوز شعر نخواندم بعداز عصرشعر در
خدمت شما هستم! او خود را معرفی کرد
من مهندس هستم شرکت تولیدی حشره کش تا سیس کردم اگر ممکن است یک بیت شعر برای شرکتم بسرایید اگر چیزی
خواستید من درخدمت شما هستم!
عصرشعر دانشگاه مازندران تمام که شد
باز آمد پیش من گفتم بچه ی کجایید فرمودند من اهل بابلسر هستم در روستا
زمینکی داشتیم در آن جا این شرکت را
بنا کردم من گفتم اکنون عازم بابل هستم
شماره ی موبایل همدیگر را گرفتیم و او
اصرار کرد که مرا به بابل برساند به هر
وجهی بود قبول کردم و لطف کرد و مرا
رساند بعد به من گفت کی یک بیت شعر
تبلیغی را از تو بگیرم؟ گفتم فردا به من زنگ بزن گفت چقدر خدمتتان تقدیم کنم؟
گفتم بستگی به توافق دارد تو بیا میدان
کشوری بابل من براساس رویکرد روانشناسی اجتماعی از خودم یا از بزرگان چند بیت پیشنهاد می کنم تو
یک بیت را قبول کن و برای این شرکت
نوبنیاد اسم مردم پسند هم گزیش می کنم!! فردای آن روز سروکله اش پیدا شد
با هم رفتیم پارک کوچک داخل شهر طرف هلال احمربابل به من گفت: شیری
یاروباه گفتم البته که شیرم!! مگر می شود حافظ و حکیم فردوسی داشته باشیم کم بیاوریم گفت مگر خودت شعر
نگفتی!؟ جواب دادم :

من هرچه تلاش کردم بهتراز فردوسی و حافظ بسرایم موفق نشدم و مطمئن باش
دو بیت پیشنهادی به نفع شرکت توست!!
گفت شرکتم کتابفروشی نیست که از نام
شاعران قدیم استفاده کنیم!! گفتم اجازه بدهید من توضیح بدهم:

بیت نخست پیشنهادی من این است:

ای مگس ! عرصه ی سیمرغ نه جولانگه
توست
عِرض خود می بری و زحمت ما می داری (حافظ)

و نام حشره کش شمارا می گذارم :
"سیمرغ " !!
به من گفت حشره کش سیمرغ که فقط
مگس نمی کشد!
گفتم ما به ظاهر یک حشره را نام می بریم اما از جز به کل می رسیم که در اصطلاح ادبا دارای علاقه ی جز به کل
است!!
گفت بیت بعدی! گفتم:
میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است (فردوسی )
مهندس تنومند گفت این بیت که به مردم
می گوید نخرید!! و حشرات را نکشید!!

گفتم به ظاهر بله ولی این بیت شبیه توصیه ی روی بسته ی سیگار عمل می
کندمی گوید سیگار برای سلامتی زیان
آوراست یا سرطانزاست اما مردم بیشتر
می خرند به قول معروف:
الانسان حریص علی ما منع
انسان حریص است به آن چه که منع شده
است و ...

مهندس تنومند برایم دست زد و گفت چقدر تقدیم کنم گفتم تو مرا از بابلسر به
بابل رساندی من از تو پول بگیرم ؟! من
برایت بیتی نسرودم حالا بگو کدام بیت
را پسندیدی گفت:
بیت فردوسی را بیشتر قبول کردم و ...

مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
نیمه ی اول خرداد ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

#دوبیتی
#حضرت_ابوالفضل

هنرمنداست ماه و سرو حیدر
رسد اصل نژاد او به گوهر

قلمند و قلم شد تیغ بران
برایش خون دشمن هست جوهر

شاعر
محمد اسماعیل نتاج

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

یک دو بیتی
از محمد اسماعیل نتاج

غلام هشتمین ماه خراسان
رکابی بر نگین خاک ایران

نصیبت شد شهادت در ولادت
تو در آغوشِ آقایت رضاجان!!

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به یاد رئیس جمهور شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی و همراهان
باعرض تسلیت

سیّد جان!

سیّد ِ جان رفتن تو زود بود
آن چه در تو عشق می فرمود بود!!

کرده ای پرواز، اما بی فرود
قسمت چشمان مردم رود بود

تیترِ هرروزنامه درجهان-
ازتوبودو‌عاشقی مشهودبود!

خادِمی بودی رضا را روز و شب
عشقَت ابراهیم ، نا محدود بود!!

دوستی کردی ملل را چون خلیل
دشمن از اقدام تو ، نابود بود!

تا شهادت عشق ورزیدی به عدل
چون ترازو ! بودی و محمود بود!

رفته با یاران زمین را مه گرفت
قصد ِ تصمیمت فقط معبود بود

زندگی را شرح کردی رفته ای
چون رضای امّتی مقصود بود!

برگ برگِ خدمتت امضا شده
ناسپاس از مکتبت مردود بود!!

‌‌‌ مهدی مرتضوی درازکلا بابل
آخراردیبهشت ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به دشمنان ایران سربلند!!


سربی عقل ، آهنگی ندارد
به پیش توده جز ننگی ندارد

کلاغان زبون تشنه ی هرز!
حنایِ مکرتان رنگی ندارد!!

مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه نهم تیر ۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

شعرو آهنگ: مهدی مرتضوی درازکلا
خواننده: فتح‌الله رونقی

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

برکه ی نور


بیاو دست خودت را به دست من بسپار
که امتداد من است و ادامه ی گلزار!

بیا که فرصت آن است از تو و قرآن
به روی صفحه ی اذهان رقم خورد آثار

بیا! رسالت من با تو می شود تکمیل
کنون نشان ولایت زخود به جا بگذار!!

کنار برکه ی نوراست و آسمان آبی
وَ اشک شوق زچشمان گنبد دوّار

شبیه جنگل انبوه شاهدان در شور
گواه حق تو هستندو می کنند اظهار!

به دست های نجیبت کنار من امروز
درخت سبز عدالت ، نشسته است به بار

تویی که شیعه ی خود را دگر بیاموزی
گهی به درس عمل ، گاه درکلاس قصار!

به یک اشاره ی چشمت بهار می آید
به روی شاخه بخواند غزل ، هِزار، هَزار

مهدی مرتضوی بابلکناری وبابل
۱۳۹۶/۶/۱۷---- ۱۸
جمعه و شنبه

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

چون چنگ


کلبه ای دارم برایت می فروشم ،عشق من!
باد می گردم ترا خانه به دوشم عشق من!

فتنه برپاکرده ای دل را گرفتی رفته ای؟!چنگ چون گشتم برایت می خروشم عشق من!
روی شاخه بوده ام انگور، کردی دانه ام
خودشدم زندانی خم تابجوشم عشق من!

بوده ام درزاویه تسبیح و مهری داشتم
برسرم شوقی نهادی، رفت هوشم عشق من!!
دردل من راه پیداکرده ای شبرو بیا
زمزمه داری به آهنگت به گوشم عشق من!

خوشه خوشه دوستت دارم بیاآغوش، باز
توگذرکن ازگلویم تابنوشم عشق من!!

پایان
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
جمعه اول تیر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به شاعرارجمند جناب مهندس
سید حسین حسینی که در عید غدیر
الهه ی خلدآشیانش را از دست داد و اوائل
تیر ماه سالگرد این مرحومه است!!

تیر در راه و نشانش سیّد!
تیر، آمد به زبانش سید

این قضایِ بدِ سرگردان را-
تو بکن خلع کمانش سید!

ای بلاچین! " به عمل بدکردی
داد ازدست جوانش سید

دلِ گِل سوخت ولی چاره نداشت!
نکند آه نهانش ، سیّد!

آن " الهه " شده هدیه به غدیر
سبز چون فاطمه (ع) خوانش سید!

داشت سیرت به تمامی عرشی
بُرده ای اوج ِمکانش سید!

توسنِ چرخ که بد کرد به تو-
تا قیامت بدوانش سید!

"سائلِ فاتحه و یاسین است"۱
صلواتی به روانش... سیّد!!

مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۴۰۳ش
روز عید قربان
@mortazavipoem
۱-از پروین اعتصامی است

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

محمدکاظم گلباباپور و آثارش!


محمدکاظم گلباباپور در سال ۱۲۹۹ ش
در بابل به دنیا آمداو معلم ابتدایی آموزش و پرورش بود گلباباپور به امیرپازواری عشق می ورزید و آثارش
را جمع آوری کرد از او اشعاری به زبان
تبری به جای ماند .
اما هرگز او قرآن را به زبان تبری ترجمه
نکرد. کسانی مثل دکتر یوسف الهی محقق
برجسته بابل و دکتر حمید اکبرپور و خودم و .... در اواخر عمر از او شنیدیم
که محمدکاظم گلبابا پورکل قرآن را به
زبان بومی ترجمه کرد این موقعی بود که
متاسفانه اختلال حواس گرفت و سخن
بی ربط می زد دکتر یوسف الهی این موضوع را پیگیری کرد دید گلبابا پور از
خودش پراکنده گویی می کند و ترجمه ی
قرآن به زبان توری صحت ندارد و این
شایعه ی مشتی افسانه پردازان است!!!!!
یکی از دوستان نقل می کرد او فقط سوره ی مبارکه حمد را به زبان تبری
بر گردان کرد نه کل قرآن را!!!!!
سرکار خانم پاک کار یک جز ازقرآن را
به لهجه ی غرب مازندران به تبری برگرداند که به سفارش جناب دکتر اسلامی ساروی بوده است !!!
متاسفانه بعضی از دوستان که در صداو
سیما کارمی کنند پیش مدیر کل اسبق
صداو سیمای مرکز مازندران بیان کردند
که در مازندران هفت نفر کل قرآن راترجمه کردند که من حضور داشتم و از
فرهاد بیژنی مدرک خواستم و ارائه نکرد
وقتی از او پرسیدم آیا شما چنان قرآنی
را در جایی دیدید؟! فرمودند خیر!!!
بعد متوجه شدم او به خاطر بی ارزش
کردن ترجمه ی کل قرآن من زیرعنوان
ذکرنامه ) به زبان فاخر پارسی، این حرف ها را زد!!!!
اگر من ادعا می کنم نخست در جشنواره ی بین المللی آیات در شیراز مقام برتر را
به خود اختصاص داد و در قم به
چاپ رسید و در فضاهای مجازی وواقعی
وحقیقی و ... به نمایش گذاشته شد که
برای همگان ثابت شد و ...
بعضی ها که تریبون را در اختیار دارند!!!!

در حضور امام جمعه ی محترم بابل مرا در دو
کتاب خلاصه کردند و از ذکر" ذکرنامه"

خود داری کردند که همه فهمیدند نیت او
چیست!!!!!

ان شاالله که در احیا قلم بکوشیم و خبر
خوش عرضه ی محصولات فرهنگی دل های مارا روشن کند!

‌ پایان - مهدی مرتضوی درازکلا
از بابلکنار
شنبه نیمه ی دوم خرداد ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

بَتِج
دِبیتی تبری

نَدومبِه خیره وِه یا شَر تَجِمبِه
بَتِج کِمبِه وَلی شِه وَر تَجِمبِه

شِه دور گِردِمبِه و پیشتِر نَشومبِه
بِسونِ اسب ، جینگاسَر تَجِمبِه

برگردان :

نمی دانم برای خیریا شر می دوم!
دو به دو می کنم ولی باز به طرف خودم
می دوم!
به سوی خودم می دوم و جلوترنمی روم
شبیه اسب در خرمنکوبی به دور خودم
می چرخم!!!!

مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
پنج شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۳ش
@ mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

نظم با نوم خِدا بونه رَوون
اَندِه بخشایشگراسو مِهرِبون
***

زِوون دانی عسل مازِندِرونی
محلّی گَب بزِن خوانی جِوونی

بِرو بابل تِرِه نوانجمن وَس!!
زِوون دانی بِهاری-آسِمونی

تاسیس انجمن تبری سرایان بابل

گِدِر : دِشنبه ها پنج تا هفت
جا: بابل ، باغ فردوس، میدان اوقاف
کتابخانه ی شهید نجاریان
مسئول انجمن: مهدی مرتضوی درازکلا

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به دوست دیرینم کامران یعقوبی درازکلاکه در
فراق ابدی پدرش می گرید!!

خواب و بیداری

زندگی خواب و مرگ بیداریست
تکیه بر خواب خوش سرِکاریست

این جهان می رود به سرعت عمر
عاقبت هیچ؟! این چه پنداریست؟!!

ما مسافربه روی چرخ زمین
آخرش یک تصادفِ جاریست!!

گور خمیازه می کشد مارا
آدمی را وظیفه بیزاریست

پدرت رفت و نیز ما برویم
پس رسالت همیشه دلداریست

کامران! ای رفیقِ دیرینم !
زندگی خواب های تکراریست

پدرت بود مثل یعقوبی!!
کارتو یوسفم! نه که زاریست!!

صبر می خواه از خدای بزرگ
تکیه بر این  و  آن  سَرِکاریست!!

     مهدی   مرتضوی درازکلا    بابل
شنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۳
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

آتش سرد!!


مردی با خانواده اش در پل سفید مازندران زندگی می کردند این مرد شش فرزندداشت که سه دخترو پسر در دانشگاه آزاد تحصیل می کردند. هنوز در
آن منطقه گازکشی نشده بود که در زمستان خانه ها از بخاری نفتی استفاده
می کردند حسنعلی که در نیروی انتظامی
استخدام بود عادت داشت هزینه ی دانشگاه ها رادر آخرماه جدا کند و
در لای قران بگذارد. خانواده اهل قرآن و
عبادت بودند. اوایل اسفندماه بود که مثل
همه ی خانه ها بخاری نفتی روشن بود.
شبی به علت نامعلوم بخاری آتش گرفت و
جناب سروان حسنعلی سردرگم شد سریع
بخاری را بلند کرد تا درحیاط خانه بیندازد
اما توی حال کنار طاقچه بخاری ازدستش
می افتد و نفت روی فرش پخش می شود و آتش زبانه کشید و قصد هشت نفر
کرد! به هر صورتی بود همه ریختند بیرون ! البته حسنعلی دست هایش به طور جدی سوخت که راهی بیمارستان شد! ستاره خانم همسر جناب سروان ناگهان فریادزد : ای وای حقوق و هزینه ی
بچه ها لای قرآن روی طاقچه کنار بخاری
است زود باشید آتش نشانی خبرکنید!!
آتش اژدهایی شد دهان بازکرد برای بلعیدن خانه !! آتش از پنجره ها زد
بیرون و‌همه به همدیگرمی گفتند آب آب!!
این اتفاق دقیقاً سال ۱۳۷۴ افتاد!
همسایه ها زنگ زدند به آتشنشانی که
سریع رسیدند و شروع کردند به خاموش
کردن آتش!! داخل اتاق پراز دود شد! سوختنی هایی مثل فرش کتاب ها پنجره های چوبی و... همه سوختند بچه ها همه
گریه می کردند ستاره خانم گفت:
حالا بچه ها باچه پولی در دانشگاه آزاد
تحصیل کنند و...
فرمانده آتشنشان با احتیاط رفت درون خانه دید همه چیز سوخته و نیم سوخته
ولی یک کتاب حجیم توجه اش را جلب
کرد آن را بوسید روی سر گذاشت آمد
بیرون بعد یکی از بچه ها فریاد زد مامان
قرآن نسوخت !!!!
ستاره خانم دویید به طرف قرآن و آن را
دو دستی گرفت و چندباربوسید بعد لای
قرآن را که گشود دید همه ی اسکناس ها
سالم هستند!!!:
دختردانشجو گفت مامان من مرتب این
بیت و دعارا می خواندم:
یارب این آتش که برجان من است
سرد کن زآن سان که کردی برخلیل!!

‌‌‌ ‌پایان

مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه هفدهم خرداد۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

از مصلا تا بهشت زهرا !


صبح سیزده ی خرداد ۱۳۶۸ ، بی خیال در میدان امام حسین تهران مشغول قدم زدن بودیم که نسیم دعاو نیایش گوش های دل مان را نوازش می داد بعد متوجه شدیم از مسجد امام حسین ع است و مردم برای شفا ی حضرت روح الله امام خمینی دعا می کنند!!!! من ونامزد همکلاسی دانشگاهم خود را سریع به منزل برادرم رساندیم . تلویزیون روشن بود و نشان می داد که حضرت امام، درزیر تجهیزات پزشکی مشغول نماز وذکرو دعاست ! همه بی اختیار در پای اخبار می گریستیم تا این که شب شد دقیقاً ده و بیست دقیقه ی شب بود که چند گلوله ی توپ شلیک شد و همه نگران همدیگر را نگاه می کردیم تا این که ساعت هفت صبح روز چهاردهم خرداد ۱۳۶۸ آقا ی حیاتی از رادیو اعلام کرد:
انالله وانا الیه راجعون و... در حالی که گریه می کرد پرواز ملکوتی حضرت امام را اعلام کرد و دیگر به اطلا عیه ی مرحوم سید احمد خمینی گوش نکردیم وبدون این که به صبحانه ادامه دهیم همه به سمت جماران فرار کردیم و وهمدیگر را گم...
موقعی که من به جماران رسیدم از کوچه پیوسته عاشقان بیهوش را به بیمارستان می بردند فوجی از جمعیت به بیمارستان رفتند تا این که فهمیدیم جسم
مطهر امام را به مصلی بردند و همه پیاده دویدیم به سمت مصلی !!
آن جا هم تا آن لحظه ده نفر زیر دست و پا شهید شده بودند وامواج جمعیت خود به خود مرا در مدار طواف قرار داد و به جای هفت ،صدها بار دور پیکر امام گشتیم و در آن جا همه ی موجودات بیدار بودند جز جسد پاکیزه ی حضرت امام که با قلبی مطمئن آرام گرفته بود و به جز مردم فرشتگان نیز درحال طواف کعبه ی جسم حضرت امام بودند!!!!!
صبح که شد بلندگو اعلام کرد همه آماده می شویم برای نماز میت و پی در پی یادآوری می کردند که جان آیت الله گلپایگانی در خطر است لطفا آرامش را
حفظ کنید ما تابه حال بیست شهیددادیم ومن نیز قطره ای بودم در این اقیانوس عمود! که برای نماز میت ایستاده بودیم در این میان یکی ازده میلیون نفر به من گفت:
آقا ببخشید! شیر آب کجاست ؟! من برای نماز وضوندارم جواب دادم برای نماز میت وضو نیاز نیست بعد ادامه داد که من مسیحی هستم !!!! و...
بعداز نماز چرخ بالها بلند شدند و یک ستون هوایی تشکیل دادند که باعث ترافیک هوایی شدند!! صدای ناقوس کلیسا نیز گوش ها را می نواخت!! هوا نسبتاً گرم بود و من مو قعی پیاده به بهشت زهرا رسیدم که ماجراها تمام شده بود و بعد به خوابگاه دانشگاه که رفتم فهمیدم تابوت امام راحل یک زورق بی ناخدا شده بود روی امواج دست های مردم وخواننده گلریز دوبیتی مرحوم حمید سبزواری را در تلویزیون می خواند:
ببار ازدیده دامن دامن ای اشک
که غم زدآتشم در خرمن ای اشک

که براین آتشم آبی فشاند
چوخشکیدی تودر چشم من ای اشک ....
ومردم شعار می دادند:
ای کاش امت مرده بود
داغ تورا ندیده بود!!
روی پارچه ای نوشته بود:
داغ ما درهجررهبر کمتراز یعقوب نیست
اوپسر گم کرده بودو ما پدر گم کرده ایم
که گفته شد این بیت از شاعرپاکستانی است !!
اما من وقتی از صداو سیما شنیدم
حضرت آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر انقلاب انتخاب شد یک مثنوی گفتم که بیت آخر این است :
وارث نور تو چون آیینه شد
چاکی ِ دلهای مردم پینه شد ...

پایان=== مهدی مرتضوی درازکلا
هفتم خرداد ۱۳۹۸ بابل
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به جناب استاد:
داوود لطیفی بزرگ و بزرگوار


پابه پایت می دویدم رایگان
زخم هایی را که دیدم رایگان

تو به سرمنزل رسیدی زین سوار
من پیاده می رسیدم رایگان

زیر بار شاعران از شهرو ده
اندک اندک می خمیدم رایگان

می شنیدی شعر تر از شاعرت
هرچه دستوری شنیدم رایگان!!

رو به رویت بوده ام آیینه وار
می نمودی، می کِشیدم رایگان

من زدستت جام تلخ عشق را
لحظه لحظه می چشیدم رایگان!

خواب دیدم یک صله دارم زتو-
سنگ بود! ازجا پریدم رایگان!!

باز کردی باغ را عهد قدیم
دسته گل هایی که چیدم رایگان!!

دوستت دارم تو استاد منی
عاشقم چون روسپیدم رایگان !!!


مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
شنبه نیمه ی اول خرداد ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

حاج احمد و نماز شب


حاج احمد،پدرم، و قتی همسرش را ازدست داد
پارکینسون گرفت به خصوص دست
هایش شدیداً می لرزید گاهی فرزندان خود را صدا می زد:
بیایید دست مرا نگه دارید! اما دست
هایش آن قدر شدید می لرزید آدم در
بیماری اش شک می کرد! گاهی به او می
گفتم حاج آقا تو که این همه قدرت داری
با فشار دست مرا پرت کنی چرا راه نمی
روی؟!
حاج احمد پدرم، از نوجوانی نماز شب را
می خواند و یک شب قطع نمی کرد!!
موقعی که مغزش آب آورد دکتر مغزواعصاب توصیه کرد که مراقبش باشیم تا بیرون نرود اما او پریشان گویی
می کرد درست رفت در اوائل ازدواج با
همسرش وصییه خاتون که گاو و گوسفندی هم در خانه داشت و طوری
منطقی امرو نهی می کرد حتی من فکر
می کردم دارد جدّی باما حرف می زند!
اما دو چیز را قاطی نمی کر د نخست نماز
اول وقت یومیه ی خودش دوم وقت
نماز شبش را فراموش نمی کرد!! گهگاهی
من به علت خستگی و بی خوابی کفرگویی می کردم و به او می گفتم:

تو این همه نماز شب خواندی خداخوب
به تو پاسخ داد!!! ولی او باملایمت به من می گفت:
پسرم اگر می خواهید کفرگویی کنید من
خودم را نفرین می کنم که خداوند هرچه
زودتر جان مرا بگیردو...
یک روز بچه ای خبر آورد که فلانی فوت
کرد!!
پدرم از ناراحتی خودش را زدو گفت:
حاج حسین هم سن من بود چقدر زود از
دنیارفت!!!!! آن بچه رو به پدرم کردو گفت
حاج حسین هشتاد سال داشت چون هم سن
تو بود فکر می کنی هنوز جوان است؟!!!!!

ما حسابی از حرف پدرمان خندیدیم حاج
احمد ازسرتا پا زخم بستر گرفته بود اما
هیچ و قت امیدرا ازدست نداده بود!
دو هفته قبل از رحلتش من به او قرص
و غذا که دادم از تهِ دل خدارا شکر کرد
من هم دست مبارکش را بوسیدم روکرد
به من و گفت :
اَی مِرِه خجالت ندِه
این جا بود که اشک من درآمد ...
واحساساتی شدم و صورت زخمی اش را
بوسیدم ولی او هم مرا غافلگیر کرد دست
و صورت مرا بوسید. ‌ با این که پای
سمت راستش دراز نمی شد و مثل چوب
خشک شده بود باز مرتب ذکر خدا را می
گفت و زمزمه می کرد:
اَلا بِذکرِاللهِ تَطمَئنّ القلوب

خداوند پایش را درحال خمیدگی چوب
کرد تا سر به بیابان نزند چون همسرش
را که از دست داد ، مرتب بی طاقتی
می کردتا این که چهارده نمازشبش را با
اشاره خواند و در نیمه ی دوم سال
۱۳۸۷برای همیشه از فرش به عرش پیوست!!

روح پدرم حاج احمد شاد

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

گاه خطر! شعرشماره ۱

وقت سفر، گاه خطر، سیّد علی هست
سیّد رئیسی رفت اگر، سیدعلی هست

ازداغ ابراهیم و یاران ، گاه پرواز
امّت اگرشد خون جگر، سیدعلی هست

ملّت شما دلواپس کشورنباشید
این روزها مارا پدرسیدعلی هست

هشیارترگشتیم ما ازروز اول
شدمکردشمن بی اثرسید علی هست

ای وای ! نیم افراشته شد پرچم دل
این امتحان سخت است اگر، سیدعلی هست

شعرشماره ی ۲

امیرسبز

ای امیرسبز عبداللهیان!
غم شده آوار اینک روی جان!

خادم شمس الشموس ما چه شد؟!
همره صادق شدی تا آن جهان!

تاتلیسِ ترکیه " آزرده شد
سنگدل تر نیستم، ای دل ازآن!

آل هاشم با شما پرواز کرد
بود تا آخرشمارا میزبان!

باهنر گشتی رجایی ، سیدم
لاله های پرپر ایرانمان!

شعر شماره ۳
به شهید جمهور رئیسی

در استقبال از یک غزل؟

در بوستان مانند گل ها حرف میزد
لب می گشود انگار آقا حرف می زد

آن قدر با مردم صمیمی بود سیّد
با جمع بود انگار تنها حرف می زد!

وقتی رئیسی بود در باغ شهیدان
با یک زبان لاله با ما حرف می زد

هرچندعاقل بود در حل مسائل-
از عشق مردم پاک شیدا حرف می زد

قند حدیث از لای دندان بود پیدا
لب می گشود انگار مولا حرف می زد!!

مهدی مرتضوی درازکلا بابل
سوم خرداد ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…

کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)

به محمد اسماعیل نتاج


دلت شاعر شده با لطف ایزَد

اگرچه پله ها مانده است بی حد!

تمام غنچه ها بازنددر باغ

به سمتِ گُل سبد وا کن " محمّد " !


مهدی مرتضوی درازکلا بابل
سی ام اردیبهشت ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem

Читать полностью…
Subscribe to a channel