🔖سخنی با پدران و مادران!
📢هرگز! حتی در دوران تحصیل از قرآن فرزندمان غفلت نکنیم زیرا:
دوری کودک از قرآن در زمان مدارس، این پیام را در وجود او نهادینه میکند که قرآن مانع پیشرفت درسیاش است.
🔸به آنها بیاموزید که قرآن :
سبب موفقیتشان خواهد بود.
🔹هر که با الله باشد، حتما الله با اوست.
🔸به کودکانتان بیاموزید که قرآن برای تمام اوقات است نه فقط زمان فراغت و تعطیلات.
🔹 به آنها بیاموزید که موفقیت با حفظ قرآن آغاز میشود.
🔸قرآن را اولویت زندگیات قرار بده تا همیشه موفق باشی
دوستداران الله
#خانواده_همسر
زمانی که دیدید احترام ها کم شده
بدون قطع رابطه
برای مدتی کوتاه
از میزان رفت و آمدتان کم کنید
ولی هرگز به قطع رابطه فکر نکنید
💕
#مجاهد 🦅🗡
#صفحه_بیستویکم 🌹
و حتی از فکر نزدیک شدن به او می هراسیم، اما نعیم هر حرفش حرف دل عذرا بود.
بعد از رفتن عبدالله عادات و رفتار نعیم خیلی عوض شد، شاید خیال اینکه صابره جدایی عبدالله را زیاد محسوس
نکند یا برای اینکه نعیم خود برای رفتن به بصره بی تاب بود،بهرحال او تمام عادت های کودکی را کنار گذاشت و به
درس و مشق خود توجه ویژه داشت. روزی از صابره پرسید:»مادر، کی منو به بصره می فرستی؟«
مادر جواب داد:
»پسرم نمی خوام قبل از اینکه کلاس های ابتدایی رو تموم کردی بفرستمت تا مردم بگن برادر عبدالله بی سواده بجز
سوار شدن بر اسب و تیراندازی چیزی بلد نیست«.
حرف های مادر مانند تیر بر دل حساس نعیم اثر گذاشت،او در حالی که بغض گلویش را گرفته بود گفت:
»مادر! کسی جرات نداره به من بی سواد بگه.من همین امسال تمام کتاب های ابتدایی رو تموم می کنم«.
صابره با محبت دست بر سرش کشید و گفت:
»عزیزم!برای تو هیچ کاری مشکل نیست، اما مساله اینه که تو کار نمیکنی«.
»حتما می کنم، مادر دوباره شما از دستم هیچ شکایتی نخواهید داشت«.
عبدالله در تعطیالت رمضان به خانه برگشت، او لباس مجاهدین را به تن کرده بود، بچه های روستا او را می دیدند و
تعجب می کردند، نعیم از خوشحالی در پوست نمی گنجید، عذرا او را از دور می دید و خجالت می کشید، صابره
پیشانی اش را بوسید. نعیم در مورد مدرسه از عبدالله سوالات زیادی کرد.عبدالله به او گفت که در آنجا غیر از درس بیشتر وقت برای یاد گرفتن فنون جنگی صرف می شود.نعیم همین که در مورد تیر اندازی شنید قلبش تپید و با التجا گفت:
»داداش! منو همراهت ببر.«
»تو الان خیلی کوچکی، اونجا همه ی بچه ها از تو بزرگترند ، باید چند مدت صبر کنی.«
نعیم لحظه ای ساکت ماند و بعد پرسید: »داداش! شما در مدرسه همیشه شاگرد اولی؟«
عبدالله گفت: »نه، پسری از بصره حریف منه. اسمش محمد بن قاسمه، او در تیراندازی و پرتاب نیزه از تمام بچه های
مدرسه بهتره.در شمشیر بازی هر دوی ما برابریم، من گاهی نزد او ذکر ترا می کنم او از شنیدن حرفهات ...
#انشاءاللهادامهدارد
@admmmj123
#همسرانه
اگه مردی توقع داره
بانوی خونش مثل♡فرشته♡باشه تو زندگی
پس باید زندگیو براش♡بهشت♡کنه
.
.
.
.
البته
⚠بهشت هاو فرشته ها مختلفن.زندگیتونو با مقایسه کردن با زندگی بقیه جهنم نکنید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@admmmj123
#راز_3
برای مردم زندگی نکن!
تباه میشوی …
غمگین ترین آدم ها
کسانی هستند که
برداشتِ دیگران
برايشان زیادی مهم است …
😊پس برای خودت وخدایت زندگی کن تا لذت زندگـــی را دریابی
💌@admmmj123
اگر همسرتان از مسالهای ناراحت است و مشکلی برایش پیش آمده است
با ارزش ترین چیزی که میتوانید به او هدیه دهید
"عشق" است ، نه نصحیت و توصیه منطقی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#اســـتـوری🤍✨»
#همسرانه
#حب_حلال❤️
⊰ومَا الحُب إلاّ للحَبيب الذي إختَارنا في العَلن⊱
و عشـق تنها برای محبـوبیست ڪه
آشـکارا مـا را انتخـاب می کند.
«اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ»
هیچ وقت یادتون نره که خدا شمارو از سختی ها و از هر اندوهی نجات میده💫
قشنگ نیست؟💜🍃
به جای بی تابی شکر گزاری کن و بگو خدایا شکرت❤️
#مجاهد 🦅🗡
#صفحه_هجدهم 🌹
صابره پرسید: »شام نمی خوری؟«
نعیم به سرعت لقمه ای در دهان گذاشت و جواب داد: »دارم می خورم مادر«
صابره برای وضو رفت، وقتی برگشت دید نعیم در همان حالت نشسته است.
» نعیم تو امشب خیلی دیر کردی، هنوز شام نخوردی ؟«
نعیم جواب داد: »خوردم مادر«
صابره ظرف ها را که غذا در آنها هنوز دست نخورده بود برداشت و در آشپزخانه گذاشت و به نعیم گفت: »برو
بخواب«
نعیم بر بسترش دراز کشید، وقتی صابره برای نماز ایستاد نعیم یواشکی بلند شد و پاورچن پاورچین داخل آشپزخانه
رفت و غذاها را برداشت و به طرف اصطبل رفت. عبدالله در کناری نشسته و بر سر اسبی دست می کشید، روشنی ماه
از در اصطبل بر صورت عبدالله می تابید، نعیم غذا را پیش او گذاشت و گفت:
» زودتر شام بخور، مادر نماز می خونه.«
عبدالله نگاهی به نعیم کرد و لبخندی زد و گفت:
» غذا رو ببر ، من شام نمی خورم«.
نعیم با چشمی اشکبار پرسید: »چرا، از من ناراحتی؟«
» نه نعیم، این دستور مادره ، تو برو«!
» من نمی رم، منم همین جا می مونم«
» نعیم برو وگرنه مادر کتک می زنه«
» نه من نمی رم«
عبدالله بعد از اصرار نعیم ساکت شد.
صابره نمازش را تمام کرد، محبّت مادری نمی توانست بیشتر از این تحمّل کند.
»اف، من هم چقدر ظالمم« فورا بلند شد و بطرف اصطبل رفت. نعیم که دید مادرش می آید بجای فرار کردن ...
#انشاءاللهادامهدارد
@admmmj123
#دوستانه
میگم رفیق
اگه تاحالا به اینجاش فکرنکرده بودی
اگه تاحالا تو ذهنت نیومده بود که امکان داره رسوا بشی
بیا و از این به بعد بیخیال شو
بیاوعاقلانه تر فکر کن
بیا و توبه کن ...قول بده بشی محبوب خدا
الم یعلم بان الله یری
نمیدونی خدا تورومیبینه؟
هواست به زندگیت باشه
جزاکم الله خیرا🌱
⛔️✋قبل از هر کاری شکر گذاری امروز برای حیاتی دیگر...
- سُبحان الله 💫
- الحمدلله 💓
- لا إله إلا الله 💎
- اللهُ أكبر 💭
- سُبحان الله و بحمدهِ 🌿
- سُبحان الله العظيم 🌴
- استغفر الله و أتوبُ إليهِ 💞
- لا حول و لا قوة إلا بالله 🍂
- اللهُم صلِ على نبينا محمد ❤
- لا اله الا انتَ سبحانك
اني كنت من الظالمينَ ✨
- حسبي الله لا اله الا هو عليه
توكلت وهو رب العرش العظيم 💘
اللهم ثبت قلبي على دينك💛
-اللهم احشرني مع نبيك 🍁
-اللهم اجرني من عذاب النار 🍀
#استغفرالله_العظیم_واتوب_الیه
✅☜⃔نشر صــღـــدقه جاریه☞⃕
وقتی تصمیم به ازدواج میگیرید ، اولین سوالی که باید از خودتون بپرسید اینه که : چقدر می تونید گذشت کنید؟!
صادقانه به این سوال جواب بدید ،
بهش فکر کنید
و گذشت داشتن رو تمرین کنید..
@admmmj123
🤍✨
تلك التي عفت وحفظت نفسها
سيرزقها الله بعفيف لم يحب قبلها
آن دختریکه عفت را پیشه کرد ونفس خود را حفظ کرد
بزودی الله متعال اورا به مردی روبرو خواهد کرد که قبل از او "دختر "کسی را دوست نداشته است !✨🤍
#مجاهد 🦅🗡
#صفحه_بیستودوم 🌹
او از شنیدن حرفهات خیلی می خنده.«
نعیم با ترش رویی گفت:»می خنده! می رم بهش می گم که اینطور نیستم که کسی بمن بخنده.«
عبدالله وقتی دید نعیم ناراحت شده او را به آغوش گرفت و نوازشش کرد. در شب عبدالله لباسش را عوض کرد و خوابید. نعیم در کنارش دراز کشید اما تا مدت زیادی خوابش نبرد. وقتی خوابید خواب می دید که او در بصره با بچه
های مدرسه مشغول تیراندازی و پرتاب نیزه است. صبح زود بلند شد، لباسهای عبدالله را پوشید و عذرا را از خواب
بیدار کرد:
»عذرا ببین، این لباس به من میاد؟«
عذرا نشست، نعیم را از سرتا پا نگاه کرد، خندید و گفت: با این لباس خیلی خوب به نظر میای.
»عذرا، منم میرم اونجا، بعدش همین لباسو می پوشم و بر می گردم.«
صورت عذرا پژمرده شد و پرسید:»تو کی اونجا می ری؟«
»عذرا من خیلی زود از مادر جون اجازه می گیرم.«
#مدرسه
از سال 55 هــ ق تا سال 75 هــ ق تاریخ اسلام از حوادث خونین پر شده که بر آنها، در قرنهای گذشته خیلی اشک
ریخته شده و در آینده نیز یاد آنها بدون اشک و آه نخواهد ماند.شمشیر هایی که برای خدا بلند می شد در آن زمان
گردن کسانی را می برید که نام خدا را می گفتند و هر روز این خطر بیشتر می شد که مسلمانان با سرعتی که درچند
سال اطراف دنیا را فتح کرده بودند با همان سرعت و در زمان کم در جزیره ی عرب محصور شدند. مسلمانان حماسه
ها و دلاوری های پدران خود را فراموش کرده و از جهاد رو گردانده بودند.
فکر و اندیشه آنها به جز جد و جهد برای اغراض شخصی چیز دیگری نبود. برای جمع کردن مسلمانان بر یک مرکز
احتیاج به دستی فولادی بود.در صحرای عرب آتش فشانی روشن شد که اخگرهای آتشین بغاوت در شعله های
ترسناکش نابود شدند. این آتش فشان حجاج بن یوسف بود. بی انتها سخت گیر،بی رحم و سفاک. ولی قدرت الهی
برای تمام کردن جنگ های داخلی و پیش روی مسلمانان به مشرق و مغرب او را برگزید. حجاج بن یوسف را می توان...
#انشاءاللهادامهدارد
@admmmj123
#صلوات_بفرستیم🙂
الَّلهُمَصَلِّۈسَلّمْعلَےَِٰنبيّنَآمُحَـَّـمَّدٍﷺ💕
الَّلهُمَصَلِّۈسَلّمْعلَےَِٰنبيّنَآمُحَـَّـمَّدٍﷺ💕
الَّلهُمَصَلِّۈسَلّمْعلَےَِٰنبيّنَآمُحَـَّـمَّدٍﷺ💕
الَّلهُمَصَلِّۈسَلّمْعلَےَِٰنبيّنَآمُحَـَّـمَّدٍﷺ💕
الَّلهُمَصَلِّۈسَلّمْعلَےَِٰنبيّنَآمُحَـَّـمَّدٍﷺ💕
الَّلهُمَصَلِّۈسَلّمْعلَےَِٰنبيّنَآمُحَـَّـمَّدٍﷺ💕
#استوری✨🤍
#همسرانه
#حب_حلال❤️
اللهم اني استودعتك قلب من أحب
أن لا يصيبه الهم والتعب
اللهم احفظه بعينك التي لا تنام
اللهم احميه من كل أشرار الدنيا واخترله الخير
اللهم حاوط قلبه بملائكتك
اللهم هو أينما كان
اللهم حقق ما بباله ولا تحزنه
اللهم هو في كل وقتٍ وزمان
اللهم قربه حتى يطمئن قلبي 🤎🤎"
اللهم آمین✨🤍
به دقت گوش کنید برادران و خواهران
دختریکه با جناب مولانا تماس گرفت💔😔
بسیار داستان تکان دهنده 💔
😍
#عاشقانه
#حب_حلال❤️
هربار که نگاهت میکنم جملهای آشنا به ذهنم میرسد؛ در این سرزمین هنوز چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد...»💛💭
#همسرانه
#ذکر_کنیم🍀🍁
سبحان الله🌱
الحمد لله 🌱
لا الله الا اللـــــه 🌱
الله اکبر ☘
لا الله الا الله محمد رسول الله🌱🌱
اشتراک گذاری کنید صدقه جاریہ هست انشاءالله ✨🕊
#مجاهد 🦅🗡
#صفحه_هفدهم 🌹
عبدالله که در تمام راه برای نجات نعیم فکر می کرد از این استقبال که انتظارش را نداشت خیلی متعجّب شد. او
فهمید که به جای نعیم او مقصر شناخته شده ، به عقب نگاه کرد . چشمان برادر کوچک التماس می کرد که مرا نجات
بده. عبدالله برای نجاتش فقط یک راه دید و او اینکه به این ناکرده گناه اعتراف کند، برای همین جلوی مادرش ساکت
ماند و چیزی نگفت.
***
در شب عذرا مبتلا به سرماخوردگی و تب شد . صابره بالای سرش نشسته بود نعیم هم با چهره ای غمناک در کنارش
بود . عبدالله آهسته داخل اتاق آمد و نزدیک صابره ایستاد . صابره از آمدن عبدالله بی خبر بود و سر عذرا را می مالید
، نعیم با دست به عبدالله اشاره کرد که از اتاق خارج شود و کوشید تا با مشت به او بفهماند که برو وگرنه کتک آماده
است.
عبدالله بجای ترسیدن از اشاره ی نعیم، با نفی سرش را تکان داد. صابره اشاره ی نعیم را دید و بطرف عبدالله نگاه
کرد، عبدالله از چشمهای خشمگین مادرش ترسید و پرسید: »حال عذرا چطوره؟«
صابره که قبالً ناراحت بود دیگر طاقت نیاورد:
» صبرکن بهت می گم « این را گفت و از جا بلند شد. گوش عبدالله را گرفت و بیرون آورد. در گوشه ای از صحن حیاط
اصطبلی بود. صابره عبدالله را تا دروازهی اصطبل برد و گفت: »برای دیدن عذرا اومدی که چرا نمرده؟ تو شب همین
جا می مونی « صابره بعد از این حکم برگشت و کنار عذرا نشست.
نعیم وقتی برای شام خوردن نشست به فکر برادرش افتاد و لقمه از حلقش پایین نرفت و با ترس و لرز از صابره
پرسید:
» مادرجون، برادرم کجاست؟«
» او امشب تو اصطبل می مونه«
» مادر، بهش شام بدم«
» نه هرگز نزد او نری.«
نعیم چندین بار لقمه ای برداشت امّا به علّت ناراحتی دستش به دهان نرسید.
#انشاءاللهادامهدارد
@admmmj123
#راز_2
یک عـــمر باید بگذرد
تا بفهمـــے
بیشتر غصه هایی که خوردی
نه خوردنی بود
نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود ....
@admmmj123
💑با همسرت مهربان باش به او بگو چقدر دوستش داری، اگر از دستش دلگیری به این فکر کن که او میان تمام آدمای دنیا تو را برای ادامه زندگی انتخاب کرده،
💕 پس ، از او تشکر کن و نسبت بە او
وفادار باش💕
⭕️باور کنیم ،
روزی هزار بار میمیرد، کسی که فکر میکند برای کسی وجودش مهم نیست...
💑هوایِ همدیگر را داشته باشیم ..
حتما بهتر میشود حتی اگر گاهی این سقف چکه کند ...
💙شاید فردا دیگر وقت نباشد ...
💛شاید ما نباشیم
❤️شاید او نباشد...
و دیدنش آرزویمان بشود...😔
⏰وقت کم است و
زندگی کوتاه...!!
👌 قدر داشته هایت را بدان♥️