ناوال در مقام خود به عنوان راهبر یا استاد مجبور است به شیوه ای بسیار موثری و همزمان بی عیب و نقص رفتار کند. چون امکان ندارد که جریان اعمالش را به طور منطقی برنامه ریزی کند، همواره تصمیم گیری این امر را به روح واگذار می کند.
📗کتاب قدرت سکوت
🆔 @nagualism
به نلیدا گفتم که نمیفهمم که چطور کسی میتواند مدام بگوید خدانگهدار، وقتی که نمیداند کی کسی خواهد رفت.
ـ تایشا نمیبینی که همواره در حال ترک کردن هستی؟ در هر لحظه تو چیزی را ترک میکنی تا چیز دیگری را پذیرا باشی. همینکه بسوی چیز جدیدی میروی به این معنا است که به آنچه که پشت سرگذاشتهای بدرود میگویی...اگر مدام به آنچه اتفاق افتاده پایبند باشی، چگونه میتوانی انرژی قبول اکنون فوقالعاده را داشته باشی؟
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
ما در دستان اقتدار هستیم و باید فروتنانه آنچه به ما عرضه میشود پذیرا باشیم. ما چیزی را کنترل نمیکنیم و نباید که بچسبیم، چرا که در روند دوّار کارها پایان و آغاز یکی است.
پرسیدم: اما از کجا بدانیم که پایان نزدیک خواهد شد، اگر شروع دیگری در کار باشد؟
نلیدا پاهای کشیدهاش را دراز کرد و مستقیما به من نگریست. تو برای پایان همواره با خداحافظی گفتن به شروع آماده میشوی. تو بطور طبیعی این را باهمان شیوه و محبتی که سلام میگویی، انجام میدهی.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
نلیدا گفت: فردا فاصله سهروزه ما به پایان میرسد.
من شروع به مالیدن چشمانم کردم و گفتم که از زمانی که با او گذراندم تشکر میکنم و مایل نبودم بهپایان برسد.
احساساتی نشو. تو میدانی که این در طبیعت چیزها است که به پایان میرسند. خوشبختانه ما قبلا خداحافظی کردهایم.
به او اطمینان دادم که من هرگز چنین چیزی نگفتم.
او محکم گفت: چسبیدن، لوس کردن است و وارد درکلبه شد. حالا با قدرت ساحران پیش میروی، اما وقتی که به لوسآنجلس برگردی باید برقدرت خودت تکیه کنی. بنابراین باید بیعیبونقص عمل کنی، در غیر اینصورت پرنده آزادی پرواز کرده و میرود و تو زیر درخت درحال تاسف بهحال خود تنها میمانی.
سخنان نلیدا ضربه هشیارکنندهای به من زد. این ایده که روح پرواز میکند و میرود و من دیگر اورا نخواهم دید ازهرچیزی که میتوانستم تصور کنم ترسناکتر بود.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
ـ نلیدا پرسید: پس چرا تا حد مرگ عبوس و بیحوصله بودی، وقتی که به اعضای گروه ما معرفی شدی؟...
ـ کجا، کی؟ سعی کردم که افکارم را سازماندهی کنم، اما ساختار خطی وجود نداشت تا آنها را به آن بیاویزم.
نلیدا پاسخ داد: در خانهای که ککها ترا گزیدند. تو حوصلهات سر رفته بود و نمیتوانستی تحمل کنی که از آنجا خارج شوی. تو حتی تواضع نداشتی که توجهات را به آنها بدهی.
گفتم: اما آنها مردمانی عادی بودند. نبودند؟ نمیدانستم که آنان بخشی از گروه ساحران ناوال هستند.
ـ نلیدا گفت: البته که میدانستی، اما با وجود چنین زن بالامرتبهای بودن، قدرت کافی نداشتی که این را ببینی، چه برسد که دست به عمل بزنی. هرگاه کسی می خواست به تو نزدیک شود، به آنها پشت کردی و پس شان زدی. از خود دفاع کردم: اما من اسپانیایی را بخوبی صحبت نمیکنم.
ـ نلیدا پافشاری کرد: تو همه را بعنوان سرخپوستانی بیچاره در نظر گرفتی که حتی لیاقت پاک کردن پاهایت را هم ندارند. میخواستم مخالفت کنم اما چیزی در من میدانست که او راست میگوید.
نلیدا ادامه داد: ناوال جوان مجبور شد جای تو از همه عذرخواهی کند. درغیر اینصورت آنها تو را بدون هیچ ملاحظه ای بیرون میانداختند. خوش شانس بودی که تنها با مقداری نیش کک خارج میشوی. کک ها با تو بیرحم بودند و این یک نشانه است. با تو باید رفتاری بیرحمانه داشت.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
کارلوس گفت: زولیکا از من خواست که به تو بگویم راهی برای دوری از مشکلات هست، اما برای آن باید تو تغییر کنی. او میگوید دوباره باید متولد شوی.
من نمیدانستم چطور میتوانم تغییر کنم. من تمام زندگیام را مرور کرده بودم، از زمان حال شروع کرده و به اولین خاطرات ام بازگشته بودم. بعد یک مرور دوباره دیگر هم کرده بودم، از قدیم به خاطرات حال برگشته بودم. و از خودم میپرسیدم، چه چیزی در مورد راه زندگیام تا این حد بد بود. به دانشگاه رفته بودم و همانطور که امیلیتو توصیه کرده بود، عشقی به دانستن در خود پدید آورده بودم. احساس میکردم هر آنچه که باید انجام میدادم کرده ام. با این حال پیش آگاهی تیره و تاری که زولیکا میداد، من را میترساند.
دونا زولیکا در چشمانم مستقیم نگاه کرد و چیز دیگری گفت. من از روی سردرگمی رو به کارلوس کردم. کارلوس گفت: او میخواهد کمکت کند. او میگوید مگر آنکه از نازپرورده کردن خودت دست برداری، والا قدرتی که ذخیره کرده ای، برعلیه خودت خواهد شد و از قبل بدتر خواهی میشوی.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
خودبزرگ بینی، فقدان هدف، جاه طلبی مهار نشده، شهوت آزموده نشده، ترسو بودن، فهرست دشمنانی که می کوشند پروازت را به آزادی مانع شوند، بی پایان است و باید در پروازت علیه آنها سرسخت باشی.
به من گفت آرام شوم. آنگاه گفت که فقط می کوشد برایم شرح دهد که دشمنان واقعی ما نحوه رفتارها و احساسات ماست و آنها همانقدر خطرناک و ویرانگر هستند که راهزنان سراپا مسلحی که ممکن است در جاده با آنها رویارو شویم.
📒گذر ساحران
🆔 @nagualism
سالك مبارز به كسی می گویند كه در طلب آزادی باشد. حزن و اندوه آزادی نیست. ما بایستی خود را از قید آن رها سازیم.
📓هدیه عقاب
🆔 @nagualism
شمن هایی چون دون خوان اساسا اهل عمل هستند و تنها چیزی که برای آنان وجود دارد جهانی شکارچی است که در آن هوش یا آگاهی، محصول مبارزه میان مرگ و زندگی است.
او خود را کاوشگر بی نهایت می دانست و می گفت برای اینکه بتوان مثل یک شمن در ناشناخته سیر کرد شخص نیاز به عمل گرایی نامحدود، هوشیاری بی حد و مرز و شجاعتی از فولاد دارد.
🌵کاستاندا
📓بخشی از مصاحبه کاستاندا با دانیل تروخیلو
🆔 @nagualism
بی عملی جریان توصیف را قطع می کند و این قطع، به نوبه خود، عمل دنیای شناخته را به حال تعلیق در می آورد. بی عملی واسطه ای است که در را به سوی ناشناخته ی واقعیت و خویشتن می گشاید. به زبان دیگر، دستیابی به ناوال را فراهم می سازد، چیزی که به آن در مورد دنیا به عنوان واقعیتی دیگر یا در مورد فرد به عنوان «آگاهی من دیگر» اشاره دارد.
📔 کتاب آموزش های دون کارلوس
🆔 @nagualism
بی عملی، عملی است، بدون عمل. وقتی است که تو برچسب یا لغتی برای توصیف اعمالت نداری.
پرسیدم: چطور میتوانی عمل کنی، بدون اینکه بدانی چه کاری میکنی؟
او پاسخ داد: عملکردن از یک سکوت عمیق، بدون اینکه با اعمالت عجین شوی. لحظهای که وابسته به توقعات یا نتیجه اعمالت نیستی، تو متوجه رفتارت نخواهی بود. مانند کفشی که اندازه پایت است.
📒یادداشت های منتشر نشده تایشا آبلار
🆔 @nagualism
خود را رها کن شل کن، از هیچ چیز نترس. تنها در اینصورت اقتدار راه را برایمان باز می کند.
⚡️دون خوان
🆔 @nagualism
در دنیایی که مرگ، شکارچی است، زمانی برای تاسف یا تردید وجود ندارد. زمان فقط برای تصمیم هاست.
کاستاندا
📕 @nagualism
بعد از اینکه پیشرفتم را به او توضیح دادم، امیلیتو گفت: وقتی به دانشگاه میروی کمینوشکار با همتا سودمند است. او افکار را کنار میگذارد و مستقیم به منشاء انرژی میرود که به ما اجازه میدهد با کارایی بیشتری عمل کنیم.
اگر لازم باشد که چیزی را پیدا کنم، مانند یک پیراهن خاص که به دامنم بیاید، بلند میگویم: به یک پیراهن احتیاج دارم یا برایم بلوز مناسبی پیدا کن، و نیرویی که آن بیرون است، من را در سیر وقایع مقابل آن قرار میدهد. لازم نیست که هیچ کاری بکنم. او برایم میآورد.
امیلیتو گفت این هنر کمینوشکار است: رسیدن به نقطهای که تو هیچ کاری نکنی، جز اینکه اجازه دهی قدرت قصد واقعیت را تغییر دهد. پس به درستی عوامل قصدشده مانند عوامل زندگی روزمره نمایان میشوند.
این یک فرآیند هماهنگ تغییر ادراک از طریق قدرت قصد است، چیزی بسیار رازآلود و ظریف که بنظر میرسد از ناکجا میآید. امیلیتو تاکید کرد که این نیرو تنها وقتی پاسخ میدهد که فرد در زندگی روزمره بیعیبونقص بوده و به چیزها وابسته نباشد.
احساس ناامیدی، وابستگی، طمع یا نیاز جریان آزاد انرژی را خنثی میکند که برای قصد کردن به آن نیازاست تا قصد بتواند به فرامین بیصدای فرد پاسخ دهد.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
فرستادن همتا بعنوان یک کاوشگر تا همه چیز را به نظم درآورد. بعد وقتی که این کار را انجام دهی، خیلی کار ساده میشود، چرا که ازقبل انرژی برای ایجاد اثری مشخص انباشته شده بودهاست. بقیه کار بخودی خود دنبال میشود.
من متوجه این شدم، البته به جز منطقم که شیوه انجام تقریبا تمام کارهایی بود که انجام میدادم، از تمرین حرکات هنرهای رزمی گرفته تا نوشتن یک مقاله، دادن گزارش درکلاس، طراحی یک لباس، شعر گفتن یا پختن خورشت.
در پیروی از الگویی که زیر نظر امیلیتو یاد گرفتهبودم همواره این شیوه را شبهنگام در حالتی آسوده و آرام انجام میدادم. پایه و اساس کار را میگذاشتم و سپس خودم را تصور میکردم که انجام این حرکات خاص را دنبال میکنم.
بعنوان مثال اگر میخواستم لباسی بدوزم، دقیقا تمام مراحلی را که جهت دوختن آن لازم بود دنبال میکردم. خودم را میدیدم که مواد مناسب را انتخاب میکنم، پارچه را تا میکنم، آن را میبرم و تکهها را درجای درست قرار میدهم و آنها را بهم میدوزم.
نگاه میکنم اگر تغییری لازم باشد کدام شیوه بهترین است و مراحل را به طریق دیگری تکرار میکنم. صدایی به من می گوید که راه بهتری برای انجام این کارهست و وقتیکه به کارآمدترین و بهصرفهترین شیوه کاملاش کردم، تاجایی که حس کنم که زمانش رسیده، اجازه میدهم که فعالیت تا کامل شدن، ادامه پیدا کند. انگار که کار ازقبل انجام شده و من تنها مأموری هستم که درسکوت حرکات اجرای همزمانش را انجام میدهم.
ادامه دارد...
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
باید بدانی در جهان سالکان همه چیز به اقتدار شخصی بستگی دارد و اقتدار شخصی هم به بی عیب و نقصی سالک مبارز وابسته است.
📒دومین حلقه قدرت
🆔 @nagualism
شرط لازم برای ورود به سه مرحله دقت، داشتن نیروی حیات است، زیرا بدون آن، سالکان هیچ هدف و مقصودی نمی توانند داشته باشند.
📓 کتاب هدیه عقاب
🆔 @nagualism
عمل خودجوش واقعی عملی است که در آن خودت را کاملا رها کنی، ولی فقط بعد از تعمق اساسی.
عملی که تمام نقاط ضعف و قوت مورد توجه قرار گرفته اند و چنانکه باید و شاید کنار زده شده اند، چون چشم داشتی نداری، از چیزی پشیمان نمی شوی.
ساحران اعمالی با این ماهیت را آزادی می نامند.
📕کتاب در رویا بودن
🆔 @nagualism
زولیکا میتواند مرکز آگاهی فرد را با کالبد رؤیایش تغییر دهد. تمام کاری که باید بکند این است که به چشمانت نگاه کند، یا پیشانیت را ، یا پشت گردن، یا تیغه شانه ات را لمس کند و تو مانند برق خاموش میشوی.
🍀کارلوس کاستاندا
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
ادامه
پرسیدم: چه میتوانم بکنم؟ به من بگویید که چه قدمهایی باید بردارم تا بتوانم از آنها پیروی کنم؟
کارلوس گفت: او میگوید مراحلی وجود ندارد. تنها احساسی عام است که وقتی برمیخیزد که شخصی تصمیم میگیرد با تمام قلبش راه دانش را بی عیب و نقص طی کند. زولیکا گفت که هنوز این احساس را نداری.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
کلارا توضیح داد که در طول سکس، یک مرد انرژیاش را در داخل بدن زن مینشاند. این کرمهای درخشان به او فشار میآورند که مردش را برخلاف اراده و یا دانشش، حفظ کند. ساحران انرژی جنسیشان را هدر نمیدهند، بلکه آن را برای کمینوشکار یا رؤیابینی ذخیره میکنند.
ـ کلارا گفت: هردوی این فعالیتها به مقدار عظیمی انرژی نیاز دارد. انرژی اساسی ما انرژی جنسی است. پس نباید در یک تبادل موقتی با کسی که برایش اهمیتی قائل نیستیم، آنرا پراکنده سازیم. او گفت که زنان در سطحی انرژیک بوسیله مردان هیپنوتیزم میشوند. تنها با مروردوباره زندگی یک زن میتواند از دام تأمین انرژی مداوم مردان، خود را رها کند.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
روح فقط وقتی گوینده با اشاره حرف بزند، گوش فرا می دهد، اما چنین اشاراتی نشانه های حرکت جسمی نیست، بلکه اعمال واقعی رهایی، آزادگی و شوخ طبعی است. ساحران به عنوان اشاره ای به روح، بهترین هنر خود را در سکوت به تجرید هدیه می کنند.
📗 کتاب قدرت سکوت
🆔 @nagualism
(از میان چهار دشمن معرفت) دشمن سوم قدرت است. و این مرحله ایست که شخص به سختی متوجه دشمن خود می باشد که هر لحظه به او نزدیک تر می شود پس اگر ناآگاه باشد مطمئناً جنگ را باخته است و قدرت او را به مردی ظالم و نیرنگ باز تبدیل کرده است.
📕از تعلیمات دون خوان
🆔 @nagualism
بی عملی در آگاهی سوی راست تمرین می شود، و این قدرت را دارد که ما را به جنبه های آگاهی سوی چپ ببرد، تمرین منظم آن، نقاط تماسی را بین دو سو می آفریند. این کار رفته رفته می تواند ما را به یکپارچگی دو روش آگاهی نزدیک تر کند، در نتیجه به چیزی می رسیم که «تمامیت خویشتن» نام دارد.
📔 کتاب آموزش های دون کارلوس
🆔 @nagualism
نلیدا اضافه کرد: وقتی که تو در درون ساکت و تهی، اما مملو از نیرو و فعالیت هستی، تو داری عمل میکنی بدون اینکه عمل کنی. از سوی دیگراگر ما پر از نگرانی و اضطراب و توقعات هستیم و انرژی اندکی در جهت وظیفهمان داریم، آنگاه داریم، بطریقی بسیارناکارآمد، عمل میکنیم.
ما باید شخص درونمان را حل کنیم، طوری که بتوانیم آزاد بوده وعمل کنیم. وقتی که فرد هیچ جاهطلبی و خواستهای ندارد، اما بطورحیاتی در عمل موردنظر مشارکت دارد، بیوقفه میداند، کی باید ادامه دهد و کی باید بازبایستد.
📒یادداشت های منتشر نشده تایشا آبلار
🆔 @nagualism
شناخت یعنی اقتدار و خیلی وقت می خواهد که اقتدار کافی برای صحبت کردن در باره ی اقتدار را بدست آوری.
تعلیم و تربیت مهم نیست. اقتدار شخصی تنها چیزیست که نحوه انجام هر کاری را تعیین می کند.
اقتدار شخصی چیست ؟
اقتدار شخصی یک احساس است، یک ادراک است. مثلا شبیه خوش اقبالی، حتی می شود گفت نوعی رفتار و کردار است. اقتدار شخصی بدست آمدنی است، حال اصل و نسب شخص هر چه می خواهد باشد. قبلا هم گفته ام که جنگجو یک شکارچی اقتدار است و بتو می آموزم که چگونه اقتدار شکار کنی و ذخیره کنی. مساله تو مثل همه این است که متقاعد شوی. باید باور کنی که اقتدار شخصی را می توان بکار برد، باور کنی که می توان آن را ذخیره کرد ولی تا امروز متقاعد نشده ای.
اگر می خواهی بدانی اقتدار چیست و اگر می خواهی آن را بدست آوری، باید خودت به همه چیز یورش ببری و آنها را برانگیزی، و ادامه داد :
راه شناختن و اقتدار بسیار سخت و طولانی است.
📕کتاب سفر به دیگر سو
🆔 @nagualism
اگر فکر می کنی که روحت مکدر شده، آنرا پاکیزه کن و به کمال برسان، زیرا در زندگی انسان، وظیفه ای شایسته تر از این نیست.
⚡️دون خوان
🆔 @nagualism
امیلیتو گفت: لازم است خیلی بیعیبونقص بود تا بتوان با استفاده از قدرت قصد با همتا کمینوشکار کرد.
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
همین وضع وقتی که قرار است گزارشی را برای یکی از کلاسهایم تهیه کنم اتفاق میافتد.
وقتی در خواب سبکی بودم خودم را درحال نوشتن مقالهای تصور میکردم. یا بهتر بگویم خالی میشوم و چیزی موضوعی را سوا میکند و به من میگوید که چطور به دقیقترین و فهمیدنیترین شکل ممکن آنرا سازماندهی کنم. وقتی که سازماندهی کردم، دقیقا به همان شکلی که بوسیله کالبدرؤیایم نوشته شده در مقاله قرارش میدهم.
من متوجه شدم که سالها مرور دوباره به من اجازه داده است تا تمام صحنهها و سکانسهای طولانی را بدون هیچ دشواری با جزئیات زیاد تصور کنم. چیزی به من میگوید که چه بگویم یا انجام دهم و خودم را میشنوم و میبینم که میگویم و انجام میدهم. سپس وقتی که زمان دادن گزارش یا فعالیت فرا میرسد، طوری ادامه میدهم که انگار از قبل تمام شده است.
ادامه دارد...
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism
پرسیدم: چطور میتوانم هنرهای رزمی را با همتا تمرین کنم وقتی که حتی نمیتوانم خانه درختی را ترک کنم؟
امیلیتو خندید و در کمال تعجب یک دسته از زیباترین و غیرممکنترین حرکات بدنی را که تا بحال ندیدهبودم انجام داد. درست در پایین خانه درختی امیلیتو به پشت خم شد و بعد از پهلو گرد شد و بدنش را بطور افقی مانند یک فریزبی چرخاند. و میدانستم که او از قرقره و طناب استفاده نکرد، یا فیلم را تند نکرد مانند آنچه که در فیلمهای رزمی انجام میدهند تا اینطور وانمود کنند که بازیگر با نیرویجاذبه مبارزه میکند.
من پرسیدم: اما چطور این را بدون اینکه از درخت بیوفتم تمرین کنم؟
او گفت: ازتصورت استفاده کن و امتحان کن. همچنان که بسوی خانه میرفت، او با صدایی مانند جیغ پرندگان فریاد میزد. قصد، قصد، قصد.
آن شب و برای چند هفته شبهای دیگر قبل از آنکه بخواب روم حرکاتی را که امیلیتو نشان داد تصور میکردم. من خودم را بارها و بارها در حال انجام آنها دیدم تا اینکه خودم را در رویاهایم در حال انجام آنها یافتم. با تمرینی اندک کالبدرؤیا توانست هرحرکتی که میخواست انجام دهد. کشف کردم که میتوانم پیچیدهترین پشتکها و خم شدن به پشتها را انجام دهم، میتوانستم تا خانه درختی بپرم و با یک پرش به پایین برگردم، بدون استفاده از طناب و قرقره و تنها با کمک انرژی میانی ام. و میتوانستم چیزهایی که همیشه دوست داشتم انجام دهم اما هرگز نتوانستم با بدن بیداریام به آن دست بیابم، مهم نبود که چقدر بدنم را کش بیاورم و تا انگشتان پایم به چانهام برسند. بعد از آن امیلیتو حرکاتی را بطور منظم نشان میداد که نخست باید آنها را در تصورم انجام میدادم، بعد آنقدر بارها و بارها آنها را تکرار میکردم تا اینکه بتوانم در رویا انجامشان دهم.
چشمانم را باز کردم و به امیلیتو آنچه بخاطر آوردم گفتم که وقتی در خانه درختی بودم رشتهای طولانی از حرکات را تمرین کرده بودم، شامل فنون مبارزه با جاذبه که او به من نشان داد با الگوهایی جدید میشد، بنابراین هر شب میتوانستم ترکیبی از حرکات را رویا ببینم.
امیلیتو با خوشحالی گفت: این کمینوشکار با همتا است.
ادامه دارد...
📘یادداشت های منتشر نشده
🆔 @nagualism