#رسم_عجیب_حجله_مراکشی
داستان دختری که وارد رسوم عجیبی میشه
به اتاق تزئین شده نگاه کردم ...
گیتی خانم گفت
- دخترا کمکت کنن لباس عروستو در بیاری؟
قبل از اینکه من چیزی بگم امیر جواب داد
- نه ... خودم کمکش میکنم
با این حرفش دختر ها آروم و ریز خندیدن و سر تا پام داغ شد .
گیتی خانم هم با لبخند معنی داری سر تکون داد و گفت
- باشه... چیزی خواستین یه خدمتکار پشت در اتاقتون ...
امیر حرف مادرشو قطع کردو گفت
- اونم بفرست بره ... این طبقه کلا میخوام خالی باشه امشب ...
اینبار کسی نخندید و همه نگران به من نگاه کردن ...
بخش واقعی از متن رمان کامل #ترنم👇👇
/channel/mynovelsell/619
ماجرای متفاوتی از عشق و انتقام 👆🔞
خلاصه : امیر تو زندگی هرچی خواسته بدست آورده.
حالا اون ترنم رو میخواد
دختری که اگه بفهمه ازدواج با خاندان مراکشی امیر چه شرطی داره هیچوقت تن به این ازدواج نمیده ..
#پایان_خوش #مناسب_بزرگسالان
📚 رمان انتهاج
✍️به قلم بنفشه و رعنا
📝خلاصه
این رمان با پایان خوش برگرفته از واقعیت هست و راوی داستان، نیکو ، دختری که تو سن کم با پسر خاله ی دوستش که یه دندونپزشک سرشناس هست آشنا میشه و بخاطر علاقه ی طرف مقابل و پدر و مادرش به این مرد خیلی زود این آشنایی به ازدواج ختم میشه اما ازدواجی که تازه شروع طوفان هاست...
نیکو بحاطر نقد های مداوم همسرش، هر روز و هر شب تلاش میکنه تا بهتر باشه اما درست زمانی که فکر میکنه به نقطه خوبی رسیده، همسرش رو با دوست صمیمی خودش رو تختخواب پیدا میکنه و باور هاش زیر و رو میشه، حالا دیگه نیکو نمیخواد یه بازنده باشه، هرچقدر هم این مسیر سخت باشه...
🔘 عاشقانه، طنز، اجتماعی، خانوادگی، رئال
📌 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 61 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین.
***
رمان هنوز کامل نیست و ادامه آن با آپدیت های هفتگی کامل خواهد شد.
نصب رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها :
https://baghstore.net/app/
خبر خبر 🥳🥳 کتاب #پرنیان_شب بلاخره از چاپ رسید.
چاپ جدید کتاب از نشر موج به چاپ رسیده و با جلد جدید و ویراستاری و کیفیت چاپ بالاتر چاپ شده.
کتاب الان تو نمایشگاه کتاب تهران موجود هست.
همه کتاب های چاپ شده من تو نمایشگاه کتاب در غرفه نشر موج موجود هستند
#پرنیان_شب
#توکا_پرنده_کوچک
#ال_آی
#کوازار هر ۳ جلد
آدرس نشر موج در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران :
شبستان راهروی ۱۹ غرفه ۴
کتاب پرنیان شب انشالله به زودی روی سایت سی بوک و سایر کتابفروشی ها هم موجود میشه.
اما الان فقط از طریق خرید حضوری نمایشگاه کتاب موجوده 🌸
خود من هم سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ساعت ۱۳ تا ۱۷ تو غرفه نشر موج حضور دارم. خوشحال میشم ببینمتون😍
لیست رمان ها + لینک مطالعه 👇👇👇
#ماه_خون از پرستو و سارا 40 تومن
/channel/mynovelsell/1911
#نگاه از بنفشه 30 تومن
/channel/mynovelsell/687
#پرنیان_شب از پرستو.س ( پونه سعیدی) 50 تومن
/channel/mynovelsell/667
#اسیر_دزدان_دریایی از ساحل 35 تومن
/channel/mynovelsell/225
#مقبره_لیا از ساحل 35 تومن
/channel/mynovelsell/366
#ماه_خاموش از رعنا 👇 35 تومن
/channel/mynovelsell/632
#ترنم از رعنا 35 تومن
/channel/mynovelsell/619
#تجربه_عشق_خاکستری (عشق خاکستری) سر گذشت آرام به قلم آرام 40 تومن
/channel/mynovelsell/1921
#تبدیل_شده از ملودی 35 تومن
/channel/mynovelsell/338
#هانا_عروس_شیخ از ساحل 15 تومن
/channel/mynovelsell/745
#وارث_شیخ از ساحل 15 تومن
/channel/mynovelsell/748
#توکا_پرنده_کوچک از پرستو.س 50 تومن
/channel/mynovelsell/765
#خون_شیرین از ملودی 35 تومن
/channel/mynovelsell/680
#هوس_شبانه از سارا 30 تومن
/channel/mynovelsell/652
#صحرا از سارا 30 تومن
/channel/mynovelsell/142
#دیدار_اول از سارا 30 تومن
/channel/mynovelsell/875
#ماه_مه_آلود از پونه سعیدی 40 تومن
/channel/mynovelsell/1952
#سرخ ( گلگون ) از رعنا 35 تومن
/channel/mynovelsell/1897
#نبض_دیوانگی از سارا 30 تومن
/channel/mynovelsell/1317
#حس_گمشده از بنفشه 30 تومن
/channel/mynovelsell/715
#آموروفیلیا از ساحل 35 تومن
/channel/mynovelsell/816
#ال_آی از پرستو.س 50 تومن
/channel/mynovelsell/1130
منشی اغواگر ، #رئیس_پردردسر از ساحل 35 تومن
/channel/mynovelsell/1212
#راز_زمرد از رعنا 35 تومن
/channel/mynovelsell/1286
#عشق_سخت (عشق خود ساخته ) سرگذشت دیبا به قلم آرام 40 تومن
/channel/mynovelsell/1222
#ناجی به قلم سارا و آرام به قیمت 35
/channel/mynovelsell/1586
رمان بزرگسالان #کوچولو_دلربا از ساحل 30 تومن
/channel/mynovelsell/1458
#نگاریسم #دختری_با_قلب_زرد #زرنگار به قلم نگار 35 تومن
/channel/mynovelsell/1888
#به_طعم_تمشک به قلم #بنفشه و #رعنا قیمت 40 هزارتومن 👇👇👇
/channel/mynovelsell/1557
رمان #چشمان ( #دختر_ممنوعه) به قلم #نگار قیمت 40 هزارتومن
/channel/mynovelsell/1851
فایل رمان #گمراهی به قلم #سارا باقیمت 35 هزارتومن
/channel/mynovelsell/1707
فایل کامل #مردی_پشت_نقاب ( #معشوقه_سایه ) به قلم ساحل و پرستو به قیمت 40 هزارتومن
/channel/mynovelsell/1872
رمان #کوازار به قلم پونه سعیدی👇👇👇
/channel/mynovelsell/2031
#عطر_شقایق به قلم آرام و نگار فایل کامل 45 تومن
/channel/mynovelsell/1906
/channel/aagaape
#حریر و حرارت به قلم بنفشه و رعنا 50 تومن
/channel/zendegiebanafsh
/channel/mynovelsell/1965
رمان #سانیا به قلم پونه سعیدی
/channel/mynovelsell/1677
رمان #راز_مانا به قلم پونه سعیدی
/channel/mynovelsell/1757
رمان #شوکای_من به قلم نگار و بنفشه خرید فقط از طریق باغ استور مطالعه آنلاین روزانه👇
/channel/yellow_heart_novel
رمان #طلوع_مه_آلود (جلد جدیدی از #ماه_مه_آلود) از پونه سعیدی (پرستو.س) خرید فقط از باغ استور . مطالعه رایگان پارت به پارت در
/channel/panjrekhiyal
رمان #نغمه_شب از بنفشه و آرام خرید فقط از باغ استور مطالعه رایگان پارت به پارت در 👇
/channel/banafshz/92195
رمان #کاژه به قلم سارا.ص 37 تومن
/channel/saraa_novell
دوستان رمان های کانال ما همه نوشته شخص خود ما هستند یعنی:
من( #نگار) #بنفشه #رعنا #آرام #ساحل #پونه (#پرستو) #ملودی #سارا
و فایل همه فروشی هستد ❤️
به عنوان نویسنده های این رمان ها، کسی که کلمه به کلمه این رمان هارو نوشته، میگیم ما نمیگذریم.
از کسی که رایگان فایل رو پخش کنه یا بخونه نمیگذریم.
دیگه حساب هر کس با خودش تو زندگی به خودش مربوطه . یکی براش مهم نیست... یکی تو خانواده سالم بزرگ شده، شرافت داره، براش مهمه ...
ما دیگه به انتخاب شما کاری نداریم . فقط به عنوان کسی که مالک اثر هست از حق و دینی که گردن مخاطب هایی که فایل رو دزدی میخونن نمیگذریم.
به امید اینکه عاقبت خودمون و عزیزانمون خیر باشه 💛
آیدی ادمین ها
@ng786f
@SJo_Sara
¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell
نفس عمیقی از تو موهام گرفت، کنار گوشم گفت
- فقط دوتا قانون مهم داریم
عقب رفت . دستم رو گرفت و منو به سمت خودش کشید. اما بغلم نکرد. دستم رو بالا برد
منو عملا یه دور چرخوند
براندازی کرد و با فاصله از آینه رو به آینه ایستادیم
دستش اینبار نشست رو کمرم و گفت
- قانون اول: وقتی درد از حد تحملت خارج شد بگو تمام!
سر تکون دادم و موهام رو از رو گردنم کنار داد
بوسه داغی رو گردنم نشوند و زمزمه کرد
- قانون دوم: وقتی لذت از حد تحملت گذشت حتما بگو تمام
هم زمان سرمو ناخوداگاه کج کردم و ابروهام بالا پرید . پرسیدم
- لذت؟
برهان سر تکون داد. از من دور شد و رفت سر کمد
از داخل جیب لباسش چیزی بیرون آورد و گفت
- لذت زیاد، ضربان قلبتو میبره بالا و میتونه خطرناک باشه!
متعجب سر تکون دادم و برهان برگشت سمت من
تو هر دو تا دستش وسیله بود
یکی چشم بند
یکی مچ بند
قلبم ریخت
با اینکه میدونستم قراره چکار کنیم
اما تو موقعیتش که قرار گرفتم باز اضطراب داشتم
دوباره پشتم قرار گرفت و خیره به من گفت
- آماده ای؟
فقط سر تکون دادم
برهان به پشتم نگاه کرد
آروم بند لباسم رو باز کرد
ناخوداگاه چشم هام رو بستم که دستش ثابت شد
قبل از اینکه من چشم هام رو باز کنم چشم بندی به چشم هام زد و کنار گوشم گفت
- از اینجا به بعد راه برگشتی وجود نداره
بدنم مور مور شد و برهان آروم باقی بند لباسم رو باز کرد
لباس رو از سر شونه هام پایین داد و بوسه هاش رو کتف لختم نشست
لباس افتاد رو زمین د دست برهان رو بازوهای لختم نوازش وار حرکت کرد
دستم رو آروم پشتم برد و مچ بند رو به مچ دستم زد
بدنم کوره آتیش بود
حس کردم از من فاصله گرفت
اما یهو کنار گوشم گفت
- به دنیای من خوش اومدی عزیزم
با این حرف از روی زمین بلندم کرد...
#پارت_۲۱۶ از #داستان_واقعی #حریر_و_حرارت
. این ماجرای واقعی رو اینجا بخونید. داستان دختری که با ازدواج سنتی قراره زن پسر عمه اش بشه... پسر عمه ای که با ظاهر مثبت و مذهبیش یه دنیا فاصله داره👇👇👇
/channel/mynovelsell/1965
#بزرگسالان #ممنوعه #روابط #تمایلات_جنسی 🔞
این کلیپ باحال رو مونس عزیز درست کرده
معرفی و عکس شخصیت های رمان های ماست 😍😍
@mynovelsell
برگشتم بیرون تا برم باقی وسایل رو بیارم
اما صاف رفتم تو دل شهریار
انقدر سریع این اتفاق افتاد که حتی پام هم رفت رو پاش
خواستم خودمو عقب بکشم اما یه دستش فوری دورم حلقه شد و من رو نگه داشت
سرمو بلند کردم و با خجالت نگاهش کردم
نگاهش عمیق و بدون لبخند بود.
انگار تو یه دنیای دیگه بود!
با شرمندگی گفتم
-ببخشید ...
پلک زد و اخم کرد ، گویا تازه به خودش اومد
سریع دستش رو برداشت
خودش رو عقب کشید و گفت
- راحت باش!
به جای اینکه وارد اتاق نهار خوری شه، برگشت سمت در ! سیگار و فندکش رو برداشت و بیرون رفت!
فقط تو سکوت ایستادم
گرمای آغوشش، بوی عطرش و ... نگاهش ...
خدایا ...
چشم هامو بستم و کلافه نفسم رو بیرون دادم
بنده خدا رو فراری دادی نغمه! چته؟ آروم بگیر! پسر ندیده!
اخم کردم و سریع رفتم تو آشپزخونه
وسایل رو تو سکوت آوردم سر میز
میز چیده شد و مهین خانم گفت
- پس شهریار کجاست؟
هر دو به من نگاه کردن
دوست داشتم بگم نمیدونم
اما ضایع بود
جواب دادم
- رفتن بیرون فکر کنم سیگار بکشن!
مهین خانم گفت
- برو صداش کن دخترم. این روز ها نمیدونم چرا انقدر سیگار میکشه! خونه من کم پیش میومد سیگار بکشه!
زیر لب گفتم چشم و به سمت در رفتم .
دوست داشتم برم اتاق خودم و در رو ببندم
تا رفتن شهریار هن همونجا بمونم.
اما میدونستم گزینه قابل اجرایی نیست
پس در حیاط رو باز کردم و رو تراس ایستادم
نگاهم تو حیاط چرخید تا شهریار رو پیدا کنم
اما انگار تو حیاط نبود
بوی سیگارش می اومد ، بوی خوبی داشت ، بویی شبیه به بوی اسماچ میوه ای! سرم رو چرخوندم سمتی که بوی سیگار می اومد
شهریار دو قدمی من رو تراس تکیه داده بود به دیوار
کف یه پاش رو به دیوار زده بود و با دقت داشت منو نگاه میکرد
سعی کردم خیلی متین باشم و به روی خودم نیارم چه حالی درونم هست ، با لبخند گفتم
- نهار حاضره!
سر تکون داد و دود سیگارشو بیرون داد
نگاهشو دوخت به حیاط و گفت
- برو منم میام
خواستم برگردم داخل
اما دل لامصبم میخواست باز حرف بزنه برای همین مردد گفتم
- بوی سیگارتون خیلی خوبه!
ابروهاش بالا پرید
برگشت سمت من و با لبخند گفت
- جدا؟
سر تکون دادم
به سیگارش نگاه کرد و گفت
- دست سازه!
با تعجب گفتم
- واقعا ؟!
متوجه شده بودم پاکت سیگار شهریار یه پاکت معمولی نیست، اما فکر نمیکردم سیگار دست ساز داخلش باشه
اصلا چی هست سیگار دست ساز!
شهریار به تعجب من خندید ،سیگار تو دستش رو بالا آورد و گفت
- آره البته نیکوتینش در حد سیگار واقعی نیست
منم خندیدم و گفتم
- در عوض بوش خوبه!
هوم آرومی گفت.
نگاهم کرد و گفت
- بوی عطر تو هم خیلی خوب بود! اسمش چیه!؟
شما برشی از رمان #واقعی #نغمه_شب رو خوندید. داستان نغه که پدرش یه سازنده سرشناس شیرازه، نغمه مدتی مهمون خونه مادربزرگ شریک پدرش میشه، اقامتی که باعث اشنایی اون با ادم های جدید و ممنوعه میشه .
اگر دوست دارید این رمان رو مطالعه کنید وارد کانال بشید👇
/channel/+QowBu2i-QI8ld2rr
یا از طریق اپلیکیشن #باغ_استور رمان خریداری کنید
@BaghStore_app
صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم
متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش
نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت
- گزارش جلسه رو آوردی؟
سر تکون دادم و به سمتش رفتم
هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد
برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست
جا خوردم
به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت
- میشنوم
با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون داد. در حالی که حرفمو تائید میکرد، دستشو برد زیر دامنم و انگشت هاش از رون پام به سمت شورتم بالا رفت ...
حرف زدن یادم رفت و بین پام خیس و داغ شد...
ادامه در فایل رمان موجود . داستان ممنوعه و هات #ساحل به اسم #رئیس_پردردسر ( منشی اغواگر )
رابطه ای هات و ممنوعه. این رمان بخاطر صحنه های باز مناسب بزرگسانه 👇👇
/channel/mynovelsell/1212
«کوازار (جلد سوم، خون شوم)» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/143862
فایل کامل #به_طعم_تمشک ( #بازگشت)
بر اساس واقعیت
به قلم #بنفشه و #رعنا
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #بزرگسالان #پایان_خوش
خلاصه
داستان زندگی تارا ، دختری که به شدت درونگرا و خجالتیه ، اما با ورود پسر عموش به زندگیش ، دنیای آرومش زیر و رو میشه ، کیارش یه راز بزرگ تو زندگیش داره ، بعد از سالها که هیچ زنی تحریکش نمیکرد ، بعد طلاق از همسرش ، با یه دختر سه ساله ، تارا رو میبینه ، دختری ریز نقش، خجالتی و با مشکل شدید لکنت و استرس! کسی که بدنش رو بد روشن میکنه ! طوری که کیارش نمیتونی ازش بگذره ...
فایل کامل این رمان رو میتونید به مبلغ 40 هزارتومن خریداری کنید. فایل رایگان ابتدای رمان در پست بعد موجوده 👇
¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell
سعی کردم #دامنمو بدم بین پام و شورتمو بپوشونم ... اما کیارش اخمش بیشتر تو هم رفت و گفت
- بزار ببینم تا کجا ملتهب شده
با این حرف دامنمو داد کنار و لبه شورتم رو گرفت .آروم کنار داد.لب گزیدم. چشم هامو بستم که کیارش گفت
- تارا ... همیشه انقدر خیسی؟
/channel/+Qt_b-10WmyPCamBs
ماجرای واقعی واقعی #به_طعم_تمشک . با صحنه های باز 🔞
#کیارش_بعد_سالها_که_زنی_تحریکش نمیکنه میاد ایران و #دخترعموش رومیبینه یه دختر #سربزیر و #خجالتی که #بدنشو بد روشن کرده
رمان #مقبره_لیا ( مقبره عشق و هوس )
به قلم #ساحل
استاد و دانشجو ، هات ، پایان خوش ، مناسب بزرگسالان.
خلاصه رمان
#مقبره_لیا
لیا دانشجو باستان شناسی برای رسیدن به گروه کاوش در مصر ، دانشگاه خودشو عوض میکنه و وارد یه دانشگاه جدید میشه . جایی که با استاد جذاب و البته مغرورش روبه رو میشه.
کبود شدن گردن و لب ها چیز عجیبی نیست وقتی با دنیل آندو تو رابطه باشی . مردی که فانتزی های هات زیادی تو سرش داره . اما وقتی دانشجو دنیل هم باشی ! کار خیلی سخت تر میشه ... چون حالا هیچ حد و مرزی برای شیطنت های دنیل وجود نداره ...
@ng786f
بر اساس واقعیت
فضای کوچیک آشپزخونه با ورودش انگار کوچک تر شده بود
بی اراده یه قدم عقب رفتم و خوردم به در تراس!
تعجب و عصبانیت تو چشم هاش بیشتر شد و کلافه گفت
- خوبی خانم دلیر!؟
باید میگفتم نه
نه من تو فضای بسته عصبی میشم
باید میگفتم این کمبود فضا حالمو بد میکنه!
اما دهنم خشک و تلخ بود
دو قدمی من ایستاد
دستش رو آورد جلو و گفت
- میشه اون مچ بند رو ببینم!
بدنم آروم داشت شروع به لرزیدن میکرد
من ... من میخواستم اینجا کار کنم ...
یه مچ بند بود.
باید خیلی طبیعی بهش میدادم
به سختی سر تکون دادم و دستم رو بالا آوردم
نگاهم رو از چشم های نافذش گرفتم تا بیشتر از این غرق قدرتش نشم
لرزش دستم مشهود بود
اما بدون اینکه مچ دستم پیدا بشه مچ بند رو بیرون آوردم و تو دستش گذاشتم
مردد نگاهش کردم
فکر میکردم به مچ بندم نگاه میکنه
اما نگاهش به دست چپم بود که کنارم نگه داشته بودم
دستش رو بست و مچ بند رو تو مشتش گرفت
آروم پرسید
- مچ دستتون مشکلی داره؟
با تکون سر فقط گفتم نه
چون صدام رو از دست داده بودم
نگاهم کرد و گفت
- پس میشه ببینم؟
/channel/+ewciE9Li3tY1ODhk
داستانی از عشق و اسارت و شکنجه ...
مؤذب گوشه ی مبل نشستم
بقیه یا داشتن میرقصیدن یا وایساده بودن حرف میزدن
اما بنظر همه خیلی صمیمی بودن
دست یکی از مردا روی رون یه زن دیگه بود و داشت پاشو آروم نوازش میکرد
ممطعن بودم این دوتا باهم زوج نیستن و باکسای دیگع ای اومده بودن
شونه ای بالا انداختم
به من چه؟ شاید فقط خیلی صمیمی هستن
اما بازم ازاین مدل کارا و رفتارها دیدم
بکم این صمیمیت بیش از حدشون برام عجیب بود
یکی از خانوما روی پای یه مرد دیگه نشسته بود و طرز نشستنش زیادی راحت بود
زنشم روبروشون نشسته بود و داشت خیلی راحت باهاشون حرف میزد
حتی میتونم قسم بخورم چند بار دیدم دستش روی باسن اون زن حرکت کرد و فشار داد
گوشیمو بیرون آوردم تا حداقل خودمو بااون سرگرم کنم
یه نفر کنارم نشست
سرمو بلند کردم و بادیدن کامران بی اختیار اخم کردم
خودشو کشید سمتم و من بیشتر توخودم جمع شدم
خنده ی آرومی کرد
انگار حالت طبیعی نداشت
دستشو دراز کرد یه قسمت از موهام که ریخته بودم جلوم رو بین انگشتاش گرفت و گفت
-...همه میدونن دخترای مو بلند.....
مکث کرد بلند خندید و گفت
-...باید برای من باشن
دوباره خندید
انقدر بهم نزدیک بود که نفسشو حس میکردم
بوی الکل میداد
واقعا وحشت کرده بودم
بدنم بی حس شده بود
حتی قدرت نداشتم خودمو عقب بکشم
آنقدر از حضورش ترسیده بودم که فرصت فکر کردن به حرفشو پیدا نکردم
کامران نزدیکتر میشد و من فقط مثل مجسمه مونده بودم
شما برشی از رمان #واقعی #کاژه رو خوندید. داستان دختری که ناخواسته وارد یه باند BDSMمیشه وقتی به خودش میاد که تویه مهمونی و بین کسایی گیر افتاده که هیچ حدو مرزی ندارن ...
اگر دوست دارید این رمان رو مطالعه کنید وارد کانال بشید
/channel/saraa_novell/31840
یا از طریق اپلیکیشن #باغ_استور رمان خریداری کنید
@BaghStore_app
دوستان اگر تمایل دارید کتاب پرنیان شب رو امضا شده تهیه کنید میتونید به دایرکت نشر موج در اینستاگرام سفارش بدین و با تخفیف نمایشگاه خریداری کنید 😍😍👇👇
https://instagram.com/mowjpub?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
خود کتاب پرنیان شب ۳۷۰ تومنه . اما میتونید فایل کاملش رو به قیمت ۵۰ تومن از ادمین بخرید
@ng786f
سرم رو گذاشتم روی پاش و گفتم
- باشه باشه! من خوب نیستم یکم میخوابم!
حرکت خوبی بود هم نزدیکش شده بودم تا با بوی عطر بقیه کلافه شه و هم با لمس بدنش آشوب شه و بهم بریزه!
صدای ته ذهنم تکرار میشد نرو رو اعصابش جین.
باهاش کلکل نکن.
اما دست خودم نبود . از این حرکت من با عصبانیت گفت
- کافیه جین!!
شوکه بدون اینکه کامل بلند شم از همون پایین نگاهش کردم و مظلومانه گفتم
- من که کاری نمیکنم!
نگاهش کلافه و عصبی بود. رو بدنم چرخید و یه لحظه من خباثت رو پشت نگاهش دیدم
دلم ریخت
چرا با دم شیر بازی میکنی جین!
سریع بلند شم تا این بازی رو تموم کنم اما بازوم رو گرفت. منو کشید به سمت خودش و زیپ پشت لباسم رو باز کرد
شوکه خودم رو جلو کشیدم و گفتم
- داری چکار میکنی دیوونه!؟
بازو دیگه ام رو تو دستش گرفت و چنان فشار داد که نفسم رفت
منو نزدیک خودش نگه داشت. با دست دیگه زیپ رو کامل پایین داد و گفت
میخوام این لعنتی ها رو بریزم بیرون تا تو هم راحت دراز بکشی عزیزم
لباسمو خواست از سر شونه بده پایین که با دست نگهش داشتم . برگشتم سمتش و گفتم
- دیوونه شدی! من تو ماشین لباس عوض نمیکنم
لبخند رضایتی زد و جلو لباس رو پایین کشید .
تقلا کردم که هولم داد عقب و گفت
- نگران نباش! قرار نیست اینجا لباس عوض کنی! قراره لخت شی و لخت بمونی!
پارت واقعی رمان #پادشاهی_گناه از ساحل ادامه رو اینجا بخون 👇👇👇
/channel/+JaM0WKwHiiE1OGFk
📝 خلاصه
جین برای شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به قلعه خاندان ماریس میره خاندانی که در زمینه فولاد یکی از سر شناس ترین تجار هستند.
اما خیلی زود متوجه آدم های متفاوت درون قلعه و نیت های عجیب هر کدوم میشه…
باند مافیایی که پشت نقاب متشخص سرمایه گذاری مخفی شده و رییس عجیبی که در ازای زنده موندن جین ازش چیز های زیادی میخواد…
با دیدن دفتر نیمه تاریک و خالی سیاوش پشیمون شدمو سر جام ایستادم. اما سیاوش دروپشت سرم بستو گفت
- بیا اتاقم
- کسی نیست دفترت؟
- من از کارمندام تا ده شب کار نمیکشم
به در نگاه کردمو گفتم
- من میتونم فردا بیام
به سیاوش نگاه کردم
صورتش بی روح بود اما ابروهاش دوباره مثل اخم تو هم رفت. چشم هاش هر با که بهم نگاه میکرد تو دلمو خالی میکرد. نسبت به دفعه قبل صورتش خسته تر و با ته ریش بلند تر بود . آروم گفت
- من این همه وقتمو نذاشتم که بیای و اینو بگی ...بیا اتاقم آرام
اینو گفتو به سمت اتاقی رفت .سر جام خشکم زده بود. واقعا میخوای بری آرام!. عقلم می گفت نه . اما پاهام پشت سر سیاوش راه افتاد ... سیاوش پشت میزش نشستو به مبل رو به روش اشاره کردو گفت
- بشین ...
حتی دفتر کارش هم نیمه تاریک بود. حس میکردم همه چی خوابه . نشستم رو مبلو سیاوش به پرده پروژکتور روی دیوار اشاره کردو گفت
- نگاه کن
با این حرفش رو لپ تاپش چیزی زدو پرده روشن شد. یه کلیپ تبلیغاتی بود . تبلیغات تجهیزات پزشکی . پروتز اندام ها ! وسایل استریل خانگی !
انواع پیشگی ی ! ابزار مصنوعی !
سر جام جا به جا شدم . زیر چشمی به سیاوش نگاه کردم که دیدم، خیره به من بودو متوجه نگاهم شد .
حس آدمی رو داشتم که تو دام افتاده. با صدایی که به زور در می اومد گفتم
- اینا چه ربطی به مهمونی داره ؟
با سر به پرده پروژکتور اشاره کرد و به پرده نگاه کردم . یه سری لباس های عجیب و چرمی و چیز هایی شبیه شلاق و یه سری وسیله که اسمشو نمی دونستم تو پروژکتور بود
دهنم خشک شده بود و قلبم انگار تو گوش هام میزد
سیاوش گفت
- حدس میزنم این چیزا برات عجیبه !
مسلما حدسش سخت نبود چون شک نداشتم که چهره ام نشون میداد چقدر شوکه شدم . سیاوش دوباره گفت
- چیزای عجیب ... مصرف کننده های عجیب هم داره ...اون مهمونی برای آدم هایی بود که از این وسایل استفاده میکنن ! یا بهتره بگم دنبال کیس های مناسبن تا با هم از این وسایل استفاده کنن!
حس کردم نفسم بالا نمیاد . یقه لباسمو دور گردنم جا به جا کردمو. دستام یخ شده بود . با ترس نگاهمو از پرده گرفتمو به سیاوش نگاه کردم. سیاوش خیلی بی روح نگاهم کرد و گفت
- واقعا تو تو اون مهمونی چه غلطی میکردی؟
#bdsm #ارباب #برده #محصولات_جنسی
فایل کامل این داستان واقعی به قلم آرام و بنفشه عزیز رو اینجا بخونید👇💜❤️
/channel/mynovelsell/1921
چنگ زدم به لباسم و گفتم دیوونه شدی! من تو ماشین لباس عوض نمیکنم !
هولم داد عقب و لباسمو پایین کشید. با رضایت گفت نگران نباش! قرار نیست اینجا لباس عوض کنی! قراره لخت شی و لخت بمونی!
داستان #پادشاه_گناه از #ساحل
/channel/+VBccsLZ39R44ZjRk
وقتی رئیس باند مافیایی تو رو اشتباهی میدزده و برات برنامه ها داره
#هات #bdsm #صحنه_دار
بخشی از پارت #۱۰۹ موجود در کانال
- چهارشنبه عصر بود، حسابرسی مالی داشتیم و سرم حسابی شلوغ بود، من اون روز تا 7 آزمایشگاه موندم . چنان بارون می اومد که ساعت 7 آسمون مثل شب سیاه سیاه بود . با عجله دوئیدم سمت ماشینم تا خیس نشم که دیدم یه موجود خیس یخ زده کنار ماشینم نشسته. تا منو دید بلند شد. وحشت کردم! مریم بود. خیس خیس و رنگ پریده. گفت با مامانش دعواش شده از خونه زده بیرون و دوست صمیمیش هم سفره ! سوارش کردم. بهش گفتم میرسونمش خونه و با مادرش حرف میزنم . گفت مادرش با یه مرد صیغه کرده و اون مرد الان خونشونه! نمیخواد بره خونه!
مکث کرد و پرسیدم
- راست میگفت؟
مازیار سری تکون داد و بدون چشم برداشتن از فنجونش گفت
- نمیدونم... من یک ساعت باهاش حرف زدم. حتی بردمش جلو در خونه اش. اما نرفت و التماس کرد بذارم امشب تو ماشین من بمونه. میگف برم خونه فامیل ها دردسر میشه و آبرومون میره مامامنم صیغه کرده!
مازیار با تاسف سر تکون داد و گفتم
- نمیدونم شوکا... من اون روز باید میبردمش پیش مامانم اینا ... یا حتی میذاشتم تو ماشین بمونه ... یا هر کاری ... جز اینکه ببرمش خونه مجردیم... اما بردم ...
/channel/+QIZ6l1bRN1k1MTA8
آروم آروم خم شد رو تنم و گفت
- پس بلاخره این دختر کوچولو وحشی... مال من شده...
بوسه ای روی کتفم زدو تو گوشم گفت
- جای دندونام رو گردنت خیلی قشنگه ال آی ... میدونی دیگه چی میخوام؟
نفس گرفتمو لب زدم
- نه
زیر گلومو بوسیدو گفت
- میخوام تمامتو حس کنمو جای دندونامو روی همه جای بدنت ببینم
با این حرف دیگه مکث نکردو بوسه هاش که در نهایت به گازهای پر لذتی تبدیل میشد کل تنمو فتح کرد
پارت واقعی رمان #ال_آی به قلم #پرستو.س #ادامه در #فایل زیر بخون 👇👇👇👇
/channel/mynovelsell/1130
👆👆بچه ها همین الان تخفیف ۵۰ درصدی خورده و به جای ۶۰ تومن شده ۳۰ تومن. 👆👆
فایل الکترونیک جلد سوم و پایانی رمان #کوازار روی اپلیکیشن طاقچه
فایل نمونه رایگان رمان #به_طعم_تمشک به قلم #بنفشه و #رعنا
بعد مطالعه این فایل در صورت تمایل به مطالعه فایل کامل رمان میتونید به مبلغ 40 هزار تومن فایل کامل ۲۱۸۸ صفحه ای را از ادمین فروش خریداری کنید
لطفا برای خرید اسم رمان را به ادمین فروش بفرستید
@ng786f
¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell
فایل #عیار_سنج
رمان #مقبره_لیا
به قلم#ساحل
بعد از مطالعه این فایل که شامل ۱۰۰ صفحه ابتدایی رمان هست درصورت تمایل به خرید رمان کامل ۹۰۰ صفحه ای توضیحات زیر را مطالعه کنید
فایل کامل رمان #مقبره_لیا به قلم ساحل به قیمت 35 هزار تومن به فروش میرسه . برای دریافت شماره کارت پیام بدین.
@ng786f
بدن لخت بردیا و سارینا، که رو مبل وسط سالن مشغول هم بودن از ذهنم بیرون نمیرفت…
بازو برهان فشار دادم و گفتم
- کاش زمان برمیگشت عقب…
برهان آروم گفت
- کاش...
برگشت سمتم و گفت
- اصلا فکرشو نمیکردم الان اینجا باشن و در حال رابطه ...
دستم رو گرفتم به نرده ها و گفتم
- بیا بریم...
اما همین لحظه در باز شد.
بردیا با یه شلوارک و زیر پوش رکابی، اومد تو قاب در…
من هیچوقت هیچ کدوم از پسر های فامیل رو این تیپی ندیده بودم
اما خب بعد دیدن لخت بردیا...
این خیلی پوشیده بود!
سرمو انداختم پایین و بردیا گفت
- بیاین تو... ببخشید من فکر نمیکردم کسی الان بیاد.
برهان نگاهم کرد و گفت
- بیا حریر!
میخواستم بگم کجا؟
بریم تو چکار کنیم…
بریم تو کاناپه ای که روش مشغول هم بودن رو ببینیم؟
اصلا چرا بردیا انقدر پر رو شد یه هو!؟
شایدم پر رو بود…
اونم روی دیگه داشت که من نمیدونستم!
برهان گفت
- منم فکر نمیکردم اینجا باشی اونم با... سارینا!
بردیا خندید.
دستشو برد تو موهاش و گفت
- خودش یهو اومد... میشناسیش که یهو چطوری میشه!
ناباور به برهان نگاه کردم.
کاش خواب بود…
فرو ریختن باورها در مورد آدم ها خیلی سخته!
مخصوصا آدم هایی که باهاشون بزرگ شدی…
مثل برهان
سارینا
بردیا
حتی علی!
انگار تا الان تو یه خواب زندگی میکردم.
یه خواب پر از توهم از آدم هایی که چیز دیگه ای بودن…
برهان کفشش رو بیرون آورد و کمک کرد من برم تو.
شوکه گفتم
- چرا بریم تو؟
برهان گفت
- بریم ببینیم درد سارینا چیه که میاد با داداش من میخوابه، بعد به نامزد من آمار میده و دنبال خوابیدن با منه!؟
#پارت_۶۶ از #داستان_واقعی #حریر_و_حرارت
. این ماجرای واقعی رو اینجا بخونید. داستان دختری که با ازدواج سنتی قراره زن پسر عمه اش بشه... پسر عمه ای که با ظاهر مثبت و مذهبیش یه دنیا فاصله داره👇👇👇
/channel/mynovelsell/1965
#بزرگسالان #ممنوعه #روابط #تمایلات_جنسی 🔞