mswmwriter | Unsorted

Telegram-канал mswmwriter - "خانمِ نویسنده"

-

نویسنده✍️📖 واژه ها عجیب روح را نوازش می دهند🎶🌿 برای تهیه آثار نویسنده به آیدی زیر پیام دهید: @Maswmhft #معصومه_فتح_اللهی 🌱🌱🌱

Subscribe to a channel

"خانمِ نویسنده"

سلام
این متنو خودم نوشتم
نمیدونم خوبه یا نه
اما شاید حرف دل خیلی از هم سن و سالامه

میشه بزارین کانال اگه دوس داشتی

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

حالِ خوب ساختنیه، از زندگیتون لذت ببرید مثل این دو تا کوچولو 🌱

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

خب اینم یه اتاق رویایی دیگه 😍🌱

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

کمی خوشبختی ببینید...🌱

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

هر چیزی در
خیال بگنجد،واقعی است...

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

یا حسین 🖤
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

چقدر نازه😅
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

زمان درازی نگاهم کن،
تا برای تو جالب شوم....

_ یدالله رویایی
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

آرامش این عکس تقدیم به شما🌱

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

کاشکی اینو نمی‌دیدم☹️
فقط میتونم بگم خوشبحالش🥹

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

نزد خدا آرزوها نمی‌میرند...🌱

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

قشنگی ببینید...🤍🌱

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

دلتون
نخواد😋😉


@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

من تاریخ آن شبی را که از عمق وجود گریستم، دقیق به خاطر سپرده‌ام.
نه برای آن شب، بلکه برای آن صبح...
برای آدم دیگری که روز بعد به آن تبدیل
شده بودم...


@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

این آهنگو یادتونه😍🤍
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

هدف اصلی ما در زندگی کمک به دیگران است. اگر نمی‌توانید دیگران را یاری کنید، حداقل آزارشان ندهید.

– دالایی لاما
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

و به هنگام دلتنگی به آسمان نگاه کن؛
ما نگاه های تو را به طرف آسمان می بينيم.

_ بقره، آیه ۱۴۴
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

انسان خوبی باش،
اما وقتت را برای اثباتش به دیگران تلف نکن!

_ چارلی چاپلین
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

چرا هیچگاه مسابقه "خرسواری" برگزار نمی‌شود؟!

پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسب‌ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی‌شوند،بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی‌کنند.
اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد، پرداخته و تمام تمرکزش، ممانعت از کار دیگران است!
یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند!
حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسند.
امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می‌شود و بدین معناست که افراد ناتوان که می‌دانند خود به خط پایان نمی‌رسند، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن، به بهانه مختلف، مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح می‌گویند: "فلانی، مسابقه خر سواری راه انداخته است".

_ رابرت کیوساکی

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

خدا صبرش دهد آن را که باید
این شهر را
در اربعین تنها بماند...🥺💔


@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

دلم می‌خواد شونه های خودمو بگیرم
و بگم چته؟ چی خوشحالت می کنه؟
چرا هر کاری می‌کنم به چشمت نمیاد؟
چرا خوشحال نمیشی...!


@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

و خوشبختی مفهومی ندارد.
من برای این نمی‌روم که خوشبخت بشوم،
می روم خودم را فراموش کنم و تو را فراموش کنم و گذشته را فراموش کنم. اما می‌دانم که هیچ وقت نمی شود.

_ فروغ فرخزاد

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

تازه از شصت سالگی سر در آورده بود. تنها زندگی می کرد. به قول خودش از همان کودکی بدشانس بوده و کسی او را عمیقا و از ته دل دوست نداشته بود. یک روز وقتی داخل آشپزخانه مشغول پختن غذا بوده، شوهر جوان و سنگدل اش شناسنامه ی هر دویشان را داخل جیب کتش گذاشته و از او خواسته به محضر بروند. خانه را به نامش زده و زودتر از هر چیزی که فکرش را می کرده طلاقش داده بود. زن بیچاره بدون گله و شکایت و حتی بدون یک کلمه حرف برگه ها را امضا و از دادگاه بیرون زده بود. در راه بازگشت به خانه، یک دستش پیاز بوده و دست دیگرش سیب زمینی. می گفت چند بار به شوهر ناخلف ام گفته بودم که بخرد تا این که باز مجبور شدم خودم آن ها را در خیابان به دوش بکشم. دلم سوخت. زنک بیچاره. جرات کردم از او بپرسم: چرا هیچی نگفتی؟ باید ازش می پرسیدی دلیل این کارش چی بوده.
- آدمی که رفتنی باشه می ره. حتی بدون دلیل!

✍️ نویسنده:
#معصومه_فتح_اللهی
📕 بخشی از رمان جدید، چاپ به‌زودی
✅️ برای تهیه آثارم به آیدی زیر پیام دهید.


@Maswmhft

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

#متن_تولد
🎂 تولد کیه؟ بفرست براش🎊

تو همیشه بودی. هر لحظه و هر جا.
درست زمانی که به وجود کسی نیاز داشتم تا مرهمی برای دردهایم باشد، تو بودی.
وقتی خواستم شادی هایم را با کسی تقسیم کنم، تو بودی.
تو همان کسی هستی که خدا سر راهم قرار داد تا با داشتنش زندگی ام رنگ و بوی دیگری بگیرد.
لحظات تکراری عمر را که نمی‌شود، بدون تو سر کرد. می‌شود؟نمی‌شود.
تو که هستی دلم قرص است به همه چیز، حتی خودم!تو همانی هستی که دلم برای خنده‌هایش، مهربانی هایش، شيطنت هایش تنگ می شود‌.
دوست داشتن تو تنها چیزی است که من را به زندگی دلخوش می‌کند.

تولدت مبارک بهترین معجزه‌ زندگی من!


✍️ نویسنده:
#معصومه_فتح_اللهی

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

راهی یافتم تا دوباره صدمه نبینم:

اگر نگذارم کسی برایم اهمیت پیدا کند،
دیگر چنین فقدانی را تحمل نخواهم کرد.

_ اروین یالوم
@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

بدترین عادت ما انسان ها
اعتیاد به حرف زدن از مشکلاتمان است.
بشکنید این عادت را،
از شادی ها و خوبی ها حرف بزنیم.


@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

پیرزن بشقاب ها را محکم توی سینک کوبید. جیغ بلندی زد و از آشپزخانه بیرون آمد. نفس نفس می زد. صورتش سرخ شده و پیشانی اش عرق کرده بود. می ترسیدم از هوش برود. پیرمرد ایستاده بود و بی توجه به او کش شلوارش را سفت می کرد. آب قند برایش آوردم، لب نزد. هر چه اصرار کردم فايده‌ای نداشت.
پیرمرد گفت: ولش کن، بزار بمیره
دکمه آستین اش را بست و نشست روی مبل. با دندان های مصنوعی اش شروع کرد به موز خوردن. نفرت را در چشمانش می شد دید.
پیرزن گفت: نمی میرم، باید اول تو رو با دستای خودم بزارم تو قبر
این را گفت و افتادند به جان هم. هر چه به ذهنشان می رسید را به زبان می آوردند. هیچ کدام کوتاه نمی‌آمد. میان دو آدم لجباز و بی اعصاب گیر افتاده بودم. فکر نمی کردم با این اوضاع مصاحبه‌ای در کار باشد. به خاطر مصاحبه دانشگاه نرفته و غیبت خورده بودم. اگر می دانستم با چنین وضعیتی روبه‌رو می‌شوم غلط می‌کردم پایم را این‌جا بگذارم. انگار نه انگار من مهمان این خانه بودم. احساس راحتی که آن‌ها نسبت به من داشتند واقعا حیرت‌آور بود. بعد از چند دقیقه دوباره خسته شدند و ساکت ماندند. بلند شدم و گفتم: بهتره یه وقت دیگه مزاحم بشم
پیرزن داد زد و گفت: بشین سر جات
دلم هری ریخت. من به جای او از خجالت آب شدم!

✍ نویسنده:
#معصومه_فتح_اللهی
📕 بخشی از رمان جدید، چاپ به‌ زودی
✅️ برای تهیه آثارم به آیدی زیر پیام دهید.


@Maswmhft

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

امیرالمؤمنین علیه السلام:

عشق؛ نوعی قرابت و فامیلی است.


@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می کرد. خوب ملا، هیچوقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟ ملا نصر‌الدین پاسخ داد: فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ي آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.

پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت!

@mswmwriter

Читать полностью…

"خانمِ نویسنده"

تو رویایش را بباف،
اتفاقش خودبه‌خود می‌افتد...🌱


@mswmwriter

Читать полностью…
Subscribe to a channel