کانال رسمی نشریه ترکی-فارسی نوید آذربایجان ارتباط با ادمین tabrizimehrdad@
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۶۲ )
دنبال اثر پای پدر
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
▪️اواخر دهه چهل و یا اوایل دهه پنجاه بود ، دیگر در اورمیه ، غوطه ور در خوشی و خوشبختی بودم ، اما چیزی
آزارم می داد ، کنجکاوی بود و یا نیاز به
پدر ، یک روز گرم تابستان راهی
مکانی شدم که محل تولدم بود ، داش یکان ، به چمن کهریز رفتم ، خانه عُمَر حسن شوهر عمه ام ، گفتم :
▪️آمده ام دنبال نشانی از پدرم ، خاطره ای ، عکسی ، دست خطی ! تصویری !
عمه ام هاج و واج نگاهم میکرد ، دختر
ناتنی اش ، نرگس خاتون پنهانی گریه می کرد ! عمه ام با لب های لرزان گفت :
عیسای بدون حواری ، مادر بزرگ تمامی
گذشته را سرکوب کرده است ، چیزی
از ان در این خراب آباد نمی یابی !
چرا گذشته را می کاوی ؟
-- من گذشته را نمی کاوم ، گذشته دست از سرم بر نمی دارد ، گذشته مرا می کاود !
-- ببین تو یادگار برادرم هستی ، فقط همین ! چیز دیگری در واقع وجود ندارد ،
وجود هم داشته باشد ، تمام انها توسط
مادر بزرگ پاک شده است !
به کوچه ولدلی رفتم ، قهوه خانه ، خانه
ابراهیم عمو ، خانه حاج مصطفی ، خانه
حسین یحیی ، لالا باجی ، هجر خانم ،
خدیجه باجی ، ملئک خانم ، زینب باجی ، جن سلیمان ، داوارچی اسمایل ،
دینار مهدیسی ، عیسی توکانچی ، علی توکانچی ، اوچی حسنی ، احمد عمواوغلی ، علی اکبر عمواوغلو ، قارا حسن ، قورد ابیش لی لر ، آهنگرلی لر ،
یزید اسمایلی ، املی عم قیزی ، طوطو خالا ، تهرانچی ، کندیمیزین ملا سی ، زینال عمو اوغلو ، سلمه خالا ، هیچکس ، هیچ چیز نمی داند ، اگر هم بداند ، هیچکس ، چیزی نمی گوید !
▪️لال مجید و ولقلی مات نگاهم می کردند !
لابد فکر میکردند ؛ این پسر شهری شده
و نجات یافته ، چرا برگشته است ؟
عمه ام نتوانست ، گریه های نرگس خاتون را تحمل کند ، در ان روستا نرگس
خاتون مودب ترین و مهربان ترین زن روستا بود ، دختر ناتنی عمه ام بود ، می خواست کمکم کند اما چیزی نمی دانست !
عمه ام مقاومت خود را از دست داد و گفت :
در یکان کهریز دختر عموئی داری ، زن میر قهرمان یوز باشی ، اگر نشانه ای باشد در دست اوست !
روانه یکان کهریز شدم ، روزگاری آن مسیر را در شب رفته بودم ، حین فرار از روستا ، الان در روز چقدر فرح انگیز بود ، آن مسیر در ان شب چرا آنچنان ترسناک و وحشت آور بود ؟
فاطمه عمقیزی ، وقتی خواسته ام را شنید ، بدون معطلی صندوقچه لابد اشیا قیمتی خود را باز کرد و از لای پارچه ها و کاغذ ها عکسی از پدرم را به من داد !
در خیابان پهلوی رضائیه عکاسی همایون
بود ، یعنی الان هم هست ، انرا در ده ها قطعه بزرگ ، چاپ کرد
وقتی به خانه بردم ، حاج عمویم همراه
خواهر و مادرم سر سفره نشسته بودند ،
عکس بزرگ قاپ شده پدرم را با غرور
به همه نشان دادم ، مادرم لحظه ای به نقطه ای خیره شد و از هوش رفت !
▪️خدای من ! چه خبطی کردم ، زن پیش شوهر ش برای یک مرد دیگر ، بیهوش شود !
عجب حماقتی کردم ! فوری عکس ها را جمع کردم و آنها را دوباره مخفی نمودم !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۶۱ )
جنگ خصوصی
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔹کودکی بودم تنها همراه زندگی ام ، مادر بزرگ پدری سکته کرده بود ، شب ها ترسی مبهم سراسر وجودم را فرا می گرفت ، بلشویک ها از آن سوی مرز وارد
آبادی می شدند ، همه مامورین و مردان و زنان آبادی را ول می کردند و به سوی من حمله می کردند !
وقتی مادر بزرگ قبراق و سرحال بود ،
هر دوازده بشقاب مثل بشقاب آدمیزاد
روی رف چیده بودند ! اصلا جرئت نمی کردند تکان بخورند ، روز و شب مثل سایر بشقاب های خارجی و یا داخلی
روی رف اتاق ، صم و بکم ایستاده بودند
تکان هم نمی خوردند ، طبیعی هم بود ،
بی جان بودند ، نمی توانستند تکان بخورند !
🔹اما وقتی مادر بزرگ سکته کرد ،
دیگر آن بشقاب های بی جان نبودند !
روزها آرام بر رف خانه بی حرکت بودند ،
شب که می شد ، با اولین زوزه گرگ ها ،
جان می گرفتند .
کسی که آنها را آورده بود ، خود به دست
بلشویکها لت وپار شده بود ، شوهر عمه من بود ، البته معلوم هم نبود ، کشته شده و یا همچنان اسیر آن ها بوده است
اما خیلی سال ها گذشته بود ، روحانی ده ما و حتی روحانیان علمدار و گرگر
و حتی مرند ، حاضر نشده بودند ، او را
طلاق بدهند ، وقتی ماجرا به گوش آقای
عرب باغی در اورمیه رسیده بود ، حاضر
شده بود صیغه طلاق را جاری کند .
مسئله تمام شده بود ، حتی عمه ام با عمر حسن ازدواج کرده بود و حالا دو تا
بچه داشت .
اما نفوذی های بالشویک همچنان بر رف خانه ما قدرت نمائی می کردند !
لابد از سرکرده خود در آنور مرز ، دستور
می گرفتند !
🔹وقتی سرم را از روی لحاف کرسی وسط اتاق بیرون می آوردم ، بیشتر عصبی و دیوانه می شدند ، چشم ها یشان از حدقه بیرون می زد !
فوری سرم را زیر لحاف قایم می کردم ،
لابد آرام می شدند و من خوابم می برد ،
صبح که بیدار می شدم ، انگار نه انگار
که این بشقاب های آرام و بی جان ، همان سربازان بی رحم روس ها نیستند !
همیشه ترس داشتم ، اگر آن اسیر از دست ، بلشویک ها رها شود ، چه تراژدی
ناهمگونی درست می شود ! توی آبادی
فقط از یک نفر راضی بودم و او را دوست می داشتم و او دچار مخمصه می شد !
🔹سال ها بعد که شوروی از هم گسیخت و اسیران آزاد شده یکان علیا
خبر آوردند که او در همان اوایل به دست
بلشویک ها کشته شد .
یک روز که عمه ام به خانه ما آمده بود ، های های گریستم ، با نگرانی پرسید :
چرا گریه می کنی ؟
-- این بشقاب های چینی !
-- خوب !
-- شب ها جون می گیرند و می خواهند
مرا بکشند !
چشم های عمه ام پر آب شد ، اما گریه نکرد ، به دور دست ها خیره شد و خیلی آرام گفت :
آنقدر بزرگ شدی که وضعیت مرا درک کنی ! آن بشقاب ها را نمی توانم به خانه
خودم ببرم !
مکثی کرد و ادامه داد :
اگر شب ها آزارت می دهند ، در روز روشن نابودشان کن ! بشکن ! نگذار چیزی آزارت بدهد !
آن روز در روشنی روز آن بشقاب ها را
خرد کردم و حتی تکه های شکسته شده را به آشاغا چشمه گولو ریختم !
@navidazerbaijan
🔴جمهوری خواهی تله جدید
سلطنت طلبان !
🖌عیسی نظری
🔹سلسله جنبان سلطنت طلبان ایران رضا شاه ، در اوایل کار خود از جمهوری خواهی آغاز کرد و دهان برخی از دموکراتها و آزادیخواهان را آب انداخت !
الان پس از چهل سال و اندی که ربع پهلوی خود را جانشین سلطنت و میراث دار سلطنت می نامید ، همانند پدر بزرگ
خود ، به جمهوری خواهی روی آورده است به طوری که دهان حتی عضو چریک های فدائی خلق را هم به آب انداخته است به طوری که فرخ نگهدار
آن را نیم گام به جلو میداند که اگر لابد
یک گام بود ، باز لابد هم طراز حزب پیشگام می شد و چه اتحادی !
🔹همچنانکه جمهوری خواهی رضا شاه در اوان کار خود ، خدعه و فریبی بیش نبوده است ، عقبگرد رضا پهلوی هم دقیقا یک مانور است ، یک شعبده بازی ،
که تنها می تواند ، پخمه های عرصه سیاست و وامانده های ناتوان عرصه تشکیلات های تحت الحمایه آمریکا را
گول بزند !
من در همین شهر رضائیه محصل بودم ،
آن موقع آقای عرب باغی فوت کرده بودند و آقای میر آقا جانشینی ایشان را
داشته و در مسجد جامع ، نماز جماعت
می خواندند و بدین مناسبت مردم دیگر به آنها گنبد نشان لقب داده بودند ، بحث
بخشی از مردم بازار سرپوشیده این بود ،
که عرب باغی فوت کرده است و مجتهد
دیگری از گنبد نشان ها نیست که جانشینی او را بر دوش بکشد ، و مجتهد
مرده قابل امامت نیست ، فردی که دو آتشه گنبد نشان بود و همسایه مغازه فامیل من بود ، وسط بازار داد زد :
آقا شما چه می گید ؟ میر آقا خودش مجتهد است !
عمو زاده من جواب داد :
حاجی جان چه می گوئی ؟ خود میرآقا
می گوید که مجتهد نیست !
مرد همسایه داد زد :
میر آقا بیخود می گوید ، من می گویم
مجتهد است !
الان حکایت همان است .
🔹 فرض هم ربع پهلوی چنین ادعائی حتی دروغ هم بنماید ، سلطنت طلبان دوره طلائی شوونیسم چنین تزی را نمی پذیرند و در ثانی همانند پدربزرگ خود آقا از تخت سلطنت پائین تر نمی آید ، چون تنها حسن و امتیاز او همان شاهزاده بودن است و لا غیر !
در این میان خود پخمه های منجمد شده
سیاسی هم به چنین تئوری واپسگرایی معتقد نیستند ولی آن را به عنوان نیم گام به طرف وحدت نیرو های برانداز
خارج نشین وانمود می کنند ، دقیقا همانگونه که چریک فدایی زمان شاه
آقای فرخ نگهدار القا می کند !
🔹چهل سال و اندی زحمت کشیدند ، تا
ربع پهلوی یعنی یک چهارم تمام پهلوی
قانع شود که مثل فرخ نگهدار آدم است ، تمام .
شوونیزم پهلوی دقیقا مثل اعوان و انصار آمریکائی خود ، هرگز وقایعی را
که سر پیرامون مملکت با اتکا بر سیاست
تمرکز گرائی خود ، آورده اند ، و یا با اتکا به نیروی خارجی ، کشتار های حتی مرکزی خود را هم به یاد نمی آورند و نه تنها آز آن وقایع ندامت و پشیمانی احساس نمی کنند و اصولا نیازی به آن نمی بینند !
گروه ها و شخصیت های آمریکا نشین فعلا برای تصاحب بودجه تعیین شده
دولت امریکا برای براندازی و تقسیم ان
بین خود ، تئوری های نخ نما شده پدربزرگ پهلوی را در آغاز ، برای نسل
سوم شوونیزیم پهلوی جا سازی می کنند .
🔹برای پیرامون مملکت و از جمله آذربایجان ، این نمایش نامه های کهنه شده و باز سازی های ناشیانه آنها ،
جز آبرو ریزی برای مسلسل به دستان سابق و جز آگاهی مردم ، چیزی دیگر
عاید نمی شود ، ضد پیرامون ، گو ، هر نامی داشته باشد ، ضد مردم ایران است !
چه شاهنشاه تمام پهلوی و چه رئیس جمهور ربع پهلوی ! شوونیزیم دشمن
ملل ایران است !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۵۹ )
شورا و آقای حسنی و رئیس دادگستری
🖌عیسی نظری قاضی بازنشسته دادگستری
▪️در مقاله فرامین مدنی به مسئولان نوشته بودم که آقای زنجانی رئیس دادگستری ، میز ریاست خود را در ورودی کاخ دادگستری قرار داده بود ، هر ارباب رجوع در حین ورود به دادگستری و خروج از دادگستری مجبور بود ، رئیس کل تشکیلات را ببیند و اگر فردی را ناراضی می دید ، دستور رسیدگی می داد .
آن موقع من دادیار شعبه سوم دادسرای
عمومی شهرستان اورمیه بودم .
از طرف آقای دادستان جناب عباسی اسبق پرونده ای ارجاع شد .
موضوع پرونده ، تخریب زمین شاکی توسط شورای محل بود .
شاکی یک دانشجو بود که شکایت کرده بود ، شورای محل زمین وی را تخریب کرده است ، اعضای شورا که احضار شدند ، جواب دادند ، تخریب به قصد خرابی نبوده ، به دستور امام جمعه اقای
حسنی برای روستا راه می زنیم و راه مذکور قسمتی از ملک ایشان را هم از بین برده است و دستور کتبی آقای حسنی ( مرحوم ) را هم ارائه نمودند .
▪️من استدلال کردم که در این قضیه ، سوءنیتی وجود ندارد ، اولا موضوع احداث راه ماشین رو برای روستا است
دوما به دستور امام جمعه بوده و شورای
روستا معمولا امام جمعه را مقام رسمی
دولتی و حکومتی می پندارند و دستور او را دستور مقام رسمی تلقی کرده و دست به چنین عملی زده اند ، در نتیجه
به نظر من جرمی اتفاق نیافتاده و نسبت به اعضای شورا قرار منع پیگرد دادم !
قرار به دانشجوی شاکی ابلاغ شد و ایشان با ناراحتی دادیاری را ترک کرد ،
ساعتی نگذشته بود ، که دانشجو اعتراض خود را ارائه نمود .
اعتراض ثبت شد و گفتم :
خوش آمدید ، پرونده شما را برای رسیدگی به اعتراض شما به داد گاه های
استان ارسال می کنیم !
( توضیحاً در آن سال ( ۱۳۵۹) دادسرا در طبقه چهار و دادگاه های استان در طبقه
شش همان کاخ دادگستری ایالت بود ، پزشکی قانونی در طبقه همکف و اداره ثبت و اسناد در سالن سمت چپ همان ساختمان قرار داشت .
باری ، دانشجو رفت و چند دقیقه بعد دوباره آمد که رئیس دادگستری حین خروج ماجرا را پرسید و من گفتم :
اقای دادیار گفت که پرونده را به دادگاه
استان ارسال می کنیم و آقای رئیس دادگستری گفت :
برو به دادیاری بگو رئیس دادگستری
خواهش کرد که همین الان پرونده را به دادگاه های استان بفرستد .
با خودم فکر کردم ، برای رییس دادگستری کار راحتی است ، گرچه خودش هم رئیس شعبه اول دادگاه استان است ولی به خاطر مطرح شدن اسم آقای حسنی امام جمعه ، پرونده را به یکی از شعبات دیگر دادگاه استان ارجاع می کند و خودش را خلاص و راحت می کند !
▪️پرونده را همان لحظه به دادگاه استان فرستادم و ساعتی بعد پرونده به دادیاری برگشت
آقای رئیس دادگستری با عنوان رئیس شعبه اول دادگاه استان خود و با دستخط خود قرار منع پیگرد را نقض و قرار جلب به محکمه اعضای شورای روستا را صادر کرده بود !
استدلال کرده بود ، این ده محلی است که امام جمعه هم در ان زمین دارد و بیشتر این راه سازی به نظر شخصی می آید و شخص امام جمعه هم مقام رسمی
در این حوزه عمومی شناخته نمی شود ، و نمی تواند دستور راه سازی صادر کند و اگر چنین خطائی کرد ، اعضای شورا نباید از ان تبعیت کنند ، عمل مذکور ،
جرم بوده و جلب به محاکمه اعضای شورا صادر می شود !
▪️اعضای شورا را مجددا احضار و تفهیم اتهام نموده و به دادگاه شهرستان فرستادم ، اعضای شورا محکوم شدند و تخریب رفع و به حالت اولیه باز گشت !
درست بر خلاف فکر من ، خود رئیس دادگستری وارد عمل شده و حکم صادر کرده بود !
آن سال ها چنین بود برادر !
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب"ده فرمان مدنی برای استاندار و مدیران کل استان آذربایجان غربی "👇
▪️۶- جناب استاندار محترم !
طی یک بخشنامه ای به تمام دوستان و مدیران خود اعلام کنید
نقد و انتقاد برازنده آن کسی است که در مقابل قدرت و دولت ایستاده است !
به همان شدت نقد مقام دولتی از خود و اعمال خود کمیک و خنده دار است ، قدرت عمل می کند و نقد آن بر عهده مخالفین ان عمل است
یعنی مدیران باید عمل کنند ، متاسفانه
این عمل ، نقد و انتقاد از طرف خود مدیران از زمان خاتمی شروع شد ، قبل از آن هر کس نقد میکرد ، جایش زندان بود ، بعد مملکت ترقی کرد و نقد و انتقاد
به رسمیت شناخته شد ، خاتمی که اینطور دید ، به مدیران اصلاح طلب خود گفت : حالا که نقد و انتقاد این چنین پسندیده است و نوعی خدمت است خوب خودتان نقد و انتقاد کنید ! نظر بازی کور به قول ما ( دام دوروب ، بننانی سوویور )
▪️۷ - آقای استاندار !
این مملکت روزی با تئوری های مدرن و پست مدرن راه خود را خواهد یافت !
تمامی کسانیکه چه به عنوان مدیران
و چه به عنوان منتقدین سدی در مقابل
حقوق شهروندان اعم از حقوق عمومی و یا حقوق خصوصی و شخصی ، مانع ایجاد می کنند ، در تاریخ شهر و دیار ما
بدنام و کسانی که این مملکت را به سوی
جامعه مدنی هدایت می کنند ، نامی خوش از خود باقی خواهند گذاشت ،
برای رسیدن به آن جامعه به تمامی شهروندان نیاز داریم ، حتی اولی تر
تمامی نویسندگان ، روزنامه نگاران ، داستان نویسان ، شاعران و هنرمندان
هستند .
در دنیای امروز حامی پروری ، نوعی بیماری اجتماعی است ، وقتی پسر عموی
تو مثلا و یا پسرت در گردونه رقابت مملکتی قرار نمی گیرد و از رانت پدر و پسر و یا آقا و آقا زاده ، استفاده می کند
خود به خود توان او هم از بین می رود
به ادارات سیاسی ما از جمله همان استانداری و شهرداری و شوراها حتی
شرکت های دولتی در ظاهر خصوصی نگاه کنید ، ماشین سازی ما را ببینید و ان را با کره مقایسه کنید
هرچه خودی و فامیل و حامی ها در ادارات و یا شرکت ها بیشتر می شوند ،
خرابی و ضرر دهی بیشتر می شود ،
چون رقابت نوعی موتور پیشرفت است !
▪️۸ - آقای استاندار !
استان ما در اثر تخریب موجودیت شهروندان ، اصول و مبانی پیشرفت و ترقی را فراموش کرده است ، ما فکر می کنیم مسائل و مبانی مورد اختلاف شهری و مملکتی را باید مطرح نکنیم تا اختلاف پیش نیاید ، در جهان امروز این عمل را جارو کردن آشغال ها و کثافات ، به زیر فرش است ، چنین عملی در زمان قدرت دولت و حکومت طرح نمی شود ولی وقتی یک کم ضعیف شدیم ، از زیر فرش بیرون می زند !
مباحث مورد اختلاف باید در رسانه ها در ادارات مربوطه ، استانداری - فرمانداری ،شورای شهر و.....طرح تا حل شوند !
طرح مباحث قدم اول حل انها است ،
با مخفی کردن و نگفتن و طرح نکردن ،
موارد اختلاف همواره در زیر خاکستر
وجود خواهند داشت !
▪️۹ - آقای استاندار !
تعریف و تمجید از یک انسان بسیار ساده است ، هر فردی می تواند بگوید :
استاندار ما و یا فرماندار ما ، سر آمد تمام استانداران و فرمانداران و شهر داران دنیا است ، حتی دیروز تمامی چند میلیارد انسان روی زمین جمع شده بودند
و تمامی انها می گفتند این آقایان باید در کشور ما مسئول باشند ، خدا شاهد است
این گفته گرچه دروغ ، حتی چندش اور است ! نوعی مسخره کردن و به اصطلاح
خر کردن است !
ما عرضه پخش روغن موجود در انبار های خودمان را نداریم ! ما عرضه حفظ
ارزش پولمان را نداریم !
آنوقت چطور ما بهترین مدیران و استانداران جهان هستیم
خدا شاهد است این بادمجان دور قاب چین ها بد جوری مدیران را مچل کرده اند !
▪️۱۰ - خلاصه کنم ، طولانی شد ، در جهان امروز مینی مال نویسی شرط است
بگذریم ...
یک قرار بگذاریم از امروز در هر مجلسی
فردی به تعریف از مقامات و مدیران پرداخت یا خود مدیر و یا استاندار و یا فرماندار از همان جائی که نشسته است
فریاد بزند ، بیا پائین ، بالای تریبون رفتی
اگر نقصی دیدی بگو ! اگر نقص و نقد و انتقاد نداری ، اصلا غلط کردی ، پشت
تریبون رفتی !
مرد کوچک ! مگر من حقوق می گیرم تا تو کوتوله فرهنگی و عقب مانده ذهنی از من تعریف کنی ؟
اگر کسی ایرادی به مدیری ، مسئولی دارد ، پشت تریبون قرار می گیرد و الا
غلط می کند ، وقت ملت و شهروندان را
بگیرد !
آره همین حداقل خروجی نامه ام خطاب به شما باشد !
البته این در حق تمام مسئولین مملکت است و نه فقط مدیران استان ما ،
چطوری میگن ، به در گفتم ، دیوار بشنود !
@ navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۷ )
🖌عیسی نظری قاضی بازنشسته دادگستری
▪️۱- بیر گون بیر قوجا کیشی ، محکمه یه گلدی، بیر گوناهکار اینسانا ضامین اولماق ایسته ییری !
دئدیم عمی ! آدین نه دیر ؟
آدینی دییه رک
دئدیم ایشین نه دیر ؟
دئدی : ائله بوجور ، پوخلو پوخلو ایشلر! ...
▪️۲-داها بیر گونده بیر باشقا کیشی یئنه محکمه یه موراجیعت ائله دی املاک آلقی ساتقی ایشینده ایدی. سالام وئره ر کن دئدی :
هر زامان محکمه رئیسینه سوزون ساوین اولورسا منه دئه! من حل ائده رم !
الله الله ! املاک چینین سوزونه چوخ حیرت لندیم آخی او زامان من اوزوم آپئللاسیا محکمه سینین(دادگاه تجدید نظر) رئیسی اولموشدوم.!!! بئله بیر سوز اودا بیر املاک چینین آغزیندان دویماق تعجب ائدیجی ایدی....
▪️۳- بیر گون بیر خانیم محکمه یه گلدی !
دئدی : یوخاریدا الله و یئرده سن !حایات یولداشیم منی اولدورمک ایسته ییر!!
دئدیم :
سن دوعا ائت کی ، او سنی اولدورسون ، سونرا من اونون باشینا ائله بیر توی توتارام کی اونو تاریخلرده یازارلار !
دئدی : الله سنی بیزه چوخ گورمه سین
هر زامان وار اولون !
قاپیدان چیخار کن اوزونو منه چئویریپ دئدی :
جناب رئیس! نئیلرسن ؟
دئدیم : اونو بو اتاقدان دوز دریا یولونا
گونده ره رم ( دوستاق دریا یولوندا دیر دییه)
تعجبله منه باخدی و دئدی :
جانیم سان ! من دوعا ائده رم کی ، اریم منیم جانیمی آلسین و سن ایسه اونو دریا یولونا گوندر !
دئدیم : منیم باجیم ، باشقا بیر ایش الیمدن گلمز !
اودا دئدی :
منیم زهلم گئتمیش قارداشیم!!
ائله ده گئدیم اوز اریمه یالواریم کی منی اولدورمه سین !
گوی ده الله - یئرده سن !
منیم جانیم و دریا یولو ، ائله بو قدر اولار ! دئدی و گئتدی !!
▪️۴- آیری بیر گون، بیر دیه محکومو
محکمه یه گلدی !
دئدی :
من یوز دینارا محکوم اولموشام ، گئتدیم
میللی بانکادان سوروشدوم. دونیادا بوتون دینار لارین سیاهیسی اوردا وار. هانسی دینار لا اوده مه لییم بویورون اودویوم !
دئدیم :
عمی جان او دینار بو دینارلار دئییل !
دئدی :
بس او زامان هانسی دیناردی ؟
دئدیم :
او دینار ایسلام زامانینین دیناریدی ، ایندی ائله دینار یوخدو!
دئدی :
اوستاد ! بو دونیادا ایسلام دیناری یوخدو ، بس نییه او دینارلا حوکم وئریبسن ؟
دئدیم :
عزیز قارداشیم ، بیلسه ایدیم !
دونیادا باشقا غمیم و دردیم اولمازدی !
@navidazerbaijan
🔴بدون آزادی می میریم !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار و قاضی بازنشسته دادگستری
▪️اول صبح بود ، از وقتی زندان افتاده بود نمازش هم قضا می شد ، از بس زمین خوابیده بود ، استخوان هایش هم درد میکرد ولی حالا رئیس زندان محبت کرده بود ، دیگر راحت می خوابید ، چند روز بود یک تشک داشت ، هرگز آن صحنه را فراموش نمی کرد ، تشک اعدام شده را به او داد و گفت :
راست می گویند تا یکی نمیرد ، دیگری
به نوا نمی رسد !
▪️خیلی سخت است ، زمین با یک پتو برای خوابیدن نیست ولی یک تشک جان می دهد برای خواب !
فقط نمازش قضا می شد ، از بس این تشک راحت بود !
فکر کرد ، اونهم بی خیال ، حق الناس که نیست ، خدا رحمان است ، خودش می بخشد !
بعد پکر شد ، اگر نبخشد چی ؟
با خودش کلنجار رفت ، اولا کی رفته اون دنیا و بعد برگشته !
دویما خداوند آداب قضا را ، برای کی و چی نازل فرموده ، لابد می دانسته نماز هم قضا می شود !
توی همین افکار غوطه می خورد ، از سلول بغلی دوتا زندانی به نزدش آمدند
انها هم پکر بودند ، می گفتند سیاسی های زندان هستند !
معلوم نبود ، انها را فرستادند ، ما اذیت شان کنیم ، یا آنها ما را اذیت کنند ؟
کار دنیا همه جا وارونه است ، همه جا دیوونه خونه است ، من زن خودم را کشتم مرا کردند توی این هلفدونی !
تا حرف می زنم ، همه طوری نگاهم
می کنند که انگار زن آنها را کشتم ، بعد
اونها با یک دولت و حکومت در افتادند ،
تازه طلب کار هم هستند ، من برای ناموس مملکت ، آدم کشتم ، انها چی ؟
لابد از آمریکا و یا روسیه پول گرفتند ،
بی پدر ها از روز اول تشک دارند ، من بعد سه سال که روی زمین خالی پدرم درآمد ، یک تشک گرفتم ، آنهم خدا پدر
رئیس زندان را بیامرزد !
▪️زندانی اول جوان بود ، ولی دومی کمی سن اش از اولی بیشتر بود .
زندانی جوان گفت :
عمو ! پا می شی ؟
-- برای چه ؟
-- هوم ! حالا بیا سر فلسفه ! ببین عمو !
زندان شورش شده است ، داریم تشک ها را آتش می زنیم !
-- اما من روی آن می خوابم ! رئیس زندان خودش برایم داده !
-- رئیس زندان به ... عمه پیرش خندیده !
مال کی را به کی داده ؟ ببین عمو ، شورش علیه همان رئیس زندان است ،
تو نمی خواهی آزاد بشی ؟
-- من تشکم را نمی دم ، بدون اون تشک
نمی تونم بخوابم ، ببین حضرت آقا ،
من حالا حالا ها باید اینجا باشم ، اقوام زنم نمی توانند ، نصف دیه مرا پرداخت
کنند ! من به خاطر ناموس ، او را کشتم ! مثل شما شورشگر نیستم !
-- مرد ! خجالت هم خوب چیزیه ، به خاطر خودخواهی خودت ، زن بد بخت
را زدی ، کشتی !
زندگی او را گرفتی ، حالا برای آزادی !
زورت می آید ، تشک زندان را آتیش بزنی ؟
▪️-- مرد ! چرا حالیت نیست ، من بعد سه سال روی زمین خوابیدن یک تشک گیرم آمده ، رئیس زندان خودش داد ! اصلا پیش من امانت است ، خیانت در امانت گناه است ، جرم است ، چرا حالیتون نیست ، من تا ابد نمی توانم روی زمین بخوابم !
-- ببین مرد ! آزادی ملت مهم است یا تن لش تو ؟
-- ببین آقا ! من برایت احترام می گذارم ،
من برای ناموس مملکت آدم کشتم ، ناموس که نباشد ، مملکت هم نیست !
-- ببین آزادی که نباشد ، مملکت هم نیست !
-- من تشک ام را نمی دهم ، رییس زندان خودش به من داد !
بدون تشک من می میرم !
-- بدون آزادی ما می میریم !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۶ )
یکی بخشیده ، اون یکی نمی بخشد !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
▪️عنوان خاطره امروز در اصل مربوط به مطلب دیروز ( خودباختگی ، اساس تسلیم شدن ) است .
در اول عنوان را نوشتم ، حکومت و دولت بخشیده ، شورای شهر نمی بخشد ،
آن را خط زدم ، نوشتم شاه بخشیده ولی
نوکر شاه نمی بخشد !
آن را هم قلم زدم ، نوشتم استاندار بخشیده ولی آبدارچی استاندار نمی بخشد ، آن را هم پاک کردم و در نهایت
این عنوان را نوشتم !
یک سال و اندی پیش بود ، من از شهر مشهد مهمان داشتم ، دعوتی برای من آمده بود برای روز غدیر ، جمعی از اوزان ها و عاشق های استان آذربایجان غربی
در محلی عمومی اجرا های عاشقی داشتند ، مهمان های مشهدی بسیار مشتاق بودند و من نیز هم ادب حضور
در محفل دعوت شده را به جا اوردم و هم خواسته مهمانان مشهدی را .
▪️روز موعود در محل حاضر شدیم ،
حدودا سی نفر از شهر های مختلف استان آذربایجان غربی به اجرای عاشقی
می پرداختند .
عاشق اول از حضرت علی آغاز کرد و خیلی هم خوش آمد ، هم مناسبت روز
غدیر خم بود و هم با ساز و سوز عاشقی !
نفر دوم هم چنین کرد ، خوب بود یک کم
تکراری ! ولی به هر حال چسبید .
عاشق سوم هم چنین کرد ، سرتان را
درد نیاورم ، عاشق دوازدهم هم ، چنان کرد و راستش حوصله همه را سر برد .
دیگر مردم و از جمله مهمانان مشهدی من
نیز یواش یواش شروع به اوه - موه کردند .
پا شدم و به پیش عاشقان استان رفتم در زیر یک چادر همگی جمع بودند
سلام کردم و گفتم خوش امدید ، خودم را معرفی کردم و گفتم :
▪️عزیزان روزگاری ساز زدن شما از طرف دولت ممنوع بود ، می گرفتند ، ساز هایتان را می شکستند و یا خودتان را محکوم به مجازات میکردند و شما به هر مصیبت می خواندید از نعت پیامبر و امام علی شروع و به کوراوغلو و هجر و
دده قورقود و بابک و شاه اسماعیل و
سکینه دائی قیزی و علی بالا و یار بیزه
قوناق گله جک - قره باغ شکسته سی -
هیچ نباشد گلین قیننه - نیگار خانیم و...
اما حالا دولت قدر قدرت به شما اجازه داده است و گفته است :
آزاد هستید ، بروید با ساز و آواز خود هم
خوش باشید و هم خوشی را به دیگران
پخش کنید ، این مردم هم امده اند ، در روز عزیز غدیر خم ، دلی از عزا در بیاورند ! نعت حضرت علی آغاز است
یکی از شاعران عزیز میاندواب گفت :
ببخشید آقا ! شما شیعه هستید یا سنی ؟
گفتم :
عجالتا فرض کنید من نه شیعه هستم و نه سنی ، من کافرم !
من اگر قرار بود در باره علی بشنوم ،
پیش شما که نمی آمدم ، می رفتم کتاب
جرجی زیدان یا جبران خلیل جبران را
می خواندم و یا می رفتم محضر آیت الله قریشی که در این مورد کتاب نوشته است .
▪️اقای من ! شما اوزان و یا عاشق ساز زن هستید ، اگر شما بیشتر از حد خود ، از علی و پیامبر بگوئید ، خود به خود مجلس را به هم می زنید ، مسئله مشکوک می شود ، همچنانکه اگر این ساز شما را یک روحانی و یا یک علی شناس به دست بگیرد ، مشکوک می زند ، من شیعه هستم یا سنی به تو مربوط نیست تو باید سکینه دائی قیزی را بزنی ، کارت این است شناسائی و تبلیغ حضرت علی هم می ماند به عهده آقای قریشی ، منهم شیعه هستم یا سنی ؟ می ماند برای مامور تفتیش عقاید !
مردم دست زدند ، عاشق ها و مجریان
قانع شدند و شروع کردند به زدن ساز و اواز های معمول و مردم شاد و خندان راهی خانه های خود شدند و از جمله مهمانان مشهدی من !
کاش مسئولین ما هم مثل عاشق های ما
انتقاد پذیر بودند
یک - دو - سه
همه چیز سر جای خود قرار می گرفت
به امید آن روز !
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب "مبارزه مسلحانه ، آرمانگرائی رومانتیک ! "👇
▪️واقعیت موجود این است نه اینکه سان میکله یک پاسبان مامور انتقال او به زندان را داخل دریا بیاندازد و بکشد ،
فرق رویا و واقعیت !
فرض کنید چریک ما ، قهرمان ما اصلا
سرباز نکشد و پاسبان هم نکشد ، فقط
سرگرد و سرهنگ بکشد ، خوب چی ؟
سیستم هزار سرباز دیگر را با نام سرگرد و سر هنگ بکار می گیرد !
کجای این رزم دست از کشتار سرباز و پاسبان می کشد و به سیستم می پردازد ؟
همان سیستم کمپرادور ؟ زمانی که توده های مردم آگاه شوند و علیه ان باشند ،
خوب قهرمان بازی و ششلول بندی تو که
اول مردم را می ترساند و منزوی می کند !
▪️سرآمدان و نخبه ها را گلچین کرده ، عمر هفتاد ساله آنها را به سه سال و اندی کاهش می دهد !
هان ! ما بمیریم ، جامعه آزاد و خوشبخت می شود !
جامعه بی خود می کند ، خوشبختی خود را در مرگ جوانان و سرآمدان و نخبگان خود می جوید و می یابد !
اینهم یک معر دیگر از شاعران رویا پرداز و رمانتیک !
واقعیت امر این است که سیستم ارتش
شاهنشاهی برای سرکوب داخلی و مردم
تدارک یافته بود و نه برای ملت و مردم ،
در نتیجه در ان سال ها ارتش یک گلوله
به طرف اشغالگر خارجی شلیک نکرده بود ولی به روی تمام ملت های ایران
رگبار نموده بود .
▪️رزم خونین چریکی ، جز داغدار کردن
ملت به هیچ دردی نخورد ، جز اینکه
قربانیان همدیگر را لت و پار کنند ، به دردی نخورد .
آنها زجر کشیدند ، ستم دیدند ، شکنجه
شدند ، خونشان و جانشان را فدا کردند
اما هیچ حماسه و معجزه ای نیافریدند
در طول این رزم نابرابر و خونین حتی
مجبور شدند ، دوستان خود را بکشند و حتی خود را بکشند ، این قدر شوم یک ملت و قدر شوم یک پدر و مادر و قدر شوم یک رزمنده مسلح بود و خواهد بود !
▪️تا روزی که جامعه مدنی ، خوشبختی
خود را نه در کشتن سرباز و پاسبان و نه در کشتن نخبگان و سرآمدان خود ببیند !
در قدر شوم گذشتگان یک پیام خوابیده است ، حماسه خواندن آن ماجرا جوئی
بی فرجام ، آن ششلول بندی کودکانه ،
ان نابودی قربانیان ملل ایران ، یک آرمانگرائی رومانتیک دوباره و چند باره
است ، از این دام ساخته پرداخته امپریالیسم کمپرادور دوری کنیم
مبارزه مدنی تنها راه یک ملت است ،
چه نزدیک و چه دور !
چه حکومت اصلاح پذیر باشد و چه نباشد !
▪️اگر حکومت اصلاح بشود ، چه بهتر ، جامعه مدنی پیروز می شود و تغییر
حاصل می شود !
و اگر حکومت اصلاح پذیر نباشد ، مثل
دایناسور ها نابود می شود و جامعه مدنی باز تغییر را تجربه می کند !
اما ترور و کشتار از هر طرف چه ملت و چه دولت فاجعه ملی را رقم می زند !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۵ )
شورا های حل اختلاف !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار و وکیل
دادگستری
🔹امروز مملکت آن چنان گل و بلبلی شده است که انسان نمی داند از کجا و چگونه آغاز کند .
مثلا ثبت اسناد و املاک و مسکن شهر سازی و دادگستری دست به دست هم می دهند تا از صدور سند زمین شهروندی جلوگیری نمایند ، یعنی وظیفه قانونی خود را بکار می برند تا از امری قانونی جلوگیری نمایند !
اداره ثبت احوال برای این بوجود آمده است که از نام های تعیین شده برای فرد
توسط والدین و یا خود محافظت کند و آنها را ثبت نماید ، خود تبدیل به معضلی
می شود که درست مقابل وظایف قانونی
خود قد می افرازد !
🔹برای هر یک از اینها ( موارد ) پرونده موجود دارم و هر کس و هر مقامی بخواهد حاضرم انها را نشان بدهم !
اما خاطره امروز من به روز است ،
و آنهم مربوط به شورا است ، نه شورای شهر نه ، شورای حل اختلاف !
من کار قضائی به عنوان وکیل انجام نمی دهم ، مگر اینکه دوستی و یا آشنائی و یا قوم و خویشی مجبورم بکند و ناگزیر از
از وکالت باشم .
🔹دوست چندین ده ساله ام فوت نمودند و بلاجبار کار تقاضای انحصار وراثت به گردنم افتاد ، از ورثه متقاضی وکالت گرفتم تا دادخواست و یا درخواست انحصار وراثت دادم .
نه به دادگاه به شورای حل اختلاف !
امید وارم این نوشته و یا نقد ، کل انجیر ها را بر باد ندهد و کل خواسته سوزانده
نشود .
برای اینکه استحقاق خودم را ثابت کنم ،
و خانم لابد عضو شورا بتواند مرا قانع کند ،
رزومه خود را نقل می نمایم :
۱- من به عنوان نماینده دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه تهران ، در مقابل
چندین دانشجو با حضرت امام خمینی
بحث و جدل نموده ام که زنان هم بتوانند قاضی دادگاه شوند و ان دانشجویان الان هر یک از مقامات قضائی هستند ، معنی این حرفم این است که حق دارم از مسئولین قضائی زن
در قوه نقد و انتقاد کنم !
۲- سی سال فقط در این شهر قضاوت کرده ام !
۳-- الان بیش از ده سال است وکالت می کنم !
پس حق دارم از شورای حل اختلاف انتقاد کنم و پرونده ام منزوی نشود !
🔹خانم عزیز شورا !
وقتی شما نتوانید مرا قانع کنید ، معلوم
می شود یک جای کار ایراد دارد !
من پرونده به وکالت از طرف موکل تشکیل داده ام
اگر پرونده نقصی داشته باشد ، باید رفع
نقص خطاب به وکیل صادر شود و نه موکل !
حالا رفع نقص به نام موکل صادر شد ، وکیل به وکالت می تواند رفع نقص نماید
عدم قبول رفع نقص از طرف وکیل که در پرونده هم وکالتنامه سنتی دارای تمبر وکالتی وجود دارد و هم وکالتنامه الکترونیک و دیجیتال و....
در ثانی اصول اسناد را من به عنوان وکیل تقدیم دفتر قضائی می نمایم و ایشان ، رونوشتی از ان را به شما ارسال
یعنی به شورا اسکن می کنند ، اگر شما
نیاز به ملاحظه اصول اسناد دارید باید
طبق مقررات به وکیل اخطار کنید که در جلسه شورا و یا به تاریخ مشخصی قبل از جلسه اصول اسناد به محضر شورا
تقدیم تا ملاحظه فرمائید و الا اعلام شما
که اصول اسناد را به دفتر قضائی ارائه
کنید و عدم قبول دفتر قضائی که ما فقط اسناد را اسکن می کنیم و وظیفه
دیگری نداریم و یا شما نمی توانید رفع
نقص کنید چون رفع نقص به نام موکل
( از طرف شورا ) صادر شده ، همه را
در بلا تکلیفی می گذارد .
🔹شورا اصولا برای راحتی کار قضا ، ایجاد شده است الان وضعیتی حاکم شده است که من حاضرم در دیوان عالی کشور و یا در دادگاه های کیفری یک استان و یا دادگاه های تجدید نظر و دیوان عدالت اداری ده پرونده داشته باشم و به آن مراجع ، مراجعه کنم ولی
یک پرونده انحصار وراثت در شورا نداشته باشم .
شورا برای مراجعه راحت مردم و وکیل
ایجاد شد، اگر به راحتی دادگاه ها ، ارباب رجوع نتواند به آن مراجعه کند ،
خوب فلسفه وجودی ، شورا ، برای چیست ؟
اقای ریاست محترم دادگستری !
اقای استاندار !
آقای فرماندار !
مملکت بد جوری به طرف بی قانونی
می رود !
پشت درهای بسته خود ، نمی توانید در اداره ادارات خود موفق باشید !
درب های بزرگ ورودی ادارات را باز کنید
درب های اتاق های ریاست خود را به روی مردم و حداقل نیرو های داخلی خود باز کنید !
آقایان به این مردم رحم کنید !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۵۴ )
پدر معنوی تورک های ایران
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
▪️تازه انقلاب شده بود ، همگی مست آن پیروزی تاریخی بودیم ، دوهزار و پانصد سال نظام شاهنشاهی را در نوردیده بودیم ، ما پیروز شده بودیم .
اما اتفاقاتی می افتاد ، هر یک چون خنجری بر قلب من می نشست !
هنوز مسلسل به دست در مسجد دانشگاه
تهران پشت بام می خوابیدیم ، پلکان بام
مسجد آسوده نبود ، کاظم زاده دوستم در این مواقع اسلحه مرا می گرفت و سلاح تاشو و خودکار خود را به من میداد تا به قول خودش من راحت به پشت بام بروم ! هنوز روز های اول و دوم انقلاب بود .
▪️روزی برای نماز صبح پائین آمدم ، لیدر گروه دانشکده ای دیگر ، بچه ای را کتک می زد ،!
خدای من ! ما شکنجه را از روز اول
شروع کرده بودیم !
از آنجا بیرون آمدم ، گروه فیلسوفان و تئوریسین های دانشکده حقوق را دیدم
قانع ام کردند ، مسلسل کار ما نیست می رویم تحریریه کیهان ! و رفتیم .
روزی مقاله ای نوشتم در مذمت چپ روی ، عنوان مقاله چپ ترین موضع ، راست ترین عملکرد !
ناصر مرد مبارزه اردبیل به کیهان آمد ، به مقاله من نظری انداخت ، به لحاظ سابقه
مبارزاتی و زندان ، و دوستی سالیان در دانشکده حقوق ، آن را حق خود می دانست !
وقتی سرش را بالا کرد ، نیشخندی زد ،
و معنی دار گفت :
شش ماه وقت دارید ، هرچه می نویسید
و یا هر چه می کنید ، ملیشیا در آستانه ظهور است !
یا روزی جهانبخش ناصر نوشت ، دکتر شریعتی متاسفانه فلسفه نمی دانست و ....
توحیدی نامی به کیهان امد ، به معترضین ، من پاسخ می دادم ، معترض تنها نبود ، کفری بود ، تکفیری !
گفتم : اعتراضی دارید ، بنویسید ، چاپ
می کنیم !
گفت : بچه ، ما جور دیگری می نویسیم !
جهان بخش ناصر ، وقتی شنید ، قاه قاه
خندید ! وگفت :
کسی که به تو بگوید ، بچه ! مرا مثل نخودچی می جود !
▪️روزی خبرنگاری آنهم وابسته صدا و سیمای انقلاب گفت :
در ایران الگوی دختران ، اوشین شده است ، همان لحظه بدون دادگاه ، کم مانده بود ، نفله شود !
من در مطلبی نوشتم ، پروفسور دکتر هیئت پدر معنوی تورک های ایران است !
نامه ای به دستم رسید از یک طلبه جوان
آذربایجانی !
مرگتان نزدیک است ، تو به عوض نوشتن اینکه امام خمینی پدر معنوی تورک های ایران است !
انتشارات پیام آزادی کتاب تبیین انسان
مرا چاپ می کرد و در هر چاپ خدائی
بیست درصد حق تالیف را پرداخت میکرد ،.
▪️روزی طبق معمول به دفتر انتشاراتی رفتم گفتم :
جناب علیان ، باز کتاب تبیین نایاب شده است ، اینبار به عوض سه هزار و پنج هزار ، ده بیست هزار بزنید که ماهی دوام بیاورد ! فرمود :
به یک شرط ! این آدرس یک طلبه ای در شهر قم است ، آمده بود و ادعا میکرد
این کتاب التقاطی است و آدرسی به من داد که نامه ای از او بیاورم تا قسمت های التقاطی سانسور و یا اصلاح شود !
گفتم : اخوی همان تجدید چاپ نشود ، بهتر است ، تا من به گدائی چاپ کتاب
دنبال آدرسی آن هم در قم باشم !
▪️خنجر ها بر قلب ، روز به روز بیشتر می شد و من به فکر فرو می رفتم
آیا روا است قبل از تغییر مخ ها و مغزها رژیم سیاسی عوض شود ؟
وقتی آدم ها تغییر نکرده اند !
تغییر رژیم سیاسی چه دردی را دوا می کند !
یک بار هم نوشتم ، ما اشتباه نکردیم که رژیم را تغییر دادیم ، اشتباه ما انجا بود
که به جای انها نشستیم !
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب(۲/۳)دوست قدیمی من
عیسی نظری و مختصری از حالات او👇
🔸 و کار به جایی رسید که کتابهای ممنوعه را در آخر ترم(خرداد)بین اعضای فعال انجمن اسلامی که در آن سالها به تعداد انگشتان دست (12_10 نفر) بود،توزیع می کردیم که همراه خود به محل سکونت برده تا در شروع ترم بعد(مهر)برگردانند. من شخصا کتابها را در قالاق خانه روستایی جاسازی می کردم .بنابراین اعضای گروه از نظر ساواک و گارد دانشگاه شناخته شده بود و در راس آن آقای عیسی نظری بود، اگر روزی در دانشکده یا دانشگاه اعتصاب و شلوغی به پا می شد، اولین متهم آن عیسی خان بود.
برای مثال روزی در دانشکده گروههای چپ (کمونیستی) شلوغ کردند و من هم در کتابخانه مشغول مطالعه کتاب بودم، با شکستن شیشه ها و شعار مرگ بر شاه من در حال ترک کتابخانه بودم، در خروجی آن عیسی خان از بیرون می آمد، گفت چه خبر است؟ موضوع را گفتم پاسخ داد، بهتر است به کافه رفته با هم چایی بخوریم، در پله ها ی طبقه اول در حال حرکت بودیم که از طبقه سوم افسر گارد صدا زد نظری، نظری، من به راه خود ادامه دادم، ولی او را دستگیر کردند. من به اتفاق آقای اسماعیل یازرلو کتابهای غیر درسی او را با شکستن کلید اتاق در کوی دانشگاه تخلیه کردیم و ساعت 12 شب عیسی خان آزاد شده، در کوی به ما پیوست ولی از سر و صورت و وضعیت جسمانی او معلوم بود که در گارد دانشگاه حسابی با مشت مال از او پذیرایی نموده اند.
🔸منظورم این است تظاهرات و شعارها خواه از ناحیه گروه مذهبی و خواه گروه های کمونیستی در دانشکده داده می شد چه عیسی خان باشد چه نباشد باید جوابگوی این اقدامات و متهم نخستین او بود.
از خصوصیات منحصر به فرد او شجاعت، نترسی، اهل مطالعه و تصمیم سازی و تصمیم گیری در تحلیل مبارزات سیاسی بود. در بین انجمن های اسلامی و غیر اسلامی دانشجوی قدر قدرتی که فعال مایشا بود و رابطه دوستی محکم با فعالین انجمن های اسلامی دانشگاههای تهران داشت و به لحاظ آگاهی و مطالعات کیفی در سطح بالاتر و با لیدرهای آنان نقش موثر در اعتصابات دانشگاهها را داشته و سازماندهی می کرد. در کوهنوردی به کوههای مرتفع اطراف لواسان (افجه) آنچنان مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود که در بیمارستان پارس به لحاظ شکستگی دنده اش بستری و تمام بدن او متورم و کبود شده بود. علی رغم شناخته شدن توسط گارد دانشگاه و ساواک به فعالیت سیاسی و تخریبی رژیم پهلوی ادامه می داد
🔸مثلا: وقتی دکتر شریعتی مرحوم شد در چندین نقطه از دانشگاه تهران و خیابان های اطراف تظاهرات را رهبری می کرد در سال 1356 در مجلس ترحیم دکتر در مسجد ارک که سخنران آن مرحوم دکتر مفتح بود، چند نفر از ما را دور خود جمع کرد و در آن هیاهو و گریه حاضرین با شعار ناپخته و احساسی «شریعتی، شریعتی، قاتلت را می کشیم» سردادیم که با تکرار شعار در حیاط مسجد توسط حاضرین،احساسات مردم مثل انبار باروت منفجر شد و ساواک در لباس شخصی به مسجد حمله و بعد از بیرون کردن مرحومین مهندس بازرگان و آیت اله مطهری و سایر مبارزین انقلابی شناخته شده آن زمان، درب حیاط مسجد را بست و من به اتفاق آقای حنیف زاده آخرین نفرات بودیم که از لای پای مامورین شهربانی فرار کردیم و تعجبم دو چندان شد که چرا معمرین مبارز سیاسی ، آزاد ولی تعداد زیادی از دانشجویان بی نام و نشان دستگیر می شوند و با خود می گفتم عیسی خان دستگیر شده ولی وقتی به کوی دانشگاه رسیدیم از دور متوجه شدم چراغ اتاقش روشن است. وقتی وارد شدم او بی هیچ نگرانی و در آرامش کامل و غالبا لبخند بر لب مشغول چای خوردن و سرحال بود.
🔸بعدا انجمن های اسلامی اطلاعیه دادند و در آن نوشته و تحلیل شده بود که این شعار دادن کار ساواکی ها بود، زیرا نزدیک به 200 نفر از اعضای پرشور وانقلابی انجمن های اسلامی دستگیر شدند و بعدا فهمیدیم ایجاد فضای اعتراضی ودادن شعار در محوطه بسته مسجد کار نسنجیده و تفکر اشتباهی بود.در نهایت هزینه فعالیت های فراوان اجتماعی و سیاسی و دانشجویی و اعتقاد به جامعه آرمانی آقای نظری اخراج از دانشگاه و خوابگاه شد، و صدها فعالیت دیگر سیاسی و اجتماعی تا پیروزی انقلاب از تعطیلی کلاسهای دانشگاه و کوهنوردی و تظاهرات خیابانی با آقای نظری و سایر دوستان دانشجو داشتیم .او زیرک بود و از دامهای بسیاری که ساواک گذاشته بود، گریخت و در جستن و گریختن دامها مهارت داشت.
🔻ادامه مطلب در صفحه بعد👇
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۳ )
داستان کوهنوردی دانشکده حقوق
دانشگاه تهران
🖌عیسی نظری فارغ التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران
🔹سال ۱۳۵۳ وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شدم ، اول سال به خاطر واقعه ای قبل از سایر همکلاسی ها پایم به طبقه سوم رسید ، دو تا کتابخانه بود ، کتابخانه دانشجوئی و کتابخانه اسلامی که آنهم دانشجوئی بود . کتابخانه رسمی
در ورودی و لابی دانشکده بود .
به هر سه کتابخانه می رفتم ، در کتابخانه دانشجوئی بیشتر رمان می خواندم و در کتابخانه اسلامی هم نوشته های دکتر شریعتی را می بلعیدم و اگر
وقتی می ماند به کتابخانه رسمی دانشکده برای مطالعه جزوات و کتاب های درسی ، در جلوی کتابخانه دانشجوئی در پانلی برنامه کوهنوردی
نصب می شد و منهم ثبت نام میکردم و جمعه ها راهی کوه ها می شدیم ، برنامه
اول فکر می کردم برنامه تفریحی است ،
اما زود به اشتباه خودم پی بردم ، پسر !
اینجا جدی تر از تفریح است
🔹برنامه ریز ها - جلودار - سر پرست همگی از سال های بالا بودند اما بدنه گروه سال های پائین تر بیشتر بودند .
من چشمم به بالاتر ها بود ، آنها با لباس ها و کفش های مخصوص عین چریک ها
بودند ، در کوه چون غولی به نظر می رسیدند که هر وقت اراده کنند می توانستند ، کاخ های ستم شاهنشاهی را
مورد هجوم قرار دهند !
فقط لج مرا در می آوردند ، روز شنبه پس از کوهنوردی در دانشکده هم با همان کفش و لباس رفت و آمد میکردند ! خوب ساواک می توانست هشیار و بیدار شود ! الان هم وقتی آنها را در بی بی سی و یا کانال های خارج از کشور می بینم یاد ان روزها می افتم یکی از آنها در تورنتو کانادا است و چند نفر در تهران و دو نفر در شمال و ....و از عده ای هم خبر ندارم
امیدوارم خوب و سر حال بوده باشند ،
الغرض نقل این مقدمه شرح شیفتگی موقتی من به جلوداران و ......دانشکده بود من هم اگر جذب فرد و یا گروهی شده ام ، آن را تجربه و زندگی کرده ام و اگر هم از آن و یا آنها بریده ام ، آن را نیز
تجربه و زندگی کرده ام !
🔹در زمستانی غبار آلود و دور ، در همین دوره شیفتگی من ، گروه به برنامه ای چند روزه رفت و من نیز !
مینی بوس در سر جاده ای نگه داشت و ما پیاده شدیم و کوله ها را به پشت گرفتیم و راه افتادیم ، چریک جلودار
باید جانفشانی بیشتری میکرد و برف ها را می کوبید و مسیر راه باز میکرد و ما
در پشت سر و در جان پناه آن ، ره می نوردیدیم !
به دهی نزدیک می شدیم و هر اندازه به ده نزدیکتر راه وسیع تر و راحت تر بود ،
وارد کوچه ای شدیم و سر کوچه به میدان وسیع روستا می رسید ، هم کوچه و هم میدان روستا برف روبی شده بود
وسط میدان که رسیدیم ، درب قهوه خانه روستا باز شد و دو نفر به سوی ما
آمدند ، سلام و علیکی کردیم و یکی از
روستائیان مقصد ما را پرسید .
یادم نمی آید قله سرک چال بود و یا غار کهک !
روستائی با سادگی تمام گفت :
برادران و خواهران ! این مسیر که شما در نظر دارید ، بروید ، مسیر خطرناکی است
در این مسیر هم همیشه خدا در زمستان
کولاک است و هم گرگ ها در این مسیر به صورت جمعی حرکت و حمله می کنند ، از این مسیر روبرو بروید که هم راه روستائی و هم مسیر بی خطری است.
جلودار پوزخندی زد و جواب داد :
عمو ! ما خودمان گرگ هستیم و گروهی هم حرکت می کنیم !
و بلافاصله راه افتاد ، از کوچه وارد میدان شده بودیم و باید وارد کوچه روبروئی می شدیم و پس از ان کوچه
کوهستان شروع می شد ، که به قول محلی ها خطرناک و جایگاه گرگ ها بود ،
🔹همچنان مات در وسط میدان مانده بودیم ، جلو دار وارد کوچه روبروئی شد ، همان اول کوچه درب یک خانه بود
درب خانه بسته بود و از پشت درب سگی پارس کرد ...واق واق واق !
جلودار به خاطر برف کوبی برای راه
بقیه ، کوله پشتی نداشت و در ان وضعیت سبکبار بود ، وقتی سگ پارس کرد ، جلودار ترسید و ناخود آگاه به عقب فرار کرد ، حتی از ما گذشت !
ما همچنان در وسط میدان بودیم ، جلودار تازه متوجه شد ، گرگ از سگی در پشت درب بسته یک خانه ترسیده و گروه را تنها گذاشته و در رفته است !
روستائی تبسمی کرد و در نهایت خندید ،
الان هم وقتی دوستمان را در تلویزیون های آمریکا و یا بی بی سی و کانال های
فارسی می بینم ، یاد آن ماجرا می افتم و خنده امان نمی دهد !
🔹آرمان خواهی بد نیست ، حتی خیلی خوب است ، فقط قابل اجرا نیست ، تمامی مدینه های فاضله ، تمامی ارمان شهر های نوشته شده از زمان ادم تا امروز در شکل تئوری هستند و هیچکدام
صورت عملی به خود ندیده است !
@navidazerbaijan
🔴 به ستم پایان بدهید !
🖌عیسی نظری
( متنی برای آییل و آنار عزیز )
🔸به ستم پایان بدهید و الا ستم بر سرمان آوار خواهد شد !
ستم بزرگ و کوچک ندارد ، کم و زیاد ندارد ، چه یک نفر بیگناه را بکشی و چه بیست میلیون نفر را ، هیچ فرقی ندارد
در دین ما یک نفر معادل کل انسان های
جهان است .
ستم ، ستم است چه یک سیلی بزنی و چه یک اهانت کنی و چه مرتکب قتلی شوی ! وقتی ستم می کنی ، اساس هستی و وجود را نفی می کنی و ان ذات
بد و بدون اصالت خود را بر جریان زندگی آدم ها روان می سازی و بدین جهت تو یک ستمکار می شوی !
ستم ، ستم است ، چه موجودیت او را
انکار کنی و چه نام او را نپذیری ، چه همچون فرعونی دنبال بچه های مردم باشی تا به محض تولد ، جانشان را بگیری و چه نام او را نپذیری ، چه او را
گرسنه نگه داری تا بمیرد و چه برایش
شناسنامه ندهی تا موجودیت او را نفی کنی ، هیچ فرقی نمی کند !
🔸ستم بزرگ و کوچک ندارد ، ستم دانستن و یا ندانستن ندارد ، نیت در اعمال عبادی کاربرد دارد و نه در مسائل اجتماعی ،
چه خانه اش را ویران کنی و چه هویت اش را ، چه وجودش را نپذیری و چه نام اش را ، چه خودت را ببازی و چه شیفته
خودت بشوی ، تو اصول هستی را مخدوش کرده ای ، تو ای انسان چه جسم را بکشی که تحمل ات را ندارم و چه فکر و نظر را بکشی ، هیچ فرقی ندارد ، انکه جسم را نابود می کند ، همان است که با عربده خود فکر دیگری را خفه می کند !
🔸دنیای امروز دنیای پست مدرن است ، دنیای خواستن است دنیای اراده است
همچنانکه خدا خواست و جهان را آفرید
و کلمه را و انسان را و نام انسان را ،
هرچه نام دارد خود داند ، او خود نام خود را تعیین می کند !
آزادی و دمکراسی تنها شیوه رسیدن انسان به هویت و خواسته خود ش است
بت ها ، شخصیت ها ، مقام ها و بویژه
قدرت باید کنترل شود به دست همه مردم ، چه اسم خوبی داشته باشند و چه اسم بدی ، معیار خوبی و بدی در این
جهان بدون معجزه ، شخص خود است
و بس !
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب"خاطرات و خطرات ( ۱۵۱) بازجوئی 👇
🔹اسمت چیه ؟
-- عیسی نظری
-- آدرس ؟
تهران - خیابان فردوسی خیابان کوشک
جنب کلوپ شبانه آلمانی ها ، هتل
اقامتگاه جوانان ! دانشجو هستم !
تا دادن کوی از طرف دانشگاه تهران فعلا
موقتا در این هتل اقامت دارم !
مرد شخصی پوش کمی مشکوک شده بود ، یک جای کار می لنگید و الا چریک
دستگیر شده نمی توانست با این روحیه
باز جوئی بدهد ، او یک کلمه می پرسید ، من صد کلمه در اختیارش می گذاشتم .
گفت : اومدی درس بخوانی یا خرابکاری ....
امان ندادم جمله اش را تمام کند و جواب دادم :
درس بخوانیم تا هر وقت دلتان خواست
بگیرید شکنجه کنید ؟ حالا چرا لفت اش
می دهی ، خوب شروع کن !
🔹تلفن زنگ زد یکی از مامورینی که مرا گرفته بود و مثل بالون باد کرده بود ، گوشی را بر داشت و به بازجو داد ، بازجو نگاهی به دو مرد دستگیر کننده من انداخت و گفت :
اعلامیه را بدهید ببینم
همان مامور که گوشی را بر داشته بود ،
دست به جیب بغلی خود کرد و اعلامیه را به او داد .
بازجو اعلامیه تا شده را باز کرد و با ناباوری و خجالت آشکار گفت :
بله قربان ، درسته ، دستگیر شده دانشجوی پان ایرانیست است ، متاسفم
قربان !
بازجو کمی خوشحال و کمی ناراحت ، خطاب به دو مامور دستگیر کننده گفت :
دست و پای اش را باز کنید
ایشان آزاد هستند
و خطاب به من ادامه داد :
ما به وجود شما افتخار می کنیم ، خیلی
ببخشید گاها از این اشتباهات اتفاق می افتد و روی اش را به طرف ان دو تا مامور گرفت و گفت :
تا زمانیکه از این مامورین داریم !
مرا اینبار با احترام باز به اتاق ریاست
کلانتری بردند
🔹مدیر مدرسه هم انجا آمده بود ، وقتی ماجرا را شنید از من عذرخواهی کرد معلوم شد ، دیروز چریک ها انجا اعلامیه پخش کرده و رفته اند ولی امروز مدرسه در اماده باش بوده تا به محض دیده شدن چریک ها وارد عمل شوند !
فقط تیرشان به سنگ خورده است ،
جهانفر هم انجا بود ، معلوم شد ، وقتی
دستگیری مرا دیده ، فوری سوار تاکسی
شده و به حزب رفته و شخص سرور پندار ( محسن پزشکپور ) به شخص ریاست ساواک ( نصیری ) زنگ زده و نصیری در جا اقدام و از سرور پندار
عذرخواهی کرده است .
جهانفر گفت :
سرور پندار می خواهد شخصا از شما تشکر نماید ، به خودم گفت ، برویم حزب
گفتم :
ببین جهانفر ، این مسئله به خاطر تو پیش امد ، منهم از ان سواستفاده کردم
می خواستم نمایش را تا انجا که ممکن است بازی کنم ، پسر از این کار خوشم می آمد ، حیف به مرحله کتک کاری نرسید ، من اعتقادی به حزب ندارم
اگر می خواهی سینما برویم و اگر
نمی خواهی ، هر کس به راه خود !
لبخندی زد و گفت :
من به دوستی تو می بالم ، می دانستم ،
فکر کردم حالا درگیر شدی ، شاید برگردی سینما می رویم !
خندید و ادامه داد :
پسر چه گردو خاکی تو حزب راه افتاد ،
سرور پندار درست به نوک ساواک زنگ زد و سر ده دقیقه همه چیز حل شد ،
وقتی مامورین تو را گرفتند ، مردم به من گفتند ، دوستت را گرفتند ، فرار کن !
منهم یک راست به حزب فرار کردم !
گفتم :
کمونیست های رضائیه همیشه به من می گفتند ،حزب پان ایرانیست شاخه ایدئولوژی و سیاسی و ساواک شاخه نظامی ، نظام شاهنشاهی است
جهانفر خندید ، او به حزب معتقد بود و من بی اعتقاد ولی هر دو از فیلم لذت بردیم .
@navidazerbaijan
🔴چند مسئله اجتماعی !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔹اخیراً در فضای مجازی و متن های ارسالی به دو گروه در ظاهر متضاد و مخالف بر خورد می کنیم ، که دانسته و یا ندانسته ، اجیر شدگان امپریالیسم و سیاست های جهانی آن ، هستند !
اگر هم اجیر نشده اند ، در اصل و به نظر
من مجری بدون مزد و منت همان سیاست گذاران هستند !
🔸گروهی با هویت آذربایجانی ، به هویت تورکی و گروهی با هویت تورکی به هویت آذربایجانی حمله می کنند ، این ها به فرض هم اجیر شده نباشند ، و یا در خدمت دشمن محسوب نشوند ، دوستان نادانی هستند که در عمل ، همان جاده صاف کن ، امپریالیسم و سیاست های قدیمی و منطقه ای آنها می باشند !
برای ما هویت طلبان ، هویت آذربایجانی ، جان است و هویت تورکی
برای ما خون است !
جان بدون خون ، مرده ای بیش نیست ، و خون بدون جان نیز ، مرداری بیش نیست !
🔸بر هویت طلبان است که وقتی کسی با تکیه بر هویت تورکی با هویت آذربایجانی ما ، کینه داشته و خزعبلات ببافد ، یاد آوری کنند ،
خاک زیر پای ما وطن و مامن و پناهگاه
ما است ، آنها که زیر پایشان خاک نیست ، وقتی در دریا های بین المللی ، غرق می شوند ، کسی برای آنها تئوری
جهان وطن ما است ، نمی خواند !
از تمامی تورک های ایران و بخصوص
تورک های آذربایجان ، درخواست می کنم که چه با تکیه بر خون ما به جان ما حمله کنند و چه با تکیه به جان ما ، خون ما را بریزند ، در اصل یا اجیر شدگان دشمن ما و یا نوکران بدون مزد و منت همان دشمنان ما هستند !
🔸در چهار چوب قانون مملکت و در حیطه زندگی ما ، این دو هویت موازی ، دو بال حیاتبخش و زندگی ساز ما هستند .
آمریکا و یا هر دمبک آن ، چه انگلیس و فرانسه و چه روسیه و یا دمبک های آن ،
در هر بخش حمله ، اگر با خون و جان ما
بازی کنند ، دشمن ما هستند و اگر لباس
یک بال مارا بپوشند و به بال دیگر حمله کنند ، دوست های نادانی هستند که جز کین و نفرت به ما هدف دیگری ندارند !
🔸مسئله دوم که اخیرا باز در فضای مجازی طرح میشود ، فرمول های فرسوده ، تحریم انتخابات است ، حتی گاها در برخی از کانال های هویت طلب ، از تحریم النهایه به جز در چند شهر ، سخن به میان می آید !
ما هویت طلبان در آغاز یک پروژه تعریف
کرده ایم ، فعالیت های ما مدنی و قانونی خواهد بود ، با رادیکالیسم و رینگو بازی و با به کوه زدن ، به صورت استراتژیک و نه تاکتیک موقت ، مخالف هستیم و هرگز مملکت را به آشوب نخواهیم کشید ، در نتیجه در هیچ تاریخ نه برای بهم زدن قهوه خانه در پائین و چانه زنی در بالا
برای اخذ امتیازات شخصی و نه برای
بردن مملکت به سمت فروپاشی برای
چراغ سبز نشان دادن به سیاست استعماری جهانی در منطقه ، مشارکت نخواهیم کرد ، بنا بر این نه با صندوق
رای تا کنون قهر کرده ایم و نه می خواهیم با آن قهر کنیم ، ممکن است
به لحاظ نبودن یک کاندیدای قابل قبول
به صورت شخصی رای ندهیم ، ولی هرگز در امر تحریم فعالیتی نخواهیم داشت !
🔸امر تحریم می تواند درست نقطه امر مدنی را مخدوش و یا درست بر ضد ان
نتیجه بدهد !
مطالبات ما هم مدنی و هم انسانی و هم قانونی است و برای رسیدن به آن فقط
یک راه داریم و آن را برگزیده ایم ، چه این راه طولانی باشد و چه کوتاه !
🔸مسئله سوم ، عدم شفافیت در اشخاص حقیقی و یا حقوقی است ، هرگونه بحثی و مشارکتی و یا تحریمی و یا دعوت به رای دادن به فردی و یا گروهی و یا حتی دعوت به برخی اعتراضات و دادن لیست های مشخص باید با اسامی و هویت های
واقعی انجام شود . هر کس می تواند ، گروهی مشخص و یا با هویت فردی خود هرگونه فعالیت مدنی داشته باشد ، اما قید اسامی نامشخص مثل مثلا تورک اوغلو - قارتال و یا نقطه نقطه و....
دقیقا امری ضد مدنی است ، جمعی از مردم و یا جمعی از اصناف و جمعی از دانشجویان و یا جمعی از بازاریان ، بدون مشخص شدن اسامی آن جمع ، ساختگی و در اصل امر ضد مدنی است !
یک نفر می تواند ، ده ها از این نوع اعلامیه ها صادر نموده و فضای مدنی و جامعه مدنی را مغشوش کند !
اگر فردی و یا جمعی می خواهد در این امر مدنی مشارکت کند ، باید هویت مشخص و روشنی داشته باشد !
🔸و اما مطلب دیگر و مسئله نحوه ورود در امر مدنی مثل انتخابات است ، اگر دو هویت طلب در جریان این امر مدنی به دشمنی هم بر خیزند ، در اصل ما شکست خورده ایم !
مشارکت در انتخابات برای بهتر کردن وضعیت جامعه و از جمله خودمان به عنوان هویت طلب و به عنوان صاحبان جامعه است ، اگر نیروی خودمان را صرف انتخاب فردی مشخص می کنیم ، باید آن چنان آگاه باشیم که خودمان را مغبون و جمع مان را نابود نکنیم !
به عنوان آخرین خواسته ما به عنوان
هویت طلبان کشور ایران در نقطه نقطه
این مملکت جان و خون داده ایم و تمام
نقاط آن از مرکز تا پیرامون هویت و وجود ما است ودر حفظ ان می کوشیم
با جان وخون مان .
@navidazerbaijan
🔴جنگ های ایران و عثمانی
( جنگ چالدران )
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
▪️اولین جنگ عثمانی با صفویه ( ایران ) در سال ۸۹۳ شمسی اواخر مرداد و اوایل شهریور برابر با ماه اوت ۱۵۱۴میلادی یعنی درست پانصدوشش سال قبل در همین استان اذربایجان غربی دشت چالدران در نزدیکی شهر خوی اتفاق افتاده است .
قبل از اینکه به علت جنگ عثمانی با صفویه بپردازم ، باید بگویم این تصوّر غلط ما است که فکر می کنیم تفکر دولتی سوای تفکر و اندیشه ما است ،
اگر دو نفر و یا دو خانواده و حتی دو نفر از یک خانواده به راحتی می توانند با همدیگر به جنگ بپردازند ، دولت ها چنین نیستند
من تاریخدان نیستم ولی هر وقت به علت جنگ های بزرگ تاریخ نگاه کرده ام
به این نتیجه رسیده ام که دولتها هم به همان ادله که دو خانواده و یا دو کودک
باهم به جنگ پرداخته اند به همان ادله
جنگ ها بین دولت ها و ملت ها هم آغاز شده است !
حتی منافع ملی در ثانی و تحت تاثیر آن
ادله و علت اولی جنگ ها بوده است .
▪️جنگ چالدران دو تا علت عمده داشته است که از نامه شاه اسماعیل صفوی هم
مشهود است ، شرق آناتولی عمده محل سکنای افرادی بوده که مرشد خود را
شیخ صفی اردبیلی می دانستند ، در زمانه روزگار جنگ چالدران دولت ها عمدتا بار نه ملی که مذهبی داشتند ،
شرق دشت آناتولی فرقه های مذهبی
بودند که تمایل به مراد های صوفیان
شیخ صفی اردبیلی داشتند ، به روایتی
اکثر قزلباش ها خاستگاه شان شرق
دشت اناتولی بوده است .
▪️در تاریخ هم کوچ های از شرق به غرب و از غرب به شرق با بار و اهداف مذهبی قید شده است یعنی سنی ها به غرب ( خاک عثمانی )و شیعه ها به شرق یعنی ( خاک صفوی )
سلطان سلیم عثمانی از این امر ناراحت بوده و شیعه های شرق اناتولی و صفوی را خطر حکومت خود می دانسته است
با این وضع پناهنده شدن سلطان بایزید سوم به صفویه و بهتر به ایران و اصرار
سلطان سلیم به اعاده شاه زاده عثمانی و عدم قبول شاه اسماعیل صفوی به استرداد پناهنده ، دشمنی سلطان سلیم
را به اوج رسانده و موجب جنگ نابرابر
ارتش عثمانی با قزلباش های شیعه صفوی گردید .
▪️اصولا ارتش عثمانی پس از فتح قسطنطنیه و ورود به بخش قاره اروپا و رویاروئی با نیرو های غربی خود از جمله با روم شرقی و روم غربی ، به ارتشی با
سلاح های اتشین تبدیل شده بود
در حالیکه این قضیه در ایران چندان عملی نشده بود ، اگر هم قزلباش ها به سلاح گرم دسترسی داشته اند ، استفاده از شمشیر و نیزه هنوز راه مردان شمرده می شد !
در اثر این جنگ نابرابر که شاه اسماعیل
حداکثر پنجاه هزار نیرو در اختیار داشت و سلطان سلیم بیش از صد هزار نیرو ،
عثمانی ها حدود هشت هزار و صفوی ها
حدودا پنج هزار نیروی خود را از دست دادند و این جنگ تا امروز دشمنی دو مذهب و دو ملت همسایه و هم دین را موجب گردیده است و هر دو کشور اثار مخرب ان را پس از پانصد سال بر دوش می کشند !
▪️جنگ چالدران به نظر من قبل از اینکه موجب کین و دشمنی دو کشور و دو ملت و یا دو مذهب باشد ، واقعه ای است که باید از آن تجربه و درس آموخت
▫️درس اول : سنت در هیچ زمان چه در جنگ و چه در مسائل اجتماعی قادر به مقابله با مدرن و نوگرائی نیست ، باید و باید خود را به روز نماید
شمشیر و نیزه هرچه قدر هم مردانه و جوانمردانه قدرت رویاروئی با مسلسل و تفنگ را ندارد
▫️درس دو : شاه اسماعیل هرچه رهبر بزرگ و شجاعی باشد و هر چه مرشد کاملی باشد و هر چه حق باشد و هرچه شیعه باشد از افراد دلسوز و صدیق بی نیاز نخواهد بود ، در قبل از جنگ چالدران ، سپاه صفوی در دیاربکر یک سردار قزلباش به نام محمد خان استاجلو ( یئکنلی ) داشت که کل منطقه را از عثمانی ها به نفع صفویه ، حراست میکرد و گرچه شاه اسماعیل نیز او را می شناخت ولی ترس از قدرت بیشتر او ، موجب ترس شاه اسماعیل شد و او را با یک نفر تعویض کرد ، و اولین پیروزی سلطان سلیم در همان محل بوجود آمد و گرچه محمد خان استاجلو در کنار شاه اسماعیل به جنگ با عثمانی ها پرداخت ولی دیگر آن محمد خان سابق که شرق آناتولی را در ید قدرت خود داشت نبود !
فتوحات اولیه عثمانی دقیقا از اشغال
دیاربکر و شکست جانشین محمد خان استاجلو آغاز شد و در نهایت به اشغال
تبریز منتهی گردید
گرچه سلطان سلیم پس از مدتی مجبور به ترک تبریز شد اما آثار آن تا به امروز
باقیمانده است .
▪️علل شکست در یک جنگ خارجی فقط قدرت دشمن نیست ، حتی ضعف نیروی خودی هم نیست ، اشتباهات استراتژیک نیروی خودی در مهره چینی و عدم درک و فهم نیروی صادق و پرتوان در مقایسه با نیرو های بله قربان گو و کم توان ، عامل تعیین کننده شکست و پیروزی است
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات (۱۶۰ )
🖌عیسی نظری
🔸در آن دوره من رئیس دادگاه کیفری بودم ، دادگاه شعبه دوازده کیفری دو شهرستان اورمیه ، یک روز بازرس قضائی به دادگاه آمد و گفت :
به هر جای شهر مراجعه کردم ، می گفتند در دادگستری به ضد انقلاب بیشتر می رسند تا افراد انقلابی ، یعنی ضد انقلاب ها از دادگستری راضی هستند ، اما انقلابیون ناراضی هستند !
بازرس دوست من بود ، در یک دانشکده و در یک گروه بودیم ، جواب دادم :
کاملا درست است ! متعجب شد ، گفتم : دوست من بگذار توضیح بدهم ،
دو نفر را فرض کن یکی ضد انقلاب ، ساواکی ، آدمکشی که با تانک به روی مردم رفته است ، تخلفی رانندگی دارد ،
راهنمائی گفته است فردا برو دادگاه کیفری شعبه دوازده !
شنیده طاغوتی ها از دادگستری رفته و انقلابی ها ، مسئول و رئیس
دادگاه شده اند ،
با ترس و لرز وارد دادگاه شده و می گوید پرونده ای دارد !
سرم را بلند می کنم و می گویم :
تشریف ببرید ، دفتر دادگاه ، آقای رونی
نتیجه را برایتان ابلاغ می کند !
عقب عقب می رود و به آقای رونی می گوید :
بابا عجب رئیس گُلی دارید ، عجب آدم خوبیه ، به من گفت ، تشریف ببرید دفتر
نتیجه را از آقای رونی بپرسید !
🔸حالا فرض دوم ، یک انقلابی صادق که ماه ها در جبهه جانفشانی کرده ، همین مشکل را پیدا کرده است و گفته اند فردا بروید دادگاه !
میداند که انقلاب شده ، طاغوتی ها شکست خورده اند و یاقوتی ها رئیس دادگاه شده اند ، حتی شنیده رییس دادگاه دوست و شاگرد مثلا بهشتی و موسوی اردبیلی بوده ، خود موسوی و بهشتی همین دیروز در جبهه دست وی را
بوسیده اند و به حق ، چون این انقلابی
مملکت را نجات داده است ، فردا وارد
دادگاه که شود ، دیگر روشن است !
وارد دادگاه می شود و می گوید :
پرونده ای دارد !
سرم را بلند می کنم و می گویم :
تشریف ببرید دفتر ، نتیجه را آقای رونی ابلاغ می کند .
می رود دفتر و می گوید :
عجب کودنی را رییس کرده اند ، از خود راضی ، نفهم ، بیشعور ، حتی ماتحت خود را هم تکان نداد ، آقاااا برو ووودفتر رررر !
انگار من دفتر را بلد نیستم !
ملاحظه بکنید ، حرکت و حرف و جواب
من به هردو یکی است .
🔸 اولی چون سطح انتظاراتش پایین بوده است ، همین جواب برو دفتر ، هم جواب آزادی بخش ، رها کننده ، رضایت بخش ومودبانه بوده است ، اما برای نفر دوم که سطح انتطاراتش بالا بوده این جواب برو دفتر ، بدتر از هزار فحش تلقی می شود ، مرد حسابی برو دفتر یعنی چه ،
می میری پاشی و خودت بری دفتر و نتیجه را به من بگوئی ؟
من جانم را در جبهه ، کف دستم گرفتم ، که تو اینجا شکمت را بزرگ بکنی ! حالا
می میری یک وجب ، ما تحت خود را تکان بدهی ؟
گفتم :
🔸دوست من ، من یا امثال من ، هیچکدام ، از آن دو نفر را نمی شناسیم ، مثال را هم از خودم زدم که اشکالی پیش نیاید ، من نه اولی را می شناسم و نه دومی را ،
برو دفتر تا آقای رونی نتیجه را ابلاغ کند
به همه یک سان گفته می شود ،
وضیعت طرف است که اگر مثلا رییس دفتر استاندار است و یا بیکار است ، ان گفته را معنی دار می کند ، برای ضد انقلاب حرمت است و مودبانه و برای انقلابی ، بی حرمتی و بی ادبانه است .
و الا هیچ کارمندی ، هیچ قاضی و یا رئیسی برای خود مشکل بوجود نمی آورد !
آمدیم خدمت کنیم و نانی بخوریم ، برای
دردسر که نیامدیم !
بخصوص که شما ها هم ، معمولا به پیش انقلابی ها می روید و یا با آنها ارتباط دارید !
🔸سال ها از ان ماجرا می گذرد ، همچنان آن واقعه را می گوید که چگونه مسئله برایش حل شده بود و حتی ان را به دادستان انتظامی قضات شرح داده و او نیز ان را پسندیده و حتی گفته بود ، دعوت کن برای خدمت به تهران بیاید و دوستم توضیح داده بود که اصولا از تهران به اورمیه فرار کرده است !
الان بیش از سی سال از آن گفتگو می گذرد ، می بینم درست به خال زده بودم
الان رئیس و یا مسئول دادگاه یک جمله می گوید :
بیرون باشید ، الان صدایتان می کنیم !
برای یک وکیل جوان و یا ارباب رجوع عادی ، خیلی هم محترمانه است ،
اما برای من که سی سال در آن دادگاه
خدمت کرده ام ، بسی ناگوار و جمله بی ادبانه ای به نظرم می رسد !
دلیل همان است ، به خاطر سی سال بودن در آن دادگاه سطح انتظار من بالا
رفته است در صورتیکه ارباب رجوع عادی سطح انتظار خود را به اندازه من
بالا نبرده است !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۸ )
دو رفیق نا آشنا !
🖌عیسی نظری
🔹سرهنگ به صورت بسیار حساسی از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه
تهران می ترسید !
وقتی در طول بازجوئی می گفتم که در دانشکده ما خبری نیست ، خیلی آرام است ، همانکه می خواهید ، پس چرا سرگرد همچنان مرا می زند ؟
سرهنگ می گفت :
ببین من بچه نیستم ، این دانشکده لعنتی
شما هروقت ساکت و آرام شده است ، آن زیر زیر ها یه خبرهائی هست ، که گند آن
بعدا بیرون می زند ! و بعد اضافه کرد :
در مورد زدن من مخالف هستم ، می توانیم حرف بزنیم ، به خدا به پیر به پیغمبر من بیشتر از تو به حضرت علی
معتقد هستم !
🔹ان روز ساعت یازده صبح گرفتار شده بودم و سرگرد تا ساعت چهار بعد از ظهر
کتک زده بود ، خسته شده بود .
شکنجه و یا کتک زدن تنها برای خورنده
نیست کتک زننده هم خسته می شود ،
کلافه می شود ، پنج ساعت تمام تلاش وکوشش کرده ، بدون اینکه حاصلی بر دارد ، سرگرد آدم خاصی بود ، وقت استراحت نماز هایش را می خواند .
اما سرهنگ اول وقت چنین میکرد و هرگز وارد فاز کتک زدن نمی شد ، وقتی
ادم را نصیحت میکرد ، سرگرد چهار چشمی مواظب اش بود و سعی میکرد ، غلط های او را تصحیح کند !
مثلا سرهنگ وقتی می گفت : پسرم تو میدانی در روسیه چه خبر است ؟
فوری سرگرد مسئله را اصلاح میکرد و می گفت : این یکی از اون ها نیست ، قبله کلاغ سیاه هاست . منظورش هم دختران محجبه بود !
🔹در وسط اتاق ولو شده بودم ، درِ اتاق کتک باز شد و دانشجوئی را به درون اتاق انداختند و پشت سرش ، سرهنگ و سرگرد وارد شدند ، دانشجوی دانشکده
ادبیات بود ، ریش سیاه و توپی داشت ،
وقتی سرگرد به روبرویش رسید ، یک سیلی جانانه و آبدار توی صورتش زد ،
صدایش همه را متعجب کرد !
دانشجوی ادبیات همانند آبشار نیاگارا
از چشمانش آب سرازیر شد ، من مات
ماندم ، آدم چطور با یک سیلی گرچه ناگهانی و شدید می تواند گریه کند ؟
سرهنگ جلو امد و پرسید :
بچه کجائی ؟
-- تهران !
-- کجای تهران ؟
در حالیکه همچنان اشک می ریخت ، جواب داد : میدون خراسان !
واز حال رفت یعنی من نفهمیدم فیلم بازی کرد و یا واقعا بیهوش شد !
سرهنگ تبسمی زد و گفت :
بچه میدون خراسان باید زیرک باشد ،
منهم بچه همان میدان هستم ، بچگی ام
در همانجا گذشته است و بعد مکثی کرد و مرا نشان داد ، ببین پنج ساعت تمام کتک خورده ، انگار نه انگار ! ولی تو با یک سیلی وا رفتی !
اگر واقعا دانشجوی ادبیات باشی ، ولت می کنم این سیلی هم یک یادگاری از ما ،
که همیشه یادت باشد .
🔹سرگرد و سرهنگ بیرون رفتند ، ما دوتا ماندیم اب چشم هایش قطع شد ، نمی دانستم واقعا گریه می کرد و یا فیلم بود ؟ نگاهی به من کرد و گفت :
عشق می کنی وقتی کتک می خوری ؟
نگاه کین توزانه ای برایش کردم و گفتم :
نه عشق نمی کنم ولی مثل تو هم از گریه از حال نمی روم ! خندید و گفت :
پسر من رفیق تو هستم ، فیلم بازی کردم
الان هم آزاد می شوم ، خیالت راحت باشد من از بچه های شما آشنا دارم ،
یازرلو - کاظم زاده بابا ، احسانی ، ملایی اگر حرفی داری ، برایشان بگویم !
نمی دونستم چه بکنم ، من اینجورش را ندیده بودم ، کدهایش درست بود ، برای
بچه های حقوق پیام دادم که چه کنند تا من بیشتر توی هچل نیافتم ، ولی هم چنان مات و مبهوت بودم ، منهم بلد بودم فیلم بازی کنم ولی نمی توانستم مثل او باشم ! ما دو رفیق ایدئولوژیک هم بودیم اما با روش های هم نا آشنا ، او دقایقی بعد آزاد شد ، من پس از نوش جان کردن چند ساعت کتک اضافی در اواخر شب آزاد شدم !
من همواره دو دل بودم ، نمی دانستم آنها که دسته جمعی به شاه (سپاس )
گفتند و آزاد شدند ، کار درستی کردند و یا آنها که حاضر نشدند ، سپاس بگویند و تا انقلاب در زندان ماندند ! الان هم نمی دانم !
@navidazerbaijan
🔴ده فرمان مدنی برای استاندار و مدیران کل استان آذربایجان غربی
🖌عیسی نظری شهروند
آذربایجان غربی
▪️۱ - آقای استاندار دستور فرمائید ، تمامی شکایت های ابواب جمعی حکومتگران علیه شهروندان جامعه از جمله علیه نویسندگان و روزنامه نگاران ، از کلیه مراجع دادگستری جمع آوری و نسبت به آنها اعلام رضایت شود !
رئیس عزیز !شما و تمامی مدیران ، نوکران با جیره و مواجب رسمی همان
شهروندان هستید ، و آنها ولی نعمت و ارباب شما هستند !
حتی به معنی ساده تر و عوام فهم تر ،
انها ناصرالدین شاه و شما ها حقوق بگیران انها هستید ، فرض هم ناصرالدین
شاه ناراحت شده و فحشی آبدار نثار
رعیت نانخور کرده است !
در تاریخ سراغ نداریم که رعیتی به عدالتخانه برود و از شخص شاه شکایت کند ! شهروند شاه است !
▪️۲- جناب استاندار از قدیم گفته اند ، اگر خسرو یک تکه پارچه ای از دکان پارچه فروش بردارد ، لشگریان تا طاق و سقف دکان رعیت ( شهروند ) را ویران نکنند ، از پای نمی نشینند !
در حال طی یک اعلامیه ای به تمام دور قاب چین های محور دولت و حکومت
اعلام بفرمائید که ناقدین دولت و حکومت در اصل حامیان دولت و حکومت هستند ، بنویسید آنها کسانی هستند که منافع شخصی خود را فدای
جامعه مدنی می کنند ! به دشمنی خودتان با منتقدین پایان بدهید ، تا اطرافیان دولت شما هم کین خود را به منتقدین تعدیل کنند !
▪️۳- آقای استاندار !
الان تمام امکانات ادارات شما بسیج شده است تا از دادن امکانات مملکت به منتقدین شما و ادارات دولتی جلوگیری و حتی از حق و حقوق قانونی انها ممانعت کنند ، این عمل نهایت بی وجدانی و بی انصافی و تقسیم جامعه به خودی و غیر خودی است و تمامی مظالم دولتی از همین فرمول منحوس خودی و غیر خودی ناشی می شود .
امر منحوس حامی پروری از این فرمول
ناشی می شود ، تقسیم جامعه به دو قطب متضاد از همین محل ارتزاق می کند ، رانت خواری و دزدی و چپاول از همین آبشخور سود می برد .
وقتی معیار خدمت برای دوست و موافق و طرد و دوری از منتقد باشد ، جز ابتذال و جز نکبت برای وطن هیچ چیز دیگر عاید نمی شود ، و بدین جهت روغن داریم ، مرغ هم داریم ، اما ابتذال پخش و نشر آن در تمامی رادیو و تلویزیون های جهان نقل محافل است !
این عمل اگر در یک کشور نرمال مثل بنین و یا توباگو و یا سان مارکو ، اتفاق
می افتاد حداقل باید ، شخص شما و شخص اقای فرماندار و تمامی مدیران
مربوطه باید لااقل استعفا می دادند ، اگر
توان هاراگیری نداشتند !
▪️۴- آقای استاندار !
ادارات شما ان چنان وضعیتی یافته اند ،
که از باز کردن درب های خود به روی
مراجعه کننده ناتوان هستند ، آنچنان وضعیتی یافته اند که روسای ادارات توان رودر رویی با منتقدین که هیچ ، با مردم عادی هم ندارند ، بدین جهت دیدن آنها همانند دیدن ماه شب بدر است ، یک روز در سال و آنهم نا ممکن !
بگذار از اداره منتسب به خودم بگویم تا
دیگر آفتاب امد دلیل آفتاب
درب ورودی سه متر در سه متر بسته می شود ، از بغل درب ورودی یک راه باریک موش رو کنده می شود که اگر دونفر همزمان به ان اداره مراجعه کنند ، در این واویلای کرونا باید شکم در شکم بمالند چرا ؟ می خواهند رئیس اداره را ببینند و نمی توانند !
پیشنهاد دادن و نقد و تئوری پیشکش !
نمی توان جناب رئیس را دید !
هیچوقت یادم نمی رود ، آقای نادر زنجانی مدیرکل دادگستری بود و میز ریاست خود را درست روبروی همان درب ورودی بزرگ قرار داده بود ، ارباب رجوع چه لازم باشد و چه نباشد ، باید در ورود و خروج رئیس کل را اجبارا می دید !!
خودتان هزار علامت تعجب بگذارید !
▪️۵- آقای استاندار !
شما شخص اول و نماینده دولت و حکومت هستید !
شما مسئول ستم اداری در این استان هستید .شما مسئول نا برابری اداری و هر نوع نقص موجود در سیستم پخش و توزیع عدالت اجتماعی هستید !
شما نمی توانید نقایص موجود را نا دیده بگیرید .شما نمی توانید ، دزدی و چپاول محلی را نادیده بگیرید
اگر یادتان باشد چند مدت پیش ، از غارت مسئولین قبل از خودتان گفتید که گویا یک تُن مدرک دارید ! اگر یادتان باشد گفتم که این مسئله خودش جرم است اگر مدرک داری باید به مراجع مربوطه برای تعقیب ان دزد و یا دزدان
بدهی !
لطفا و لطفا نتیجه رسیدگی به ان مدرک های تناژی را اعلام فرمائید ، اگر انها را به مراجع مربوطه برای رسیدگی داده اید ! و اگر نداده اید ، علت ان را اعلام فرمائید !
مبارزه با فساد یک مقدمه واجب دارد ،
و آن آزادی منتقد و مطبوعات است ،
اگر رسانه یک خط بنویسد و توقیف شود و یا منتقد یک جمله بگوید و مورد شکایت قرار بگیرد ، مبارزه با فساد و دزدی هم نمایش و هم صوری و هم الکی است ! هرکه می خواهد باشد !
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
🔴روزنامه نگاری در داخل
و خارج از کشور !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔹روزی ، روزگاری عده ای از خبرنگاران و روزنامه نگاران از شهر اورمیه عازم شهر قونیه شدیم ، غرض ایجاد دوستی فیمابین روزنامه نگاران شهر اورمیه ایران و شهر قونیه تورکیه بود ، این پروژه می توانست پایه و بنیاد دوستی مردم دو شهر شود و حتی دو شهر می توانستند ، خواهر خوانده شوند و از ریشه های دوستی دو شهر ، مردم دو کشور به دوستی برسند و متعاقب ان حتی دو دولت و حکومت می توانستند طریق دوستی واقعی را در پیش بگیرند و چنان حرمتی و رفاقتی بوجود اورند که در منطقه در مقابل کشور های مهاجم و اشغالگر از جمله فرانسه - انگلستان -
آمریکا و روسیه ، سیاست واحدی داشته
باشند .
🔹وقتی به بازدید مثلا روزنامه ای می رفتیم ، و یا با روزنامه نگاری و یا خبرنگاری روبرو می شدیم ، دوستان ما
تبدیل می شدند به خروس جنگی های
مبارز که مثلا چرا دولت شما حجاب را
اجباری نمی کند ؟ یا چرا در پانصد سال
پیش در چالدران به ما حمله کردید ؟
در یک بحث دوستانه دو خبر نگار ، آخر
سیاست یک دولت دیگر ، چقدر قابل
بحث است ؟
به یکی از دوستان در همان شهر گفتم :
آخر برادر من ، مگر با سیاست گذاران
دولت تورکیه گفتگو می کنید ؟
شما و ما خودمان روزنامه نگاران و خبرنگاران محلی در یک کشور هستیم
که وقتی از شهروند در مقابل نوکران اش دفاع می کنیم ، می افتیم در دالان های
ارشاد و دادگاه ها ، خوب خبرنگار قونیه
هم مثل تو !
نه ما مسئول حجاب اجباری حکومت ایران هستیم و نه خبرنگار قونیه ، مسئول بی حجابی تورکیه ، ما آمدیم
درخت دوستی بنشانیم ، اگر بتوانیم !
خوب نتوانستیم ، جمع کنید ، برویم ،
این چه کین بدون منطقی است که دامان
ما را ول نمی کند ؟
🔹حالا دوستی ممکن نشد ، خوب دیگر
جنگ سلطان سلیم عثمانی را با شاه اسماعیل صفوی به نیابت آغاز نکنید !
یک کم آرام باشید ، اصلا کسی معنی
روزنامه نگاری را بداند ، به نیابت وزارت
خارجه و یا ارتش های دو طرف وارد این کاروزار نمی شود !
تو در داخل کشور نایب ملت و شهروندان خود هستی ، جرئت نمی کنی ، نقد قدرت کنی ، حالا یا از شکایت می ترسی و یا شیفته کارت های هدیه شدی !
در خارج از کشور این قدرت آغاز کننده
جنگ های نیابتی را از کی و چی می گیری ؟
همین دیروز مدیر یک رسانه خبری برایم
نوشته است ، خبر خود مدیران را می نویسیم در عرض چند روز ده ها شکایت
شده و برایم اخطار امده است !
آقا و خانمی که در داخل کشور قادر نیست به نوکران ملت خود ، تو خطاب کند در خارج از کشور ، تبدیل به قدرت
هسته ای و بمب اتمی می شود !
🔹روزنامه نگاری در جهان معنی مشخصی دارد ، اقتدار سیاسی خود را نقد می کند
و سعی می کند درخت دوستی در جهان
بنشاند ، اگر بتواند !
دیگر محاکمه دولت های جهانی و یا سیاست های دیگر دول معمولا بر عهده
سازمان های بین المللی و وزارت خارجه
است که اگر خصمانه باشد ، خدای نکرده
کار به وزارت خانه های دفاع و جنگ و....
می کشد !
آزادیخواه محلی نشده ، به آرادیخواه کشوری ، راه نیافته می خواهد آزادیخواه جهانی بشود !
معمولا هم به درد خرابکاری می خورند ،
در منطقه به نوعی و در داخل به نوعی دیگر !
@navidazerbaijan
🔴دیروز ، امروز و فردا !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار و حقوقدان
🔹امروز در دنیای مجازی سیر میکردم ،
یک برنامه ای دیدم که به نظرم برای
خنده بود ، اما مجریان نمی خندیدند ،
پس برای خنده نبوده است ، دقت کردم
نه جدی بود ، حتی جدی است !
لیدر های سرنگونی نظام جمهوری ، در اصل قدرت نمائی میکردند !
یکی از انها شهرام همایون بود ، ایده ال
او شاه بود و یا هست ، او در خارج تشریف دارد ، هر زمان گفته ام که هموطنان خارج نشین معمولا در زمانه خروج خود ، فریز شده اند ! در یخبندانی گیر کرده اند که خروج از ان نا ممکن است !
برای نمونه همین دیروزها بود ، قدیمی ترین مجری رادیو و تلویزیون اقای میبدی
به تلویزیون خود زنگ زده بود و به صورت زنده پخش می شد !
میبدی زنگ زده بود که آقا من در راه هستم ، اتوبان فلان لوس آنجلس ، دقیقا
پانزده دقیقه دیگر می رسم ، تو را به خدا حرکت نکنید به خاطر من یک ربع ساعت صبر کنید !
من هم می خواهم در این پیروزی سهیم
باشم ، مجری تلویزیون هم می گفت :
جناب میبدی زود باشید ، اگر یک ربع ساعت دیگر برسید ، شما هم هستید !
🔹ماجرا این بود ، فردی مهمان تلویزیون اقای همین شهرام بود و می گفت : فلانی اسم وی یادم رفته است ، یک هواپیما اجاره کرده و عازم فرودگاه
مهرآباد تهران است ، می خواهد برود در
شهیاد تهران انقلاب کند ، منهم اسم چند نفر را رزرو کردم ، پاشید برویم و میبدی
مجری سابق رادیو و تلویزیون ایران
در جاده اتوموبیل خود را نگه داشته و از طریق تلفن اتوبان به مجری تلویزیون و مهمان او التماس میکرد که من سر ربع
ساعت می رسم فقط یک ربع صبر کنید
تا منهم برسم بدون من سوار پرواز انقلاب شوید و به تهران بروید و انقلاب
بکنید و جمهوری را سرنگون کنید ، از شما نمی گذرم !
🔹آن دیروز ، یاد ماجرائی افتادم که مسعود رجوی به کمک صدام یک هزار اتوموبیل با رانندگان ایرانی از اروپا آمده را راهی جاده مهران کرده بود که فردا به تهران برسند !
ان روز هم مثل همان روز ، مات مانده بودم ، حتی در یک نشریه ای محلی نوشتم فرض در ایران تمامی نهاد ها و سازمان ها منحل شده اند ، نه ارتشی داریم و نه سپاهی ، نه نیروی انتظامی
داریم و نه نیروی امنیتی ، اصلا ادارات
هم منحل شده اند !
آخر آدم ! هزار تا ایرانی ساکن اروپا را
با اتوموبیل های عراقی راهی جاده مهران می کنی ، فکر نمی کنی ممکن است یک چوپانی در صحرا دو کیلو میخ
بخرد و آنها را به جاده مهران به تهران بریزد ، آدم تو با هزار اتوموبیل عراقی
پنچر شده ، چه می خواهی بکنی ؟
🔹همیشه گفته ام خارج نشین های هموطن ما در ان تاریخ خروج فریز شده اند ، تراژدی های اینها دقیقا کمدی است و کمدی های این آقایان موجب تراژدی های جان سوز می شود !
ان روز میبدی که دیگر خیلی به روز تشریف دارد از فهم اینکه با صد نفر
مسافر لوس آنجلس نمی شود با یک هواپیمای مسافری پان آمریکن وارد
تهران شد و به شهیاد رفت و انقلاب
ضد جمهوری و پادشاهی راه انداخت !
امروز هم هیچ فرقی نکرده است
ارتباط تلفنی دو داخل نشین که تحت
تسلط خارج نشینی هستند که فقط تلویزیون دارد
🔹آقای طبرزدی و یا شعله سعدی ، سعی می کنند در دل شهرام همایون جا باز کنند تا انقلاب شاهنشاهی بر پا کنند
اما در همان سطح جنگ رهبریت ان چنان
خبطی مرتکب می شوند که رهائی از سیطره شاه و شاهنشاهی برایشان ممکن
نیست ، نیروی داخل که بخواهد تابع نیروی خارج باشد ، خود یک انجماد
قرون وسطائی است !
اما فردا ! نه مال شاه زاده ها و نه مال آقا زاده ها ست !
نه از آن باستانگرایان پوسیده فکر و نه
از آن قرون وسطائی های پوسیده مغز ،
فردا از آن شاهان و شاهزادگان نیست
از ان ملت های آزاده است ، ملت هایی که جز به صلح نمی اندیشند جز به منافع
و محیط زیست انسانی خود نمی اندیشند ، به خاطر پول ، طلا ، مس ، آهن ، خاک زیر پای خود را از بین نمی برند !
و ملت های خود را ، به امید بهروزی !
@navidazerbaijan
🔴 خود باختگی
اساس تسلیم شدن است !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔹هر از گاهی مباحث فردی از شورای شهر اورمیه گل می کند ، من تورکی نمی دانم فارسی حرف بزنید و یا تورکی حرف نزنید !
در طول یکصد سال گذشته به عناوین
مختلف سیاست شوونیستی مرکزیت
بر این اساس رقم زده شده است !
در زمانه قدرت چکمه پوشیده و شلاق به دست گرفته و میدان داری کرده که نگذارید ، این پیرامونی ها حق و حقوق
انسانی خود را طلب کنند و حتی نگذارید در محیط های اداری و نهاد های خود بدان توسل جویند ، نگذارید طعم خوش داشته های انسانی به دماغ این پیرامونی ها برسد و الا کار خراب می شود ، دیگر استثمار انسان از انسان ، دولت از شهروند ، مرکز از پیرامون می گسلد ، پس شمشیر بر فرازید و هر کس از زبان مادری خود گفت ، زبان اش ببرید و سرش بر دار کنید ، اگر بچه است بترسانید و اگر نمی ترسد بکشید ، این
زبان تیز یک استبداد است ، یک نژادپرست و یک فاشیست ، والیان و استانداران و فرمانداران و روسای بریگاد
قزاق و امرای ارتش ، مجریان این تز بی فرجام و حتی بد فرجام حاکمیت مرکزی
بر پیرامونیان بود !
🔹اما زمانه عوض شده است ، دولت ها و حکومت های زبان کُش در بین الملل فرهنگی و انسانی و مجامع رسمی دیگر
نسل کُش نام می گیرند !
دیگر هیچ قدرت رسمی در هیچ دولت و حکومتی نمی خواهد به هیچ قیمت بدنامی ان را بر تن خود بمالد !
دیگر مرکز گرا های تند و تیز ، شمشیر های خود را غلاف کرده اند !
این وظیفه بر عهده بدبخت هائی دراز
و یا کوتوله ای از اعضای عضو شورای شهر ها واگذار شده است !
🔹این افراد تیره روزانی بدتر از ما ، هستند ، خودشان پیرامونی هستند ، خودشان از زبان مادری خود محروم
هستند و مثل ما نه سواد نرمال جهانی برای شهروندی را دارند و نه از نظر منطقه ای و محلی امکانات زندگی
کشور هائی را دارند که پنجاه سال قبل
استقلال گرفته و به امکانات رفاهی و انسانی خود ، علی رغم داشتن زبان های
مختلف مثل مالزی و سنگاپور ، رسیده اند .
🔹الان دیگر دولت و حکومت می داند ، گفتن اینکه تو به زبان مادری خود حرف نزن ، یعنی بستن نوعی کثافت سیاسی
بر پیکره خود است و دیگر چنین نمی کند ، اما ولا کن ! این رزم بد فرجام را
بر عهده وامانده های محلی که خود تورک و یا کورد هستند ، واگذار کرده است .
می بیند در بحث و گفتگو ها طرف وقتی می گوید من خودم هم تورک هستم و یا من کورد هستم بدانید رمز مبارزه با زبان مادری آن محل را بر دوش گرفته است !
🔹هم زمان همه حرف های بایدن و یا ترامپ را در همان لحظه می فهمند ،
در صورتیکه انها با زبان مادری خود حرف می زنند ، همه حرف های پوتین را
در همان لحظه می فهمند چون ترجمه می شود ولی زبان مادری یک شهر و یک منطقه را نمی فهمند !
نمی فهمند و نمی خواهند بفهمند ، بفهمند چیه ؟ اصلا نمی خواهند بشنوند !
یعنی یارو به عوض اینکه بگوید آقایان
کمی هم به زبان مادری من ، مثلا کوردی و یا ارمنی و......حرف بزنید و یا خودش
حرف بزند ، شمشیر نیابتی قوم مسلط و
مرکزیت را بر می دارد و مجری سیاست
یک صد سال زبان کُشی در ایران می شود و انتظار دارد که چرا تورک ها از
او و امثال او حمایت نمی کنند ؟
🔹من به این اقا در سالن رسانه گفتم ،
آقا جان ! نگو تورکی حرف نزنید ، بگو
کوردی هم حرف بزنید !
تو بدبختی مثل من هستی ، که زبانت
مورد هجوم است و قومت مورد انکار !
اینکه پرچم قدرت صد ساله را بر داری
مثل نظر بازی کور است ، چندش اور
است ، این پرچم را دیگر خود قدرت
هم زمین گذاشته است !
الان خود قدرت چنین نمی گوید ، حتی
بعضا اعتراض می کند ، داداش چرا تورکی نمی نویسی و فارسی می نویسی ؟
این مبارزین به نیابت از قدرت صد ساله
ایران بد جوری قافیه را باخته اند
راهی را می روند که والیان و سرداران
زبان کُش و ضد ملل ایران ، آن را آزموده
اند و چون ره به جائی نبرده اند ، پرچم را بر دوش اعضای شورای شهر اورمیه
و سایر شهر های پیرامون گذاشته اند !
@navidazerbaijan
🔴مبارزه مسلحانه ، آرمانگرائی
رومانتیک !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
▪️این روزها به بهانه سالگرد سیاهکل ، باز آرمان خواهی رومانتیک فعال شده است و به دنبال شکار می گردد !
واقعه سیاهکل چه بود ؟ بیشتر از بیست نفر از گل های سرسبد جامعه بخت بر گشته ایران پس از سالها تفکر و اندیشه در یک سازمان جمع می شوند ، در نتیجه ارمان خواهی رویا پردازانه تصمیم می گیرند در جنگل های شمال کشور ، هم چون چه گوارا در آمریکای لاتین ، مبارزه ای را شعله ور کنند .
حمله به پاسگاه سیاهکل ، از طرف گل های سرسبد یک جامعه که هرکدام عصاره نسلی از مناطق مختلف بوده ، در
اصل حمله به محلی بوده که باز عصاره
نسل های مختلف کشور این بار در لباس
قربانیانی به نام سرباز است !
▪️عده ای از دوستان در حین مباحث این مبارزه ابتر ، به من یاد آوری می کردند که تنها سرباز نبوده اند ، گروهبان ! هم بوده است .
چه سرباز و چه گروهبان و چه سپاهی دانش و چه استوار و ستوان و سرگرد و سرهنگ ( ببخشید من سربازی نرفته ام و از درجه های ارتشی سر در نمی آورم )
همگی از نظر من سرباز هستند ، من اگر در دانشکده حقوق قبول نمی شدم در
نیروی هوائی ثبت نام کرده بودم !
هم بازی من در یئدی دیرمان محله سی ،
چون قد و قواره درست و حسابی داشت
در همان سربازی عضو ساواک شد ، من اگر در دانشکده حقوق قبول نمی شدم
می رفتم سربازی ، حالا کدام صفت من
اجازه می داد که من یا دانشجو باشم و حق کشتن سربازی را داشته باشم و یا
سرباز باشم و دانشجوئی حق کشتن مرا داشته باشد ؟
و حتی یا بلعکس !
▪️این گل های سر سبد جامعه به محلی حمله کردند که چند نفر کورد و بلوچ و تورک در انجا بودند و حتی نتوانستند
با آنها درگیر شوند چون مردم محلی با آنها درگیر شدند !
در نتیجه بیش از بیست نفر سرآمدان جامعه ما در مقابل یک سرباز و یا دوتا
گروهبان از بین رفتند !
حماسه و یا معجزه در کجای این معادله
خوابیده است ؟
ترسی که مردم از این واقعه دیدند و موجب شدند مردم به عوض مقابله با رژیم به مقابله با فرزندان خود بر خیزند و حتی جشن فرزند کشی راه بیاندازند ،
چقدر عادلانه و عاقلانه بود ؟
▪️در فیلم (سان میکله یک خروس داشت )
برادران تاویانی بر اساس داستانی از لئون تولستوی ، یکی از این قهرمانان را در ایتالیا به تصویر می کشد ،چریک قهرمان ما به بانک حمله می کند و پول های بانک را بین مردم پخش می کند و در همان حال دستگیر و به اعدام محکوم و سپس به حبس ابد محکوم می شود ، در طول فیلم تصورات رمانتیک او و رویا پردازی هایش با یک گروه مبارز مدنی و بدون اسلحه مقایسه می شود .
چریک ما فکر میکرده است ، کل مردم در سراسر زندگی خود فقط منتظر این منجی بوده اند !
این رویا پردازی سراسر زندگی چریک ها بوده است .
▪️یادم نمی رود سال ۱۳۵۳ ( سال اسهال اعتصاب دانشگاه تهران ) هر روز یک اتحاد و مبارزه بود و خیابان شاهرضا - و خیابان پهلوی و خیابان شاه و بلوار
البزابت ، در روبروی دانشگاه تهران خیابان شاهرضا یک بانک صادرات بود
من با پا زدم و شیشه بانک شکست ، رئیس بانک چیزی برای پرت کردن به طرف من پیدا نکرد و زیر سیگاری کریستال خود را از روی میز برداشت و به طرف من پرت کرد که اگر
به من برخورد میکرد ، الفاتحه !
رویا پردازی یعنی همین ، که من فکر بکنم سلاح بردارم کل جمعیت پشت سرم
هستند و یک تنه تمام ارتش را داغون می کنم ! و امپریالیسم به زانو در می آید و
بورژوازی کمپرادور نابود می شود !
▪️در اصل در مبارزات چریکی و مخفی
مبارزه بیشتر با سرباز و پاسبان است ،
واقعیت امر در پشت رویا پردازی ما خوابیده است !
چه مخملباف ، پاسبان را بزند و یا بکشد ، و چه پاسبان مخملباف را بگیرد و یا بکشد و یک درجه ترفیع بگیرد ، در اصل هیچ فرقی ندارد ، در هر دو مادری هموطن داغدار می شود !
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
🔴بهمن خونین !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔹می گویند رضا شاه برای افتتاح سدی رفت و در حین افتتاح مردی روستائی که از پشتکوه آمده بود ، به توی سد شیرجه رفت .
از سد بیرون آوردند و به حضور شاه بردند !
رضا شاه پرسید :
ای از پشتکوه آمده ، انگیزه ات از این شیرجه به سد ساخته شده ما ،چه بود ؟
مرد گفت : من انگیزه منگیزه سرم نمی شود ، کی مرا هول داد ؟
🔸آقائی به نظرم از دیار پاک شهری بزرگ نوشته است که از بهمنی می کشم که پدرم روشن کرد !
معلمی در کلاس خطاب به دانش آموزی
گفت :
تو میدانی در خیبر را چه کسی شکست ؟
دانش آموز به تته پته افتاد :
آقا به قرآن ما خبر نداریم ، اقا به قرآن ما
اهل این کار ها نیستیم ، آقا به قرآن ما
پدر نداریم ! هیچوقت شلوغ نمی کنیم !
این شیرزاد بیخود ما را چغلی کرده ،
اون دفعه که ما انشا خوب نوشتیم و شما نمره بیست به ما دادید ، از ان روز
آقا ، این شیر زاد هر کار بد را گردن ما می اندازد !
آقا به خدا ما اگر بدانیم در خیبر کجاست ؟
خودش شکسته می خواهد ، گردن ما بیاندازد !
معلم هاج و واج نگاه می کرد با تعجب پرسید :
حالا چرا اینقدر ما - ما می کنی ؟
-- آقا مادر بزرگ ما گفته ، مثل شاه حرف
بزنید ! نگید من ، منیّت است بگوئید ما !
آقا به روح پدرم من نشکستم ، آخه من چکار دارم به در خیبر !
-- خوب چه شد از مرتبه شاهی به منیّت
خود سقوط کردی ؟
-- آقا دیدم شما از ما گفتن ، خوشتان نیامد !
-- برو به تمرگ سر جایت ، حمال !
برای ما ، شاه شده ، اگر پدر داشتی ، چه غلطی میکردی !
🔸اینبار من بیگناه بودم ، یک دختری بود دانشکده ادبیات درست روبروی دانشکده ما ، منهم بهانه میکردم ، صبحانه های دانشکده ادبیات موج نوئیه ، مثل شعر نو ! این دانشکده ما ( حقوق ) مثل مثنوی مولوی است ، مثل دیوان شمس تبریزی است نمی دانم تاریخ بیهقی ، فتوح البلدان ، ایران و قضیه ایران !
آتسان آتیلماز -- ساتسان ساتیلماز !
صبحانه های ادبیات مثل فروغ فرخزاد
است نخوری هم می خوری نخوانی هم ، می خوانی !
تازه این ها روبنا است ، اصل زیر بنا است
دختره وقتی با ادم حرف می زند ، انگاری شعر نو می خواند ! اصلا از اول
باید ادبیات می آمدم ، مرا چه به حقوق !
نه ده خوش آدی وار -- حقوق ، حق هم نه ! حقوق !
بگو شاه شاهان ! پایه و مایه دولت و ملت !
--- خوب بگو دانشکده ادبیات چکار داشتی ؟
-- من رفته بودم صبحانه بخورم !
-- چرا دانشکده خودت نمی خوری ؟
-- دانشکده من ! صبحانه هاش کهنه است آقا ! من از ادبیات خوشم می آید آقا !
-- پس معلوم میشه ، پسر خوبی هستی
می تونیم با هم کنار بیاییم !
🔸قدم اول این من و من و تو را کنار می گذاریم بگو ما - شما - اعلی حضرت شاهنشاه آریامهر ، چیه این من و شاه .....
-- آقا والله ما ، آنجور می گفتیم ، آقا معلم زد توی گوش مان ! که آنجور نگو ،
اینجور بگو !
ستوان رنجر همان سیلی را به همان گوشم خواباند ! و گفت :
اینجا معلمت نیست ، ما هستیم !
حالا برسیم ، اصل مطلب !
نفس خودش را تازه کرد و گفت :
خوب ، حالا بگو ، آن اعلامیه را کی به سالن دانشکده ادبیات نصب کرده ؟
-- کدوم اعلامیه ؟
سیلی دوم آبدارتر بود و خشن تر !
-- همان که توی سالن می خواندید !
-- به قرآن ، به خدا ما خبر نداریم ،
ما برای صبحانه رفته بودیم ! خدا شاهده !
ستوان بد دهن بود ، بی جهت فحش می داد ، عین معلم های ما بود ، مثل ناظم
زرافه دبستان محمد رضا پهلوی !
مشتی به شکم ام کوبید و خیلی آرام گفت :
ببین پسر خوب !
دانشکده ادبیات یک اعلامیه زدند ، بعد هم دانشکده را به آشوب کشیدند !
ما هم آمدیم و دم درب کنترل کردیم ،
شما پسر خوب به تور افتادید !
اصلا یک کار کنیم ، تو بی گناه هستی !
برو اون اعلامیه را از دیوار بکن و بیار و بعد هم هری ! آزادی !
-- چرا خودتان نمی روید بکَنید ؟
-- می خواستیم از عیسی مسیح ، اجازه
بگیریم !
🔸وقتی از آن ساختمان کهنه بغل دانشکده کهنه بیرون آمدم ، دل و روده ام بهم ریخته بود ، روی چمن پیاده روی خیابان آناطول فرانس ولو شدم و های های گریستم !
زنی به کنارم آمد ، چته پسرم ، مرد که گریه نمی کند !
ببین می تونی دردت را به من بگی !
گرسنه ای ؟
-- نه !
-- پول می خواهی ؟
-- نه !
-- خوب چته ؟ عاشق شدی ؟
-- نه !
اگه می دونستم ! هم جواب معلم هایم را می دادم و هم جواب سرهنگ ها را !
اگر می دانستم حرف می زدم ، حرف
می زدیم چه من و چه ما !
آنوقت تند تند کتک نمی خوردیم ، مثل
بچه آدمیزاد ، در خیبر را می دادم ، دست معلم ، شیشه دفتر مدرسه را دست زرافه دبستان محمد رضا ، اعلامیه را هم می گذاشتم دست ستوان بی ادب
گارد ، می گفتم آهای - اوهو - من - ما
شاه - شاهنشاه ، بشوئید و آبشو بخورید
من دیگه مارلبوروی بلند قد را نمی گذارم تا بهمن روشن کنم !
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب(۳/۳)دوست قدیمی من
عیسی نظری و مختصری از حالات او👇
🔸 ایام منتج به انقلاب اسلامی (22 بهمن) هر دو تهران و در کوی دانشگاه زندگی می کردیم با پیروزی انقلاب، مسجد دانشگاه تهران، پایگاه دانشجویان انجمن اسلامی و دانشکده علوم و فنی مقر جداگانه سازمان مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق بود که ما شبها در پشت بام آن به صورت مسلح نگهبانی می دادیم که شرح جریان آن اخیرا در خاطرات و خطرات آقای نظری در نوید آذربایجان به اجمال نوشته شده بود.
بعد از انقلاب آقای نظری به دانشگاه بازگشت. ضمن انجام کار خبرنگاری در کیهان چند واحد باقیمانده درسی را به اتمام و فارغ التحصیل شد. و او غالبا مسلح بود در زمان ترور شهید عراقی به لحاظ اختلافاتی که با او داشت و اوضاع تهران ناآرام بود کلت کمری خود را در کوی دانشگاه به من داد تا 6 ماه زیر تخت خود قایم کرده بودم. و او بعد از انقلاب اسلامی اولین قاضی بود که بدون کارآموزی و آزمون از دست مرحوم دکتر بهشتی ابلاغ دادیاری گرفت و مقرر شده بود همزمان با حفظ سمت دادستان انقلاب اسلامی ارومیه شود که پس از شروع کار در دادسرای عمومی ارومیه بنا به دلایلی در سمت دادستان انقلاب انجام وظیفه نکرد،
🔸او استعداد فوق العاده در سیاست و مدیریت داشت،ولی به کار اجرایی تن نداد و از زمانی که او را شناختم حریص بر خواندن و مطالعه است ،رادمرد خوش فکر و مهذب الاخلاق و عدالت خواه و آزاداندیش و بی غرض یافتم و این خصوصیات باعث شد که رفته رفته با او ارتباط خانوادگی برقرار و مانوس شدیم و او نیز به من معتقد و در برخی موارد طرف مشورت قرار می داد و این دوستی به مدت تقریبی نیم قرن به لحاظ اوصاف و اخلاق،صدق گفتار و سلامت نفس ادامه دارد و در قوه قضاییه هم همکار شدیم و این هم شغلی و هم فکری پیوند دوستی را مستحکم کرد .
🔸آقای نظری علی رغم داشتن سمت های مناسب قضایی آن طور که حقش بود، نرسید و خود او هم بی عدالتی را در عدلیه تاب نیاورد و قبل از موعد درخواست بازنشستگی کرد و در طول چندین سال خدمت قضایی و علیرغم آن همه سابقه انقلابی در رژیم پهلوی هرگز از جایگاه و مقام خود برای مال و ثروت اندوزی سوءاستفاده نکرد و پاک و آبرومندانه فارغ از کرنش و ریا و تملق زندگانی می کند.
🔸او علاوه بر این،از فضایل اخلاقی و کرامت انسانی قابل تحسین برخوردار است ،و زیرا مرحوم مادرش با او سالها در یک خانه زیست هرگز از او و خانمش تندخویی و نامهربانی در چندین سال دوستی و رفت آمد خانوادگی ندیدم برای جوانان امروز جالب است بدانند که مادرش همیشه در صندلی جلو اتومبیل می نشست و در نجابت خانمش همین بس. با رغبت و علاقه و از خود گذشتگی،در مراقبت و نگهداری مشارالیها کوشا بود.
🔸 آقای نظری در دوستی بسیار صادق و وفادار و گشاده دست است و پیوسته با کتاب و قلم سرکار دارد،نیم قرن روزنامه نگاری و کار فرهنگی و نزدیک به سی سال قضاوت در کمال پاکی و صراحت و جرات و آزادگی ،با چنین کارنامه درخشان. گرچه سالها بین ما بعد مسافت وجود دارد.،ولی پیوسته من با آثار و خاطرات او مراوده دارم، آتش دوستی است که هرگز خاموش نمی شود. و در آن زمان اغلب فعالین سیاسی دانشجویی زندگی و حتی جانشان را بر سراعتقادات و برای برقراری حکومت قانون و برابری همه شهروندان، می گذشتند که یاد آن ایام دانشجویی به خیر باد.
@navidazerbaijan
🔴 دوست قدیمی من
عیسی نظری و مختصری از حالات او
🖌کاظم کاظم زاده
قاضی بازنشسته دادگستری
🔸مدتی بود عزم داشتم شمه ای از خاطرات دوران دانشجویی که به اتفاق آقای نظری بود بنویسم ولی همت نمی کردم تا اینکه با خواندن کتاب (آنچه بر من گذشت ، خاطرات عارف پاینده،نشر اختران1399) تحریک و تشویق به نوشتن چند خاطره کوتاه شدم ) .
تا اخذ دیپلم هیچگونه تجربه زندگی اجتماعی و فعالیت سیاسی و مطالعه کتب غیردرسی نداشتم در سال 1351 منتظر خدمت سربازی بودم که سپاه دانش روستای ما سه الی چهار کتاب از قبیل نبرد من (آدولف هیتلر) و( ژنرال پتن) برای مطالعه داد. در دوران سربازی با کتابهای صمد بهرنگی (ماهی سیاه کوچولو...) آشنا شدم و چیزی نفهمیدم بعد از سالها فهمیدم که گویی خلاف رودخانه شنا کردن از شرایط فلسفه ورزی است واین که از همرنگی با جماعت اندیشه ناب متولد نمی شود .
🔸بعد از سربازی در رشته پزشکی ارتش قبول و در معاینات بدنی مردود شدم و در سال 1353 در رشته زیست شناسی دانشگاه تبریز قبول و در حین تحصیل روزی به کتابخانه انجمن اسلامی دانشکده علوم مراجعه و تماشاگر کتابهای قفسه بودم. وقتی متصدی آن فهمید نمی توانم کتاب انتخاب کنم، اجازه خواست در راهنمایی کتابها کمکم کند و مرا با کتابهای سید قطب آشنا کرد و سرگذشت سید قطب با این شعر:
نشان مرد مومن با تو گویم چون مرگش رسد خندان بمیرد
را خواندم و تحت تاثیر قرار گرفتم. بعد از یک ترم تغییر رشته داده، در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شدم چون گرایش مذهبی داشتم گاه، بی گاه به کتابخانه انجمن اسلامی دانشکده حقوق مراجعه و کتابهای دکتر شریعتی را مطالعه می کردم. با رفت و آمد به این کتابخانه با تعدادی از دانشجویان از جمله آقای حنیف زاده آشنا و دوست شدم و این بار به تور و دام او افتادم. 🔸برای کوهنوردی از من دعوت کرد و گفت دوستان ترک زبان آن جا فعال و فراوانند، قبول کردم و به آنها ملحق شدم از شانس من، آن روز برنامه کوهنوردی،سنگ نوردی بود. در کوه با دانشجویی که از نظر بدنی ورزیده و خیلی پرشور و با روحیه و درشت اندام و با سبیل های کلفت و لپ های قرمز که لیدر گروه بود آشنا شدم و او با چهره متبسم و معرفی خود به نام عیسی، به زبان ترکی به من خیر مقدم گفت و اهل کجایی و سال چندی، و سوالاتی؟ آیا ترانه ترکی بلدم یا خیر، و با این صحبت ها و در ادامه با دعوت از ترک زبانهای گروه از جمله آقای مکرم و.... سرود «آپاردی سئللر سارانی » خوانده شد و من هم با آنها همراهی کردم و عیسی خان آنچنان با من احساس دوستی و قرابت کرد که من شیفته و دلداده او شدم. دوستی فیمابین ادامه داشت و بدین طریق سربازگیری و من عضو انجمن اسلامی دانشکده حقوق و گروه کوهنوردی شدم.
🔸غالب فعالیت روزانه در کتابخانه (البته به نوبت) و آخر هفته با کوهنوردی می گذشت، وقتی به خود آمدم متوجه شدم، غرق فعالیت غیردرسی شده نه تنها به تدریج از حضور در کلاسهای درس حقوق کاسته شد و نمرات درسی ام افت کرد، بلکه در مناسبت های خاص با همراهی و همگامی سایرین و به رهبری عیسی خان کلاسها را تعطیل می کردیم. حضور در کلاس های درسی اساتید صاحب نام را جدی نمی گرفتیم.هدف و الویت ما مبارزه سیاسی بود، نه درس خواندن و فارغ التحصیل شدن ، مسیری که بعدا پی بردیم اشتباهی است و تاوانش را هم دادیم . به ساده سخن با خواندن کتابهای دکتر شریعتی و سایر کتبی که بوی مبارزه می داد ،عصیانگر شده و به چریک شدن و شهادت می اندیشیم تا به صاحب منصبی و زندگانی !
🔸البته وظایف ما در انجمن سنگین بود، برای نمونه در یکی از روزها ساواک شبانه به اتاقک انجمن اسلامی کتابخانه دستبرد زده و تمام کتابهای موجود را با خود برده بود،دانشجویان مذهبی برای دادخواهی به اتاق مرحوم دکتر کاتوزیان رفتند و او ضمن حضور در کتابخانه غارت شده تنها به اظهار همدردی با دانشجویان پرداخت . با تلاش و زحمات جمعی توانستیم بخشی از نسخه هایی از کتابهای به سرفت رفته تهیه و در کتابخانه قرار دهم.صبحها کار ما آوردن کتابهای ممنوعه در ساک دستی و قرار دادن آن در قفسه ها و بردن آن در غروب و تحویل آن به نوبت به کفشداری دانشکده و کتابخانه مرکزی بود.
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه 👇
@navidazerbaijan
از راست به چپ: آقایان
عرب باغی رئیس دادگاه خوی- کاظم زاده رئیس دادگستری خوی-نظری رئیس دادگاه اورمیه
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۲ )
جناب محقق داماد در مقام داوری
🖌عیسی نظری قاضی بازنشسته دادگستری
🔹سال های پس از جنگ بود ، سال های رشد افکار آزادی و عدالت ، هنوز از فساد های اداری و قضائی خبری نبود ، جهان
سنت و مدرن باهم گلاویز می شدند .
روزی دو تفکر در همین دادگستری به نزاع کشید ، ریاست کل دادگستری و من به عنوان رئیس دادگاه کیفری به مرکز داوری تهران فرا خوانده شدیم و در محضر ارزشیابی قضات و بازرسی قضائی قرار گرفتیم !
آقای محقق داماد هر دوی ما را می شناخت ، خطاب به ریاست کل ما ، واقعه را پرسید ، چه اتفاقی افتاده که به همدیگر پرداخته اید ؟
رئیس کل ما تورک بود ، در همواره تاریخ
کشور ما ، تورک بودن ، مترادف حق و حقوق خود را از دست دادن است ، انسان تورک در بسیار موارد نمی تواند ، منظور خود را برساند ، یا باید تورکی بگوید و یا همواره این ترس وجود دارد
که منظورش بد و یا درست بر عکس نظر
گوینده فهمیده شود !
رئیس کل ما بر اساس همین گفته ، گفت :
🔹نظری قاضی خوبی است ، من ایرادی در او نمی بینم ، فقط نماز نمی خواند !
آقای محقق داماد ناراحت شد ، و گفت :
آخوند ، نظری در زمان رژیم سابق در شهر و صحرا جلوی مسلسل های گارد نماز می خواند ، وای بر من و تو ، حالا حکومت دست ما افتاده و نظری نماز نمی خواند ؟
وای بر من و تو !
خانه مردم را تحت نظر می گیری ؟
نتوانستم بیشتر صبر کنم ، نظر رئیس کل ما آن نبود ، که من نماز نمی خوانم ، او خواست بگوید ، که نظری در اداره نماز نمی خواند ، همیشه به من می گفت : تو در اداره در نماز حاضر نمی شوی و راست می گفت ، در آن سال ها مد نشده بود که در صف های نماز جماعت صندلی بگذارند و من به لحاظ علم پزشکی بهتر بود که زانو یم را خم نکنم ، بعضا که مجبور می شدم چنان میکردم ولی تا می توانستم سعی میکردم در محل هائی حاضر نشوم که مجبور باشم روی دو زانو
بنشینم .
🔹موضوع را به حضور ایشان جناب محقق داماد توضیح دادم ، که نظر ریاست کل ما نخواندن نماز در محل اداره است !
و منظور وی را شما بد متوجه شدید !
محقق داماد از انها نبود که پوسته را بچسبد و مغز دین را رها کند .
به مرحوم جناب علیزاده سفارش داد ، این دو نفر را آشتی بدهد و مرحوم علیزاده ما را در دفتر آشتی داد
خداوند به علیزاده رحمت و به محقق داماد سلامتی عطا فرماید .
@navidazerbaijan
🔴 با شخصیت ها
شاخص ها را نابود نکنید !
🖌عیسی نظری
وکیل و قاضی بازنشسته دادگستری
▪️روزی آقای علی اکبر ولایتی در محفلی سخن می گفت و من به عنوان یک آذربایجانی از وی متنفر شدم ، ایشان
وزیر وزارت امور خارجه بود و حرف هایش نه بند و بست درست و حسابی
داشت و نه ربطی به موازنه کشور ها
در جهان !
روزی که ان مردک نا سعید ، به اقرار خودش مرتکب ان جرائم نامربوط و
کثیف شد و باز کبوتر حرم ماند ، مردم
چشم هایشان از حدقه در آمد ، اگر مجازات می شد !
جامعه آن چنان به سرعت به سوی بی اعتمادی و پشت سر آن به ابتذال نمی رفت و نمی رود ، که هر آدمی که به فکر جامعه مدنی و زندگی آرام مردم است ، نگران می شود !
▪️ در هر جامعه ای جرم اتفاق می افتد ، این مسئله مهمی نیست ، چون در هر جامعه ای هم به آن جرم رسیدگی می شود تا اذهان عمومی از حد تعادل بیرون
نرود !
مجازات تنها برای مجرم نیست ، برای افرادی هم است که مرتکب جرم نشده اند و باید ان را ببینند و بشنوند ، برای همین است که دادگاه ها علنی برگزار
می شوند !
▪️در شهر تهران نماینده ای خواسته به خط ویژه اتوبوس ها وارد شود ، معلوم شده نماینده ای و یا مقامی به مانع شدن سرباز و یا ماموری ناراحت شده و جرمی
اتفاق افتاده است با انتشار این ویدئو
باید دادستان عمومی شهر بلافاصله وارد
می شده و این موضوع به شکل قانونی
رسیدگی و حکم قضیه صادر می شد .
الان در صفحات مجازی اشخاصی قلم فرسائی می کنند که گویا هموطنان باید
این نماینده را می کشتند و دیه را هم روی اتوموبیل می گذاشتند !
این تخریب عمدی ارکان جامعه مدنی است ، سیلی زدن به مامور به هر علت ممکن در قوانین مملکت جرم است و هم جرمی غیر قابل گذشت ، یعنی فرض هم
سرباز رضایت بدهد ، باید فرد مذکور
دادگاهی شود و اگر سیلی زدن ثابت شود باید مطابق قانون مجازات شود ، تا به خاطر یک شخص ، شاخص های حقوقی و قانونی تخریب نشود .
▪️این فرمول های آقازادگی ، این مجتهد هایی که به صورت خصوصی و در خانه های شخصی غسل داده می شوند ، هر کدام به عنوان شخص ، شاخه ای از شاخص های مملکت را ویران می کنند !
می گویند : عمر قد بلندی داشت ، در جریان حمله اعراب به ایران به هر عرب
مثلا دو متر پارچه حریر رسیده بود ،
سربازان و مردم برای خود لباس دوخته بودند ، این لباس برای افراد کوتاه قد به زیر زانو می رسید و برای افراد معمولی
درست روی زانو و برای افراد بلند قد بالای زانو قرار می گرفت .
روزی عمر به مسجد رفت ، مردم دیدند
عجب این آقا هم قد بلند است و هم پارچه ایرانی زیر زانویش قرار گرفته است ، خواست به نماز بایستد ، مردم گفتند :
یا امیر المومنین حق امامت ما را نداری !
وقتی علت را جویا شد و مسئله را فهمید
گفت بروید فرزند بزرگ مرا به مسجد بیاورید ، وقتی فرزندش امد ، گفت :
فرزندم برو لباس حریر ایرانی خود را بپوش و بیا !
فرزندش گفت :
یا امیر المومنین من چنان لباسی ندارم !
چون شما بلند قد بودید و امیر المومنین
و برازنده نبود رهبر مسلمین جهان ، لباس اش بالای زانو باشد ، من سهم خودم را به شما دادم !
عمر به مردم گفت :
اگر قانع شدید ، به نماز بایستم و الا نه !
مردم قانع شدند و گفتند بفرمائید .
▪️امر شاخص ها را به خاطر این شخص های نفهم و اغلب شارلاتان را از بین نبریم ، خودمان ضرر می کنیم ، جامعه خودمان لطمه می بیند !
ارکان جامعه متلاشی می شود ، نه فقط ارکان یک دولت و یا حکومت !
آقا یک عده سواستفاده می کنند ، خوب
معلوم است وقتی تو غلط می کنی و بر غلط خود پافشاری می کنی و هیچ مقامی به خاطر شخصیت تو به ان رسیدگی نمی کند و شخص به خاطر
امتیازش مجازات نمی بیند ، طبیعی است که عده ای هم از ان استفاده تبلیغاتی بکنند و کل شاخص ها را بی اعتبار سازند !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۵۱ )
بازجوئی
🖌عیسی نظری قاضی بازنشسته
🔹سال ۱۳۵۳ بود ، دوستی داشتم که عضو حزب پان ایرانیست بود ، من از حزب بریده بودم ، از آن سلام نازی وار بدم آمده بود و از لباس هائی خاکستری با آن زنگوله های آویزان از دوش که آدم را همانند دژبان ها ی ارتشی وانمود میکرد ،
هله اگر یکی را می دیدی باید مثل هیتلر
دستت را بالا می بردی و هایل هیتلر می گفتی ! البته ما هایل هیتلر نمی گفتیم ،
ما پاینده ایران ، سرور ! می گفتیم . حتی بیشتر از این ادا و اطوار ، هنوز فریاد سرور پندار ، در رضائیه توی گوشم بود
می گفت :
🔹سرباز ایران باید در یک جائی بجنگد ، چه در ایران و چه در سایر نقاط جهان ، امروز در ظفار می جنگد و فردا در جائی
دیگر ، چنان با حرارت می گفت که من چندش ام می آمد ، سرباز ایرانی را می دیدم که شکم رزمندگان ظفار را می دریدند و خون و روده آنها در هم می آمیخت .
دیگر از سرور پندار متنفر شده بودم ، دانشجویان رضائیه عکس های سرور پندار را تخریب و از حزب بیرون زده بودند .
اما از تعدادی از آنها دوستی داشتم ، جهانفر ، ان موقع من در خیابان کوشک فردوسی ، نزدیک چهار راه استانبول ، اقامتگاه جوانان می ماندم ،
همین طوری لاله زار را پیش گرفته و می رفتم ، به توپخانه رسیدم ، دوستم را دیدم
سلام و علیک کردیم ،
سرور میرانی ( نفر سوم حزب سرور میرانی بود ) مقداری اعلامیه داده و گفته باید در مدرسه مروی خیابان ناصر خسرو پخش شود ، اعلامیه مربوط به سخنرانی سرور عاملی ( نفر دوم حزب ) بود .
جهانفر خدای فیلم های کلاسیک بود ، 🔹سینما کریستال لاله زار نو گویا فیلمی
نمایش می داد ، قرار گذاشتیم او اعلامیه ها را در جلوی مدرسه مروی پخش کند و وقتی تمام شد باهم به سینما برویم ، نصف اعلامیه ها را به من داد ، جهانفر به طرف تجمع دانش اموزی
خیابان ناصر خسرو و من به طرف درب خروج دبیرستان مروی رفتم ، هنوز دو یا سه اعلامیه به دانش آموزان نداده بودم
که مردی موقر که معمولا مدیر و یا ناظم
می بودند ، وقتی پخش اعلامیه مرا دید
به طرف ساختمان مدرسه دوید ، احساس کردم ترسیده و لابد رفته به
امنیتی های مدرسه خبر بدهد ، مطمئن
بودم قضیه را اشتباه فهمیده است اما من ادامه دادم هم فال بود و هم تماشا ،
یک دقیقه نگذشته بود که دو نفر لندهور
جلویم سبز شدند و با احترام گفتند :
ببخشید ما هم می توانیم از این اعلامیه
داشته باشیم ؟
در حالیکه به هر کدام یک ورق اعلامیه دادم گفتم :
البته !
🔹به آرامی اعلامیه ها را تا کرده و در جیب بغلی کت شان گذاشتند و در یک لحظه باهم به طرف من پریدند هر کدام یک بازوی مرا محکم چسبیدند ، نفر سومی هم بود که من تا آن لحظه ندیده بودم ، مثل اجل معلق رسید اولین لحظه با دستش دهانم را باز کرد و با انگشتانش تمام زوایای دهانم را گشت و سپس داخل موهایم و سایر قسمت های بدن ، با خون سردی گفتم :
نترسید مسلح نیستم !
در اصل من متوجه بودم مرا با یک چریک اشتباه گرفته بودند .
دو دقیقه نگذشته بود ، که جیپی سر رسید ، روی اتوموبیل پلیس کلانتری ۱۳
نوشته بود ، مرا داخل ان کردند ، در موارد عادی ناصر خسرو و کوچه مروی همواره شلوغ بود
الان دیگر واویلا شده بود .
🔹جیپ کلانتری و مامورین در میان انسان ها غرق شده بودند ، مردم ذره ذره راه باز می کردند ولی اکثرا به من فحش می دادند ، عده کمی دلسوزی میکردند ،
من واقعه را می دانستم ، سرم را بالا گرفته بودم و هیچ ترسی نداشتم ، می دانستم یک نمایشنامه است و به زودی
تمام خواهد شد پس تا می توانستم کیف اش را می بردم !
در جلوی کلانتری سیزده کوچه مروی هم
دریای انسان بود که جمع شده بودند ، مرا اول به طبقه دوم کلانتری بردند ،
رییس کلانتری مرا ورانداز و زیر لب
غرید :
مادر مرده ها به خودتان رحم نمی کنید ،
به جهنم ، به مردم رحم کنید ، تلفن زنگ زد ، گوشی را برداشت و گفت :
بله قربان ، الان اتاق من است !
چشم قربان ، منتظرتان هستیم !
و بلافاصله دستور داد ، مرا به طبقه زیر زمین کلانتری منتقل کردند ، دست و پایم را بستند و در همین موقع مردی
چهار شانه وارد شد ، بلافاصله کت خودش را در آورد و به روی صندلی ارج
گذاشت ، قلم و کاغذی داشت و گفت :
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan