هر کسی باید در روز یک شعر خوب بخواند ارتباط با مدیران @sohiltanha @ehsanmotaali
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجره های قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد...
ببر به بی هدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد
خبر ترین خبرِ روزگار، بی خبری ست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
مرا به لفظ کهن عیب می کنند و رواست
که سینه سوخته از «می» حذر نخواهد کرد...
#فاضل_نظری
@navayesher
تـو عــشقِ زیبایِ منی هم من توام هم تو منی
#مولانا
@navayesher
خوشبختی من ادامه دار است عزیز
باغ گل خوشنقش و نگار است عزیز
با سبزه ی چشم و غنچه ی ناز لبت
سرتاسر سال من بهار است عزیز
#شهراد_میدری
@navayesher
خام طبعان از فشار رنج دهر آزادهاند
پختگی انگور را زندانی خم کرده است
#بیدل
@navayesher
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان
میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه
شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینهٔ علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد....
#مولانا
@navayesher
با کسی هرگز نگويم درد دل
روح پاکت را نمی سازم کسل
آرزوی همزبانم ميکشد
همزبانم نيست آنم ميکشد
کرده پنهان در گلو غوغای خويش
مانده ام با نای پر آوای خويش
سوت و کورم شوق و شورم مرده است
غم نشاطم را به يغما برده است
عمر ما در کوچه های شب گذشت
زندگی يک دم به کام ما نگشت
#فریدون_مشیری
@navayesher
زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سر به مهر به دست صبا فرست
زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست
نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست
چون آگهی که شیفته و کشتهٔ توایم
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست
بندی ز زلف کم کن و زنجیر ما بساز
قندی ز لب بدزد و به ما خونبها فرست
بردار پرده از رخ و از دیدههای ما
نوری که عاریه است به خورشید وافرست
گاهی به دست خواب پیام وصال ده
گه بر زبان باد سلام وفا فرست
خاقانی از تو دارد هردم هزار درد
آخر از آن هزار یکی را دوا فرست
باری گر اینهمه نکنی مردمی بکن
از جای بردهای دل او باز جا فرست
#خاقانی
@navayesher
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسد گو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرم است ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودهست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
@navayesher
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را 《روز نو 》 خواندند
سر سال نو هرمز فروردین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستن
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
#فردوسی
@navayesher
چنان موافق طبع منی و در دل من
نشستهای که گمان میبرم در آغوشی
#سعدی
@navayesher
با وجودِ لبِ تو روزه گِرِفتن سَخت است ؛
امتحانی که دَر آن رَد نَشدَن مُمکِن نیست!
@navayesher
ماه رمضان آمد اي يار قمرسيما
بر بند سر سفره بگشاي ره بالا
اي ياوه هرجايي، وقت است كه باز آيي
بنگر سوي حلوايي تا كي طلبي حلوا...
مرغت ز خور و هيضه، ماندهاست در اين بيضه
بيرون شو از اين بيضه تا باز شود پرها
بر ياد لب دلبر خشك است لب مهتر
خوش با شكم خالي مينالد چون سرنا
خالي شو و خالي به لب بر لب نايي نه
چون ني زدمش پر شو و آنگاه شكر ميخا...
گر توبه زيان كردي آخر چه زيان كردي
كو سفره نان افزا كو دلبر جان افزا
از درد به صاف آييم و ز صاف به قاف آييم
كز قاف صيام اي جان، عصفور شود عنقا
صفراي صيام ار چه، سوداي سفر افزا
ليكن ز چنين سودا يابند يد بيضا
هر سال نه جوها را ميپاك كند از گل
تا آب روان گردد تا كشت شود خضرا
بر جوي كنان تو هم، ايثار كن اين نان را
تا آب حيات آيد تا زنده شود اجزا
#مولانا
@navayesher
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
#حافظ
@navayesher
تو عاشقانهترین فصلی از کتاب منی
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی
رفیق غربت خاموش روز خلوت من
حریف خواب و خیال شب شراب منی
تو روح نقرهای چشمههای بیداری
تو نبض آبی دریاچههای خواب منی
- سیاه و سرد و پذیرنده - آسمان توام
- بلند و روشن و بخشنده - آفتاب منی
مرا به سوی تو جز عشق بیحساب مباد
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی
همیشه از همه پرسیدهام، رهایی را
تو از زمانه کنون بهترین جواب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطهی پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی ...
#حسین_منزوی
@navayesher
راز و نیاز شمس با خداوند ....
مشتاق فهمیدن راز و رمز جهان هستیه
یه عارف از خدا فقط خودشو میخواد !
و هم نشینی با خلیفه الله هایی که در پی حقیقت هستند !
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
#قیصر_امین_پور
@navayesher
.
.
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بیغم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
مدارا میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آندل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دَمدرکش ایسعدی که کار ازدست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
#سعدی
@navayesher
جـانـا !
ز فـــراق تو،
این محنت جان تا کی؟
دل، در غـم عشــق تو
رسـوای جهان تا کی؟
نآمد گه آن آخر
کز پــــَرده برون آیی؟
آن روی بدان خــوبی
در پـرده نهــان تا کی؟
#عطار
@navayesher
ㅤ
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
و گر تو داغ نهی داغ نیست، درمان است
نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت
مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است
ز عقل من عجب آید صوابگویان را
که دل به دست تو دادن خِلاف در جان است
من از کنار تو دور اوفتادهام نه عجب
گرم قرار نباشد، که داغِ هجران است
عجب در آن سر زلف مُعَنْبَرِ مَفتول
که در کنار تو خسبد چرا پریشان است؟
جماعتی که ندانند حظ روحانی
تفاوتی که میان دَواب و انسان است
گمان برند که در باغ عشق، سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است
مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی و لا أُزَکِّیها
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است
@navayesher
ماه تا آمد که بردارد سری از سجدهگاه
قصهی شقالقمر بار دگر تکرار شد ...💔
@navayesher
مستانه بر دف میزند، مهتاب از رقصیدنت
با هلهله کف میزند، هر موج از چرخیدنت
آغوش وا کرده صدف، "شوق" آمده از هر طرف
بسته سرِ راهِ تو صف، هنگامِ پا ورچیدنت
در های و هویِ لحظه ها، خیس از نمِ فواره ها
چون حسِ نابِ سبزه ها، سرشارم از روییدنت
شورِ فراوان میدهد، هر سبزه را جان میدهد
شادی به بستان میدهد، با غنچه ها خندیدنت
باران که نم نم میزند، از عاشقی دم میزند
بوسه دمادم میزند، بر لحظه یِ گُل چیدنت
حالا که فروردین شده، هرسو چمن آذین شده
غرقِ گُلِ نسرین شده، باید بیایم دیدنت
در را به رویم باز کن، وا کن بغل را ناز کن
سالِ نوین آغاز کن، با اولین بوسیدنت
با خود بهار آورده ام، نو/روز/گار آورده ام
سنتور و تار آورده ام، محض نو اندیشیدنت
تحویل یعنی سالِ نو، این حسِ ناب و حالِ نو
این حافظ و این فالِ نو، این بر فلک بالیدنت
چرخی بزن بی تاب شو، شب تا سحر مهتاب شو
مست از شرابِ ناب شو، با این غزل نوشیدنت
#شهراد_میدری
@navayesher
غم زمانه به پایان نمی رسد، برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار!
#فریدون_مشیری
@navayesher
نوروز منی تو
با جانِ نوخریده به دیدارت میدوم
شکوفههای تواَم من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر میکشم...
#شمسلنگرودی
@navayesher
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم...
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی!
#مهدی_فرجی
@navayesher
باید منِمؤمن که از احساس پُرم
ازخانهیتو پای خودمرا بِبُرم
آنقدر لبت وسوسهام کرد که من
مجبورشدم روزهی خودرا بخورم
#خلیل_جوادی
@navayesher
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک...
میزند بانگ منادي ڪه گنه ڪار ڪجاست؟
#ژوليده_نيشابوری
@navayesher
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
#حامد_عسکری
@navayesher
یک لحظه تو رفتی به سر بام و بیایی
از دفتر رهبر خبر آمد رمضان است!
@navayesher
عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند
جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند
با سبک قدران نمی گردد طرف تمکین عشق
کوهکن از بیستون همسنگ پیدا می کند
نیست جان پاک را چون بیقراری صیقلی
آب چون ماند از روانی زنگ پیدا می کند
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند
می شود از خط دل سنگین خوبان چرب نرم
عذرخواه از مومیایی سنگ پیدا می کند
هر که دارد ناخن مشکل گشایی چون نسیم
در گلستان غنچه دلتنگ پیدا می کند
باش با نان تهی قانع کز الوان نعم
آرزو گلهای رنگارنگ پیدا می کند
غافلان را پرده غفلت بود در آستین
پای خواب آلود، عذر لنگ پیدا می کند
در کلام عاشقان هم ربط پیدا می شود
نغمه بلبل اگر آهنگ پیدا می کند
آن که جنگ او بود شیرین تر از حلوای صلح
بی سبب تقریب بهر جنگ پیدا می کند
نیست خوبان را به از شرم و حیا گلگونه ای
شیشه حسن از باده گلرنگ پیدا می کند
نیست صائب فکر روزی عاشق دیوانه را
دانه خود کبک مست از سنگ پیدا می کند
#صائب
@navayesher
هر شکاری شود از جنگلِ شهباز گرفت
جز دو چشمت، که دل از وی نتوان باز گرفت
#نیر_تبریزی
@navayesher