هر کسی باید در روز یک شعر خوب بخواند ارتباط با مدیران @sohiltanha @ehsanmotaali
ما به روی دوستان از بوستان آسوده ایم
گر بهار آید وگر باد خزان آسوده ایم
سروبالایی که مقصودست اگر حاصل شود
سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده ایم
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم
#سعدی
@navayesher
نخ به پای بادبادک های کم طاقت مبند
زندگی را هر چه آسان تر بگیری، بهتر است!
#فاضل_نظری
@navayesher
گفتی : چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که: چهرهی تو از آن دلگشاتر است ...
#فریدون_مشیری
@navayesher
با که حریف بودهای ؟
بوسه ز کی ربودهای ؟!
زلف که را گشودهای؟
حلقه به حلقه موبهمو
#مولانا
@navayesher
ما نیز می خواهیم
چون درختی باشیم
پا برجا
و با دست های خود همواره
آسمان را نوازش کنیم
ولی زمین زیر پای ما
می لغزد
و آسمان
در دست های ما می شکند
#بیژن_جلالی
@navayesher
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم...
#هوشنگ_ابتهاج
@navayesher
که من شهر علمم علیم در است / درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخنها از اوست / تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
منم بندهی اهل بیت نبی / ستایندهی خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد / برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته / همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس / بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی / همان اهل بیت نبی و، ولی
خردمند کز دور دریا بدید / کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن / کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی / شوم غرقه دارم دو یار صفی
همانا که باشد مرا دستگیر / خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی میو انگبین / همان چشمهی شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای / به نزد نبی و علی گیر جای
#فردوسی
@navayesher
اکنون که میان من و تو فاصله باقی است
یاد تو در این ذهن پر از مشغله باقی است
رفتی و ندیدی که در این شهر غم انگیز
بعد از تو فقط سیل و فقط زلزله باقی است
من ابر بهارم که پس از بارش باران
در سینه ی من حسرت صد قافله باقی است
در کوی تو گر جشن و سرور است در اینجا
یک شاعر کم طاقت و بی حوصله باقی است
عشقی متولد شد و در روز نخستین
در خاطره ام مرد ولی قابله باقی است
بخشیدمت ای دوست سفر کن به سلامت
اما تو بدان در دل ما غائله باقی است
#سینا_عباسی
@navayesher
هر کس صدایم زد بهجز تو ؛ پاسخش "هان" بود
اصلاً تلفظ کردنِ "جان" با تو میچسبد...
#اسماعیل_علیخانی
@navayesher
من و ز کوی تو رفتن زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند...
#ادیب_نیشابوری
@navayesher
گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود
مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود
روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است
تا حواس احدی جمع به بغضم نشود
آرزو میکنم ای کاش دلش چون مویش
پیش چشم کسی آشفته و درهم نشود
من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی
گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود
شده حتی به دعا دست برآرم که :"خدا!
برود مشهد و برگردد و آدم نشود!
خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید
مهربان تر بشود ، تازه اگر هم نشود-
با من ساده همین بس که مدارا بکند
عاشقم هم که نشد، خب به جهنم (!) نشود
#نفیسه_ساداتموسوی
@navayesher
رفت و آمد های دستت پشتِ گوشَت دیدنی ست
دست را آنجا ببر امّا به زیر چانه نه...
#محمدقلی_نسب
@navayesher
ای ز عشقت ای دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یکخانه خوش
گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
من چنان در عشق غرقم کز تو ام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
گر تو ای دل عاشقی ، پروانه وار
از سر جان در گذر مردانه خوش
#عطار
@navayesher
اگر جویای احوال منی، من سخت غمگینم!
اگر هم از سر تکلیف میپرسی ،خدا را شکر...
#رضا_احسان_پور
@navayesher
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت...
#حسین_منزوی
@navayesher
...
همیشه لحظه هایم ...
باتو مثل شهد شیرین است...
عسل می ریزد از ...
سر تا به پای دلبری هایت !
#سوسن_درفش
@navayesher
تو مثل خنده ی گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آنچه که ناگفتنی است، زیبایی...
#حسین_منزوی
@navayesher
از عطر شکوفه های یخ، جا نخوری
لرزان نشوی و در خودت تا نخوری
حالا که زمستان شده و تنهایی
باید بغلت کنم که سرما نخوری
#شهراد_میدری
@navayesher
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف
گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف
طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من
گر چه سخن همیبَرَد، قصهٔ من به هر طرف
از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد
وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف
اَبرویِ دوست کِی شود دَستکَشِ خیالِ من؟
کس نزدهست از این کمان تیرِ مراد بر هدف
چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل
یادِ پدر نمیکنند این پسرانِ ناخَلَف
من به خیالِ زاهدی گوشهنشین و طُرفه آنک
مُغْبَچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دَف
بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لاتَقُل
مستِ ریاست محتسب، باده بده و لاتَخَف
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه میخورد
پاردُمَش دراز باد آن حَیَوانِ خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در رَهِ خاندان به صِدق
بدرقهٔ رَهَت شود همَّتِ شَحنِهٔ نجف
#حافظ
@navayesher
با اجل بیتو مرا دوش کشاکشها بود
زینطرف لابهگری زآن طرف استغنا بود
همه شب از غم هجران تو میرفت حدیث...
و آنچه در یاد نگنجید، غم دنیا بود
دل نشد کامروا در شب زلفت هرچند
شب زلفت بهدرازی چو شبِ یلدا بود
دوش بیشمع رُخت مجلسِ ما نور نداشت
خانه تاریکتر از دیدهٔ نابینا بود
شیشهٔ صبر مرا سنگِ غمت زود شکست
من تنک حوصله و ناز تو بیپروا بود
گر نگنجید بهظرفم غم او خورده مگیر
من یکی قطره و سامان غمش دریا بود
بود با غیر نهانی همه لطفش «طالب»
آنقدر بود که روی سخنش با ما بود
#طالب_آملی
@navayesher
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت
#سعدی
@navayesher
من
بسته ام لب طمع ،
اما نگار من
دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو...
#صائب_تبریزی
@navayesher
آن قدر دلتنگم
که می توانم هزار دریا را
به شوق دیدارت وارونه شنا کنم
و آن قدر بی رمق
که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم
ضربه های تبری را
که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند !
آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم
که می توانم جوانه هایی
که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم
و آن قدر ناامید
که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم را
دلیلی برای سررسیدن زمستان تعبیر کنم !
با من بگو چگونه فراموشت کنم
وقتی که زخم های عمیق ترم بیشتر تو را به یادم می آورند
و بهار را چگونه باور کنم
وقتی که زمستانت در من شکوفه داده است
شاعر:مصطفی زاهدی
خوانش شعر:لیانا
@navayesher
باز شوق یوسفم دامن گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت
ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می آید از پیراهنش
ای برادرها خبر چون می برید ؟
این سفرآن گرگ یوسف را درید
یوسف من پس چه شد پیراهنت ؟
برچه خاکی ریخت خون روشنت ؟
بر زمین سرد خون گرم تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو...
#ابتهاج
@navayesher
خواجوی کرمانی
17 دیماه سالروز بزرگداشت خواجوی کرمانی گرامی باد 🌷🌷🌷🌷
کمال الدین ابوالعطاء محمود بن علی بن محمود، معروف به خواجوی کرمانی از مشاهیر شعرا و عرفای قرن هفتم هجری است. وی در سال ۶۸۹ هجری قمری در کرمان متولد شد و در همانجا به تحصیل علوم و فنون متداول مشغول شد. سپس به سیر و سیاحت پرداخت، به زیارت کعبه رفت و بعدها نیز مدتی درتبریز و شیراز به سر برد. وی به غیر از دیوان قصاید و غزلیات، خمسهٔ نظامی گنجوی را نیز جواب داده است. او در سال ۷۵۳ هجری قمری در شهر شیراز دار فانی را وداع گفت و در بالای تنگ الله اکبر شیراز به خاک سپرده شد.
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظاره رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی
افق دیده پر از شعله خور بود مرا
یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعه شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهره گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
@navayesher
یار اگر جلوه ڪند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
نڪتهاے هست در این پرده ڪه عاشق داند
ور نه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
هیچڪس ره به میان تو ز موے تو نبرد
با وجودے ڪه ز مو تا به میان این همه نیست
گر نهان عشوهٔ چشم تو نگردد پیدا
فتنهانگیزے پیدا و نهان این همه نیست
تو ندانے نتوان نقش تو بستن به گمان
زان ڪه در حوصلهٔ وهم و گمان این همه نیست..
#فروغی_بسطامی
@navayesher
از تو میپرسم،ای اهورا!
چیست سرمایه رستگاری؟
میرسد پاسخ از آسمانها
… دین خود رابه مادر ادا کن!
…ای گرانمایه مادر
جان فدای صفای شما باد
با شما از سَر و زَر چه گویم
هستی من فدای شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من که باشم؟ بقای شما باد!
#فریدون_مشیری
@navayesher
عاشقی را چه نیازیست
به توجیه و دلیل...؟
که تو ای عشق،
همان پرسش بی زیرایی...!
#قیصر_امین_پور
@navayesher