رسوم هنگام ماه گرفتگی و خورشید گرفتگی در دراز کلا از بابل کنار!
وقتی که خسوف و کسوف رخ می داد
هر شهرو دیار برای خود آداب و رسومی
داشتند در روستای درازکلا از بابلکنار
پدرو مادر به ما می گفتند زِحِل یا
نام جانوری آسمانی است که خورشید
یا ماه را در دهان می گیرد و باعث عذاب
آن دو می شودو برای این که ماه یا
خورشید کمتر عذاب ببینند با ید قاشق
را بر بشقاب بکوبند یا بر زیر دیک خالی!!
شاید آن جانور اهریمن خورشیدرا
در خورشید گرفتگی و ماه را در ماه گرفتگی رها کند چون معتقد بودند که
ایجاد سرو صدا باعث وحشت اهریمن
می گردد وبعد از شنیدن سرو صدای
مردم ، ماه یا خورشید را رهامی کند!!
البته با سوادتر ها به نماز آیات اکتفا
می کردند اما مادر ها و قدیمی ترها برای
ماه یا خورشید گریه می کردند و برای
رهایی آن دو دعا می کردند تا پایان
خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی این
رسم ادامه داشت بعضی ها به این هم
بسنده نمی کردند و به امامزاده ها پناه
می بردند که هم نماز آیات به جا می
آوردند و هم بر دیک و بشقاب فلزی
می کوفتند و بعضی از مادر های سالخورده دخیل هم می بستند تا در
این کار خدا پسندانه !! دخیل باشند
و ثوابی ببرند.
لذا من خیلی دوست دارم بدانم
در روستا های دیگر هنگام ماه گرفتگی
و آفتاب گرفتگی چه آداب و رسومی
داشتند اگر چه ریشه در خُرافات دارد
اما مقایسه ی آداب و رسوم امروز با
قدیم شیرینی خاص خود را داراست!!.
پایان
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem
خواننده:ابوالفضل جانبراری گنجی
شعراز:خسرونقدی گنجی۱۴۰۳/۸/۷
انجمن شعر آوای دل
بامدریت استادمهدی مرتضوی درازکلا
سالن:کتابخانه شهیدان نجاریان بابل
/channel/naghdiganji1401
به احترام استاد فرزانه جناب دکتر
مصطفی علیپور که این شعرران ملخی
است بر آستان حضرت سلیمان !❤️❤️
برای شعر معاصر ، زبانِ امروزی
به روی سینه ی شعرت نشان امروزی!!
چه خوب ! این همه " درجست و جوی شعرِ " کنون
گلوی کوچک رودِ" روان امروزی
نگاه خیسِ من از" هفت بند مویه ی " توست
برای قالب نیما توانِ امروزی !!
تو در مسیرهمان جنگل خوشِ خاموش"
معانی ِ تَرِ شعرو بیانِ امروزی !
بیا که" صبحدمان" منتظر،به آمدنت
تویی که راوی شعرِ جوان ِ امروزی
توازاهالی شهر " بهار نارنجی "
به باغِ من گُل ِ مازندرانِ امروزی!
لباسِ تازه ی اردیبهشت" برتنِ توست
پُر از ستاره ای و آسما نِ امروزی!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
موج گیسو
موج گیسویت فریبا می زند
طعنه بر امواج دریا می زند
تا که دامن می کشی رد می شوی
باد صبحی جانب ما می زند!
در کمین باشد بیاید سرو قد
راه غلمان های پیدا می زند
موی خود رامی کند وقتی شلال
زخم بر دل ها چه زیبا می زند!
از لب سرخ خودش با لاله ها
همنشین گردد چه صهبا می زند
وارد هر باغ و صحرا می شود
پشت پا بر رنگ گل ها می زند!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
مهر ۱۴۰۳ شمسی
@mortazavipoem
تقدیم به رهبر معظّمِ انقلاب، که وجودش
برای امّت اسلامی جهان برکت است!
مثل تو تاریخ کی دارد سراغ؟!
ازتو بوی خوش بگیرد کوچه باغ!
بر زبان ما روان سید علی است
راه ما بی توست تیره ای چراغ!
ای صمیمی ای وسیع و مهربان
مثل مولا گشته ای با طفل ایاغ
خنجرساعت زمان را سرزند-
ترس دارم که بمیرم از فِراق
هر حدیثت راوی نور خداست
باعث آرام جان است و فَراغ !
آفتاب مشرقی از خامنه
سهم بدخواه تو بادا دردو داغ!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
مهر مهربان ۱۴۰۳
@mortazavipoem
وعده ی صادق ۲
به صهیونیست کودک کش
وسید مقاوت سید نصرالله
شدنقش آب ، نقشه ی از نیل تا فرات
هرگنبدت به موشک ما گشت بی ثبات!!
مارا زشهدمرگ مترسان که غاصبی!
پرواز زندگی است شهادت بدان حیات
با سطل آب چاه مسلمان که غرقه اید
گسترده می شود همه را سفره ی ممات
خون شهیدغزّه و لبنانی و یمن
فردا شود عصای عبور پلِ صراط
سرطانی ای تو غدّه ی بدخیم ریشه دار
از بیخ می کَنیم که باشد رهِ نجات!!
کو گنبدی که آمده فولادخوانده اید
چون تار عنکبوت بخوانش ازین جهات!
این وعده های صادق ما بی نهایت است
این نقطه جای موشک ماو دگرنقاط
آن قدر وحشیانه کشی کودکان شهر
درمانده شد به لاهه ، ازآن ، قاضی القضات !!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
@ mortazavipoem
«سیّد شهید»
در رثای «شهید سیّد حسن نصراللّه»
آهنگساز، تنظیم آهنگ و خواننده:
«رسول کارگشا»
شاعر: «شعبان کرمدُخت»
به حضرت امام خامنه ای رهبرآزاده و
شاعر متخلص به (امین)
شربت و شهد شهادت را بیا تقسیم کن!
از عطش در آتشم! اول مرا تقدیم کن !!
سال ها رفت و پرو بالی به تن هامان نرُست
آسمانی! جام دل هارا پراز تسنیم کن!
چوب لای چرخ تند عمرما نتوان گذاشت
نام نیکی قبل مردن ثبت در تقویم کن!
شاهد گل های پرپر تابه کی باشیم ما؟!
خود به تفسیری برای صبرما تفهیم کن
گرگ اسرائیل با سطلِ مسلمان رفتنی است
رهبرا! فکری برای غدّه ی بدخیم کن!
پیشوای هرمسلمان! خوابِ خانه ننگِ ماست
دشمنِ مارا به امرِ سبزِ خود تسلیم کن!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
سه شنبه سوم مهر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
نقد شعر جناب شعبان کرمدخت
بانو سودابه امینی
گروه ادبیات دانشگاه چالوس
/channel/+oL-CfZm8H0FhZDBk
کفن را به رنگ محرّم گرفتم
بدانند مردم عزادار خویشم
مهدی مرتضوی درازکلا
به احترام سی و چند سال دوستی و ارادت این غزل را به دوست شاعرم آقای مهدی مرتضوی درازکلا تقدیم می کنم،
شب است و پُر از بغض بیدار خویشم
غمی نیست، وقتی که غمخوار خویشم
دلی بیقرارم، پُر از هیچ و پوچم
سری خسته بر روی دیوار خویشم
چه گلها که از چشمهایم فرو ریخت
به پای خودم لعنت خار خویشم
دلی عاشق و رنگ و رویی پریده
گرفتار اندوه بسیار خویشم
دل و دست بیچارهام را ببینید
کجا در پی چارهی کار خویشم
من و رفتنی که ندارم به سویی
غریب شب کوچه، بازار خویشم
ندارم سر گفتگو، این چه حالیست
منم این، که در بند آزار خویشم
من و پای وا مانده از آرزوها
زمین خوردهی راه هموار خویشم
به دیوانگی مثل فرهاد کوهم
به سرگشتگی مثل پرگار خویشم
دل من خرابهست، صحرای شام است
ببین، چون تو من هم عزادار خویشم
کجای زمانم، کجای زمینم؟
در آیینه دلتنگ دیدار خویشم
چو منصورهایی که تاریخ دیدهست
پُر از راز شیدایی دار خویشم
شعبان کرمدخت
بابلسر
شهریور ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
دِبیتی تَبِری
شِه خِدرِه چویِ جا رانندِه کِمبِه
اوتولِّه اَصلیِ جا لَندِه کِمبِه
شِه مارِسِّه دِرِسّی شِفت بَیمِه
اِشِمبِه بِرمِه وارِه، خَندِه کِمبِه
برگردان :
با چوب خودم را از دیوانگی راننده می کنم!
ماشین خیالی خودم را با اشکم خیس
می کنم.
برای مادرم کاملاً دیوانه شدم!
مجلس عزا و گریه ها را می بینم، از جنون می خندم!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه نیمه ی دوم شهریور ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
رباعی برای یک مغرور حیله گر
سوراخ شدآسمان ذلیل افتادی
بر روی زمین چه بی دلیل افتادی!
طاووس نبودی و کشاندی در هند
روباه ! که از دماغِ فیل افتادی !!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
جمعه نیمه ی دوم شهریور ۱۴۰۳
@mortazavipoem
✅ به تروریست های اقتصادی
شماکه زخــون وطــن می خورید
به صبح قریب ازلجن می خورید!
زمیـن رابه قـــد جــوان می کَنید
ز پـولِ فــروش کـفـن می خورید
اگرلقــمه رادردهـــان دیــده اید
برون آوریدا ز دهــن ، می خورید!!
شـمــا از تــبــار شکــم بــاره اید
به رفتــار زاغ و زغــن می خـورید
تـــرازوی مـــولا جــلـــوی شمــا
به جــای گِرِم چند من می خورید
به نــام خــدا و بــه نــام عـلـــی
به یادحسین و حسن می خورید!!
ز دریــایــیــان و دل آســمــان
ز مرغان دشت و دمن می خورید!!
چه گـرگـید!! هــا! یوسـف چـاه را
به یک لقمه با پیرهن می خورید !!
نه تنها ز «نفت» وطــن خورده اید...
ز مال فقیری چو مَــن می خورید !!
👤 سراینده: جناب مهدی مرتضوی درازکلا بابل
1403/06/15
درود
نشست صمیمی چند تن از انجمن دوستداران گلستان سعدی
و انجمن شعروادب آوای دل بابل
در آموزشگاه فن بیان و موسیقی عمران
حیدر پور در بابل
پنج شنبه دهم آبان ۱۴۰۳ ش
دِبِیتیِ تَبِری
شِه می رِه او بَزوئِه تو بَزوئِه
بِخواسِّه دِل ، شِه سِرِّه رو بَزوئِه
مِه چِش جَنبول ، بَیِّه بوسِّه آخر
اَلوگ هاعیتِه تَش رِه او بَزوئِه
برگردان :
موی خود را خیس کرد وتاب داد
دلم که عاشقش شد راز خود را به او گفت
این قدر اشک در چشم من جمع و عمیق
شد سرانجام طغیان کردو جاری شد
و آب چشمم آتش شعله ور دلم را سردو
خاموش کرد !!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه پنجم آبان ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
عقده های نوشهر
وصله ی ناجور در مازندران
ظاهرت " نوشهر" و باطن کهنه سان!
از سرِ عقده مرا رنجانده ای
نیستم دیگر برایت میهمان
من که در حقت نکردم کوتهی
شعرها گفتم برایت پُرتوان
تو که دانشگاه و بندر داشتی
هیچ تغییری نبینم از تو هان!
دیده ام دریای آبی را به مهر
نیز آبی ترز دریا آسمان!
کاش از آن دو بگیری درس مهر
از چه در جا می زنی نا مهربان!
شاعری غمگین شود ، بیند غمین-
شهر ها و جای جای این جهان!
نیک و بد گرچه به هر شهری پُرند-
حیف از تو دیده ام زخمِ زبان !!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه نیمه ی دوم مهر ۱۴۰۳ش
@ mortazavipoem
🌺 #تی_تی_های_ادب_مازندران
👥 #زبان_تبری_گویش_گویشوران_ابل
👤 #سراینده: #جناب_مهدی_مرتضوی_درازکلا:
بَخِردِه چِشتِه ؟! ویندِه مَردِه زورِّه
وِنِـه حَـقِّــه بَهـیــره، شـالِ زورِّه
فِنـا کِمـبـی سَر آخِر " رو سیَه " رِه
اَمِه جا خوانِه پوتین: " زَنگزورّ ه"؟!! دوشنبه دوم مهر ۱۴۰۳ ش
✍️ #برگردان_چارانه(#دوبیتی)#به_پارسی:\
روسیه، مزه ی ترکمان چای را چشید و بازچشم طمع به
به خاک ما بست؟! او زورِ مرد رامی بیند!
حق رو سیه این است که فضله ی شغال نصیبش شود!!
سرانجام رو سیاه را نابود می کنیم،
پوتین، ازما " " زنگزور " را می خواهد؟!!
✅ #دانش_زبانی:
▪️آرایه جناس همسان= زور / زور
▪️زور: توان، فشار ( در پاره یکم)
▪️زور: تپاله جانور ( در پاره دوم)
@mortazavipoem
1403/07/17
خواننده: ابوالفضل جانبراری
شعر از:خسرونقدی گنجی
مکان اداره کتابخانه برادران نجاریان
/channel/naghdiganji1401
وعده ی صادق !! 👆🤲🌧🌧
هشتمین گنبدکه می باشد طلا بس آهنین تر!!
قوّت " مافوق ایدیهم " هلا بس آهنین تر!
کودکان غزّه راپرپرنمودن نیست مردی!!
خون اصغرریخت چون درکربلابس آهنین تر!
زندگی باشدشهادت آی صهیون کروکور
خون رگهای حسین سرجدا بس آهنین تر!
گنبدستان است هرشهرودیارما بدانید
پَرکشدازدست چون سوزدعابس آهنین تر!
بارشِ سِجّیل روی ابرهه شایسته تربود
این سلاح غیب افلاک خدا !بس آهنین تر!
وعده ی صادق" کنون انداخت رعشه برتنِ خصم!!
دشمنِ دون! عترت و قرآن ِمابس آهنین تر!!
آی دشمن! صفحه ی تاریخ ما اینک ورق خورد
صفحه ی بعدی نبردبی صدابس آهنین تر!!
مهدی مرتضوی درازکلا
از بابل
@mortazavipoem
در سوگ پرواز سید حسن نصرالله 😭
خواستم گویم تراچشمت کجاست
بی گمان سرچشمه ی آب بقاست
دیده ام توجان مطلق گشته ای
ذرّه هایت آفتابم را سزاست
کاش عصر چک چک شمشیربود!
موشک یک تُن دو تُن تَن را جفاست
جسم نصرالله سیّد دود شد
باد بردش آسمان پیش خداست!
یک جهان شد سوگوار جان تو
چون نفس را دیده ام گفتم بقاست!
در کنار هم اگرچه چشم هاست
آن یکی مروه یکی دیگر صفاست!!
هست حزب الله خوشبو تر زپیش
سیب لبنان پر ز لبخند و دعاست!
***
ای جنایتکار تاریخ بشر
از مغول و شمر جُرم تو جداست
چنگ صهیونیست خونریز است و تیز
طول ظلمش در زمین بی انتهاست!
با سلاح آمریکا ، روی زن
خون کودک را بریزد، بی حیاست
آمریکا ساخت اسرائیل را
تکیه بر این دو به چشم دل خطاست!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
یک شنبه هشتم مهر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
دِبِیتی تَبِری ❤️❤️
تِوِسّهِ مَحلِه مَحلِه جنگ بَیّهِ
تِه دِل مِسّهِ گِمونِم سَنگ بَیّهِ
مِه چِش چِش خون بِبارِسّهِ کِلایتِه
تِمومِ گل مِه خونِ رَنگ بَیّهِ
برگردان :
درروستاها برای به دست آوردنت جنگ به پا شد
اما به گمانم دل تو برای من سنگ شد
چشمانم از بس اشک خون بارید جوی به
راه افتاد و تمام گل ها همرنگ خونم سرخ
شدند!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
چهارشنبه چهارم مهر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
به روسیَه (تبری)
بَخِردِه چِشتِه ؟! ویندِه مَردِه زورِّه
وِنِه حَقِّه بَهیرِه شالِه زورِّه
فِنا کِمبی سَرآخِر " رو سِیَه " رِه
اَمِه جا خوانِه پوتین " زَنگزورّ ه" ؟!!
برگردان :
روسیه مزه ی ترکمان چای را چشید و باز
چشم طمع به خاک ما بست؟! او زور
مرد را می بیند!
حق رو سیه این است که فضله ی شغال
نصیبش شود!!
سرانجام رو سیاه را نابود می کنیم:
از ما پوتین " " زنگزور " می خواهد؟!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه دوم مهر ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
خوانش شعر جناب شعبان کرمدخت
بانو سودابه امینی
گروه ادبیات دانشگاه چالوس
/channel/+oL-CfZm8H0FhZDBk
غزل عزادار خویش
پرستار این جسم بیمارخویشم
گرفتار و مسموم سیگارِ خویشم
شبم روز و روزم به شب می شود طی
گواه همیشه به تکرار خویشم!
زخونابِ چشمم چه سرخند گل ها
عجب باغبانی به گلزار ِ خویشم
به دریای چشمم شناگرترینم
مقام نخستم هوادار ِ خویشم!
همه تیرها را فرو برده حلقم
به پیکان عادت به پیکارِ خویشم!
به جز سایه ام دردِ دل نشنود آه!
مگر کوه آرد زگفتار خویشم
کنون می شمارم نفس های آخر
زمینگیرِهیجان ِرفتار خویشم!
بمیرم ، کسی نیست اشکی بریزد
در آیینه بینم که غمخوار خویشم
کفن را به رنگ محرم گرفتم!
بدانند مردم عزادارِ خویشم!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
چهارشنبه، ۲۸ شهریور ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
غزل آیینی
خون خدا آموخت بافرهنگ دیگر
بالاتراز سرخی نباشدرنگ دیگر
گودال باخمیازه خون می خواهدازما
پرمی کند دشمن، رسد باجنگ دیگر
آیینه می گوید به حیرانی جهان را
هرسوفراوان است و آیدسنگِ دیگر
تکرار کوفه می برد باز آبرو را
تاریخ، آبستن شود ازننگِ دیگر!
در هیات میش است گاهی گرگ مکار
دندان تیز تازه دارد چنگِ دیگر
حتی برای شیرخواره می وزد تیر
آنگه به بابا می کند آهنگ دیگر!
خونت تمام تیر را مثل سپَرشد
دیگرندارد هیچ اثر نیرنگ دیگر
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
@mortazavipoem
رباعی
این سر به هوا چرا زمینگیر شده ست؟!
ای وای که دیوانه ی زنجیر شده ست!
تا چشم نظر کرد به بانگی گفتم:
آیینه ی روبرو چرا پیر شده است؟!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
شنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
ترس صهیونیست ها
از نقطه ی یک موشک ما می ترسند
از نقطه ی نور در هوا می ترسند!
از رعبِ شکستِ شان کمی شک نکنید
از چشمکِ هر ستاره تا می ترسند!!
مهدی مرتضوی درازکلا
بابل چهارشنبه شهریور ۱۴۰۳ ش
@mortazavipoem
غزل تبری به یاد شهید مراد مرتضوی درازکلا چِلچِلا!
مِه ریکا هِسِّکا بَیِّه دَدهِ دا
قِتِه گیرِ نِنا بَیِّه دَدهِ دا
دَشیِّه داشتِه قَد دارِ بِلِندی
اِسا اَندِه کِتا بَیِّه دَدِه دا
وِنِه دَسّ آ سَرآ لینگ تِکّه تِکّه
وِنِه چِش چِش جِدا بَیِّه دَدِه دا
سی و دِه سال گِلِ بِن مار بَمیرِه
دِوارِه چِلچِلا بَیِّه دَدِه دا!
مِه روجا آسِمونِ جا بِموئِه ؟!
شِه دینِ را فِدا بَیّه دَدِه دا !
وِنِه دیم بیِّه سِرخِه سِه خِدایی!
شِه دارِ جا رِها بَیِّه دَدِه دا !
مِه چِش رِه نور بِمو چاشت بَیِّه مَحلِه---
وِنِه تابوت که وا بَیِّه ، دَدِه دا !!
اِسا خو شومبِه وَرکایِ هِداری
مِه دِنیا بی هِوا بَیِّه دَدِه دا !!
برگردان:
پسرم استخوان شد مادر فدا شود مادر بزرگ پیر می تواند اورا بلند کند مادر فدایش شود!
داشت می رفت قدداشت به بلندای درخت حالا قدش کوتاه شد مادر فدایش شود!!
سرودست وپای او ازهم جداشدند و دو چشمش از سر جدا شد مادر فدایش شود!
سی و دوسال در زیر گل جبهه مادرش بمیرد دوباره پرستو شد مادرش فدا!!
ستاره ی سحری از آسمان برگشت او به راه دینش فداشد مادر فدایش!
خدایی گونه اش مثل سیب سرخ بود اکنون از درختش جدا شد مادرش فدا!!
وقتی که در تابوت بازشد چشمم پراز نور شد و روستا مثل سرظهر روشن شد مادرش فدا!!
اکنون کنار برّه آهویم راحت می خوابم چون دنیایم دیگر هوا ندارد برای زندگی!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار