ترجمهی کتاب «شناخت و علاقههای انسانی» منتشر شد.
چند نکته را بد ندیدم ذکر کنم.
1. این ترجمه برای شخص من فراتر از ترجمهی اثری است از اندیشمندی غربی. من سالهاست که با اندیشههای هابرماس محشورم و اوست که بهنوعی ذهنیت و عینیت کنونی مرا ساخته است. بیش از این حتی بر این باورم که هموست که بهنوعی ذهنیت و عینیت انسان امروزی را نیز سخت متأثر کرده است. ارسطو میگفت برای فیلسوفی کردن باید فیلسوفی کرد و برای فیلسوفی نکردن نیز بازهم باید فیلسوفی کرد. من میگویم انسان امروزین یا هابرماسی است یا غیرهابرماسی، و شرایطی جز جای گرفتن در یکی از این دو دسته برقرار نیست. اما نکته این است که نهتنها برای هابرماسی بودن باید هابرماسی اندیشید بلکه برای غیرهابرماسی بودن نیز باید هابرماسی بود. اینجاست که اهمیت هابرماس آشکار میشود. ما چه بخواهیم چه نخواهیم هابرماسی هستیم. (شرح دلایل این ادعاها بماند برای بعدها) ترجمهی این کتاب نیز بخشی از پروژه و پروسهی هابرماسی بودنِ آگاهانهی من است.
2. در متن فارسی کمترین تعلیقات و تشریحات را گنجاندهام با این هدف که دخالت مترجم را تا حد ممکن بکاهم، هرچند که نفس ترجمه بهناچار دخالتهایی در پی دارد. این در حالی است که این متن چهبسا بسیار بیش از متون فلسفی دیگر نیازمند شرح و تفسیر برای فهم هرچه بیشتر است. کوشش برای فهم بیشتر را به خواننده واگذاردهام، کوششی که البته با «خواندن» و نه «تلاوت» به ثمر خواهد نشست. و این خواندن نیز در جای خود مستلزم تلاش برای بارآوری مضامین کتاب در بطن جامعهی امروز ایران است. چنین تلاشی را من البته در مقدمهی کوتاه خودم بر کتاب کردهام و بهنوعی داوریام دربارهی مضمون کلی کتاب را نیز در همین مقدمه آشکار ساختهام. شاید این مقدمهی کوتاه نشانهی کوچکی باشد بر تلاشم در «خواندن» این کتاب و نه «تلاوت» آن.
3. در این تلاش برای خواندن و البته ترجمهی آن، رضا صمیم و مرتضا بحرانی همبهرگی جانانهای داشتند. گمان میکنم پس از پایان ترجمه، دستکم ۶ ماه طی جلسات منظمِ بیش از سه ساعتهی یکروز در میان، باهمخوانی کردیم و کوشیدیم نهتنها تلاوت نکنیم بلکه مضامین کتاب را در متن و بطن موقعیتِ خُرد و کلانمان بارآور سازیم. تصور میکنم حاصل و نشان این همتکاپویی را بتوان بهروشنی در آثار و سخنان ما پیدا کرد. ازاینرو من در مقام مترجم کتاب وامدار همبهرگیهای صمیم و بحرانیام، بهویژه دانش آلمانی این دو بسیار کارگر افتاد و مرا از ارتکاب برخی اشتباهات فاحش بازداشت. گفتنی است هنگام همخوانیها متن آلمانی را نیز کنار متن انگلیسی پیش رو داشتیم و جابجا بدانها رجوع میکردیم.
4. افزون بر صمیم و بحرانی، متن ترجمهی فارسی از دیدهی دو تن دیگر نیز گذشته است: حسینعلی نوذری و محمدرضا نیکفر. نوذری با گشادهدستی فراوان و البته با همدلی و همراهی عاطفی، نکات مفصل و سودمندی را گوشزد کرد. اما دین من به نیکفر از دو جهت بیش از هر کس دیگری است. نخست آنکه او بیش از دوازده سال است که استاد غیرمستقیم من است. قاطعانه میگویم از هیچ کسی بیش از او نیاموختهام، بهویژه فلسفه و سپس اندیشهی اجتماعی و سیاسی را. اصلاً هابرماسی شدنم را مدیون اویم. هر چه از دینم به او بگویم کم است. و دوم اشارات مستقیم او دربارهی ترجمه، تأییدش و تشویقش. متأسفانه اما امکان نیافتم این دین را به نیکفر در مقدمهام بر کتاب آشکار کنم و از این جهت ملول و غمگینم.
5. سرآخر آنکه بسیار مشتاقم نظر هر کسی را دربارهی کیفیت ترجمه و اشکالات و کاستیهایش بشنوم. فراتر از این بهعنوان یک هابرماسیِ مقرآمده بسی دوست دارم دربارهی مضامین کتاب با دیگران گفتگو کنم. اگر اینها رخ دهد، بیگمان احساس خوشبختی بیشتری در زندگی میکنم.
@nassertaghavian