navayearam_z_y | Unsorted

Telegram-канал navayearam_z_y - نــوای آرام

953

ارتباط با ادمین جهت ارائه نظرات و پیشنهادات و انتقادات @Aram_067 لینک ناشناس https://t.me/BChatBot?start=sc-2f9201a832

Subscribe to a channel

نــوای آرام

@navayearam_z_y

رتبه میخواهی چو خورشید از خلایق دورباش 

سایه از همراهی مردم به خاک افتاده است.


#صائب_تبریزی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

@navayearam_z_y


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی ،
به عالمی نفروشم....

#حضرت_سعدی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

/channel/navayearam_z_y

شعــر ، موسیقــی ، آرامــش

@navayearam_z_y
@navayearam_z_y

لطفا نوای آرام را به دوستانتان معرفی کنید

Читать полностью…

نــوای آرام

.

 ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم

چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم

آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم

او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم

این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم

آفتاب رحمتش در خاک ما درتافته‌ست
ذره‌های خاک خود را پیش او رقصان کنیم

ذره‌های تیره را در نور او روشن کنیم
چشم‌های خیره را در روی او تابان کنیم

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم

گر عجب‌های جهان حیران شود در ما رواست
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم

نیمه‌ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم
 
#حضرت_مولانا

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد

#حضرت_حافظ

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست
فرو رود به زمین هر که در هوای تو نیست

مگر تو خود به خموشی ثنای خودگویی
وگرنه هیچ زبان در خور ثنای تو نیست

شکوه بحر چه سازد به تنگنای حباب؟
سپهر بی سر و پا ظرف کبریای تو نیست

سپرد جا به تو هر کس ز بزم بیرون رفت
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست

مگر ز نعمت دیدار سیر چشم شود
وگرنه هر دو جهان در خور گدای تو نیست

مگر قبول تو آبی به روی کار آرد
وگرنه بندگی چون منی سزای تو نیست

بساز از دل سنگین خویش آینه ای
که هیچ آینه را طاقت لقای تو نیست

جواب آن غزل است این که گفت مرشد روم
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست


#صائب_تبریزی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

درود و عرض ادب و احترام
همراهان عزیز و دوستان بزرگوار
تبادلات ، راهی برای معرفی کانال به دوستداران شعر و موسیقی و دکلمه است

لطفا صبور باشید
قدردان همراهی شما هستیم
❤️

Читать полностью…

نــوای آرام

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌ چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌ گیران
می‌ فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
هم‌ چنان خواهم راند.
هم‌ چنان خواهم خواند:
“دور باید شد، دور.”
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست.”
هم‌ چنان خواهم خواند.
هم‌ چنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌ نگرند.
.......

#سهراب_سپهری

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

 
#حضرت_مولانا

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای‌بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش باز آید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست

خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست

#حضرت_سعدی


/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

من از آن روز که در بند توام ، آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
تا خیال قد و بالای تو در فکر من است
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم
می‌نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
ظاهر آن است که با سابقه‌ی حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

#حضرت_حافظ
 
/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

آنچه را از بهر من او خواست آن آید مرا
خواستش از راز پنهان ناگهان آید مرا

سعی در تحصیل دنیا و فضولش بیهده است
در ازل قدری که روزی شد همان آید مرا

سوی مشرق گر روم یا راه مغرب بسپرم
برجبینم آنچه بنوشته است آن آید مرا

بر سرم گرچه نمیدانم چه خواهد آمدن
اینقدر دانم که مردن بی امان آید مرا

هیچ تمهیدی نکردم بهر مهمان اجل
با وجود آنکه دانم ناگهان آید مرا

زندگانی شد تلف سودی نیامد زان بکف
نیست از کس شکوه ام از خود زیان آید مرا

هر که خیری میکند اضعاف آن یابد جزا
میدهم جان در رهش تا جان جان آید مرا

هر که بخشد جرمی از کس بگذرند ازجرم او
میکنم من اینچنین تا آنچنان آید مرا

هر که بر تن میفزاید نور جان کم میکند
میگذارم فیض تن تا نور جان آید مرا
 
#فیض_کاشانی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وِی که به تلخی‌ فقر گنج روانی مرا
آنچه نبرده ست وهم عقل ندیده‌ست و فهم
از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا
از کرمت من به ناز می‌نگرم در بقا
کی بفریبد شها دولت فانی مرا؟
نَغمَت آنکس که او مژده‌ی تو آورد
گر چه به خوابی بود به ز اَغانی مرا
در رکعات نماز هست خیال تو شه!
واجب و لازم چنانک سَبع مَثانی مرا
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
مهتری و سروری! سنگ‌دلانی مرا
گر کرم لایزال عرضه کند مُلک‌ها
پیش نهد جمله‌ای کنز نهانی مرا
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
گویم از این‌ها همه عشق فلانی مرا
عمر ابد پیش من هست زمان وصال
زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا
عمر، اَوانی‌ست و وصل، شربت صافی در آن
بی تو چه کار آید م رنج اَوانی مرا
بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این
در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
گوید سلطان غیب: «لَستَ تَرانی» مرا
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم
اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را
نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
 
#حضرت_مولانا

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور

شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور

زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد
مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور

آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد
که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور

سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندان که بکوشند نباشد مستور

این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور

آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد
نتوانم که حکایت کنم الا به حضور

منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور

سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند
سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور


#حضرت_سعدی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی

#حضرت_حافظ


 /channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
ساقی به نور باده برافروز  جام ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما

چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما

ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری؟!
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما

مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما

حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما

دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی‌قوام ما



#حضرت_حافظ

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

اربابِ حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصدِ خون ماست
چون رخت از آن توست، به یغما چه حاجت است

جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست
اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند، به اعدا چه حاجت است

ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخش یار
می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است

حافظ! تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است

#حضرت_حافظ


 /channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
 تا کنم جان از سر رغبت فدای نامِ دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست

زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام در دامِ دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست

بس نگویم شِمِّه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اَقدامِ دوست

میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست

حافظ اندر دَردِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بی‌آرامِ دوست

#حضرت_حافظ


 /channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست

دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

هر کو شراب عشق نخورده‌ست و دُردِ دَرد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست

در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست

صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست

گر دوست واقفست که بر من چه می‌رود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست

بگریست چشم دشمن من بر حدیث من
فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست

از خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز
کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست

سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری
هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست

#حضرت_سعــــدی


 /channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
رزق وسیع در قدم میهمان توست
هر کس که میهمان تو شد میزبان توست

نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر
نخلی است این که ریشه آن در دهان توست

گر سایه ای به سوخته جانی فکنده ای
در آفتابروی جزا سایبان توست

آسودگی نتیجه ترک علایق است
پوشیدن نظر ز جهان دیده بان توست

در خاک و خون ترا نکشیده است تا زبان
در خامشی گریز که دارالامان توست

تیر دعای صافدلان نیست نارسا
هر نارسایی که بود در کمان توست

هر چند از رکاب تو دور افتاده ایم
دست ز کاررفته ما در عنان توست

غربت نمی کشی ز وطن هر کجا روی
از زیر بال خویش اگر آشیان توست

صائب ز نغمه تو شکرزار شد جهان
گفتار، حق خامه شیرین زبان توست

#حضرت_صائب_تبریزی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

آفتابا بار دیگر خانه را پرنور کن
دوستان را شاد گردان دشمنان را کور کن

از پس کوهی برآ و سنگ‌ها را لعل ساز
بار دیگر غوره‌ها را پخته و انگور کن

آفتابا بار دیگر باغ را سرسبز کن
دشت را و کشت را پرحله و پرجور کن

ای طبیب عاشقان و ای چراغ آسمان
عاشقان را دستگیر و چاره رنجور کن

این چنین روی چو مه در زیر ابر انصاف نیست
ساعتی این ابر را از پیش آن مه دور کن

گر جهان پرنور خواهی دست از رو بازگیر
ور جهان تاریک خواهی روی را مستور کن
 
#حضرت_مولانا

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

درود و عرض ادب و احترام
همراهان عزیز و دوستان بزرگوار
تبادلات ، راهی برای معرفی کانال به دوستداران شعر و موسیقی و دکلمه است

لطفا صبور باشید
قدردان همراهی شما هستیم
❤️

Читать полностью…

نــوای آرام

.

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغ زیرک بود، حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد، چشم آن کمان ابرو
 
#حضرت_حافظ

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد

به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمی‌ارزد؟

شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

#حضرت_حافظ


 /channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

ای بی نشان محض نشان از که جویمت
گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت

تو گم نه‌ای و گمشدهٔ تو منم ولیک
تا یافت یافت می‌نتوان از که جویمت

دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف
من گمشده درین دو میان از که جویمت

پیدا بسی بجستمت اما نیافتم
اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت

چون در رهت یقین و گمانی همی رود
ای برتر از یقین و گمان از که جویمت

در بحر بی نهایت عشقت چو قطره‌ای
گم شد نشان مه به نشان از که جویمت

تا بود که بویی از تو بیابد دلم چو جان
بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت

در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد
ای در درون پردهٔ جان از که جویمت

عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا
ای بس عیان به عین عیان از که جویمت

#حضرت_عطار


 /channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

https://instagram.com/navayearam.z.y?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==

در صورت تمایل ، حمایت بفرمایید
ممنون و سپاسگزارم
🙏❤️

Читать полностью…

نــوای آرام

ماهرویا در جهان آوازه ی آواز توست
کارهای عاشقان ناساخته از ساز تست

هر کجا نظمیست شیرین قصه‌های عشق تست
هر کجا نثریست زیبا نام‌های ناز تست

باز عشقت جمله بازان را چو تیهو صید کرد
هست عالی همت آن بازی که صید باز تست

صدهزاران دل فدا بادا دلی را کاو ز عشق
سال و ماه و روز و شب مشغول شاهدباز تست

دلبرا دل‌های مردان جمله ملک غنج تست
گلرخا جان‌های پاکان جمله ملک ناز تست

آسمان تند و سرکش زیردست و رام تست
روزگار تند و توسن دایهٔ انباز تست

هر کجا چشمیست بینا بارگاه عشق تست
هر کجا گوشیست والا عاشق آواز تست
 
#حضرت_سنایی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
آن دل که باخود داشتم بادلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره ورنجور از او
گویی که نیشی دور ازاو دراستخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ وفسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماندکه خون برآستانم می‌رود
محمل بدارای ساروان تندی مکن باکاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس ازمن نشان کزدل نشانم می‌رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهدبی‌بنیاد او
در سینه دارم یاداو یا برزبانم می‌رود
بازآی وبر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب وفریاد از زمین برآسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم واندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کزکف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیزنتوانم که دل باکاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کارمن هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هرنوعی سخن
من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
سعدی فغان ازدست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمی‌آرم جفا کاراز فغانم می‌رود
#حضرت_سعدی
/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام

به دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من است
که به روی تو من آشفته‌تر از موی توام

نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام

همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام

چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام

زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام

دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام

تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام

سعدی از پرده عشاق چه خوش می‌گوید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام

#حضرت_سعدی

/channel/navayearam_z_y

Читать полностью…
Subscribe to a channel