چشم موسی تار شد بر طور غیرت ز انتظار از لب داوود، صوتی به ز موسیقار کو؟ نظرات و پیشنهادات @AbdollahGh
از گلهای رنگارنگ 543
آهنگ: مهدی خالدی
شعر: مشتاق اصفهانی
مخوان ز دیرم به کعبه زاهد، که برده از کف دل من آنجا
به ناله مطرب، به عشوه ساقى، به خنده ساغر، به گریه مینا
@Musighar
مخوان ز دیرم به کعبه زاهد، که برده از کف دل من آنجا
به ناله مطرب، به عشوه ساقى، به خنده ساغر، به گریه مینا
به عقل نازى حکیم تا کى، به فکرت این ره نمىشود طى
به کنه ذانش خرد برد پى، اگر رسد خس به قعر دریا
چو نیست بینش به دیده ی دل، رخ ار نماید حقت چه حاصل
که هست یکسان، به چشم کوران، چه نقش پنهان چه آشکارا
چو نیست قدرت به عیش و مستى، بساز اى دل به تنگدستى
چو قسمت این شد ز خوان هستى، دگر چه خیزد ز سعى بیجا
ربوده مهرى چو ذره تابم، از آفتابى در اضطرابم
که گر فروغش به کوه تابد ز بىقرارى درآید از پا
در این بیابان ز ناتوانى، فتادم از پا چنانکه دانى
صبا پیامى ز مهربانى ببر ز مجنون به سوى لیلى
همین نه مشتاقِ آرزویت، مدام گیرد سراغ کویت
تمام عالم به جستجویت، به کعبه مؤمن به دیر ترسا
#مشتاق_اصفهانی
@Musighar
از گلهای رنگارنگ 542
غزل آواز از مفتون امینی:
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
@Musighar
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
#حافظ
@Musighar
#گلهای_رنگارنگ #ایرج #عهدیه #ماهور
گلهای رنگارنگ برنامه شماره 542 (ماهور)
آواز: ایرج
ویولن: پرویز یاحقی
سنتور: مجید نجاحی
غزل آواز: مفتون امینی
زیور به خود مبند كه زیبا ببینمت
با دیگران مباش كه تنها ببینمت
@Musighar
آهنگ: جواد معروفی
خواننده: عهدیه
شعر: حافظ
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
تو ای مرغ حق٬ ای فسانه به شب
نگه کن که جانم رسیده به لب
که من همچو تو وامانده ام به شب و تنهایی
به ویرانهام بنشستهام که مگر بازآیی
ای مرغ حق افسانهی ویرانههایی
ویرانهای شد قلب من امشب کجایی
تا سر کند سوزِ درون نایِ دل من
بنشین دمی بر بامِ من سر کن نوایی
غمِ تلخ شب را تو میدانی
که در شهر شبها نوا خوانی
بمان با من امشب که دلتنگم
چرا از شبِ من گریزانی
به ویرانهی من بنشین
مرا از غمِ دل برهان
بخوان نغمهای در دل شب
مرا سوی مستی بکشان
همدم شبهایی در غمِ تنهایی بیا٬ بیا
غمِ تلخ شب را تو میدانی
که در شهر شبها نوا خوانی
بمان با من امشب که دلتنگم
چرا از شبِ من گریزانی
@Musighar
«برایم گریه کن امشب»
خواننده: احمد ظاهر
حاصل آن همه سوداگری بر سر افغانستان حالا و بعد از این همه سال کشمکش تنها جانهای رفتهایست كه دیگر حتی به معجزه هم راهی به حیات نخواهند جست. حاصل دهها خانهی خراب است و صدها خانهخراب. حاصل وحشت و ترس كودكان است و داغ دل ماندگان. حاصل طنین ابدی جمله «جان پدر کجاستی»ست در گوش وجدانهای بیدار. حاصل كاش كه شرم آدمیزاد باشد از این همه ددمنشی...
این همه درد را چه مرهم جز اینكه در كنار و همراه همسایگان و خویشاوندان افغانستانیمان؛ این بار هم از شر روزگار؛ به آغوش پر مهر موسیقی و کلمه پناه ببریم و بر دامن همزبانی و همدلی چنگ بزنیم.
@ChamtaShow
از گلهای رنگارنگ 541 ب
آهنگ: جواد معروفی
ترانه: سیمین بهبهانی
مانده بی مجنون لیلی این زمانه
گشته از چشمش اشك خونین روانه
مانده در گوشه ای ساز عاشقان بی ترانه
كس نسازد دگر نغمه ای چنان عاشقانه
این زمان به خدا در میان شما نشان ز مجنون نبیند
آن صفای درون شور و حال جنون ز قصه بیرون نبیند
مرغ نغمه سرا پركشیده چرا ز آشیانه
نغمه ای نزند در سكوت سحر به بام خانه
هر دلی فرشته خو بود حلقه ای زمان از او بود بیگانه
گر ز عاشقی رود سخن پاسخ آیدت كه دم مزن دیوانه
ای دل از بتان حوصله كن تا اسیر و شیدا نشوی
در زمانه هم رنگ كسان جلوه كن كه رسوا نشوی
قصۀ عاشقی بیش ازین مگو
بعد از این كی زند كس از این سبو پیمانه
@Musighar
شعر از استاد شفیعی کدکنی:
مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب رازِ نهانم نرسید
@Musighar
خفته در چشم تو نازی است که من می دانم
نگهت دفتر رازی است که من می دانم
قصه ای را که به من طره ی کوتاه تو گفت
رشته ی عمر درازی است که من می دانم
بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی
سینه اش بحر نیازی است که من می دانم
گرچه در پای تو خاموش فتاده است ای شمع
سایه را سوز و گدازی است که من می دانم
یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند
آن هم ای دوست مجازی است که من می دانم
#پژمان_بختیاری
@Musighar
#گلهای_رنگارنگ #الهه #جمال_وفایی #افشاری
گلهای رنگارنگ برنامه شماره 541 ب (افشاری)
آهنگ: جواد معروفی
خواننده: الهه
ترانه: سیمین بهبهانی
مانده بی مجنون، لیلی این زمانه
گشته از چشمش اشك خونین روانه
@Musighar
آواز اول: جمال وفایی
ویولن: حبیب الله بدیعی
تار: فرهنگ شریف
غزل آواز: پژمان بختیاری
خفته در چشم تو نازی است كه من می دانم
نگهت دفتر رازی است كه من می دانم
آواز دوم: شجریان
تار: جلیل شهناز
غزل آواز: فرخی یزدی
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیك دیوانه تر از من دل شیدای من است
#گلهای_رنگارنگ #الهه #جمال_وفایی #افشاری
گلهای رنگارنگ برنامه شماره 541 (افشاری)
آهنگ: جواد معروفی
خواننده: الهه
ترانه: سیمین بهبهانی
مانده بی مجنون، لیلی این زمانه
گشته از چشمش اشك خونین روانه
@Musighar
آواز: جمال وفایی
ویولن: حبیب الله بدیعی
تار: فرهنگ شریف
غزل: پژمان بختیاری
خفته در چشم تو نازی است كه من می دانم
نگهت دفتر رازی است كه من می دانم
نیست کاری به شما مردم فرزانه مرا
واگذارید دمی با دل دیوانه مرا
خودپرستی ز شما دوست پرستی از من
غم جان است شما را غم جانانه مرا
کاش در آتش حسرت بگدازد چون شمع
آنکه در آتش غم سوخت چو پروانه مرا
یاد آن شب که به دیوانگیم قهقهه زد
ریخت آن سلسله ی زلف چو بر شانه مرا
گر نگشتی به مراد دلم ای چرخ مگرد
بی نیاز از تو کند گردش پیمانه مرا
"اطهری" نالم از آن چشم فسونگر؟ حاشا
دل من کرد به دیوانگی افسانه مرا
#اطهری_کرمانی
@Musighar
#گلهای_رنگارنگ #سیما_بینا #ایرج #همایون
گلهای رنگارنگ برنامه شماره 543
آهنگ: مهدی خالدی
خواننده: سیما بینا
شعر: مشتاق اصفهانی
مخوان ز دیرم به کعبه زاهد، که برده از کف دل من آنجا
به ناله مطرب، به عشوه ساقى، به خنده ساغر، به گریه مینا
@Musighar
آواز: ایرج
ویولن: همایون خرم
تار: جلیل شهناز
غزل آواز: اطهری کرمانی
عاقلان عیب من از باده پرستی مكنید
عالمی هست در این گوشه ی میخانه مرا
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
منشین گران و جامه سبک ساز و رقص کن
رقصی چنان که آفت دلها ببینمت
بگذشت در فراق تو شب های بی شمار
هر شب در این امید که فردا ببینمت
ای ایستاده در پسِ این پرده ی غبار
نزدیک تر بیا که هویدا ببینمت
نازم بی نیازیت ای شوخ سنگدل
هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
منت پذیر قهر و عتاب توام ولی
می خواستم که بهتر از این ها ببینمت
#مفتون_امینی
@Musighar
اجراى بخشى از ترانه لالايى كارى جديد از عليرضا عصار
شعر از ياسر قنبرلو:
دل به لالایی چه بستی؟ مرگ میخوابد مگر؟
شهر اگر خوابیده باشد، درد میخوابد مگر؟
آنکه مُرد از تشنگی، سیراب خواهد شد مگر؟
اسم دریا را نوشتن، آب خواهد شد مگر؟
@Musighar
علی قمصری
تار ایرانی ۲۳ (خوزستان) قطعه ی خوناب (دم-ماء)
بیقراری ای که مرا از گیلان به اهواز کشاند ، در خاک خوزستان به این قطعه تبدیل شد. اصلا در مسیر خوزستان به اینکه چه باید نواخت فکر نمی کردم. می دانستم حسی که دارم مسیر را برای خلق هموار می کند. حسم غم تنها نبود ، ترکیبی از غم ، خشم ، کنشگر بودن ، بی قراری و عصیان بود. «خوناب» مانند پازلی پراکنده که تکه هایش از گیلان تا اهواز متولد شده بود در همین لحظه که میبینید ، یعنی زمان اجرا کامل شد. چرا که بسیاری از ملودی های تار کاملا بداهه است.
خوزستان خارج از نوبت ، «تارایرانی» را میهمان خود کرد تا این اثر را در بخش های خشک شده ی خوزستان ضبط کنیم. سوء مدیریت ، بعضی شهرهای این استان سرشار از رودخانه را با بحران آب و معیشت مواجه کرده. به طوری که اهالی شهرهایی که پر از منابع نفت ، آب وگاز هستند ، خود از حداقل امکانات محرومند. من به عنوان یک انسان نمی توانم در برابر این کوتاهی ها سکوت کنم. قطعه ی «خوناب» را دو روز پیش تحت تاثیر این شرایط در خاک خوزستان ساختم و با هنرمندان خوزستانی و با استفاده ی نمادین از دبه های آب اجرا کردیم. خودم نیز با توجه به اینکه مردم خوزستان با حداقل ها می سازند ، تنها با سیم بمِ تار این قطعه را اجرا کردم. چرا که سیم بم ، در نواختن کمترین استفاده را دارد. جملات اولی هم مربوط به قطعه ی فولکلور عربی «حیّک» است که به صورت کند شده اجرا کردم.
@Musighar
از گلهای رنگارنگ 541 ب
غزل آواز از فرخی یزدی:
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانهتر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بربست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفاکاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو، دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله ی بادیه پیمای من است
@Musighar
مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب رازِ نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شِکوه از دستِ تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گردِ راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پرپر شدم از بادِ بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامانِ تو این اشکِ روانم نرسید
آه! آن روز که دادم به تو آیینه ی دل
از تو این سنگدلی ها به گمانم نرسید
عشقِ پاکِ من و تو قصه ی خورشید و گُل است
که به گلبرگِ تو ای غنچه لبانم نرسید
#شفیعی_کدکنی
@Musighar
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانهتر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بربست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفاکاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو، دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله ی بادیه پیمای من است
#فرخی_یزدی
@Musighar
مانده بی مجنون لیلی این زمانه
گشته از چشمش اشك خونین روانه
مانده در گوشه ای ساز عاشقان بی ترانه
كس نسازد دگر نغمه ای چنان عاشقانه
این زمان به خدا در میان شما نشان ز مجنون نبیند
آن صفای درون شور و حال جنون ز قصه بیرون نبیند
مرغ نغمه سرا پركشیده چرا ز آشیانه
نغمه ای نزند در سكوت سحر به بام خانه
هر دلی فرشته خو بود حلقه ی زمان از او بود بیگانه
گر ز عاشقی رود سخن پاسخ آیدت كه دم مزن دیوانه
ای دل از بتان حوصله كن تا اسیر و شیدا نشوی
در زمانه هم رنگ كسان جلوه كن كه رسوا نشوی
قصۀ عاشقی بیش ازین مگو
بعد از این كی زند كس از این سبو پیمانه
#سیمین_بهبهانی
@Musighar
گر نمیدانی بدان غم در دل تنگم خانه كرده
كس نكرده با دلم کاری كه غم جانانه كرده
خود تو دانی و دل من كز تو غم شد حاصل من
گرچه در هر محفلی ای فتنه مرا دیوانه خواندی
گر نمی دانی بدان عشق تو مرا دیوانه كرده
عشق تو را در سینه ام با خون دل پرورده ام
از بیوفایی های تو در كوی جنون ره برده ام
اكنون كه بی جرم و گنه سوزانده ما را
ای دل مكن بهر خدا با او مدارا
كنون كه امیدی به سینه ندارم بگو چه كنم
اگر دل خود را به او نسپارم بگو چه كنم
#پرویز_وکیلی
@Musighar