مدیر انتشارات کتاب بلوچ کارشناس میراث فرهنگی صنایع دستی محقق وپژوهشگر تاریخ اسلام وبلوچستان
«زمانی که خداوند فتح نهاوند را کامل کرد، «سائب بن اقرع» نزد «فاروق اعظم، عمر بن خطاب» آمد و گفت:
«ای امیرالمؤمنین، بشارت بادبر تو از فتحی که خداوند در آن اسلام و اهلش را عزیز کرد، و شرک و اهلش را خوار ساخت.»
سپس سائب، نام بسیاری از شهدای مسلمان را در این نبرد برای عمر برشمرد و در پایان گفت: «و کسانی دیگر نیز شهید شدند که تو آنان را نمیشناسی، ای امیرالمؤمنین»
عمر گریست و گفت: «و چه زیانی دارند از اینکه عمر آنان را نمیشناسد؟ خدا که آنان را میشناسد، و ایشان را به شهادت گرامی داشت. آنان را چه نیازی است به شناخت عمر؟ وای بر عمر!»
خداوند، فرمانده سپاه مسلمانان، نعمان بن مقرن را رحمت کند؛ نهاوند، واپسین قلعهٔ امپراتوری ساسانی، همانجا فروپاشید.
امروز نیز، در غزه مقاوم، هزاران کودک، مادر، پیر و جوان، جان شیرین خود را در دفاع از سرزمین اسراء و معراج، در برابر صهیونیستهای جنایتکار فدا میکنند. ما حتی نام آنان را نمیدانیم. اما همانطور که سیدنا عمر بن خطاب رضیاللهعنه فرمود:
«خدایی هست که آنان را میشناسد.»
باشد که اهل تحقیق و پژوهش از دل منابع زندگانی سراسر برکت ایشان را تدوین نمایند.
خدایا، ما را با الارقم بن ابیالارقم رضیاللهعنه و پیامبرش صلیالله علیه واله و سلم محشور بفرما.اللهم امین(محمد صدیق دهواری 12/2/1404) محمدی- سراوان
*گفتگو با بی بی حوا رحمانی*
*مصاحبه کننده : محمد صدیق دهواری*
تاریخ : اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
زمان : یک ساعت و ۱۹ دقیقه
زبان گفتگو : بلوچی
*ویرایش : عارف خدابنده*
*در ادامه گفتوگوهای تاریخ شفاهی بلوچستان، اینبار از بانویی سخن خواهیم گفت که کمتر از او شنیدهایم؛ گرچه برای نسل پیشین جامعه بلوچ، شخصیت و خانوادهاش کاملاً شناختهشدهاند.*
*آری، سخن از «بانو بیبی حوا رحمانی» است، بانویی از خاندان بزرگ رحمانی؛ خانوادهای که نقش مهم و تأثیرگذاری در تحولات علمی و فرهنگی بلوچستان ایفا کردهاند. از حاج ملا شیرمحمد رحمانی تا برادرش: نور محمد رحمانی، دکتر غلامرضا رحمانی و همسر ایشان؛ شادروان استاد پیرمحمد ملازهی، همگی در این مسیر نقشآفرین بودهاند.*
*بانو حوا رحمانی با کولهباری از تجربه، سختکوشی و ساختارشکنی، نخستین زن بلوچ سراوانی بود که پس از تعطیلی تنها مدرسه دخترانه سراوان در مقطع چهارم ابتدایی، با کوشش بینظیر توانست به شیوه متفرقه در امتحانات پایههای پنجم و ششم شرکت کند و پذیرفته شود. همچنین با همان شیوه، به تحصیل در پایههای هفتم و هشتم ادامه داد و در کنار دانشآموزان پسر در امتحانات در سراوان شرکت کرد، کاری که با زخمزبانها و مخالفتهای زیادی مواجه بود، ولی در کنار این فشارها، از حمایت بیدریغ برادرش، دکتر غلامرضا رحمانی (تنها دانشجوی پزشکی بلوچستان در تهران آن زمان) برخوردار بود.*
*دکتر رحمانی به خواهرش میگفت: خواهر، در گوشهایت پنبه نگذار؛ سرب بگذار و مسیر علمآموزیات را ادامه بده. همین حمایتها و پافشاریهای خواهرانه و برادرانه و علاقمندی و کوشش بی نظیر خود بی بی حوا رحمانی، زمینهساز پیشرفت ایشان شد. برای ادامه تحصیل به زاهدان و سپس تهران رفت. هرچند با مدرک سیکل، امکان استخدام او در بخش ترویج کشاورزی فراهمشده بود، ولی شرایط خانوادگی اجازه نداد. و تقدیر، او را به آموزشوپرورش کشاند.*
دریکی از دشوارترین شرایط، با وجود فراهم شدن استخدام ولی معرفی جایگزین با این حال، بهعنوان معلم به روستای ناهوک سراوان رفت تا از تعطیلی مدرسه دخترانه آن جلوگیری کند. بهصورت افتخاری، نه ماه تدریس کرد تا دختران روستا سرگردان نمانند.
در این گفتگو از سختیهای تحصیل در سراوان و زاهدان و تدریس و تحصیل در تهران میگوید. با پشتکار، دیپلم خود را بهصورت متفرقه دریافت می کند. از ازدواجش با استاد پیرمحمد ملازهی سخن به میان میآورد،
از پذیرفته شدن در کنکور و دریافت مدرک لیسانس مشاوره و سال ها تدریس در مدارس تهران و زاهدان.
*فعالیتهای فرهنگی بیبی حوا رحمانی به همکاری با برنامه بلوچی رادیو زاهدان در بخش «سلامت خانواده» و همچنین همکاری با دادگاه خانواده و شعبه صلح و سازش در دادگستری زاهدان گسترش یافت و با وجود نقش مادری و خانهداری، همواره در مسیر آگاهیبخشی فعال بود.*
*بیبی حوا رحمانی نهتنها برای خود راه تحصیل را هموار کرد، بلکه در بزنگاههایی حساس، با فداکاری، ایثار و ایستادگی، مسیر آموزش را برای نسلهای بعدی دختران بلوچ نیز گشود. اگر امروز دختران بلوچ در دانشگاههای کشور و حتی جهان، مدارج عالی علمی را طی میکنند و در مشاغل کلیدی و تأثیرگذار حضور دارند، بیتردید مرهون کوششهای بیادعای زنانی چون اوست؛ زنانی که در روزگاری که تحصیل برای دختر بلوچ تابو بود، این تابو را شکستند و نشان دادند علم و آگاهی، حق هر انسان است.*
*با حضور داوطلبانه در مدارس روستایی، با تحمل سختیها و با نادیده گرفتن محدودیتها، راهی را گشود که امروز هزاران دختر بلوچ در آن گام برمیدارند. بیگمان او یکی از زنان تأثیرگذار و الگویی برای نسلهای بلوچ است که باید قدر دانسته شود.*
*اکنون، پس از گذشت نزدیک به یک سال از درگذشت همسرش، استاد فقید پیرمحمد ملازهی، در کوشش است تا به وصیت او جامه عمل بپوشاند: ساخت کتابخانه و مجتمع فرهنگی در زادگاهشان، روستای پسکوه. استاد پیرمحمد ملازهی، نزدیک به دو هزار متر زمین را برای این هدف اهدا کرده است؛ باشد که راه او و همسرش زنده بماند.*
*متأسفانه، هیچگاه خدمات استاد دکتر غلامرضا رحمانی و استاد پیرمحمد ملازهی آنگونه که باید، ارج نهاده نشد؛ ولی امید است امروز، با شناخت کوششهای بانو بیبی حوا رحمانی،استاد پیرمحمد ملازهی، دکتر غلام رضا رحمانی، این کاستیها جبران شوند. کتاب خاطرات استاد فقید پیرمحمد ملازهی با نام «نیم قرن در آیینه تاریخ بلوچستان« در دست چاپ است و بهزودی از سوی انتشارات کتاب بلوچ منتشر خواهد شد. باشد که این کتابخانه ساخته شود، این خاطرات منتشر گردد و این زندگی پربار، الگویی شود برای نسلی که به آینده میاندیشد.*
محمد صدیق دهواری(۸/۲/۱۴۰۴)
https://orhb.ir/?p=1527
https://www.youtube.com/playlist?list=PL2jKVRth7HXXYsIiWBverPmX6kY6Pmg5k
https://open.spotify.com/show/6wIY4LTguExSy3GGUhzSTb
*با این پیشزمینه روشن تاریخی، هرگونه اهانت به مقام خلیفه اول، بهطور مستقیم به چهرههای مورد احترام تمام مسلمانان آسیب میرساند.*
این اقدام رسانهای که در قالب برنامهای ضبطشده پخش گردیده است، نشانهای از بیتدبیری و حتی تعمد در ایجاد شکاف میان مذاهب اسلامی است. متأسفانه در سالهای اخیر برخی جریانهای افراطی، بهویژه مرتبط با انجمنهای انحرافی نظیر حجتیه، تلاش دارند تا با سوءاستفاده از تریبونهای رسمی و غیررسمی، بذر اختلاف و تفرقه در میان امت اسلامی بپاشند.
*اینجانب ضمن محکومیت قاطع چنین اقداماتی، بر ضرورت هوشیاری نهادهای فرهنگی، رسانهای و امنیتی در مواجهه با خط نفوذ و فتنهانگیزی تأکید میورزم. اسلام عزیز، دینی است که همواره بر وحدت، محبت و احترام متقابل تأکید دارد؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است:*
*«وَالسّٰبِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ... رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْه »(توبه: ۱۰۰)*
و نیز:
*«مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ»(فتح: ۲۹)*
این در حالی است در مناقب و شخصیت و تجلیل از سیدنا ابوبکر صدیق رضی الله عنه دهها حدیث معتبر و صحیح در کتب صحیح وجود دارد
*همه مسلمانان وظیفه دارند با تأسی به سیره صحابه و اهلبیت علیهمالسلام، از اختلافافکنی پرهیز نموده و در راه تحکیم اخوت اسلامی بکوشند.*
*در پایان، مطالعه مجموعه ارزشمند «سلسله خلفای راشدین» تألیف دکتر علی الصلابی (با ترجمه روان فارسی ازجناب آقای ابراهیم کیانی) را توصیه مینماییم؛ مجموعهای که میتواند درک صحیحتری از تاریخ صدر اسلام و شخصیتهای کلیدی آن دوران به مخاطب ارائه دهد.*
محمد صدیق دهواری 4 اردیبهشت ۱۴۰۴
*بسمالله الرحمن الرحیم*
*و صلیالله علی سیدنا محمد و آله و صحبه أجمعین*
*سلام علیکم و رحمهالله و برکاته:*
*در سالروز شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام، مردم شریف ایران در تاریخ چهارشنبه سوم اردیبهشتماه ۱۴۰۴ شاهد پخش محتوایی تأسفبار از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران بودند؛ محتوایی که در قالب برنامهای با عنوان «خانواده»، حاوی اهانتی آشکار به مقام شامخ خلیفه اول مسلمین، حضرت سیدنا ابوبکر صدیق رضیاللهعنه بود. این اقدام نهتنها قلب میلیونها مسلمان آزاده را جریحهدار ساخت، بلکه بار دیگر زنگ خطر ترویج تفرقه مذهبی در فضای عمومی کشور را به صدا درآورد.*
یادآوری این نکته ضروری است که توهین به این شخصیت بزرگ، نه فقط توهین به مقدسات اهلسنت، بلکه توهینی صریح به اسلام و امت اسلامی است.
*حضرت ابوبکر رضیاللهعنه از نزدیکترین اصحاب رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و نخستین مرد ایمانآورنده به اسلام، شریک هجرت، یار غار و خلیفه بلافصل پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودند. سخنان آرامبخش ایشان پس از وفات رسول الله، جامعه اسلامی را از فروپاشی نجات داد و تا قیام قیامت مضجع مبارکش در کنار یار دیگرش سیدنا عمر بن خطاب رضی الله عنه در کنار رسول الله صلیالله علیه اله وسلم در حجره مادر من و مادر تمام مومنان عایشه صدیقه رضی الله عنها قرار گرفته است.*
اقدامات عظیم و اثربخش سیدنا ابوبکر صدیق رضیاللهعنه در دوران کوتاه خلافتش نهتنها تأثیرات مثبت و ماندگاری در تاریخ اسلام داشته است، بلکه مانع از بروز بسیاری از فتنهها و بحرانهای عظیم شد که ممکن بود جامعه اسلامی را در آن دوران به اضمحلال کشاند. این اقدامات به وضوح نشاندهنده شجاعت، تدبیر و دیانت ایشان در حفظ وحدت امت اسلامی است.
1. *جهاد با اهل رده*: یکی از بزرگترین آزمونهای خلافت سیدنا ابوبکر رضیاللهعنه، علیه اهل رده بود. بسیاری از قبایل عرب پس از وفات رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم از اسلام برگشتند و از پرداخت زکات و وفاداری به حکومت اسلامی خودداری کردند. حضرت ابوبکر رضی الله عنه با قاطعیت در برابر این فتنه ایستاد و جهاد علیه آنها را آغاز کرد. این اقدام نهتنها موجب حفظ دین اسلام و دولت اسلامی شد، بلکه پایههای خلافت را در دوران سخت آغازین تثبیت کرد.
2. *مانعین زکات*: یکی دیگر از فتنههای بزرگ بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود که برخی از قبایل از پرداخت زکات خودداری کردند. حضرت ابوبکر رضی الله عنه با عزمی راسخ در برابر این حرکت ایستاد که منجر به بازگشت بسیاری از قبایل به اجرای دستورات اسلامی شد و از ایجاد شکاف در جامعه جلوگیری کرد.
3. *اعزام لشکر اسامه بن زید رضی الله تعالی عنهما:* یکی از کارهای عظیم دیگر حضرت ابوبکر رضیاللهعنه پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم، به منطقه شام بود. حضرت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیش از وفات خود فرمان اعزام این لشکر را داده بودند، اما پس از رحلت ایشان برخی از اصحاب با توجه به شرایط پیش آمده خواستار تاخیر در اعزام لشکر شدند. حضرت ابوبکر به انجام این فرمان ادامه داد و لشکر را به میدان جنگ فرستاد. این اقدام نشاندهنده پایبندی حضرت به دستورات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و همچنین اعتماد به تصمیمات پیامبر صلی الله علیه واله وسلم در شرایط بحرانی بود.
4. *جمعآوری قرآن کریم:* از دیگر اقدامات بسیار حیاتی و مهم حضرت ابوبکر رضیاللهعنه جمعآوری قرآن کریم به بود. با شهادت بسیاری از حافظان قرآن در جنگها و تهدیداتی که در زمینه حفظ قرآن وجود داشت، حضرت ابوبکر با پیشنهاد سیدنا عمر بن خطاب رضی الله عنهم به جمعآوری و تدوین قرآن پرداخت تا این میراث الهی بهدرستی حفظ شود. این اقدام، بهویژه در دوران اولیه خلافت، نقش کلیدی در حفظ و تثبیت قرآن بهعنوان منبع اصلی قانونگذاری و راهنمایی مسلمانان داشت.
*شخصیت ایشان نهتنها در منابع اهلسنت، بلکه در متون معتبر شیعی نیز مورد اشاره قرار گرفته و حتی در شجرهنامه امام جعفر صادق علیهالسلام نیز سیدنا ابوبکر رضی الله عنه در زمره اجداد مادری ایشان شناخته شدهاند. در روایات تاریخی آمده است:*
*«بعد از شهادت سیدنا جعفر بن ابیطالب رضی الله عنه، اسماء بنت عمیس با سیدنا ابوبکر رضی الله عنهم ازدواج کرد و صاحب فرزندی به نام محمد شد. از نسل محمد، قاسم به دنیا آمد که با دخترعموی خود ازدواج نمود و حاصل این وصلت، زنی به نام اُمّ فروه بود که همسر امام محمد باقر علیهالسلام و مادر امام جعفر صادق علیهالسلام شد.» علیهم السلام اجمعین*
*کویت تابعیت شیخ نبیل العوضی را سلب کرد*
وزارت کشور کویت تابعیت شیخ نبیل العوضی، سخنران و داعی معروف، را لغو کرد
هیچ توضیح رسمی از سوی دولت کویت در مورد علت این تصمیم منتشر نشده است.
شیخ نبیل العوضی با این تصمیم برخوردی آرام داشته و در توئیتی نوشت:
*"حسبنا الله و نعم الوکیل. سَيجعل الله بعد عُسرٍ يُسرًا"*
*(خدا ما را بس است و نیکو وکیلی است، و خداوند پس از سختی، آسانی قرار خواهد داد).*
شیخ العوضی در خانوادهای از طبقهی "بدون" (بیتابعیتها) در کویت متولد شد.
وی در سال ۱۹۹۸ تابعیت کویتی دریافت کرد، در سال ۲۰۱۴ سلب شد، و سپس در ۲۰۱۸ دوباره به او بازگردانده شد.
شیخ نبیل العوضی از جمله مبلغان شناختهشدهی اسلامی در جهان عرب است که در حوزهی وعظ، رسانه و تربیت اسلامی فعالیت گستردهای داشته و سخنرانیها و برنامههای او در بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی مخاطبان فراوانی دارد.
*مواضع درباره فلسطین*
العوضی بارها در سخنرانیها و برنامههای خود از آرمان فلسطین حمایت کرده و به ویژه در مورد مسجدالاقصی و وضعیت مردم غزه اظهار نظر کرده است. او در ویدئوهایی به تاریخچه قدس، وضعیت فعلی فلسطین و وظایف مسلمانان در قبال این مسئله پرداخته است.
*سلب تابعیت*
در ۱۱ اوت ۲۰۱۴، دولت کویت تابعیت العوضی را به همراه چند نفر دیگر سلب کرد. این اقدام در پی مواضع سیاسی او، از جمله حمایت از اخوان المسلمین و انتقاد از دولتهای منطقه، انجام شد. اگرچه مواضع او درباره فلسطین ممکن است در این تصمیم تأثیرگذار بوده باشد، اما به نظر میرسد حمایتهای سیاسی و اظهاراتش درباره تحولات منطقه نقش اصلی را در این اقدام داشتهاند.
*«ردّة لا أبابکر لها؛ از پیشاور تا غزه»*
*آن آه جانکاه امام ابوالحسن ندوی که در مرثیهٔ خلافت و فروپاشی عزت امت، بر زبان آمد، امروز نیز چون نغمهای سوزان از سینهٔ تاریخ به گوش میرسد.*
آن روز که امام ندوی در فراق خلافت گریست، ابوبکری نیافت که پرچم را از زمین بردارد. امروز نیز، غزه فریاد میزند: *«لا عُمرَ لها، لا صلاحَ الدین، لا أبا بکر!»* و باز، جهان اسلام خاموش مانده است...
در دههٔ هشتاد میلادی، زمانی که شوروی با زرههای آهنینش بر کوههای افغانستان تاخت، *جهاد برخاست و پیشاور شد سنگر عقیده و اسلحه.* مدارس آن، هزاران نوجوان افغان مجاهد را پرورش داد. *مرزها باز بود و مجاهدانی از تونس، فلسطین، یمن، مصر، عربستان و حتی اروپا و بلوچستان آمدند تا در کنار برادران افغان با شعار «اللهاکبر» مقابل کمونیسم بایستند و به راستی پیشاور جهاد را به دنیا معرفی کرد.*
*در رأس این خیزش، مردانی چون احمد شاه مسعود، حکمتیار، سیاف، ربانی، مجددی و آصف حسینی و دیگر رهبران افغان ایستادند. کمالالدین سنانیری، شهید دکتر عبدالله عزام، نظریهپرداز جهاد جهانی، همراه اسامه بنلادن، عدنان تمیمی و هزاران عرب، جهاد را از آرمان تا واقعیت رساندند.* ضیاءالحق، با وجود نقدها، معمار سیاسی این جریان شد؛ عربستان دلار فرستاد، آمریکا استینگر داد و جهان اسلام - ولو به ظاهر - یکدل بود.
*اما امروز غزه تنهاست. نه پاکستان آن پاکستان است، نه عربستان آن حمایتگر، نه آمریکایی هست که برای منافعش، جهاد را تقویت کند. غزه میرزمد، با دستهای بسته، در محاصرهای آهنین. رسانهها، صدای مظلوم را دفن کردهاند. کودکان غزه، با خون و ایمان بزرگ میشوند، نه با وعده رسانهها.*
اگر افغانستان جهاد را با توپ و تانک تعریف کرد، غزه، جهاد را با صبر و موشک خانگی معنا میکند.
*آنچه پیشاور در دههٔ هشتاد بود، امروز غزه نیاز دارد. مکتب خدماتی که بهدست دکتر عبدالله عزام بنا شد، فقط اسلحه و نان نمیداد، بلکه ایمان و عقیده تزریق میکرد. این مکتب، قلب تپنده جهاد جهانی بود؛ و امروز، جای آن در غزه خالی است.*
در دل آن جنگ، فلسطینیای چون عبدالله عزام پیشتاز شد؛ خطیبی آتشین، مصلحی جانسوز که جان خود و دو فرزندش را فدای جهاد کرد. هزاران عرب به ندای او لبیک گفتند. امروز اما غزه، نه مکتب خدماتی دارد، نه مرز باز، نه عبدالله عزامی.
*اخوانالمسلمین که ستون فکری بسیاری از مجاهدان بود، در افغانستان نقشی کلیدی ایفا کردند.*
*کمالالدین سنانیری، احمد الملط، مصطفی مشهور، عدنان التمیمی، محمد احمد الراشد، محمد محمود الصواف، احمد العسال؛ کمال الهلباوی چهرههایی بودند که نهتنها خود آمدند، بلکه نسلی را به جهاد آوردند؛ *اما امروز، اخوان یا در تبعیدند، یا در زندان، یا در انفعال.*
*حماس، فرزند اخوان، در غزه تنها مانده است. همان اخوانی که روزی به پیشاور آمدند، امروز کسی به فریادش توجه ندارد حتی طالبان، فرزندان همان اردوگاهها، امروز در ارگ کابل نشستهاند؛ بیآنکه حرکتی عملی در حمایت از غزه انجام دهند.*
*صدایی از کابل برنمیخیزد.*
*در این میان، تنها صدایی که برخاست*، *صدای مفتی تقی عثمانی بود؛ از نسل دیوبند که در میانهٔ فراموشی، جهاد غزه را فریاد زد؛ اما آیا کافی است؟*
*غزه، امروز، به همان پیشاور دیروز نیازمند است ؛ اما نه هزاران عرب آمدهاند، نه دلار ریاض، نه بیسیم سیا، نه حمایت ضیاءالحق*
تنها ماندهاند ایمان، سنگ و مادرانی که زیر آوار، «یا الله» زمزمه میکنند.
*کجاست پیشاور امروز؟ کجاست مکتب خدماتی دیگر؟ کجاست همت آن نسل عاشق که بیچشمداشت آمدند؟ امروز نسل ما، با گوشیهای هوشمند فقط تماشا میکند.*
*اما غزه نمیترسد. چون ایمان دارد.*
اگر صلاحالدینی نیست، هر جوان غزهای، یک صلاحالدین است. امروز ما فریاد میزنیم:
*إن لم یکن صلاحالدین، فکلُّ غَزّاویٍّ صلاحُ الدین!*
*این مقایسه میان پیشاور و غزه، نه فقط مرثیهای برای گذشته که فراخوانی برای آینده است.*
امت، باید پیشاور امروز را بسازد؛ نه در خاک پاکستان که در دلهای مؤمنان و در خاک یکی از کشورها و مناطق همسایه غزه
*غزه، صدای وجدان جهان اسلام است؛ اما این صدا، گوش میخواهد.* *نه اشک، نه آه، بلکه ایمان، عمل و بازسازی مکتب خدمات*؛
این است راه امروز امت.
*غزه، از چند سو در محاصره است:*
از شمال و شرق، دیوارهای آهنین اسرائیل؛ از جنوب، گذرگاه بستهٔ رفح و سیاست دوگانهٔ مصر؛ از غرب، دریای آزاد که در کنترل ناوهای جنگی اسرائیل است؛ و از شرق، بیتفاوتی جهان عرب.
منطقهٔ خودگردان فلسطین که خود زیر فشارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی است، نمیتواند نقش پیشاور را ایفا کند. سوریه و لبنان نیز درگیر بحرانهای داخلی؛گرچه سقوط بشار اسد و غلبه تحریر الشام نیز نتوانست بسیج عمومی جهاد را در سوریه علیه رژیم صهیونسیتی تشکیل دهد و مرزها را برای حمایت از غزه باز بگذارد
هویت بلوچ، ریشه در خاک دارد؛ در کوه، در شعر، در غیرت، در مسجد، در محراب، در مرثیه مادران و اشک چشم پدران. هر گلولهای که شلیک شد، نهتنها خاموشی نیاورد، بلکه شعلهای شد در دل نسلهای آینده؛ شعلهای از آگاهی، از مبارزه، از پرسشگری.
من در گوشه سلول، گاهگاهی قرآن را میگشودم و در آیات سوره یوسف تأمل میکردم. آنگاهکه یوسف علیهالسلام نیز بیگناه در زندان افتاد و مظلومیتش بر زبان تاریخ جاری شد. من نیز تسلیم خواست الهی بودم؛ اما یقین داشتم که این ماجرا، روزی فاش خواهد شد؛ که حقیقت، اگرچه به بند کشیده شود، دیر یا زود آزاد خواهد شد.
این بود سرگذشت قلات، آن روز تلخ و خونین که بر برگهای تاریخ بلوچستان نگاشته شد و هنوز نیز پژواک آن، در کوههای خاموش و دلهای آگاه، جاری است
برگی ناگفته از تاریخ معاصر بلوچستان
برگرفته از کتاب «تاریخ قوم بلوچ و سرگذشت بلوچستان» که به قلم میر احمد یارخان، واپسین حکمران حکومت بلوچستان، که باهمت شیخ انور دهواری به زبان فارسی برگردانده شده است.
این فصل، تصویری روشن از چگونگی پایانیافتن حکومت بلوچستان به دست ارتش پاکستان ارائه میدهد و نشان میدهد که ریشه بسیاری از تحولات و ناآرامیهای امروز بلوچستان پاکستان به آن واقعه بازمیگردد.
رویدادی خونبار که در ۶ اکتبر ۱۹۵۸ میلادی برابر با ۱۴ مهر ۱۳۳۷ هجری شمسی رخ داد و چون زخمی کهنه، هنوز در سینه تاریخ بلوچستان باقی است.
فصل خونریزی در تاریخ بلوچستان؛ تکرار واقعه کربلا در صحرای بلوچستان
این فصل در تاریخ بلوچستان در ۶ اکتبر ۱۹۵۸ میلادی (۱۴ مهر ۱۳۳۷ شمسی) در یک بامداد خونین رخ داد. هنگامیکه صدای روحپرور بانگ نماز صبح در فضای آسمان قلات طنینانداز بود، غرش نیروهای خونآشام ارتش پاکستان با تانکها و نفربرهای زرهی و صدای ماشینهای کمانگیر (ماشینهای نظامی که به آن «گاز» گفته میشود)، با محاصره همهجانبه قلات، آرامش و سکون معنوی را شکست.
مردمی که برای عبودیت خداوند رهسپار مسجد بودند، با صحنههای هراسناکی مواجه میشدند. بلوچهای غیور با برآمدن آفتاب و بیدار شدن از خواب، متوجه شدند از قلات تا فرودگاه کویته به طول ۹۶ مایل، مملو از نیروهای نظامی است که گامبهگام ایستادهاند. بر روی کوههای نواحی قلات، توپها و خمپارهاندازها را مستقر کرده بودند. مردم با حیرت، تأسف و یأس از یکدیگر سبب را پرسوجو میکردند که چگونه این ارتش شبانه، بااینهمه نیرو و تجهیزات، در این نواحی مستقرشده است. گویی ایادی استعمار انگلیس دوباره زنده شدهاند و خاطره هجوم انگلیس در سال ۱۸۳۹ میلادی (۱۲۱۷ شمسی) دوباره در اذهان زنده گشت؛ و این بار با چه هدفی؟
آن روز، بر شهید مهراب خان، سپاه انگلیس شبیخون زده بود؛ اما امروز، این بار انگلیس نیست، بلکه لشکری پاکستانی است و شهریار این شهر نیز پاکستانی است. پس این منظره هولناک به چه دلیل است؟ ساکنان قلات نصیری متوجه موضوع نمیشدند تا اینکه با غرش توپی، همه به عمق فاجعه پی بردند و به خود آمدند. *گلوله توپ، بر مناره مسجد شاهی قلات فرود آمد؛ بر این مناره، پرچم سبز و سرخرنگ حکومت بلوچی قلات برافراشته بود که با کلمه طیبه «لاالهالاالله محمد رسولالله و اللهاکبر» مزین شده بود.
این توهین بزرگ به مقدسات اسلامی نه با لشکری بیگانه و استعماری، بلکه با حکومت و سرزمین خدادادی پاکستان انجام شد؛ کشوری که بلوچها از آغاز طرح ایده آن، کوششهای وسیع، پشتیبانیهای مالی و جانی کرده بودند و از همه مسلمانان در این راه، بیش از دیگران تلاش کرده بودند. آنان مدتها نیز میزبان سکندر میرزا، پیش از آنکه رئیسجمهور شود، بودند. اینک، بهفرمان او، این حمله صورت گرفت.
در این گیرودار و شرایط بحرانی، از اتاقم بیرون آمدم؛ اتاقی که بانی سرزمین پاکستان، قائد اعظم، مدتها در آن سکونت داشت و ساعتها با من همفکری میکرد. اکنون، لشکر همان قائد اعظم، از دیوار پریده و داخل قلعه شده بودند و با رگبار گلوله، شش نفر بیگناه در خاک و خون غلتیدند.
تمام شهر قلات، پیرامون آن و بیابانهای اطراف و دورافتادهترین نقاط جهلوان، در ترس و هراس به سر میبردند. هنگامیکه از افسر و فرمانده لشکر درباره این حمله ددمنشانه و ناگهانی پرسیدم، از سخنانش چنین دریافتم که به گمان آنان، من لشکری هشتادهزارنفری گردآوردهام و در شهر قلات قبایل مسلح را جمع کردهام، یا اینکه علیه پاکستان شورش کردهام. «انا لله و انا الیه راجعون
این، تهمتی بیش نبود؛ و آنهم به شخصی زده میشد که قائد اعظم بارها در مجامع عمومی و نوشتههای خویش اعلام کرده بود: «خان! اگر شما به من یاری نکرده بودید، پاکستان تأسیس نمیشد»
من خطاب به آن افسر گفتم: «این چگونه خوابی بود که شما دیدهاید؟ کجاست لشکر هشتادهزارنفری؟ کجا هستند قبایل مسلح؟» بیچاره پاسخی نداشت، درحالیکه به آنان چنین وانمود کرده بودند و دستور دادهشده بود که پاسخ وفاداری و مروت و جوانمردیِ معمار و طراح این سرزمین را با اسلحه و گلوله بدهند.
بله به آنان گفتهشده بود: «بروید بلوچها را سرکوب کنید تا بدانند که پاسخ احسان و نیکی، گلوله است؛ تا دیگرکسی در آینده برای نیکی و یاری به دیگران، دلرحمی نکند»
سپاه سکندر میرزا، جز چند نفر خدمه و محافظ، کس دیگری نیافت. برای دستگیری من آمده بودند. من نیز، قرآن کریم را زیر بغل گرفته و همراهشان راه افتادم.
نظام سنتی تقسیمبندی آب در قناتها با استفاده از طاس و کپل
نوشته: محمد صدیق دهواری
استفاده از طاس و کپل همچنان در بلوچستان برای تقسیمبندی آب رواج دارد. با توجه به پراکندگی حدود ۱۶۰۰ رشته قنات در نقاط مختلف روستایی، عشایری و حتی شهری بلوچستان، بهکارگیری طاس و کپل در بیشتر این مناطق، جز در مواردی چون قناتهای پرآب ناهوک که میزان آبدهیاش از گنجایش زمینهای کشاورزی بیشتر است، امری رایج و پذیرفتهشده است.
شرایط جغرافیایی و کشاورزی بلوچستان
استان سیستان و بلوچستان در منتهیالیه جنوب شرقی کشور واقعشده و ازنظر اقلیمی یکی از خشکترین و گرمترین نقاط ایران به شمار میرود. میزان بارندگی بسیار اندک، نوسانات دمایی بالا و پراکندگی جغرافیایی آبها، همگی بر الگوی معیشت مردم منطقه تأثیرگذار بودهاند. با توجه به کمبود نزولات جوی، نظام کشاورزی در این منطقه همواره وابسته به قناتها، آبانبارها و سیستمهای سنتی تأمین و تقسیم آب بوده است.محصولات اصلی کشاورزی در بلوچستان شامل خرما، گندم، جو، لوبیا، ماش، ترهبار و برخی محصولات باغی نظیر انار و انجیر است که در زمینهای محدود اما حاصلخیز اطراف قنوات کشت میشود.
پیشینه قنات در ایران و بلوچستان
قنات، یکی از میراثهای تمدنی کهن ایرانیان است، سامانهای زیرزمینی برای هدایت و استخراج آبهای زیرزمینی که از هزاران سال پیش در فلات ایران مورداستفاده بوده است. بلوچستان نیز باسابقهای دیرینه در استفاده از این شیوه سنتی، دارای قنواتی است که برخی از آنها چند هزار سال قدمت دارند. در منطقه سراوان، قنواتی وجود دارد که طول برخی به بیست کیلومتر میرسد. اگرچه مستندات دقیق تاریخی در دست نیست، اما آثار باستانی و اسناد موجود، حکایت از قدمت طولانی بهرهبرداری از قناتها در این منطقه دارند.
نظام تقسیمبندی آب با طاس و کپل
با توجه به شرایط اقلیمی و محدود بودن منابع آبی، نظام تقسیمبندی آب بر پایه ابزار سنتی طاس و کپل شکلگرفته است. طاس ظرفی سفالی یا فلزی دارای سوراخ کوچکی در کف است که بهآرامی بانفوذ آب پر میشود. وقتی طاس پر و غرق شود، زمان مشخصی سپریشده که معادل یک «تاس» آب است.
کشاورزان منطقه تا حدود دو دهه گذشته همگی از این ابزار برای تقسیم آب قنات استفاده میکردند؛ اما امروزه با کاهش آبدهی قنوات و رویآور دن به چاههای عمیق و موتورپمپها، استفاده از طاس و کپل کمتر شده است. بااینحال، همچنان معیار خریدوفروش آب در برخی نقاط، بر پایه تعداد تاس است.
درگذشته، آب قنات مستقیماً به مزارع و باغات هدایت میشد. امروزه، به علت تغییر الگوهای بهرهبرداری و کم آب قنات بر برخی از قنات ها، ابتدا آب در استخر ذخیره و سپس توزیع میشود؛ اما همچنان سهم آب هر کشاورز بر اساس تعداد تاس مشخص میگردد.
مالکیت آب با مالکیت زمین همزمان نیست بهطوریکه ممکن است فردی مالک زمین باشد اما سهمی از آب نداشته باشد یا بالعکس. یا کشاورزی فردی از بین رفته باشد و سهم آب داشته باشد یا زمین های بایر را از افراد دیگری راجاره و زیر کشت ببردد در این شرایط، آب بهصورت موقتی اجاره داده میشود که به آن «زمان» گفته میشود.
ساختار تقسیمبندی
تقسیمبندی بر اساس «شبانه» (۲۴ ساعت) یا «هنگام» (۱۲ ساعت) است. «تسو» معادل ۶ ساعت (یکچهارم شبانهروز) و «کوت» بخشی از آن است. دهگان یا میراب که مسئول توزیع و نظارت بر آب است، بر اساس سهم هر فرد و موقعیت زمینها در نخلستان یا دشت، جریان آب را هدایت میکند.
در جوی اصلی، پس از خروج آب از مظهر قنات، آن را به شاخههای مختلف هدایت میکنند. هر شبانه یا هنگام سهم مشخص خود را دارد و دهگان با طاس و کپل در محل تقسیم (که معمولاً محل تجمع کشاورزان است) نظارت را انجام میدهد.
زمانی که طاس پر میشود، دهگان با صدای مخصوص اعلام میکند که نوبت بعدی آغازشده و جریان آب باید به مزرعه بعدی منتقل شود. در صورت سهم کم، ابزار با ریسمانی از لیف درخت خرما بنام «چیلک» گره گذاری میشود تا تعداد تاسها اشتباه نشود.
جایگاه اجتماعی دهگان و رسوم محلی
دهگان برای خدماتش دستمزد دریافت میکرد؛ گاه سهمی از محصول (گندم یا خرما) و گاه یک «تاس» آب بهعنوان «جلو هنگام» به او تعلق میگرفت. نظام تقسیم آب قنات بهقدری دقیق، مقدس و پذیرفتهشده بود که هرگونه تخلف در آن، حتی ممکن بود مجازات سخت عرفی نظیر طلاق زن را در پی داشته باشد.
ابعاد فرهنگی، اجتماعی و فنی
ابزار طاس و کپل نهتنها کاربردی بلکه فرهنگی نیز بودهاند. ساخت آنها توسط زرگران و آهنگران محلی انجام میشد. سوراخ زیر طاس گاه به علت رسوبات کوچکتر میشد که هر شش ماه با نظارت سهامداران قنات، تمیز میشد.
اما دوستی از تندوف در صحرای الجزایر و دیگری از شنقیط در موریتانی، مرا به سوی علوم و زبان در این دیارها ترغیب کردهاند. بنابراین تصمیم دارم در پایان این مسیر علمی، نزد مفسر شنقیطی اقامت کنم؛ سوار بر شتر به دیدارش روم، در صحراهای بهشت، و از دانش او بهره گیرم.
استادم دکتر جعفر شیخ ادریس مرا از استادی در سودان یاد کرده بود که با تعصب بر سنت سلف، حتی برای رفتن به درس، سوار بر شتر میشد. من نیز خواهم کوشید تا همانگونه رفتار کنم.
چون از دریای تفسیر بهره برگرفتم، به سراغ کتابهای حدیث نبوی میروم؛ نخست، کتاب بزرگ و گرانسنگِ «الجامع الصحیح» اثر محبوبم امام بخاری.
و این بار نیازی به دقالباب نیست؛ او خود در انتظارم ایستاده، با شوق و لبخندی که نشان از خبر داشتن او از عشق و اشتیاق من به حدیث و علم رجال دارد.
از او میخواهم پیش از آغاز درس، مهارت تیراندازیاش را به من نشان دهد؛ که چگونه با هر ده تیر، به کمال، بر هدف میزند. آنگاه بیصبرانه میخواهم که روایت احادیث را آغاز کند؛ با شرح، با تحلیل اسناد، با بیان حالات راویان.
سالها در کنار او مینشینم، همه حدیثها را حفظ میکنم، سندها را میفهمم، و سرانجام اجازهنامهاش را دریافت میکنم. سپس به نزد حوریههایم میروم، آنان را بشارت میدهم، و با غرور میانشان قدم میزنم؛ آری، به خود میبالم در برابر دوستی که خود را تنها به خوردن گوشت پرنده و انگور مشغول داشته، و از همراهی با بخاری سر باز زده، در حالیکه من نشانیاش را نیز به او داده بودم، همانجا در میان دریاچه و کوه بلند!
سپس از بخاری اجازه میگیرم تا به دیدار امام مسلم روم، و بعد نزد ابوداود، نسائی، ترمذی، ابن ماجه، دارقطنی، ابوحاتم و صدها تن از بزرگان حدیث بنشینم؛ تا خود حدیث را با سند مستقیم از آنان بشنوم، سندی که مرا به درجات عالیتر برساند.
آنگاه به سراغ طبقات شارحان حدیث خواهم رفت: ابن حجر عسقلانی، امام نووی و دیگر بزرگان؛ تا با سههزار نفر از اهل علم و فقه حدیث آشنا شوم، و هرکدام نکتهای بیاموزند.
قلمم در دست، نفسم در سینه حبس، و پرسشهایم بیپایان؛ از هر پاسخ، پرسشی تازه برمیآید. سالها میگذرد، و آنان خشنودند که طلبهای عاشق و پرشور یافتهاند؛ کسی که همواره میپرسد، مینویسد، میاندیشد…
چون از این لشکر علم و حکمت، بهرهام را برگرفتم، سفیرانی به سوی خلفای راشدین فرستادم تا از ایشان اجازهی دیدار بخواهم. با ادب وارد شدم، بیآنکه درخواستی بر زبان آورم؛ تا ایشان خود اخلاق و تواضع مرا ببینند، دلشان نرم شود، و زبانشان به ملاطفت باز شود.
آرامآرام شهامت گفتگو در دل من شکوفا شد، و چون سیراب شدم، به دیدار دیگر صحابه شتافتم؛ از بزرگترینشان آغاز کردم، سپس به سوی دیگران رفتم، آنانکه داناتر و پیشکسوتتر بودند.
در این دیدارها، برایم سیرهی پیامبر را بازگو کردند؛ اخبار بدر و اُحد، ماجراهای غزوات، داستانهای مهاجران و انصار، وفود عرب، نبردهای قادسیه و یرموک، فتوحات شام و عراق و ایران، ورود ملتها به اسلام، تولد نسل تابعین، و حکایت علماندوزان و مجاهدان آن دوران.
سپس، به سراغ امام مالک رفتم، آنگاه ابوحنیفه، شافعی، و نزد هر یک، سالیان دراز نشستم؛ تا فقه و اصول مذهبشان را فراگیرم، و راز اجتهادشان را دریابم.
روزهای من با امام مالک رنگی دیگر داشت؛ چراکه در دنیا، او همانند من، از دیابت رنج میبرد. او نیز چون من، عاشق شیرینی و رُطب بود، اما نمیتوانست از آن بسیار بخورد. پس تصمیم گرفتم پیش از هر دیدار، طبقی پر از برحی، خلاص، نارن، خستاوی و مجدول از رُطبهای بهشتی برایش هدیه ببرم. نیز شیرینیهایی با زعفران، که از همسرانم میخواهم برایش بپزند؛ چراکه میدانم از وقتی امام لیث بن سعد برایش کشتیای از زعفران و شکر فرستاد، به شیرینی علاقهمند شد، و شاید همین علاقه، سبب بیماریاش گشت.
با این هدایا، امام به من لطف یافت، و موطأ را در نسخهای زرین به من بخشید، و قلبش را برایم گشود؛ تا جایی که خود شگفتزده شدم: کجا رفت تندیهای او با شاگردانش؟ همان کسی که شاگردی را تنها بهخاطر رفتوآمدش به محفل پرندهبازان، سرزنش کرد!
گاه هراسان میشدم که نکند مرا نیز به بازار قدامه در بغداد نسبت دهد، یا به بازار غزل در کنار مناره مسجد خلفا، جاییکه پرندهبازان گرد میآمدند! اما اخلاق اهل بهشت، دیگر همچون اخلاق دنیوی نیست… و شاگردی من نزد او، به سلامت گذشت.
اما مقام والاترین انس و پرشورترین شوق من، آنگاه رقم میخورد که پس از گشتوگذاری در نواحی غربی بهشت، سوار بر اسب سیاه خود بازمیگردم، و میبینم که امام احمد بن حنبل در ورودی باغم ایستاده، با چهرهای پرنور و فروتنانه به پیشوازم آمده است؛ گویی امام شافعی مرا به او معرفی کرده، و او بیدرنگ مشتاق دیدارم شده است.
*زنده یاد فقید استاد علامه محمد احمد الراشد از برجستهترین نظریهپردازان و متفکران جریان اخوانالمسلمین در جهان اسلام بود*
*نثر ایشان روحانگیز، ژرفاندیش، آمیخته با عرفان و آگاهی دعوتی او با آثار اثرگذاری همچون «المنطلق،العواءق،الرقایق » «دفاع از ابوهریره رضی الله عنه » و «ده ها اثر ارزشمند فاخر بی بدیل» نقش مهمی در تبیین مبانی تربیتی و فکری دعوت اسلامی ایفا کرد.*
*متن فاخر «رحلة الخلود» یکی از شاهکارهای نثر ایمانی-ادبی معاصر است که در آن، اشتیاقی لطیف و عارفانه به بهشت، با تخیل خلاق و تربیت دینی درآمیخته است.*
*این اندیشمند فرزانه، پس از عمری پربار، درشهریور ماه سال گذشته دار فانی را وداع گفت، اما آثارش همچنان روشنیبخش مسیر نسلهای دعوتگر و عاشقان سیر الیالله بویژه فرزندان دعوت اسلامی و جنبش های اسلامی خواهد بود*
(رحله الخلود)
*سفر جاودانگی*
از همان دوران کودکیام، پسربچهای نبودم همچون دیگر همسالانم؛ بلکه گرایشم به وقار و جدیت و آرامش بیشتر بود. در حالیکه همسنوسالانم سرگرم شوخیهای مبتذل، سخنان زشت، فحاشی و ناسزا بودند؛ یکیشان فهرستی بلند از الفاظ توهینآمیز نسبت به ناموس و نسب مردم را از حفظ میدانست و آنها را با دروغ میآمیخت، اما من همواره زبانم پاک بود، از زشتی سخن بری، و در گفتار راستگو. هرگز به یاد نمیآورم کسی را فریب داده یا به او دروغ گفته باشم. در مدرسه، مطیع آموزگاران و محترم به بزرگترها بودم.
در عین حال، تنبل هم نبودم؛ با دوستانم در بازی فوتبال و دویدن شرکت میکردم و در تعطیلات تابستانی حتی یک روز از شنا کردن در آب نمیگذشتم. شناگری توانا بودم که در هشتسالگی، بدون کمک کسی از دجله عبور کردم، آنهم زمانیکه دجله پرآب و پهناور بود.
بخش زیادی از وقتم را با دوچرخهسواری سپری میکردم. خانهمان در منطقه «اعظمیه» در جوار بقایای بستانی از «اصلانپاشا» قرار داشت. کودکیام آمیخته با خوردن رطب و سدر بود؛ سنگی به درخت میزدیم یا با قلاب آن را میچیدیم و بیشستن، تنها با فوت کردن، میخوردیم. با اینهمه، چون به خانه بازمیگشتم، برادرم مجله «الرسالة» اثر زکی مبارک را به دستم میداد و من آن را جلد به جلد میخواندم، گرچه اندکی از آن را میفهمیدم، اما مفاهیم آن در ناخودآگاهم رسوب میکرد و بر گرایش ذاتیام به جدیت میافزود.
در آن دوران، تلویزیونی نبود که ما را مشغول دارد. ایستگاه تلویزیونی تازه در سال ۱۹۵۴، توسط یک شرکت انگلیسی به نمایشگاه ای در بغداد آورده شد و سپس دولت آن را خرید. در آن ایام، مسأله فلسطین در اوج توجه عمومی بود و همین بر نوجوانیمان تأثیر گذاشت. تظاهراتی برای لغو پیمان «پورسموت» برپا شد و ما نیز به گفتگوهای سیاسی علاقهمند شدیم.
چاپخانهها شروع به انتشار کتابهایی در باب تاریخ جنگ جهانی دوم و ماجراهای «رومل» و دیگران کردند، و بدین ترتیب علاقهام دوچندان شد، تا آنجا که خود را در صفوف دعوتیافتگان یافتم، در همان دوره دبیرستانی.
این ورود به فضای دعوت اسلامی، دو مشعل دیگر از جدیت و سختکوشی بر آتشی افزود که فطرت و فضای پرتلاطم سیاسیام بر آن افروخته بود. مربیانمان با ما درباره وضعیت کشورهای اسلامی، جهاد، و توصیفاتی از بهشت و فردوس سخن میگفتند؛ جایی که شهدا و قهرمانان نبرد در فلسطین و کانال سوئز جای دارند.
با گذر زمان و رفتن به محافل علمای بزرگ و حضور در کلاسهای «صحیح بخاری» نزد شیخ عبدالكريم روحی انقلابی و جدی در ما دمیده شد. با آغاز شنیدن سخنرانی ها و درسهای شیخ دکتر تقیالدین الهلالی، تفاوت مکتبهای فقهی را درک کردیم و به اقوال ابنتیمیه گرایش یافتیم و با آثار گستردهی ابنقیم جوزیه انس گرفتیم.
در حالیکه همسالانمان غرق لهو و سخنان بیمایه بودند، شوق ما به بهشت افزایش یافت؛ بهویژه وقتی کتاب «حادی الأرواح إلی بلاد الأفراح» از ابنقیم به دستمان رسید. «بلاد الأفراح» یعنی بهشت؛ سرزمینی سرشار از نعمتها که جان انسان را به سرور میآورد. علاقهمان عمیقتر شد و به نسلی بدل گشتیم چون پیران وارسته؛ در دنیایی غرق در مادیات، خود را از شهوتها برکنار میداشتیم و لذت حقیقی را در احساسات روحانی میجستیم.
از دل این روند تدریجی، نوعی انسجام در روح و منش ما پدید آمد؛ سبک زندگیای آکنده از تلاش، جدیت و اشتیاق به ثواب الهی؛ تا جایی که همه لذات دنیا، حتی حلال آن، در نگاهمان حقیر و کمارزش جلوه میکرد؛ زیرا وظیفهی اصلاحی که بر دوش گرفتیم، کاری عظیم و بلندهمت بود که نذر جان، علمآموزی، اندیشهورزی، و نشستن مکرر برای تدبیر در مصالح امت اسلامی را میطلبید.
*انتصاب جناب مهندس احسان طاهری را به عنوان معاون امور عمرانی فرماندار زاهدان را صمیمانه تبریک عرض می نمایم*
ایشان از نیروهای کارآمد و توانمند وزارت کشور می باشند که مسولیت های در فرمانداری های زاهدان و چابهار و سراوان و شهردار سراوان را نیز در سوابق اجرایی دارند
از خداوند متعال آرزوی موفقیت برای ایشان دارم(محمد صدیق دهواری ۱۴۰۳/۱۲/۲۸)
مکتب خواهران و درس تفسیر (روزهای شنبه توسط مولوی ضیاءالرحمن محمدی).
درس حدیث بعد از نماز عشا (توسط مولوی خیرالله حسینزهی).
تدریس روخوانی قرآن کریم به نونهالان پس از نماز مغرب.
کتابخانه مسجد از مراکز فرهنگی مهم شهر سراوان (محمد صدیق دهواری ۱۴۰۳/۱۲/۱۰)
*مهندس احمد اریش؛ از هجرت خاندان تا برگشت به وطن*
*مهندس احمد اریش در کشور کویت، در خانوادهای ریشهدار و شناختهشده به نام خاندان اَریش، که در آن دیار به «الجازمی» شهرت داشتند، دیده به جهان گشود. این خاندان از تبار علمای دین و مهاجران بلوچ بودند که علی رغم هجرت به آن دیار؛ هویت دینی و فرهنگی و قومی خویش را حفظ کرده بودند.*
پدر ایشان (مولانا عبدالحکیم) و پدربزرگ ایشان، مولانا علیمحمد، مولانا شیح محمد، از علمای برجسته مذهب حنفی به شمار میآمدند که تحصیلات دینی خود را در حوزههای علمیه دیوبند، بهویژه دارالعلوم کراچی، گذرانده بودند.
*با توجه به پایگاه علمی و مذهبی آنها و حضور پررنگ جامعه بلوچ (کارگران بلوچ که برای کار به آن کشور تازه تأسیس سفرکرده بودند) پیرو مذهب حنفی در منطقه احمدی کویت، از این خاندان خواسته شد تا وظایف دینی و شرعی این جمعیت را عهدهدار شوند. این مسئولیت دینی، عامل ماندگاری خانواده اَریش در کویت گردید.*
مهندس احمد اریش تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دانشگاهی خود را در کویت سپری کرد و در همان دوران، در فعالیتهای فرهنگی و دانشجویی مشارکتی فعال داشت.
در سال 1367 یک سال پیش از حمله رژیم صدام حسین به کویت، مهندس اریش به وطن مادری خود، ایران، بازگشت و در شهر ایرانشهر ساکن شد.
*با مدرک مهندسی عمران از دانشگاه کویت، بهسرعت جذب پروژههای زیرساختی و راهسازی در استان سیستان و بلوچستان شد. از جمله فعالیتهای حرفهای ایشان میتوان به نظارت در پروژههای راهسازی در محورهای چابهار–کنارک–نیکشهر، قطعاتی از محور ایرانشهر–سرباز همچنین زاهدان–زابل، کمربندی ایرانشهر به بمپور و طرح احداث موجشکن دریایی اشاره کرد.*
*مهندس احمد اریش شخصیتی متعهد، مؤمن، متواضع و بسیار سختکوش هستند. در میان همکاران و مردم، به صداقت، دلسوزی و مسئولیتپذیری شهرت داشته و همواره تلاش میکرد تا خدمات عمرانی در اجرای پرژه های خود را با نگاهی انسانی و مردمی و اسلامی پیاده سازد.*
*مهندس احمد اریش در گفتوگوی تاریخ شفاهی به بیان خاطراتی از دوران تحصیل، فعالیتهای دانشجویی در کویت، چالشهای نظارت بر پروژههای عمرانی در جنوب شرق ایران، و تجربه بازگشت به وطن پرداخت. این گفتوگو، نهتنها بازتابی از زندگی فردی یک مهندس مهاجر است، بلکه روایتی زنده از پیوند تاریخی، مذهبی و فرهنگی میان جامعه مهاجر بلوچ در کویت و سرزمین مادریشان در بلوچستان بهشمار میآید. (محمد صدیق دهواری 1404/2/19)*
گفتگو با مهندس احمد اریش
مصاحبه کننده : محمد صدیق دهواری
تاریخ : اسفند ماه ۱۴۰۳
زمان : ۳۷ دقیقه
زبان گفتگو : بلوچی
ویرایش : عارف خدابنده
مهندس اریش در این گفتگو خاطراتی با ارزش از مسیر زندگی، تحصیل در کویت و کار به عنوان مهندس ناظر در ایران را به صورت مختصر بیان می کنند.
در وب سایت بشنوید :
https://orhb.ir/?p=1542
یوتیوب :
https://www.youtube.com/playlist?list=PL2jKVRth7HXXYsIiWBverPmX6kY6Pmg5k
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/show/6wIY4LTguExSy3GGUhzSTb
دیرزمانی است که نام و یاد صحابی جلیلالقدر، سیدنا الاَرقم بن ابیالارقم رضیاللهعنه، ذهنم را به خود مشغول داشته است. همان صحابی نامدار که پیامبر خدا، صلیالله علیه واله وسلم، سه سال پنهانی در خانهاش بر کوه صفا، قرآن کریم و آموزههای اسلام را به صحابه تعلیم میداد. خانهای که در آن سه سال دعوت سرِّی، پناهگاه امن اهل ایمان بود.
بارها و بارها داستان ایمان آوردن سیدنا عمر بن خطاب رضیاللهعنه را خوانده و شنیدهایم؛ که چگونه به این خانه وارد شد و چگونه با ورود او دعوت پنهانی به پایان رسید.
مورخان بیشتر به جنبههای امنیتی و نقش و جایگاه این خانه پرداختهاند، اما از خود الارقم کمتر یادکردهاند..
آری، الارقم بن ابیالارقم رضیاللهعنه، سرباز فداکار اسلام، که در سال ۵۵ هجری در مدینه منوره درگذشت. سعد بن ابی وقاص رضیاللهعنه بر او نماز گزارد و پیکرش در بقیع، در کنار دیگر صحابه، به خاک سپرده شد.
از پایان دعوت سرّی تا زمان رحلتش، شصتوپنج سال گذشت، اما باوجود نقش مهم و محوریاش در آغاز نهضت اسلامی، تاریخنگاران مسلمان در برابر او خاموش ماندند و در مقایسه با بسیاری از صحابه، کمتر به او پرداختند. گویی پسازآن سه سال، درباره این شخصیت بزرگوار سکوت اختیار کردهاند.
او تجسم کاملی از ایثار و بیادعایی بود؛ نه به دنبال شهرت رفت، نه بر کسی منتی نهاد. خانهاش را بی چشمداشت، وقف پیامبر و دعوت خدا کرد. به جزء چند حدیث از او روایت دیگری برجای نمانده، نه سخنی از آن روزهای پرخطر در کتابهای تاریخی و حدیثی از او نقلشده است و نه پسازآن دوران در همراهی با رسولالله صلیالله علیه واله و سلم
از هجرت بزرگ تا واقعه دردناک رحلت پیامبر، و از دوران خلفای راشدین، ساداتنا ابوبکر، عمر، عثمان و علی رضیاللهعنهم، تاریخ در برابر او ساکت است.
و این سکوت، نه از بیارجی، بلکه از بزرگی است.
پس از هجرت به مدینه، پیامبر (ص) میان الارقم و زید بن سهل، معروف به ابو طلحه انصاری، پیوند برادری بست. ارقم در محله بنیزُریق ساکن شد و از سوی پیامبر صلیالله علیه واله و سلم مأمور جمعآوری زکات و داوری در اختلافات انصار گردید.
بیتردید در همه غزوات با پیامبر صلیالله علیه و اله و سلم همراه بود، اما نه در جایگاه فرماندهی که در چشم مورخان جلوه کند، بلکه بهسان سربازی گمنام، که حقیقت سرباز بودن را بهتمامی درک و زندگی کرده بود.
در برخی منابع آمده است که پیامبر صلیالله علیه واله و سلم در غزوه بدر، شمشیری به او هدیه داد؛ اما او هرگز از این هدیه برای فخرفروشی بهره نگرفت. نه حدیثی فراوان نقل کرد تا بهرهای دنیایی ببرد و نه در پی آن بود که شناخته شود. ترجیح داد همانگونه که بود، گمنام بماند؛ مردی که شهرت را نمیخواست.
این بیادعایی تصادفی نبود، بلکه فضیلتی آگاهانه بود. بسیاری از اصحاب نیز چون او، نه برای نام و نشان، که تنها برای رضای خداوند، در کنار پیامبر ایستادند.
او مردی بیصدا اما پر اثر بود؛ مردی که در نخستین روزهای پرمخاطرهٔ دعوت، که ایمان آوردن همسنگ شکنجه، طرد و حتی شهادت بود، چون سمیه و یاسر، خانهاش را پناه اسلام کرد و بیهیچ سخن و نشانی، آن را وقف دعوت نمود.
سکوت سالیان او، سکوت ایمان بود. باآنکه خانهاش نقشی بیبدیل در تاریخ اسلام داشت، اما هرگز نه در خطبهای از آن گفت، نه در جمعی یادکرد، نه در جنگی بدان فخر نمود. نه مدعی شد که «من بودم که خانهام را بخشیدم»، نه در پی لقب رفت و نه سهمی از بیتالمال طلب کرد. پیامبر ارزش کارش را میدانست، اما ارقم همچنان خاموش ماند.
گمنامی نه از بیارزشی است، که از همت بلند است؛ همانگونه که عمر بن خطاب رضیاللهعنه درباره شهدای نهاوند گفت:
«چه زیانی دارند از اینکه عمر آنان را نمیشناسد؟ خدا که آنان را میشناسد!»
این جمله، میتواند شرححال ارقم باشد؛ کسی که عملش بر مبنای نگاه خداوند بود، نه داوری مردم.
و چه زیباست که انسانی، تمام تاریخ را وقف کند، بیآنکه خود چیزی از تاریخ بخواهد.
علما و مورخان درباره ارقم چنین گفتهاند:
ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» نوشت:
«او از پیشگامان اسلام بود، در خردسالی اسلام آورد و در آغازین روزهای اسلام، نقش بزرگی ایفا کرد»
ابن هشام در سیره و ابن سعد در «طبقات الکبری» نیز از او یادکردهاند؛ در زمرهٔ آن صحابهای که با قلب، اندیشه و خانهشان به اسلام خدمت کردند، نه باشهرت و ادعا.
در این میان، به یاد مردی از اخوانالمسلمین عراق افتادم. یکی از عزیزانی که در دهه شصت شمسی، در دوره تابستانی دارالعلوم مکی زاهدان شرکت کرده بود و به همراه دو تن دیگر، سنگ بنای اخوان المسلمین را در بلوچستان را گذاشت. او که با شیخ انور دهواری آشنا شده و این حرکت را بنیاد نهاده بود، روزی برایم از دل تاریخ اسلام چنین نوشت:
*انا لله و انا الیه راجعون*
سلام علیکم و رحمهالله و برکاته
*با اندوه فراوان، درگذشت استاد عبدالصمد ملکزاده، از چهرههای برجسته علمی، فرهنگی و رسانهای بلوچستان و از نسل اول تحصیل کردگان سراوانی در دانشگاه کویته را به اطلاع میرسانیم.*
ایشان متولد سال ۱۳۲۱ در زنگیان سراوان بودند و تحصیلات ابتدایی خود را در همانجا آغاز کردند. پس از اخذ دیپلم از پنجگور، تحصیلات عالی خود را در دانشگاه کویته ادامه داده و موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم سیاسی شدند.
*استاد ملکزاده در دوران دانشجویی از فعالترین چهرههای جنبش دانشجویی بلوچ بودند و به مدت سه سال دبیرکل سازمان دانشجویی بلوچ (BSO) را برعهده داشتند.*
همچنین در همان دوران با رادیو بلوچی کویته به عنوان تهیهکننده، گزارشگر و گوینده همکاری داشتند.
پس از سالها فعالیت اقتصادی و مدیریتی در برخی کشورهای عربی، پیش از انقلاب اسلامی به ایران بازگشتند. در اوایل انقلاب نیز همکاری ایشان با رادیو بلوچی زاهدان ادامه یافت و پیش از انقلاب نیز مدتی با خبرگزاری پارس همکاری داشتند؛ *از این رو میتوان استاد ملکزاده را از نخستین چهرههای رسانهای شهرستان سراوان دانست.*
در عید قربان سال ۱۳۹۰، فرصتی دست داد تا به همراه جمعی از دوستان، به ویژه حافظ محمد امین دهواری، دیداری با ایشان داشته باشیم که حاصل آن، گفتوگویی صمیمی بود و اکنون در سایت تاریخ شفاهی بلوچستان در دسترس علاقهمندان است.
*متأسفانه، با وجود علاقه فراوان ما، به دلیل کهولت سن و بیماری، امکان انجام گفتوگوی مجدد با ایشان فراهم نشد.*
*اینجانبان محمد صدیق دهواری و عارف خدابنده، گردانندگان سایت تاریخ شفاهی بلوچستان، درگذشت این شخصیت فرهیخته و پیشگام را به خانواده گرامی ایشان، فرزندان بزرگوار، مردم شریف استان سیستان و بلوچستان، بهویژه اهالی محترم شهرستان سراوان، طوایف ملکزاده و بزرگزاده، و جناب آقایان مهندس عبدالسلام بزرگ زاده و عبدالغنی ملکزاده تسلیت عرض میکنیم و از درگاه خداوند منّان برای آن مرحوم علو درجات و برای بازماندگان صبر جزیل و اجر جمیل مسئلت داریم.*
محمد صدیق دهواری، عارف خدابنده 5- اردیبهشت ۱۴۰۴
گفتگو با استاد اعلم روانشاد (دهواری)
مصاحبه کننده : محمد صدیق دهواری
تاریخ : دی ماه ۱۴۰۳
زمان : یک ساعت و ۲۹ دقیقه
زبان گفتگو : بلوچی
ویرایش : عارف خدابنده
استاد اعلم روانشاد، از چهرههای فرهیخته، ماندگار و اثرگذار در عرصه آموزشوپرورش استان سیستان و بلوچستان، نخستین بنیانگذار مدارس غیرانتفاعی در شهرستان سراوان است که با تأسیس «مؤسسه دانش»، در سال 1372، افقهای نوینی را در آموزش رسمی این دیار گشود.
در سال ۱۳۸۴، هنگامیکه درصدد تألیف کتاب «سراوان، شکوه گذشته» بودم، توفیق همراهی با این ایشان را در سفری پژوهشی به قلعههای تاریخی و آثار باستانی روستای دهک یافتم؛ سفری که دریچهای بهسوی دنیای پر رمز و راز تاریخ، فرهنگ و تمدن کهن آن دیار گشود و زوایای ناپیدایی از عظمت عرفانی آن سرزمین را بر من روشن ساخت. بخشی از این یافتههای ارزشمند، در بخش روستاها (روستای دهک) در کتابم بازتاب یافته است.
در سال ۱۳۸۹، در نخستین همایش بزرگداشت و معرفی خواجه محمد مرشد، عارف و شاعر بلندآوازه سراوان که باهمت شهردار وقت محمدی، جناب مهندس احسان دهواری و اینجانب با همراهی شخصیتهای ارزشمند و مردم فهیم و فرهنگ دوست و به ویژه همکارانم در اداره میراث فرهنگی سراوان، برگزار شد، استاد روانشاد، با ارائه مقالهای وزین درباره شخصیت عرفانی، شجرهنامه و دیوان اشعار آن عارف سترگ، برگ زرین دیگری بر دفتر پژوهشهای تاریخ فرهنگی سراوان افزودند که سبب شد کتاب اشعار خواجه محمد مرشد با تصحیح استاد نوید دهواری توسط انتشارات کتاب بلوچ نیز منتشر شود.
استاد روانشاد، همواره برای من و بسیاری دیگر از شاگردان و پژوهندگان، استادی دلسوز و راهنمایی فرزانه بوده که دانستههای خویش را باکمال اخلاص و فروتنی در اختیار دیگران قرار میدهد که در این راستا نیز اطلاعات و محتوای کتابم با عنوان «طایفه دهواری: پیشینه، خدمات و شخصیتها»، نیز به مدد راهنماییهای ایشان، تکمیل و تصحیح گردید.
استاد روانشاد که همواره به رسالت معلمی خویش در سنگر مدرسه و دانشگاه افتخار میکنند، آثار گرانسنگی در حوزه روانشناسی و تاریخ معاصر بلوچستان با تألیف کتاب «تغییر رفتار» در کنار ده ها مقاله ارزشمند تحقیقی، آثار علمی ماندگاری به یادگار گذاشتهاند. ازجمله این آثار، کتاب ارزشمند «مقدمهای بر روانشناسی» است که در سال گذشته توسط انتشارات «کتاب بلوچ» به زیور طبع آراسته شد.
استاد فرزانه؛ سالیان است که به عنوان مشاور و عضو شورای آموزش و پرورش شهرستان سراوان، اندوختههای علمی و تجربیات گرانبهای خود را در اختیار همکاران و نسلهای آینده قرار داده و میدهند.
در ادامه گفتوگوهای تاریخ شفاهی بلوچستان، که با ایشان انجام شد، از فراز و فرودهای مسیر تحصیل تا کارشانسی ارشد روانشناسی و تدریس، سابقه پر بار حضور در آموزش و پرورش سراوان، چگونگی تأسیس نخستین مدارس غیرانتفاعی، سفرهای علمی به خارج از کشور، تجربیات گرانسنگ تدریس در تهران و سراوان و نیز همکاری با برنامههای مشاوره صداوسیما و شکل گیری اولین مدارس در سراوان در سال های 1310 سخن گفتند؛ گفتاری که دربردارنده دریای معرفت و مشعل فروزانی از راهنمایی برای مشتاقان علم و فرهنگ است.
متن از ؛ محمد صدیق دهواری
*با این پیشزمینه روشن تاریخی، هرگونه اهانت به مقام خلیفه اول، بهطور مستقیم به چهرههای مورد احترام تمام مسلمانان آسیب میرساند.*
این اقدام رسانهای که در قالب برنامهای ضبطشده پخش گردیده است، نشانهای از بیتدبیری و حتی تعمد در ایجاد شکاف میان مذاهب اسلامی است. متأسفانه در سالهای اخیر برخی جریانهای افراطی، بهویژه مرتبط با انجمنهای انحرافی نظیر حجتیه، تلاش دارند تا با سوءاستفاده از تریبونهای رسمی و غیررسمی، بذر اختلاف و تفرقه در میان امت اسلامی بپاشند.
*اینجانب ضمن محکومیت قاطع چنین اقداماتی، بر ضرورت هوشیاری نهادهای فرهنگی، رسانهای و امنیتی در مواجهه با خط نفوذ و فتنهانگیزی تأکید میورزم. اسلام عزیز، دینی است که همواره بر وحدت، محبت و احترام متقابل تأکید دارد؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است:*
*«وَالسّٰبِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ... رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْه »(توبه: ۱۰۰)*
و نیز:
*«مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ»(فتح: ۲۹)*
این در حالی است در مناقب و شخصیت و تجلیل از سیدنا ابوبکر صدیق رضی الله عنه دهها حدیث معتبر و صحیح در کتب صحیح وجود دارد
*همه مسلمانان وظیفه دارند با تأسی به سیره صحابه و اهلبیت علیهمالسلام، از اختلافافکنی پرهیز نموده و در راه تحکیم اخوت اسلامی بکوشند.*
*در پایان، مطالعه مجموعه ارزشمند «سلسله خلفای راشدین» تألیف دکتر علی الصلابی (با ترجمه روان فارسی ازجناب آقای ابراهیم کیانی) را توصیه مینماییم؛ مجموعهای که میتواند درک صحیحتری از تاریخ صدر اسلام و شخصیتهای کلیدی آن دوران به مخاطب ارائه دهد.*
والسلام علی من اتبع الهدی
محمد صدیق دهواری 4 اردیبهشت ۱۴۰۴
گفتگو با ملا امید فاضلی
گنجینهای از خاطرات مذهبی و تاریخ شفاهی مردم کلهگان
مصاحبه کننده : محمد صدیق دهواری
تاریخ : اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
زمان : یک ساعت و ۱۸ دقیقه
زبان گفتگو : بلوچی
ویرایش : عارف خدابنده
در ادامهی مجموعه گفتوگوهای تاریخ شفاهی بلوچستان، توفیق داشتم گفتگویی صمیمی با شخصیت فرهیخته و مردمی خطهی کلهگان سراوان، ملا امید فاضلی، داشته باشم.
ملا امید فاضلی، روحانی سادهزیست و فروتن که با وجود نداشتن تحصیلات رسمی حوزوی، سالیان سال است که بهعنوان چهرهای مورد اعتماد در میان مردم منطقه شناخته میشود. ایشان نه تنها معتمد و پناهگاه مردمان روستاهای اطرافاند، بلکه شاعری خوشذوق و حافظ خاطراتی گران بها از مناسک، مراسم و تحولات مذهبی منطقه هستند.
وی همواره در کنار مردم و برای مردم زیسته و منشأ خیرات، راهنماییهای دینی، و پیوند دهندهی نسلهای گذشته و حال با سنتهای مذهبی بومی بودهاند.
از نکات برجستهی شخصیت ایشان، علاقهمندی به ادبیات فارسی و تسلط شفاهی بر اشعار بزرگان همچون مولانا جلالالدین بلخی، حافظ، سعدی، مثنوی معنوی و همچنین اشعار مولوی عبدالله روانبد است. این ویژگی باعث شده تا سخنان ایشان آمیخته با حکمت، ادب و شعر باشد و هر گفتگو با وی به درسی از معرفت و دلنوازی بدل شود.
در این مصاحبه، ایشان شماری از اشعار دلنشین و تأثیرگذار را نیز در موضوعاتی همچون اخلاق، عشق، و محبت به پیامبر مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآلهوسلم با شور و شوق قرائت کردند که حال و هوای خاصی به فضای گفتوگو بخشید.
متن از ؛ محمد صدیق دهواری
گفتگو را در وب سایت و شبکه های تاریخ شفاهی بلوچستان بشنوید:
https://orhb.ir/?p=1478
یوتیوب :
https://www.youtube.com/playlist?list=PL2jKVRth7HXXYsIiWBverPmX6kY6Pmg5k
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/show/6wIY4LTguExSy3GGUhzSTb
و اردن و مصر با معاهدات سیاسی و روابط امنیتی با رژیم صهیونیستی، عملاً گزینههای فعالی برای تکرار تجربهٔ پیشاور نیستند ولی این امر بایستی تحقق یاید
اما آیا پیشاور غزه ممکن است؟ بله.
در فضای امروز، پیشاورِ غزه باید مجازی باشد گرچه فیزیکی آن تحقق یاید، در تهران،در استانبول، دوحه، کوالالامپور، یا حتی جاکارتا. شهری که نه الزاماً جغرافیایی، بلکه گفتمانی و رسانهای باشد. مرکز همگرایی امت، محل تزریق ایمان، آموزش، رسانه، بسیج عمومی و بازآفرینی مفهوم جهاد.
امت، اگر بخواهد، میتواند امروز، پایتخت جهاد را دوباره بنا کند. نه با مرز باز، بلکه با دل باز. نه با تفنگ تنها که با قلم، رسانه و همبستگی. پیشاورِ دیروز، درس امروز است.
و این است پیام غزه «ما تنهاایم، اما امیدوار. ما محاصرهایم، اما ایستادهایم. اگر امت بازگردد، ما پیروزیم»(محمد صدیق دهواری 25/1/1404)
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ
ابراهیم ٤٢
گمان مبر که خدا، از آنچه ظالمان انجام میدهند، غافل است! (نه، بلکه کیفر) آنها را برای روزی تأخیر انداخته است که چشمها در آن (به خاطر ترس و وحشت) از حرکت بازمیایستد...
🌐 @Naser_Sobhani
ارتش در خیابانها و کوچههای شهر، صحنههایی فراموشنشدنی آفریده بود. کاش میشد این صحنههای وحشتناک را فراموش کرد. هنگامیکه جوانان خود را میدیدم که با گلولههای ارتش پاکستان سینههایشان شکافته و در حال جان دادن بودند، آهی از دل برآمد. بله فرزندانم! آرام بگیرید. بااینهمه، حتی در حال جاندادن نیز به کشور اسلامی پاکستان وفادار بودید.
میدانم شما نیک میدانید که من هرگز به کسی خیانت نکردهام و حتی مویی از تن کسی نکندم. اینان، نیکخواهان خود را به خاک و خون میکشند. شاید خواست خدا همین باشد.
هزاران چشم اشکآلود میخواستند با من وداع کنند؛ اما هر کس نزدیک میشد، به سویش شلیک میشد. من چشمها را بستم؛ دیگر چیزی نفهمیدم تا آنکه خود را در زندان لاهور یافتم.
در خانهام، پانزده هزار ارتشی سنگر گرفته و اردو زده بودند. همسر و فرزندانم را در اتاقی حبس کردند و همه خانه را بازرسی کردند. گمان میبردند که چاپخانه پولی در اختیاردارم، یا انباری از آگهیهای ضد پاکستان پنهان کردهام. در دفتر خاطراتم نیز به دنبال مدرکی علیه پاکستان میگشتند، اما چیزی نیافتند.
گنجینه شاهیام را تصرف کردند. در آن، یادگارهای نیاکانم بود؛ پر از سکههای نقره و اشیای گرانبها. تنها خدا میداند چه چیزهایی در آن بود. همه اینها در دست یک استوار قرار گرفت و گاهگاه اشیایی ناپدید میشد تا آنکه خزانه بهکلی مفقود شد.
اسلحهخانه نیز بازدید شد. لایهای از غبار روی آن نشسته بود و سالها از آن استفادهنشده بود. جز اتاق خالی چیزی باقی نماند. سلاحها به یغما رفت؛ شاید اکنون در پادگان کویته باشند. اسباب و اثاثیهام را به وحشیانهترین شکل چپاول کردند؛ گویا خوارزمی مالباخته بود و غارتگر، مغول و تاتار.
شهر قلات را چنان غارت کردند که گویی نادر افشار به دهلی حمله برده است. خانه به خانه را بازرسی و چپاول کردند. تمام کارکنان و خدمه دربار قلات را دستگیر کردند. همسر و فرزندانم در بازداشت خانگی ارتش قرار گرفتند.
مردم قلات در حسرت لقمهای نان و اندکی آسایش بودند. گویی محشری برپاشده بود. باور نمیکردم که رهبر یک کشور، برای حفظ صندلی خود چنین بازی خون و وحشتناکی به راه اندازد؛ آنهم در زمانهای که ادعای جمهوری دارند!
من که خود از بانیان این کشور بودم، نمیتوانستم بازیچه دیکتاتوری قرار گیرم و دست در تباهی کشور داشته باشم.
در نیمروز ۶ اکتبر ۱۹۵۸ میلادی (۱۴ مهر ۱۳۳۷ شمسی)، هنگامیکه رادیو پاکستان خبر دستگیری مرا پخش کرد، در کویته، مستونگ، نوشکی، سبی، مچ، بولان، دادر و همه مناطق کوهستانی، مردم بهتزده و ماتمزده شدند.
من که از اعماق جانودل برای عزت اسلام و مسلمانان گام برداشته بودم، اکنون دربند و زندان کشور خویش، آنهم به جرم وفاداری و خدمت، گرفتارشده بودم. چه تلخ است زمانی که انسان، به دست همانانی که روزی در پی مشورت و هماندیشیاش بودند، امروز خوار و گرفتار گردد.
پس از دستگیری، آزارهای روحی و تحقیرهای پنهان و آشکار آغاز شد. افسرانی که روزگاری در حضور من کمر خم میکردند، اکنون با نگاهی سنگین و کینهتوز، به دیده مجرم و خائن نگاهم میکردند. گویی تمام آن گذشته سراسر خدمت و ایثار از خاطرهها پاکشده بود. در زندان، بارها برای بازجویی احضار شدم. از من میخواستند که اسناد خیانت، شورش یا دسیسه را بپذیرم، اما چه خیانتی؟ چه شورشی؟ جز عشق به بلوچستان و اعتلای اسلام، چیزی در دل نداشتم و ندارم.
از سوی دیگر، گزارشهای تلخی از قلات به گوشم میرسید. مردم مظلوم، در محاصره نظامیان، گرفتار فقر، ترس، گرسنگی و تحقیرشده بودند. خانهها و مغازهها زیر چکمههای ارتشیان ویرانشده، جوانان بیگناه به جرم بلوچ بودن و غیرت داشتن، دستگیر و شکنجه میشدند. حتی صدای اعتراض علما و مشایخ نیز در گلو خفهشده بود.
در این میان، قلبم برای همسر و فرزندانم میسوخت که بیپناه در چنگال ارتش بودند؛ خانهام به پادگان تبدیلشده بود، اتاق به اتاق جستوجو شده، خاطرات و یادگارهای شخصیام تاراج گشته بود. ارتش پاکستان، گویی با دشمن خارجی میجنگید، نه با مردمی که روزی با خون و جان برای بنای این کشور تلاش کرده بودند.
گزارشهایی شنیدم که حتی برخی فرماندهان ارتش، گنجینه فرهنگی و اشیای قیمتی خانهام را بهطور شخصی تصاحب کردند؛ سکههای تاریخی، نسخههای خطی، نشانهای خانوادگی و آثار نیاکانم به غارت رفت و در بازارهای سیاه فروخته شد.
هرچه بیشتر در این غربت و زندان به تأمل مینشستم، بیشتر درمییافتم که این هجوم نه یک تصمیم آنی، بلکه نقشهای طراحیشده برای پایان دادن به هویت سیاسی، فرهنگی و تاریخی بلوچستان بود. *میخواستند قلات را نهتنها فتح نظامی، بلکه ویران هویتی کنند؛ روح آن را بشکنند و خاطره یک قوم آزاده را برای همیشه در زیر چکمههای ارتش دفن کنند.
اما غافل بودند که تاریخ را نمیتوان با گلوله محو کرد.
در برخی مناطق، سهم مشخصی از آب به وقف مسجد یا خندق قلعه اختصاص داشت. دارندگان قنات برای حاکم سهمی میدادند تا در هنگام حملات دشمن، آب در خندق باشد و دفاع آسانتر شود. همچنین، ابزار سفالی «کپل» ریشه در سنت سفالگری روستای کهن کلپورگان در منطقه سراوان دارد؛ منطقهای باسابقه سفالگری چند هزارساله البته در نقاط دیگر بلوچستان نیز تاس و کپل تولید می شده اند.
عوامل تهدیدکننده و راهکارهای نگهداری
با ورود فنّاوری، رواج ساعت، چاههای عمیق و موتورپمپها، این نظام سنتی در معرض فراموشی است. ابزار طاس و کپل بهسختی تولید میشود و سازندگان آنها کم شدهاند. حفظ، مستندسازی، آموزش و احیای این نظام سنتی، ضرورت دارد. پیشنهاد میشود: مستندسازی دقیق از روش تقسیم آب
آموزش نسل نو
۳. ثبت میراث ناملموس طاس و کپل
۴. حمایت از سفالگری سنتی کلپورگان
۵. حفظ آداب دهگانداری و نظام مشارکت کشاورزان
این نظام سنتی، نماد عدالت اجتماعی، همکاری جمعی و بهرهبرداری عادلانه از منابع حیاتی آب در یک منطقه کویری است که نباید به فراموشی سپرده شود.
از حیا، در حضور صدق و صفایی که در چهرهاش بود، در خود فرو رفتم؛ اما لحظهای نگذشت که از دل و جان، دریایی از پرسشها روانهاش کردم: از محنتها و صبرش، از بصیرتش، صفای عقیدهاش، شناختش از بدعتها.
او مرا از دقایق احوال خود، و قهرمانان همراهش سخن گفت، و مرا با آنان آشنا کرد. روزی پرشکوه بود، آنگاه که شهید آگاه و مجاهد نستوه، تکیهگاه سنت و اسوهی پایداری، احمد بن نصر بن سیف الخزاعی را به من معرفی کرد. از شوق، دستان و شانههایش را بوسیدم، شاید قطرهای از خیر و اخلاص او به من منتقل شود.
مدتها نزد امام احمد ماندم؛ مسند و فقهش را آموختم، و در دلم شوق تألیف نیز پدید آمد. دیگر نخواستم تنها شنونده باشم؛ بلکه خواستم تجربهاش را بنویسم: حکایتی از پایبندی بر سنت، در سایهی نظارت مکتب حنبلی.
آنگاه که کتابم در بهشت به دست مؤسسه الرسالة چاپ شد، و استاد رضوان دعبول آن را آراست، تصمیم گرفتم آن را به شهدای بهشتی هدیه کنم.
بدینسان، کتابم به دست شهیدان اهل خیر رسید: عمر محمود، ایاد العزی، عمر حوران، محمود الهاشمی و خواهرش میسون، رعد الدلیمی، یوسف الحسان پرچمدار بصره، حبیب راوی سردار فرات، جبار کاظم الشمری نمونهی برائت، و ليث اسماعيل الراوی نجیبزادگان… سپس به شهدای فلسطین و دیگر امتهای شهیدپرور اسلام رسید. از آن پس، مکتب جهاد آگاهانه بنیاد یافت، و شرحهای روشنگر آن پدید آمد، که شهید بزرگوار ایران، ناصر سبحانی از برجستهترین نمایندگان آن بود…
و آنگاه که این مراحل علمی و روحانی را به انجام رساندم، نوبت رسید به اجازهی زیارت بزرگترین و عزیزترین انسان هستی، سرور دو جهان، سید عرب و عجم، مولای جن و انس، پیامآور رحمت، حضرت محمد مصطفی صلیالله علیه و آله و سلم.
نمیخواهم بیادبانه باشد که دیدار او را پس از دیدار امت و صحابهاش قرار دادم؛ چرا که مقتضای ادب آن است که نخست آموخته شوم، آراسته گردم، و آداب حضور در محضر عظیم او را بدانم. نخواستم بیمقدمه، همچون جاهلی بیتجربه، در پیشگاهش حاضر شوم.
در روش من چنین است که سنگینی نکنم، گفتارم را مختصر دارم، و به اندازه شأن خود سخن گویم. اما از او خواهم خواست که دعا کند تا ملائکه، پروندهای از زندگی ایشان را، به صورت تصویری سهبعدی در اختیارم بگذارند. همانگونه که بشر در دنیا به فناوری ویدیو رسیده، پس بیشک، ملائکه به تصاویری ژرفتر و لطیفتر دست دارند؛ تصاویری که رویدادهای صدر اسلام را لحظه به لحظه، دقیق، زنده، و روحنواز نشان میدهند: نبردها، هجرت، نمازها، روزهای مکه و مدینه، حتی دوران کودکی و جوانی پیامبر صلیاللهعلیهوسلم.
آنگاه از حضرت خواهم خواست که دعا کنند، تا خداوند به ملائکه اجازه دهد تا سراسر تاریخ خلقت و نبوت را برایم به تصویر کشند: از هبوط آدم و حوّا بر زمین، تا قابیل و هابیل، نسلهای اولیه بشر، نوح علیهالسلام و قومش، ابراهیم علیهالسلام و هجرتش، فرزندانش، پیامبران بنیاسرائیل، معجزات حضرت عیسی بن مریم، و توطئههایی که بر او روا داشتند، تا روزی که به آسمان برده شد.
و سپس نیز، بقایای توحید در میان اعراب، تا آستانهی بعثت پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوسلم. تمام این تاریخها را میخواهم به تماشای چشمانم درآید؛ تصویری شفاف، پیوسته، هزاران سال در دل جاودانگی، تا تاریخ راستین را بیتحریف و بینقص ببینم.
و آن هنگام که در پایانِ این رؤیت عظیم، از دل، سپاسگزاری به درگاه خدا میکنم، و از عمق جان، از پیامبر عزیزمان سپاس میگویم، ناگاه دو نور تابناک – حسن و حسین علیهماالسلام – از پشت سر او ظاهر میشوند. از شدت شوق، از جایم برمیخیزم، آنان را در آغوش میگیرم، دست و شانهشان را میبوسم.
اما ادبِ حضور، مرا از آن بازمیدارد که صدای سلامم را به درون خانه بلند کنم، جایی که فاطمه زهرا سلاماللهعلیها، همسران پیامبر، و دیگر دختران او نشستهاند. تنها با اشارهای نرم، و صدایی فروخورده، سلامی میفرستم، و ادب، زبانم را در دهانم فرو میبرد.
و چون شیرینی دیدن تاریخ راستین را چشیدم، تاریخی که نه دروغ بدان راه دارد، نه تحریف، نه نقص، آنگاه مشتاقانهتر از همیشه، سر بر آستان خدا میسایم و جاودانگیام را با آرامش ادامه میدهم...
و از بس در مسیر جدیت پوییدیم، این سبک زندگی دیگر برایمان تصنعی نبود؛ بلکه طبع دوم ما بود
در دل این پیوند عمیق روحی و قلبی با مأموریت عظیم دعوتی، حالتی از تلاش ذهنی در من شکل گرفت تا مذهب اخروی خود را ترسیم کنم؛ مکتبی درونی که همچون اجتهادات فقهی، مرا به سوی هدفی خاص سوق دهد. در خیال و ضمیرم، تصویری از زندگی در بهشت ساخته شد، و با خود میگفتم: وای بر کسی که کالایی رایگان را بخرد، در حالیکه در دسترس و تضمینشده است!
آیات و روایات صحیح، از قصرها و باغها و نهرهای شیر و عسل ناب در بهشت سخن گفتهاند. پس چرا خود را مشغول آرزوی چیزهایی کنم که حتماً در کمترین مراتب بهشت نیز یافت میشود؟ چرا از خدا نخواهم آنچه نو و بیبدیل است؛ آنچه در دنیا از دستم رفت یا بهرهام از آن اندک بود؟
بعضی از صالحان، با اصرار از خداوند طلب حورالعین میکنند. اما من به خود میگویم: این خواسته آسانتر از آن است که چنین بر آن اصرار ورزم. بلکه از خدا بخواه که تو را به مقام شهادت برساند؛ آنگونه که پاداش عفاف و فداکاریات را در قالب هفتاد حوریه نثارت کند. آنگاه من ده حوریه عرب، ده سفیدپوست غربی، ده زن سیاهپوست آفریقایی، ده زن چینی، ده ژاپنی، ده فیلیپینی برمیگزینم، و باقی از اقوام دیگر.
اما همهی اینها حاشیهای از سود بهشتاند. من خواستار لذتهای برترم: سرمایهی اصلی، چیزهای خاص، نادر، متفاوت و ممتاز؛ چراکه شور و نشئه حقیقی در همینها نهفته است.
آرزوی نخست من: داشتن اسبهای اصیل و زیباست. میخواهم در بهشت، اسبی سیاهرنگ بهسان ذغال داشته باشم که برق بزند، دیگری سپید همچون پنبه، و سومی ابلق، با لکههایی از سیاهی بر سپیدی. این اسبان، هر روز چند ساعتی مرا در دشتهای وسیع بهشت میبرند. در دنیا از سوارکاری محروم بودم، با آنکه دلباختهی آن بودم. شاید خداوند این آرزو را در بهشت برایم برآورده کند.
چون از سوارکاری دلسیر شدم، یکی از همسرانم را پشت سر خود سوار کرده، از میان جنگلهای بهشت عبور میکنم و هنگام ظهر به خانه بازمیگردم.
گاه دلم میخواهد با موتورسیکلت بتازم، پیچها را با شیب تند بپیچم، زانویم نزدیک زمین، آنگونه که در تلویزیون میدیدم. روزی سوار بر بالون، چشمانداز بهشت را از آسمان تماشا میکنم؛ روز دیگر با چتر نجات در فضای بهشت به پرواز درمیآیم؛ و روزی دیگر، سوار بر گلایدر، گرد کوههای بلند پرواز میکنم.
اما اوج لذت من، زمانیست که همراه با ده تن از دوستانم، سوار قایقهای کوچک، به رودخانههای بهشت بزنیم؛ از میان جنگلها و کوهها پیش برویم. در دنیا آرزو داشتم چنین ماجراجوییهایی را در رودهای آسیا، آمازون و میسیسیپی تجربه کنم. اما اقتضائات دعوت اسلامی و شرایط بحرانی، ما را از این فعالیتها بازداشت. رهبرانمان آن را تفریحی بیهوده میدانستند. شاید عشق من به این تجربهها، بازتابی از روزهای شنا در دجله باشد.
اما نگران مارها بودم؛ که شیوخمان میگفتند: در جنگلهای بهشت مار نیست، و دلام آرام میگرفت…
همهی اینها پیشدرآمدیست برای انگیزش ذهن. برنامهام در بهشت، صرفاً خوردن و خوشگذرانی نیست. اهل خلاقیت میگویند: شعلههای نبوغ تنها از دل ماجراجویی، دگرگونی محیط، پویایی حرکت و تنوع مناظر زبانه میکشد. پس اسبسواری، موتورسیکلت، بالنسواری و ماجراجویی را زمینهای برای تحریک ذهن و مقدمهای برای رسیدن به لذت اصلیام ساختهام؛ لذتی که میخواهم ده هزار سال از جاودانگیام را با آن بگذرانم…
و اما بزرگترین لذت و والاترین آرزوی من در بهشت، آن است که در قصرم کتابخانهای عظیم و کامل داشته باشم؛ کتابخانهای اسلامی، معرفتی، علمی و هنری که هیچ نقص و کمبودی در آن نباشد.
نخست، قرآن کریم را برمیدارم و در آستانهی قصر عبدالله بن عباس مینشینم؛ در انتظار آنکه بیرون آید و مرا به شاگردی پذیرد. آرزو دارم که اجازه دهد هر روز، عصری، بر او حاضر شوم تا اسرار قرآن، زبان اعجازآمیز آن، و شگفتیهای آن را برایم شرح دهد.
چون سیراب از علم او شدم، به سراغ امام طبری میروم تا از گنجینهی تفسیر و فقهاش بهرهمند شوم. سالها در خدمت او مینشینم، و پس از آن به دیدار قرطبی، زمخشری، آلوسی، ابن عاشور و سید قطب میروم؛ هر یک مرا حروفی، نوری و نکتهای تازه میآموزد. تا آنجا که گنجینهای از علم تفسیر، برگرفته از دویست مفسر، در جانم نقش بندد.
دفترهایم همراهم است، قلمم در گوشم، و کفشهایم سبک؛ همچون طلبهای سادهدل که در پی علم، خاکسارانه راه میسپارد. چراکه در دنیا کمتر توفیق حضور در این مجالس را یافتم، و اکنون میخواهم تشنگیام را از این چشمهها فرو بنشانم.
با سلام و احترام
*ضمن سپاسگذاری از پیام زیبای تان به مناسب آغاز سال 1404و نوروز باستانی ایرانیان*
*باهم این دعا را در اولین روز سال جدید و دهه آخر ماه مبارک رمضان المبارک زمزمه می کنیم*
*دلهایمان با از دست دادن عزیزانمان اندوهگین شد،*
*و چشمهایمان برای فراقشان گریست*
*و همچنان دلهایمان برای آنان دلتنگ است*
*اما ایمان به قضا و قدر الهی را فراموش نکردهایم*
*و زبانهای ما همواره برایشان دعا میکند:*
*بارالها، در این ماه مبارک از تو میخواهیم که عزیزان از دسترفتهمان را در عالیترین درجات بهشت قرار دهی*.
*خدایا، قبرهایشان را نورانی گردان، آرامگاهشان را خوشبو ساز*
جایگاهشان را پاک و مطهر قرار ده،
وحشتشان را برطرف کن و اندوهشان را بزدای.
خدایا، آنان را از عذاب و فتنههای قبر در امان دار،
و از حرارت دوزخ نجاتشان ده، و به بهشت پرنعمتت روزیشان فرما.
*خداوندا پدران، مادران، برادران،خواهران، فرزندان،خویشاوندان و اساتید مان و عزیزانمان را بیامرز و رحمتت را بر آنان نازل فرما*
و آنان را در زمرهی دوستداران خود قرار ده،
و دیدار ما با آنان را در فردوس اعلی قرار ده، ای پروردگار جهانیان.
صبحتان بخیر و سلامت و دلآرامی در اولین روز سال جدید
محمد صدیق دهواری**، نویسنده، مترجم، پژوهشگر و محقق هل سراوان، از فعالان حوزه تاریخ شفاهی، فرهنگ و بیداری اسلامی در بلوچستان است. ایشان مدیر **انتشارات کتاب بلوچ بوده و تاکنون بیش از ۲۳ اثر علمی و فرهنگی در حوزههای تاریخ بلوچستان، فرهنگ و آدابورسوم بلوچ، نحلههای فکری اهل سنت، تاریخ اسلام، اسلامشناسی و بیداری اسلامی تألیف، ترجمه و ویراستاری کردهاند.
از آثار شاخص ایشان میتوان به:
- کتاب «بیداری اسلامی در بلوچستان: مطالعه موردی اخوانالمسلمین از طلوع تا غروب»
- کتاب «طایفه دهواری، پیشینه، خدمات و شخصیتها»
- و یراستاری**فرهنگ لغت بلوچی به فارسی** (تالیف: انور دهواری) اشاره کرد.
ایشان یکی از چهرههای پیشرو در مستندسازی تاریخ شفاهی و احیای اندیشههای اسلامی در منطقه محسوب میشوند و همواره آماده راهنمایی به نویسندگان، پژوهشگران و علاقهمندان به تاریخ و فرهنگ بلوچستان هستند.
راههای ارتباطی با ایشان:
📱 واتساپ: 09153473499
📷 اینستاگرام: [@mseddig.dehvari](https://www.instagram.com/mseddig.dehvari)
📢 تلگرام: [t.me/mseddiqdehvari](/channel/mseddiqdehvari)
---
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*تیمسار علیاکبر حقیقیان؛ معمار مسجد جامع نور سراوان*
*شهرستان سراوان از دیرباز بهعنوان «شهر مساجد، منارهها، علم، عرفان و فرهنگ» در میان شهرهای بلوچستان شناخته شده است. گواه این شهرت، مسجد تاریخی دزک با بیش از هزار سال قدمت، منارههای مساجد زنگیان و آسپیچ، و اسناد و کتابهای خطی موجود در این منطقه است و هنوز کتابت و نویسندگی در نزد فرهیختگان این شهرستان تداوم دارد*
در این میان، مسجد جامع نور سراوان یکی از قدیمیترین مساجد شهر سراوان محسوب میشود که سنگ بنای آن در دهه پنجاه شمسی نهاده شد.
*معماری اولیه مسجد، به شیوه سنتی خشتی و گلی با سقفی از تنه درخت خرما و شاخههای آن (کرز) و ستونهای مدور ساخته شده بود. اما در سال ۱۳۶۳، بازسازی مسجد به سبک جدید آغاز شد و در سال ۱۳۶۵ با طراحی و معماری تیمسار علیاکبر حقیقیان و تولیت هیات امنا و حاج ملک نژاد رحمهالله به پایان رسید.*
معماری مسجد نور با مسجد عزیزی زاهدان شباهت دارد و معمار هر دو مسجد ایشان بوده است
*ویژگیهای معماری مسجد جامع نور سراوان:*
*سادگی در طراحی*؛ دیوارهای شرقی و غربی بهگونهای ساخته شدهاند که بتوانند بیشترین تعداد نمازگزار را در خود جای دهند.
*ستونها و محراب ساده*؛ برای جلوگیری از حواسپرتی نمازگزاران، از طراحیهای پیچیده و تزیینات اضافی پرهیز شده است.
*سقف هشتضلعی*؛ برای کاهش بار اضافی بر سازه و در عین حال ایجاد جلوهای زیبا و منحصربهفرد بین ستون ها وجود دارد
سنگ بکار رفته در دیوارها مرمر لاجورد است که با معماری مساجد ایرانی شباهت دارد
*تیمسار علیاکبر حقیقیان که مدرک لیسانس معماری خود را از دانشگاه تهران اخذ کرده بود، پیش از انقلاب اسلامی به استخدام ارتش درآمد. با این حال، به دلیل ارتباط نزدیک با حضرت مولانا عبدالعزیز ملازاده رحمهالله و علاقهمندی شخصی، معماری و طراحی چندین مسجد از جمله مسجد عزیزی زاهدان، مسجد لشکر ۸۸ زرهی زاهدان، و مساجدی در تایباد و بیرجند را برعهده داشت*.
*وی در حال حاضر دوران بازنشستگی خود را در شهرستان بیرجند سپری میکند و گنجینهای از خاطرات ارزشمند درباره تاریخ شفاهی مساجد بلوچستان و همراهی با مولانا عبدالعزیز ملازاده رحمهالله را در سینه دارد. کاش فرصتی فراهم میشد تا این خاطرات ارزشمند ثبت و ضبط شوند*.
*در حال حاضر، مولانا سید عبدالصمد ساداتی، علاوه بر امامت جمعه مسجد جامع نور سراوان، تولیت و مدیریت حوزه علمیه زنگیان (قدیمیترین حوزه علمیه بلوچستان) را نیز بر عهده دارد. تریبون نماز جمعه ایشان بهعنوان یکی از مهمترین مراکز بیان خواستهها و مطالبات مردمی، ترویج اخلاق و کرامت انسانی، و بیان عقاید وحدتآفرین در سراوان شناخته میشود.*
*پیشینه مسجد جامع نور سراوان:*
*ابتدا قرار بود مسجد جامع نور در محل بهورزی فعلی سراوان در خیابان طالقانی احداث شود و پیکنی آن آغاز شده بود، اما با واگذاری زمین کنونی مسجد توسط حاج ادریسخان ملکزاده، این مکان بهعنوان موقعیت نهایی مسجد در نظر گرفته شد*
*مولوی محمد عثمان دهواری، از* *علمای بزرگ سراوان، بهعنوان اولین امام این مسجد بود. با وجود فاصله* *زیاد محل سکونت ایشان (روستای آسپیچ)، وی پنج نوبت نماز جماعت را در مسجد اقامه میکرد*
*پس از عزیمت وی به حوزه علمیه سرجو برای تدریس، مولوی دینمحمد حسینزهی امامت مسجد را برعهده گرفتند.*
*در اوایل انقلاب اسلامی، انجمن جوانان مسلمان سراوان و نهضت جوانان مسلمان اهل سنت در این مسجد فعالیت داشتند و نشریه «صوتالاسلام» به سردبیری آقای انور دهواری، بنیانگذار کتابفروشی خالد بن ولید سراوان، با همکاری جمعی از جوانان مسلمان با همکاری مولوی دین محمد حسین زهی منتشر میشد.*
*در فروردین ۱۳۵۸، آیتالله خامنهای (در آن زمان امام جمعه تهران و عضو شورای انقلاب) برای تبیین اهداف انقلاب در این مسجد حضور یافته و سخنرانی کردند.*
*ائمه جماعت مسجد جامع نور سراوان:*
مولوی محمد عثمان دهواری
مولوی دینمحمد حسینزهی
مرحوم مولوی عبدالرحیم حسینزهی (تا سال ۱۳۸۶)؛ پس از ایشان، فرزندشان مولوی خیرالله حسینزهی امامت مسجد را بر عهده گرفتند.
*مولانا سید عبدالصمد ساداتی*هم اکنون امام جمعه*
*فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی*
*مسجد:*
*از مراکز مهم جماعت تبلیغ در سراوان.*
از نخستین مساجد استان که در نماز تراویح حافظان قرآن کریم به امامت میپردازند.
حافظ انور سپاهی (تا سال ۱۳۷۳) از نخستین امامان نماز تراویح؛ فارغالتحصیل دانشگاه مدینه منوره و در حال حاضر مقیم قطر.
*سایر امامان نماز تراویح:*
حافظ محمد امین دهواری،
حافظ محمدکریم دهواری،
قاری ضیاالرحمن صحت،
حافظ مولوی عبدالعزیز ملازهی رحمهالله، و در حال حاضر برادران حافظ ملازهی.
*دفتر امام جمعه اهل سنت سراوان (مولانا سید عبدالصمد ساداتی) در این مسجد دایر است.*