هر مادر ، یک پیامبر است !
پیامبری با معجزه های بی همتایِ آفرینش و عشق
پیامبری که رسالتش سخت ترین و شیرین ترین رسالتِ دنیاست
پیامبری که می توان در حریم آغوش خداگونه اش به معراج رفت
با نوازش های مادرانه اش جان گرفت ،
و در سخت ترین شرایط با لبخندها و نگاه آسمانی اش آرام گرفت
و من دستان پیامبر زمانم را هزاران بار بوسیده ام ،
و من به رسالتش ایمان آورده ام ،
پیامبرِ من ، از همان اولش بوی خدا می داد ،
و من خدا را هزاران بار لابلای لبخندهایِ او دیده ام ...
آری ؛
زن ها آمده اند که پیامبر باشند ...
👤#نرگس_صرافیان_طوفان
#روز_مادر
| @nasim_rahaee |
روز رنگ میباخت و شب فرا میرسید.
آسمان داشت پردهی سیاهش را میکشید.
در این اوقات غم و اندوه تلختر میشود و سیاهیِ شب در گلو گیر میکند...
👤#ژان_تولی
#شـبـتون_آروم ✨
| @nasim_rahaee |
ما
زمستان دیگری
سپری خواهیم کرد!
با عصیان بزرگی که درون ماست
و تنها چیزی که گرم مان نگه می دارد
آتشِ مقدسِ امیدواری ست...!
👤#ناظم_حکمت
| @nasim_rahaee |
جسورانه زندگی کن کلارک؛
به حداقل رضایت نده
اون جوراب شلواری راه راه رو با افتخار بپوش
تو روی قلب من حک شدی کلارک
اونم از همون روز اولی که اومدی...
با اون لبخندِ دلنشینت و
اون لباسهای مسخرهات
و شوخیهای بیمزهات!
فقط خوب زندگی کن؛
زندگیت رو بکن...!
🎥 من پیش از تو
| @nasim_rahaee |
حس خوبی که کتاب خوندن بهم میده اینه که میری تو فضای داستان و زندگی شخصی خودتو برای چند لحظه فراموش میکنی، یه حسی مثل خواب ولی شیرین تر از اون...
| @nasim_rahaee |
من اینجا ریشه در خاکم...
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت...
#فریدون_مشیری
| @nasim_rahaee |
نمیدانم همینلحظه که این کلمات را میخوانی، روزگار بر تو چطور گذشته، نمیدانم چقدر رنج کشیدهای، چقدر خشمگین شدهای، چندبار کم آوردهای، یا چقدر از آنچه برایت اتفاق افتاده ذوق کردهای، چقدر خوشحال بودهای و چقدر کسی را عمیقا دوست داشتهای. نمیدانم چقدر نداشتهای و چقدر از دست دادهای، چقدر احساس تنهایی مطلق کردهای و چقدر کسی را نداشتهای که با او حرف بزنی...
نمیدانم روزگار بر تو چطور گذشته و آدمها با تو چطور رفتار کردهاند. نمیدانم چند بار دلت گرفته، چند بار کم آوردهای و چند بار تعادل جهانت را از دست دادهای و از کورهی منطق و اعتدال در رفتهای.
نمیخواهم بیهوده دلداریات بدهم و بگویم روزهای خوبتری میرسد، حتی میخواهم بگویم روزهای بدتری هم میرسد، تو باید قوی باشی!
تو تنها جنگجوی میدان زندگی خودت هستی و باید جسور و امیدوار، روی پای خودت بایستی، زمین بخوری و دوباره بلند شوی. فرقی نمیکند چقدر زخمی و خونآلود و دردمندی، تو باید قوی باشی، قویترینِ خودت.
فریبِ ظاهرِ آرامِ آدمها را نخور! درونِ هرکس میدان نبردی برپاست و هرکس به شیوهی خودش، در داستان خودش و با حجم مشکلات خودش، دارد میجنگد. در نبردی بدون فینال و مدام. با شادیهای به کوتاهیِ چکیدن آب روی سرب داغ و غمهای نامیرا و عمیق. که شادیها هرگز حریف غمهای آدمیزاد نخواهند شد، حتی اگر دائما پیروز میدان باشد.
نمیدانم بر تو چهها گذشته و میدانم سخت است پیچیدگیِ درون را شرح دادن، اما از دور در آغوشت میگیرم و آرام در گوشت زمزمه میکنم: «خیالت راحت، تو تنها نیستی.»
و این نهایتِ تلاش من برای آرام کردن توست.
#نرگس_صرافیان_طوفان
| @nasim_rahaee |
صُبح ها
وقتی خورشید در می آید
متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم...
#سهراب_سپهری
#صبحتون_بـهشت ☕️🌿
| @nasim_rahaee |
حرف دل همه رو شاملو گفته، اونجا که میگه :
برای تو
برای چشم هایت
برای من
برای دردهایم
برای ما
برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند...🥀
| @nasim_rahaee |
الا ای صبح آزادی
به یاد آور در آن شادی
کزین شبهای ناباور
منت آواز میدادم... 🕊🖤
#هوشنگ_ابتهاج
| @nasim_rahaee |
هربار که ترانهای برایت سرودم
قومی بر من تاختند،
که چرا برای میهن شعر نمیسرایی؟
و آیا زن
چیزی به جز وطن است؟!
#نزار_قبانی
| @nasim_rahaee |
برفِ هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم که میگفت :
پاشو ببین چه برفی اومده!❄️
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفیهایش،
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،
برف هجده سالگی را درست یادم نیست در میان افکار یخ زده بود..!
برف بیست سالگی را به خاطر قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهایم،
امّا برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
| @nasim_rahaee |
دوشَت به خواب دیدم و
گفتم خوش آمدی..!
ای خوشترین خوشآمده،
بار دگر بیا...♥️
👤#هوشنگ_ابتهاج
| @nasim_rahaee |
و از خطاهای بزرگم آن بود که ؛
لحظات دلخوشی را سر سری می گذراندم،
اما غم و اندوه را ،
با همه ی وجود زندگی می کردم...!
|@nasim_rahaee|
شب دوباره همانیم؛
آزرده،
غمگین،
تنها و ترسیده از دنیا...
حتی اگر تمام روز، در قویترین حالات ممکن یک انسان زیستهباشیم !
👤#نرگس_صرافیان_طوفان
| @nasim_rahaee |
من سالها نماز خواندهام!
بزرگترها میخواندند، من هم میخواندم
در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند روزی درِ مسجد بسته بود، بقال سر گذر گفت: نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم...
✍🏻 #سهراب_سپهری
📚 #هنور_در_سفرم
| @nasim_rahaee |
من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهای
از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد !
من میگویم: به امید بازگردیم،
قبل از اینکه ناامیدی نابودمان کند...
#نادر_ابراهیمی
| @nasim_rahaee |
وقتی چیزی مرا رنج میداد در مورد آن با هیچ کس حرفی نمیزدم !
خودم در موردش فکر میکردم، به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم
نه اینکه واقعاً احساسِ تنهایی بکنم، فکر میکردم که انسانها در آخر باید خودشان خودشان را نجات دهند...
#هاروکی_موراکامی
| @nasim_rahaee |
یه جایی خونده بودم که
وقتی کسی زیادی عاشق یه نفر باشه
بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم
میگه مواظب خودت باش ♥️♾
| @nasim_rahaee |
پرتقالی پوست می کندم 🍊
شهر در آیینه پیدا بود
دوستان من کجا هستند؟!
روزهاشان پرتقالی باد
پشت شیشه تا بخواهی شب
دراتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج
در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد
لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند
خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا می کرد
یک فضای باز شنهای ترنم جای پای دوست...
#سهراب_سپهری
| @nasim_rahaee |
ما حتی به دنبال خوشی هم نیستیم؛
تنها میخواهیم قدری کمتر رنج ببریم...🥀
#چارلز_بوکوفسکی
| @nasim_rahaee |
تو میدانی که از مرگ نمیترسم
فقط حیف است
هزار سال بخوابم
و خوابِ تو را نبینم…
#عباس_معروفی
#شـبـتون_آروم
| @nasim_rahaee |
سلام بر پاییزی که نرسیده ،
غمهایش بر سرمان فرو ریخت...🖤🍁
#رومینا_معین_زاده
| @nasim_rahaee |