هدف ما از کانال متن های زیبا،،، آرامش و نشاط شماست💞 انتقاد،پیشنهاد @Mnikfar70 #یک_کانال_بجای_چند_کانال https://t.me/joinchat/AAAAADvZBgC4gsmx_euxFA #عکس_متن_گیف_کلیپ_موزیک #دانستنی_ها_علمی_طنز_مناسبتی
ارزشی که برات قائله ازین که هیچ وقت ناراحتت نکنه مشخص نمیشه؛
بلکه ازون تلاشی که وقتی ناراحتت کرده برای جبران و درست کردن اوضاع میکنه مشخص میشه.
@mtnziba
#قسمت_چهل_و_یک
# شاهنامه_خوانی_به_نثر
خواندیم که ایرج نزد برادران رفت و سپاهیان با دیدن وی در دل او را ستودند و تخت شاهی را از آنِ او دانستند و این بر سلم پوشیده نماند.
و اکنون:
کشته شدن ایرج به دست برادرانش
چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
سپیده برآمد بپالود خواب
دو بیهوده را دل بر آن کار گرم
که دیده بشویند هر دو ز شرم
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج بره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید
برفتند با او به خیمه درون
سخن بیشتر بر چرا رفت و چون
تور خطاب به ایرج چنین گفت: «تو که به سال از ما کوچک تری، چگونه تاج بزرگی بر سر نهاده ای؟ آیا سزاوار است تخت و تاج ایران از آن تو باشد و من در توران کمر خدمت بربندم و برادر بزرگترمان در خاورزمین در رنج بماند؟ آیا سزاوار است تو کلاه سروری بر سر بگذاری و همه گنج ها را تصاحب کنی؟
وقتی ایرج سخنان تور را شنید، نیکوترین پاسخ ها را به او داد و گفت: «ای برادر بزرگ من که در پی نامی، اگر می خواهی کام دل بگیری باید آرامش خود را حفظ کنی. من نه تاج شاهی می خواهم نه حتی مقامی بزرگ تر از آن. همچنین، سپاه ایران زمین و توران و خاورزمین را هم نمی خواهم. برتری ای که پایانش جز تیرگی نیست، باید بر آن گریه کرد. اگر آسمان بلند هم زیر پای تو باشد، سرانجامی جز به زیر خاک رفتن نداری. اگر که تخت ایران زمین زیر پایم بود، اکنون از تاج و تخت سیر شده ام. من تاج و گنج های پادشاهی را به شما می سپارم. پس دیگر با من دشمنی نکنید. من به رزم شما نیامده ام؛ شما هم از من کدورتی به دل نگیرید. من حاضر نیستم آزارتان را ببینم، اگر چه مجبور شوم از دیدارتان محروم باشم. آرزو می کنم هیچگاه آز و طمع وجودم را فرا نگیرد.»
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
@mtnziba
🔹اعلام رسمی بازگشت جدول خاموشیها توسط توانیر
🔹شرکت توانیر با اشاره به رشد ۸ درصدی مصرف برق نسبت به سال گذشته و محدودیت استفاده از نیروگاههای برقابی در پی کم بارشی سال جاری اعلام کرد: مشترکان برق میتوانند با واردکردن شناسه قبض در طریق سایت شرکتهای توزیع و سامانه برق من از برنامه محدودیتهای برق خود مطلع شوند.
@mtnziba
خدایا
لبمان را به یک لبخند
و دلمان را به یک
حال خوب مهمان کن...
سلام دوستان صبح همگی بخیر
@mtnziba
⚫کانال متن های زیبا با نهایت تأسف، حادثه انفجار در بندر شهید رجایی را به ملت شریف ایران و خانوادههای جانباختگان تسلیت عرض میکند.
🔹آرزو داریم همه مجروحان این سانحه ناگوار در کوتاهترین زمان ممکن بهبود یابند.
#ایران
#تسلیت
#بندرعباس
@mtnziba
✨
دعاے زیباے فرج
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار ما حدود ساعت ۲۲ الی ۲۳
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
التماس دعا💚💚
#متن های زیبا
@mtnziba
🔺عجب صحنهی بکری! چقدر بینظیره واقعا! چندجای دنیا این اتفاق میوفته آخه؟ و چقدر تصویر درست و حسابی از این اتفاق کم داریم...
@mtnziba
فقط خبرنگار صداسیما توان اینو داره در شرایطی که بزرگترین بندر کشور پشتش داره میسوزه بگه: اوضاع تحت کنترله...
@mtnziba
لباسهایی با الهام از پوست و اعضای بدن که بر خلاف تصورات استقبال خوبی هم ازشون شده، مخصوصا کفش🙂
@mtnziba
🔺هلال صبحگاهی زیبا در آستانه برج میلاد|امروز
@mtnziba
خدایا
لبمان را به یک لبخند
و دلمان را به یک
حال خوب مهمان کن...
سلام دوستان صبح همگی بخیر
@mtnziba
به رسم هر روز صبح
🔹اللهم عجل لولیک الفرج
🔹السلام علیک یا امام الرئوف
#متن های زیبا
@mtnziba
✨
دعاے زیباے فرج
بخوان دعاے فرج را دعا اثر دارد.... 🌹
قرار ما حدود ساعت ۲۲ الی ۲۳
براے عاشقان مهدے بخوانیم تا هر شب میلیونها دعا خواندہ شود
التماس دعا💚💚
#متن های زیبا
@mtnziba
🔹حمام شترها در آبهای خلیج فارس
روستای سهیلی، جزیره قشم
ویدئو: اصغر بشارتی
@mtnziba
تمام این کارها نقاشی هست و رنگ روغن،
الهام گرفته از بافتهای زیبای فرش ایرانی، و هر نقاشی بالغ بر ۱۵۰۰ ساعت زمان برده تا دونه به دونه این رنگها و طرحها در کنار هم شکل گرفته.
واقعا زیبا و بینظیره👌
@mtnziba
🌼🌸🌼
روزگار به من آموخت که چیزی را
بدست نخواهم آورد مگر اینکه
چیز دیگری را از دست بدهم .
گاهی برای بدست آوردن
باید بهای گزافی بپردازیم.
هیچگاه نمیشود
همه چیز را با هم داشت.
دنیا معاملهگر سرسختی است
تا نگیرد نمیدهد."
گاهی باید گذشت از برخی گرفتنها
چون ممکن است به بهای از
دست دادن قیمتیترینها بینجامد.
@mtnziba
به رسم هر روز صبح
🔹اللهم عجل لولیک الفرج
🔹السلام علیک یا امام الرئوف
#متن های زیبا
@mtnziba
«برای دنیا که خوب باشی، خداوند خوبیها رو به شکل انسانهای خوب به تو برمیگردونه.»
@mtnziba
#داستان_شب
داستان عشق حضرت حافظ و شاخه نبات
آوردهاند که:
سالها پیش خواجه شمسالدین محمد شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است. شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه میبینی؟ گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسانالغیب و حافظ را به او داد. (لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد ... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.
@mtnziba
امروز بندرعباس با تنی زخمی و دلی خونین، به سوگ نشست🖤
انفجاری سهمگین سکوتِ ساحلها را درهم شکست و اشک را مهمان چشمهای بیدفاع کرد، ای بندر صبور، ای حماسهی خلیج، دردت درد ماست داغت بر سینهی یکایک این سرزمین نشسته است، به احترام جانهای پرکشیده، سر خم میکنیم و برای عزیزانی که زخمی این فاجعهاند از عمق جان شفای عاجل و آرامش روح میطلبیم
چه باشکوه است این خیزش مردمان پاکسرشت که بیهیچ درنگی به ندای کمک پاسخ گفتند که خونِ مهربانی را همچون رودهایی بیپایان به سوی هممیهنان خود روانه کردند.
امروز، بندرعباس تنها نیست از تمام ایران دلها به سوی تو پل بستهاند و دستهای دعا چون موجی بیقرار به درگاه خداوند بلند شدهاند باشد که این شب تاریک، زودتر به سحر سلامت برسد و لبخند دوباره بر لبهای خستهات بنشیند ای شهر همیشه استوار
@mtnziba
هر آدمى غمهای پنهان خودش را دارد که دنیا از آنها بی خبر است؛
و اغلب ما یک نفر را بی عاطفه میخوانیم، در حالیکه او فقط غمگین است.
👤هنری وادزورث لانگفلو
@mtnziba
🔺تصویری شگفت انگیز از سحابی Rosette
🔹سحابی Rosette (رزت)، یک سحابی نشری زیبا و گلمانند در صورتفلکی Monoceros است.
🔹این سحابی حدود ۵٬۰۰۰ سال نوری از زمین فاصله دارد و محل تولد ستارگان جوان است.
🔹درون آن خوشهای ستارهای به نام NGC 2244 قرار دارد که نور آنها باعث درخشش گازهای سحابی شده است.
🔹شکل گلمانند سحابی، آن را به یکی از محبوبترین اهداف عکاسی نجومی تبدیل کرده است.
@mtnziba
چند لحظه تأمل و یک دنیا درس🥰
رفتم توی یک مغازهٔ کامپیوتری و گفتم: «ببخشید، تبلتم ناگهان خاموش شده.»
مغازهدار گفت: «حتماً، اجازه بده نگاه کنم. ممکنه LCD سوخته باشه؛ اگر سوخته بود تعویضش کنم؟»
گفتم: «بله لطفاً، خیلی لازممه.»
گفت: «فردا بعد از ظهر بیا تحویل بگیر.»
فردا رفتم. تبلت کاملاً سالم بود.
هزینه را پرسیدم؛ گفت: «هیچی! فقط کابل فلت شل شده بود، سفتش کردم، تمام.»
تشکر کردم و بیرون آمدم… توی ماشین که نشستم، وجدانم اجازه نداد بروم. میتوانست هر مبلغی بگیرد؛ من هم آماده بودم.
کنار پاساژ یک شیرینیفروشی دیدم. یک جعبه شکلات خریدم و برگشتم. گذاشتم روی پیشخوان و گفتم:
«دنیا به آدمهایی مثل شما احتیاج دارد… لطفاً هیچوقت عوض نشو!»
از بالای عینکش نگاهم کرد، لبخند زد و گفت: «دقیقاً همین جمله را پدرم به من میگفت؛ متأسفانه ماه گذشته بر اثر کرونا از دستش دادم.»
تسلیت گفتم و خداحافظی کردم.
در راه برگشت فکر میکردم: آدمها کمکم تغییر میکنند؛ چیزی که میتواند ما را در مسیر درستکاری نگه دارد، شاید فقط یک جملهٔ ساده از عزیزترین آدم زندگیمان باشد:
«آدم خوب، هیچوقت عوض نشو.»
از هزاران، یک نفر صاحبدل است
باقی، تندیسی از آب و گل است
@mtnziba
«الهی به امید تو»
@mtnziba
قدیمیا یه چیزی میدونن زود میخوابن
حالا هی ما بیدار بمونیم و بیفتیم یاد اونی که نباید
@mtnziba
میترسم از دستت بدم، در حالی که تو حتی مال من نیستی
🎬 The Notebook (2004)
@mtnziba