هر کسی باید در روز یک شعر خوب بخواند ارتباط با مدیران @sohiltanha @ehsanmotaali
مرا گر در تمنای تو آید صد بلا بر سر
زِ سر بیرون نخواهم کردهرگز این تمنا را..!
#هلالی_جغتایی
@navayesher
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
#شاطر_عباس_صبوحی
@navayesher
مثنوی افشاری با صدای جاودان غایب از نظر، زنده یاد استاد شجریان و اشعار حضرت مولانا - ضبط تابستان 58
این دهان بستی دهانی باز شد تا خورنده ی لقمه های راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب سوی خان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی
شرط جان از شیر شیطان باز کن بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر یک شبی بیدار شو دولت بگیر
#مثنوی_افشاری
#شجریان
@navayesher
خواستم خلوت کنم در گوشه ای با خود ولی
دیدم از دست خیالت هیچ کنجی دنج نیست!
#زیبا_پالیزبان
@navayesher
گفتمش عشق منی، خندید و گفت از دست تو
بغض کردم، بغض من را دید و گفت از دست تو
گفتم این حرف دلم بود و دلم را برده ای
با ادا و ناز خود چرخید و گفت از دست تو
گفتمش یک پنجره وا کرده بر باران، بغل
زود منظور مرا فهمید و گفت از دست تو
گفتمش بی تو زمستانم جهانم سرد و تار
در نگاهش شعله زد خورشید و گفت از دست تو
گفتمش یک جرعه مستی کاش... ، انگورانه چید
خوشه ای پروینتر از ناهید و گفت از دست تو
دم زدم از بی سر و سامانی خود چون نسیم
شانه زد بر گیسوان بید و گفت از دست تو
گفتم ای دریای من نقشی بزن بر ساحلم
زد رقم نقشی به مروارید و گفت از دست تو
گفتمش این باغ گل پیش تو غیر از خار نیست
خم شد و یک غنچه را بویید و گفت از دست تو
بر لبش تردید بود و عشق در آیینه اش
خط کشید آهسته بر تردید و گفت از دست تو
گفتم از دست چه کس آشفته مویی اینچنین؟
دفتر شعر مرا بوسید و گفت از دست تو
#شهراد_میدری
@navayesher
این شبها را دوست دارم،
نه کسی مرا میبیند،نه من کسی را…
#فروغ_فرخزاد
@navayesher
مضی الزمان و قلبی یقول انک آتی..
زمان گذشت و قلب من میگوید که تو میآیی...
#سعدی
@navayesher
عشق من و تو
زمزمه ی کوچه باغ ها
خواهد بود...
عشق من و تو
آنچه نهانی
گاهی نگاه و محتسبی را
چون جویبار نرمی
از بودن و نبودن
خاموشی و سرودن
در خویش می برد
محمدرضا شفیعی کدکنی
@navayesher
سینه به سینه، دل به دل، مهر تو برگزیدهام...
#طارق_خراسانی
@navayesher
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق اینهمه ایامم نیست
#سعدی
@navayesher
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم ...
#احمد_شاملو
@navayesher
دعا کردم بیایی زیر باران
دعا در زیر باران مستجاب است
بیا تا موج دریا را ببینیم
تماشا را تماشا را ببینیم
نگاهی کن به ما تا در نگاهت
شگفتی های دنیا را ببینیم
تو را حس کرده ایم ای نور مستور
که می تابد به ما گرمایت از دور
اگر در نیمه شعبان بیایی
جهانم می شود نورٌ علی نور
دل ما شد پریشان در هوایت
هواخواه نسیم سامرایت
به پا خیز ای شکوه آفرینش
که برخیزد همه عالم به پایت
یقین دارم که باران خواهد آمد
به استقبال چشمت باید آمد
خوش آن روزی که از دیوار کعبه
ندا آید که مهدی آمد آمد
#سید_حمید_رضا_برقعی
@navayesher
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابْ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم
@navayesher
بر لب استغفار و در دل نقشِ روی و زلف یار
بُت درون پیرهن میپرورد ایمان ما..!
#قدسی_مشهدی
@navayesher
رفتم که به مِی روزه گشایم، رمضان شد...
#حزین_لاهیجی
@navayesher
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن !
#احمد_شاملو
@navayesher
آری، با توام
من در تو نگاه می کنم
در تو نفس می کشم
و زندگی مرا تکرار می کند
بسان بهار که آسمان را
و علف را پاکی آسمان
در رگ من ادامه مییابد
#احمد_شاملو
@navayesher
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
#خیام
@navayesher
مرا تو راحت جانی و من تو را نگران
گناه کیست که من با توام، تو با دگران
اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است
جهنم است بهشتی که نیستی تو در آن
به جست وجوی تو در چشم خلق خیره شدم
غریبه اند برایم تمام رهگذران
نهان چگونه نگه دارمت ز چشم رقیب
چقدر راهزن اینجاست بین همسفران
عجب ز عشق که هرکس حکایتی دارد
از این گدازه آتشفشانِ در فوران
خموش باش که با دیگران نمی گویند
رموز تجربه وحی را پیامبران
#فاضل_نظری
@navayesher
با عشق توست که می پیوندم
به خدا، زمین، تاریخ، زمان،
آب، برگ، به کودکان آن گاه
که می خندند...
به نان، دریا، صدف، کشتی
به ستاره ی شب
آن گاه که دستبندش را
به من می دهد،
به شعر که در آن خانه دارم....
#نزار_قبانی
@navayesher
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
#قیصر_امین_پور
@navayesher
قوانین دنیای شعر
در این دو بیت از حسین منزوی تأمّل کنید و ببینید چگونه اشیاء معمولی در نظامی برتر از منطق معمول سامان گرفتهاند:
«همواره عشق بیخبر از راه میرسد
چونان مسافری که به ناگاه میرسد
وامینهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت آب و جاروی این راه میرسد»
کلمات این شعر، یعنی: «عشق، خبر، راه، مسافر، اشک، مژگان، آب، جارو» به دلیل پیوندهایی که در منطق معمول دارند، به هم نزدیک هستند. امّا شاعر از همین مجاورت، بهرهای هنری میبرد و روابطی جدید میان آنها برقرار میکند. همین روابط جدید که در زمینهی ذهنی آشنا برای مخاطبان ساخته شده، موجب میشود که ذهن خوانندهی شعر، این منطق خاص را بپذیرد و نهتنها با آن احساس بیگانگی نکند، بلکه از تازگی آن لذّت ببرد. هنر شاعر در آن است که میان منطق آشنای اذهان و منطق ناشناختهی تخیّل شاعرانه پیوند برقرار کند و مخاطبان شعر را از دنیای عادّی و مأنوس و تکراری جدا سازد و به دنیایی شگفت و ناشناخته و جدید ببرد.
#دکتر_اسماعیل_امینی
@navayesher
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای دِه که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
@navayesher
بی خوابیام را یک شب در آغوش تو چاره می کنم، عشق من! بی تابیام را چه کنم...؟
#عباس_معروفی
@navayesher
تا حواس همه شهر به برف است بیا
گرم کن این بغل سرد زمستانی را...
#سید_احمد_حسینیان
@navayesher
آوازخوانی در شبم، سرچشمهی خورشید تو
یار و دیار و عشق تو، سرچشمهی امید تو
ای صبح فروردین من، ای تکیهگاه آخرین
ای کهنه سرباز زمین، جان جهان ایرانزمین
ای در رگانم خون وطن
ای پرچمت ما را کفن
دور از تو بادا اهرمن
ایران من ایران من
ای داغدیده بازگو، بلخ و سمرقندت چه شد
صدها جفا ای مادرم دیدی و مهرت کم نشد
از خون سربازان تو، گلگون شده رویت وطن
ای سرو سبز بیخزان، ای مهر تو در جان و تن
ای مادرم ایرانزمین
آغاز تو، پایان تویی
بر دشت من، باران تویی
در چشم من، تابان تویی
ایران من ایران من
آن مهر جاویدان تویی
ای در رگانم خون وطن
ای پرچمت ما را کفن
دور از تو بادا اهرمن
ایران من ایران من
در ظلمت جانکاه شب، مرغ سحر خوان منی
در حصر هم آزادهای، تنها تو ایران منی
اینجا صدای روشنت در آسمان پیچیده است
گویی لبانت را خدا روز ازل بوسیده است*
ای مرغ حق در سینهات
با شور خود بیداد کن
آوازخوان شب شکن
بار دگر فریاد کن
"ظلم ظالم جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن"
ای مادرم ایران زمین
آغاز تو، پایان تویی
بر دشت من، باران تویی
در چشم من، تابان تویی
ایران من ایران من
آن مهر جاویدان تویی
ای در رگانم خون وطن
ای پرچمت ما را کفن
دور از تو بادا اهرمن
ایران من ایران من
#پوریا_سوری
@navayesher