کانال رسمی نشریه ترکی-فارسی نوید آذربایجان ارتباط با ادمین tabrizimehrdad@
🔴بازبینی انتخابات ریاست جمهوری !
✍ عیسی نظری
فعال مدنی و روزنامه نگار
🔹وقتی آقای پزشکیان برای ریاست جمهوری ثبت نام کرد ، جرقه ای در ذهن من شعله زد ! از وی حمایت کنیم و به او
رای بدهیم نه برای اینکه به دمکراسی و یا آزادی و عدالت برسیم !
برای اینکه قدرت خود را محک بزنیم ،
بر خلاف کسانی همیشه دنبال کسانی
هستند که به اصطلاح زمینه رای دارند ،
من همواره دنبال کسان نو و جدید هستم
که بتوانم شعور جمعی خودمان ( پیرامونیان ) را ببینم !
پزشکیان رد صلاحیت شد و هفت ، برادران ( هفت برادران بر وزن هفت خواهران ) صلاحیت گرفتند !
مشهدی عباد وقتی می بیند یار اصلی
از دست رفته ، لاجرم او اولماسین ، بو
اولسون ! به یار بدلی رضایت می دهد !
🔹روحانی محترم نوشین شهر ، نزد خود
یک روحانی دیگر داشت که در غیاب او
کارهای ارباب رجوع را انجام می داد ،
اسم او ملا جهنم بود ، یک روز پرسیدم
حاج آقا این چه اسمی است روی این بیچاره گذاشته اید ؟ ملا جهنم یعنی چه ؟
گفت : مردم برای عقد و نماز و سایر کارها دنبال من می آیند ، منهم یک پام همیشه اورمیه است به مردم می گفته ، حاج آقا نیست ، اگر می خواهی من بیایم ! مردم هم می گفته اند -- به جهنم تو بیا !
اسم ایشان هم شد ، ملا جهنم !
حالا حکایت ما است ، به جهنم !
او اولماسین -- بو اولسون !
🔹من آخرین مطلب انتخاباتی را نوشتم
ما برای قوّت و امتحان قدرت پیرامون
وارد کار و زار می شویم
او نشد یکی دیگر را تعیین کنید ، برای
ما فرقی ندارد
حتی نوشتم مثلا مهر علی زاده !
بعد این نوشته ؛ مورد حمله کووید ۱۹
قرار گرفتم و عازم بیمارستان و از دنیای
انتخابات و دنیای واقعی بریدم و تنها
پس از واقعه و وقوع واقعه به خود آمدم
متاسفانه آقای دوست ما بسیار عجله کرده بودند با مهر علی خان پیرامونی
بیعت کرده بودند ، بدون اینکه از وی
تعهدی بگیرند که لااقل تا پایان رای گیری
دوام بیاورد و اگر کسی ان توان و قدرت و هله عرضه و شعور را ندارد که تا روز
انتخابات مقاومت کند ، با عرض معذرت
بی خود می کند که در انتخابات ثبت نام
و عده ای را مسخره و ملعبه دست های
آلوده به کرونای خود می کند !
بگذریم !
چه او انتخاب می شد و چه نمی شد ، هیچ فرقی نمی کرد ! همانگونه که الان
فرقی نکرده است !
هفت برادران در طول چهل و اند سال
در حاکمیت بوده و تنها امتیاز من نبودم
او بود را از دست دادند !
🔹من در زمان اشتغال به قضاوت مطلبی در جهت رد تز خوئینی ها نوشته بودم که اسلامی کردن دادگستری را دیگر ادامه ندهید !
به مرکز احضار شدم ، در یک خاطره ای
نوشته ام !
پرسیدند ؛ تو چه پدر کشتگی با اسلامی
کردن دادگستری داری ؟
گفتم : عزیز جان ، پنجاه درصد اسلامی
کفایت می کند ، اگر درست شد ، می فرمائی ببینید من با اسلامی کردن دادگستری ، ان را اصلاح کردم و اگر نتوانی ، تقصیر را گردن ما ریش ندار ها
می اندازی !
در این انتخابات دیگر همه چیز ، صد در صد بنی صدر شد !
دیگر نمی توان بازی من نبودم ، او بود !
راه انداخت .
بگذریم ........
چیزی عوض نشده است ، فقط بی خود و بی جهت چهار سال و یا احیانا هشت سال ، امر واقع گرائی و دمکراسی و در
نتیجه رفاه و توسعه عقب افتاده است !
البته من از خدا می خواهم که جناب
رئیس جمهور جدید موفق بشود ، ولی
چشم انداز خوبی ترسیم نشده است !
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب" نهاد دولت مدرن، شرح وظایف سازمانی و تیپ انسانی مقید به پرنسیپ های شغلی"👇
▪️وقوع نوعی از "استحاله- زوال- معنازدایی" که فقط موجب"تغییر در سطح بیان"و در سطح "حضور"در بالماسکه های تهوع آور" تظاهر"و چیدمان های مسخ کننده اعلام وفاداری به تظاهر،باقی نمی مانند ،بلکه چنان "انفصال-بهم ریختگی" بنیادینی در همه چرخه های زندگی رخ می دهد که "مفصل بندی" همه زنجیره های بشری را در هم می ریزد.
حادثه ای که به تولد، نضج و بلوغ نوع ویژه ای از ادارات، نهاد ها و سازمانها و وزارت خانه ها و نوعی از تیپ انسانی می گردد که"فاقد" حوزه کاری، تیپ رفتاری،نظام معنایی و روال اجرایی تعریف شده و قابل پیش بینی می باشد و بتدریج این "همه کاره های هیولایی و غیر قابل کنترل" به خصلت اصلی "ساختار های اداری" و تیپ انسانی"غالب" در این کشور ها تبدیل می شوند.
▪️مثلا "وزارت کشاورزی" به"جهاد کشاورزی" تغییر نام می دهد و با عبور و زیر پا گذاشتن "جهان نام های فعال در این عرصه" و مجموعه"نظم ها، هم نشینی ها،برنامه ها و رفتار های ساخته شده در چهارچوب "هر نام خاص"، همزمان هم سنگر ساز می گردد، هم راه ساز، هم برق و آب مصرفی تامین می کندو هم به سد ساز و مدرسه سازی می پردازد و همزمان در امور بهداشتی و پزشکی نیز دستی دارد و واحد درمان و بهداشت و آموزش پزشکی راه می اندازد و هم در تولید و واردات و توزیع اقلام روزانه زندگی مردم دستی دارد.
و حاصلش غالب شدن نوعی هرج و مرج ساختار شکن و وقوع نوعی"نام زدایی از نام ها"در کلیه شئونات زندگی است که به ازهم پاشیدگی کلیه ساختارهای اداری،شاکله های رفتاری و شخصیت های انسانی، مثلا در"وزارت خانه فهیم و کارآمدی" می شود که اسمش "وزارت کشاورزی"است.
و در برابر چشمان تیزبین همین وزارت خانه کارکرد زدایی شده،همانند همه وزارتخانه ها،نهادها و سازمانهای دولتی- حاکمیتی، و اعوجاج رخداده در کلیه شاکله ها، نظم ها و ساختارهای اداری کارآمد ِ آنهاست که کوه خواری، جنگل خواری،دشت و مرتع خواری و انواع چاه زنی های هیولایی، باغ سازی های ویرانگر و مصرف خائنانه آب هم ارز طلای یک کشور خشک برای برنج کاری در خوزستان و دشت ایذه و تبدیل کوهها و مراتع ملی به مزارع و باغهای خصوصی و ...اتفاق می افتد و از وزارت خانه ها و سازمان های متبوع خبری نیست.
▪️وقوع نوعی از تحول و دگردیسی"بد نهاد" و بد آموزی ساختارشکن در کلیه وزارت خانه ها،سازمان ها، ادارات و ساختارهای نه تنها نهاد دولت،که در کلیه عرصه های زندگی و جهان های فردی اتفاق می افتد که به نام زدایی از نامها و سلب اعتبار از رفتار سازمانی، هویت کارمندی و اداره امور زندگی و تقسیم کار اجتماعی درچهارچوب"شرح وظایف روشن و مبتنی بر دانش موضوعی، و شایسته سالاری حرفه ای"،منجر و منتهی می گردد. و بدترین خصلت این وضعیت ساختارشکن،تولد"نوعی از تیپ انسانی" است که مقید و پایبند به جایگاه ها و هویت های شغلی خود نیست و بدتر ازهمه "وضعیت مالی و رفاه زندگی فردی و خانوادگی هرکس" نه برآمده از جایگاه"َشغل سازمانی"او، بلکه بیشتر از آن به"آن کار دیگری" وابسته می شود که خارج از حیطه تخصص و شرح وظایف رسمی او قرار دارد.
▪️ همه همزمان به آپارتمان ساز، خریدار و مقسم و فروشنده باغ، زمین، مغازه، مطب و ...تبدیل می شوند و در چنین "رخداد ویرانسازی" است که"شاکله ها، نظم ها، هویت ها و پایبندی ها به شرح وظایف ها از هم می گسلند و همه چیز، همه کس و همه جا ، و حتی آداب، سنن و رسوم چندصد ساله بشری دود می شوند و هوا می روند.
در این وضعیت بحرانی است که بایستی متمرکز بر "وفاداری" و اصرار بر باز- زایی نظام تقسیم کار"تخصصی" و شرح وظایف سازمانی روشن و مسئولیت پذیری حرفه ای در حدود تخصص حرفه ای گردید و به رفع کاستی ها و اصلاح نقاط ضعف در محدوده شرح وظایف سازمانی هر کس، هر نهاد و هر وزارت خانه پرداخت.
▪️کشورهای انقلابی به"قلب"نوین و مترقی عرصه های زندگی در چهارچوب "دانش موضوعی و ادارات کارآمد و انسان متکی بر شایسته سالاری حرفه ای" نائل نمی گردند، بلکه با روزانه ساختن انواع موازی کاری ها و دخالت های خودسر،""تقلب بر باد دهنده همه چیز،همه کس و همه جا"" را به خصلت روزانه همه چیز، همه کس و همه جای زندگی تبدیل می کنند.
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۷۹ )
رهائی از چنگ کرونا !
✍عیسی نظری روزنامه نگار
🔸بسیار ساده اتفاق افتاد ، در یک نشست دوستانه احساس سرما نمودم ، فکر کردم ، سرما خوردم ، فردای آن روز
سینه ام ناراحت بود ، معمولا می گوئیم
سرما خوردگی به سینه ام ریخته است
پیش یک دکتر عفونی رفتم به این امید
که شربتی بدهد تا سینه ام از خشکی به
در آید و شربت خلط آور کار را فیصله دهد !
دکتر وقتی ماجرا را شنید و معاینه کرد ، گفت :
الان دیگر سرماخوردگی با این ماسک ها و فراوانی مصرف فراورده های بهداشتی و الکلی ممکن نیست ، شما کرونا گرفته اید !
هم آزمایش و هم سی تی اسکن از ریه ها
نشان آن بیماری بود .
جناب دکتر آقا زاده ، عکس های مرا دیده و تکلیف نمود که حتماً در بیمارستان طالقانی بستری شوم .
من قبلا نیز در بیمارستان های دولتی و خصوصی بستری شده بودم !
نظر خوبی نسبت به بیمارستان ها نداشتم ، اما اعلام اینکه : داداش کرونا
گرفتی !
به قول آن دختر اهل خوی :
داداش ماسکوی وور ، یولا دوش !
انسان کرونائی در یک لحظه از حالت
خود خارج شده و درد مند می شود !
🔸من همواره در طول سی سال خدمت
قضائی ، از اینکه محکومین به اعدام
به آرامی به سوی دار می روند ، تعجب
میکردم !
متوجه شدم این آرامش ، آرامش درماندگی و تسلیم شدن به سرنوشت
است ! ناتوانی انسان است در مقابل انچه
پیش امده و یا پیش می آید !
آخرین پرده نمایش ! نه شکوهی دارد و نه جاودانگی ، نه شعر های شعرا و نه قطعات ادبی و نه داشته های مادی و معنوی ، هیچکدام هیجانی نمی دهد ،
شادی بر نمی انگیزد !
🔸در بیمارستان طالقانی بستری شدم ،
خانم سر پرستار همراه چند پرستار به
اتاق آمد و خیلی آرام مسائلی را مطرح
کرد ، فقط در آخر گفت :
اینهم دگمه دم دست شما ، هر وقت نیاز
داشتی مثلا می خواهی سِرُم باز شود و یا می خواهی دست و صورت خود را به شوئی و خلاصه خواسته ای داری ، فقط
فشار بده ، ما بلافاصله حاضر می شویم !
گفتم که ، من در بیمارستان های خصوصی هم بستری شده بودم ، آن زنگ را می شناختم !
تب بالا رفته ، زنگ را فشار می دهی ، خانم پرستار نمی آید ، همراه بیمار به بخش پرستاری می رود و دعوا راه می اندازد ، داد و قال می کند ، این بار لج پرستار هم اضافه می شود و اصلا نمی آید !
حالا اون بیمارستان خصوصی است ،
دیگر چه انتظاری از سایرین داری !
ولی گاها مجبوری از قید و بند سِرُم و سیم و آمپول رها بشوی !
زنگ را زدم ، انگشت ام را بر نداشته ، پرستار حاضر بود !
خدای من اینجا یک سیستم جا انداخته اند ، در سرزمینی که همواره سیستم ها را از بین می برند !
من در عمرم چنین نظم و انتظامی در هیچ جائی ندیده ام ، همراه نداشتم و اصولا نیازی به همراه نبود ، پرستاران
بیست و چهار ساعته همراه بودند .
من در ان مدت هر لحظه شب و یا روز
هر وقت زنگ را به صدا در آوردم ، همان
لحظه پرستار حاضر بود ، همین به آدم
اعتماد به نفس می داد که تو ای کرونا
گرفته در بیمارستان هستی و ما مصمم
هستیم تو را از چنگ آن دیو نجات بدهیم
آسوده باش و بخواب ، ما به خاطر تو
نمی خوابیم !
🔸دکتر هم چنین بود ، جناب دکتر ناصر قره باغی ، وقتی بالای سر تو بود که همواره و هر روز بود ، عجله ای برای رفتن نداشت ، کسانی که بیماری قند و فشار خون دارند معمولا طعمه پر چرب و نرمی برای کرونا هستند ، اگر دکتری دلسوز و پرستاری دقیق نداشته باشند ، سر زا می روند .
در مدتی که من بستری بودم تمامی کارکنان بیمارستان به طرز عجیبی متاثر
از یکدیگر یک سیستم منظم سلامت را اجرا میکردند ، از هر کس هم که قبل از من و یا بعد از من در بیمارستان طالقانی
بستری شده اند ، پرسیدم ، دقیق آنچه را
که گفته ام ، تصدیق میکردند !
من معمولا برای تعریف و تمجید آفریده نشده ام ، ولی بیمارستان طالقانی انچنان
به سیستم علمی طب مجهز شده بود که
من را نه تنها به علم طب و نه تنها به پزشکان و پرستاران و کارکنان آن ، که به
سرنوشت تمامی مملکت خودمان امیدوار
نموده است !
اگر در این واویلای طب مصطلح به سنتی و یا اسلامی که همان قدیمی است
بیمارستانی به نام طالقانی بوجود آمده است و بخش کرونائی آن تحت نظر
دکتر ناصر قره باغی و دکتر آقا زاده و
پرستار و سر پرستاری چون خانم منصور راه افتاده است !
پس علم در این کشور هنوز می تواند
تمامی سیستم را بازسازی کند و زندگی را
شادان به سوی آینده رهنمون شود .
من به نوبه خود به عنوان یک شهروند
رها شده از چنگ کرونا از خدمه جزء
تا تمامی پرستاران و پزشکان و سر پرستار و بویژه جناب دکتر ناصر قره باغی و جناب دکتر اقا زاده تشکر و قدردانی می نمایم !
@navidazerbaijan
🔴 آب را خونین نکنیم !
✍عیسی نظری روزنامه نگار و قاضی بازنشسته آذربایجان غربی
🔹چهل و اندی سال ، عدم برنامه ریزی درست و کارآمد ، چهار دهه ، اجرای برنامه های صوری و بدون نتیجه ، از استانی که پر آب ترین قسمت این سرزمین بود ، استانی خشک و بی آب به دست دادید که مردم آن دیگر نه مشکل بی آبی ، پر آب ترین رودخانه ایران ، که مشکل آب خوردن پیدا کرده اند !
فرض کنید ، استان اذربایجان غربی و شرقی الان مشکل بی آبی دریاچه خود را
دارند ، خدای نکرده روزی بیاید که دیگر
مشکل ما ، نه دریاچه اورمیه که مشکل
پیدا کردن یک لیوان آب برای خوردن باشد !
راستی اگر آن روز ما برای اعتراض به این سیاست های خانمان برانداز جلوی استانداری غیر محلی اجتماع کنیم ، با
رگبار تیر بار و شلیک تفنگ روبرو می شویم ؟
🔹آقایانی که چنان هم آقا تشریف ندارید ! اگر ضد انقلاب و براندازان ، آب را گِل می کنند ، برای ماهی گرفتن است !
شما از خونین کردن آب ، چه قصدی
دارید ؟
در روزگار انتخابات و آخرین نفس های
امید و تدبیر به نظر می رسد ، این برنامه ها تعمدی بر امر فروپاشی و یا زمین سوخته تحویل دادن مملکت به آیندگان
است تا امر مدنی انتقال قدرت از روحانی به یک روحانی دیگر ، خیلی سخت به نظر برسد و کسی دیگر ، سودای امر مدنی و سیاسی در سرزمین ایران ننماید !
🔹دولت و حکومت در یک امر مدنی و به خصوص سیاسی و آبکی نباید ، امر ساده را پیچیده و آب آن را به خون تبدیل کند !
در کشور های عقب مانده ، امر آسان
آب رسانی و یا آب پاشی را به گلوله باران تبدیل می کنند ، چون می دانند که می روند و الا در کشورهای پیشرفته که ماندگار هستند ، همواره آب پاشی و آب بازی است و امر انتقال قدرت لازم نیست
کشته ای و خونی در پی خود ، داشته باشد !
هان ! ما می خواهیم افغانستان و یا عراق و سوریه و لیبی باشیم یا کشورهای
چند صد ساله چون آلمان و هند و .....
در دنیای پیشرفته در تجمعات و اعتراضات هم ممکن است ، کسی بمیرد ،
ولی هیچکس با گلوله مستقیم و جنگی نمی میرد !
🔹کل امر زندگی در دنیای امروز یک بازی است ، نهایت سهم یک مخرب و معترض به فرض تخریب کننده ، باطوم است و آبپاشی ، قاوالا قاشتی !
جنگ مال دو دولت است با سپاه جنگی و آرتش منظم ! شهروند فقط در مواردی که می خواهد ، مسلحانه علیه نیروی دولتی و ملتی ، وارد جنگ مسلحانه شود ، مصونیت مدنی و شهروندی خود را از دست می دهد !
در چهل و اند سال گذشته ، محیط زیست انسان ها روز به روز تخریب شده است .
در چهار دهه ، تمامی انسان های کارآمد و
در نهایت مستقل منزوی شده و یا برنامه های عناصر کارآمد از اجرا کنار گذاشته شده است !
خوزستان تنها یک استان نیست ، آبادگر
تهران و اصفهان و یزد است ، حداقل باید
حق آب خوردن در این مملکت داشته باشد !
خوزستان ، تنها یک استان نیست ، آبادگر آلمان و هلند و پرتغال و انگلیس و فرانسه است ، حداقل یک درصد انچه را
از انها گرفته اید به خود انها ، بدهید ،
مشکل آب انها حل می شود !
سرزمین دوبی و قطر و کویت و سرزمین
تازه استقلال یافته بحرین ، که هر یک
غولی در آب خوری شده اند ، چیزی داشتند که بیشترش را و مرغوبترش را
الاهواز و الخوزستان داشت !
این چه دست های بی هنری است ، که به هر چیز دست می زنید ، خرابش می کنید ؟
به هر کوهی نظر می کنید ، آب می شود !
به هر نعمت دل می بندید ، نقمت و بلا
می شود !
🔹ما آب را گِل نمی کنیم ، در هیچ امر غیر مدنی مشارکت نمی کنیم
اما هشدار می دهیم ، این راه و رسم مملکت داری نیست !
علاج واقعه را قبل از وقوع باید ، نوشدارو پس از مرگ سهراب ، به قول
پدران ما حنائی است که به جای نگو ، می مالند ! جان مردم را به لب نرسانید ، هویت آنها را انکار نکنید ، هم عرب هستند و هم صاحب اصلی مملکت ، هم صاحب اصلی کارون هستند ، اگر دیگران حق استفاده از آن را دارند ، خوزستان استحقاق بیشتر و اولی تری برای استفاده از آن را دارد ، پیرامون را فدای مرکز و مرکزیت نکنید ، بدون پیرامون مرکز تنه ای بدون دست و پا است ، بدون سر ، بدون محیط ، بدون زندگی ، بدون حیات ! فشار به پیرامون ، اگر از حد و اندازه بگذرد ، آنچه می شود ، غیر قابل پیش بینی است ، غیر قابل تصور ، جنگ را تبدیل به آبپاشی کنید
زندگی یک بازی است ، یک بازی کودکانه
آن را به خشونت نکشید .
وحشی نشوید ، اگر تحمل اعتراض و شعار و حتی اهانت و فحش را ندارید
بفرمائید استعفا بدهید !
پایه دمکراسی زمانی نهاده شد ، که کرال
به رعیت گفت : تو پُخی نیستی !
رعیت گفت : اما تو هستی !
کرال وا ماند ، دو راه در پیش داشت یا یارو را بکشد و یا از مقام پادشاهی خود
استعفا دهد ! و او راه سومی برگزید و گفت : تو دو بار پُخ هستی !
و رعیت شهروند امروزی پاسخ داد :
و تو سه بار پُخ هستی !
و اینچنین دمکراسی پا می گیرد !
@navidazerbaijan
🔴 زغوغای جهان فارغ
به سودای تو مشغولم
✍ عیسی نظری
🔹در دنیای پست مدرن ، دیگر تمامی کلان روایت ها تبدیل به ابزار هیولا سازی شده اند !
این روایت ها ، این تئوری های به اصطلاح ابزار شده ، در عمل ، کارکرد طبیعی خود را از دست داده و همسان
صاحبان خود ، در پی تبدیل خود به ابزار و آلت دست نیرو های جهانی امپریالیسم هستند !
تک تک این کلان روایت ها ، در نهایت به
نحوی در جهت سرکوب خواسته های
مردم در مناطق مختلف جهان است .
آنچه تا امروز با مسلسل و خمپاره به نجات مردم منطقه آمده بود ، با آمریکای
اشغالگر کشور خود صلح نموده و به کشتار دختران دبستانی مشغول است !
🔹آنچه برای نجات جهان ، مسلح به تئوری های جهانی ( کلان روایت ها ) خستگی ناپذیر در پی رزم با قدرت های استبدادی شرق بود ، تبدیل به قاتلین فرزندان مردم اعم از سربازان تورک و کورد و بلوچ و گیلک و لور و .....شده اند !
کسانی که در پی ساختن بهشت برین
برای مردم بودند ، فعلا جهنمی آفریده اند .
در همه جا چنین است ، در فلسطین
رزم مسلحانه مردان خدا ، در عمل به
نابودی نه اسرائیل که زیر ساخت های
خود فلسطین را بر باد می دهد !
آنچه در کلان روایت ها حرف اول را
می زند ، تبدیل آن ناجیان ، به نابودگران
مردم خود هستند .
آنکس که برای ایجاد مرکز خیریه ، میلیاردها ریال رشوه پیشنهاد می کند ،
در زیر این چتر طبیعتا شمشیر های برا
مخفی کرده است .
🔹کسانی که گنده گوئی را باب کرده و در پی نجات جهان هستند و به تغییر آن کمر بسته بودند ، در این جهان از تفسیر ان نیز عاجز هستند !
کلان روایت ها ، خود تبدیل به هیولا شده اند !
به سوی خرده روایت ها ، تئوری های کوچک و بی اهمیت ها پناه بیاوریم !
دیگر لازم نیست کسی جان خود را
به خطر بیاندازد ، تا دنیا را نجات بدهد ،
اگر بتواند آن چنان شور و شعوری کسب
کند که ته مانده سیگار مصرفی خود را در داخل اتوموبیل خود ، نگه دارد ، در
اصل قهرمان و ناجی مردم است ( ته مانده سیگار خود را از پنجره اتوموبیل
خود بیرون نمی اندازد هم ناجی آن راننده ای است که شلنگ بنزین اش شل
شده و موجب سوختن او و سایر مسافرین نمی شود و هم خود ناکس و احمق وی ، وقتی باد همان ته ماندسیگار خود را به داخل اتوموبیل خود وی بر می گرداند ، دست پاچه شده و تصادف نمی کند )
زغوغای جهان فارغ
به سودای تو مشغولم
🔹در دنیای پست مدرن ، باید بتوانی خود و زیر پای خود را محکم نگه داری ، تو اگر نتوانی خودت را دوست بداری و زندگی بکنی ، نمی توانی دیگران را حفظ کنی و یا دوست بداری !
آن کلان روایت من بمیرم تا دنیا و یا جهان و یا مردم من ، آسوده و راحت زندگی کنند ، معلوم است که یک دام است ، برای به دام انداختن جوانان خام وطن تا این ضحاک های مار به دوش و جنازه طلب های وطنی ، ارضا شوند که ببین من چه مبارزی هستم ، سترگ و جان بر کف ، ببین امسال در وطن صدها جوان در حون خود تپیدند !
پیر خنیاگر به قول خود ، چهل سال است
دام مبارزه برای جوانان می گسترد ، خود
همچنان زنده است !
همان فرمول ما جمع بشویم ، شما بروید
جبهه !
@navidazerbaijan
🔻ادامه مطلب"خاطرات و خطرات ( ۱۷۶ ) یک انقلابی در روز انقلاب"👇
▪️پیر مرد مسلح نا شناس دیگر غُر نمی زد الان یک اسلحه روغنکاری شده در دستم بود !
رو به من کرد و گفت :
الان وقت آن است که به رادیو و تلویزیون حمله کنیم و انقلاب را به
تمامی مردم ایران اطلاع بدهیم ، مرگ
استبداد و امپریالیسم در کشور ما فرا رسیده است !
من قبل از انقلاب در دفتر وکالت آقای
عبدالله فراهانی روبروی سفارت آمریکا
کار میکردم و وقتی به کاخ دادگستری
می رفتم ساختمان رادیو و تلویزیون را در روبروی آن در میدان ارک می دیدم ،
یک وانت پیدا کردیم ، من نشستن در جلو اتوموبیل بغل راننده را به پیر مرد ، پیشنهاد کردم ، باز غُر زد ، به پشت وانت
پرید ، منهم چنین کردم و پسر جوان ،
وقتی وانت راه افتاد پیرمرد مسلح و انقلابی گفت :
تو دانشجویی ؟
-- بله دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران
-- تو میدانی تمامی انقلابی های این سرزمین از دانشکده حقوق شما بر خاسته اند ، همگی بدون استثنا !
یک انقلابی خودش را در داخل فضای بسته گیر نمی اندازد !
به میدان ارک رسیدیم ، جلوی رادیو و تلویزیون یک تانک نگهبانی می داد ، مردم با دستان خالی به طرفش هجوم می بردند ، تا ما از وانت پیاده شویم ، تانک حرکت کرد و کمی بعد راننده بیرون امد و مردم هورا کشیده و شادی میکردند ، زنی به گردن راننده دسته گل انداخت و راننده لباس های خود را در آورد !
الان دیگر رادیو و تلویزیون بدون نگهبان
بود ، ما داخل آن شدیم ، همه جا خالی
بود ، کسی نبود ، در یکی از اتاق ها دختر و یا زنی بود ، وقتی ما را دید ، هق هق
گریه اش بلند شد !
گفتم :
خواهر گریه نکن ، ما به تو کاری نداریم
فقط جای میکروفون را به ما بگو ، باید پیروزی خون بر شمشیر را به اطلاع مردم برسانیم !
خواهر در حالیکه هق هق گریه امانش نمی داد جواب داد :
کدام میکروفون ؟
-- اونی که با آن با مردم حرف می زنید !
-- اما اون میکروفون که بشود با مردم
زنده حرف زد ، در رادیو تلویزیون است !
-- مگه ما الان در رادیو تلویزیون نیستیم ؟
-- آقا رادیو تلویزیونی که شما می خواهید ، اینجا نیست در جام جم است
اینجا برنامه های غیر زنده ضبط می شود
پخش در جام جم است ، خیابان پهلوی
طرف پارک شاهنشاهی خیابان جام جم !
▪️پیرمرد مسلح باز شروع کرد ، غُر زدن :
تو چطور دانشجوئی هستی که محل
رادیو و تلویزیون را بلد نیستی ؟
از انجا بیرون آمدم ولی قبل از اینکه
بیرون بیایم ، با کمک خواهر عزیز یک
نقاب درست کردم و به صورتم زدم ،
زیاد معلوم نبود که چه پیش می آید !
حاجی عمویم همیشه تعریف میکرد :
از بازار ، راسته حاج قاضی وارد خیابان
شاهپور شدم به طرف مرکز می رفتم
از میدان مرکز رضائیه مردمان بی شماری
به طرف من می آمدند ، از کنارم گذشتند
همگی شعار می دادند
اولدو وار - دوندو یوخ
یاشاسین سید پیشه وری
می گفت :
به بوغدا میدانی رفتم و معامله خود را انجام دادم و برگشتم در میدان مرکز
همان مردم برگشته بودند و شعار
جاوید شاه سر داده بودند !
آمدم میدان فردوسی ، راه دانشگاه
بسته بود ، پیاده راه افتادم ، کمی
مانده به چهار راه ، مردم یک کلانتری
را آتش زده بودند ، از طبقات بالا
وسایل و مدارک را به خیابان پرت
می کردند !
کمی بالاتر در طرف های حافظ و به نظرم فیشر آباد ، پادگانی بود ، به طرفش رفتیم تا به درب پادگان رسیدیم
فرمانده پادگان با عکسی از امام خمینی
بیرون امد و حتی نوشته ای در دستش
بود و به درب پادگان نصب کرد !
پیروزی مردم ایران مبارک باد
مردم برایشان شیرینی دادند ، ما هم با
فرماندهان پادگان روبوسی کردیم و دیگر
داخل پادگان نرفتیم !
▪️وقتی به دانشگاه تهران رسیدم ، هر کسی یک ژ- ث روی دوشش بود ، خیابان امیر آباد را پیاده رفتم ، تمامی وانت ها و کمپرسی ها پر از ادم های مسلح بود ،
یک بچه ده ساله قدش اجازه نمی داد
اسلحه را بر دوش بکشد ، دوتا اسلحه را
روی زمین می کشید
دانشگاه جلسه برگزار نشده بود ، به خانه
مادر سید عباس معارف رفتم ، برادربزرگ معارف خانه بود و مادرش شیرین پلو
پخته بود ! وسط انقلاب خونین و اسلامی ایران من یک شکم سیر ، شیرین
پلو خوردم !
@navidazerbaijan
🔴مصاحبه تلفنی با آقای مجیدی دادستان عمومی و انقلاب اورمیه در خصوص ساخت و سازهای غیر مجاز در سیر داغی اورمیه
@navidazerbaijan
🔻 ادامه مطلب "اعتراض جمعی از اعضای تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه به عملکرد اتاق تعاون آذربایجان غربی"👇
▪️همچنین با یادآوری چند باره «عدم صلاحیت دو نفر از اعضای هیات مدیره شرکت بدلیل احراز کارمند رسمی بودن آنان و از اکثریت افتادن اعضای هیات مدیره و به طریق اولی ادامه تصدی مدیرعاملی شرکت به عنوان رکن اداره کننده شرکت تعاونی و عدم صلاحیت جهت تصدی نمایندگی شرکت بر حسب مسئولیت خویش به عنوان وکیل در قبال موکل» تاکید کرده است ولی متاسفانه اتاق تعاون با نادیده انگاشتن این نامهها همچنان بر دخالت در امورات این شرکت اصرار کرده و جای تعجب است که روز به روز بر تعداد پرونده های مفتوحه در مرکز داوری آن اتاق علیه اعضای شرکت در طی روزهای اخیر افزوده میشود و شواهد نشان می دهد هیات مدیره شرکت و اتاق تعاون عزم جدی در صدور
آرا و توافقات صوری در طی روزهای اخیر دارند.
▪️در این نامه تاکید شده که هیات مدیره و مرکز داوری، مسئول وارد شدن ضرر و زیانهای احتمالی به شرکت و اعضای آن که از طریق صدور توافقات و آرای داوری صورت خواهند گرفت، می باشند.
▪️در بخش دیگری از نامه سوال شده که علت اصرار بر ادامه وضعیت کنونی با وجود منع قانونی دو نفر از اعضای هیات مدیره از سوی اتاق تعاون چیست؟ و چرا در خصوص ادامه فعالیت جاری شرکت و طرح دهها پرونده داوری در آن اتاق، موضوع عدم تطابق اساسنامه مطرح نمی شود؟ و سوال اساسی تر اینکه تکلیف ماده 69 قانون بخش تعاونی که صراحت دارد «کلیه شرکتها و اتحادیههای تعاونی موظفند اساسنامه خود را با این قانون تطبیق دهند و پس از تأیید وزارت تعاون تغییرات اساسنامه خود را به عنوان تعاونی به ثبت برسانند در غیر این صورت از مزایای مربوط به بخش تعاونی و اینقانون برخوردار نمیباشند» چیست؟
▪️امضاکنندگان این نامه در پایان با بیان اینکه «هیات مدیره و مدیرعامل غیرقانونی این شرکت، با پناهگاه قراردادن اتاق تعاون و مرکز داوری برای خود، در تلاش هستند تا با آرا و توافقات احتمالی در آن مرکز که با پنهان کاری و ادعاهای خلاف واقع صورت میگیرد، بر تخلفات بزرگ و محرز خود سرپوش گذاشته و درصدد انتفاع از منابع مالی و دارایی های غیرمنقول شرکت می باشند» درخواست کرده اند «با مدنظر قراردادن موارد مطروحه، با دقت کافی نسبت به موضوع شرکت تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه تجدیدنظر و با کمک در جهت توقف فعالیت های جاری شرکت و برگزاری هرچه سریعتر مجامع قانونی و انتخاب هیات مدیره جدید، در حل مشکلات و معضلات این شرکت مشارکت فرمایید».
▪️شرکت تعاونی مسکن مطبوعات ارومیه ۱۱۹ عضو دارد و مجتمع مسکونی برج خبرنگار علیرغم اتمام کارهای اجرایی و تحویل واحدها به اعضا، همچنان با مشکلات مالی و حقوقی فراوانی مواجه می باشد.
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۷۵ )
شهید بهشتی از حوزه عراق می ترسید !
✍عیسی نظری روزنامه نگار
▪️اولین عاشورای پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود ، تحریریه کیهان در تقلای بستن
صفحه اول روزنامه کیهان بود ، یک عکس روی میز تحریریه بود ، من برای بار اول چنین عکسی را می دیدم !
در دوران دبستان و دبیرستان خودم زنجیر می زدم اما از وقتی که وارد دانشگاه شده بودم ، زنجیر نمی زدم ، اصلا آن را اهانت به عزاداری می دانستم
اما آن زمان که زنجیر میزدم ، باز چنان
عکسی و صحنه ای ندیده بودم .
عکس نشان می داد که حدود دویست و یا صد روحانی با لباس روحانیت دسته
زنجیرزنی تشکیل داده و زنجیر می زدند
وقتی ما زنجیر زنی می کردیم ، چنین صحنه ای محال بود ، روحانی ها نه دسته تشکیل می دادند و نه زنجیر می زدند ، فوق اش روحانی کاروان یک نفر بود که در وسط و یا اول و گاها اخر دسته ، آرام سینه زنی میکرد .
به عکس خیره شدم ،
چطور تا حالا من چنین دسته ای ندیده بودم !
وقتی تحریریه تصمیم گرفت ، عکسی از
عزاداران حسینی و دسته زنجیرزنی بر صفحه اول کیهان نقش ببندد ، عکس مدل بر روی صفحه میز تحریریه کیهان
آماده بود ، بنظرم صدیقی و یا فرقانی ،
شاید هم جلال رفیع عکس را به دست
گرفت ، از لب و لوچه اش آب سرازیر
شد ، خدائی همه چنین شدند !
▪️اوایل انقلاب ماها شیفته این نشانه ها و نماد های انقلابی و ایدئولوژیک بودیم ،
دنبال عکسی از دسته زنجیر زنی بودیم
حالا عکسی از دسته زنجیر زنان روحانی
با لباس روحانی دمِ دستمان بود ،
دنبال یک چشم بودیم ، خدا عنایت کرده بود ، دو تا چشم !
نزدیک به نیم قرن از آن روز می گذرد ،
من ، هنوز هم گاها به ان فکر می افتم ،
آن عکس را چه کسی روی میز تحریریه
کیهان گذاشته بود ؟
دو و یا روز بعد ، من به پیش دکتر بهشتی رفتم .
در حین صحبت پرسید :
آن عکس ! کار چه کسی بود ؟
-- کدوم عکس !
-- همون دسته زنجیرزنی ملا ها ، صفحه
اول روزنامه تان ؟
-- کار کسی نبود ، یک عکس تزئینی بود ،
در آرشیو کیهان !
دکتر خندید و گفت :
یادت می آید می پرسیدی ، امام قرار بود ، اول دانشگاه تهران بیاید و بعد به
بهشت زهرا برود ، چرا برنامه این شکلی
شد ؟ منهم برایت گفتم که امام توسط
حوزه عراق مصادره شد !
آن آخوند ها ، همین اخوند های عکس
صفحه اول روزنامه شما است !
خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند !
نزدیک به نیم قرن از آن واقعه می گذرد ،
هنوز هم گاهی به آن فکر می کنم ، چه کسی آن عکس را سر بزنگاه روی میز
تحریریه کیهان گذاشته بود ؟
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۱۷۴ )
محاکمه صحرائی برای خوردن دو خرما !
🖌عیسی نظری
🔸اخیراً در بحبوحه انتخابات ، خاطره
نویسی هم از آن حرف هاست !
اما چه کنم ، من پیر شده ام ، از اتفاقاتی که هر روز برایم پیش می آید ، خاطراتم
تداعی می شود و این خاطرات به شکلی
به موضوعات روز بر می گردد .
مثلا وقتی بیانیه جمتا را خواندم ، یاد این خاطره افتادم .
آقای هنربخش از زندانیان سابق سیاسی
بود ، با ما به کوهنوردی می آمد ، هم از السابقون بود و هم زندانی سابق و هم تئوریسین بود و هم ممنوع السخن ، یعنی از فعالیت ممنوع شده بود ، یعنی مشروط و با تعهد به بیرون امده بود ، از تورک های قزوین بود .
ما در گروه کوهنوردی ، آداب و رسوم
انقلابی را رعایت می کردیم ، یعنی این
طوری بار آمده بودیم .
🔸روزی نفری یک خرما دادند ، من خوردم و بعد چائی خودم را در یک لیوان تحویل گرفتم و به لب رودخانه رفتم در زمین خدا ، کنار رود
خدا یک خرما دیدم و اونو هم خوردم ،
خدا برایتان روز بد نیاورد ، همین نعمت
احمدی وکیل در تهران نیست !
که از صدای آمریکا و بی بی سی و ایران
اینترنشنال نوای آزادی می پراکند ؟
خدائی مرا به محاکمه صحرائی کشید ،
در صحرای برهوت اطراف البرز رسما
جلسه شورای منصفه تشکیل شد که
اوهوم ! دو تا خرما می خوری ؟
بگذریم ....
اعضای سال اول بویژه از تهران و بخصوص دختران ، معمولا مادرانشان
انواع غذا های لذیذ و چرب دار در کوله
پشتی آنها قرار می دادند که هم خودت و هم دوستانت در کوه ها و در و دشت بخورید .( بیچاره ها ، لابد فکر می کرده اند ، که دوستانشان آدم معمولی هستند و باز لابد از خوردن آن اغذیه کیف می کنند و از دخترشان راضی که غذای بیشتری آورده است ) .
منهم به طبع آموزش انقلابی ، اعتراض
میکردم که خانوم این چه وضعه ؟
مهمونی اومدین ؟
این غذا ها را بریز دور و دیگر تکرار نشود .
هنربخش دستی به ریش خود می کشید و می گفت :
درست عیسی جان ! نباید بیاورند و نباید
تکرار شود ، ولی خوب ! حالا که آورده اند و حالا که هست ، این بار بسم الله
بخوریم و امید وار باشیم که تکرار نشود !
🔸منهم وقتی اعتراض آقای حسین ذوقی عزیز را خواندم ، یاد جناب هنربخش بزرگوار افتادم ، که ذوقی جان عزیز درست که نباید اینطور قلع و قمع می شد به خصوص پزشکیان ، ولی خوب !
حالا که دیگران هستند مثلا اسم اش
چی بود ؟ مهر علیزاده مراغه ای !
فدایت شوم ، برای ما چه فرقی دارد ،
اون نشد ، این یکی ، اپرای مشهدی عباد
که یادت هست !
فدایت شوم چه فرقی می کند ، زن ، زن است ! رئیس جمهور هم ، رئیس جمهور است !
تازه آنها بروند ، اعتراض کنند که پلو ها ، چلو ها را خورده اند ، به ما چه ، کی را حذف کرده اند !
نقل است که موسی به طور سینا می رفت ، برای دیدار خداوند ، تو راه یک نفر را دید که با شن ، خود را پوشانده است
به موسی گفت :
یا موسی ، حین ملاقات با خداوند ، وضع
مرا هم یاد آوری کن !
موسی در ملاقات خداوند به ایشان گفت :
یا خداوند ، در راه طور سینا بنده تو با شن خود را پوشانده بود ، ( شن خواب )
یک لطفی هم به ایشان بکنید
ظاهراً نقل کرده اند :
حضرت خداوندی فرمود ، برایش بگو
اگر نا شکری نماید ، امر می کنم یک بادی
بوزد که تمام آن شن ها را هم باد ببرد !
فدایت شوم !
🔸اگر شورای نگهبان یک بادی بوزاند که همین هفت برادران هم رد صلاحیت
بشوند ، چه خاکی به سرمان بکنیم ؟
بس نیست ، هفت برادر مثل شاخ شمشاد
از ما رای می خواهند !
بدون نا شکری ، یکی را معرفی فرمائید
تا رای بدهیم
رای دادن حق مسلم ما است !
جمتا مستدام
@navidazerbaijan
🔴فرق پدر ها با رئیس جمهور ها !
🖌عیسی نظری
🔹دوگونه انسان است که برای آنها ، هیچگونه آموزشی پیش بینی نشده است
دیروز که رمان جزءاز کُل ( نوشته استیو تولتز) نویسنده استرالیائی را می خواندم بدین سطر که رسیدم ، کله ام سوت کشید ! نوشته بود :
پدرو مادر شدن ، هیچ آموزشی لازم ندارد ، هر احمقی هر لحظه بخواهد ، می تواند پدر و مادر شود .
در صندلی خود میخکوب شدم ، راستی
چرا تا کنون به این فکر نکردیم ، برای
هر فن و کاری آموزش لازم است الا پدر
شدن !
پس وقتی هم خبطی مرتکب می شود ،
نباید زیاد متعجب شد .
افکارم دنبال این مطلب را گرفت ، 🔹راستی غیر از پدر ، چه کس و یا کسانی آموزش لازم ندارند ؟
روسای جمهور ! نمایندگان مردم !
عجب خبطی ، عجب حماقتی !
یاد ماجرای پرواز انقلاب افتادم ، اول
قرار بود ، حضرت امام در جلوی دانشگاه
تهران سخنرانی کنند و بعد عازم بهشت
زهرا شوند ، در اتاق فکر انقلاب اسلامی
جنب کتابخانه اسلامی دانشکده حقوق
دانشگاه تهران ، افراد مستقر در پرواز
انقلاب جسته و گریخته نام برده می شدند ، عمده سخنگویان ((مثلث بیق ))
بودند .
مثلث بیق عبارت بودند از ( بنی صدر - یزدی - قطب زاده )
فکر کردم ، الان اگر می توانستم و اگر
قدرت داشتم ، پرواز که به زمین نشست ، حضرت امام که بیرون آمد ، به خلبان می گفتم :
برادر بقیه را برگردان به فرانسه ( پاریس) !
یکی از رفقا پرسید :
به چی فکر می کنی ؟
هر چه در فکرم بود ، بیان کردم ، دوستم
سرخ و سفید شد و گفت :
پسر زبانت را گاز بگیر ! بشنوند ، خودت را تبعید می کنند !
جواب دادم :
نقل کفر ، کفر نیست . فقط فکر کردم ،
پنجاه سال آزگار ، انقلاب از هر انحرافی
تضمین و گارانتی می شد !
الان هم در ان حال و هوا هستم ،.
🔹اگر تمامی کاندید های ریاست جمهوری را ، در یک کامیون جمع بکنند و آنها را از مملکت تبعید کنند ، تا سال ها فساد و رانت و رانت خواری بر چیده می شود !
کسی که در این شرایط واویلای محیط
زیست ، مسائل اقتصادی و بیکاری و دزدی و چپاول و فساد و رانت خواری
در پی رییس جمهور شدن له له می زند ،
ببین چه اعجوبه ای است ، ببین که ، چه
در مغزش می گذرد !
هله به جهنم ، همین که این اعجوبه علم
دوره اش سر آمده ، خودش نعمتی است
دیروز با دو گوش ام شنیدم که فرمود :
واکسن کرونا ، سوهان قم نیست !!
خدائی عجب شعبده بازی !
مثلث( بیق سابق به مثلث رفش لاحق )
تبدیل شده ، بیق در تهران و رفش در اورمیه دست از یقه ما بر نمی دارد .
دوستان ! هیولاها دارند می آیند ،
خدایا ما را و شهروندان ما را از شر اعجوبه های ، هیولا شده ، محفوظ بدار
آمین یا رب العالمین !
@navidazerbaijan
🖌خاطرات و خطرات ( ۱۷۲ )
روسای جمهور
🖌عیسی نظری
🔸تازه انقلاب شده بود ، مجلس خبرگان
قانون اساسی را تصویب میکرد .
من مصاحبه ای با آیت الله منتظری کرده بودم ، ایشان پیشنهاد شورای ریاست
جمهوری داده بود ، من هم رنگ و رو رفته و با ترس و لرز ، آن را در کیهان
مطرح کرده بودم ، حتی جرئت نکرده بودم ، اسم خودم را بنویسم ، هر کس
می شنید ، می خندید . ریاست جمهوری
شورائی !
معارف استاد مسلم فلسفه ، پوز خندی
زد و گفت :
حالا شورای چند نفره ؟
-- مسخره می کنی ؟
-- نه به خدا ، چه مسخره ای ؟ می پرسم
شورای پیشنهادی آیت الله ، چند نفره است ؟ پنج نفره ؟ هفت نفره ؟ بیست نفره ؟ به تعداد آیت الله های مملکت ؟
یا به تعداد سازمان های آزادی بخش ؟
سوال کردم عزیزم !
فردای آن روز به مجلس خبرگان رفتم ،
آیت الله منتظری در اتاق مخصوص شاه
بود ،
🔸پرسیدم : حاج آقا ، می پرسند ، ریاست جمهوری هم ، مگر می شود ، شورائی باشد ؟
آیت الله خیلی آرام و معمولی گفت :
چرا نمی شود ، آقای نظری ! اگر دیکتاتوری باشد ، خوشت می آید ؟
برگشتم به کیهان ، دودل بودم ، این گفتگو را هم بدهم برای چاپ یا نه !
خودم را قانع کردم که این بحث ادامه
پیدا نکند ! شان ریاست جمهور و ریاست جمهوری پائین می آید !
در دانشکده حقوق یک بلوچ بود ، در رشته سیاسی می خواند ، سواد خوبی
داشت ولی به عقل وی مشکوک بودم ،
از خان زاده ها بود ، اما در گروه ما بود ،
کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق دانشگاه تهران ، بیشتر بچه های ما ، تورک - تهرانی - مشهدی - یزدی - اصفهانی - عرب - لر و ....بودند ، اما بلوچ ها محدود به چند نفر بودند ، وقتی این بلوچ پیش من آمد ، بدون مقدمه پرسید :
شما از کانون کسی را به ریاست جمهوری
برای کاندیداتوری معرفی می کنید ؟
تعجب نکردم ، گفتم که به عقل وی مشکوک بودم ، همواره نبوغ را دیوار به دیوار جنون خوانده و معتقد بوده ام !
با بی میلی گفتم :
مثلا ؟
آرام و با متانت گفت :
مثلا خودت ، جلال رفیع ، معارف ، زهرا شجاعی ، ملائی ( توانا ) ،
بابا کاظم زاده ، رضا مرشدی ، رحیمی اصفهانی ، فیروز اصلانی ، میر قادری ،
صحرائی ، حقیر زاده ، شیخ الاسلامی ،
عصا بدست ( الهام ) ، هنربخش و.....
امان ندادم حرف هایش را ادامه دهد ، نعره زدم :
منظور !
دست پاچه شد و به آرامی جواب داد :
می خواستم منهم اعلام آمادگی کنم !
خنده ام گرفت
گفتم :
ببین عزیز ! آیت الله منتظری پیشنهاد
داده ، ریاست جمهوری شورائی شود ،
منتظر تصویب آن هستیم ، من و تمام آنهائی که نام بردی و تو همگی شرکت
می کنیم و عضو شورای ریاست جمهوری
می شویم !
بالاخره رفت ، نمی دانم قانع شد یا نه !
🔸بنی صدر انتخاب شد و مدتی بعد به
لحاظ عدم لابد لیاقت و شرایط عزل شد .
حالا چهل سال گذشته است ، ثبت نام نام آوران ملت ، نشانه سالی نیکو است ،
چون از بهارش پیداست !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۷۰ )
پزشکیان استحقاق رای
مردم تورک را دارد !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔸اوایل انقلاب بود ، سال های خشونت انقلابی های گوناگون نسبت به یکدیگر ،
طبیعتا دادگاه های انقلاب هم یک طرف
ماجرا بود ، به ویژه در آذربایجان و به ویژه در تبریز !
من دادیار دادسرای عمومی اورمیه بودم ، همکاری داشتم به نهایت نجیب ، با اصالت و به خصوص دوست .
در تبریز برادرش گرفتار شده بود ، دانشجوی سال های آخر پزشکی و سال شصت شمسی ، بهشتی در یک عملیات
مشکوک شهید شده و درگیری نیرو های
داخلی آغاز شده بود ، درست همان گونه
که بهشتی گفته بود !
سال شصت در پیرامون بسیار مغشوش بود ، به قول پدران ما :
آت ایزی ، ایت ایزینه قاریشمیش ! کیم
دوست ، کیم دوشمن ، کیم دَلی کیم عاغیللی
بللی دئییل دی !
🔸دوست من ، همکارم بود ، من دادیار دادسرا بودم و ایشان بازپرس ، من غلط های خودم را از او می پرسیدم .
نشستیم که چه کنیم ، دیر بجنبیم ، ممکن است کار از کار گذشته باشد ، طبیعی بود ، به پیش مسئول پرونده برادر دوستم در دادگاه انقلاب اسلامی
تبریز برویم !
نه او را می شناختیم و نه او ما را می شناخت ، چه بسا در همان زندان ما را هم قاطی سایر متهمین می کردند !
من به پیش نماینده امام ، آیت الله قریشی رفتم و ما وقع را نقل کردم و توضیح دادم ، کمک به یک بی گناه را وظیفه خود می دانم ولی در تبریز کسی را نمی شناسم و مرا نیز نمی شناسند ، ممکن است فکر های بدی بکنند و سفارش ما نتیجه عکس بدهد ، برای رهائی او می رویم و چه بسا گرفتارترش
سازیم !
آقای قریشی ، نماینده رهبری در استان آذربایجان غربی که از مدت ها پیش و از قبل از انقلاب آشنائی و دوستی داشتیم ، مصلحت دیدند ، طی نامه ای مرا به امام جمعه شهر تبریز و نماینده رهبری استان آذربایجان شرقی ، معرفی کنند که عیسی
از ماست و آنچه گوید بر اساس شرع
انور است و خلاصه از السابقون است و
اوزللیک له نویسنده اسلامی است و کتب اسلامی در زمانه شاهی نوشته !
🔸من و دوستم ورودی تبریز ، حوالی پلیس راه مرند - تبریز ، به ایست بازرسی رسیدیم .
آن سال ها ارتباط اورمیه - تبریز ، از طریق راه اورمیه - سلماس - خوی -
مرند تا تبریز بود .
در ایست بازرسی یک خشونت و جدیت و یک نگرانی موج می زد ، پیاده شدم و صندوق عقب را باز کردم ، خودم و همراهم را معرفی کردم ، من دادیار شهر اورمیه و همراهم بازپرس اورمیه است .
مامور ایست بازرسی که مامور لابد کمیته بود ، بلافاصله سلام نظامی داد و خبردار ایستاد ، تعجب کردم ، هیچ مامور کمیته ای چنین نمی کرد و از مامورین ارتش و شهربانی که چنین می کردند ، از طرف کمیته ای ها استقبال نمی شد و حتی بدشان می آمد !
پرسیدم :
مامور کجائی ؟
گفت : قربان ارتشی بودم ، زمان شاه اخراج شدم ، الان در کمیته خدمت می کنم ! گفتم :
ما می خواهیم پیش امام جمعه برویم ،
امان نداد جمله ام تمام شود و سریع جواب داد :
نروید بهتر است قربان !
-- برای چه ؟
-- برای اینکه امام جمعه تبریز ( یادم نیست گفت ، صبح یا شب ) ترور شد ،
یک فردی که به خودش بمب بسته بود ،
خود و امام جمعه را منفجر کرد !
من و دوستم هاج و واج ماندیم ، نمی توانیم به نزد امام جمعه برویم و نمی توانیم به اورمیه برگردیم ، در این مواقع
متهمین سیاسی بیشتر در خطر قرار می گیرند .
🔸در ورودی تبریز مثل دو پرنده ، بال و پر ریخته ماندیم ، شهر به این بزرگی و ما بی کس !
دوستم گفت :
تو از تبار انجمن های اسلامی هستی ، حالا گیرم دانشگاه تهران ، کسی را از دانشگاه تبریز ، نمی شناسی ؟
گفتم : چرا ! یکی را می شناسم ، فقط نمی دانم ، چه واکنشی داشته باشد ، اتفاقا با برادرت هم در یک دانشگاه و یک دانشکده است ، همشهری هستیم ،
آقای پزشکیان ، به پیش وی رفتیم
مثل دوستان صمیمی با ما برخورد
کرد ، اتفاقا متهم ما را می شناخت و برایش احترام قائل بود ، نامه ای به دادگاه انقلاب نوشت و
مرا همانند آقای قریشی معرفی کرد
من و دوستم نتیجه مثبت گرفتیم !
امروز که فهمیدم ، پزشکیان می خواهد
کاندیدای ریاست جمهوری باشد ، یاد این خاطره افتادم ، اگر بتواند صلاحیت بگیرد ، می ارزد که ما تورک های ایران
رای خود را به این تورک اورموی بدهیم !
@navidazerbaijan
خاطرات و خطرات ( ۱۶۹ )
🔴اولین خاطره نویسی در کیهان
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
▪️از روزی که آن واقعه اتفاق افتاد ، نزدیک به نیم قرن می گذرد ، اما این مملکت همان است و هیچ فرقی نکرده است ،
هر چند سال یک بار ، این واقعه تکرار
می شود ، از طرف نهاد های قضائی و یا
مرکز وکلا و یا سایر نهاد های دولتی و غیر دولتی ، منهم خاطره ای می نویسم و یا نقل می کنم ، اولین خاطره نویسی
در چهل و اند سال پیش در کیهان اتفاق
افتاد .
چهلمین روز شهادت استاد بزرگوار آیت الله مطهری بود ، تحریریه کیهان در جنب و جوش تهیه یک ویژه نامه برای اربعین
شهادت او بود .
جهانبخش ناصر برای تهیه آن انتخاب شد ، جلال رفیع پیشنهاد کرد ، هر کس
خاطره ای از ایشان دارد ، بنویسد !
من اعلام آمادگی کردم ، من از وی خاطره ای داشتم .
▪️سالها قبل بود ، قبل از انقلاب ، در اتاق نشریه تندر نشسته بودم ، جنب کتابخانه اسلامی دانشجویان ، سعیده داخل اتاق شد و گفت :
یک دانشجوی دانشکده الهیات در کتابخانه اسلامی به دنبال شما می گردد ،
به کتابخانه اسلامی رفتم ، این دانشجو را نمی شناختم !
فرستاده دکتر مفتح بود ، کد ارتباطی درست بود و گفت ، حامل پیامی از دکتر
است ، ساعت پنج بعد از ظهر دکتر در مسجد ارک تهران منتظر شما خواهد بود
نیروهای خودتان را هم بیاورید !
گفتم :
دکتر نگفت برای چی ؟
-- نه ، نگفت !
-- اما تو میدانی برای چی !
-- آره من میدانم ، دکتر شریعتی شهید
شده است و دکتر مفتح ان را در مسجد ارک اعلام خواهد کرد !
سر ساعت با سایر دانشجویان دانشکده
حقوق دانشگاه تهران به مسجد ارک رفتیم ، ورود ما در اطراف مسجد کسی
نبود ،
▪️دکتر شهادت شریعتی را در لندن
اعلام کرد ! مسجد را شیون فرا گرفت !
در همین هنگام درب های بزرگ مسجد
بسته شد ، سرگرد پر رو و جوان نیرو های ضد شورش با چکمه وارد مسجد شد ، درست به جلو منبر آمد ، جائی که
دکتر مفتح و سایر آقایان از جمله مطهری نشسته بودند و با پر روئی تمام گفت :
آقایان روحانیون لطف کنند ، تشریف ببرند ، راه خروج را برایشان باز می کنیم
اما آقایون دانشجویان مهمان ما خواهند بود !
هیچکس از جایش تکان نخورد ، این سگ هار هم با چکمه و کفش وارد صحن مقدس مسجد شده و هم در این واویلای
شهادت دکتر شریعتی می خواهد صف روحانیون را از ما دانشجویان جدا کند ،
کور خوانده است !
اولدو وار - دوندی یوخ !
▪️سرگرد جوان یکبار دیگر نعره زد ، من برای بردن همه به اندازه کافی ریو دارم ،
برای آخرین بار می گویم :
آقایون روحانیون آزاد هستند ، بفرمائید
تشریف ببرید ، برای بار سوم تکرار نمی کنم !
آقای مطهری به آرامی از جای خود برخاست و راهی درب خروج شد ، به دنبال آن تمامی روحانیون پشت سر وی
ردیف بیرون رفتند ، حتی دکتر مفتح هم ، بگذریم که چه اتفاقی افتاد !
من این خاطره را نوشتم و برای چاپ
در ویژه نامه به جهان بخش ناصر دادم ،
در تحریریه قرائت شد ، همه هاج و واج
مرا نگاه میکردند !
جلال گفت :
پسر این چیه نوشتی ؟
گفتم : خوب ! خاطره من است !
-- تو اینهمه از دانشکده الهیات ، از کانون
توحید ، از کلاس های مختلف از حسینیه ارشاد خاطره داری ، چرا این خاطره به
یادت آمد ؟ این خاطره قابل چاپ نیست !
گفتم :
خوب چاپ نکنید ، اینها بخشی از زندگی
من است ، با خوش آیند و بد آیند کسی انها را عوض نمی کنم !
@navidazerbaijan
🔴فرزندانت کجا هستند ؟
🖌عیسی نظری روزنامه نگار ، حقوقدان
▪️انقلاب اسلامی با آن عظمت و بزرگی که توانست با دستان خالی نظام دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را حواله زباله دانی تاریخ کند ، چرا نمی تواند به ساده ترین سوالات خبرنگاران و روزنامه نگاران جواب بدهد ؟
در طول چهار دهه نظام اسلامی نه تنها
مامورینش ، حتی سران آن اولا - سعی
کرده اند خود را در معرض سوالات روزنامه نگاران قرار ندهند ، ثانیا - اگر
در مقابل روزنامه نگاران و خبرنگاران
قرار گرفته اند ، سعی نموده اند که آن وضعیت را مهندسی نمایند ، ساده ترین
وجه آن جواب به سوالات گزینشی و از
قبل آماده شده و یا خبرنگاران مخصوص و از قبل تعیین شده جواب بدهند !
تاکنون هیچ مسئولی در دولت و حکومت جمهوری اسلامی نتوانسته است
که این بدیهی ترین ، روشن ترین و ساده ترین فرمول امر مردم سالاری و امر دمکراسی را در جامعه به مرحله عمل برساند !
فرقی هم نمی کند که از کدام جناح باشد ، شما به عنوان خبرنگار و روزنامه نگار نمی توانی بدون سپر سلامتی و امنیتی سوال بپرسی !
▪️من به عنوان مثال بخت خود آزموده ام ، در مرکز قدرت و پایتخت آن ، هیچ خبرنگاری نمی تواند از حاج علی اکبر ولایتی بپرسد در این چهل سال سیاست
خارجی تو چی بوده ؟ او کهن سال مردی
است از تبار وزارت خارجه ، معلوم است
که نمی توانی سوال کنی ، از بچه دیروزی که هنوز به مرحله بلوغ نرسیده و حتی به صورت مستقل نمی تواند تصمیم بگیرد که رئیس جمهور بشود یا نه و حتماً باید اجازه بگیرد ، هم نمی توانی سوال کنی !
یک خبر نگار بگوید که از حسن خمینی
سوال کردم و جواب گرفتم که آقا اگر مریضی به پیش حضور زنده حضرت امام خمینی می رفت و می گفت که فلج
است او چه می فرمود ، معلوم است می فرمود ، من طب نخوانده ام برو پیش یک پزشک ارتوپد !
حالا آقای من و ملت جواب بدهد ، روزی
حداقل دو بار از کنار کسانی که برای علاج فلج در کنار مرقد خوابیده اند و از
مرده آن حضرت برای خود درمان می خواهند ، عبور می کند ، یک روز به آنها
گفته است که عزیزان، پدر من پزشک
نبود ، اگر هم پزشکی می دانسته ، مرده است دیگر نمی تواند کاری برای شما انجام بدهد !
▪️جامعه مدنی ، رفاه و دمکراسی ، ایمان و اعتقاد مردم ، با صداقت و راستی عجین است ، با شفافیت و آگاهی روشن می شود ، هزار سال و حتی ده ها هزار سال هم ، با دروغ و ریا با تاریکی و جهالت ، راه به جائی نمی برد !
تمامی استانداران ، وزرا ، مدیران ، دولتیان و حکومتگران و لیدر های احزاب و روسای جمهور و خلاصه همه ، باید به سوالات پاسخ بدهند که فرزندان
آنها کجا هستند و به چه کاری مشغول
هستند ؟ اموال و دارائی خود را از کجا
و به چه طریقی به دست آورده اند ؟
این بودجه های نجومی را در کجا مصرف می کنند ؟
مرده ها هر کدام بخشی از زمین زیر پایمان را اشغال کرده اند و هر روز مقداری از ان را از زیر پایمان می کشند ، و بر حیطه و محیط نه جامعه مدنی و اسلامی که بر محیط تحت تسلط ، زاده های خود و متولیان قبور می افزایند !
اگر حضرت در زمان زنده بودن خود بر قدرت و ثروت خود نیفزوده است ، مرده اش نیز حق افزودن بر قدرت و ثروت خود را ندارد !
▪️مردم را چنین خر کردن ، کار انسان های والا نیست ، کار دزدان و غارتگران است ،
خدا رحمت کند دبیر ادبیات ما جناب آذراوغلو ، همیشه از آقای عرب باغی و
پاکدستی او می گفت .
روزی عمه ام از من خواست که او را به
مقبره آقا ببرم ، بردم ، قبل از زیارت آرامگاه وی ، گوشواره های خودش را درآورد ، خدائی فکر کردم می خواهد
به ضریح آقا بمالد ، تا به خودم بیایم ، گوشواره ها را داخل ضریح انداخت ،
به خدا اگر شوهرش می فهمید ، تیکه تیکه اش میکرد .
هنوز هم آن خاطره مثل روز روشن جلوی چشم من است ، وقتی دبیرمان دوباره از پاکی زمان حیات وی می گفت ، نتوانستم خودم را ساکت نگه دارم ،
گفتم : آقا اجازه ، اون پاکدست شما ،
فعلا مشغول غارت گوشواره های زنان
شهر ما است !
@navidazerbaijan
🔴بر طبل خشونت نکوبیم
✍دکتر پرویز محمدی
روزنامه نگار و استاد دانشگاه
▪️بسم ا۰۰۰ الرحمن الرحیم
یاایهاالذین آمنوا اطیعواا۰۰۰ واطیعواالرسول واولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی ا۰۰۰ والرسول(قرآن کریم- سوره ی مبارکه نساء)
قدرمسلم برای پرهیز ازتنازع وممانعت از افتراق وتشتت وحفظ انسجام عملی جامعه، بهترین راهکار رجوع به کلام الهی،قرآن مبین،تأکیدات نبی مکرم اسلام(ص) وصاحبان امر علیهم السلام است که همواره مسلمین رابه ترک منازعه وارج نهادن به کرامت انسانی وتحقق تفاهم وتزاید محبت ومودت وتحکیم بنیان اخوت وافزایش همدلی و همگرایی واتحاد ویکپارچگی دعوت نموده اند که یگانه شاهراه عزت وسرفرازی است واین دعوت مؤکد ازاصولی ترین آموزه های مترقی قرآن کریم وسیره قولی وفعلی پیامبرعظیم الشأن اسلام(ص) وخاندان پاک ایشان است که زمینه ساز تمهید بستر همزیستی مسالمتآمیز وتآلیف قلوب وتبلور عبودیت حقیقی است ۰
▪️بی شک رخدادخونبار ودردناک روز شانزدهم مرداد ماه ۱۴۰۰ شهرستان نقده که جز تغابن وتحسر ،بهت وحیرت واندوه جانکاه نتیجهای درپی ندارد،این دیار محروم را دیگر بار ملتهب ساخت و بی شک رواج فرهنگ خشونت ورزی و عدم تحمل یکدیگر وسقوط رواداری ومدارا و تنزل آستانهی بردباری وصبوری فجایعی به بار می آورد که جبران خسران آن بسی دشوار وحتی غیرممکن است۰ مع الاسف گاه برخی به جای مهرورزی و تمکین از قانون برطبل خشونت .قانون گریزی وقانون ستیزی می کوبند و نتایج این تحرکات اسفبار زمینه ی عقب ماندگی مفرط،تشدید مهاجرت ناخواسته،انتقال سرمایه های فکری واقتصادی وتحمیل عواقب ویرانگرفرهنگی واجتماعی را فراهم می سازد،ناگفته پیداست پای بندی به تأکیدات دینی و قرآنی واتکاء به عقلانیت حکم می کند،همواره باارج نهادن به گوناگونی مذاهب و زبان ها وتنوع قومیتی وفرهنگی درکنار هم بانهایت مفاهمه زندگانی مسالمتآمیز را که زیباترین تجلی مهرورزی و رواداری است بر بروز منازعه واختلاف و تشتت ترجیح دهیم ۰
▪️اینک جای آن است ازآستان یگانه ی هستی بخش برای جوان ازدست رفته غفران و آمرزش الهی و برای خانواده ی مکرم معزی که عزیز خود را ازدست داده اند وکلیه ی بازماندگان گرانقدرداغدار صبرجمیل واجرجزیل مسألت وضمن محکوم نمودن هرنوع درگیری ،منازعه ،خشونت ورزی،قانون ستیزی وقانون گریزی،همگان رابه پاسداشت قانون و رعایت اصول زندگانی اجتماعی واحترام نهادن به معیارهاوموازین همزیستی مسالمتآمیز دعوت نماییم ویقین داردنیل به اهداف متعالی وتحقق شکوفایی استعداد های بی بدیل منطقه جز پرهیزاز تنش وتشتت وپای فشردن به تحکیم پایه های انسجام وهمدلی و همگامی طریق دیگری متصور نیست ۰
@navidazerbaijan
🔴 نهاد دولت مدرن، شرح وظایف سازمانی و تیپ انسانی مقید به پرنسیپ های شغلی
✍دکتر علی اکبر قنبر پور روزنامه نگار اورولوژیست
🔹ساخت بیمارستان در زاهدان توسط نیروی زمینی ارتش ظرف چهار روز
نه دزدی کردن ، نه رسانه ای کردن ، فقط و فقط صادقانه تلاش کردند...
▪️ وقوع چنین "اموری"، یعنی پرداختن "سازمانها، ادارات، نهاد ها و وزارت خانه های دولتی، حاکمیتی و خصوصی"به حیطه اموری که خارج از چهارچوب"وظایف سازمانی تعریف شده آنها"قرار دارند و در جایگاه"امری بدیع و خاراق العاده" ایفای نقش می کند، یعنی وضعیتی، که متاسفانه در چهل سال اخیر به "رخدادی"عمومی و فراگیر، نه تنها درشرح وظایف ساختارها،شاکله ها، نهاد ها و سازمانهای دولتی و حاکمیتی شده،بلکه بسیار وسیعتر و عمیقتر از آن،"حضور انسان" در کلیه صور آنرا نیز تحت تاثیر نقش و تاثیر خود قرار داده،امری است ساختار شکن.
امری که هم از فترت و بی کفایتی "وزارت بهداشت"، همانند اغلب وزارتخانه ها،سازمانها و نهادهای دولتی- حاکمیتی،حکایت می کند،بلکه همزمان با دستکاری رخداده در مجموعه های هم نشینی و نظام های دلالتی در کلیه چرخه های اداری و شاکله های تصمیم سازی در کلیه عرصه های زندگی، به شکل گیری نوعی از تیپ انسانی و واریاسیونی از هویت سازمانی - کاری منجر می شود که در جایگاه"استثنایی" بر کلیه قوانین،نظم ها،سلسله مراتب و روال های موجود ایفای نقش می کند و با ایجاد خدشه و خلل در کلیه مراحل طراحی،تدوین و اجرای پروژه های اجتماعی، خارج از حیطه تخصصی و رسمی و تعریف شده معمول و مرسوم خود،"خودسری غیر قابل کنترل" را،به رفتاری روزانه ارتقا می دهد و مشروعیت می بخشد.
▪️ تولد و فراگیری سلطه و جولان مجموعه های حیرت آوری از "همه کاره" های "هیچ کاره" در کلیه پروسه های زندگی، که بهمان میزان نیز "غیر پاسخگو و غیر قابل ارزیابی، و غیر قابل "حسابرسی و نقد و بررسی"هستند.حادثه ساختار شکنی که کلیه"نظم ها،ساختارها و شاکله های موجود و جاری" و بدتر از همه کلیه " باورها و نظام های معمول معنایی بشر" را در هم ریخته ساخته و ازشکل و اعتبار ساقط می سازند.
▪️ نهاد دولت مدرن، در جایگاه آخرین دستاورد عقل- رویه بشری، متولی گری اداره عقلانی و بهینه امور زندگی در یکسو و حفاظت و حراست از منابع و ثروتهای طبیعی ،تاریخی و عمومی در سوی دیگر را، در چهارچوب شرح وظایف سازمانی تعریف شده و مبتنی بر شایسته سالاری حرفه ای و رعایت سلسله مراتب اداری،تعریف، عرضه و ممکن ساخته است.
▪️ بد ترین خصلت کشورهای انقلابی، درهم ریختگی و از هم گسستن همین چهارچوب ها،سلسله مراتب اداری وشاکله های سازمانی و نقش زدایی از ارزش کادر سازی و هویت نظم بخش آنها و ساختار یابی تیپ انسانی پایبند به" شرح وظایف شغلی"می باشد.
بقول"اودال- یلمسلف"،کژدیسی بنیادینی در همه چرخه ها و زنجیره های معنایی زندگی اتفاق می افتد،که در همه "واحد های هم نشینی زبانی"، جایگاه های "دلالتی"را مچاله ساخته و از ریخت ساقط می سازد؛ ولی تا آخرین لحظات دوام این عقل- رویه هیولایی،در جایگاه حاکمان و دوام نقش- تاثیر این کژدیسی در شبکه تصمیم سازی بشری، به عامل انسانی و دستوالعمل اجرایی اصلی و تعیین کننده در همه طرح ها و پروژه های اجتماع انسانی تبدیل می شوند.
با استعانت از یافته های"تروبتسکوی" از طریق درک- فهم چگونگی "اِعمال آزمون جانشین سازی" ،یعنی
"Commutation test"
در مجموعه های هم نشینی- دلالتی عرصه های زندگی،کلیه صحنه های زندگی جاری،اسیر و منکوب "بدعت های ویرانگر این هیولای اجتماع بشری "می گردند.
▪️ عقل- رویه انقلابی در کلیه مجموعه های همنشین معنایی،واژه های"انقلابی،جهادی،اسلامی،کمونیستی "و"انسان خودی" را در جایگاه "پسوندی تعیین کننده" ضمیمه-جایگزین کلیه "نام های موجود در اجتماع انسانی" می سازد و بدین طریق به"بدعتی" دست می یابد که از هر نظر "هیولایی" است.
بدعتی که به استحاله- زوال- معنازدایی بنیادین از همه چیز،همه کس و همه جای اجتماع انسانی و جهان های فردی منجر می شود.
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۷۸ )
آهوان دریاچه اورمیه ، بدون گرگ ها مُردند !
✍عیسی نظری روزنامه نگار
🔸اوایل انقلاب بود ، تقریبا به تمامی جلسات ادارات حتی در شهرستان ها
من تعیین می شدم !
آقای نادر زنجانی ، رئیس کل دادگستری
استان آذربایجان غربی ، معتقد بود که چون شما پس از انقلاب حکم قضاوت
گرفته اید ، شما به جلسات بروید ، ممکن است قضات قدیمی در این نوع جلسات
از طرف انقلابیون تازه وارد مورد اهانت
قرار بگیرند ، در آن زمان یاقوتی - طاغوتی ، کمترین اهانت تازه واردین به
قدیمی ها بود !
در جلسه ای راجع به حیات وحش جزیره
دریاچه اورمیه بحث شد .
کارشناس انقلابی مربوطه طرحی پیشنهاد کرد :
در جزیره به تعداد زیاد آهوان زیبا وجود دارند و چند گرگ درنده !
این گرگ ها هفته ای نیست که چند تا
آهوی مظلوم را ، وحشیانه و ظالمانه لت و پار نکنند !
طرح این بود که ، گرگ ها را از جزیره
بیرون کنیم و ان چند تا آهوی مظلوم
که به دست آنها دریده می شود و خون و گوشت و پوست آنها هدر می رود ، به
صورت اسلامی ذبح شرعی بکنیم و گوشت آنها را در فروشگاه اتکا ، روبروی
استانداری غیر محلی و پروازی ، به مردم
مستضعف و گوشت آهو نخورده بفروشیم و پولش را بگذاریم بیت المال
مسلمین ، تا تقویت شود ! گور بابای گرگ های وحشی و آهو خور !
🔸من هم خودم ، چندین بار از آن گوشت های حلال آهوان از اتکا خریدم !
یک سالی نگذشته بود که جلسه اضطراری همان مجموعه در همان اداره محیط زیست برگزار شد که چه نشسته اید ! اشتباه انقلابی شده است
گرگ ها که نیست شدند ، گله آهوان نه
هفته ای دو تا سه تا که ده تا ده تا می افتند و حرام می شوند
نشان به ان نشان که این هفته فقط
ده راس از آنها به دریا سقوط کرده
و مرده اند !
بالاخره معلوم شد ، واقعه چنان نبوده است که ما دیده بودیم !
گرگ ها فقط جلاد آهوان نبوده اند ، انها
معلم ورزش آهوان بوده اند ، با وجودشان دویدن را در میدان بوجود
می اورده اند !
پزشک و جراح آهوان بوده اند ، هر کدام
بیمار بوده و نمی توانستند بدوند ، انرا
می خوردند تا بقیه سالم بمانند !
بالاخره فهمیدیم گرگ مزد کار خود را
از ضعیف ترین و بیمار ترین و تنبل ترین
و انگل ترین حیوانات می گیرد و در مقابل سلامت و تندرستی به جامعه آهوان می دهد !
تنها انسان است که کورکورانه می برد و می خورد ، کورکورانه قضاوت می کند و تصمیم می گیرد و هنوز هم دو قورت و نیم اش باقی است
که گویا خیلی میداند !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۷۷ )
مش اسلام تی بی تی و دفن مردگان !
🖌عیسی نظری
▪️سال ۱۳۵۹ بود ، من دادیار دادسرای عمومی شهرستان اورمیه بودم ، جناب
ازگلی تماس گرفت که جلسه ای در قوه قضائیه تشکیل می شود که دکتر بهشتی
فرموده ، که نظری هم باید باشد ،
بعد از ظهر همان روز به خیابان امام رفتم و به دفتر تی بی تی ، جنگ آغاز شده بود و برای تهران رفتن تنها وسیله عمومی اتوبوس بود !
وارد دفتر اتوبوس تی بی تی شدم ، و تقاضای یک بلیط برای بعد از ظهر کردم .
چندین نفر راننده نشسته بودند و مش
اسلام پشت میز کارش بود .
با یک حالت مصنوعی گفت :
نمی شه برای فردا بدهم ؟
گفتم : نه باید فردا صبح تهران باشم !
بعد کلی اذیت گفت :
برو فردا بیا ، توی صف نوبت نام نویسی
کن اگر برای پانزده روز بعد بلیط پیدا کنی ، کلاهت را بیانداز هوا !
از دفتر تی بی تی بیرون آمدم ، روبروی
مسجد سردار یک تلفن همگانی بود ، تلفن
تی بی تی را بر روی شیشه حفظ کرده بودم ، تلفن را مش اسلام بر داشت ( فوت کرده است خدا رحمتش کند )
گفتم :
دادیار نظری هستم از دادسرای اورمیه ،
مستخدم را می فرستم ، برای امروز
بعد از ظهر یا شب یک بلیط می خواستم
مش اسلام گفت :
چشم آقای رئیس ، فقط مستخدم بگوید
از طرف شما آمده است !
کمی به کتاب های کتابفروشی حشمتی که به دیواره مسجد سردار پهن کرده بود ، نگاهی کردم و بعد ده دقیقه دوباره
به تی بی تی رفتم !
مش اسلام که مرا دید پرسید :
تو برای بلیط جناب بازپرس آمده بودی ؟
جواب دادم :
بله ، الان هم برای گرفتن بلیط ایشان
آمده ام ! البته دادیار نه بازپرس !
با ناراحتی گفت :
پسرم ، آدم ، آدم می شود ! وقتی یک بزرگی تو را برای کاری می فرستد ،
باید بگی آقا ، من مستخدم جناب بازپرس هستم ، برای گرفتن بلیط ایشان آمده ام مثل گاو وارد می شی ! بلیط می خواهم آنهم برای بعد از ظهر که الان هم خودش بعد از ظهر است !
چیزی نگفتم ، بلیط را صادر کرده بود ،
آن را به من داد .
گفتم : چقدر باید بپردازم ؟
باز ناراحت شد و با ناراحتی گفت :
ببین باز بی تربیتی می کنی ، تو بلیط را
به آقای رئیس بده ، بقیه به تو مربوط
نیست ، من بعدا با خودش حساب می کنم !
▪️چند روز بعد ، از اتاق آقای عباسی اسبق دادستان اورمیه بیرون آمدم ، مش اسلام در سالن بود ، وقتی مرا دید ، خوشحال شد و با هیجان گفت :
رفتم اتاق جناب بازپرس ، گفتند در اتاق
دادستان در جلسه است ، تو میدانی ، جلسه کی تمام می شود ؟
گفتم :
بله ، میدانم ، بیا برویم اتاق ببینم ، چه
می خواهی ؟ وقتی وارد اتاق شدم ، منشی ، آقای صاحبی خطاب به من گفت : هرچه اصرار کردم ، نگفت برای چی شما را می خواهد .
و وقتی در صندلی خودم نشستم ، سرم را بلند کردم که چه می گوید و یا چه می خواهد ، شتابان از در دادیاری بیرون رفت !
بعد ها با وی دوست شدیم ، و تا پایان جنگ بلیط های مرا به تهران صادر میکرد .
این خاطره بیش از چهل سال قبل اتفاق
افتاده است چند روز قبل هم یک اتفاق مشابه رخ داد ، یکی از دوستانم فوت کرد در باغ رضوان دفن کردیم ، برای سومین روز هم مراسم داشتند ، با خانواده و با اتوموبیل خودم عازم باغ رضوان شدیم
ورودی باغ رضوان مامور جلویم را گرفت و علت آمدن به باغ رضوان را پرسید
گفتم : مراسم سومین روز متوفی است و برای فاتحه خوانی آمدیم !
مامور راه بر گشت را نشانم داد و گفت :
از همین دوربرگردان ، دور بزن و برو ، ورود به باغ رضوان ممنوع است ، هله
برای مراسم روز سوم اصلا ممکن نیست !
منهم ناچار دور زدم و برگشتم !
بعد از ظهر برای فرزند وی زنگ زدم و عذرخواهی کردم که مامورین اجازه ورود
ندادند ، قبل از خداحافظی پرسیدم :
راستی شما چگونه سر مزار رفتید ؟
خیلی عادی جواب داد :
ما گفتیم ، ما آشنایان قاضی نظری هستیم ! راهمان دادند !!
بچه هایم هنوز هم می خندند ، خود قاضی را راه ندادند ، آنوقت .........
@navidazerbaijan
توهین و رفتار بسبار سخیف یک زن ایرانی در استانبول به پرچم ترکیه.
Читать полностью… 🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۷۶ )
یک انقلابی در روز انقلاب
✍عیسی نظری روزنامه نگار
▪️پایتخت متشنج بود ، مردم علیرغم حکومت نظامی در خیابان ها بودند ، هر لحظه امکان یک اقدام از طرف رژیم
خواب را از ما ربوده بود ، در پشت بام
ساختمان هیجده کوی دانشگاه تهران ،
یک خوابگاه عمومی اختصاصی راه انداختیم ، هم به خیابان امیر آباد مسلط
بود و هم ورودی کوی دانشگاه را زیر نظر
داشتیم ، ساعت سه شب ستونی نظامی
از جلوی چشمان ما گذشت ، ولی اتفاقی
نیافتاد .
چریک های فدائی خلق ایران و چند سازمان هم سو ، در زمین چمن دانشگاه
تهران برای وحدت و یا چیزی شبیه آن
جلسه عمومی تشکیل داده بودند ، ساعت
هشت شروع می شد ، ساعت هفت به طرف دانشگاه راه افتادم ، می خواستم
در آن جلسه شرکت کنم !
▪️حوالی صبح به دانشگاه تهران رسیدم ، می خواستم وارد دانشگاه شوم ، یک نفر موتوری از دانشکده داروسازی جلوی پایم ترمز کرد ، عباد بود . قبلا با وی در ساختمان کاشان هم اتاق بودم ، آشنائی با او و نحوه ورود او به صف انقلابیون یک رمان کمدی - تراژیک بود ، یک روز می نویسم !
با عجله گفت :
عیسی کجا می روی ؟
-- چپی ها در دانشگاه جلسه عمومی گذاشته اند ، می خواهم بروم ....
-- حالا چه وقت جلسه است ، شرق تهران
همافر ها با گارد شاهنشاهی درگیر شده اند ، بپر بالا ، اسلحه که داری ؟
-- یک رولور شکسته !
سوار موتور شدم ، دقایقی بعد ، به چهار راهی رسیدیم که از هر طرف عده ای
با چند گونی و اتوموبیل برای خود سپر دفاعی تشکیل داده بودند ، از داخل پادگان نیروی هوائی ، صدای شلیک
گلوله به گوش می رسید .
متوجه مردی چهار شانه با سن و سال
زیاد و با موهای سپید شدم ، در دستش
سلاحی قدیمی به نظرم ( برنو ) بود ،
نگاهی به من کرد و پرسید :
دست خالی هستی ؟
گفتم :
نه ! یک روولور شکسته دارم ، چند سال است ، شللیک نکرده ، نمی دانم ، شللیک می کند یا نه !
اگر خود شللیک کننده را نکشد ، شانس
اوردیم !
عباد برای جائی امن برای موتورش رفته بود ، پیرمرد زیر لبی می غرید ، فقط
متوجه شدم که می گوید :
انقلابی را باش ، باید روزی ده بار اسلحه را تعمیر و روغن کاری کرد !
بنظرم رسید از نظامیان توده ای بوده است .
▪️من گرچه مذهبی بودم ، ولی قیافه ام به چپی ها بیشتر شبیه بود ( عکس های ان دوره ، الان نیز دوستان را متعجب می کند )
در همین حین پسر جوانی به پیش ما آمد و گفت :
پشت بام خانه ما به داخل پادگان مسلط است ، سریع به پشت بام رفتیم ولی کاری از دست ما ساخته نبود !
پیرمرد مسلح گفت :
ببین ! آن دیوار بزرگ محوطه ، اگر ان دیوار را خراب کنیم ، می توانیم وارد پادگان بشویم !
از پشت بام خانه پسر جوان پائین آمدیم
به خیابان پشتی رفتیم ، دیوار از ان دیوار ها نبود که با تنه زدن و یا با بیل و کلنگ خراب شود ، باید یک ماشین سنگین باشد ، در همین موقع سربازی
از پادگان بیرون امد ، مال نیروی هوایی بود ، با عجله و نفس نفس زنان گفت :
یک دست لباس شخصی می خواهد ، باید فرار کند !
پسر جوان دنبال لباس رفت و سرباز
نیروی هوایی لباس های خود را از تن بدر آورد ، و آرام گفت :
در داخل پادگان بچه ها به کمک نیاز دارند ولی من کاری از دستم ساخته نیست ، من باید به طالقان بروم .
گفتم :
ما هم دنبال راهی برای داخل پادگان هستیم ! با شتاب زدگی گفت :
الان درب ورود بدون نگهبان است ، لازم
نیست دنبال خراب کردن دیوار باشید .
پسر جوان لباس آورد و او پوشید ، و خواست اسلحه خود را به او بدهد ، پسر جوان از گرفتن آن خود داری کرد و فکر کرد در ازای لباس ها چنین می کند ،
سرباز نیروی هوائی به اطراف نگاه کرد و اسلحه ژ- ث خود را به من داد .
وقتی به درب ورودی پادگان رسیدیم ،
مردم وارد شده بودند و سربازان نیروی
هوائی به مردم اسلحه می دادند !
تاریخ درست بیست و دوم بهمن سال ۱۳۵۷ بود ، انقلاب ( رولی شن ) آغاز
شده بود !
🔻ادامه مطلب در پلیین صفحه👇
@navidazerbaijan
🔴گزارش تصویری از ساخت و سازهای غیر مجاز در سیر داغی اورمیه
@navidazerbaijan
🔴اعتراض جمعی از اعضای تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه به عملکرد اتاق تعاون آذربایجان غربی
🔻جمعی از اعضای تعاونی مسکن مطبوعات ارومیه با انتشار نامه سرگشاده ایی به عملکرد اتاق تعاون آذربایجان غربی در خصوص این شرکت اعتراض کردند.
▪️در این نامه از رییس اتاق تعاون خواسته شده در جهت شفاف سازی و تنویر افکار عمومی اعضای شرکت تعاونی مسکن مطبوعات ارومیه برای جلوگیری از تضییع حق و حقوق اعضا،پیمانکاران و سایر طلبکاران یا بدهکاران این شرکت، به برخی سوالات و ابهامات اساسی در این زمینه پاسخ مناسب و شفاف ارائه گردد تا زمینه برای رفع شبهات و جلوگیری از وقوع تخلفات و سوءاستفاده های احتمالی فراهم گردد.
▪️اعضای شرکت تعاونی مسکن مطبوعات ارومیه با انتقاد از تایید صلاحیت دو نفر از سه عضو فعلی هیات مدیره این شرکت که هر دو کارمند رسمی دولت می باشند، توسط «کمیسیون ماده 5 دستورالعمل نحوه نظارت بر انتخابات تعاونی ها و اتاق های تعاون» که دبیری آن برعهده اتاق تعاون می باشد، این پرسش را مطرح کردهاند که صلاحیت این اشخاص بر چه اساس و مبنایی در آن کمیسیون تایید شده است؟
▪️گفتنی است طبق صراحت اصل 141 قانون اساسی (ممنوعیت عضويت کارمندان دولت در هيئت مديره انواع مختلف شركتهاي خصوصي جز شركتهاي تعاوني ادارات و مؤسسات) و بند 4 ماده 38 قانون بخش تعاون، کارمندان رسمی دولت نمی توانند عضو هیات مدیره شرکت های خصوصی شوند.
در این نامه با یادآوری این موضوع که هیات مدیره شرکت تعاونی مسکن مطبوعات ارومیه با علم بر منع قانونی خود، سال گذشته اقدام به عقد یک قرارداد غیرشفاف و غیرضروری با مبلغ بسیار بالا با اتاق تعاون نموده و از قرار اطلاع، اموراتی را که اصولا جزو وظایف ذاتی خود بوده را گویا با تشکیل یک «کارگروه» به آن اتاق واگذار نموده است. پرسش اساسی اینجاست که اتاق تعاون با علم بر «منع قانونی اعضای هیات مدیره» و مهمتر از آن «نبود بودجه قانونی و مصوب شرکت تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه» اقدام به عقد این قرارداد نموده و شرکت را زیر بار تعهد مالی هنگفت برده است. ▪️ امضاکنندگان نامه از اتاق تعاون درخواست کرده اند متن قرارداد یاد شده، نام اعضای کارگروه، مبلغ قرارداد و مبالغی که تاکنون از این بابت دریافت شده را اعلام نماید؟
▪️در بخش دیگری از نامه تاکید شده که هیچ پاسخ صریح و مشخصی در مورد چگونگی استخراج «قیمت تمام شده» به اعضا ارائه نمی گردد و هیات مدیره شرکت، با استناد به همین صورت وضعیت ها، اقدام به طرح دهها پرونده داوری در آن اتاق نموده و با صرف هزینه هایی که منبع مشخصی ندارند، علیه اعضای شرکت اقدام به طرح دعوی نموده و می نمایند.
▪️اعضای تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه همچنین تاکید کرده اند نهاد داوری صرفا برای ایجاد صلح و سازش آنهم با تراضی ، توافق و آزادی اراده طرفین دعوی به صورت کدخدامنشی جهت حل اختلاف تشکیل گردیده و این مهم از شروط اصلی و غیرقابل انکار امر داوری می باشد. اما مرکز داوری اتاق تعاون سعی کرده و می کند تا بصورت حاکمیتی و به مثابه رویه دادگاه رسمی عمل نماید و ناآگاهی اعضا و یا مدیران شرکت از قوانین موضوعه، باعث اطاله دادرسی و گاها تحمیل هزینه های هنگفت بیش از دادگاههای رسمی و معمول به هر دو طرف گردیده است.
▪️در بخش دیگری از این نامه به این موضوع پرداخت شده که پس از اعتراضات مکرر اعضا و احراز منع قانونی هیات مدیره شرکت تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه، ابتدا رییس محترم اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی ارومیه طی نامهای با اشاره به اینکه «دو نفر از اعضای هیات مدیره شرکت فاقد شرایط قانونی برای تصدی سمت هیات مدیره می باشند» درخواست نموده «تا اطلاع ثانوی از صدور هرگونه رای و توافق در جلسات داوری یا کارگروه مربوط به پرونده های تعاونی مسکن مطبوعات خودداری فرمایند»، و در ادامه به علت بی توجهی و بی حرمتی رییس اتاق تعاون استان به این نامه، مدیرکل محترم تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان نیز طی نامه دیگری با یادآوری ماده 76 اصلاح موادی از قانون بخش تعاونی اقتصاد جمهوری اسلامی ایران تاکید کرده اند این شرکت «تعاونی شناخته نشده و نمی تواند از مزایای شرکتهای تعاونی استفاده کند»،
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
🔴مرده ها نمی توانند ، حلوا بخورند !
🖌عیسی نظری
▪️اخیرا در بعضی محافل مرده ها دوباره تحرک یافته و سعی در تاثیر گذاری روی تصمیمات مردم دارند ، فرقی هم نمی کند
شرقی یا غربی ، طرفدار حاکمیت و یا مخالف حاکمیت ، از هر طرف که ببینی
و یا نگاه کنی ، مرده ای زنده می شود !
مرده ها تا وقتی زنده اند باید قدر داشته
باشند وقتی مردند ، باید راحت شان گذاشت تا بخوابند ، دیگر آنها قدرت
هیچگونه حرکتی ندارند ! حتی نمی توانند ، حلوا بخورند .
یکبار هم نوشته بودم ، کل مرده های عالم اگر جمع شوند نمی توانند یک لیوان خالی را دو سانتی متر بر روی میز صاف
حرکت بدهند !
▪️شجریان صدای صاف و بی نظیری داشت اگر هیچ نخوانده بود ، فقط ان قطعه ربنای او برای ثبت در تاریخ و ماندگاری او ، کفایت میکرد .
اما دیگر مرده است ، مرده او که موسیقی دان بزرگ بود و هست ، صلاحیت قانون اساسی نویسی پیدا نمی کند !
در نتیجه انکه و آنچه به جای او و به نام
او که مرده ای بیحرکت است و نمی تواند ، حتی حلوا بخورد ، پرچم قانون
اساسی بلند می کند ، هر که می خواهد
باشد یک شارلاتان سیاسی است !
هکذا آنها که پرچم ملا حسنی را بلند
می کنند ، در زمان زنده بودن آقای حسنی ، چه اندازه به خواسته های او
ارج و قرب می گذاشتند ، می دانیم !
حالا که او نمی تواند ، تکه ای حلوای
نرم را از حلقوم خود پائین بدهد ، پرچمدار ژنرالی او شده اند !
▪️کسانیکه لوای مرده ها را بلند می کنند ، اولا خودشان می دانند که هیچ مرده ای تا کنون یک قدم راه نرفته است !
تنها در مورد عیسی مسیح محل بحث است که او نیز خود نرفته و او را برده اند !
این پرچمداران مرده ها خود ، به نیکی
می دانند ، که مرده ها نه تنها حرکت
نمی کنند ، لام تا کام حرف نمی زنند !
عده ای به نیابت از آنها یا خواب می بینند و یا کسان دیگری را به خواب دیدن
وا می دارند !
شاه که در پاسارگاد داد می زد ، کوروش
بخواب ، خودش بهتر از همه می دانست
که او بر فرض هم وجود خارجی داشته باشد ، هزاران سال است خوابیده و اصولا نمی تواند بیدار بشود و یا راه برود و حرف بزند . عربده های هر پرچمدار مرده ای ، برای خر کردن ملتی
است و بس !
آدم ها که مردند ، دیگه مرده اند .
خودت حرفی داری بسم الله !
چپ یا راست ، دیندار با بی دین ، دارا و یا ندار ، حامی حکومت و یا حامی ضد انقلاب هیچ فرقی نمی کند !
مرده ، مرده است ، وقتی که مرده است
نمی تواند
حلوا بخورد ، نعمات خدا را و خود را هدر ندهید !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۷۳ )
خانم زهرا شجاعی و همسرشان توانا
🖌عیسی نظری
🔹زمانی آلبر کامو گفته بود (( اگر انقلاب ها با خشونت بتوانند به پیروزی برسند ، جز با گفت و شنود نمی توانند ، پایدار بمانند .))فکر میکردم ، توانا ( ملائی سابق ) و همسرشان خانم زهرا شجاعی مثل من پیر شده و دیگر دنبال شر و شور انقلاب و رزم مسلحانه و ریاست جمهوری و لیدری و...نیستند ، اما کاندید شدن خانم زهرا شجاعی معادلات مرا بهم زد ، که به هر حال دود از کنده بلند می شود !
در خصوص این زن و شوهر از جوانی
انقلابی و ازدواج انقلابی خاطرات زیادی
دارم ، ملایی در کوی دانشگاه تهران روز
جمعه پیش من آمد که نیروهای زیادی در
کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران جمع شده است و زمان آغاز رزم مسلحانه فرا رسیده است ، مقدمتا باید حساب مشترکی باز کنیم و پول و پله های اکتسابی را در آن جمع کنیم و برای خرید اسلحه راهی دیار قدس شویم
گفتم : عزیز حساب مشترک بانکی ما را لو می دهد ، یک دانشجوی تورک آذربایجان با یک دانشجوی فارس ، چه حساب و کتابی می تواند ، داشته باشد که نیاز به حساب مشترک بانکی باشد .
الغرض همه چیز راست و ریست شد ؛ و اعضا احتمالی مشخص شد و حساب اول وقت روز شنبه به نام دوستم ملائی در بانک ملی شعبه بازار تهران افتتاح شد .
🔹عصر شنبه در کتابخانه اسلامی با ملائی خداحافظی و پیاده عازم کوی دانشگاه شدم ، از بلوار الیزابت گذشتم ، ورودی پارک فرح ( لاله امروزی ) رسیده بودم که جیپ امنیتی ساواک جلوی پایم ترمز کرد و دو نفر پریدند پایین و مرا نیز چپاندند در همان جیپ و دنبال جائی بودند برای بازجوئی اولیه و گارد دانشگاه تهران نزدیک ترین محل بود !
سوال ساده و روشن بود ، این مسئله
حساب مشترک بانکی چیست ؟
در یک لحظه سرم باد کرد ، شد عین
اندازه همان اتاق گارد ، دیگر پایان همه
چیز بود ، جمعه طرح شده ، تصویب نشده ، شنبه صبح حساب بانکی به نام
ملائی افتتاح شده ، عصر ساعت پنج
من و ملائی در کتابخانه اسلامی بودیم
الان ساعت هفت و نیم عصر باز جوی
ساواک در مورد حساب مشترک می پرسد
🔹یعنی پایان نمایشنامه ! شروع نشده لو رفتیم ، دهانم خشک شده بود ، به لب هایم انگاری قفل زده بودند ، اگر هم می خواستم ، نمی توانستم حرف بزنم !
رئیس گارد سرهنگ وارد اتاق شد ، عصبی بود ، فریاد زد :
سرگرد باز چی شده است ؟
سرگرد هم ناراحت بود ، جواب داد :
والله من هم حیران مانده ام ، در رضائیه
تاجر ، حاج صادق برای این آقا پول در می آورد و به حساب مشترک می ریزد ،
این آقا در اینجا کلاغ سیاه ها را دور خود جمع کرده و دنبال خرابکاری است !
اوف ، انگاری یک کامیون که روی من آوار شده بود ، از رویم بر داشتند ، پس موضوع ربطی به روز جمعه و ملائی نداشت موضوع حساب مشترک من و حاجی عمویم در رضائیه بود !
آخ دونیا وارمیش ، چه باز جوئی آسانی !
در همین ایام ، ایام گروه های ضربت بود
نماینده دانشکده علوم پیش من امد ، قرار گذاشته بودیم اگر برنامه از طرف
یک دانشکده اجرا شود که به یک دانشکده دیگر مربوط باشد ، باید دانشکده مربوطه هم از قضیه مطلع شود .
🔹فقیه نماینده دانشکده علوم بود ،
گفت : قرار است دو نفر از دانشجویان دانشکده شما مجازات شوند و توضیح داد هر روز چند ساعت در کتابخانه اسلامی ما ول معطل هستند ، کتاب نمی خوانند ولی به نظرم گزارش می نویسند !
گفتم : اسم شان ؟
جواب داد :
اسم نمی دانم ، یک پسر و یک دختر هستند ، هردو برای خودشان قیافه
اسلامی ساخته اند ، حتی دختر ، عینک و دستکش و مقنعه و چادر هم دارد !
قرار شد ، فردا وقتی به کتابخانه علوم
آمدند ، مرا خبر کنند !
وقتی دیدم ، خنده ام گرفت و با خنده
به فقیه گفتم :
پسر ، چاقو سهل است اگر انگشت کوچکتان به آنها بخورد ، به خدا دانشکده علوم را سرتان خراب می کنیم
این ها تئوریسین های انقلابی دانشکده ما هستند ، تو دیونه شدی ؟
اون دختر هم تئوریسین و هم لیدر بخش
بزرگی از دختران دانشگاه و تهران است .
بعد معلوم شد ، برای مقدمات ازدواج باید با هم تشریک مساعی میکردند که گویا از خودی های دانشکده خودمان
خجالت کشیده و به دانشکده علوم پناهنده شده اند ، که کم مانده بود ،
انقلابی های علوم سر یک سوء تفاهم
جنگی خونین را رقم بزنند !
به خیر گذشت .
@navidazerbaijan
🔴 فرزند کشی و یا پدر و مادر کشی
امری قدیم است !
🖌عیسی نظری
قاضی باز نشسته دادگستری
▪️در عهد عتیق ، سِفر پیدایش از جامعه
لوط سخن به میان آمده است ، شهر سودوم و گومورا به گناه روی می آورد ،
خداوند دو فرشته به یاری پیامبر قوم لوط می فرستد و مردم شهر خواهان
نزدیکی جنسی با فرشتگان مرد خداوند
می شوند ، فرشتگان از خانواده پیامبر
می خواهند که شهر را ترک کنند و پشت سر خود را نگاه نکنند .
شهر بر سر مردم خراب می شود و زن لوط که به پشت سر خود نگاه می کند ،
تبدیل به سنگی نمکی می شود .
قوم نوح و پسرش هم ، همانند این داستان است و طوفان نوح که گویا
همان مجازات قوم نوح است !
▪️جامعه ما هم همانند ، سایر جوامع دوران بلوغ و مدنیت خود را می گذراند ، آنچه امروز در این جامعه به چشم می آید ، زاده یک روز و دو روز و یا صد سالو دویست سال نیست ، جوامع از روزی که تشکیل یافته و شروع به رشد و نمو نموده اند ، آکنده از این مسائل بوده است .
عمده مسئله این است که به لحاظ شرایط خاص ، تا کنون این مسائل نشر
نمی یافت و باز هم شرایط جدید فضای
مجازی و به دنبال آن رادیو و تلویزیون های متعدد ، اتفاقات بیشتر نشر و آفتابی
می شود !
▪️هر معضلی که امروز می بینیم در تاریخ جامعه ما وجود داشته است و اتفاقا هر چه عقب تر برویم ، با خشونت بیشتری نسبت به ابزار و گستره جمعیتی
اتفاق افتاده است ، تنها فرق مسئله این است که ما مطلع نبودیم و یا مطلع نشدیم .
چهل و اند سال پیش به سبب شغلی خاص ، از وقوع مسائلی در این شهر
مطلع شدم که روز های اول متشنج و
درمانده ، بیچاره و وامانده ، نمی دانستم
چکار کنم ، گفتن و یاد آوری آنها تنم را
می لرزاند !
پدر کشی - مادر کشی - فرزند کشی ، جرائمی است که قبح کمتری دارد و حتی
قابل گفتن است ، حساب کنید
جرائمی که هنوز توان گفتن انها را در خود نمی بینم !
▪️در جوامعی که در حال گذر از مرحله ای به مرحله ای دیگر است ، در جوامعی که بخشی از آن سنتی و بخشی مدرن است و در بخشی وارد امر پست مدرن شده است ، امر اغتشاش اخلاقی - دینی و فلسفی و بخصوص اجتماعی از قدیم
بوده و خواهد بود ، عمده حل آنهاست و عدم تبدیل آن به اپیدمی و اغتشاش
ذهنیت اجتماعی است .
من محصل بودم ، ماجرای قتلی در روستای اوین را ، مجله ای چاپ کرده بود
که گویا دو تهرانی مدرن در محلی و باغی همدیگر را می بوسیده اند و مرد سنتی روستا رگ غیرت اش به جوش می آید و هردو آن زن و مرد را می کشد !
امر جامعه مدنی با اصول مدنی به پیش می رود و هر گونه تخطی از اصول مدنی می تواند ، فجایع ملی را به پیش آورد ،
▪️خشونت اجتماعی ، خشونت خانگی، خشونت دولتی و حکومتی همگی به هم و در هم تنیده شده است !
نمی توانی اغتشاش کننده را بزنی و بکشی و انتظار داشته باشی که پدر
چنین نکند و یا پسر !
مردم بر اساس دیده های خود ، الگو برداری می کنند ، خشونت ، خشونت
می زاید !
مردانی که جسارت جمع کردن مردمی
مسلح را در مکانی دارند ، ان جسارت را به مردان و زنان خود اعطا می کنند ،
وقتی یکی کشته می شود ، دیگر عزاداری مشق انتقام است و کشتار های
بیشتر ، یک جامعه عاقل باید بتواند ،
این اعمال ضد اجتماعی را ، قبل از اینکه
به روابط اجتماعی خدشه و ضربه وارد
کند ، حل نماید !
این حوادث همچنانکه در مقاله عاشقیت
هم نوشتم ، ساخته و پرداخته برادر بزرگ ، آرتیست عقب مانده ذهنی فیلم
سوته دلان است !
▪️ذهنیت سنتی قادر به حل معضلات اجتماعی که در زمانه پست مدرن اتفاق
می افتد ، نیست ، رسم و رسوم دیگری
باید ، قانون جدیدی ، انسان زمانه خود ،
( چاغداش ) امر دازاین هایدگر ، نبوغ
دیوار به دیوار جنون است ، ما نیازمند
انسان نرمال هستیم که تمامی خواسته ها و قوانین اش در مجالس محلی و شهری به تصویب اکثریت مردم جامعه
برسد و بر اساس آن جامعه مدنی ساماندهی شود !
دیگر تودیع و معرفی روسای ادارات ،
جواب نمی دهد !
مرکزیت قادر به حل مشکلات پیرامون
نیست ، حتی خود را نیز غرق می کند
در دنیا یک کشور هم وجود ندارد که بدون تمرکز به سامان اجتماعی رسیده باشد .
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۷۱ )
جنگ خصوصی کیهان با ارتش سرخ !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔹آن اوایل هنوز سیستم آن چنان مسلط بر اوضاع نبود ، نفر در هر موقعیتی حرف اول را می زد !
در روزنامه کیهان سرویس های مختلفی
فعالیت میکرد و هر کدام دبیری خاص داشت ، سرویس مقالات که من عهده دار
دبیری آن بودم ، در وسط تحریریه بود ،
قبل از آن سرویس خارجه بود ، و بعد نیز
سرویس شهرستان ها ( اخبار داخلی )
مملکت بود .
روزنامه را و مطالب صفحات ان را هر
دبیری تحویل طبقه پائین یعنی چاپخانه
می دادیم و به رستوران کیهان می رفتیم ، تا نهار بخوریم و گپی بزنیم و
چائی نوش کنیم ، کیهان از چاپ خارج
می شد و به پخش می رفت ، برای هر سرویسی هم به تعداد نفرات روزنامه بر
روی میز هر کس قرار می گرفت .
🔹آن موقع در اصل جنگ نیرو های مجاهد افغانی با ارتش و نیرو های شوروی بود ،
اما سرویس خارجه ، مسئولی داشت که
خیلی ضد شوروی بود ، ما هم بودیم ،
به اصطلاح نه شرقی و نه غربی !
اما این دوستمان دیگه غیر از این جنگ
مجاهدین و نیروهای اشغالگر روس ،
یک جنگ خصوصی هم با آرتش سرخ
راه انداخته بود ، طوری که صدای اعضای تحریریه هم در آمده بود ، به خصوص هواداران حزب توده !
یک روز به دبیر مربوطه گفتم :
فکر می کنی ارتش سرخ چقدر نیرو دارد ؟
جواب داد :
توده ای ها بس نبود ، تو هم شروع کردی ؟
گفتم : هی پسر ! دلت خون است ، خیلی پُری ! توده ای ها دیگه ، چه صیغه ای است ؟
به آرامی گفت :
نصف تحریریه توده ای است ، فکر کردم تو را هم تحت تاثیر قرار داده اند !
خندیدم و گفتم :
تو از بس از آرتش سرخ کشته می گیری ،
که من فکر کردم با ارتش سرخ جنگ خصوصی راه انداخته ای !
پسر مگر ، ارتش سرخ چند نفره که روزی
بیست هزار تا در افغانستان می کشی ؟
با اطمینان و خیلی صریح گفت :
بیشتر از این ها کشته می دهند ، من تازه
همه را نمی نویسم ، می ترسم باور نکنید !
-- من دیروز با لیدر معاودین عراقی مصاحبه کردم ، یارو می گفت ، سر چهل روز صدام حسین را مثل شاه ایران ، فراری می دهیم .
گفتم حضرت آقا چهل روز خیلی کمه ، بنویسیم دو سال !
یک نعره ای زد ، که دو سال ؟ به بیشتر از
شش ماه رضایت نداد !
تو هم کمی کوتاه بیا ، روزی بیست هزار
نفر ، ماهی ، سالی ، مگر ارتش سرخ چقدر نیرو دارد ؟
🔹هر کس به نوعی دیوانه شده است ، عراقی ها سر چهل روز ، صدام حسین را
سرنگون می کنند ، مجاهدین افغانی سر
چند روز شوروی را شکست می دهند !
اخبار داخلی هم شبیه اخبار منطقه است ، خسرو شاهی سر چند ماه ، همه را صاحب خانه می کند !
آب و برق و نفت و گاز و گازوئیل مجانی
می شود !
در منابر اورمیه می گفتند :
دق الباب می کنند و می پرسند :
مامان - بابا جون خانه هستند ؟
اگر خانه هستند ، کارتون پول را تحویل می دهند و اگر خانه نباشند
می گویند ، فرزند مامان و بابا که آمدند
بیایند کارتون پول را از مسجد اعظم
تحویل بگیرند ! پول نفت و گاز را !
همه و هر کس به شکلی دیوانه شده اند !
فرقی نمی کند هر کس به شکلی .......
@navidazerbaijan
🔴عاشقیت ، جرم و احساس گناه !
🖌عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹برای کنفرانسی به دانشکده پرستاری و مامائی شهرستان اورمیه ، دعوت شده بودم ، اواخر دهه هفتاد بود . یکی از استادان سخنران گفت :
در ایران سونامی عشق بوجود آمده است .
آقای دکتر اطمیشی هم حضور داشت .
خانم دکتر امامی هم حضور داشت ، وقتی نوبت سخنرانی من رسید به عنوان آغاز سخن ، خطاب به خانم دکتر
امامی گفتم :
وقتی من محصل بودم ، خانم دکتر امامی ، عاشق شما بودم !
گفت : آقای نظری ما خیلی فاصله سنی
داشته ایم و داریم ، چطور چنین امری
ممکن شده بود ؟
گفتم : خانم من شما را ندیده بودم ، تابلوی مطب شما را دیده بودم ، و عنوان
خانم دکتر امامی !
این مقدمه اول را داشته باشید .
🔹مقدمه دوم ، فیلم علی حاتمی به نام
( سوته دلان ) را اگر ندیده اید ، حتماً باید ببینید !
بهروز وثوقی نقش یک پسرک عقب مانده ذهنی را بازی می کند ، شهره آغداشلو نقش یک زن بد کاره را ، جمشید مشایخی به عنوان برادر عاقل و به جای
پدر آن پسرک را ، روزی می خواهد بداند
که آیا برادر عقب مانده اش ، میداند زن
چیست ؟ که اگر می داند ، برایش زن بگیرد .
شهره آغداشلو را به یک روز اجیر می کند و او را مقابل پسرک عقب مانده قرار می دهد !
پسرک با اولین دیدن عاشق او می شود ،
و در حین درد دل با او یعنی شهره خانم
اقرار می کند که او اولین عشق او نیست
ولی آخرین عشق او خواهد بود .
در اقرار به عشق های اولیه اش ، عکس دختری در عکاسی محله بوده که او
عاشق آن بوده است !
راستی یادم رفته که چگونه در آن عشق
شکست خورده است ( من این فیلم را
قبل از انقلاب دیده ام ، در سینما کاپری
تهران )
عشق دوم وی ، عاشق دختری بلیط فروش در سینمائی در لاله زار تهران می شود ، برایش یک جفت کفش قشنگ می خرد و وقتی آن کفش ها را روبروی دخترک در باجه بلیط فروشی قرار می دهد ، دخترک ناراحت شده و کفش ها را
بیرون می اندازد و پسرک در عشق دوم نیز شکست می خورد !
سنگی پیدا کرده و در گوشه ای کمین می کند تا آن دختر بلیط فروش را مجازات
سختی بکند و حتی بکشد !
وقتی دختر از پشت خوان بلیط فروشی
بیرون می آید ، پسرک می بیند که آن دختر پا ندارد !
🔹عاشقیت برای ما نسل دهه سال های سی و چهل و حتی پنجاه ، نوعی عشق به عناوین و نمادهای ذهنی آن عناوین بوده است ،
اینکه یک آدمی باشد و عاشق دختر کوچه عرب باغی بشود و سر این عشق
کلی کتک بخورد و حتی از چاقوی لات ها در امان نماند ، خشم زهر آگین خانواده و معلم های مدرسه و به خصوص اهالی محله کوچه معشوق را به جان بخرد و در نهان و پنهانی نامه ای بنویسد ، که دو سال نتواند ، آن نامه را به معشوق بدهد و در نهایت از دانشگاه قبول شود و بچه شهرستانی به تهران برود و عشق پر بکشد و لابد در عشق شکست بخورد !
🔹پایان آن فیلم سوته دلان بسیار تراژیک و غم انگیز است ، باید آن را ببینید ، نوشته من می تواند به آن تراژدی خدشه وارد کند !
سونامی عشقی که آن استاد عزیز می گفت ، در اصل به عناوین ذهنی است
که تا امروز بررسی و کنکاش نشده است .
بر پایه های عناوین ذهنی ، هر عشقی
هم وهم انگیز و هم غم انگیز است ،
در اصل پایان آن همان فیلم سوته دلان
است .
🔹در حقوق ما یک جرم محال داریم ، امکان وقوع جرم وجود ندارد ، شما بخواهید هم نمی توانید یک آدم مرده را بکشید ،
انچه وبال گردن ما می شود ، احساس
گناه است که فکر می کنیم ، مرتکب جرم
شده ایم !
عاشقیت ما امروز برای خود ما فوقش یک نوستالوژی است ، یک حسرت روزهای خوش بی خبری ، انچه امروز
می بینیم ، باز هم همان است !
🔹ان روز به لبه پرتگاه می آمدیم و چه بسا پرت می شدیم ، امروز نیز همان است فقط اینبار به جلوی لبه پرتگاه نمی آئیم از بس عقب می رویم ، از لبه عقبی پرتگاه سقوط می کنیم !
روزی جنازه دختری را جمع می کردیم که اسلحه پدرش را بر داشته و به شقیقه
خود شلیک کرده بود و در نامه ای نوشته
بود که من عاشق خدا شدم و به پیش اش رفتم ! !
عزیزان این عشق ها و عاشقیت ، ساخته های برادر عاقل پسرک عقب مانده ذهنی است ، در فیلم سوته دلان !
عشق به دیگری بدون وجود امر واقعی ، ذهنیتی ساخته پرداخته ، امر نمادین لاکان است ، جامعه شما را مجرم میداند
ولی این جرم محال است ، احساس گناه
است که جرم نیست ، یک تراژدی است !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۶۸ )
مصاحبه یا بازجوئی با گروگان ها
🖌عیسی نظری روزنامه نگار
🔸اوایل انقلاب بود ، جمعی ( عمدتا دانشجویان دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران ) و به اضافه دکتر
هادی نجف آبادی و شمس الواعظین ، وارد تحریریه کیهان شده بودیم ، من
سرویس مقالات را بر عهده داشتم ،
وقتی خبر اشغال سفارت آمریکا توسط
چریک های فدائی خلق ایران را زدیم ،
کار به مصاحبه نکشید ، نیروهای انقلاب و دولت موقت ، اشغالگران را
بیرون کردند ، مدت کمی از آن واقعه
نگذشته بود که دانشجویان پیرو خط
امام از دیوار سفارت بالا رفتند ، اینبار
به نظر نمی رسید که همانند دور اول
کار ناقص تمام شود ، همه از این عمل
حمایت می کردند فقط دولت موقت
ناراضی بود .
چون این عمل فلسفه ساده ای داشت ،
کارمندان سفارت را گرفتیم ، گروگان ما هستند ، شاه را بدهید ، گروگان های خود را تحویل بگیرید !
🔸اوایل به این سادگی بود ، تا زمانی که پای موسوی خوئینی ها به سفارت رسید ، همه چیز پیچیده شد ، آمریکا یک بازی خاورمیانه ای را آغاز کرد و موسوی
خوئینی ها یک بازی داخلی را بدان افزود
بگذریم قصه ای که عناوینی خونینی دارد و حالا حالا ها هم پایانی برای آن
متصوّر نیست .
خاطره من مربوط به مصاحبه دانشجویان خط امام با گروگان ها هست
صفحه مقالات که من دبیر آن بودم ، صفحه ای خبری و یا فوری و فوتی نبود ،
اگر اخبار و یا برخی حوادث فوری و فوتی بود ، مقالات را برای آن روز حذف و آن مسائل روز در آن صفحه جای می گرفت .
🔸جلال رفیع پیش من آمد ، گفت :
عیسی ، دانشجویان با گروگان ها مصاحبه ای کرده اند ، خیلی طولانی است ، جا کم آوردیم ! الغرض مدد !
اینها را در صفحه مقالات جا به جا کن ،
مصاحبه را خواندم ، مصاحبه نبود ،
دقیق یک بازجوئی تمام عیار بود ،
فردایش تعطیل بود یعنی کمی وقت داشتیم ، برای تحریریه گفتم که این
مصاحبه نیست ، بازجوئی سنتی بازجویان ساواک است ، معمولا انها که
در رزم بودند ، زیاد درس نمی خواندند و
تنها یک روش بازجوئی بلد بودند ، روش
بازجویان ساواک را الگو و مدل قرار می دادند ، وقتی اعضا و سردبیر مان جلال رفیع از آن مطلع شد ، جاوید نامی از
اعضا تحریریه به سفارت اعزام شد ، برای یک مصاحبه قابل چاپ !
@navidazerbaijan
🔴 خاطرات و خطرات ( ۱۶۷ )
اولین جلسه برای تشکیل سازمان
مجاهدین انقلاب اسلامی
🖌عیسی نظری روزنامه نگار ,حقوقدان
🔹من در آخرین روزهای دانشکده بودم ، خودم را جمع و جور میکردم که دانشکده را ترک کنم ، بدین جهت خودم را در انتخاب اعضای شورای دانشجوئی شرکت ندادم ، می خواستم شاهد انتخابات کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق دانشگاه تهران باشم ، آخرین روزهای تحصیل من در دانشکده بود ، روز انتخابات به سالن رفتم .
تقریبا سه گروه به نظر می آمدند ، گروهی به سرکردگی یک مشهدی که قبلا هم طلبه بود ، سمپات و هواداری مجاهدین خلق را بر عهده گرفته بود ،
صراحتا می گفت :
کانون دانشجویان مسلمان دانشکده باید
به اسم انجمن دانشجویان مسلمان تغییر
یابد که گروهی وابسته مجاهدین خلق بود .
گروهی دیگر به آن تندی حرکت نمی کردند ولی از وابستگی به دکتر پیمان
هم ابائی نداشتند .
گروه سوم به سردستگی فیروز اصلانی میخواستند کانون به انجمن اسلامی تبدیل شود .
🔹من برای این کانون سالها زحمت کشیده بودم ، الان جلوی چشم های خودم تکه تکه می شد
دانشکده دور سرم می چرخید ، با استفاده از حق آب و گل خودم به پشت
تریبون رفتم ، همه ساکت شدند .
گفتم :
کانون مثل سابق بر سر جای خود ایستاده است ، اگر کسانی دوست دارند
وابسته نیرو های خارج از دانشگاه بشوند زحمت بکشند و برای خودشان گروه تشکیل بدهند .
تغییر مواضع و یا کودتا یکبار توسط
مارکسیست ها ، دمار از روزگار مان در اورد ، ان روز از فروپاشی کانون جلوگیری شد و من نیز در انتخابات شرکت کردم .
وقتی به عنوان شورا انتخاب شدم ، به جلسه اعضای منتخب دانشکده ها و دانشگاه ها رفتم ، جلسه در دانشکده
فنی دانشگاه تهران بود ، تمامی بچه های
فعال در گروه های مسلحانه بودند ، فقط
مجاهدین خلق نبودند ، شروع جلسه
با این عنوان بود که گویا می خواستند
سازمانی همه گیر و فعال و یک پارچه
تشکیل بدهند ، اسم انتخاب شد ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی .
🔹 وقتی نوبت به من رسید گفتم :
از من گذشت ، من از دانشگاه فارغ می شوم ، فقط اسم این سازمان خیلی شبیه
سازمانی است که من مدت ها ان روش را مردود می دانم ، دنیا مثل سابق در ید
قدرت مارکسیسم نیست که ما مجبور
باشیم همچنان به روش مارکسیست های
اسلامی پای بند باشیم !
مجری بلافاصله گفت :
اتفاقا برای مقابله با ان سازمان مورد نظرتان است !
گفتم : موسی به نزد خداوند می رفت ،
عالمی بزرگوار در حالیکه ریش خود را
شانه می زد ، به موسی گفت که مرا هم
در بارگاه خداوند یاد کن ، موسی چنین کرد و خداوند فرمود :
او که همواره با ریش خود مشغول است
وقتی ان عالم پیام موسی را شنید ، سر به بیابان گذاشت و ریش خود را می کند و گریه و زاری میکرد .
موسی بار دوم که به طور سینا می رفت
به خداوند عرض کرد که به حال ان عالم
دلش کباب شده است و خداوند فرمود :
اما او همچنان به ریش خود مشغول است .
همه خندیدند و من از آن جلسه بیرون
آمدم ، حتی از دانشگاه بیرون آمدم
کانون آتش به چند پاره تقسیم شد ،
من فارغ التحصیل شدم !
@navidazerbaijan