به ساحت مقدس امام رضا ع)
دوچشمم شدصدف اشکم چوگوهر
ضریحت را بگیرم کاش در بر
پروبالی بده دورت بگردم
ببین! من نیستم کمترزکفتر!!
. *************
به دشت گونه ام شدسیل جاری
رضاجان! کن به لطف خویش یاری
میسّر نیست گرخاکت ببوسم---
نصیبم کن مقام کفشداری !!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
مهر 1400
سه غزل برای اربعین حسینی
مست مستم درهوای اربعین
از نجف تا کربلای اربعین
گوش راپرکرد چاووش سفر
عاشقانه بانوای اربعین
زائر آیینه گون باشم اگر
هست از فیض صفای اربعین
من دوباره زائر پاک حرم
شاکرم باز از خدای اربعین!
پای رفتن سالها درمن نبود
می روم اینک به پای اربعین!
پابرهنه می روم بر روی ابر
آسمانی !! جاده های اربعین !
می کند کَر گوش هایم را عجیب!
گریه های بی صدای اربعین
بارشی یکریز دارم از دوچشم
من ز سوز وای وای اربعین
سال ها خواندم به شوق یا حسین ع
ابتدا تا انتهای ار بعین !
آفتاب ظهر کی سوزد مرا ؟!!
تا منم زیر لوای اربعین
روی صفحه لاله ها پرپر شده
هست نذرم در رثای اربعین !
دوست دارم چون شهید کربلا
که بمیرم در عزای اربعین !!
* * *
شراب اربعین
شراب اربعین سرخ در خم شعله ور تر شد
که چشم سنگ ، از این سوختن ها کاملاً تَر شد
هنوز از قلب گودال به خون شسته ، بلند آتش
که چون آتشفشانی قله راهمواره در سر شد!
گذشت از واقعه چل روز؟! نه چل قرن تلخ سرخ
ویا امروز گویی لاله های سبز پرپرشد!!
سر درخون نشسته عالمی را کرد دیگرگون
دل خورشیدو ماه و آینه کامل مکدّر شد!
ز عاشورای خونین ، اربعین شد کربلایی تر!
که حکمت این چنین هست و دری دیگر مقدّر شد !!
+++ +++ +++
نغمه خوان اربعین
این منم عاشق به جان اربعین
روز و شب من نغمه خوان اربعین!
گرچه عاشورا به جانم زد شرر
بگذرم از امتحان اربعین
کربلا در کربلا که سوختم
جان گرفتم با اذان اربعین
ازنجف تاکربلا درزیر پا
بود ه بس سرو روان اربعین
پیرمردی با عصا ، سوی حرم
هست برپا از توان اربعین
پیرزن می گفت : موکب به دوچشم
سالکان راهست ، خان اربعین!!
بعد، از چل روز می بارد هنوز
اشک خون از آسمان اربعین!
یا حسین عاشقان با ما بگوی
راز عشقی از زبان اربعین !!
کربلایی کن خدا مارا شویم
تا زطیف میهمان اربعین
+++ +×+ +++
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
چهارم آبان ۱۳۹۷
@mortazavipoem
انجمن شعروادب آوای دل بابل کتابخانه
ی شهیدان نجاریان دوشنبه بیست و نهم
۱۴۰۳ بابل مرداد
مسئول انجمن مهدی مرتضوی درازکلا
کاش قرآن...!!
باز صدای دلنواز قرآن!
باز بانگ رحیل
پیر بود یا جوان؟!
از بهار بود یاخزان؟!
کاش تلاوت و ترتیل
بوی میلاد می داد!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۳
@mortazavipoem
شادی در درازکلا
مادرم - خدا بیامرز - به میمون می
گفت : شادی !! یک میمون باز آمد درازکلا
که به نوبت خانه ی ما آمد ما بچه ها
وپدر و مادر آمدیم از اتاق بیرون! میمون
باز سرکیسه را باز کرد وبه میمون یاشادی
گفت : میمون من مهمان داری
بروبالا انعام داری! میمون از درخت رفت
بالا! من شش سال داشتم که از خوشحالی
داشتم پردر می آوردم!! میمون باز می
گفت: این نوع میمون از هند است ودر
جنگل های دهلی زندگی می کندو...
ما تکه های نان به سمتش پرت می کردیم
و از هوا قورت می داد. دم او دست کم
یک متر می شد. به مادرم گفتم این
شبیه انسان است چرا دم دارد ولی آدم
دم ندارد؟! جواب داد: مهدی جان شادی
اول یک بچه ی بی ادب بود ناشکری کرد
روی نان گرم تازه ازکوره درآمده نشست
دم درآورد!!!! من گفتم من هم روی نان
بنشینم دُم در می آورم؟! گفت آره بعد
از غذا باید از خداوند شکرگزاری کنی
وگرنه ممکن است دم در بیاوری!!....
میمون باز به من گفت از ترس فرار نکن
شادی حیوانی زبان بسته و بی آزار است
بعداز این من دلیرشدم خواستم دمش را
بگیرم که جیغ کشید و من از ترس گریختم به طرف اتاق و همه خندیدند!!
میمون باز گفت اگرمی خواهی با او دوست شوی ، پشتش را بمال! و من و برادرم باترس جلو رفتیم ابتدا به او نان
دادیم بعدبا دست پشتش را مالیدیم که
رامِ ما شد!! وبرای ما چند پشتک زد و...
من به میمون باز گفتم چرا به این شادی
می گویند جواب داد چون باعث خنده و
شادی مردم می شود بعد گفت من چه
می دانم پسر من باید ازشمابپرسم من
اولین بار از شما شنیدم مادرم به میمون باز انعامی داد او با شادی خداحافظی کرد و از دروازه خارج شد
در همین هنگام برادرم یک تکه نان را سریع به جای حساسم مالید و فرار کرد
فریادمن گوش فلک را کرکرد!! مادرو پدرم دویدند به سمت من مرتب باسنم
را دست می کشیدم و می گفتم ای خدا
دُم !! من دارم دم در می آورم! من رو به
زمین دراز کشیدم و یکریز مویه می کردم
ای خدا من دم در آورم دیگر نمی توانم
بیرون بروم من خجالت می کشم و...
مادرم به من گفت پسرم هر کس عمدا
روی نان گرم بنشیند دم در می آورد تو
که کاری نکردی برادرت شوخی کرد بعد
رفت یک تکه نان آورد و به همه جای برادرم مالید بعد به من گفت دیدی دم
در نیاورد و...
خلاصه تا یک هفته همه مرا شادی صدا
می زدند و یک لحظه از پشتم غافل نبودم
تا این که یک روز مادرم دست مرا گرفت
گفت بیا با هم برویم پیش دعا گر هر چه
او گفت درست است!! بعد حرکت کردیم
در حالی که می گریستم به مادرم گفتم
اگر من دم در بیاورم سال دیگر می توانم
به مدرسه بروم؟!!
مادرم گفت مهدی جان تو کاری نکردی
دم در بیاوری الآن می رویم پیش ملا
مشخص می شود!!!!
وارد روستای چهره شدیم ملا مارا به
حضور پذیرفت!!! بعد عینک ته استکانی
خود را زدو با ور رفتن کتاب " مرجان"
نتیجه را اعلام کرد در حالی که من سرتاپا گوش بودم"
گفت پسرم مهدی ! چون عمداً روی نان
گرم ننشستی ، تو دم در نمی آوری و ...
پایان
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه هیجدهم مرداد ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
#اطلاع_رسانی
#آزادگان_عالم_در_خیمه_حسین_اند
📢 کتابخانه شهیدان نجاریان با همکاری انجمن آوای دل به مناسبت ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام برگزار می کند
📜عصری با شعر آئینی
🔰با حضور اساتید برجسته استانی و شهرستانی
✅ حضور برای عموم آزاد است
🗓زمان: دوشنبه ۱۵مردادماه ۱۴۰۳
⏰ ساعت:۱۷
🏠مکان: بابل،میدان اوقات،معلم یک، کوچه کتاب، کتابخانه شهیدان نجاریان
عزا در عزا
"هنیه " آسمانی شد ز تهران
توقع داشت امنیت از ایران!
پس از پرواز ابراهیم جمهور-
چرا شد ذبح ، اسماعیل ِ قربان !!!!
***
اِما ما ! از تو می خواهیم اجازه
گذشت از روزهایِ انتفاضه!
زمینی حمله ور گردیم تا کاخ
که آریم از " نتانیاهو " جنازه !!
شاعر: مهدی مرتضوی درازکلا
بابل - پنج شنبه - یازدهم مرداد
۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem
اعجاز موسیقی
پنج سال بعد از تقسیم املاک و زمین و
ماتَرَک ، افراد این خانواده تصمیم گرفتند
با همدیگر رفت و آمد کنند و صله رحم
واجب را به جای آورند!! اما خواهر بزرگ
خانواده از دید و باز دید سخت مخالفت
می کرد به همه پیغام فرستاد مگر دادگاه
وپاسگاه را فراموش کردید آن هم فقط برای
چهار متر مربع زمین!!
اعضای خانواده هشت نفر بودند پنج برادر سه خواهر! برادرو خواهر کوچک
بیشتر از مابقی دلتنگ بودند و برای مهمانی داخلی و خانوادگی خیلی اصرار
داشتند!! یک روز به خانه ی سایرین رفتندوگفتند قباحت دارد که خانواده ی مرحوم
حاج کریمی این طور زود از هم بپاشد!!
دست کم ماهی یک مرتبه که باید همدیگر
را ببینیم . آخر همه در خون مشترک هستیم!!!
به هر وجهی بود خواهر بزرگ را راضی کردند که رفت و آمد از سر گرفته شود
و شب جمعه اول در خانه ی خواهرکوچک
سربه جمع شوند هم برای شام هم برای
نشان دادن به همسایه ها که وحدت و
بگو بخند به خانواده ی حاج کریمی برگشت!
شب جمعه فرارسید بعد از اذان ابتدا برادر بزرگ با تشریفات وارد خانه شد رفت وضوگرفت و به نماز خواندن مشغول شد برادرکوچک هم وارد خانه
گردید چند دقیقه ای سکوت برقرار بود
خواهر کوچک برادر کوچک را صدازد رفتند توی اتاق نقشه های محرمانه برای
جلو گیری از دعوا کشیدند!همه از راه رسیدند به جز خواهر بزرگ عقده ای!!!!
ساعت نه شد برادر بزرگ جناب سروان
هنوز سر نماز بود خواهر کوچک زنگی زد
به خانه ی خواهر بزرگ اول بها نه آورد
بعد با شوهرش حرکت کرد جناب سروان
کریمی بغض کرده به فکر بدهکاری هایش
بود وقتی خواهر بزرگ از گرد راه رسید
خواهرکوچکش اورا بوسید و گفت چقدر
شبیه مادر خدابیامرز شدی؟! بلافاصله
جواب سربالا به او داد : آن هایی که غاز و اردکش را می خوردند به او شبیه ترند!!
جناب سروان یک جواب دندان شکن
حواله ی خواهربزرگ کرد خواهرکوچک
ترسید و رفت در هال را قفل کرد تا
ساعت نه و نیم اکثرا سر نماز بودند
و جناب سروان ترش کردو رفت در هال
را باز کند و برود دید در هال بسته است
خواهر کوچک گفت : به کجا چنین شتابان! جواب داد می خواهم بروم دستشویی !!! خواهر کوچک دست ا ورا
گرفت و گوشه ی هال را به او نشان داد
بعد اعلام کرد ما داخل هال دستشویی
داریم ! او هنوز داشت بین برادر بزر گ و
خواهر بزرگ صلح برقرار می کرد که نا گهان دو برادر وسطی یقه ی همدیگر را
گرفتند و بزن بزن را شروع کردند و سفره ی یکبار مصرف زیر پا چون جگر زلیخا
شد طبق نقشه خواهر کوچک رفت ضبط
تلویزیون را روشن کرد و صدارا تا آخر
بالا برد شاد شاد بچه ها را آوردند وسط
خواهر کو چک آنان را گفت دست بزنیدو برقصید چند دقیقه ای خانه بوی
عروسی را گرفت وهمه بدهکاری ها را
فراموش کردندبرادر کوچک دست خواهر
بزرگ و برادر بزرگ را گرفت همه از خوشحالی جیغ کشیدند و همدیگررا
بوسیدند و یک شکم خندیدندو رقصیدند
دوباره سفره را پهن کردند و بشقاب و
غذا هارا چیدند بگوبخند گوش همسایه
ها را کرکرد و اردک شکم پر و ماهی را
با نوشابه ها نوش جان کردند که بخور
بخور تا ساعت یک به طول انجامید!
موقع رفتن جناب سروان به خواهر کوچک خود گفت حالا در هال را باز کن
قول می دهم که از قهر فرار نکنیم
خواهر بزرگ گفت چون خواهرکوچک
مان مهمانداری و مهمان نوازی را خوب
بلدند هر دوهفته بیاییم خانه ی او اما
هزینه به عهده ی همه ی برادر ها و خواهر ها باشد و دو هفته ی دیگر
به هزینه ی من در همین خانه ان شاالله
و برای کله ونگ خواهر بزرگ همه دست
زدند و خداحافظی کردندو.....
پایان
مهدی مرتضوی درازکلا
یک شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
دِبیتی تَبِری 🤔
تِوِسّه جانِه دِلوَر با وفامِه
تِه قِربون سَرهِدا مِه ، کم هِدامِه
تِرِه که مِن اِشِمبِه لال بومبِه
خِدایِ چو کِه بومبِه بی صِدامِه!!
ترجمه :
ای معشوق عزیز من! برای تو باوفا
هستم.
سرم را قربان تو کردم کم هست!!
وقتی تورا نگاه می کنم از تعجب لال می
شوم.
وقتی مثل چوب خدا می شوم بی صدا
می شوم!!!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
جمعه پنجم مرداد ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
انجمن شعرو ادب آوای دل کتابخانه
شهیدان نجارین بابل دوشنبه اول مرداد ۱۴۰۳ ش
مسئول انجمن شعر مهدی مرتضوی درازکلا
مازندران شهرستان بابل
اتا غزل تبری شِمِه پیشکَش!
بوردِه اون روزا خِنِک بیِّه چِلو
دَیِّه اوسَر هندوانه ده کِلو
زَردِه وینگوم تِه وَچونِ دَس نَدی
چِلِّه داد زو که اَغوز خوانی بِرو
تا که وارِش زو کِشاورزون خِشال!
جانِه او نَوِّه اگر حاصِل چَکو !
هیچ وخت چِشمِه یِ دَم رِه نَیتِنِه
کاغذ و صد تاگِلام و سنگ و چو
تا که تابِسّون اِمو حوزی کَرون-
بابِلِ جَنبولِ او مِفت و کَهو
پِر اَمِه مارِّه خَلِه خواهون بییه -
هِی وِره وازَن زوئه تا بورِه خو!!
اتّا لَمپا داشتِمی دور ده نَفِر
اَی اِمارِه وَس بییه لَمپایِ سو
بی خَوِر بیمی اِما استخرِ وَر
جانِه دِرکا کَل دَوِس هَسنو آ او
سینِما بییه اَمِسِّه تَعزِیِه
جیف، پِر بییه خیار، سِرخِه هُلُو
تا بِهار لَس لَس اِمو مار اَزگِه زو
شوجِه و کِرماریِ کار، روزو شو
اَنجِلی چِلّه ی کَش پیله دَوِس
چَل که اوشِم گیتِه شیّه بومِ لو
وَنگ ، زوئِه دشت ، پِررِه ها بِرو
گویِ ازّال رِه دَوِندا دوش بَلو!
جانه مار اوجیِّ وَر سبز و سیو
مِرغِنِه دَه تا و چاق چاقِ کِکو!!
جانه مار ناهاررِه اِشتِه مَرزِسَر
کایِرو مِزّیرِ وَنگ دا ها بِرو
سِفره لا بَیِّه پِلا عطری بِخار
جانه مار بِشتِه خِرِش آ ماس و دو
مَش رِضا شوخی هاکِردِه کو حاجی؟!!
وِه گِلِ بِن یک دَفه بوردِه فِرو !!!!
برگردان(ترجمه)
آن روز ها رفت که چاه خیلی خنک بود و
هندوانه ی ده کیلویی روی آب برای خنک
شدن شناوربود.
موز را در دست بچه ها نمی دیدی شاخه
داد می زد اگر گردو می خواهی بیا!!
تا که بارون می آمد کشاورزان خوشحال می شدند اگر آب نباشد محصول بدو ن
مغز و پوک می شد.
کاغذ باطله و صدبرک درخت و سنگ و چوب جلوی آب جوشان سرچشمه را نمی گرفتند!!
تاکه تابستان می آمدجای آبتنی بابل رود بودکه هم عمیق و رایگان و کبودبود.
پدرم که عاشق مادرم بود مرتب اورا بادبزن دستی می زد تا خوابش ببرد.
یک چراغ گرد سوز نفتی داشتیم ده نفر
دورش جمع بودیم باز نور آن برای ما بس
بود!
راه استخر مصنوعی را بلد نبودیم بر روی
رود خانه ی کوچک با کاهگل سد درست
می کردیم و با شرجه شنا می کردیم.
سینما ی ما تعزیه خانه بودبرای سرگرمی
جیب را ا ز خیار و هلوی قرمز پرمی کردیم!!
آهسته آهسته وقتی بهار می آمد کرم ابریشم ا ز تخم بیرون می آمدند که مادرم برگ های ترد توت را برای خوردن
روی آنان می گذاشت!
تا این که بر روی شاخه های انجیلی پیله
می بستند و چرخ چوبی یاچَل از پیله
ابریشم می گرفت و می رفت پشت بام.
شالیزار پدرم را صدا می زد کجایی بیا
گاوآهن و بلو یا فوکای بزرگ را آماده
کن بیا.
مادر جانم می رفت باغ پونه ی خیلی سبز و ترد برداشت می کرد بعدازخردکردن سبزی و پیاز با ده عدد تخم مرغ به هم
می زدوکوکوی خیلی چاق درست می کرد
مادر جان ناهار را روی مرز پهن می گذاشت وکمک و کارگر را صدا میزد بیایید
ناهار آماده است
وقتی سفره پهن شد عطربخار برنج مست
کننده بودمادرجان خورشت و ماست و دوغ را روی سفره چید.
مشهدی رضاببو با مادرم شوخی کردکه
حاج آقا کجاست؟! ناگهان زیر گل مثل آب
فرو رفت و .....
پایان مهدی مرتضوی درازکلا
بابل چهارشبه بیست و چهارم آبان
۱۴۰۲
@mortazavipoem
شعر عاشورایی زیر به همراه یک شعر بلند بومی در چهارشنبه شب ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ زنده از سوی من از تلویزیون شبکه ۵ مازندران پخش شد این شعر در سال ۱۳۶۸ محرم توسط مرحوم عیسی آقاجانی و مداحان دیگر خوانده شد :
پیکر خونبار!
دیده ی خورشید دگر نور ندارد
پشت زمین طاقت یک مور ندارد
دشمن پستت ستمی کرد به جانت
کآتش دوزخ سر آن جور ندارد
خون تو آتش به دل مرثیه ها زد
بی تو غزل عاطفه و شور ندارد
پیکر خونبار گل باغ پیمبر
جلوی گلزار گل باغ پیمبر
خون تو از بستر چشم من روان است
از دل تاریخ سرت عشق وزان است
سینه ی من را بشکافند ببینی ---
در دل من آتش بسیار نهان است
اصغردلداده ی تو شد پدر عشق
خون تَرش لاله ی باغ آسمان است
پیکرخونبار گل باغ پیمبر
جلوه ی گلزار گل باغ پیمبر
شکوه ی این راز کجا باز بگویم
جز رخ تو از همه بازار نجویم
تا که ببوید همه جا برگ شهادت---
جز تو گلی از همه گلزار نبویم
تا که بماند به دل صفحه ی تاریخ ---
خون تورا از دل تبدار نشویم
پیکر خونبار گل باغ پیمبر
جلوه ی گلزار گل باغ پیمبر
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷
هفتم محرم ۱۴۴۰ قمری
مویههای انجیلسی - ایرنا
https://www.irna.ir/news/85472514/%D9%85%D9%88%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%AC%DB%8C%D9%84%D8%B3%DB%8C
انجمن شعرو ادب آوای دل کتابخانه
شهیدنجارین بابل دوشنبه هیجدهم تیر ۱۴۰۳ ش
مسئول انجمن شعر مهدی مرتضوی درازکلا
مازندران شهرستان بابل
سومین نشت انجمن شعروادب تبری آوای دل
کتابخانه ی شهیدنجاریان بابل
مسئول :مهدی مرتضوی درازکلا(بابلکناری)
شش غزل کوتاه برای شش شهید درازکلا
که وزن هر یک ازشعر شهیدان ، به اقتضای موسیقی نامشان می باشد و امید وارم که مسئولین درازکلا به احترام شهدا ، در ذیل عکس هرشهید بیاورند و شهدای کبریا کلا هم از دوستان من بودند و هستند که برایشان سنگ تمام خواهم گذاشت ! همه ی شهیدان کشور را دوست دارم آشناو غریب ندارد!:
یک ) شهید مراد مرتضوی
مراد مرتضوی ای شهید راه خدا
کبوتری که نشستی دلِ درازکلا
چه عاشقانه شکفتی به شاخه ی "سومار"
پس از سی و دوبهارای گُلم شدی پیدا!
خدا برای رُخت آیه های شعر سرود
بگو که من بسرایم چگونه روی تو را؟!!🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دو۲ )
شهید رضا یو سفی :
ای رضایِ یوسفی معشوقِ عام!
با حسین بن علی تو هم کلام!
می خرامی چون غزالی در چمن!
ای شهید پرپرِ جاوید نام
اُسوه ی تاریخ گشتی تا ابد
حقِّ تو این بود، آری! والسّلام !!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سه ۳) شهید محمد رضا ابراهیم پور:
ای توابراهیم پوراز ما سلام!
ای محمّدای رضای نیک نام !
ازجهان بگذشته ای در راه حق
محو دریای شهادت ، تا قیام!!
هفت وادی را نهادی پشت سر
تاگرفتی از ملائک قندِ کام!!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
چهار ۴) شهید محمد حسن جعفری
محمدحسن، جعفریِ شهید!
به کامت رسیدی زجام امید
هزاران فرشته عروست ، سزا
خدا داد، آن حوریان را نوید
پرستوی برگشته ، بی بالِ من!
سرِ زندگی در بهارِ سعید!!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
پنج ۵)
شهید علیرضا کبود تبار
علیرضایِ شهیدم ! هلا کبود تبار!
میان باغ بهشتی، تویی گُلِ بی خار
رفیق سنگروخون ای بسیج موج وخلیج
گرفته ای زدماوند، استخوان و وقار!
امام راه شهیدان همیشه همراهت !
ترا فرشته ی جنّت شده ست همدم ویار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شش ۶)
شهید قربانعلی قلی زاده
باسرودی نغز ای قربانعلی بادت سلام!
ای قلی زاده ، شهید مکتب سرخ امام!
می ستایم زیرباران ، مثل بادو ابرو سار
رفته ای گلگون وپس برگشته ای توسرخ فام!!
پلّه ها پیموده ای رفتی به دیدار خدا!
نوگُلم !معراج حق را کرده ای باری تمام!!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
پایان == مهدی مرتضوی درازکلا
پنج شنبه هشتم آبان ۱۳۹۸
@mortazavipoem
غزل عرفانی توبه
اشتها دارم و شکار کنم
خواهش است این بگو چکار کنم؟!
در تلاشم کسی نبیند راز
خطری بوداستتار کنم!
قاضی شرع شهر از من هست!
جیب او را پُراز دلار کنم!
شیخ هم محرم خودم باشد
روی دوش خودم سوار کنم!!
شیخ دیگر شریک جرم من است
به وجودش من افتخار کنم!!
پیش من هریکی چنان پشه اند
پیف پافم که تارومار کنم !!!!
توبه کردم من از نماز و ریا
می پرستی شدم قُمار کنم!
شاعر: مهدی مرتضوی درازکلا
بابل - سه شنبه سی ام مرداد
۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem
تقدیم به جوانانی که تا زه نامزد کردند ان شاالله خوشبخت شوند
وهرگز کارشان به جای باریک کشیده نشود!!!
رباعی
امضای ترا دلیل می گیرم من
سرچشمه ی سلسبیل می گیرم من
عقدِ من و تو در آسمان ها بسته ست
گر لب ندهی وکیل می گیرم من
شاعر : مهدی مرتضوی درازکلا از بابل
جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
به جانباز آزاده
ناخن هایت را کشیده اند
دندان هایت لختی
طلوع کرد!
سیلی به اندازه ی پنج انگشت
برحریرگونه ات گل انداخت
توشکفتی
تیغ از تمام لب هایت
بوسه ای خونین گرفت
وتو
تا همیشه می خندی!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
عصرشعر آیینی پانزدهم مرداد ۱۴۰۳
بابل سالن کتابخانه ی شهیدنجاریان
باحضور شاعران برجسته ی استان و
بابل
تقدیم به شهید قدس
اسماعیل هنیه
هنیه" آسمانی شد ز تهران
که باید کرد شیطان را پشیمان
پس از پرواز ابراهیمِ جمهور
چرا شد ذبح ، اسماعیل ِ قربان؟!
دو چشم ِخویش را تقسیم کردم
برای غزّه و هم خونِ مهمان!
کنون داریم گنبد آهنین تر!
نمی آید به کارش گنبدستان !!
وآب و آینه ، آماده کردیم
که بی شک می رسد فتوای فرمان!
خدایا دستِ تو بالا ترین است
بسازی امّتی پیروز ِ میدان!!
مهدی مرتضوی درازکلا
شنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۳
@ mortazavipoem
چند دِبیتی تبِری شِمِه تقدیم
مِه نقطه ضَف رِه بَیتِه کِندِه بِرمِه
همیشه مالِنِه چِش چِش رِه سِرمِه
مِرِه مونگِ پَلی کِه رو نَهونِه
دِلِ حَرفِه نَزِمبِه غِرصِه خِرمِه
برگردان :
نقطه ضعف مرا فهمید که گریه کردن است همیشه چشم هارا سرمه می کشد
من که پیش ماهم (معشوق) کم رو هستم
حرف دلم را نمی زنم غُصه می خورم!!.
مِه دِلوَر گم بَیِه دار دارِ میّون
خَلِ تِج هسِّه وِرگِ اِسبِه دندون
خِداوندا مِه دِلوَر بَوّه پیدا
شِه جان رِه نَذر آ کِنِِه عَیدِقِربون
برگردان :
معشوق من بین درختهای جنگل گم شد
خیلی تیز است دندان های سفیدگرگ شایداورابخورد!
خدایا معشوق من پیدا شود برای عید قربان جان خود را نذر کردم !!
تِوِسِّه مِن خَریمبِه کاخ ، تجریش
هِواپیمایِ جا وَرمِه تِرِه کیش!
تِوِسِّه کوهِ تِک ویلا خَریمبِه
حِلال اسّه دِرو ، زن ! ایزد پیش ۱
برگردان :
ای زن ! برایت در تجریش کاخ می خرم
با هواپیما ترا به کیش می برم.
رو ی قله ی کوه برایت ویلا می خرم!
ای زنم برای من حلال است اگرپیش
خدا دروغ بگویم!
۱ = اشاره و تلمیحی به حدیث دارد!.
شاعر : مهدی مرتضوی درازکلا
بابل - سه شنبه نهم مرداد ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
ماندگاران درازکلا
تمام خفته ی آرام ، ماندگاران باشند!
قسم به پاکیِّ ذاتت ! ببخش هرکه ، توانا!!
اگرچه اهل یساراست کس، ببین تویمینش
غفور و حیِّ قدیری ، ببین زراست ببخشا!
اسیر خاک و سکوتنداز زنان و زمردان
جوان و پیر ببخشای از درازکلا را!!
با فاتحه
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه ششم مرداد ۱۴۰۳ ش
اما یک حکایت واقعی بخوانید از
تاریخ سیاست افغانستان!!!!
روزی ظاهر شاه پادشاه اسبق افغانستان
می خواست نخست وزیر انتخاب کند یکصد نخبه را پیرامون خویش گرد کرد
وگفت جلوی من پنج عدد تخم مرغ است
هرکس این پنج تخم مرغ را روی هم سوار کند نخست وزیر من می شود!!!!
هرکس دو تخم مرغ را روی هم می گذاشت می افتاد و می شکست۰ نفر
آخری هم نتوانست دو عددتخم مرغ را
روی هم سوارکند شکستندو شکست خورد
ظاهرشاه رو به آنان کردو گفت :
بروید گم شوید ناکاردان ها همه مردود
شدید!!!!
گفت حالا من روی هم سوار می کنم یاد
بگیرید!!!!!! تخم مرغ اولی را شکست دومی را رویش سوار کرد!!!!!!! سومی را
شکست روی دومی سوار کرد الی آخر...
بعد رو به نخبگان کرد و گفت اگر می خواهید بر کسی حکومت کنید اول باید
او را بشکنی وگرنه ممکن نیست و باید
ملت را شکست بر او سوار شد !!!!!
و قِس عَلی هذا.......
راوی:
دکتر سلطان عبدالحمید سلطان
دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
و وزیر راه و ترابری اسبق افغانستان و
دوست واستاد من ساکن کانادا
نویسنده : مهدی مرتضوی درازکلا
بابل
چهارشنبه دوم مرداد۱۴۰۳ش
منتخب ! ای پزشکیان مسعود!
ای که سوگند خورده بر معبود!
گوش کن بر حدیث رهبر خویش
عملش کن به هرچه او فرمود!!
سدِّ تحریم را بیا بشکن
تشنه گانیم ما همه از رود
ملتی زیر بار تحریم است
بیم آن است تا شود نابود!!
نورسیده! پزشکیان وطن!
دارد این کشورت فراز و فرود
آستین را بدو ن وقفه و ترس
شیرِ مردم ! بزن به بالا زود!!
پرده ی شرم را کنار بزن
دست ِ کج را به پُتک کن نابود!!
اختلاسی به هر لباس پُرند!
دستِ کم ساز، عشقِ من محدود!!
روز ها در پیِ حرام خوری
می شود شب ، غریقِ کشف و شهود!!
مایه هایی زنفت و گاز وطن
وسطِ راه می شود مفقود!!!
تو پزشکی! پزشکیانِ دلم
گوی از چه دل و لبم پُردود ؟!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
شعر عاشورایی زیر به همراه یک شعر بلند بومی در چهارشنبه شب ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ زنده از سوی من از تلویزیون شبکه ۵ مازندران پخش شد این شعر در سال ۱۳۶۸ محرم توسط مرحوم عیسی آقاجانی و مداحان دیگر خوانده شد :
پیکر خونبار!
دیده ی خورشید دگر نور ندارد
پشت زمین طاقت یک مور ندارد
دشمن پستت ستمی کرد به جانت
کآتش دوزخ سر آن جور ندارد
خون تو آتش به دل مرثیه ها زد
بی تو غزل عاطفه و شور ندارد
پیکر خونبار گل باغ پیمبر
جلوی گلزار گل باغ پیمبر
خون تو از بستر چشم من روان است
از دل تاریخ سرت عشق وزان است
سینه ی من را بشکافند ببینی ---
در دل من آتش بسیار نهان است
اصغردلداده ی تو شد پدر عشق
خون تَرش لاله ی باغ آسمان است
پیکرخونبار گل باغ پیمبر
جلوه ی گلزار گل باغ پیمبر
شکوه ی این راز کجا باز بگویم
جز رخ تو از همه بازار نجویم
تا که ببوید همه جا برگ شهادت---
جز تو گلی از همه گلزار نبویم
تا که بماند به دل صفحه ی تاریخ ---
خون تورا از دل تبدار نشویم
پیکر خونبار گل باغ پیمبر
جلوه ی گلزار گل باغ پیمبر
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷
هفتم محرم ۱۴۴۰ قمری
می شکنم!
به که گویم به نسیم گذرا می شکنم؟!
بروم باغ به یک بوسه هوا می شکنم
لب دریا نروم موج خطر ساز شود
تو جدا می شکنی نیز به جا می شکنم!
پنبه در گوش گذارم ز نوای جاری
بلبلی سر دهد آواز ِ بقا می شکنم!!
قدمی در رهِ شهرِ همگان کی بزنم؟!
مثل رنگ رخِ عارف ز حیا می شکنم!!
ز پر بالِ فرشته -به سرم - دور شوم!
پاکِ من! سبزم و چون خواب خدا می شکنم
این زمین تنگ برای قدمم می باشد!
آسمانی! شده نزدیک نیا می شکنم!!
اگر از حرف تو و غیر برنجم که قبول!
عجبا! من زلبِ هیچ چرا می شکنم؟!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه - هیجدهم تیر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
رباعی عاشورایی( برای محرم ۱۴۰۳)
بار غم او بکش بکش جاویدان
تا هست سر بریده اش جاویدان
میلاد لبش طلوع چشم خضراست
در سایه ی این آب ، عطش جاویدان!!!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه هیجدهم خردا د ۱۴۰۳
@mortazavipoem
🌺🌺
#دوبیتی_تبری
تِه سِـــــرخِ دیمّه اَتّـا خِش مِرِه وَس
ته تِک مشتـــا تنهِ خــونّش مره وَس
ســــرِ می ره هِـــدایــــــی لا نَـوینِم ؟!
کَمون بِرفِه!سیو چِشچِش مرِه وَس!
#برگردان
یک بوسه از گونهٔ سرخ تو مرا کافی است
اواز از لب شیرینت مرا گافی است
موی سرت را پوشاندی که نبینم
ابروکمان! چشمان سیاهت برایم کافی است
#مهدی_مرتضوی_درازکلا
http://Telegram.me/chekel96