هر کسی باید در روز یک شعر خوب بخواند ارتباط با مدیران @sohiltanha @ehsanmotaali
قسم به روح لطیفت به روح حساست
نخواستم بشوم من یُوَسِوسُ النّاسَت
دلیل رفتن خود را نوشته ام اما
به حکم عقل بخوانش نه حکم احساست
تو گنج بودی و قدر تو را ندانستم
نشان به گوهر چشمان مثل الماست
دوباره نام تو آمد به یادت افتادم
جهان چه عطر عجیبی گرفته از یاسَت
اگر چه در دل تو نیستم ولی بسپار
مرا به حافظه ی چشم های عکّاست
#سیدتقی_سیدی
@navayesher
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند اِستادهام نُشّاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بیپایاب را
امروز حالا غرقهام تا با کناری اوفتم
آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یَرغو به قاآن بردمی
کآن کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بُوَد بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
@navayesher
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز؟ چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم؟ کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
@navayesher
از هزاران دل یکی را
باشد استعداد عشق
تا نگویی در صدف
هر قطره ای گوهر شود
#خواجوی_کرمانی
@navayesher
چشم در راهِ کسی هستم
کوله بارش بر دوش
آفتابش در دست
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کولهبارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز.
با سلامش، شادی
در کلامش، لبخند
از نفسهایش گُل میبارد
با قدم هایش گُل میکارد؛
مهربان، زیبا، دوست
روح هستی با اوست!
قصه سادهست، معما مشمار
چشم در راه بهارم آری
چشم در راهِ "بهار" ...!
#فریدون_مشیری
@navayesher
این شمر که قلب شیعه راسوزانده
هی نسل به نسل خلق را گریانده
در مورد او مورخین می گویند
یک عمر نماز مستحب می خوانده
#خلیل_جوادی
@navayesher
#حسن_زیرک
تۆ هەرسادەبە و وەک خۆتبە
کەناری جوانیت بە شنەبای ئەم ناوە پیس مەکە
دڵی پاکت بە دوو درۆی سەر زارەکی
بەوێنەی هەورێکی چڵکن
لە ئاسمانی سادەیتدا پڕخەوش و تاریکی مەکە
تۆ هەر سادەبـــە!!!
ســادەبــە وەک خــۆتبە
مەهێڵــە دەستی پیسی سەردەم
بێتە وێزەی گیانی پاکت
با بۆ ساتێکیش خۆری چاوت ئاوانەبێ
زەردەخەنەی لێویشت با بۆ هەمیشە گوڵ بگرێ
ســـادەبە ...
وەک ئەو خۆرەی گشت ڕۆژێ ئەدرەوشێتەوە
وەک ئەو دارەی سێبەرەکەی بۆتە ئامێز
وەک ئەو شارەی کەلێی دوورم
ئێستا سۆزی بۆتە ئەسرین لە چاوانم ...
تـــۆ هـــەمیشـــە هەر خۆتبە ....
@navayesher
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟
هیچم از دنیی و عُقبیٰ نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
دُرَم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
#سعدی
@navayesher
بیا و مرا ببر...
دیگر نه آفتاب گرگرفته زبانم را روشن می کند،
نه بال بال شب پره ای جانم را می شکافد
و نه شبنمی در قلبم آب می شود...
بیا دستم را بگیر
و خرده ریز این کلمات تباه شده را
از پیشم جمع کن...
#شمس_لنگرودی
@navayesher
رو نمی انداخت با گریه به ساحل روز و شب
موج اگر یک قطره از دریا محبت دیده بود!
#محمدجواد_الهی_پور
@navayesher
.
.
دلفروشی مست هستم، قلب صادق می خری ؟
خسته از عشقم،بگو این قلب عاشق می خری؟
شاعری دریاییم، دل را به دریا می زنم
غرق دارم میشوم، پاروی قایق می خری؟
گل فروشی می کنم ،گلدانِ «گل با شاعری»
یک کلامم؛ «شاعری» را با شقایق میخری ؟
چون تلف شد زندگی ،ساعت نمی بندم به دست
سالها را می فروشم،با دقایق می خری؟
سادگی بسیار دارم ،می کنم ارزانیت
با صداقت میفروشم ،با حقایق می خری ؟
با غزل ها می شود هر درد را درمان کنی
مرهمش را می فروشم، طبع ِحاذق می خری؟
کوه غم را می شکافد دردهای شاعری
شاه بیتی می فروشم،طبع خالق می خری؟
بهناز سمیعی نژاد
@navayesher
به بهانه چهلمین روز درگذشت بانوی آواز کردستان
«فتانه ولیدی» بعد از سالها مریضی و گوشه نشینی سه شنبه سوم مهرماه در سن ۷۱ سالگی درگذشت
فتانه ولیدی در سال 1332 در سنندج دیده به جهان گشود، از همان کودکی پیدا بود که او خواننده با استعداد و خوش صدایی میشود. سپس در هنرستان عالی موسیقی تهران درس خواند و پس از آن در رادیو کودک تهران مشغول به کار شد
زیبایی صدایش که نوجوانی بیش نبود بسیاری از بزرگان موسیقی آن زمان را متحیر کرد و با تنی چند از آنان نیز در ادامه فعالیت هنریش همکاری کرد آهنگهای «صبری گل فروش»، «ئامان شیرین گیان» «ئهی یاری نازداری»، «دیدهی گریان»، «له سه ر کانی» و «لایه لایه» از جمله مشهورترین آهنگهای وی بشمار میآیند
وی در سن 21 سالگی بهعلت بیماری روحی ناشی شکست در ازدواج که برایش پیش آمد برای همیشه از دنیای هنر دور شد و او سالهاست که در کنج تنهایی خودش با پدرش در روستای حسن آباد سنندج روزگار میگذراند و از گذشته هنریاش جز عکسها و آثاری که از باقی مانده چیزی دیگری را نمیتوان پیدا کرد.
علاوه بر بیماری روحی که دچار آن شده است متأسفانه طی چند سال اخیر نیز به بیماری گواتر مبتلا شد.
@navayesher
کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار، خوار
در ره عشق تو اندر کوچه و بازار، زار
در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست، دوست
جز تو در عالم نخواهم ای بت عیّار، یار
از دهانت کار گشته بر من دلتنگ، تنگ
با لب لعل تو دارد این دل افگار، کار
هر چه میخواهی بکن با من تو ای طنّاز، ناز
گر دهی یک بوسهام زان لعل شکربار، بار
ساقیا! زان آتشین می ساغری لبریز، ریز
تا به مستی بر زنم در رشتهٔ زنار، نار
مطربا! بزم سماع است و بزن بر چنگ، چنگ
چشم خواب آلودگان را از طرب بیدار، دار
ای صبوحی شعر تو آرد به هر مدهوش، هوش
خاصه مدهوشی که گوید دارم از اشعار، عار
#شاطر_عباس_صبوحی
@navayesher
.
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت طبیب آمد جوابش کن
حبیبم چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من
استادشهریار
@navayesher
فهمیده ام چه بر سرت آنروز آمده ...
از وضع چادری که پر از ردّ پا شده !
#حسن_لطفی
@navayesher
به یاد «منوچهر طاهرزاده» سالروز درگذشت او در چهاردهم آذر
"منوچهر طاهرزاده" موسیقی را در سال ۱۳۵۰ و با همکاری با ارکستر رادیو کرمانشاه آغاز کرد. در آغاز راه از تجربه و هنر "مسعود زنگنه مجد" ، " فریدون حافظی" ، "محمود مرآتی" و عمویش "عنایت ا.. طاهرزاده" بهره برد. شهرت او به عنوان خواننده و آهنگساز در کرمانشاه بالا گرفت تا اینکه در میانه های دههی پنجاه به تهران آمد. در تهران با "شاهرخ" آشنا شد و این علاقه مندی منجر به خلق ۱۱ ترانهی زیبا برای صدای "شاهرخ" شد: «پاییز»، «خوب من»، «هم پرواز»، «کولی»، «کوچ» و ... از جمله این ترانه ها هستند. ملودی های "طاهرزاده" با جنس صدای خش دار و پر تحریر "شاهرخ" بسیار کوک بودند و شهرت بسیاری را برای خواننده اش به همراه آوردند. همچنین در سال ۱۳۵۶ "منوچهر طاهرزاده" تعدادی از ترانه های قدیمی خود را که اغلب در کرمانشاه ضبط کرده بر روی نوار کاست منتشر کرد. ترانه هایی که با ارکستر کوچک و محلی ضبط شده اند. "طاهرزاده" پس از انقلاب و پس از چند سال سکوت، کار موسیقی را ادامه داد و در اوایل دههی ۱۳۷۰ آلبوم «بیدلان» را با تنظیم "سهیل ایوانی" منتشر کرد. با شکل گیری دوبارهی موسیقی پاپ در ایران در سال ۱۳۷۷، و تا سال ۱۳۸۱ (یکسال پیش از مرگش) او دو آلبوم دیگر، به نام های «آخرین برگ» و «آلونک» را به بازار فرستاد که اغلب آنها اجرای جدید ترانه های پیش از انقلاب او با تنظیمی جدید بودند. هم چنین او در این سال ها تک ترانهی «تند باد حادثه» را برای "داریوش" ساخت که در آلبوم «گل بیتا» منتشر شد. " طاهرزاده" در سال های پایانی عمر خود با تأسیس گروه «آراد» کنسرت های زیادی را در کرمانشاه و دیگر شهرهای ایران اجرا کرد. سرانجام "منوچهر طاهرزاده" در روز ۱۴ آذر ۱۳۸۲ در آیسییو بیمارستان طالقانی کرمانشاه به علت بیماری کبدی در گذشت و پیکرش شانزدهم آذرماه در گورستان باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد.
@navayesher
تمام دلخوشیم از جهان به بودن توست
تویی که یک تنه پُرکرده ای جهانم را …
#امید_صفریان
@navayesher
موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق، پشیمانی ماست!
#فاضل_نظری
@navayesher
محتاج به کیمیای اکسیر لب توام..
#ابوسعید_ابوالخیر
@navayesher
دست و دل بازی پاییز فریبت ندهد ...!
این همه سیم و زر از کیسه فروردین است
#زیبا_پالیزبان
@navayesher
مشکل شرعی ندارد بوسه از لبهای تو؛
میوهی بیرون زده از باغ حق عابر است...!
#محمد_شیخ
@navayesher
بیتو آوارم و در خویش فرو ریختهام
ای همه سقف و ستون و همه آبادی من
#حسین_منزوی
@navayesher
عشق آن است که در پشت در خانه وحی
فاطمه غرق در آتش شد و حیدر می سوخت!
#صفریان
@navayesher
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
وَر نبیند،چه بُوَد فایده بینایی را ؟ ...
#سعدی
@navayesher
روسری سر کن و نگذار که در حومه شهر
مردگان شایعه سازند که محشر شده است...
#سجاد_شهیدی
@navayesher
ترانه باغ رویا با صدای بینظیر استاد مسلم موسیقی ایران بانو پریسا
@navayesher
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
عشق در سینهی من هست و در آغوشم نیست!
#اصغر_معاذی
@navayesher