msnote | Unsorted

Telegram-канал msnote - محمدصادق

-

بیشتر مطالب این کانال نوشته های اقای محمدصادق حیدری است و با اجازه نویسنده منتشر می شود ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote

Subscribe to a channel

محمدصادق

#فاطمیه
#مهدی_رسولی

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••

🔅زن، زیبایی، هنر و باقی قضایا🔅

♦️یکبار که داشتم متن‌هایم را به یک نویسنده‌ی حرفه‌ای نشان می‌دادم و تعریف می‌کردم که تعداد زیادی از این نوشته‌ها محصول بی‌خوابی‌های شبانه است، چشمش برق زد و گفت: «چه خوب! پس زیستِ هنری هم داری!» آن موقع تعریف خاصی از #هنر در ذهنم نبود و فقط خندیدم. اما حالا حدس می‌زنم «هنر» اعجوبه‌ای است که با کمک‌گرفتن از «ظرافت» و «زیبایی»، موفق می‌شود «عاطفه» انسان را تسخیر کند و قسمتی از روح را به تصرف خودش در بیاورد.
🔹احتمالا تعریف #زن هم چیزی در همین حدود است؛ یعنی همان‌قدر که مرد باید مظهر «عقلانیت» و جلال باشد، زن هم مظهر «عاطفه» و جمال است و به گمانم آن زمانی که بشریت به تعادل برسد، معلوم خواهد شد که ازدواج نه فقط کشش بین دو جنس مخالف، که آرام‌گرفتنِ عقلانیت در دامن عاطفه و پناه‌بردنِ عاطفه به آغوش عقلانیت است.
♦️حالا در نظر بگیرید مخدره‌ای را که « #سیده_نساء_العالمین من الاولین و الآخرین» است و مدیریت عاطفه‌های زنانه در طول تاریخ را به عهده گرفته و مرکز و معدنِ همه‌ی زیبایی‌ها شده. چنین زنی اگر به توصیفِ برترین عقلانیت مشغول شود و در وصف #رسول‌الله و #امیرالمومنین به سخن در بیاید، همانجاست که زیباترین ظرافت‌ها و عطوفت‌ها جلوی چشمان حیران بشر قرار گرفته و حقیقتِ «هنر» از پشت پرده بیرون آمده است. یعنی اگر روزی برسد که امت‌های غرق‌شده در منجلاب هنر مادی از این اداهای عفونت‌زده نجات پیدا کنند و نخبگان‌شان به فکر فلسفه‌ی هنر الهی بیفتند، کار را باید از این فرازهای #خطبه_فدکیه آغاز کرد:
🔸 «پس اگر او را بشناسید، خواهید دید که او پدر من بوده و نه پدرِ زنان شما و برادرِ پسرعموی من بوده و نه برادرِ مردان شما! چه نسب با افتخاری! او رسالت خود را به مردم ابلاغ کرد و آنان را از عذاب خداوندى بر حذر داشت. از راه و روش مشركان روى برتافت و گردن‌هاي‌شان را به ضرب تازيانه‌ی توحيد كوفت و حلقوم‌شان را به سختى فشرد... بت‌ها را در هم شكست و سرهای کفار را در هم می‌کوبید تا جمع آنها از هم گسيخت و ظلمت شب تار زدوده شد و صبح ايمان دميد و نقاب از چهره حقيقت به يك سو فكند و عربده‏ هاى شياطين به خاموشى گراييد... رزم‌آوران ماجراجو، گرگ‌های درّنده‏ خو و سرکشانِ یهود و نصاری از هر سو به او تاختند و با او به مخالفت برخاستند. «چون هر زمان آتش اخگر به هيزم و هيمه فتنه افكندند، خداوند آن را خاموش ساخت»(مائده/64) و هر گاه شاخ شيطان نمايان مى‏گشت و يا اژدهایی از مشرکین دهان مى‏گشود، او برادرش على را در كام آن مى‏ افكند. على نیز تا آن زمان كه مغز و سر آنان را به زمین نمى‏ كوبيد و آنها را زیرپای خود لِه نمی‌کرد، از جبهه باز نمی‌گشت.»
🔸اصلا عجیب نیست! در دنیایی که شرورترین جنایتکاران حرفه‌ای می‌توانند به جان بهترین مخلوقات خدا بیفتند و بر گرُده‌ی بشر سوار شوند و به قدرت برسند، هنرمندانه‌ترین رفتارها و هنری‌ترین صحنه‌ها، همان وقتی اتفاق می‌افتد که پرچمداران توحید بعد از مدت‌ها صبر و حلم و پس از إتمام حجت‌های واضح و روشن، برای دفاع از انسانیت و بازکردن راه تکامل، دست به شمشیر ببرند.
🔸ـ راست گفتند که در دوران غیبت، نور شما بیش و پیش از همه، به قلب پیرغلام‌های‌تان می‌تابد:

🔹«تنها هنرى مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- اسلام ائمه هدى- علیهم السلام- اسلام فقراى دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگانِ تاریخِ تلخ و شرم‌آورِ محرومیت‌ها باشد. هنرى زیبا و پاک است که کوبنده‌ی سرمایه‌دارى مدرن و کمونیسم خون‌‏آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگى، اسلام مرفهین بى ‏درد، و در یک کلمه «اسلام امریکایى» باشد. تنها به هنرى باید پرداخت که راه ستیز با جهانخواران شرق و غرب، و در رأس آنان امریکا و شوروى را بیاموزد. هنر در جایگاه واقعى خود تصویر زالوصفتانى است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامى، فرهنگ عدالت و صفا، لذت مى‏ برند. هنر در مدرسه عشق، نشان دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، نظامى است. هنر در عرفان اسلامى، ترسیمِ روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامى گرسنگانِ مغضوبِ قدرت و پول است. خون پاک صدها هنرمند فرزانه در جبهه ‏هاى عشق و شهادت و شرف و عزتْ، سرمایه زوال ناپذیر آن گونه هنرى است که باید، به تناسب عظمت و زیبایى انقلاب اسلامى، همیشه مشام جان زیباپسندِ طالبانِ جمال حق را معطر کند.»
#روح‌الله_الموسوی_الخمینی 30/6/1367

🔸پی‌نوشت: تقدیم به حضرت #روح‌الله که این کلمات کم‌مایه نمی‌توانند گویای عشق من به او باشند؛ تقدیم به کسی که: «یکی از معجزات دهر بود، خود او از آیات بزرگ الهی بود، *آیت‌الله العظما* ی واقعی، او بود.»
#سید_علی_خامنه‌ای 16/12/1395

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

#حضرت_فاطمه
@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

سلام علیکم
وقتتون بخیر


عزیزانی که توی طرح اکرام ایتام شرکت می کردند، بسم الله...

6037998903972551
بانک ملی به نام طرح اکرام دو فرزند

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


🔅مَرد است و شغلش🔅


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


✅از قدیم گفته‌اند: «کلّ رجل و ضَیعته» یا همان «مَرد است و شغلش». حرف درستی هم زده‌اند چون آدم‌های معمولی این‌قدر توی کار‌شان غرق می‌شوند که هویت‌شان را از شغل‌شان می‌گیرند. ولی آدم‌های بزرگ فرق دارند و هویت‌شان را به جاهای بالاتری گره می‌زنند و اسیر شغل و حرفه و تخصصی که دارند، نمی‌شوند.

مثلاً؟

مثلاً یک فیزیک‌دان کارکشته و نخبه را تصور کنید که بگوید: « فیزیک همان هستی‌شناسی است و امروز در برابر سوالات بنیادی به بن‌بست مطلق رسیده» و به ما که از نظراتش لذت برده‌ایم، خیره شود و ادامه بدهد: «و مدلی برای توجیه پدیده‌های قابل توجه ندارد» و در مقابل نگاه‌های متعجب ما که از تعداد زیاد محافظانش حیرت کرده‌ایم، جلوتر برود: «کوانتوم دچار تناقضات درونیِ زیادی است». بعد به این‌ گزاره‌ها اکتفا نکند و به دنبال پاسخ جایگزین بگردد و مهمتر این‌که پاسخش را از اسلام بخواهد و با احترام، منطق و فلسفه رایج در حوزه‌ها را بخواند و بعد با صراحت و شجاعت، در کارآمدی آنها برای جهت‌دهی به علوم پایه تردید کند و در این وضعیت، وقتی از مبنایی جدید خبردار شود که مدت‌هاست به این خلأ پی برده _ و برای امتداد فلسفه اسلامی در تحقیقات کاربردی، دست به تغییر و تحول در فلسفه صدرایی زده _ پیگیر آن مبنا شود و با شجاعت و حرّیت و بدون پای‌بندی به تشریفات مرسوم، از آن حمایت کند و...

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


✅گفتم یک فیزیک‌دان کارکشته و نخبه را تصور کنید اما نه این‌که همچین آدمی ساخته تصوّر من و شما باشد. این شخص، واقعیتی بود به نام «محسن فخری‌زاده» که انقلاب #خمینی او را ساخته بود و بخاطر همین، هویتی جز #انقلاب نداشت. یعنی با اینکه شغل و تخصصش فیزیک بود اما از موضع انقلاب می‌خواست مرزهای فیزیک را بشکند. پس خیلی سریع و راحت جوش خورد با مباحث «مرحوم استاد علامه حسینی‌الهاشمی» که هویتی جز انقلاب نداشت و سالها پیش به این نتیجه رسیده بود که برای حفظ انقلاب باید تغییرات اساسی در هویت علمی حوزه و دانشگاه ایجاد کرد...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


✅وقتی حرف‌هایش را شنیدم، انگار با اولین #مدیر_انقلابی آشنا شده بودم که نه فقط سوال‌های بزرگ داشت بلکه حاضر بود برای پاسخ سوالهایش، ریسک‌های بزرگ بکند و مسحور و منحصر به هویت حوزوی و دانشگاهی نشود و نیاز واقعی انقلاب را در نظر بگیرد... فامیلش را حفظ نشدم اما می‌دانستم کاری که چند ماهی است در «حسینیه اندیشه» با موضوع «نقائص منطق صوری در عرصه تمدن‌سازی» درگیرش هستیم، به سفارش یک دانشمند شجاع است. عصر جمعه بود که وقتی شروع به خواندن خبرها کردم، بالاخره فامیلش را یاد گرفتم...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


✅از قدیم گفته‌اند «کل رجل و ضیعته»؛ آقای فخری‌زاده! اشتغال به «انقلابی‌گری واقعی در میدان علم» عاقبتی جز شغل شریف شهادت ندارد؛ یعنی همان «مَرد است و شغلش»....

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

#شهید_هسته_ای
#شهيد_فخري_زاده
#شهيد_محسن_فخري_زاده

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


اتفاقا راوی حدیث هم از بزرگان قم بوده. «عیسی بن عبدالله اشعری قمی» را می‌گویم که از حضرت صادق روایت کرده: «سه گروه هستند که دعای‌شان مستجاب است؛ حاجی خانه خدا، جنگجو در راه خدا و مریض».

البته مریض داریم تا مریض. مریضی هست که از شدّت گناه خودش را بدبخت کرده و بعد با مریضی او را نوازش کرده‌اند تا کمی از گناهانش بریزد. و مریضی هست که بخاطر ایستادگی در برابر معماران گناه و سردمداران عصیان، در راه خدا جنگیده و حالا به بستر افتاده.

مثل همین روزهای فاطمه‌ی زهرا یا مثل همین امشبِ فاطمه‌ی معصومه. امشب قاعدتا احوالات #علیا_مخدّره دگرگون شده و بیماریش شدیدتر و دعاهایش مستجاب‌تر. خب گداهای پررو و پرتوقع همچین مواقعی را از دست نمی‌دهند. مثلا با اجازه سیدالساجدین کمی دست می‌برند در دعاهایش و تصرفی می‌کنند در ضمیرهای ابوحمزه و همین‌طور که خودشان را به ضریح کریمه‌ی اهل‌بیت متصل کرده‌اند، فاطمه زهرا یا فاطمه معصومه را ـ فرقی نمی‌کند ـ صدا می‌زنند و می‌گویند: «بحبل مَن أتّصل أن انتِ قطعتِ حبلکِ عنّی؟»


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری


#وفات_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#قم_عزیزم
#علیا_مخدره
@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

⚫️اینجا ڪویرِ داغ و نمڪ زارِ شور نیستــــ
⚫️ما در ڪنار پهنۀ دریا نشسته ایم

⚫️بوے مدینه مےوَزد از شهر قم چو گُل

⚫️ما در جوار حضرتـــ زهرا(س)نشسته ایم

#وفات_حضرت_معصومه (سلام الله علیها) را تسلیت عرض میکنیم.
التماس دعا

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


🔅ما که سیر نشدیم آقا🔅


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔹 اذان ظهر بود که رسیدیم. جمعیت این‌قدر زیاد بود که بخش امانات جا نداشت برای تحویل‌گرفتن کوله‌پشتی‌ها. تا از صف‌های تفتیش عبور کنیم و وضو بگیریم، نیم‌ساعت از وقت‌مان رفته بود و فقط یک‌ساعت‌ونیم برای زیارت فرصت داشتیم تا بدقولی نشود. آن یک‌ساعت‌ونیم را هم باید با بابا نصف می‌کردم؛ 45 دقیقه من بروم زیارت و او پیش کوله‌ها بماند و 45 دقیقه او برود زیارت و من کنار کوله‌ها باشم.
 توی دلم نق می‌زدم که: «زیارت امام‌رضا هم که سالی دو سه بار نصیب‌مون میشه، بار اولش دو سه ساعت توی حرم میشینم. اما اینجا که بار اوله دارم میام و به جای یک امام، محضر دو تا معصوم و دو تا مخدّره هست، همه‌ش چهل و پنج دقیقه؟!»


ـ صادق جان! تو تا حالا نیومدی ولی من دو بار اومدم. یه ساعت و ده دقیقه برای تو و بیست دقیقه برای من...


صدای بابا بود که انگار از دلم خبر داشت و مثل همیشه قلب رئوفش برایم به درد آمده بود و داشت فداکاری می‌کرد. لبخند زدم و پر از تحسین و تشکر نگاهش کردم. #سامرّا جایی نبود که بخواهم تعارف کنم و در مقابل این لطف بزرگ بابا، امّا و اگر بیاورم .....


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔹... یک ساعت و پنج دقیقه از آن وقت عزیز گذشت. صف بلندی که برای ورود به #سرداب تشکیل شده بود، می‌گفت که باید از دیدن سرداب و خواندن زیارت‌هایش دل بکنم. بلند شدم و همین‌طور که رو به ضریح، عقب عقب می‌آمدم، با غصه گفتم: استودعکما الله و استرعیکما و اقرء علیکما السلام... ضریح داشت از دیدم خارج می‌شد. لبم را روی آن درگاه چوبیِ پر از خش و خراش گذاشتم تا ببوسمش که گوشه‌ی نگاهم را یک عاقله‌مرد پر کرد.

هنوز رویش به طرف ضریح بود و شانه‌هایش تکان می‌خورد و با لهجه‌ی قشنگ مشهدی می‌گفت:

ـ ما که سیر نشدیم آقا ...


عاقله‌مرد حرف دلم را زده بود و داشت به جای من هم گریه می‌کرد.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔹پی‌نوشت: نیّت‌ها و کارهای ما پر است از خلل و زلل؛ با این حال، عادت شما احسان است و به همین خاطر، آن نذر خودمانی را قبول کردید. یعنی ممنونم که این دو تا متن نالایق را که برای پدرتان نوشته بودم، پذیرفتید و بالاخره مرا هم به حرم‌تان راه دادید.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🖊: #محمدصادق_حیدری

#امام_حسن_عسکری
#ميلاد_امام_حسن_عسكري
#سامرا
#سامرّاء
@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"


🔅لنگه‌ی سمت چپی ِ آن در🔅


 وقتی اوضاع ِ همیشه خرابت به جاهای ناجور می‌رسد، خودت را می‌بینی که از «کوچه‌ی ارک» و «خیابان ارم» سر درآورده‌ای یا داری «پل آهنچی» را سلانه سلانه طی می‌کنی.
فرقی نمی‌کند که از «صحن صاحب‌الزمان» وارد شوی یا اذن دخول را در کنار «مسجد اعظم» بخوانی یا حتی مسیر «صحن عتیق» را انتخاب کنی؛ مهم این است که همه‌ی این راه‌ها به ضریح ختم می‌شود.
همان‌جایی که  عقل ناقصم می‌گوید مَحرمی برای محرومیت‌هاست.

آدم اگر کمبودهایش را به کسی بگوید، یا بی‌آبرو می‌شود یا خجالت می‌کشد یا نگران است که شاید یک روزی سرّش فاش شود و تازه آخرش هم فقط درددل کرده و معلوم نیست چیزی نصیبش شده باشد. اما تو می‌روی و به آن شبکه‌های مهربان می‌چسبی و همه‌ی نداشته‌هایت را فریاد می‌زنی و برای هزارمین بار می‌گویی که من تمام شده‌ام...

 بعد بدون آن که تحقیرت کنند یا بخاطر فرصت‌های از دست‌رفته سرزنش شوی یا بی‌وفایی‌ها و دروغ‌‌هایت را به رویت بیاورند، باز هم دست‌های خالی‌ات را پُر می‌کنند و روی همه‌ی زخم‌هایی که به قلب و روح و فکرت زدی، مرهم می‌گذارند. مخصوصاً اگر زیارت پدر را پیش دختر بخوانی  ـ مگر چه فرقی هست بین مزار پدر و مضجع دختر؟! ـ و در حین صحبت کردن با موسی‌بن‌جعفر، به ضریح فاطمه‌اش اشاره کنی: عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک ...


... این‌قدر حالت خوب می‌شود که دیگر بلند می‌شوی و همین‌طور که داری اشک‌هایت را پاک می‌کنی، لبخند می‌زنی و کیف می‌کنی از زندگی در شهری که حرم دارد. وای که اگر بدانی این چهار کلمه یعنی چه: «شهری که حرم دارد» سرخوش و سرحال به کفشدار سلام می‌کنی و داری کفشت را تحویل می‌گیری که یادت می‌افتد یکی از سخت‌ترین کارها و پیچیده‌ترین ظرایف ِ دین‌داری، حفظ «حالت تقصیر» است و این‌که همیشه به دستگاه خدا بدهکاری و چقدر کم گذاشته‌ای.


 انگار طراح ِ در خروجی هم همین را بلد بوده. کدام در را می‌گویم؟ همان در بزرگ چوبی و دو لنگه‌ای که به طرف پارکینگ شرقی باز می‌شود و شبستان امام را به خیابان ارم متصل می‌کند. همین که می‌آیی در را ببوسی و از حرم خارج شوی، نوشته‌ای را که روی لنگه‌ی سمت چپی ِ آن در حک شده، می‌خوانی:


🔹 *عجب راهی است راه عشق کآنجا / کسی سر بَر کند، کش سر نباشد*🔹


 بعد دستی به گردنت می‌کشی که هر روز کلفت‌تر شده بدون آن که به تیزی ِ تیغ عادت کرده باشد و سری که دیگر روی گردنت سنگینی نمی‌کند... و به کریمه می‌گویی: تا کی می‌خواهید این‌قدر به ما لطف کنید و به فکرمان باشید؛ بدون این‌که ما ـ حداقل ـ به اندازه‌ی راه ِ مدینه تا قم، برای‌تان زجر کشیده باشیم؟ 

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

از خط خطی‌های همسایه‌ی پانزده ساله‌تان
که *هیچ وقت* از حرم شما دست خالی برنگشته است ...

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔸پی‌نوشت: به مناسبت همین 17 روز طلایی که بانوی موسوی ِ مدینه، ید بیضایش را در قم از گریبان بیرون آورده بود. از بیست‌وسوم ربیع‌الاول تا دهم ربیع‌الثانی


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری



#قمِ_عزیزم
#علیا_مخدره
#حضرت_معصومه


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"


🔹تقدیم به اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق🔹



🔅راز «مُعَلّی»🔅


♦️همان موقع باید به فکرش می‌رسید؛ همان موقع که «مُعلّی» جلوی چشم همه به دولت طاغوت یورش می‌برد و ظلم آن‌ها را در گوش ِ کر مردم مدینه فریاد می‌زد و خونش برای حق حکومت ِ اهل ایمان به جوش می‌آمد. همان روزهایی که #معلّی بر خلاف همه، غبارآلود و محزون و به هیأت ِ مصیبت‌دیده‌ها به محلّ نماز عید می‌آمد و حق هم داشت. خودشان گفته بودند که هیچ «فطر» و «قربان»ی نیست مگر اینکه مصیبت آل محمد تجدید می‌شود؛ چون حق حکومت‌شان را در دست غاصب دیگران می‌بینند. همین که خطیب دربار با پاهای نجس‌اش از منبر پیامبر بالا می‌رفت تا خطبه‌ی عید بخواند، معلّی هم عید ِ طاغوت را عزا می‌کرد؛ دست‌هایش را به سوی آسمان می‌گرفت و می‌گفت: «خدایا! این مقام ِ برگزیدگان توست که آن را به زور گرفته‌اند و دزدیده‌اند. اولیائت مقهور شده‌اند و می‌بینند که کتابت به گوشه‌ای انداخته شده و احکامت تحریف گشته و سنت‌های پیامبرت متروک است. پس دشمنانِ اولیائت را لعن کن و جبارانِ زمان ما را هم به همان ملعونین ملحق نما!»


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


♦️اما دوست نداشت به عاقبت معلّی فکر کند. مگر شیعه چند تا مثل او داشت تا بخواهد فقدان آن‌ها را تحمّل کند و به روزهای بدون آن‌ها عادت کند؟ شنیده بود که #جعفر_بن_محمد چقدر به معلّی توجه دارد و حتی اصحاب می‌گفتند: «یک‌بار که #اباعبدالله ، معلّی را در اوج غم دیده بود و حس کرده بود که دل صحابی‌ش برای زن و بچه‌هایش تنگ شده، دستی بر صورت معلّی کشیده بود تا به قدرت الهی، فرسنگ‌ها را در مقیاس ثانیه‌ها طی کند و کمی در نزد اهل و عیالش مأوی بگیرد.»
با فکر و خیال او که چیزی عوض نمی‌شد. بالاخره حکومت جور، سوء هاضمه داشت و فقط با خوردن خونِ مبارزین آرام می‌شد. بخاطر همین وقتی «داود بن علی» از طرف خلیفه‌ی عباسی به امارت مدینه گماشته شد، در به در به دنبال معلّی افتاد و هر جور که بود صید بزرگش را شکار کرد. حاکم مدینه شخصاً به سراغ معلّی آمد و از او خواست تا شیعیان ِ جعفر بن محمد را افشاء کند.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


♦️_کتمان می‌کنی؟ اگر نگویی خودم می کشمت!
+ مرا به مرگ تهدید می‌کنی؟!! به خدا قسم که اگر اصحاب او زیرپای من بودند، ذرّه‌ای پایم را از جایش تکان نمی‌دادم تا تو به آن‌ها دست نیابی.

وقتی برای معلّی معلوم شد که عزم حاکم مدینه برای کشتن او جزم است، گفت: «مردم، مال زیادی از من طلب دارند. من را در میان مردم ببر تا به بدهکاری‌هایم گواهی دهم.» وقتی او را به وسط بازار مدینه بردند و تمام شهر دورش حلقه زدند، فریاد زد که: «آی مردم! من مُعلّی بن خُنَیس هستم. شاهد باشید! هر مالی که دارم از برده و کنیز و خانه و ...، همگی از آن ِ جعفر بن محمد است!» همان جا بود که غیظ، رییس شرطه‌ها را به رعشه درآورد؛ غیظ از این‌که این مرد تا دم مرگ هم از حمایت مولایش و عَلم کردن ِ نام او دست برنمی‌دارد و در تمام وجوه، فدایی ِ جعفر بن محمد است. دیگر تاب نیاورد و همان‌جا گردن معلّی را زد و بعد جسدش را از دار الاماره آویزان کرد.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


♦️ ... همان موقع باید به فکرش می‌رسید اما دیگر دیر شده بود و آنچه نباید می‌شد، شده بود. در آن حال زار، جایی نداشت جز خانه‌ی اباعبدالله. وارد شد و «مفضل بن عمر» را دید که به جعفر بن محمد می‌گوید: «نمی‌بینی که امروز چه فاجعه‌ی سنگینی بر شیعه نازل شد؟» وقتی جواب امام را شنید که : «منتظر این روز بودم»، ذهنش دوید به یکسال قبل و علم غیبی که امام با اصحابش در میان گذاشت؛ همان وقتی که در محضر حضرت صادق نشسته بودند و حرف از معلّی به میان آمد و امام فرمود: «آنچه را می‌گویم، پنهان بدارید معلّی به درجه‌ی ما نمی‌رسد مگر آن‌که دچار آن چیزی شود که داود بن علی در حق او انجام خواهد داد» گفتند: داوود بن علی با او چه می‌کند؟ فرمود: دستور می‌دهد گردنش را بزنند و جسدش را از بلندی بیاویزند...

_ یعنی می‌شود یک روزی من هم ...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••



♦️این نوشته _ که ترکیبی از چند روایت منقول در «رجال الکشّی» بود _ پر کاهی است تقدیم به اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق که اصحابی مثل «معلی بن خنیس» را پرورش داد؛ مردی که با وفاداری‌اش، به دین‌داری‌های راحت‌طلبانه‌ی ما طعنه‌ی مردانه‌ای زد، ما را یاد نهیب ِ «أم حسبتم ان تدخلوا الجنه و لمّا یعلم الله الذین جاهدوا منکم» انداخت و کاری کرد که حضرت صادق، همان جمله‌ی بالایی را درباره‌اش گفت؛ جمله‌ای که هزار و چند صد سال بعد، دوستداران خمینی و خامنه‌ای به فارسی ترجمه‌اش کردند:
و در این عالم «راز» ی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"

یک «نامه»
در امتداد شش «روایت»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅یک. «تو هم این نوری را که مشرق و مغرب را پر کرده می‌بینی؟ تو هم می‌بینی کاخ‌های سرزمین فارس و قصرهای امپراطوری روم را؟»
چشم‌های روشن «آمنه»، طوری نورانی شده بود که همسر #ابوطالب را _که برای کمک به ولادت محمّد آمده بود _از جا کَند و به نزد شوهرش فرستاد و چند لحظه بعد، «فاطمه‌ی بنت اسد» داشت با شگفتی همین چیزهایی را برای ابوطالب تعریف می‌کرد که #آمنه دیده بود و از تولّدِ مردی دم می‌زد که تاریخ را در می‌نوردد و ابرقدرت‌های مادّی جهان را خُرد می‌کند و تمدن‌های کفر را به زمین گرم می‌کوبد.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅دو. مرد عرب با این‌که داشت با «عباس بن عبدالمطلب» معامله می‌کرد، نمی‌توانست چشم از مرد و زن و نوجوانی که رو به کعبه خم می‌شدند و بعد به خاک می‌افتادند، بردارد و صدایش درآمد: «این دیگر کیست و این دیگر چه دینی است؟» و عموی پیامبر در وضعیتی که هنوز دعوت برادرزاده‌اش علنی نشده بود، در دو جمله، دین پسرعمویش را معرفی کرد: «این #محمدبن‌عبدالله است. می‌پندارد خدا او را فرستاده و گمان می‌کند که گنج‌ها و خزائن کسری و قیصر بر او گشوده خواهد شد.»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅سه. دیگر «انذز عشیرتک الاقربین» نازل شده و باید بزرگان قریش را جمع می‌کرد تا نهضتش را برای اولین بار علنی کند: «من شما را به دو کلمه؛ توحید خدا و نبوت خودم دعوت می‌کنم که اگر بپذیرید، فرمانروایان زمین خواهید شد و امّت‌های عرب و عجم فرمانبرداریِ شما را خواهند کرد.»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅چهار. سکوت شب‌هنگامِ «عقبه» را فقط صدای #محمد و بزرگان مدینه می‌شکست و کار به جایی رسیده بود که نمایندگان اوس و خزرج داشتند همه شروط محمد را می‌پذیرفتند. همان‌جا بود که «عباس بن نضله» از جایش بلند شد و با صدایی آرام _ طوری که کسی نشنود و خبر این ملاقات پنهانی به اهل مکه نرسد _ گفت: «ای گروه اوس و خزرج! می‌فهمید که دارید چه می‌کنید؟ پیمانی که با محمد می‌بندید معنایی ندارد جز این‌که با فرمانروایان تمام جهان بجنگید.» بزرگان مدینه هم به او پرخاش کردند: «تو را چه به صحبت‌کردن؟ جان ما به جان توست یا رسول‌الله؛ هر شرطی که می‌خواهی بگذار!»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅پنج. اتحاد بت‌پرستان و یهودیان، دور تا دور مدینه را به بند کشیده بود و مسلمانان هم مجبور شده بودند خندق بکَنند. اما آن سنگ بزرگ، سد راه خندق شده بود و همه می‌دانستند که مثل همیشه اعجاز محمد است که راه را باز می‌کند. پیامبر تیشه را از سلمان گرفت و ضربه‌ می‌زد و سنگ خُرد می‌شد و می‌گفت: «با این ضربتم، گنج‌های کسری و قیصر بر [امّت]من گشوده شد.» «بعضی‌ها» هم او را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: «بخاطر محاصره حتی جرأت نداریم برای قضای حاجت از جای‌مان تکان بخوریم و آن‌وقت این مرد وعده‌ی فتح امپراطوری ایران و روم را می‌دهد.»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅شش. وضع سپاه مسلمین طوری بود که تن‌ش به لرزه افتاده بود و می‌خواست خودش به نقطه درگیری برود؛ هم در جنگ با روم و هم در جنگ با ایران. اما علی می‌دانست که هدف پیامبر با تدبیر خلیفه پیش نمی‌رود. آرمان نبیّ را فقط وصیّ می‌دانست که چطور باید محقق شود و خطبه خواند: «اگر خودت به جنگ بروی و کشته شوی، رشته تسبیح خواهد گسست و دشمن جسورتر خواهد شد و...» و با تدبیر پسر ابوطالب و در مقابل چشم همان‌هایی که پیامبر را مسخره می‌کردند، کاخ‌های مدائن و شام فتح شد.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

✅«هیهات که #خمینی ، در برابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره‌گر صحنه‌های ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‌ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه‌وتنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت‌پرستی است، ادامه می‌دهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنه‌های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت‌ را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار می‌نمایند سلب خواهد کرد.» صحیفه امام ج20 ص 318

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

_ تقدیم به...
👇👇👇
@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"

فرقی نمی‌کند که «بیست و چند سال» بعد از هجرت پیامبر و در «مدینه» باشد یا سال «دویست و پنجاه و چند قمری» و در «سامرّاء». فرقی نمی‌کند که آن صدای خشن، نرم شود و هی بگوید «لولا علیٌ لهلک ...» یا آن گردنِ کلفت، کج شود و ناله کند: «أدرک دین جدّک ...». فرقی نمی‌کند؛ چون نطفه‌ی نفاق را با افتضاح و رسوایی بسته‌اند:
وقتی امّت به نزدیکی پرتگاه برسد و حاکمیت در چند قدمی سقوط قرار بگیرد، فقط امام و مؤمنین به او هستند که می‌دانند چطور باید از این مهلکه‌ها عبور کنند. در همچین وضعیتی حتی ائمّه‌ی نفاق هم ناچار می‌شوند تمام فریب‌های خود را کنار بگذارند و از بزرگترین دشمن خود کمک بخواهند و با نمایش استیصال و انفعال خودشان، پرده را از روی خورشیدی کنار بزنند که همیشه می‌خواستند پشت ابرِ انکار و عناد بماند.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


خلیفه‌ی عباسی هم چاره‌ای جز این نداشت. وسط آن خشکسالی وحشتناک که گردش اموال دربار و سودهای کلان خزانه را تهدید می‌کرد، تمامیت قدرت و هویت حکومتش هم به رعشه افتاده بود. مساله فقط این نبود که مسلمین سه روز برای نماز باران به بیرون شهر رفته بودند و دریغ از یک چکّه از آسمان که به اهل‌زمین آبرو بدهد. اوضاع وقتی به هم ریخت که در روز چهارم، اسقف نصاری پیروانش را جمع کرد و به بیرون شهر رفت و دعای باران خواند و هنوز از جایش تکان نخورده بود که سامرّا خیس ِ خیس شد. باورها به شدت و سرعت همان باران وا رفت و ریسمان‌های ایمان طوری ول شد که ولوله به پایتخت امپراطوری مسلمین افتاد.
بدتر این‌که روز پنجم مسلمان‌ها دوباره از شهر خارج شدند و نماز استسقاء خواندند و امید داشتند که «خدا امّت محمّد را در برابر منکرین پیامبرش بی‌آبرو نمی‌کند» اما باز هم بی‌آبرو شدند. بعد هم خبر رسید که روز ششم نصاری دوباره خواهند آمد تا کار را تمام کنند.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


همان جا بود که خلیفه‌ی عباسی دستور داد زندانی بزرگ #سامرّاء از زندان بیرون آورده شود. گزارشی از حال خلیفه در وقت دیدار با حضرت #عسکری نرسیده؛ اما وقتی پایه‌های قدرت یک دنیاپرست ـ که از قضا بر نبوّت محمّد تکیه کرده و مردم را با ادعای خلافت او فریب داده ـ به لزره بیفتد، حتماً بدنش هم به رعشه افتاده و زبانش لکنت گرفته و گردن کج کرده تا تنها نواده‌ی محمدّ، یوسف‌وار به میدان بیاید و امپراطوری فرعونی‌ش را از خشکسالیِ تردید و شکّ و کفر نجات دهد.
حالت خلیفه شاید حدسی و تخمینی باشد اما جمله‌ای را که برای این التماس انتخاب کرده، به دقّت برای‌مان ثبت کرده‌اند: «أدرک دین جدّک یا ابامحمّد... به داد دین جدّت برس یا #ابامحمد ؛ آیین محمد را دریاب»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

روز ششم وقتی نصاری پشت سر کشیش‌شان آمدند تا کار امّت پیامبر را تمام کنند، همان موقعی که اسقف دستش را به سمت آسمان بلند کرد تا دعا بخواند و با آمدن باران، ایمان مردم را بشورد و ببرد، #ابامحمّد بود که به یکی از غلامانش گفت: «برو و آنچه در دست راست اوست، از او بگیر.»
هنوز آن استخوان سیاه‌رنگ در دست غلام آرام نگرفته بود که ابامحمد رو به اسقف کرد: «حالا باران بخواه» اما هرچقدر اسقف دعاهایش را تکرار کرد، ابرها بیشتر پراکنده شدند. مردم صدای گرم حضرت عسکری را شنیدند که: «باید استخوان پیامبری باشد. خاک از روی استخوان هیچ پیامبری کنار نمی‌رود مگر این‌که باران ببارد.»
حالا دیگر آسمان صاف شده بود.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


....علما و اُمرای اهل‌سنت دیگر کم آورده بودند. با این‌که ابرقدرت جهانی به حساب می‌آمدند و به نام دفاع از اسلام و مرزهای مسلمین، حتی پایتخت روم شرقی را فتح کرده بودند، زورشان به غربِ مدرن‌شده نمی‌رسید.
عثمانی فروپاشید و سرزمین‌هایش به پنجاه کشور تجزیه شد و رعیت مسلمانش زیر چکمه اشغالگران فرانسوی و انگلیسی و... له می‌شدند. کفّار به سطحی از کارآمدیِ عینی رسیده‌ بودند که شوکت امپراطوری اسلامی فروریخت و نخبگان‌شان یقین کردند که زندگی همانی است که اغیار برای‌شان تعریف کرده‌اند و تدارک دیده‌اند. اینجا بود که نوّاب عام حضرت عسکری و فرزندش قیام کردند و پرچم دفاع از اسلام را از منافقین پس گرفتند و با انقلاب اسلامی، قدرت علوی و حسینی را در برابر جاهلیت مدرن به رخ کشیدند. قدرت همیشه مشتری دارد. پس زبان حال اهل‌سنّت تغییر کرد و نداهای منصف‌های‌شان برای دفاع از هویت اسلامی، به سمت زعمای شیعه برگشت و تاریخ تکرار شد: «أدرک دین جدّک...»

ادامه👇👇👇👇

Читать полностью…

محمدصادق

"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"


احداً احداً فرداً


در اهواز، با یک «ثنوی مذهب» مناظره کرده بود تا مقابل چشمان همه، مُهر حقارت و شکست را بر پیشانی حریف بکوبد و اعتقاد به دو خدا را باطل کند. اما بعد از آن جدل‌ها خودش هم، فکری شده بود و خوره‌ای به جانش افتاده بود. انگار روزنه‌ای در قلبش باز شده بود که استدلال‌های خصم در آن تاخت و تاز می‌کرد.


با همین احوالات از اهواز به #سامرا رسیده بود. داشت با خودش بحث می‌کرد و صغری و کبری‌ها را دوباره کنار هم می‌چید و رد و اثبات‌شان می‌کرد که دید در وسط شهر است.

و دید که #ابامحمّد سوار بر اسب و جلودار یک گروه، دارد از دربار خلیفه باز می‌گردد.

چیزی نگذشت که #حسن_بن_علی_عسکری نگاهی بر او انداخت و با انگشت سبابه‌اش به او اشاره کرد و گفت: 
- احداً احداً فرداً  

    و مرد از هوش رفت ...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

پی‌نوشت: مرا بخوان که بمانم         
مرا که در نوسانم         
میان شک و یقین

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پی‌نوشت:
برای اظهار خضوع به مولایم امام #عسگری در شب شهادتش
و با عرض ارادت به مرحوم #کلینی که با نقل این معجزه در #کافی شریف
ما بیچاره‌ها را امیدوار کرد 

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🖊: #محمدصادق_حیدری


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

... مثلا می‌گویم حضرت #ابامحمد مثل باقی حضرات، در شهادت و ولادتش «بار عامّ» می‌دهد و متوسلین به ساحتش را مخصوص تحویل می‌گیرد. حالا فکر کن که یکی دو روز مانده به شهادت حضرت، کسی شهید شود آن هم در دفاع از حرم حضرت. وسط آن ملاقات‌های عمومی ای که در عالم برزخ به راه است و صلحاء می‌آیند و عرض ارادتی می‌کنند و رزقی می‌گیرند و می‌روند، ابامحمد یک وقت خصوصی به سردار تقوی داده است.


احتمالا شهید را کنار خودش نشانده و دستی روی زخم‌هایش کشیده و خون‌ها را پاک کرده و صورت شهید را به یک نوازش گرم مهمان کرده و گفته: «شما از کسانی هستی که زود زود و زیاد زیاد می‌توانی پیش ما بیایی» بعد دست زیر چانه تقوی برده و سر سردار را بالا آورده و زل زده توی چشم‌هایش و تمام ذرات وجود تقوی را با نگاهی نافذ به تلاطم درآورده. کرمش که همین را اقتضاء می کند.


کسی که توفیق پیدا کرده تا خودش را
خرج معصوم کند، به «عشق ِ» تحقق همین حالات در آن دنیا بوده که در این دنیا کار و زندگی می‌کرده و هیهات که حضرات، دست ردّ به سینه‌ی عاشق بزنند.


فرقی نمی‌کند ـ چه مثل تقوی در مواجهه با ناصبی ها و چه مثل الله‌دادی و شیربچه‌های حزب الله در مقابله با کفار حربی ـ اگر آن قدر خوش‌سلیقه شدیم که خودمان را برای حضرات خرج کنیم، خیلی فراتر از آنچه تصور کنیم، گران می‌خرند ما را... .


مثلا اگر فهمی داشتیم از «جنگ اقتصادی» و این که تولید و توزیع و مصرف و بهره‌وری و صادرات و واردات و توازن ارزی و بودجه و سرمایه‌گذاری و پس‌انداز... چطور می‌تواند به دین ربط پیدا کند و به جای غرق‌کردن جوامع در دنیاپرستی، به اهرمی برای افزایش قدرت اسلام تبدیل شود و ما نسبت به اینها چه کاره‌ایم و چه وظایفی داریم و...، کم کم می توانستیم به سرباز یا افسر یا فرماندهی از فرماندهان جنگ اقتصادی تبدیل شویم...اما کسی مثل من که به زندگی خودش مشغول است و دنبال سلیقه و میل و پسند خودش است و درکی از حوائج معصوم ندارد تا دنبالش بدود، مفتش هم گران است...


پ.ن: یکی از رفقا چه خوب گفته بود: «مگر خرج‌مان کنند تا قیمتی پیدا کنیم»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

_ به یاد فرمانده‌ی شهید تقوی، شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شبهای جمعه؛ حاج قاسم سلیمانی

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری


#ابامحمّد
#جنگ_اقتصادی
#قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#شهید_تقوی

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


▪️در ایامی که #علی‌بن‌موسی‌الرضا به مرو آمده بود، دعبل خزاعی بر حضرت اباالحسن وارد شد و گفت:
«یابن‌رسول‌الله! قصیده‌ای سروده‌ام و سوگند خورده‌ام که قبل از شما آن را برای هیچ‌کس نخوانم.»
حضرت فرمود: «آن را بخوان»
.... و زمانی که دعبل به این بیت رسید: «و اذا وتروا مدّوا الی واتریهم/ اکفاً عن الاوتار منقبضات» [و هنگامی که اهل‌بیت مورد ظلم و ستم و کشتار واقع شوند، دستانی را به سوی دشمنان می‌گشایند که بسته است؛ دستانِ بسته از انتقام] ،
علی‌بن موسی دست‌های خود را به هم می‌زد و می‌گفت: «آری! به خدا قسم که بسته هستند.»

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


▪️ـ ببخشید اگر عزاداری‌های‌مان تمام شد و باز هم دستان بسته‌ی شما را باز نکرد. ببخشید اگر لایق انتقام نشدیم. ببخشید که فکر می‌کردیم انتقام آن‌قدرها هم کار پیچیده‌ای نیست و فقط وقتی اشتباه‌مان را فهمیدیم که خون حاج قاسم به زمین ریخت و دیدیم چقدر مانع وجود دارد؛ آن هم فقط برای گرفتن انتقام خون ِ یکی از نوکران و پیرغلامان حسین. حالا کو تا وقتی که کشش پیدا کنیم برای انتقام اباعبدالله به دست اباصالح؟ ما این فاصله‌های طولانی را چطور طیّ کنیم اگر شما به داد ما نرسید؟

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


▪️ خلاصه ما را بخاطر این عزاداری‌ها ببخشید؛ ببخشید که فرزندتان هم مثل شما هنوز دارد دست‌های خودش را به هم می‌زند و می‌گوید: «آری! به خدا قسم که بسته هستند.»


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🖊: #محمدصادق_حیدری

#به_تو_از_دور_سلام
#والله_منقبضات
#یا_لثارات_الحسین
#علی_بن_موسی_الرضا

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


▪️انگار خودشان می‌دانستند که ماها یا بی‌پولیم یا بی‌توفیق یا شاید دل‌مان نمی‌آید وقتی به پابوسی پیامبر برویم که حرمش به دست ناصبی‌ها غصب شده باشد و سایه‌ی نجسِ پرچم نفاق به سر و صورت‌مان تازیانه بزند. می‌دانستند که به همین راحتی‌ها پای‌مان به مدینه باز نمی‌شود.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


▪️لابد بخاطر همین بوده که «زیارت پیامبر از دور» را یادمان داده‌اند. همان زیارتی که فقط یکی از فرازهایش، برای معنا کردن تمامی آیات غفران و وعده‌های رضوان کافی است: اللهم اجعل جوامع صلواتک ... علی محمّد عبدک .... *خازن المغفره*

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

▪️یادمان داده‌اند که خزانه‌دار مغفرت خدا و منبع آمرزش الهی را صدا بزنیم؛ چون بدون او، دست هیچ بنی‌بشری به *مهربانی خدا* نمی‌رسد و درهای *توبه* به روی هیچ آدمی باز نمی‌شود و نوازش خدا هیچ دلی را گرم نمی‌کند.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

▪️این یک حدس ساده یا یک تخمین اولیه نیست؛ این معنایی است که باید از هنرمندانه‌ترین جملات خدا فهمید. این آیه‌ی شصت‌و چهارمِ سوره‌ی چهارم است که از سنگلاخ‌های سماجت انسان عبور کرده و به دل‌های ما در معرکه‌ی ظلمات الارض روشنایی داده تا «محور خلقت» را در لابه‌لای تاریخ گم نکنیم: و لو أنّهم اذ ظلموا جاءوک فاستغفروا الله و *استغفر لهم الرسول* لوجدوا الله *توابا رحیما*


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

پی‌نوشت:

و فرمود:

وَ إِذَا أُصِبْتَ بِمُصِيبَةٍ فَاذْكُرْ مُصَابَكَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّ الْخَلْقَ لَمْ يُصَابُوا بِمِثْلِهِ ابداً
اگر به مصیبتی دچار شدی، به یاد مصیبت از دست دادن رسول الله بیفت که مخلوقات به هیچ مصیبتی مثل مصیبت ِ فقدان او دچار نشده اند...

نشکو الیک فقد نبیّنا...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

▪️ ـ تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه؛ حاج قاسم سلیمانی که در وصیت‌نامه‌اش نوشت:
خیمه، خیمه‌ی رسول الله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت‌الله‌الحرام و مدینه حرم رسول‌الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمی‌ماند؛ قرآن آسیب می‌بیند.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

#رسول_اکرم
#پیامبر
#حضرت_محمد ص
#حاج_قاسم
#قاسم_سلیمانی

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••

*«تاریکی» و «تارِ مویِ یکی»*
یا
*کرنشی در برابر عمیق‌ترین عاشقانه‌ی تاریخ*

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🏴 «شب» و «زن» به هم پیوسته‌اند و هر تلاشی برای گسست‌شان، یک شکست سنگین را نصیب آدم می‌کند. چون چیزی که این دو را به هم پیوند زده، همان گمشده‌ی بشریت است: «آرامش». انگار که «تاریکی» باید با «تارِ مویِ یکی» تکمیل شود و آدم با این دو تا «رام» می‌شود و «آرام» می شود. شاید برای همین است که شب نقطه‌ی وصل عشّاق است تا در کنار آرامِ جان‌شان در آرامش شب، بیارامند. شاید برای همین است که از یک طرف با *جعل لکم الیل لتسکنوا فیه* آرامش را به شب موکول کرده و از طرف دیگر، با *خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها* از زوج و زن، یک خط مستقیم به سمت سکونت و طمأنینه کشیده.

اما این، داستانِ همه نیست. ذهن ما آدم‌های معمولی از زن و شب و آرامش، به چیزهایی منتقل می‌شود که در سطح خودمان است؛ اما کسانی که «محور خلقت» و «هدف آفرینش» هستند، ماجرای دیگری دارند. «شب» برای آنها به طوفانی‌ترین حالتش یعنی به «لیله‌القدر» تعریف می‌شود و لیله‌القدر هم که گفته‌اند همان «فاطمه» است. آرامش آنها هم با «هو الذی انزل *السکینه* فی قلوب المومنین» شکل می‌گیرد و در «و ما جعله الله الا بشری لکم و *لتطمئن* قلوبکم» به اوج می‌رسد. تمام آرامش علی، به نور و نعمت و نصرتی است که خدا به او هدیه می‌دهد و همگی این‌ها در شب قدر نازل می‌شود و آن شب هم، همان فاطمه است. انگار تمام لذت و بهجت و سکونت و طمأنینه‌ای که قرار است به علی برسد، در وجود فاطمه قرار داده شده. احتمالاً حسین هم همین حالات را می‌دیده که وقتی سوره‌ی قدر را با صدای علی شنید، گفت: «این سوره از زبان شما حلاوت دیگری دارد.»


خب؛ حرفی نمی‌ماند الا این‌که به سراغ فورانِ غم و موج‌های سنگین ماتم برویم که عقل و ادراک بشری را در خودش غرق کرده و تعظیم کنیم در برابر ساحت مقدّس کلماتی که علی پس از دفن فاطمه و صاف‌کردن خاکِ قبرش، با پیامبر در میان گذاشت: «امّا حزنی فسرمدٌ و اما *لَیلی* فمسهّدٌ» آنجا بود که علی دوباره پای «شب» را وسط کشید که دیگر «آرامش» ندارد چون آرامِ جان ندارد: «شب من بعد از دخترت، بی‌خوابی است.»


ـ علی دیگر خواب ندارد، آرامش ندارد، شب ندارد؛ از بس زهرا ندارد ...



#فاطمه_لیله_ی_قدر_است_علی_می_داند


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

#فاطمیه
#حضرت_فاطمه
#حضرت_زهرا
@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

🔹اصلاح خویش

#حضرت_مسیح_ع



🔹سالروز ولادت حضرت مسیح علیه السلام را تبریک می گوییم.

🔸بنیاد بین المللی امام رضا علیه السلام

🆔 t.me/ravaghe8
🆔 instagram.com/ravaghe8
🆔 instagram.com/imam.mehrabani

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


🔅و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...🔅



🔹_ «بالاخره مسجدیه که با کمک‌های مادربزرگِ مرحومت راه افتاده. شما هم باید یه سهمی داشته باشی دیگه. این بچه‌ها حیفن به خدا. بیا یه برنامه‌ای، چیزی براشون راه بنداز. هفته‌ای یه شب که دیگه کاری نداره ...»


🔹این آخرین اصرارهای «آقای جعفری» بود که بالاخره بر تنبلی و ترسم غلبه کرد. به جز تنبلی، می‌ترسیدم که چطور و با چه زبانی می‌شود مقوله‌ی پیچیده‌ای مثل دین را برای چند کودک، ساده کرد. ولی دست‌آخر، حوالی سال نود و پنج بود که گیر افتادم و قرار شد یکشنبه‌ها بعد از نماز عشا، بچه‌های یک مسجد در فقیرترین محلّه‌ی «نیروگاه» را دور خودم جمع کنم و برای‌شان یک داستان از زندگی ائمّه تعریف کنم و یک سوال بپرسم و بعدش به برنده‌ها، هزار تومانی و دوهزار تومانی جایزه بدهم.



••─━⊱✦▪️✦⊰━─••




🔹 یک‌بار یادم رفت قبل از رفتن به مسجد، پول خُرد جور کنم: وقتی از خواب بیدار شدم، نزدیک اذان بود و کلّی راه تا نیروگاه داشتم. با ناامیدی جلوی اولین سوپری ترمز کردم و پریدم تو. ملتمسانه گفتم: «آقا میشه من کارت بکشم و شما بجاش چند تا دو هزاری و هزاری لطف کنی و کار ما رو راه بندازی؟» جوانکِ فروشنده، اول منّ‌و‌من کرد و ته‌ریشِ روی چانه‌اش را خاراند. بعد نگاهی به دخل انداخت و همین‌طور که اسکناس‌ها را می‌جورید، گفت: «حالا برا چه کاری می‌خوای؟» داشتم قضیه‌ی مسجد و بچه‌ها و جایزه را تعریف می‌کردم که سه تا دوهزاری و دو تا هزاری را روی میز گذاشت. کلّی تشکر کردم و کارت کشیدم. وقتی کارت‌خوان، رسید را بیرون داد، جوانک دست کرد توی جیب خودش و یک اسکناس دیگر هم به قبلی‌ها اضافه کرد و چشم‌هایش برق زد که:
_ «اینم از طرف من به جایزه‌ها اضافه کن. یه حاجتی دارم.»




••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔹از برق چشم‌ها و لبخند لب‌ها و ذوقی که توی چهره‌اش بود، حدس زدم که دلش برای دلبری از دختری تپیده. بعد به خودم نهیب زدم که: «پس چی شد حسن ظنّ؟ شاید خواستگاری رفته و منتظر جوابه. دختربازی تو قم که به شدّت و حدّت تهران نیست.» لبخند زدم و گفتم: لطف کردی! ایشالا حاجت‌روا شی.
تنبلی و حواس‌پرتی‌ام هفته‌ی بعد هم ادامه پیدا کرد و بخاطر پول‌خُرد دوباره جلوی همان سوپری ترمز کردم و همان جوانک با حالتی رفاقت‌آمیزتر از قبل، اسکناس‌ها را داد و کارت را کشیدم. بعد دوباره دست به جیب شد. اصرار کردم که خجالتم ندهد. اما با گفتنِ «من که نمی‌خوام به شما پول بدم؛ می‌خوام خرج کار خیر و اون بچه‌ها کنم تا حاجت بگیرم» ساکتم کرد و گفتم حتما بخاطر آن حاجتی که دارد، دعایش می‌کنم.



••─━⊱✦▪️✦⊰━─••





🔹خداحافظی کردم اما دم در ماشین متوجه شدم که از سوپری بیرون آمده و پشت سرم ایستاده. وقتی صورتم را برگرداندم، سرش را جلو آورد و دستی به موهای مدل‌دارش کشید و گفت:
🔸 «دعا کن درست شه. من آموزش رفتم؛ قبول هم شدم. مدارکم هم کامله. چند وقته منتظرم که رفتنم جور بشه؛ سوریه.»🔸


🔹از درون در هم شکستم. خیلی خُردتر از آن پول‌خُردها. دندان‌های عقلم را روی هم فشار دادم تا بغضم نترکد. چشم‌ها را به نحو مسخره‌ای گشاد کردم تا اشک‌ها بیرون نپاشد. با حسادت یا حسرت یا حقارت و فقط برای این‌که مقدار فروپاشی‌ام معلوم نشود، گفتم: «شنیدم دیگه سخت می‌گیرن و نمی‌برن.» گفت: «نه بابا! همین دیروز دوستم شهید شد. سعید سامان‌لو.» انگار صاحب مغازه هم فهمید که حرفی برای گفتن نمانده. از داخل سوپری، جوانک را صدا زد و از من جدایش کرد.




••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔹 آنجا کنار ماشین، از «من» چیزی باقی نمانده بود جز یک مذکّرِ تحقیرشده که به زور لفظ «مرد» را رویش گذاشته بودند تا این کلمه هم مثل سایر کلمات به لجن کشیده شود. از آن طرف، مردی که نذر و نیّت کرده بود و پول خرج می‌کرد تا شهید شود؛ اسمش شده بود «جوانک» یا «شاگرد مغازه»....


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


🔹....می‌بینید که چطور داریم هرز می‌رویم و چه قدر بد خرج می‌شویم؟ می‌بینید که الفاظ الکن شده‌اند و کلمات کودتا کرده‌اند و حروف تحریف شده‌اند؟ بله؛ همه‌ی این‌ها را می‌بینید. اما ما را هم می‌بینید که چطور داریم از شما فرار می‌کنیم و با عجله و اضطراب و دغدغه به سمت دنیا می‌دویم... در این شلوغی، تنها چیزی که نصیب‌مان می‌شود، تنه‌خوردن از مردانی است که دارند خلاف مسیر حرکت می‌کنند و با طمأنینه و آرامش، به طرف شما می‌آیند: و عباد الرحمان الذین یمشون علی الارض هونا ...




••─━⊱✦▪️✦⊰━─••




🔹به یاد همه شهدای #قم_عزیزم ، مخصوصا شهید فخری‌زاده؛ مردی که این‌قدر آرام و «هونا» روی زمین قدم برمی‌داشت که خیلی از ما نمی‌شناختیمش ولی آخرسر به همه‌ی ما تنه زد و در یک عصر جمعه به شما رسید...

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

#شهید_هسته_ای
#شهيد_فخري_زاده
#شهيد_محسن_فخري_زاده
#جمعه_ناک

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

#وفات_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#قم_عزیزم


سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنیم


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••

🔹عطر خراسان🔹


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


سال‌ها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است

نفس باغ به تکرار نیامد بالا
آفتاب از سر دیوار نیامد بالا

اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری
گندم و پنبه بکاری و نمک برداری

خشکیِ باغچه‌ها روی زمین باقی ماند
سال‌ها طی شد و این شهر چنین باقی ماند

در فراموشیِ انجیر و انار و گندم
ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم

آب در دست اگر هست زمین بگذارید
تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید

از تبار گل و آیینه کسی می‌آید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید»

پس به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

دختری آمده از ایل و تبار حیدر
از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر

وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه»

آفتابی که به سر چادری از شب دارد
جلوۀ فاطمی و هیبت زینب دارد

آفتابی‌ست که اعجاز فراوان با اوست
باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست

شهرِ آفت زده از رنج و بلا عاری شد
برکت از در و دیوار بر آن جاری شد

از سفر آمده‌ای خستۀ راهی بانو
زنده کن وادیِ مارا به نگاهی بانو

ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب
دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب

قم کویر است کویری که تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد

آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید...

قصه این بود و به وصفش قلم ما در ماند
داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند

ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد

تا که ما روضۀ بسیار بخوانیم در آن
روضه‌های در و دیوار بخوانیم در‌ آن...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #سیدحمیدرضا_برقعی

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

#حضرت_معصومه
#وفات_حضرت_معصومه

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


جعفر بن شریف گرگانی می‌گوید: «عزم حج کردم و قبل از آن به سرّمَن‌رأی رفتم و به محضر #ابامحمّد مشرف شدم... و گفتم:
شیعیانت در گرگان به شما سلام می‌رسانند...
فرمود: صدوهفتاد روز دیگر به گرگان خواهی رسید؛ یعنی صبح روز جمعه، سوم ربیع‌الثانی. هنگامی که رسیدی به شیعیانم بگو همان روز ظهر به دیدارشان خواهم آمد...


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


پس از به جا آوردن مناسک حج، به سوی دیارم حرکت کردم و همان روزی که ابامحمد فرموده بود به گرگان رسیدم و شیعیان برای خوش‌آمدگویی پیش من آمدند. پس به آنها گفتم امام، ظهر امروز به دیدارتان خواهد آمد، پرسش‌ها و حوائج خود را آماده کنید. بعد از نماز ظهر و عصر بود که همه شیعیان در خانه من جمع شدند. به خدا قسم چیزی نگذشت که #ابامحمد وارد شد و قبل از همه سلام کرد و ما از او استقبال کردیم و دستش را بوسیدیم.

پس فرمود: من به جعفر بن شریف وعده داده بودم که امروز ظهر نزد شما بیایم. نماز ظهر و عصر را در سرّمَن رأی خواندم و حالا آمده‌ام تا با شما عهدی تازه کنم؛ پرسش‌ها و حوائج‌تان را بگویید.... پس نفر به نفر جلو رفتند و درخواست‌های‌شان را گفتند... حوائج همه را برآورده کرد و برای‌شان دعای خیر فرمود و همان روز بازگشت.»


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••


چه می‌شد ما هم در زمان شما از اهالی گرگان بودیم و بعد از آن مجلس، مثل جعفر بن شریف گرگانی هی برای خودمان صفا می‌کردیم و هی برای دیگران تعریف می‌کردیم: «دستش را بوسیدیم»... اما تقدیرِ ما امام‌ندیده‌ها این بوده که حتی تصوّر صحنه‌ی بوسیدنِ دست شما هم برای‌مان سخت باشد. کسی چه می‌داند؟

شاید هم آن موقع حال‌مان مثل حال #شهید_پیچک در این عکس بشود وقتی داشت دست نائب عامِّ شما را می‌بوسید. نگاهش کنید؛ انگار هر چه لذت و سکونت و آرامش توی دنیا بوده، توی چهره‌ی او آرام گرفته.


البته کار نشد ندارد. خودتان یادمان داده‌اید که توی همین دنیا و همین زمین هم می‌شود به شما رسید؛ اگر اهل عالَمِ رجعت شویم. گفته‌اید هر کسی که «مؤمن محض» باشد، در آن دوران برمی‌گردد و در رکاب شما شمشیر می‌زند. تا آنجا که من می‌فهمم «ایمان» در مقابل «کفر» و «نفاق» است و مؤمن محض کسی است که رنگی از کفار یا منافقین نگرفته باشد. البته کفر و نفاق، دائماً شکل عوض می‌کنند و به قول خدا «ما لها مِن قرار» هستند و بخاطر همین تشخیص‌شان راحت نیست.

پس امشب که شب ولادت شماست و به همه بار عام داده‌اید و صدای‌تان توی دنیا پیچیده که «پرسش‌ها و حوائج‌تان را بگویید»، دعا می‌کنیم که تشخیص «کفر مدرن» و جرأت درگیری با آن را به ما هدیه بدهید تا «محض ایمان» در درون و بیرون‌مان بجوشد و از اهالی رجعت شویم.
آن موقع و در آن چند هزار سالی که قرار است بشریت زیر سایه‌ی مدیریت شما به اوج لذت و بهجت برسد، حتما هر از چند گاهی لطف می‌کنید و مثل همان قبل‌ها جایی را برای دیدار معین می‌کنید؛ چه خانه جعفر بن شریف در گرگان باشد چه مسجد خودتان در قم و چه خانه‌تان در سرّمَن‌رأی کنار همسرتان حضرت نرجس‌خاتون. بعد لابدّ مؤمنینی که به محض ایمان نرسیده‌اند و توی عالَم برزخ جا مانده‌اند، ما را موقع دست‌بوسیِ شما به همدیگر نشان می‌دهند و با حسرت به هم می‌گویند: «نگاه‌‌شان کنید؛ انگار هرچه لذت و سکونت و آرامش توی دنیا بوده، توی چهره‌شان آرام گرفته.»


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری


#ابامحمّد
#امام_حسن_عسکری
#ميلاد_امام_حسن_عسكري


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

به نام خدا.
همراهان گرامی سلام
وقتتون بخیر

طبق قرار قبلی مون، اگه کماکان قصد کمک به ایتام دارید، لطفا صدقاتتون رو به کارت زیر واریز کنید
ممنون

6037998903972551

بانک ملی به نام طرح اکرام دو فرزند

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

🔹ثواب زیارت

#امام_رضا_ع
#حضرت_معصومه_س
#قم
#قم_عزیزم
#علیا_مخدره

🔹سالروز ورود حضرت معصومه(س) به شهر قم گرامی باد.


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

_ تقدیم به سیّد خلق الله؛ نبیّ‌اکرم و تقدیم به سیزده آبان ِ پرابهّت
و تقدیم به جمهوری اسلامی ِ عزیزتر از جان؛ که وقتی دولت‌های اهل‌تسنن و امپراطوری عثمانی پس از هزارسال مقابله با کفر و شرک، بالاخره پرچم دفاع از اسلام را کنار گذاشتند، علَمِ حفاظت از امت اسلامی در برابر بت‌پرستی جدید و جاهلیت مدرن را برافراشت و با شجاعت نواب عام حضرت ولی‌عصر، آرمان‌های بعثت در شکستن هیمنه‌ی ابرقدرت‌های مادی را زنده کرد و امروز بخش عظیمی از «معادلات سیاسی» و روابط قدرت جهانی را به نفع امتِ پیامبراکرم به هم‌ریخته است و در ادامه لاجرم به این نتیجه خواهد رسید که ناکارآمدی‌ها و ناهنجاری‌های امروزش تنها با ادامه این راه یعنی شکستنِ «معادلات فرهنگی و اقتصادیِ» کفار ممکن خواهد شد.

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

#جمهوری_اسلامی
#نبی_اکرم
#من_محمد_را_دوست_دارم

#لبیک_یا_رسول_الله
#میلاد_پیامبر_اکرم

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

...چون دیروز دیدند که خمینی گُرده‌ی کفّار را در همان «جزیره‌ی ثبات»ی که برای خودشان ساخته بودند، شکست و امروز می بینند که خامنه‌ای، میدان مبارزه را از فکّه و شلمچه و شرهانی، به نوار غزّه و کرانه‌ی باختری و مزارع شبعا و بلندی‌های جولان و دشت‌های آمرلی و تکریت و خیابان‌های صنعاء و صعده و کوچه‌های منامه و ستره و پس‌کوچه‌های قطیف و عوامیه و حسینیه‌های زاریا و کراچی کشانده.

قدرت نوّاب عامّ شما طوری خرخره‌ی کفر را فشار داده و مسلمین را به انقلاب اسلامی امیدوار کرده که برگ اصلی را رو کرده‌اند و مهمترین نقطه قوت‌شان را _ اقتصاد را _ روی میز گذاشته‌اند و با «تقسیم کار جهانی» و «مشارکت در زنجیره ارزش» و «تولید مبتنی بر های‌تِک» می‌خواهند ما را به ورشکستگی بکشانند. «پیچیدگیِ جنگ اقتصادی» به همان اندازه‌ی «پیچیدگی ِ عشق اهل‌دنیا به لذت‌های‌شان» است.... دعوا به جاهای حساسی رسیده... أدرک دین جدّک یا #ابامحمّد

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

این *ادرک دین جدّک یا ابامحمّد* و ماجرای قبل و بعدش را مدیون «ابن شهرآشوب» هستیم که با کتاب «مناقب آل ابی‌طالب» ش، به افتخاری برای مازنی‌ها تبدیل شده است. امیدوارم امروز صله‌ی بی‌نظیری از دستان مهربان ابامحمّد دشت کند.


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

#جنگ_اقتصادی


@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

شهادت جانگداز یازدهمین چراغ هدایت بشریت، و پدر بزرگوار حضرت صاحب الزمان(عج)، امام حسن عسکری را به محضر امام زمان و همه دلدادگان حضرتش تسلیت عرض می کنیم.

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

سلام علیکم.
از عزیزانی که توی طرح اکرام ایتام شرکت می کردن، کمال تشکر و قدردانی رو دارم. خدا بهتون خیر و برکت و سلامتی بده.
اگه کماکان مایل هستید، لطفا هر مبلغی که دوست دارید به کارت زیر واریز کنید.
درسته که واریزی ها خیلی کم شده اما همین مبالغ کم وقتی جمع میشن باعث خوشحالی دو تا یتیم و خانواده شون میشن

6037998903972551

بانک ملی به نام طرح اکرام دو فرزند

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••

شهید #تقوی را که یادتان هست؟ فرمانده ی ایرانی ای را می گویم که مسئول حفاظت از #سامرا بود. خاطرتان هست که یکی دو شب مانده به شهادت صاحب حرم یعنی حضرت #عسکری شهید شد؟ از همان روزها هر از چند گاهی به یادش هستم.
مثلا می‌گویم...


ادامه👇👇
@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


▪️مِنها أربعهٌ حُرُم▪️

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

▪️إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُم

در حقيقت، شماره ماه‏ها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ‏] خدا، دوازده ماه است از اين [دوازده ماه‏]، چهار ماه، [ماهِ‏] حرام است. اين است آيين استوار، پس در آنها بر خود ستم مكنيد

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

جابر می‌گوید:
 از این آیه، از امام باقر سوال کردم. مولایم آه بلندی کشید و گفت:

*قطعا دانستن ماههای حرام، دین قیّم و آیین استوار نیست*؛ چون یهود و نصاری و مجوس وسایر ادیان هم، این ماهها را می‌شناسند و از اسامی آنان هم مطلعند بلکه ماهها در این آیه ائمه‌ای هستند که برپادارنده‌ی دین خدا هستند...

«سال»، جدم رسول خداست و «ماههای دوازده گانه»‌ی آن، دوازده امام هستند و آن چهار ماهی که حرام هستند و دین قیّم نیز همانان هستند؛ چهار نفری هستند که یک اسم دارند*: علي أمير المؤمنين، و علي بن الحسين (السجاد)، و *علي ابن موسی* (الرضا) و علي بن محمد (الهادی)، پس إقرار به آنها همان دين قيم است فلا تظلموا فيهن أنفسكم، یعنی به همه آنان معتقد شوید تا هدایت یابید!


••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

#امیرالمومنین
#علی_بن_حسین
#علی_بن_موسی
#علی_بن_محمد
#امام_علی
#امام_سجاد
#امام_رضا

@msnote

Читать полностью…

محمدصادق

•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••


▪️برای ابامحمد▪️

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

این قدر دلهای مردم پشت سرت نباشد و
این قدر دلشان غنج برود برای یک زندگی از جنس کاخ سبز
و این قدر بی یاور شوی که حتی کینه قومیتی ِ عراقی‌ها از شامی‌ها هم، کمکی نشود برایت و از روی ناچاری
حکومت را در مقابل چشم همه، بدهی دست دشمن خونی ات و
میراثی که جدت تمام وجودش را برایش گذاشت، تحویل بدهی به عنودترین حیله گرها 

بعد او بیاید در مرکز حکومتت و بالا برود از منبر و یک پله تو را پایین تر قرار دهد و بگوید:

آی مردم! این پسر علی است که ما را برای خلافت، شایسته دیده و خودش را نه!

و تو در همچین وضعیتی و در اوج ضعف ظاهری بلند شوی و در خطبه ات
 تمام آیات قران را به پدر و مادرت تطبیق بدهی و از سقیفه آغاز کنی و چنان همه‌ی دم و دستگاه معاویه و سابقینش را به در مقابل تاریخ به افتضاح بکشانی که معاویه بگوید:


  وَ اللَّهِ مَا نَزَلَ الْحَسَنُ حَتَّى أَظْلَمَتْ عَلَيَّ الْأَرْضُ، وَ هَمَمْتُ أَنْ أَبْطِشَ بِهِ، ثُمَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْإِغْضَاءَ أَقْرَبُ إِلَى الْعَافِيَةِ.

بخدا قسم حسن از منبر پایین نیامد مگر اینکه دنیا برایم تاریک شد و تصمیم به قتلش گرفتم اما دیدم که «چشم پوشی»، به «دوری از خطر» نزدیکتر است!


تو چنین مقتدر ِ مظلومی بودی، مولای من!

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

پی‌نوشت: خدا توفیق بدهد که بخوانیم این خطبه عجیب را در کنار خطبه غدیر و خطبه فدک ...!

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

🖊: #محمدصادق_حیدری

••─━⊱✦▪️✦⊰━─••

#ابامحمد
#امام_حسن

@msnote

Читать полностью…
Subscribe to a channel