navayesher | Unsorted

Telegram-канал navayesher - نوای شعر

202

هر کسی باید در روز یک شعر خوب بخواند ارتباط با مدیران @sohiltanha @ehsanmotaali

Subscribe to a channel

نوای شعر

آثار اصلی
اثر "مقالات" شمس تبریزی، که به صورت نثر نوشته شده است، اندیشه‌های او در مورد معنویت، فلسفه و الهیات را برای خوانندگان به ارمغان می‌آورد. او یک سخنران فصیح بود که با ایده‌های عمیق خود که به روشی ساده بیان شد بود، مخاطبان را جلب کند.
ده فصل از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در «مناقب العارفین» نقل کرده است.

زندگی شخصی و مرگ
اعتقاد بر این است که شمس تبریزی در ۱۲۴۸ درگذشت. سلطان ولد پسر مولانا در "مثنوی ولد نما" خود می‌نویسد که تبریزی یک شب از قونیه ناپدید شد و هرگز او را ندید.
روایت دیگری از مرگ او می‌گوید که وی قونیه را به مقصد تبریز ترک کرد. در راه در خوی جان سپرد. یک یادبود در خوی وجود دارد که آن را به سال ۱۴۰۰ برمی دارد که مربوط به نام وی است.
مزار شمس تبریزی در خوی در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

وقتی بزرگ شد، به دنبال یک همراه معنوی، از مکانی به مکان دیگری سفر کرد. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می‌گذراند. او تحصیلات خود را به خوبی پنهان می‌کرد و وانمود می‌کرد که یک فروشنده دوره گرد است و با بافت سبد و آموزش کودکان امرار معاش می‌کند.
در اواخر عمر، مولانا را ملاقات کرد و با او رفاقتی پیدا کرد که در تمام عمر به دنبالش بود. شمس نگاه مولانا به سلوک و عرفان را دگرگون کرد و راه عظمت الهی را به او نشان داد. نزدیکی با او دلیل دشمنی پیروان مولانا با شمس شد. مولانا یکی از آثار مهم خود را "دیوان شمس تبریزی "به نام راهنمای روحانی خود نامگذاری کرد.

دوران کودکی و اوایل زندگی شمس تبریزی
شمس الدین (شمس دین) یا شمس تبریزی در دهه ۱۱۸۰ هجری شمسی در تبریز، متولد شد. وی فرزند امام علاءالدین بود. او از کودکی دیدگاه‌های عرفانی داشت که برای والدینش قابل درک نبود. او در زندگینامه خود نوشته است که پدرش اصلاً او را درک نمی‌کند.
استاد معنوی شمس الدین شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود؛ و به گفته خود جمله‌ی ولایت‌ها از او یافته است.
لیکن به مرحله‌ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید.
وی همچنین نزدیک بابا کمال الدین جمدی تحصیل کرد. او مردی با تحصیلات عالی بود که برای مطالعه آکادمیک دین و نه فقط جنبه معنوی آن ارزش قائل شد.
او در ضمن سیر و سلوک، گاهی مکتبداری می‌کرد و اجرت نمی‌گرفت.
وی همچنین در "فقه" یا مطالعه فقه اسلامی مسلط بود. با این حال، او تحصیلات خود را از نظر همسالان خود پنهان می‌کرد که از خود می‌پرسیدند آیا او عالم قانون "فقیه" است یا "فقیه" زاهد.
به گفته مولانا، شمس، دانش عمیقی از کیمیاگری، نجوم، الهیات، فلسفه و منطق داشت. پسر مولانا سلطان ولد در نوشته‌های خود به ما می‌گوید که شمس "مردی دانشمند و خردمند و سخنور بود.

زندگی شمس تبریزی
شمس تبریزی در جستجوی یادگیری معنوی در سراسر خاورمیانه - بغداد، حلب، دمشق، قیصری، آکسارای، سیواس، ارزروم و ارزنجان سفر کرد. او هویت خود را پنهان کرد و خود را به عنوان یک فروشنده دوره گرد آورد. او مانند بازرگانان در مسافرخانه‌ها اقامت می‌کرد و نه در اقامتگاه‌های صوفیانه.
گفته می‌شود که او سبد و کمربند‌های شلوار می‌بافت و از این طریق امرار معاش می‌کرد.
او در ساختمان، کارگری می‌کرد و در روز‌های سرگردانش در ارزنجان، تلاش کرد کار‌های ساختمانی انجام دهد. با استفاده از مهارت‌های خواندن قرآن، به کودکان درس می‌داد. او حتی روشی را برای آموزش کل قرآن تنها در سه ماه را آموزش داد.
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

تلاشِ بوسه نداریم چون هوس‌ناکان
نگاهِ ما به نگاهی ز دور خرسند است...

#صائب_تبریزی
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

از جان و دل اگر چه تو را دوست دارمت...
ناچار می روم و به خدا می سپارمت!

هرچند واقعیت تو سهم من نشد...
در خواب ها به سینه ی خود میفشارمت

شب ها کنار خاطره و جای خالیت
اصلا چگونه می شد عزیزم نبارمت

فرهادوار گرچه نشد جان دهم ولی...
با تیشه به روی هر غزلی می نگارمت

هرگز نشد که سهم دل ساده ام شوی
یک عمر گرچه ثروت خود می شمارت

گل می کُنی دوباره ولی در دلی جدید
ای بذر امید من که نمی شد بکارمت

#طاهره_اباذری_هریس
@navayesher
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌

Читать полностью…

نوای شعر

#داستان_کوتاه
بخش اول (از دو بخش)
دو ماهی در نقلدان
از کتاب مجموعه داستان‌های آبشوران
نوشته‌ی علی اشرف درویشیان



بعد از ظهر پنجشنبه بود ؛ مثل همه ی پنجشنبه ها خاموش و دلگیر و کمی هم خوشی تعطیلی جمعه . اواخر پاییز بود . اتاق هنوز نم داشت . یک هفته پیش سیل آمده بود . بابام زیر کرسی خوابیده بود .

آفتاب روی دیوار کاهگلی حیاط رنگ می باخت ؛ دلم می خواست آفتاب نرود . هیچ وقت نرود و مشق هایم خود به خود نوشته بشوند و بابام از خواب بیدار نشود : هر وقت بلند می شد ، بهانه می گرفت و کتکمان میزد . دلهره ی شنبه در دلم بود . آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان و صدای ماست فروش دوره گرد در کوچه . چرا هیچ کس نبود که دوستمان داشته باشد ؟ ولی بود . بچه گربه هایی بودند که شبها ، دزدکی توی جامان می بردیم . دست هامان را می لیسیدند و برایمان خُرخُر می کردند ؛ اما تا غافل می شدیم ، می رفتند و پای بابا را گاز می گرفتند و می لیسیدند و بابام پرتشان می کرد تو حیاط .

شعر کودک یتیم را زمزمه می کردم که کوزه اش شکسته بود . به یاد گنجشکم افتادم که چند روز پیش مرده بود . از مدرسه که آمدم مرد . شاید دست گیر داده بودم تا از مدرسه برگردم ، آن وقت بمیرد . من که آمدم کز بود . موچه کشیدم نیامد . رفتم نزدیک ، سرش را زمین گذاشت و مرد .

آفتاب می پرید .اگر توی آشورا می رفتم ، آفتاب را می دیدم که هنوز از روی دیوار نانوایی بالا نرفته بود . حوصله ی بیرون رفتن نداشتم . کرسی مرا به خودش چسبانده بود . بابام خر خر می کرد . گرسنه ام بود ؛ اما ننه من و اکبر را قسم داده بود که دست به نان نزنیم . ننه با التماس گفته بود :

‌« به پیر به پیغمبر ، پول ندارم دوباره نان بخرم . » بعد گفته بود :

« بگین به امام رضا نان نمی خوریم ! »

ما هم ایستاده بودیم کنار دیگ نان و با هم گفته بودیم :

« به امام رضا به جان ننه نان نمی خوریم . »

ننه رفته بود بازار کلوچه پز ها تا کلاش هایی را که چیده بود به صاحب کارش بدهد و با مزدش برای شب از وسط راه کله پاچه بخرد . اگر دکان صاحب کار ننه بسته می بود خیلی غمگین می شد . تا خانه گریه می کرد .

روزنامه ی روی در تکان می خورد . عکس سه تا بچه روی روزنامه بود که خرس بزرگی را بغل کرده بودند . خرس خیلی تپلی و قشنگ بود . دوباره به یاد شعر کودک یتیمی افتادم که عکسش توی کتابمان بود . دلم تنگ بود .

یک چیزی میان گلویم پایین وبالا رفت . از گلویم بالا آمد . آمد توی صورتم و از چشم هایم بیرون آمد و صورتم را گرم کرد . با پشت دستم صورتم را پاک کردم ، شوری اشک در تَرَک های پشت دستم دوید و کز کز کرد .

گوشه ی در باز شد . اکبر کله اش را تو اتاق کرد و بعد با نوک پا میان اتاق سُرید . سر گذاشت بیخ گوشم و پچ پچ کرد :

« دو تا ماهی کوچولو آمدن توی چشمه ی لب آشورا . می آی بریم بگیریمشان؟!»

از جا پریدم و گفتم :

« بریم ، بریم . یواش بابا بیدار نشه . »

تکان که خوردم کرسی جیرجیر سختی کرد . خرخر بابا تمام شد . نفس من و اکبر در سینه مان برید . بابا شانه به شانه شد و بریده بریده نالید :

« خدایا غضب را از ما دور کن . »

همان طور نشستیم و به بالای کرسی زل زدیم . روی کرسی یک کلاف نخ کلاش با یک سوزن افتاده بود . بابا خرخر را از سر گرفت .

با تُک پا رفتم و نقلدان کوچکی را که گوشه ی طاقچه بود ، برداشتم . نقلدان گلوه اش ترک خورده بود ؛ از میان آشورا پیدا کرده بودم . با اکبر رفتم . به چشمه که رسیدیم اثری از ماهی ها نبود . دلخور شدم . به اکبر گفتم :

« کجان پس ، باز هم دروغ گفتی نادرست ؟ »

اکبر گفت :

« نادرست خودتی . یقین رفتن زیر لجن ها . »

دست بردم زیر لجن ها و کاویدم . یک ماهی با شکم زرد شلاقه زد . اکبر با شادی گفت :

« ای امام زمان اوناهاش . »

نقلدان را از آب پر کردیم . دو نفری با تلاش ماهی ها را گرفتیم . آفتاب رسیده بود روی لبه ی بام نانوایی .سوز و سرمای غروب دست هامان را بی حس کرده بود .

آهسته آمدیم تو اتاق . ننه نیامده بود . اتاق کمی تاریک شده بود . بابا هنوز خرخر می کرد . بچه های روی روزنامه ها محو شده بودند . یواش رفتیم زیر کرسی . با شکم خوابیدیم و نقلدان را جلومان گذاشتیم .

ماهی ها با چشم های دریده تماشامان می کردند . اکبر دست برد و نقلدان را جلو خودش کشید . من دوباره آن را جلو خودم کشیدم...

ادامه 👇
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

آن زن آمد به انتظار

با گلی سرخ

که نشانی بود از عشق

و او که بنا بود نشانه را دریابد

هرگز نیامد

و زن راکه عاشق بود

بر جای گذاشت تنها

زن از بی‌پایانی انتظار دیوانه شد

شهره‌ شهر!

#معيني_كرمانشاهي
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

بوی دلتنگی پاییز وزیده‌ست، ولى

اولین موسم این فصل مگر”مهر” نبود!

#مجتبی_قندالی
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

روز شعر و ادب فارسی
روز بزرگداشت استاد محمدحسین شهریار
بر همه علاقمندان شعر و ادبیات گرامی باد...
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

ای آرزوی اولين گام رسيدن
بر جاده‌ های بی‌ سرانجام رسيدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نيست
با اين همه دل‌ های ناکام رسيدن

کی می‌شود روشن به رويت چشم من، کی؟
وقت گل نی بود هنگام رسيدن؟

دل در خيال رفتن و من فکر ماندن
او پخته‌ ی راه است و من خام رسيدن

بر خامی‌ ام نام تمامی ميگذارم
بر رخوت درماندگی نام رسيدن

هر چه دويدم جاده از من پيش‌ تر بود
پيچيده در راه است ابهام رسيدن

از آن کبوترهای بی‌ پروا که رفتند
يک مشت پر جا مانده بر بام رسيدن

ای کال دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چينمت اما به هنگام رسيدن

#قيصر_امين_پور


@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

هزاران دوستت دارم، میان چشم او پیداست

نمی گوید؛ امان از این سیاست های مردانه!

#نگار_قریشی

@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر

ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر

پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر

ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر

چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

#فاضل_نظری

@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

نیست در مذهب این سلسله هرگز، دستی

خالی از پنجره فولاد رضا (ع) برگردد

@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

"ناگهان دیدم که دورافتاده ام از همرهانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
ها ... شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم ؟
سوز سردی می کشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می کنم در بند بند استخوانم
می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاکی روی زخم خونفشانم می فشانم
خیره بر خاکم که می بینم زکرت زخمهایم
می شکوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
می زنم لبخند و برمیخیزم از خاک و بدینسان
می شود آغاز فصل دیگری از داستانم

#محمدعلی_بهمنی
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

مے زند چــوب ِ دلـــم طبل تمناے تــو را
تـو ڪجائے ڪــه بجویم صنما جــاے تو را

گرچه پنهان شده اے از منِ پروانه صفت
مے ڪنم نیمه ے شب قصد تماشاے تو را

آرزویے ڪــه مـرا سر به هوا ڪــرده هنوز
به دلــم ماند و ندیدم قــد و بالاے تو را

آخر از عشق و جنون آینه را مے شڪنم
منعڪس گـر نڪند چهــره ے زیباے تـو را

سال هــــا از گــــــذر باد صبا مے شنوم
هم چنان زمزمه و خنده ے گیراے تو را....

#مولانا
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

تلاشِ بوسه نداریم چون هوس‌ناکان
نگاهِ ما به نگاهی ز دور خرسند است...

#صائب_تبریزی
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

ارتباط شمس تبریزی با مولانا
شمس تبریزی بیشتر عمر خود را به عنوان درویشی سرگردان در جستجوی همراه معنوی گذراند. او صحبت‌های معلوم مشهور را شنید و با مقدسین صوفی ملاقات کرد، اما هیچ کس احساس قربت نداشت.
سرگردانی هایش او را به قونیه می‌برد. شصت ساله بود که در ۲۹ نوامبر ۱۲۴۴ به شهر رسید، جایی که قرار بود دیدار سرنوشت ساز خود را با مولانا داشته باشد.
شمس به مولوی توصیه کرد که تصوف را نمی‌توان از طریق کتاب آموخت، می‌توان با "رفتن و انجام دادن" آن را آموخت.
این دو عارف جدایی ناپذیر شدند و ماه‌ها با هم زندگی کردند. با تبدیل شدن تبریزی، به یکی از محور‌های زندگی او، مولوی دیگر نمی‌توانست به شاگردان و خانواده اش توجه کند
پیروان مولانا از میزان صمیمیت بین معلم خود و شمس ناراحت شدند. آن‌ها شمس را متهم کردند که معلم خود را از آن‌ها گرفته است و می‌خواهد او را ببرد. بنابراین، در فوریه ۱۲۴۶ تبریزی بدون هشدار به سوریه رفت.

مولانا دلش شکست. او با عصبانیت از شاگردانش حتی بیشتر از آن‌ها دور شد. درد و اشتیاق از قلم او، سرازیر شد. او هزاران قطعه از بصیرت انگیزترین آثار خود را نوشت. شمس در شعرهایش چراغ راهنمای عشق خدا به بشریت بود.
شاگردان مولانا متوجه اشتباه خود شده و عذرخواهی فراوان کردند. در صورتی که شمس در دمشق بود، نامه‌ای برای او ارسال کردند و از او درخواست بازگشت کردند. پسر بزرگ مولانا، سلطان ولد در یک گروه جستجو شرکت کرد و به سوریه رفت و با شمس در آوریل ۱۲۴۷ به قونیه بازگشت.
جشن‌های شادی پس از بازگشت شمس به قونیه برگزار شد. مردم از او عذرخواهی کردند. خود او مملو از ستایش حضرت ولاد بود و نوشت که به خاطر پیشرفت معنوی مولانا رفته است.
این دو نفر بحث‌ها و ارتباط معنوی خود را از سر گرفتند. شمس تا سال ۱۲۴۸ در قونیه با مولانا ماند، سالی که دوباره به طرز مرموزی ناپدید شد. مولانا دوبار به دنبال او به دمشق رفت، اما او را نیافت.

Читать полностью…

نوای شعر

آشنایی با زندگی نامه شمس تبریزی
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی که نامش برای ما با نام مولوی، یکی از پرآوازه‌ترین شعرا و عرفای ایران گره خورده است، ظاهرا از صوفیان و عرفای سده هفتم هجری است که مرید بسیار داشته و با طریقت خویش زندگی مولانا را نیز دستخوش یک انقلاب روحی عظیم کرد.

شمس تبریزی که بود؟
زندگی شمس تبریزی، در پرده‌ای از ابهام پوشیده است؛ و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش از هر جهت اختلاف داشت، «از قبول خلق» می‌گریخت و «شهرت خود را پنهان» می‌کرد. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می‌گذراند.
شمس الدین یا شمس تبریزی شاعر و عارف صوفی ایرانی بود که استاد روحانی شاعر معروف مولانا بود.
در حالتی که جلال الدین مولوی در سراسر جهان توسعه یافته است، خیلی در مورد شمس نشنیده اند، وی شخصی است که مولانا را برای نوشتن زیباترین سطوح خود الهام بخشیده است. شمس در سال ۵۸۲ هجری قمری در تبریز ایران متولد شد.
او حتی در کودکی تمایل معنوی داشت و عارفی صوفی پرشور به عنوان استاد خود داشت.
وی همچنین در سایر موضوعات تحصیلات عالی داشت
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

بیا قسمت کنیم دردی که داری..

#باباطاهر
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

#داستان_کوتاه
بخش دوم (پایانی)



اکبر با نُنُری گفت :

« مال خودمه ها ! »

با رنجش گفتم :

« نقلدانش مال منه . تازه من برات گرفتمش . »

با تندی گفت :

« مال خودمه . مال خودمه . من اول پیداش کردم . »

آهسته گفتم :

« پس نقلدان من چی می شه ؟ »

گفت :

« الان می رم کاسه می آرم . »

خواست بلند بشود که پایش خورد به آتش ریزِ زیر کرسی . خرخر بابا ناتمام ماند . از ناراحتی لپ اکبر را که نرم و بی خون بود گرفتم و فشار دادم و از حرص لرزیدم .

اکبر جیغ خفه ای کشید : « آی ، آی . »

ماهی ها ساکت ایستاده بودند و هی آب می خوردند .

کرسی تکان خورد . بابا ایستاده
بود بالای سرمان . چشم هایش مثل چشم ماهی ها شده بود . از ترس رفتیم زیر کرسی و لحاف را از زیر محکم گرفتیم . دو تا مشت از پشت لحاف روی کله هامان پایین آمد . لحاف را ول دادیم و با جیغ و داد زدیم بیرون .

نقلدان دست بابام بود . در را باز کرد و آن را ول داد میان حیاط . ماهی ها روی زمین پرپر زدند . کلاغی لب بام غارغار کرد . آمد و ماهی ها را برد .

از دور ابرهای آسمان سیاه می شدند . توی تاریکی رو پله های پله های پشت بام چمباتمه زده بودیم . پچ پچ بغض آلود ما دل تاریکی را می خراشید .

- تقصیر تو بود .

- تقصیر تو بود .

- تقصیر تو بود .

- تقصیر تو بود .

دلم فشرده می شد . از آشورا صدای توله سگی کتک خورده می آمد . ننه نیامده بود . شاید دکان صاحب کارش بسته بود و او هنوز منتظر ، پشت دکان نشسته بود .

پایان
از کتاب آبشوران
علی اشرف درویشیان

@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

آنِ منی
کجا روی؟

بی‌تو به‌سر نمی‌شود…

#مولانا
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

خوش رایحه ی  آهوی  ناز  ختن  است

مست از  نم باران به حریر چمن  است

با   مهر   من   و   تو    برگها    می‌دانند

پاییز،  شروع فصل عاشق شدن است

#شهراد_میدری
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

یادم نمیکنی و ز یادم نمی روی

یادت بخیر یارِ فرامـوشکارِ مـَن

« شهریار »

@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

دل نازک به نگاه کجی آزرده شود

خار در دیده چو افتاد، کم از سوزن نیست...!!


#صائب_تبریزی

Читать полностью…

نوای شعر

باغبان گر پنج‌روزی صحبتِ گل بایدش

بر جفایِ خارِ هجران صبرِ بلبل بایدش

ای دل اندر بندِ زلفش از پریشانی مَنال

مرغِ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

رندِ عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه‌کار

کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

با چُنین زلف و رُخَش بادا نظربازی حرام

هر که روی یاسمین و جَعدِ سنبل بایدش

نازها زان نرگسِ مستانه‌اش باید کشید

این دلِ شوریده تا آن جَعد و کاکُل بایدش

ساقیا در گردشِ ساغر تعلل تا به چند

دَور چون با عاشقان افتد تَسَلسُل بایدش

کیست حافظ تا ننوشد باده بی‌آوازِ رود

عاشقِ مسکین چرا چندین تجمل بایدش
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

بر
سینه‌ی ما بنشین...
ای جانِ من‌ات مسکن...


#مولانا
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

آرام دل خویش نجویم چه کنم...؟

#سعدى
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

دانم که بهر بندگی خاصگان حق / وقف است سال و ماه تو را زندگانیا
وین بندگی به میریِ عالم نمی دهی / زین رو به چشم من، تو امیر جهانیا
جز مدحشان که زینت عرش است و قدسیان/ هر مدحتی که هست، گم است و گمانیا
بادا که سال نو به وطن ره سپر شوی / بر خوان فقر خود کُنَمت میزبانیا
وانگه ز ری به سوی خراسان شویم و تو / گردی شفیعِ من ز چنین تیره جانیا
بر در گهی که خیل ملائک به روز و شب / صف بسته اند جمله پیِ پاسبانیا.
#شفیعی_کدکنی
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

حرف بزن ،حرف بزن، سالهاست

تشنه ی یک صحبت طولانیم ...!

#محمدعلی_بهمنی
#روحش_شاد

@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

اسماعیل مسقطی
@navayesher

Читать полностью…

نوای شعر

شوکران از لبِ لیوانِ تو خوردن دارد

#علیرضا_آذر
@navayesher

Читать полностью…
Subscribe to a channel