navayearam_z_y | Unsorted

Telegram-канал navayearam_z_y - نــوای آرام

953

ارتباط با ادمین جهت ارائه نظرات و پیشنهادات و انتقادات @Aram_067 لینک ناشناس https://t.me/BChatBot?start=sc-2f9201a832

Subscribe to a channel

نــوای آرام

ای روز و شب خیال رخت همنشین ما
جاوید باد عشق جمالت قرین ما

آن دم که بود نقش وجودم عدم هنوز
مهر تو بود مونس جان حزین ما

ما سجده پیش قبله روی تو می کنیم
تا هست و بود قبله، همین است دین ما

ما را هوای جنت و خلد برین کجاست
روی تو هست جنت و خلد برین ما

روزی که دور چرخ دهد خاک ما به باد
نگذارد آستان تو، خاک جبین ما

ای خاتم جهان ملاحت به لطف و حسن
شد مهر مهر روی تو نقش نگین ما

تا در هوای مهر تو چون ذره گم شدیم
گو برمخیز دشمن از این پس به کین ما

هردم به چشم اهل وفا نازنین تر است
هرچند ناز می کند آن نازنین ما

هست آرزوی جان نسیمی وصال تو
ای آرزوی جان، نفس واپسین ما
 

#عمادالدین_نسیمی


@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را دُرّ بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
 

#حضرت_عطار

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد

غم هجران به سویت‌تر از این قسمت کن
کاین همه درد به جان من تنها نرسد

سروبالای منا گر به چمن برگذری
سرو بالای تو را سرو به بالا نرسد

چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات
که قیامت رسد این رشته به هم یا نرسد

ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری
ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

بر سر خوان لبت دست چو من درویشی
به گدایی رسد آخر چو به یغما نرسد

ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت
بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد

هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود
خار بردارم اگر دست به خرما نرسد

سعدیا کنگره وصل بلندست و هر آنک
پای بر سر ننهد دست وی آن جا نرسد

 
#حضرت_سعدی

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت

آفتابی زد و ویرانه دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت

خیره شد چشم دل از جلوه مستانه او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت

برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن، کار من از کار گذشت

بگشا دفتر هذیان تب عشق مرا
تا بدانی که چه ها، بر دل بیمار گذشت

هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که برای دل ما از کم و بسیار گذشت

یاد آن صبح درخشنده که می گفت عماد
عاقبت مهر درخشید و شب تار گذشت

#عماد_خراسانی

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد

در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد

هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد

شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد
 

#حضرت_حافظ

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن
گر نسیم فیض خواهی از گلستان وجود
یک سحر چون گل به عشق او گریبان چاک کن
هرکه بار او سبکتر راه او نزدیکتر
بار تن بگذار و سیر انجم و افلاک کن
تا ز باغ خاطرت گل‌های شادی بشکفد
هرچه در دل تخم کین داری به زیر خاک کن
تا شوی فارغ بهار از بازپرس ابلهان
صوم رحمن گیر و چندی در سخن امساک کن
 

#ملک_الشعرا_بهار

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری

فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری

مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری

تو خود فرشته‌ای نه از این گل سرشته‌ای
گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری

ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری

با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری

تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری

گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری

چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری

سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد
باری به یاد دوست زمانی به سر بری

#حضرت_سعدی

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل ازل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را

دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را

عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را

قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را

سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را


 #حضرت_سعدی



@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

رخ تو چگونه بینم که تو در نظر نیایی
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی

وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی

چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت
چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی

گهری عجب تر از تو نشنیدم و ندیدیم
که به بحر در نگنجی و ز قعر بر نیایی

چو به پرده در نشینی چه بود که عاشقان را
چو شکر همی نبخشی نمک جگر نیایی

همه دل فرو گرفتی به تو کی رسم که گر من
در دل بسی بکوبم تو ز دل به در نیایی

تو بیا که جان عطار اگرت خوش آمد از وی
به تو بخشد آن ولیکن تو بدین قدر نیایی
 

#حضرت_عطار

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرک من خراب شب‌گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن

خیره‌کُشی است ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشد، کَسش نگوید، تدبیر خون‌بها کن

بر شاه خوب‌رویان، واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن

دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره، عشقی است چون زمرّد
از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن

#حضرت_مولانا

@navayearam_z_y
 

Читать полностью…

نــوای آرام

نــوای آرام

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست
بس نیست؟ این قدر که سرم خاک پای توست

با آنکه رفته در سر مهر تو، جان من
جانم هنوز، بر سر مهر و وفای توست

پرداختیم، گوشه خاطر، ز غیر دوست
کین گوشه، خلوتی است که خاص، از برای توست

ای غم وثاق اوست دلم، گرد او مگرد
جایی که جای فکر نباشد، چه جای توست

آیینه صفات خدایی و خلق را
جمعیتی که روی نمود، از صفات توست

چشم بدان، ز حسن لقای تو دور باد
کاکنون بقای عالمیان، در لقای توست

آنچ از تو می‌رسد به من احسان و مردمی است
و آنها که می‌رسد، به تو از من دعای توست

موی تو بر قفای تو دیدم، بتافتم
گفتم، مگر که دود دلی، در قفای توست

مویت به هم برآمد و در تاب رفت و گفت
سودای کج مپز، که کمند بلای توست

گر بنده می‌نوازی، ور بند می‌کنی
ما بنده‌ایم، مصلحت ما، رضای توست

ور قطع می‌کنی سرم، از تن بکن، که نیست
قطعا برین سرم سخنی، رای، رای توست

خاک درت، به خون جگر گشت حاصلم
سلمان برو، که خاک درش خونبهای توست

#سلمان_ساوجی

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

حکایت خلیفه قلابی (قسمت ششم و پایانی)
از داستانهای «هزار و یک شب»

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

حکایت خلیفه قلابی (قسمت چهارم)
از داستانهای «هزار و یک شب»

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

حکایت خلیفه قلابی (قسمت دوم)
از داستانهای «هزار و یک شب»

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

بگذار برایت چای بیاورم ،
راستی گفتم که دوستت دارم؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادی بخش است مثل حضور شعر...

#نزار_قبانی

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا

گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا

ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
هیچ حاصل به جز از خون جگر نیست مرا

بی رخت اشک همی بارم و گل می کارم
غیر از این کار کنون کار دگر نیست مرا

محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا

بر سر زلف تو زآن روی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا

دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا

تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا


#امیرخسرو_دهلوی


 @navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

@navayearam_z_y

روایتی از شیخ ابوالحسن خرقانی

Читать полностью…

نــوای آرام

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

تو گوهر سرشکی و دردانه صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت

سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی
دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت

ماتم‌سرای عشق به آتش چه می‌کشی
فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت

دست نوازشی به سر و گوش من بکش
سازی شدی که شور و نوایی بخوانمت

تو ترک آبخورد محبت نمی‌کنی
اینقدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت

ای غنچه گلی که لب از خنده بسته‌ای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت

یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت


#شهریار

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت

در گلستانِ ارم دوش چو از لطف هوا
زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت

گفتم ای مَسنَدِ جم، جامِ جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت

اشکِ حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غمِ عشق نیارَست نهفت

#حضرت_حافظ

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
جانا توی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو

ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو

صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو

دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بی‌کام و بی‌زبان عجب وصف‌های تو

زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل می‌کند دعای دو چشم و دعای تو

می‌گردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو

گر کاسه بی‌نوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو

گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو

ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو

از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو

جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو

خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو

#حضرت_مولانا

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند

عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود
آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند

دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند

بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند

گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد
گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند

خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی
کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند

مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری
مه را نماند، مِهتری، شادّیِ او بر غم زند

افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل
زَهره نماند زُهره را تا پردهٔ خرم زند

نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح
نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند

نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند
نی باغ خوش‌باشی کند نی ابر نیسان نم زند

نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا
نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند

اسباب در باقی شود ساقی به خود ساقی شود
جان ربی الاعلی گُوَد دل ربی الاعلم زند

برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل
تا نقش‌های بی‌بدل بر کسوهٔ مَعلَم زند

...
#حضرت_مولانا


@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

خیالِ رویِ تو در هر طریق همرهِ ماست
نسیمِ مویِ تو، پیوندِ جانِ آگهِ ماست

به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست

ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه می‌گوید
هزار یوسفِ مصری، فتاده در چَهِ ماست

اگر به زلفِ درازِ تو، دستِ ما نرسد
گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتهِ ماست

به حاجبِ درِ خلوت‌سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه‌نشینانِ خاکِ درگهِ ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفّهِ ماست

اگر به سالی حافظ دری زَنَد، بگشای
که سال‌هاست که مشتاقِ رویِ چون مهِ ماست


#حضرت_حافظ

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

سخنی با دوستان عزیز و بزرگوارم

❤️❤️❤️


@Aram_067


@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها؟

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها


#حضرت_حافظ


@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس نالهٔ مستانه تویی تو

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب
از روزن این خانه به کاشانه، تویی تو

آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه
بشمارد با سبحهٔ صد دانه، تویی تو

آن باد که شاهد به خرابات مغان نیز
پیموده به جام و خم و میخانه، تویی تو

آن غل که ز زنجیر سر زلف نهادند
بر پای دل عاقل و دیوانه، تویی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو

آن راز نهانی که به صد دفتر دانش
بسیار از او گفته شد افسانه، تویی تو

بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
کس نیست به غیر از تو در این خانه تویی تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم
آن را که بود همت مردانه، تویی تو
 

#میرزا_حبیب_خراسانی


@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

.

دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

#حضرت_حافظ

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

حکایت خلیفه قلابی (قسمت پنجم)
از داستانهای «هزار و یک شب»

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

حکایت خلیفه قلابی (قسمت سوم)
از داستانهای «هزار و یک شب»

@navayearam_z_y

Читать полностью…

نــوای آرام

حکایت خلیفه قلابی (قسمت اول)
از داستانهای «هزار و یک شب»

@navayearam_z_y

Читать полностью…
Subscribe to a channel