mosighi_andishe | Unsorted

Telegram-канал mosighi_andishe - موسیقی و اندیشه

4690

هم نشینی موسیقی و اندیشه، مقوله ای است آگاهی بخش و در جهت رهایی از تیرگی و ارتقا امکانات نابِ اندیشیدن.

Subscribe to a channel

موسیقی و اندیشه

"T'as l'air d'une chanson"

«تو همچون ترانه هستی»


T'as l'air d'une chanson
Avec des mots faciles
Et ton air difficile,
Avec tes mots d'amour
Qu'on ne comprend pas toujours,
T'as l'air d'une chanson
Qu'on chante à la maison.

تو چون ترانه‌ای
با واژه هایی روان،
و ظاهری در هم پیچیده
آمیخته با واژه‌های عشق
که فراتر از فهم هر روزه ست
تو چون ترانه‌ای
که در خانه زمزمه‌ات می‌کنم

Y'a des jours où, tu sais,
Tu n'es pas un succès,
Y'a des jours où ton père
N'est sûrement pas Prévert,
Mais t'as l'air d'une chanson
Qu'on chante entre garçons.

می دانی‌ روزهایی‌ هست
که همچون ترانه‌ای ناموفقی
روزهایی که شاعر ترانه‌ات پرور* نیست
اما تو چون آوازی هستی
که ما پسرها زمزمه می‌کنیم

Ma femme, la la la la la la...
Ma femme, la la la la la la...

بانوی من
بانوی من...

Ça fait belle lurette
Que je t'ai dans la tête,
T'es pas la Madelon,
Mais t'as l'air d'une chanson
Qu'a fait bien d'autres guerres
Dont j'étais l'adversaire...

مدتی ست
که تو را زمزمه می‌کنم
ترانه مادلون* نیستی
اما همچون آوازی
که در پیکارها حریف من است

Et puis, malgré les crises,
Malgré mes maints exodes,
Comme le temps des cerises
T'es revenue à la mode,
T'as l'air d'une chanson
Fidèle à son violon...

زین پس، با وجود بحرانها
با وجود گریزهای بسیار
همچون موسم گیلاسها*
تو مد روز شدی
تو چون ترانه‌ای
هم‌صدا با ویولونش

Ma femme, la la la la la...
Ma femme, la la la la la...

بانوی من
بانوی من...

Tu es faite de quoi?
Quatre coups de crayon,
Deux-trois notes de joie
Et beaucoup de brouillons
Et tu racontes quoi?
Une histoire qui me plaît...

از چه ساخته شدی؟
چهار ضربه قلم
دو سه نت شادی
و دستنوشته‌های فراوان
و راوی چه هستی؟
داستانی که دوست دارم

Si je ne suis pas toujours
Là, dans tous les couplets,
Je reviens au refrain
Et j'appelle ça l'amour,
Tu es faite de quoi?
Tu es faite de moi...

گر چه مادام آنجا نیستم
در تمامی بندها
باز به ترجیع بند گریز می‌زنم
و آن راعشق می‌نامم
از چه ساخته شدی؟
تو از من ساخته شدی

Ma femme, la la la la la...
Ma femme, la la la la la...

بانوی من
بانوی من...

Y'a des jours où, tu sais,
Tu n'es pas un succès,
Y'a des jours où ton père
N'est sûrement pas Prévert,
Mais tu es la chanson
Qui ne doit pas finir...

می دانی، روزهایی هست
که تو گویی ترانه‌ای ناموفقی
روزهایی که شاعر ترانه‌ات پرور نیست
اما تو یک ترانه‌ای
همانی که نباید به سر برسد

Je te joue longuement,
Je me trompe souvent,
Car, depuis tant de temps
Que je t'apprends par coeur,
J'ai encore peur
De ne pas te retenir...

چه بسیار که با تو قمار کردم 
گاه خود را می‌فریبم
چرا که دیرزمانی ست
از صمیم قلب می‌شناسمت
و هنوز در هراسم
که دوباره یافتنت نتوانم

Ma femme, la la la la la...
Ma femme, la la la la la...

بانوی من
بانوی من...

برگردان: #بهناز_کشاورز_زمانی


* ژاک پرِوِر Jacques Prévert شاعر بزرگ فرانسوی
* از ترانه‌های معروف فرانسوی در جنگ جهانی اول
*موسم گیلاس‌ها
(Le Temps des cerises)
ترانه معروف فرانسوی که نخستین بار شعر آن در سال ١٨۶۶ سروده شده است.

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

جاری شو با موسیقی

زندگی ادامه داره
و ما می‌گذریم...


Shirley Bassey

🌎@flowwithmusic

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

‍ من وقتی در باب گذشتۀ ایران تأمل می‌کنم، از اینکه ایرانی‌ها دنیا را به نام دین یا به نام آزادی به آتش و خون نکشیده‌اند، از اینکه مردم سرزمین‌های فتح‌شده را قتل عام نکرده‌اند و دشمنان خود را گروه‌گروه به اسارت نبرده‌اند، از اینکه در روزگار قدیم یونانی‌های مطرود را پناه داده‌اند، ارامنه را در داخل خانۀ خویش پذیرفته‌اند، جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابل نجات داده‌اند، از اینکه در قرن‌های گذشته جنگ صلیبی بر ضد دنیا راه نینداخته‌اند و محکمۀ تفتیش عقاید درست نکرده‌اند و از اینکه روی‌هم‌رفته ایرانی‌ها به اندازۀ سایر اقوام کهنسال دنیا نقطه‌ضعف اخلاقی نشان نداده‌اند، احساس آرامش و غرور می‌کنم و در این احوال اگر سؤال سمج و تأمل‌برانگیز منتسکیو یقه‌ام را بگیرد و باز از من بپرسد «چگونه می‌توان ایرانی بود؟»، جواب روشنی برای آن آماده دارم. جوابی که خود سؤالی دیگر است: «چگونه می‌توان ایرانی نبود؟»
گمان دارم نسل‌ تازه‌ای که حالا دارد به عرصه می‌آید و حتّی نسل‌هایی که می‌بایست شاهد استمرار تاریخ و فرهنگ ایران باشند نیز می‌خواهند همین جواب غرورانگیز را در برابر سؤال منتسکیو داشته باشند. در این صورت می‌بایست نه فقط خودشان این عنصر اخلاقی و انسانی را که در فرهنگ ایران هست حفظ کنند بلکه از طرف ما نیز باید این اندازه سعی شود امیدِ آنکه در آینده هم ایرانی مثل گذشته ملامت‌نا‌پذیر بماند از بین نرود.

[«چگونه می‌توان ایرانی بود؟ چگونه می‌توان ایرانی نبود؟»، دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب، کاوه، مونیخ، زمستان ۱۳۵۴، ص ۴-۸]


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#ماندلا_راهی_به_سوی_آزادی

"ماندلا" به هنگام آزادی پس از حبسِ ۲۷ ساله:

" اگر خشم و نفرت را از خود دور نکنم همچنان یک محبوس باقی خواهم ماند."

خشم و نبود کنترل بر آن، توان تفکر صحیح و برقراری عدالت را از ما می‌گیرد. تلاش برای دستیابی به آزادی و برابری و نهادینه نمودن آن قطعا از راه مبارزه مسالمت آمیز علیه ستم پیشه گان می تواند دست یافتنی تر و ثمربخش‌تر باشد.


"ماندلا" در جایی می‌گوید که خود را خوشبخت‌تر از زندانبانش می‌دانسته چون به هنگامِ گشودنِ پنجره سلول، زندانبان تیره‌گی را و او روشنایی و نور را می‌دیده است، در آن لحظه او بارقه امید و نور را در چشمان آن زندانبان دیده است و همین برایش کافی بود تا مصمم تر و راسخ تر بر این باور پای فشرد که خشم، خشم می آورد و این دورِ باطل تا ابد ادامه خواهد یافت. نتیجه این است که قدرت و کارایی خود را در یافتن و نشر حقیقت بالا برده، تحمل دگراندیشی را سرلوحه قرار داده و با دوری جستن از برخوردهای نفرت آلود و استفاده از تاکتیک های بدور از هیجان مشت سرکردگان ریا، ظلم و بی‌عدالتی را باز کرد و این آغاز راهی بود به سوی آزادی.


پستی و بلندی هایی که "ماندلا" پشت سر گذاشته، اندک نبوده‌اند او در ابتدا، راه مبارزه را با روی آوردن به حرکاتِ آنارشیستی و مسلحانه انتخاب نمود، سپس با گرویدن به اعتقاداتِ چپ راه خود را به پیش راند و بعدها باورهای بودایی بر اعتقاداتش سایه افکند. اما یکی از اصول به ارث رسیده از او توانایی فرو خوردنِ خشم و تبدیل آن به انگیزه ای جهت درکِ هر چه بیشتر دشمنان و بخشیدن آنها جهت نیل به وحدت ملی بود.

زمانی از او پرسیده بودند آیا خود را خوشبخت حس می‌کند و یا حس می‌کرده است، گرچه او پرسش را کلیشه‌ای یافته اما پاسخش در خور توجه و تامل است، او در پاسخ می‌گوید که از دست دادنِ زودهنگام پدر و فقدانِ درکِ مادر در رابطه با فعالیت هایِ آزادی خواهانه‌اش، آزار و اذیت روا شده بر همسرش و....همگی او را به دریایی از اندوه سوق داده اما هرگز او دچار تشویش و کابوس نشده‌است و همچنان با اعتقاد راسخ به آرمان‌هایش مقاومت کرده و به پیش تاخته است.

خاطرات "ماندلا" مملو از مطالبِ خواندنی است، او در جایی می‌گوید به هنگامِ حبس ادبیات، خصوصاً "ادبیاتِ کلاسیکِ یونان" و "شکسپیر" برایش راه گریز و مرهمی بر ریشِ عمیق و جانکاهش بوده و در توانمندسازی او در رهایی از خشم و نفرت نقشِ چشم‌گیری داشته و توان و بردباری او را دو چندان نموده است.



در پایان دو قطعه موسیقی تقدیم می‌نماییم، یکی از خواننده مورد علاقه "ماندلا" -"برنارد لاویر"- و دومین قطعه از "میریام ماکِبا" همرزم او در دوران مبارزه با آپارتاید خواننده افسانه‌ای آفریقای جنوبی ملقب به "مادرِ آفریقا".

با امید به وحدت و رستگاری ملی🌹🌹

#کامبیز_محمدصالحی

@KMS1965
@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

مستندی در مورد هنر از نگاه مرحوم "عباس کیارستمی"

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

👀 نظریه‌ی مرگ‌سیاست؛ آشیل امبمبه و دیدگاهش درباره‌ی اسرائیل

✍️ ترجمه‌ی وحید میره‌بیگی - ۸ تیر ۱۴۰۴

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

2CELLOS - Cinema Paradiso
[Live at Sydney Opera House]


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

شب فرهنگنامه
به مناسبت زادروز توران میرهادی


با سخنرانی: نوش‌آفرین انصاری، حسین معصومی همدانی، صادق سجادی، نصرالله افاضل، فرزانه اخوت و علیرضا میرفخرایی

یکشنبه سوم تیرماه ۱۴۰۳
خانه اندیشمندان علوم انسانی - تالار فردوسی

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

در راه برگشتن به تهران من و هدایت در یک کوپه تنها بودیم. هدایت خیلی ساکت و متفکر در عالم خودش بود و اصلاً سردماغ نبود. آهسته سوت می‌زد و با عصبانیت خاص خودش پا رو پا انداخته بود و تکان تکان می‌داد و با انگشت سبابه‌ی دستِ راست تو هوا چیز می‌نوشت که این عادت او به من هم سرایت کرده. از این سفر و دیدن سربازان روس و تجهیزات آنها در مازندران به خشم آمده بود‌. کلاً از روس‌ها خوشش نمی‌آمد. در راه برگشت هر دو مست بودیم و شاید هر یک دو بطر وُدکای روسی خورده بودیم. نمی‌دانم برای چه کاری از کوپه بیرون رفتم که دیدم غلامحسین بنان تو راهروی ترن تنها ایستاده. از قبل یکدیگر را می‌شناختیم. پرسیدم: اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت: با زنم داریم به تهران می‌رویم، تمام راه مشغول قماربازی است و حوصله‌ام را سر برده. بنان مرا به کوپه خودشان برد و دیدم گروهی نشسته‌اند و قمار می‌کنند. زنش بلند، باریک و مکش مرگ ما بود. بنان پرسید: تو اینجا چه کار می‌کنی، گفتم: من و هدایت با هم هستیم، از سفر ساری بر‌می‌گردیم. گفت: می‌شود بیایم در کوپه شما؟ گفتم: خبرت می‌کنم.

رفتم داخل کوپه و به هدایت گفتم: بنان آوازه‌خوان اینجاست، بگویم بیاید آواز بخواند؟ هدایت با نفرت گفت: آق دارم. مرده شور موزیک ایرانی را ببرد. از این تصنیف‌های احمقانه کلنل وزیری حالم بهم می‌خورد. کلنل تو موزیک ایرانی ریده. گفتم: بنان چه ربطی به کلنل وزیری دارد؟ اصلاً بنان تصنیف‌خوان به آن معنی نیست. هدایت به ناچار قبول کرد. بنان آمد و تازه نشستیم به عرق‌خوری و بنان هم واقعاً سنگ تمام گذاشت. بدون ساز غوغا کرد. مرتب از غزلیات حافظ می‌خواند و ما هر دو از صدای مخملیِ دودانگش بی‌نهایت لذت بردیم. درست است که هدایت به موزیک ایرانی اخ و پیف می‌کرد چون او بیشتر با تصنیف‌های کلنل وزیری و تحولی که در موزیک ایرانی پدید آورده بود مخالف بود و علتش هم تحت تاثیر حرف‌های سرگرد غلامحسین مین باشیان قرار گرفته بود که در آن زمان سازمان موسیقی کشور و مجله موزیک زیر دست او بود. مین باشیان به شدت با کارهای کلنل وزیری مخالف بود. اما این را باید بگویم که هدایت کوچک‌ترین اطلاع و دانشی از دستگاه‌ها و ردیف‌های موزیک ایرانی نداشت، هیچ. او فقط به موزیک فرنگی علاقه داشت.

یکی از علل خودکشی صادق این بود که دستگاه او را تحویل نمی‌گرفت. همیشه با دستگاه مشکل داشت و از دولت‌ها ناراضی بود. آزادی و وطنش را در حد پرستش دوست داشت. می‌خواست بدون چاخان و چاپلوسی و سر فرود آوردن او را محترم شمارند و هنرش را ارج گذارند. او فرانسه را خوب می‌دانست و در کار زبان پهلوی کوشش‌ها کرده بود. داستان‌ سرای قابلی بود و از همه گذشته آدمِ خوب و شریفی بود. هدایت تا بود از دولت‌ها و طرز حکومت خاندان پهلوی بیزار بود. خانواده و خاندان هدایت به واسطه تعصب مذهبی از لامذهبی صادق در عذاب بودند و از او رضایت نداشتند. از خاندان پهلوی به شدت متنفر بود و از بین بردن همین قانون اساسیِ نیم‌بند را توسط رضاشاه و برهم زدن اساس مشروطیت و افتتاح مجلس موسسانِ فرمایشی پهلوی اول، صادق را دشمن سرسخت رضاشاه ساخته بود. او ایران را اشغال شده به دست رژیم رضاشاه و قزاقانِ تحت امر وی می‌دانست.

هدایت رضاشاه را بی‌رحم و ستمگر، حریص و پول پرست، فاشیست و نوکر دست نشانده انگلیسی‌ها می‌دانست. به تمام خدماتِ پیشرفته او به نظر سطحی می‌نگریست. پس از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضاشاه از کشور دست به یک شوخیِ انتقام‌جویانه از پهلوی اول زد و آن اینکه هر چه اسکناس با عکس رضاشاه بدست می‌آورد با خودنویس چهره او را مبدل به ابلیس می‌کرد یعنی دو شاخ و دو گوش آویزان چون خرِ ناخوش و ریش بزی و عینک بر چهره اسکناس رقم می‌زد. اسکناسی از زیر دست او نمی‌گذشت که شکلک درست نکرده باشد. بانک از اسکنا‌س‌های شاخداری که به صندوق بانک برمی‌گشت سخت کلافه بود و یقین دارم دنبال عاملین این کار می‌گشتند.

هیچ کس را به آقایی و با انصافی او ندیدم. اگر با کسی خرده حسابی داشت و از او بدش می‌آمد و اثر خوبی از زیر دست آن شخص بیرون می‌آمد، آن کار را می‌ستود و غرض و مرضی در وجود او نبود. یک نفر دیگر هم در عمرم دیدم که خصائل و فضائل هدایت را داشت و او سرلشکر حسن پاکروان بود که شخصی شریف، فاضل و وطن پرستی به تمام معنا بود‌. از چاپلوسی و تشبث بیزار بود حتی نزد نزدیکان خود. اگر از پدرش می‌خواست نزد حاجی مخبرالسلطنه هدایت برود و کاری برای پسرش از او طلب کند بی‌شک وضعش به آن نابسامانی نبود که گاهی برای مِیِ شبانه دیناری در جیب نداشته باشد‌. پدرش پس از مرگ صادق به من گفت: آخرش من هیچ وقت طبیعت او را نشناختم.

#نابغه_یا_دیوانه
#صادق_چوبک
#صادق_هدایت
#غلامحسین_بنان

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

شماری از کارگران و چوپانان در جوار کاروانسرای شاه‌عباسی رشت در دوره‌ی قاجار

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#اری_به_زندگی

اگر از من بپرسید که
برای انجام چه کاری
به این دنیا آمده ام،
من،
به عنوان یک هنرمند،
به شما پاسخ خواهم داد که :
من اینجا هستم تا
با صدای بلند زندگی کنم


#امیل_زولا

🌎@flowwithmusic

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

دیکتاتورها، چگونه سقوط می‌کنند؟

فرزند "محمدعلی فروغی" نقل می‌کند که در شهریور ۱۳۲۰، پس از بازگشت پدرش از دیدار "رضا شاه"، از وی می‌پرسد که این بار "رضاشاه" با رضاشاهی که شما را در سال ۱۳۱۴ از نخست‌وزیری عزل کرد چه تفاوتی داشت؟

فروغی می‌گوید: آن موقع ما بحث می‌کردیم، "رضاشاه" گوش می‌کرد و سپس تصمیم می‌گرفت، اما این بار شاه خودش حرف می‌زد، ما گوش می‌کردیم، خودش تصمیم می‌گرفت.

درس فراموش‌ناشدنیِ تاریخ همین است؛ حکومت‌ها وقتی سقوط می‌کنند که گوش‌سپردن را کنار می‌گذارند.

عکس‌ها:
"محمدعلی‌ فروغی"، "رضا شاه"، استعفانامه‌ی رضاشاه به خط "فروغی" و امضای "رضا شاه
"



@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

رفراندوم برای گذار به دموکراسی

#صدیقه_وسمقی
#حاتم_قادری
#مصطفی_مهرآئین
#حسین_رزاق

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#زندگی
#هوشنگ_ابتهاج
#محمدرضا_لطفی
#محمد_قوی‌حلم


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

لغت «وحشی»
در تخلص وحشیِ بافقی


عنوانِ «وحشی» برای افرادی که به آن برخورد می‌کنند، تعجب‌آور است و جای سؤال دارد. در زبان، کلماتی هستند که معنای برخی از آنها در طول زمان تغییر می‌یابد؛ مانند لغت «جـانـْـدار» که در زمان حافظ، به‌معنای «نگهدارندهٔ جان، مأمورِ محافظ (بادیگارد)» بوده و هم‌اکنوی به‌معنای «موجود زنده (حیوان)» است. ازجمله کلماتی که معنی آن با گذشت زمان تغییر یافته، لغت «وحشت» است. در کتب لغت معتبر، اولین معنایی که برای این کلمه نوشته شده، «تنهــایی» است. «ترس» معنای ثانویهٔ کلمهٔ وحشت است که امروز از آن برداشت می‌شود. صفت نسبیِ کلمهٔ «وحشت» می‌شود: «وحشی» که دقیقاً به‌معنای «عزلت‌نشـین، گوشه‌گیـر و مردم‌گریـز» است که با واقعیت زندگی وحشی بافقی نیز کاملاً مطابقت دارد.

استاد مهدی نوریان
ــــــــــــــــــــــــــــ
همایش ملی گرامی‌داشت وحشی بافقی
مهرماه ۱۳۹۲ | بافق | یزد


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

** در باره ی یک ترانه : « شهزاده ی رویاها...»

« دالاهو » ( ۱۳۴۶ ) ساخته ی "سیامک یاسمی"، با بازی: "فروزان"، "بهروز وثوقی"، "ظهوری"، "ثریا بهشتی"، "جهانگیر غفاری"، "آنوش" و...یکی از فیلم های خاطره انگیزی است که به سال ۱۳۴۷ در سینما آسیای شهر رویاهایم « سراب » دیده ام.
"دالاهو" در واقع دوباره سازی فیلم
« طلسم شکسته » اولین فیلم رنگی و سینما اسکوپ سینمای ایران است که "سیامک یاسمی" یک دهه پیشتر از دالاهو، به سال ۱۳۳۶ با بازی "ملک مطیعی"، "ایرن"، "ژاله"، "ایرج قادری" و "ظهوری ساخته بود. فیلم های « تنگه ی اژدها » و « بر آسمان نوشته » دوفیلم رنگی دیگر با بازی "فروزان" و "بهروز وثوقی"، کامل کننده ی تریلوژی ( سه گانه ) ی "یاسمی" در کنار دالاهو هستند.

شهزاده ی رویاها، ترانه ای است که خانم "عهدیه" دو ورژن آن را در همین فیلم اجرا کرده اند، که اجرای دوم با غلبه ی نوای پیانو و لب خوانی زنده یاد "فروزان" براستی دیدنی و شنیدنی است. اهنگ ترانه، ساخته ی مهندس "همایون خرم" و ترانه سرا "بیژن ترقی" است. گویا نخست قرار بوده این ترانه را بانو یاسمین اجرا کنند، از آنجا که ایشان راضی نمی شوند صدایشان بر پرده ی سینما از سوی هنرپیشه ای لب زده شود اجرای آن را به خانم عهدیه می سپارند. در سالهای اخیر نیز اجراهایی بس ضعیف از همین ترانه با صدای "شکیلا"، "گلشیفته فراهانی"، "شهاب حسینی" و نمی دانم چند تن دیگر هم منتشر شده که جذابیتی نداشته اند، حتی اجرای تازه ی خود خانم عهدیه هم لطف و زیبایی اجرای فیلم را ندارد.

این ها را گفتم تا دعوتتان کنم به دیدن و شنیدن ورژن دوم اجرا شده درفیلم و سکانس شب عروسی اجباری که اقای "جهانگیر غفاری' هم به پیانو تکیه داده اند و بسیارخاطره انگیز است.


#کاوه_گوهرین

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

"Allegory of Death, 1856"
By Tómas Mondragón

"تمثیل مرگ"
اثر #توماس_موندراگون

«تمثیل مرگ» نوعی آینه‌ است؛ آینه‌ای که نه زیبایی، که حقیقت را بازمی‌تاباند.

موندراگون، نقاش مکزیکی قرن نوزدهم، در سال ۱۸۵۶ «تمثیل مرگ» را خلق کرد؛ این نقاشی با ترکیبی هوشمندانه از عناصر باروک، نگاه بیننده را به مرز ناپایدار میان زیبایی و زوال، زندگی و مرگ می‌کشاند.

بوم به‌طرزی دوپاره نقاشی شده است: در سمت چپ، زنی زیبا و آراسته ایستاده؛ مجلل، اغواگر و پر از زندگی. اما در سمت راست، همان زن به‌صورت اسکلت در منظری گورستانی بازنمایی شده است؛ نشانه‌ای عریان از فرسایش و مرگی که بی‌صدا درون تن جاری‌ست.

در بالای تابلو، دستی آسمانی -نماد خداوند یا سرنوشت- قیچی به دست دارد و در حال بریدن ریسمانی‌ست؛ تصویری استعاری از گسستن ناگهانی زندگی. بر بخشی از بوم، عبارتی نوشته شده: «این همان آینه‌ای‌ست که تو را فریب نمی‌دهد.»، جمله‌ای که رسالت این اثر را فریاد می‌زند: هشدار درباره فانی بودن انسان و بی‌اعتباری فریب‌های ظاهری. این تابلو را می‌توان بازتابی تصویری از مفهوم "ممنتو موری" دانست؛ یادآوریِ همیشگیِ مرگ به انسانِ مغرور.

🌎@flowwithmusic

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

سلام، من دهباشی هستم
(فیلم مستند درباره "علی‌ دهباشی" سردبیر مجله بخارا)

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#موسیقی_ایرانی
#تصنیف_عشق_و_جنون

یکی از تصنیف های مشهور و جاودان تاریخ موسیقی ایران، تصنیف "عشق و جنون" ( نه قدرت که با وی نشینم ) ساخته "ابوالقاسم عارف قزوینی" در مایه افشاری است. این تصنیف در سال ۱۲۹۰ خورشیدی، زمانی‌ که "محمد علی‌ شاه قاجار" شکست خورده، فرار نمود و مجدداً به روسیه برگشت، نوشته شده است.

"عارف قزوینی" پیش از آنکه به صفِ آزادی‌خواهان بپیوندد و شاعری ملی - میهنی شود، یعنی زمانی که در دربار قاجار، دارای مقام و منزلتی شود، به عشق زنانی زیباروی گرفتار آمده و از آنجایی که بسیار احساساتی و عاطفی بوده و به سرعت دل می‌باخته، این عشق‌ها در زندگی شاعرانه و هنری او، رد پایی عمیق می‌گذارند.
"عارف" در آن زمان بجز عشقِ زنانِ بی نشان، بی‌گمان به چهار دختر "ناصرالدین شاه" نیز دل می‌بازد و آنان را با نام، در ترانه‌های خود آواز می‌دهد و صد البته که آنان هم به عشق و دلدادگیش پاسخ می‌دهند.

چونکه "عارف"ِ جوان، خوش چهره، خوش اندام و خوش لباس بود. او همواره عمامه‌ای کوچک و عبا و لباده‌ای فاخر، همراه با کفشی فرنگی می‌پوشیده و به صورتِ ظاهر، چیزی از اشراف زادگان کم نداشته، از طرفی دیگر شاعری پرشور، تصنیف‌ پردازی قدرتمند، دارای حنجره‌ای شگفت انگیز و دربارِ قاجار هم، که طبعاً جایگاه داد و ستد‌های عاشقانه و به کلام دیگر، هوس بازانه بوده است. یکی از این دختران "ناصرالدین شاه قاجار"، که "عارف" به او دل می‌بازد، «قدرت السلطنه» است، که به جهت وی، این تصنیف ساخته می شود.

این تصنیف زیبا را اساتیدی چون استاد "محمدرضا شجریان" با تنظیم خوبِ جناب "داریوش پیرنیاکان"، بانو الهه با تنظیم بینظیر استاد فقید "روح الله خالقی"، استاد "روح الله خالقی" با ویولن و صدای خودشان و همچنین بانو افتخار خانوم از خواننده های توانی دوران قاجار و... اجرا نموده اند که بسیار شنیدنی است.

نه قدرت که با وی نشینم/ نه طاقت که جز وی ببینم
شدست آفتِ عقل و دینم/ ای دلارا، سروِ والا
کارِ عشقم چه بالا گرفته/ در سرِ من جنون جا گرفته
جای عقل، عشقت یک جا گرفته/ خانه‌ی دل به یغما گرفته
آفتِ تن، فتنه‌ی جان/ رهزنِ دین، دزدِ ایمان
ترٌکِ چشمت، نیزه پنهان/ آشکار آشکار آشکارا، ای نگارا
خانه‌ی دل به یغما گرفته/ در سرِ من جنون جا گرفته
سوزم از سوزِ دلِ ریش/ خندم از بختِ بدِ خویش
گریم از دستِ بداندیش/ خواهمش بینم کم و بیش
گریه راهِ تماشا گرفته/ گریه راهِ تماشا گرفته

منابع:
-عارف قزوینی، شاعر ملی ایران/تدوین، سید هادی حائری
-چهار شاعر آزادی/محمد علی سپانلو
-خاطرات تاج السلطنه از سایت روشنگری


@javadtaat
@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#اکنون
#سروش_صحت
#حامد_وحدتی_نسب
#امیرحسین_ماحوزی


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

استاد "همایون خرم" در کتابِ غوغای ستارگان، ماجرای ساخت ترانه "آمد اما" را این‌گونه شرح می‌دهد:

یکی از خوانندگانی که به من سفارش شده بود که به صدای ایشان توجه داشته باشم و خودش هم آشکارا اظهار علاقه‌مندی به آهنگ‌هایم کرده بود، خانم "الهه" بودند. البته خودم هم متوجه حالتِ مخملیِ صدایِ ایشان شده بودم و شاید یکی از اولین آثارم برای ایشان ترانه "آمد اما" بود که بر روی شعر زیبای "ابوالحسن ورزی" ساختم که خاطره‌ای به همراه دارد:

شعر زیبای "ابوالحسن ورزی" را خوانده بودم و خودش هم طی دیداری که با هم داشتیم از من خواسته بود که اگر بشود آهنگی روی آن بسازم. البته در نگاه اول فکر می‌کردم که به سادگی می‌توانم روی آن آهنگی بگذارم اما هر بار که می‌خواستم این کار را بکنم از نتیجه کار راضی نبودم و ماحصل یادداشت‌هایم را پاره می‌کردم. این وضع هفته‌ها ادامه داشت و دیگر به این نتیجه رسیده بودم که نمی‌توانم آهنگ راضی کننده‌ای روی آن بسازم، تا این که ساعت ۳ بعد از نیمه شب، ناگهان از خواب بیدار شدم و احساس کردم که باران نت در حال باریدن است.

فوراً از جا بلند شدم، قلم و کاغذ را برداشتم و آن‌چه که به نظرم رسیده بود یادداشت کردم و نزدیک صبح آهنگ ساخته شد. به یاد دارم زمانی که خانم "الهه" متوجه شد قصد دارم این آهنگ را با صدای ایشان اجرا کنم، خیلی خوشحال شد و نهایت تلاشش را به خرج داد تا آهنگ را خوب بخواند و واقعاً هم این‌گونه شد. پس از اجرای این آهنگ موج استقبال و رضایت جامعه برای خواننده، سازنده آهنگ و ترانه‌سرا را به ارمغان آورد و آقای "ورزی" به من گفتند: همایون جان، این غزلِ من را تنها خواص می‌دانستند، ولی با ساخت این آهنگ، توجه همه مردم را به آن معطوف ساختی و حقیقت این شعر را همگانی کردی.

البته این غزل توسط استاد "بنان" بصورت آواز در برنامه گلها هم خوانده شده بود. اتفاقاً هم اینک که مشغول تصحیح و ویرایش این سطور هستم نامه‌ای از طرف بنیاد فرهنگ ایران که مسئول پژوهش و تدوین دائره‌المعارف بزرگ ایرانیکا زیر نظر دکتر "احسان یارشاطر" است و توسط مؤسسه‌‌ای بزرگ در آمریکا اجرا می‌شود، به من اعلام شده که این ترانه و آهنگ سرگشته (تو ای پری کجایی) به همراه ۸ آهنگ دیگر از سایر آهنگ‌سازان به عنوان ۱۰ اثر برگزیده قرن از طرف این مؤسسه برگزیده شده است.

"حسن فرازمند" ماجرای سرودن غزل "آمد اما" را این‌گونه روایت می‌کند:

بسیاری گفته‌اند که همسر استاد "ابوالحسن ورزی" در سال‌های اول زندگی سر سازش چندانی با ایشان نداشت و از آن‌جا که در میان زنان آن روزگار از وجاهت و زیباییِ قابل‌ توجهی برخوردار بود، یکی از منابع الهام اشعار و غزل‌های نغز استاد "ورزی" بود که به واسطه تمجیدها و ستایش‌هایی که استاد از او در غزل‌هایش به‌ عمل می‌آورد، دچار غرور و کبر خاصی شد و چون مورد توجه بسیاری از هنرمندان آن روزگار هم بود، سرِ ناسازگاری را با استاد نهاد و سرانجام از او جدا شد و با یکی از جوانان هنرمند اهل مازندران که مدت‌ها در پی چنین فرصتی بود روابطی بر هم زد و در نهایت با او ازدواج کرد و رفت. طبع ظریف و حساسِ استاد از این واقعه تلخ بسیار آزرده و مکدر شد، آن‌چنان که به تدریج گرفتارِ یک‌سری آشفتگی و بیماری‌های روحی شد و دوستان و اطرافیان که شاهد این آشفته احوالیِ استاد بودند و احتمال می‌دادند که کار او دیر یا زود به جنون بکشد در نشست‌‌ها و گفت‌وگوهای مکرر و فشار آوردن به آن هنرمند بلندبالای مازندرانی، او را مجبور کردند که دست از سر همسرِ سابقِ استاد بردارد و راه بازگشتِ به زندگی را برایش هموار سازد که این فشارها بالاخره نتیجه داد و آن دو از هم جدا شدند و همسر استاد "مجدد" به زندگی سابق خود بازگشت و آنها دوباره زندگی از هم پاشیده‌ را آغاز کردند و استاد در این مقطع از زندگی‌ این غزل زیبا را سرود و در برخی جراید منتشر ساخت و بدین‌‌‌ وسیله به کسانی که تلاش کردند آرامش روزهای رفته را به زندگی‌ ایشان بازگردانند فهماند که او دیگر آن همسر سابقش نیست و این‌گونه آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را بیان کرد که دیگر آن شور دلنشین نغمه‌های گذشته را در استاد برپا نمی‌کند. استاد از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر او، شکوه و شکایت سر داد و چنین سرود:‌

آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود
چشم خواب‌ آلوده‌اش را مستی رویا نبود...

#آمد_اما
#غوغای_ستارگان
#همایون_خرم
#الهه
#ابوالحسن_ورزی
#غلامحسین_بنان
#احسان_یارشاطر
#حسن_فرازمند
#بیات_اصفهان

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

« پر نخواهد شد
مگر با بوسه های من
سبدی که می بافی ! »

#کاوه_گوهرین

@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

آواز پرنده ی مجنون

شعر:fazıl husnu
ترانه:ahmet kaya

ای آنکه پنداشته ای
همچو کوهستانهای مه آلود بلندی!
این چرخ همیشه به کام تو نخواهد چرخید
بشنو ای عالی جناب....
ای بزرگ
ای حکمران!
همیشه تو در فراز و دیگری در نشیب
نخواهد ماند!
*
هستند کسانی که
از نهر خروشان «کیزیلرماک» *بنوشند و
هر چند گرسنه
از دیاری به دیاری کوچ کنند
هستند کسانی که
از پل «تاریف اَیلَن» *عبور کنند
و گاه
زنده و مرده شان نیز ناپیدا....
*
هماره چنین نخواهد ماند
و زمانه بر قدرت ات
بر باج و خراج ات نخواهد پایید
چه بسا که روزگاری
این چرخ به کام ما هم بچرخد....

*از مکان های معروف و تاریخی ترکیه

این شعر مملو از استعاره است و بازتاب مناسبات و خصوصاً چالش طبقه‌ی فقر زده‌ی ترکیه در دوره ی پادشاهان عثمانی. مردمانی که مقاومت کردند و جنگیدند و حاکمان را تلنگری همیشگی بودند، مردمانی که از دیاری به دیاری کوچ کردند، از نهرها عبور کردند و گاه ماندند و گاه تلف شدند اما بارقه ی چشمانشان می‌گفت «این چرخ همیشه به کام شما نخواهد چرخید...ای عالی جناب، ای پادشاه.....»

برگردان:
#شاهین_سلحشور
@sh_salahshoor
@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

"صادق چوبک" در کتاب نابغه یا دیوانه درباره "صادق هدایت" و سفرشان به ساری و اقامت‌شان در خانه منوچهر خاح کلبادی و هم‌چنین دیدار با استاد غلامحسین بنان خاطراتی دارد که این‌گونه بازگو می‌کند:
در فروردین ۱۳۲۵ با هدایت برای اولین بار به شمال سفر کردیم. من تا آن زمان شمال را ندیده بودم و این مسافرت به اصرار هدایت بود. او شمال را خیلی دوست داشت. قرار شد ما دو تایی بدون آنکه کسی آگاه شود به ساری برویم. به دلیل اشغال شمال ایران توسط روس‌ها، بلیط بازار سیاه داشت. هدایت به عماد سالک سفارش کرد دو تا بلیط برای ما جور کند. هدایت به من گفت: به کسی نگو ما داریم به مازندران می‌رویم، چون دوستانی دارم که متوقع‌اند به خانه آنها بروم، نمی‌خواهم مزاحم کسی بشوم. یک راست به هتل می‌رویم و راحت.

اما هدایت هیچ‌وقت مزاحم کسی نبود، اگر کسی او را به جایی دعوت می‌کرد برایش فخر بود. هیچ وقت هم ندیدم مخل آسایش کسی باشد. هر جا می‌رفت محترم بود. وقتی برای سفر به ایستگاه راه‌آهن شمال رفتیم دیدم "دکتر پرویز ناتل خانلری"، "علی اکبر سروش"، "احسان طبری" و "مهندس کامبخش" و همسرش دکتر "اختر کیا" با ما در یک کوپه هستند. پیش بینی هدایت از آنکه کسی از سفرمان آگاه نشود درست درنیامد‌. جنوب ایران زیر سلطه اشغالگران انگلیس بود که کم‌کم در حال تخلیه کشور بودند ولی شمال هم‌چنان در اشغال روس‌ها بود که کنگر خورده و لنگر انداخته بودند و خیال خام تجزیه آذربایجان را داشتند. به نظر می‌آمد که در یکی از شهرهای شوروی سفر می‌کنیم. ترن پُر بود از سربازان روس و کمتر زبان فارسی به گوش می‌رسید. با اینکه هدایت از شلوغی کوپه‌مان به شدت دلخور و عصبی بود ولی به ناچار با افراد کوپه هم‌کلام شدیم تا رسیدیم به ساری.

ساری برای "هدایت" مقدس بود. وقتِ پیاده شدن از ترن چند نفر از اعضای کوپه از هدایت دعوت کردند که با آنها باشد ولی هدایت عذر آورد. با درشکه یک راست به "مهمان‌خانه‌ شمال" رفتیم که هدایت قبلاً آن را می‌شناخت. "هدایت" خیلی از خرمی و سکوت ساری خوشش آمده بود. دو تایی یک اتاق گرفتیم و "هدایت" کنار پنجره رفت و خاموش بیرون را نگاه می‌کرد. گمان می‌کنم به چیز خاصی فکر می‌کرد. پس از چند لحظه آمد و گفت: اگر ما را به حال خودمان بگذارند خوب است. گفتم: کی؟ گفت: آخر اینجا زیر بلیط منوچهر کلبادی هست. اگر بداند ما اینجا هستیم نمی‌گذارد در هتل بمانیم. هر اتفاقی در شهر بیفتد ستون پنجم دارد و زود خبرها به او می‌رسد. خیلی مهمان نواز است ولی تا حدی اسبابِ زحمت می‌شود.

هنوز حرف‌مان تمام نشده بود که دیدیم درِ اتاق باز شد و یک آدم بسیار چاق با غبغب سنگین افتاده و هن‌هن کنان آمد تو و نیشش تا بناگوش باز بود‌. فوری با هدایت دست داد و مثل همیشه هدایت مرا این‌طور معرفی کرد: این آقا چوغک نویسنده خیمه شب‌بازی است‌. مرد چاق که همان منوچهر کلبادی بود با کم‌محلی نگاهی پرمعنا به من انداخت که بعداً معلوم شد که مرا باعث و بانی اقامت ما در هتل و نرفتن به خانه اش می‌داند. با اینکه از آن زمان به بعد چند بار دیگر با او برخورد داشتم و پس از مرگ "هدایت" اصلاً او را ندیدم ولی هیچ‌ وقت با من خوب تا نکرد. هر چند او بعدها وکیل شد و در میان روشن‌فکران، آن بدنامیِ سایر وکلا را نداشت، ولی من هیچ‌گاه او را تحویل نگرفتم.

خلاصه "منوچهر کلبادی" خودش شروع کرد به حمل چمدانِ "هدایت" که با اصرار او را به خانه خودش ببرد‌. "هدایت" گفت: من با چوغک هستم و او می‌خواهد در جای خلوت معلومات بنویسد و دوست دارد تنها باشد. کلبادی چاخان‌کنان با چرب‌زبانی گفت: البته ایشان هم تشریف بیاورند، منزل خودشان است، قدم‌شان روی چشم. از برخورد با این آدم دلِ خوشی نداشتم. ادا در آوردم و شروع کردم به نازِ خرکی‌. حالا نگو او کاندیدای حزب توده و از ملاکین بزرگ ساری است. خلاصه من را نرم کرد و هدایت هم چاره‌ای جز رفتن به خانه او نداشت. ما هم شل آمدیم و راهی خانه بزرگ و گَل‌وگشادِ و باغِ بسیار زیبای او شدیم.

خانه و باغش بسیار بزرگ بود. از دیدن باغ عظیم و بسیار زیبای این موجود گوشت‌آلود که دارایی‌اش را از پدرش به ارث برده بود غمی وصف‌ناپذیر به دلم راه یافت و وقتی پرخوری و وافور کشی فراوان و حرف‌ها و خنده‌های احمقانه این آدم را دیدم دیگر غم به دلم کوهی شد که چطور چنین موجود فربهی، صاحب این‌همه مال و منال است؟ در خانه او یعنی در قسمت مهمان‌سرا عده‌ای از تهران آمده بودند که بیشتر توده‌ای و همان افراد کوپه ما بودند. جهانگیر و تقی تفضلی هم بودند و سرهنگی هم حضور داشت که نشناختم. شب سفره مفصلی چیدند که من و هدایت فقط به خوراک‌هایی که از سبزی درست شده بود دست بردیم چون گیاه‌خوار بودیم. مشروب فراوان و منقل و تریاک هم به وفور بود. آن خلوت و تنهایی که من و هدایت در نظر داشتیم از میان رفته بود. یکی دو روز آنجا بودیم و آمدگان و رفتگان مرتب عوض می‌شدند.

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

بر دارکردنِ "حسنک وزیر"

#تاریخ_بیهقی
#ابوالفضل_بیهقی
#رشید_کاکاوند



@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#آری_به_زندگی

نانوایی در دوران جنگ
مردم با دیدن ما قوت قلب می‌گیرند

تنور نانوایی‌ها داغ است و برای نانواها فرقی ندارد که در میانه جنگ ایستاده باشند یا یک روزعادی تابستانی؛ باز هم مانند هر روز، خود را به مغازه سفیدپوش شده از آردهای گندم می‌رسانند، خمیر نان را خوب ورز می‌دهند تا مشتری را راضی نگه‌دارند. برای نانواهایی که این روزها در شهر ماندند و تنورشان آتش امید را در دل مردم روشن کرد، دیگر فرقی ندارد که صدای انفجار به گوششان برسد یا شلوغ‌بازی ریزپرنده‌ها را ببینند، آنها دلشان را با گرمای وجود هموطنانشان گره زده‌اند و مانده‌اند تا حتی در روزهای جنگ و درگیری، نان گرم به‌دست اهالی محل بدهند.

🌎@flowwithmusic

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

ای کاش آدم می توانست وطنش را عوض کند، برود ثبت احوال یک شیتیل درست و حسابی به ثبت احوالی بدهد و بگوید کاری کن که وطن من از این به بعد یک جایی باشد آن طرف کره ی زمین که اجنبی حوصله نداشته باشد پهبادها و هواپیماهایش را بفرستد، به ثبت احوالی بگویم موشک و بمب که جای خود دارد هر ترقه ای هم که اجنبی به سوی وطن پرتاب می کند یک بخشی از قلب آدم کنده می شود، من قصد ندارم منتظر پاسخ ثبت احوالی بمانم اما قصد دارم این حرفهای کلیشه ای را همینجا تمام کنم.


آدم نمی تواند وطنش را عوض کند همانطور که تیم فوتبالش را عوض نمی کند، همانطور که پدر و مادرش را عوض نمی کند، همانطور که بچه اش را عوض نمی کند.

من خودم رفته ام ثبت احوالی حتی ثبت احوالی هم قبول کرده که نام ایران را از توی شناسنامه ام در بیاورد ولی هم او و هم من خوب می دانیم این ها یک دروغ بزرگ است و با اولین ترقه ای که یک جای وطن را زخمی می کند من هم درد خواهم کرد، درد کردن برای وطن کلیشه است، کلیشه ها تمام نمی شوند و من دوباره تصمیم دارم حرف های کلیشه ای را همین جا تمام کنم.

نمی‌دانم چند تا جنگ‌ به دنیا بدهکاریم، چند صدای انفجار، چند مرگ، چند باخت با گل‌های مفت، دنیا می‌توانست یک بار حسابش را برای همیشه با ما تسویه کند، یک بار بگوید این چند تا گلوله و چند تا خمپاره و این جور چیزها سهم توست، هر هشت ساعت یک بار بخور تا دوره اش تمام شود، اما دنیا ول کن نیست، مشغول ادامه ی کلیشه است، ای خواهر مادر دنیا، ببخشید برادر پدر دنیا.

کلیشه ای که برای ما نوشته اند تمام نمی شود، کلیشه ما همین درد کردن های هشت ساعت یک بار است این بار با بمب و پهباد، خب متریال بمبها عوض شده، مثل اینکه زیاد هم کلیشه ای نیست، همان خواهر مادر دنیا و دشمن و اجنبی، ببخشید پدر و برادر دنیا و دشمن و اجنبی...
.
.
.
.
.

#پویا_میرزاپور


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

روسیه: با تهران ابراز همدردی می کنیم ولی کمک نمی‌کنیم

دکتر محمد یوسفی متخصص امور روسیه

‌فقیری کنار خیابان از فرط بینوایی و درماندگی می‌گریست. رهگذری که از آنجا عبور می‌کرد، کنار فقیر می‌نشیند و شروع می‌کند به گریستن در کنار فقیر، مرد بینوا به رهگذر می‌گوید نیازی به گریستن نیست، اگر یکی از دو نانی را که در دست داری به من بدهی، سیر می‌شوم و دیگر گریه و زاری نمی‌کنم

‌مرد رهگذر جواب می‌دهد که تا هر وقت که بخواهی در کنارت گریه می‌کنم ولی نمی‌توانم نانی به تو بدهم.

‌حالا مثل روسیه با ایران همین است، پوتین تماس می‌گیرد و پزشکیان شهادت سرداران ایرانی را تسلیت می‌گوید، ولی در این سال‌ها جنگنده سوخو۳۵ را که به هر کشوری که مشتری باشد، از جمله مصر که ارتشش با کمک ایالات متحده سرپاست حاضر است بفروشد، ولی با وجود کمک پهپادی ایران به روسیه در زمانیکه هیچ کس حاضر به اعطای چنین کمکی نبود، تا کنون جنگنده‌ای به ایران نداده تا امنیت آسمانش را در برابر تجاوز رژیم صهیونسیتی بهبود بخشد


@mosighi_andishe

Читать полностью…

موسیقی و اندیشه

#مستند «توران خانم»

کارگردانان: رخشان بنی‌اعتماد و مجتبی میرطهماسب
سال انتشار: ۱۳۹۸

توران میرهادی (۱۳۰۶ - ۱۳۹۵) یکی از چهره‌های ممتاز آموزشی و فرهنگی ایران بود.
او به‌عنوان نویسنده، معلم و فعال حقوق کودکان، تأثیرات عمیقی بر نظام آموزش و پرورش ایران گذاشت.

میرهادی، بنیان‌گذار «مدرسه‌ی فرهاد» و «شورای کتاب کودک» بود و نقش کلیدی در ترویج ادبیات کودکان و نوجوانان داشت.
او هم‌چنین از مؤسسان فرهنگ‌نامه‌ی کودکان و نوجوانان بود که به‌عنوان منبعی معتبر و ارزشمند برای آموزش و پژوهش در ایران شناخته می‌شود.
تلاش‌های پی‌گیر و دل‌سوزانه‌ی توران میرهادی در زمینه‌ی آموزش و فرهنگ، او را به یکی از تاثیرگذارترین زنان ایران تبدیل کرده است.

#توران_میرهادی
#رخشان_بنی‌اعتماد
#مجتبی_میرطهماسب
#سال۱۳۹۸


@mosighi_andishe

Читать полностью…
Subscribe to a channel