navidazerbaijan | Unsorted

Telegram-канал navidazerbaijan - نوید آذربایجان

527

کانال رسمی نشریه ترکی-فارسی نوید آذربایجان ارتباط با ادمین tabrizimehrdad@

Subscribe to a channel

نوید آذربایجان

🔴به جای طنز هفته

از مشهد تا زنجان راهی نیست !

🖌عیسی نظری

🔹خانم خبرنگار پس از رسیدن نوار فیلم سیل مشهد و تماس تلفنی و اخبار روز به شهرداری می رود !
مسئول بحران را می یابد و می پرسد .

ببخشید نظرتان راجع به سیل
مشهد چیست ؟
مسئول بحران شهرداری مشهد :
کدوم سیل ؟
-- همین سیل امروز
-- امروز سیل نیامده ، اون خجه خانم
توی آشپز خانه لباس شسته ، در نتیجه
لوله فاضلاب شان گرفته بود !
زنگ زد گفت اوستا ، لوله فاضلاب ما
گرفته است ، منهم پریدم لندور و سر
چند دقیقه لوله را باز کردم !
-- فیلم گرفتند ، مردم را سیل برده است !
-- لابد نوار بوده ، مردم مگر مورچه
هستند که آب ببرد ؟
آنهم توی شهری که علم الهدی دارد ، یان
مبارک را بجنباند ، سیل سهل است یک
تکه ابر هم توی آسمان مشهد نمی ماند !
-- سری به خیابان بزنید ، می بینید که
اتوموبیل ها را سیل می برد !
-- از آب گرفتگی لوله خجه خانم ؟
اتومبیل نبوده بچه ! کارتون بوده ،
آخر اتومبیل آهنی را مگر آب می برد ؟
نکنه با این خبرهای دروغ آب روی خودتان بوده که می رفته ، خانوم !
--- من می خواهم با شهردار حرف بزنم !
--نه بابا ؟
🔹بروید از مسئولین زنجان یاد بگیرید ، برای شهردار شهری که لوله فاضلاب اش
هم نترکیده ، یک مدرسه دختر  پیشواز اش می کنند ، یک مدرسه دختر گل می آورند ، یک مدرسه جلوی خان زنجان
دولا می شوند !
آنوقت توی این مشهد به شهردار به
عوض گل و دختر ، خبر سیل می آورند !
مگر من کورم ؟ سیل را نمی بینم ؟
من مسئول هستم ، من جزو کادر قدرت
هستم ، الکی نیست که به من لویاتان ( هیولا )
می گویند ، من اگر به یک واقعه بله
گفتم ، باید به واقعه های دیگر جواب
بدهم ! من همان اول کار سفت و سخت
جلوی اخبار می ایستم تا اخبار دیگر
جیزّ جگر بگیرند !
🔹سیل آمد که تنها نیست ، آدم ها را برد ،
برق قطع شد ، گل و لای زندگی مردم را
آلوده کرد ، تلفن قطع شد و....
همون اول کار باید سفت وا ایستاد ،
سیل نیامده والسلام !
مگر ما چقدر با زنجان فاصله داریم ،
اگر مدیران آموزش و پرورش برای
شهردار  ، یک مدرسه دخترانه را
دولا دولا راه می برند !
اینجا هم باید اجرا شود ، اینقدر رو دادیم به رسانه ها که به عوض دولا شدن
خبر می اورد که سیل آمد !
آنهم با وجود علم الهدی که جان عالمیان
فدای او باد و جان مشهدی ها که فدای
شهردارشان باد !
ما خودمان یک پا خبر چی هستیم ،
ننه جان ! تو خواب بودی ، من سیل را
می دیدم !
انچه تو در آئینه می بینی من در خشت
خام می بینم ، بقوری مقوری ! تا مدیران
آموزش و پرورش از مدیران زنجان
یاد نگیرند که پیش شهردار مثل زنجان
عمل کنند !
سیل هم خواهد آمد ، زلزله هم خواهد بود ، ادم هایتان هم غرق خواهند شد ،
اتوموبیل ها را هم آب خواهد برد ،
فرو نشست زمین خواهد بود ، کوه ها هم
خورده خواهد شد ، در امد آستان قدس
را هم نشان نخواهیم داد ، زنان تان را
هم پتو پیچ می کنیم ، از موهایش می گیریم و لخت و پتی توی خیابان ها
می کشیم ، درست مثل زمانی که مجسمه
آن بیچاره شاه را می کشیدید !
🔹بروید یاد بگیرید از مدیران زنجان تا
بعد ببینیم سیل آمده است یا خیر ؟
ماش مامانی ، قوری مقوری ، سان ملیجان ، جان جان ، پان ملی جان ،
جان جان !
پدر سوخته ها لب وا کنید ، پان تورکیست هستید !
اراذل تجزیه طلب ! به شهردار ها هم
ایراد می گیرید ؟
خاک تو سر ها سیل آمد با نیامد فقط
یک نون خالی فاصله است !
فاصله زنجان تا مشهد چی ؟
چطور شهروند یاد نمی گیرد ، انوقت
شهردار خان عظیم الشان را ایراد
می گیرید ؟
نه سیل آمده نه یک مدرسه دولا شده
هر غلطی می خواهید ، بکنید !
ستون های پنجم وششم اسرائیل و نوکران صدام و علی یف و اردوان !
خوب می کنیم ، حالا کجاشو دیدید !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴سفری به انتهای جهان

🖌عیسی نظری     

▪️خیال بخش فرا واقعیت ، امر رئال و واقعی است ، خیال ریشه در امر واقعی
دارد ولی در ضمن بخش جادوئی نوشته
است .
در حین ثبت نام برای دانشکده در حین اینکه خانم دکتر مرا شوکه کرده بود ، اما
خوش آیندی آن ریشه های کودک شهرستانی را آبیاری کرده بود .
دست مرا روی زانوان خود گذاشته و وارد زوایای مخفی زندگی او شده بود !
اینجا تهران است ، تهران مخوف ،  پسر
حواس خودت را جمع کن ، این دختر های
لعنتی برای خانه های خرابکاری دنبال
شکار هستند ، می بردندت به خانه ای و
از تو عکس می گیرند ، بعد گند می زنند
به زندگی ات ، یا مجبور می شوی ،خرابکار بشوی و یا عکس تو را به
ساواک می فرستند ، می فهمی که ، آنوقت جنازه ات را می اندازند  روی دوش پدر و یا مادرت و می گویند :
ببر چال اش کن !
این را من نگفته بودم ، مدیر مدرسه به من گفته بود !
روز اول که وارد کلاس های زبان خارجه
دانشکده شدم ، دختری تهرانی پیش من
آمد و گفت :
ببخشید ، می توانم دستمال خودم را به
صورت ات بمالم ؟
با تعجب گفتم :
برای چه ؟
برای یک ناهار عالی ، اگه بخواهی می توانی شرکت کنی ، ناهار شما هم روی
شرط بندی است !
گفتم : خوب بمال !
دستمال سفید خود را در آورد و به دهان اش برد و سریع به صورت من مالید !
و هوار کشید :
یس ! من بردم !
و داد زد :
نازنین باختی ! ناهار خانه کدبانو !
من تازه متوجه ماجرا می شدم ، دو تا
دختر لوس تهرانی روی رنگ صورت من
شرط بسته اند ، یکی گفته رنگ زده و دیگری ان را رنگ طبیعی صورت یک
شهرستانی روستائی تشخیص داده ،
ناهار را برنده شده است !
▪️لابد اینهم یک تله است ، برای یارگیری ،اما خلق و خوی این دخترا هیچ شباهتی
به چریک ها ندارند ، شیک می پوشند ،
شیک آرایش می کنند و خیلی شیک و
بدون رودر واسی ، سر صورت تو شرط
بندی می کنند .
هرچه بادا باد ، مرگ یکبار -- شیون هم یکبار !
خانه کدبانو توی یک خیابان فرعی خیابان پهلوی بود ، تابلوئی نداشت ولی
داخل خانه به مشتریان خاص خود ، غذا
می داد !
منهم سر میز نشستم ، نازنین گفت :
شب برایم خواستگار می آید ، احد آقا
از تبریز ، کارخانه پوست و پشم دارند !
مادرش جز تورکی نمی داند ، تو می توانی برایم چند کلمه و یا جمله تورکی
یاد بدهی ؟
گفتم :  البته که ، بعد ناهار و برای اش
چند کلمه یاد دادم ، نرم ترینش ( قیرجانما ) بود ، بقیه را نمی توانم بنویسم !
اولا فکر نمی کردم که این دختر لوس تهران واقعا این کلمات و جملات را بکار ببرد !
دوما - این سزای کسی است که سر قرمزی صورت یک نفر ، شرط بندی کند !
دوست نازنین ، التماس می کرد ،
الان احد و پدرش توی ماشین توی  خیابان آناتول فرانس هستند ، نازنین
آنها را آورده تا تو برایشان توضیح بدهی
که تو این کلمات را به وی به جای کلمات
خوش آمد گوئی یاد دادی ، فدات شم
کاری نداره ، یه توک پا با همشهری هایت
روبرو می شوی !
نازنین مثل ابر بهار در سالن دانشکده ادبیات گریه می کرد !
عصبی شده بودم به دوست نازنین گفتم : یعنی شوهر در تهران اینقدر
کمیاب شده که نازنین برای احد اقا
اینگونه گریه می کند ؟
خندید و گفت :
پسر خوب رضائیه ! وارث  صاحب نصف تهران ،
با وارث صاحب نصف تبریز ، وصلت می کنند ، یعنی این دو تا صاحب کل مملکت
می شوند !
قربانت بروم ، فدایت می شوم ، یه توک پا بیا و کار را تمام کن ، بگو این کلمات
را من یادش دادم ، تمام !
آوف !
یاد رمان و فیلم بیمار انگلیسی افتادم ،
آدم در هفتاد سالگی ، یاد خاطره های
هیجده نوزده سالگی خود بیافتد !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴از تاجزاده تا شاهزاده آقای نصیری !

🖌عیسی نظری

▪️همزمان با نشر اثر تبیین جهان مسعود
رجوی ، من نیز به عنوان دانشجوی
دانشکده حقوق دانشگاه تهران کتابی
با عنوان تبیین انسان نوشته بودم !
همزمانی نشر این دو کتاب فقط و فقط
تصادف بود .
کانون دانشجویان دانشکده حقوق خیلی
پیشتر از انقلاب ۵۷ ، راه خود را از سازمان جدا کرده بود .
انقلاب شده بود ، من دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان بودم .
کتاب تبیین انسان را انتشارات پیام آزادی
چاپ کرده بود ، پنج هزار جلد و من بیست درصد قیمت پشت جلد را اول
کار گرفته بودم ، البته داده بودند !
کتاب سر دو هفته تمام شده بود ، نشان
به آن نشان که کتابفروشی دانشجوئی
دانشکده حقوق بیش از هزار جلد فروخته بود .
پیام آزادی اقای علیاری ، در هفته سوم ،
چاپ دوم کتاب را در پانزده هزار جلد
زده بود و باز اول کار ، سه برابر پول
قبلی حق تالیف پرداخته بود ، باز کتاب
در عرض چند هفته تمام شده بود !
برای چاپ سوم به انتشارات پیام آزادی
رفتم ، این بار لابد بیست هزار تا می زد ،
چه پولی هم من می گرفتم ، آن زمان زمین در دشت و صحراهای اوین و فرحزاد و ...متری پول حق التالیف چند
ده کتاب بود !
گفتم : آقای علیاری ، آماده هستید ، چاپ
سوم
گفت : جناب نظری عزیز !
برای چاپ سوم شما باید سفری به قم
بکنید !
-- حالا چرا قم ؟
یک طلبه ای از قم آمده بود و می گفت که این کتاب التقاطی است ، به من
طعنه می زد که از اسم آن باید حساب
دستتان می آمد ، کتاب تبیین جهان و
تبیین انسان ، حالا از اسم آن نفهمیدید ،
از فروش آن باید گوشی دستتان می امد !
آقای نظری عزیز !
باید تشریف ببرید ، قم ، حوزه فلان ، آقا
مهدی ...گل را ببینید ، اگر آن طلبه جوان
نامه ای داد که موارد التقاط و اسم التقاطی رفع شد ، چاپ سوم را کمِ کم
بیست تا می زنم و الا لا ! عزیز من زن
و بچه دارم !
▪️وقتی مقاله از تاجزاده تا شاهزاده را
خواندم ، یاد  خاطره ای   افتادم با جناب
آغاسی همکارم صحبت می کردم ، گفت :
نوریزاد در دادگاه به رییس دادگاه چنین و چنان گفت !
گفتم : ایشان اوایل انقلاب نیز چنین و چنان می گفت ، در اصل چیزی عوض نشده است ، همان آقای نوریزاد است .
در مورد مهدی نصیری هم ، همان را می گویم ، همان است ، تنها فرق این است
که آن روز از لب بام می افتاد و امروز
از لبه دیگر بام ، در اصل چیزی عوض
نشده است !
طلبه جوانی که معنی التقاط را در
همزمانی چاپ دو کتاب و یا مشابهت
اسمی آن دو می دید .
و چه امروز که فهم و مشابهت مخالفت
با جمهوری اسلامی را میزان و معیار
همراهی و لابد اتحاد می داند !
مردی مهمان خانه ای شد ، برای اش
آش آوردند ، شام نیز ماند ، برای اش
دلمه آوردند ، گفت :
ببخشید ها این همان غذای ظهری است که شام به سرش  چادر انداختید !
طلبه جوان چه می فهمد که التقاط
چیست ، همانطور که طلبه پیر از فهم
اتحاد یک ملت عاجز است .
▪️در این مملکت تا جدائی مرکز از پیرامون حل نشود ، اتحاد تنها یک شعار آبکی و
مبتذل است ، درست همانگونه که التقاط
شعاری مبتذل بود ، هر دو برای کسب
قدرت بود و هست و خواهد بود !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات ( ۲۸۹ )

پارادایم مرگ  ، شیفتگی انسان است !

🖌عیسی نظری

🔸دانشجویی از خاک پاک مشهد به پیش ام آمد ، هم از السابقون بود و هم از ریش سفیدان دانشکده ، آن موقع من از مسئولین کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشکده
حقوق دانشگاه تهران بودم !
گفت : عیسی ! یک نفر می خواهد ، تو را
ببیند !
گفتم : همه می توانند ، مرا ببینند ، یک نفر که سهل است .
دانشگاه تعطیل بود ، به اتاق من در کوی
امیر آباد آمد .
حتی جوانتر از من بود ، چهره سیاه سوخته ای داشت ، لباس اش وصله دار
بود و کهنه ، وقت اذان و ناهار بود .
پیشنهاد کردم برای صرف ناهار به سلف سرویس کوی دانشگاه برویم .
گفت : اول باید نمازم را بخوانم ، نماز اول وقت !
منتظر شدم ، نمازش  سریع بود ، به سلف سرویس رفتیم ، وقتی دیس غذا را جلوی او گذاشتم ، گفت که او در روز
یک وعده غذا می خورد و صبحانه میل
کرده  است  ، غذا را به یک نفر دیگر
که ژتون نداشت ، دادم .
وقتی شروع به صحبت کرد ، اول بسم الله از حدید شروع کرد ، آهن ، و من
گفتم که حدید را کنار گذاشته ام !
گفت : اما امر خدا است !
گفتم : خدا چیزی به من نگفته است !
-- گفته های دیگران و.....
-- خودشان را مکلف می کند و نه مرا .
🔸روزگاری من شیفته مادر بزرگ ام بودم ،
او را بیشتر از خدا و پیامبر می پرستیدم ، سال ها از جنازه اش در خانه
پدری نگهداری کردم تا روزی که فهمیدم ،
عامل نبود پدر و مادر در کنارم او بوده است . دیگر از پیش او فرار کردم و از
آن روز به هیچ شخصیت و لیدری اعتماد
نکردم  و اعتماد نمی کنم !
مادرم می گفت :
پیامبران هم اگر دهان دارند ، برای خوردن می آیند !
حرف های من خوش آیند او نبود ، وقتی
دو باره به اتاق برگشتیم ، طور دیگری
شروع کرد ، نقبی به شریعتی زد و به
روحانیون پرداخت ، گفت :
بی اعتمادی را روحانیت در این سرزمین
کاشته و آبیاری کرده است ! مادرتان هم
دست پرورده آخوند های شهرتان است !
گفتم :
اتفاقا مادرم یک دیکتاتور خود آموز است ، معتقد است به هر کسی که بیعت
کنی ، تو اورا پیامبر می کنی !
پکر شد و خداحافظی کرد و رفت ، ظاهراً تیرش به خطا رفته بود ، دیگر او را ندیدم .
🔸بار دوم در جلوی دانشگاه تهران دیدم ،
ما نزدیک به پنجاه شصت نفر از دانشجویان دانشگاه تهران برای اعلام
نخست وزیری بازرگان از طرف آقای
خمینی به مدرسه رفاه می رفتیم ،
او هم همراه عده ای پلاکاردهائی به
دست گرفته و به طرف ما گرفته بودند ،
آقایان ! اشتباه می کنید ، این انقلاب
نیست ، بلبشوی آخوندیسم است !
دیگر ندیدم ، انقلاب شد ، من دبیر
سرویس مقالات کیهان بودم ، خبرنگار
عکس ها را روی میز هیئت تحریریه ریخت و با صدای شکسته گفت :
اعدامی های امروزند !
عکس او را دیدم ، کنجکاو شدم !
عکس وی را برداشتم و به اون قیافه
نه چندان خوشآیند خیره شدم !
خبرنگار گفت :
اون رهبر گروه بود ، همراه بقیه گروه
فرقان اعدام شدند !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔹ادامه مطلب آخرالزمانی👇
▪️سر کوچه ، هرکدام سدی برای عدم طرح خواسته های وجود انسان تدارک
می بینند .
انسان از سی هزار کشته به دست سرکرده نظم جهانی در غزه ناراحت می
شود .
انسان از هزاران کشته طبیعت ، سیل و زلزله هم ناراحت می شود .
اما ناراحتی اصلی، زمانی است که یک
دختر مدرسه ای بگوید : روزه است سحری چیزی نخورده است ، افطار فقط
چای یا شربت می خورد ، چون پدرش
مرده و مادرش پولی ندارد !
نمی دانم این فیلم ها را  آقایان وزرا و
استانداران و یا رئیس جمهور می بینند یا
خیر ؟
اگر نمی بینند ، وای به حال شان ، و اگر
می بینند ، آیا شب ها راحت می خوابند یا خیر ؟
اگر می خوابند ، وای به حال شان ، واگر
نمی خوابند ، چه میل می کنند ؟ که حرام شان باد !
صدبار حرام شان باد ! چه آنموقع که برای   بچه های چند ساله خود بستنی می خرند ، و چه آن موقع که برای بچه های
چند ماهه خود کاخ های از کوه ساخته
شده لواسان را می خرند !
چه آن موقع که پول غذای رستوران را
می دهند و چه آن موقع که پول دلار های
خریداری شده را به صراف می دهند .
▪️این فیلم ها جان و روح انسان را مثل
موخوره می خورد و از بین می برد !
بدین خاطر است که تنها مطب پزشکان
و بیمارستان ها و درمانگاه ها و داروخانه
ها پراز انسان مریض و بیمار است .
پزشکان تا کله سحر بیمار می بینند ،
شهروند دردمند برای دکتر و دارو پول
های کلان می پردازد !
بیمه ها یا پول به مذاق شان خوش آمده ویا دقیقا ورشکست شده اند !
چون از  بیمه شده پول می گیرند ولی
برای او پولی هزینه نمی کنند !
رئیس جمهور و اطراف و اعوان اش
خوش باشند و بخورند و بیاشامند و اسراف کنند ، کفایت می کند !
▪️اقایان دولتیان کرور کرور بخورند و بالا بکشند ، کافی است .
شهروند از گرسنگی می میرد ، به جهنم
هر چه قدر بیشتر بمیرند ، به دولتیان
بیشتر می رسد .
نمی بینید ؟ وزیر خارجه ما از همه طلبکار است !
عمویم می گفت : اگر پول زیاد را به
کون بز بریزند ، می رود و از گرگ ارث
پدری مطالبه می کند !
حکایت ما است ، اگر به دولتیان از رئیس
جمهور تا پائین تر ها کم بدهند تا بیست
سال گذشت ، تقاضای باز نشستگی می کنند ، نه که برای بیشتر ماندن در قدرت
وسط خیابان انسان و آدم بزنند !
@ navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

خاطرات و خطرات ( ۲۸۸ )

🔴دختران بی حجاب زمان شاه

🖌عیسی نظری

🔹در سال های دهه پنجاه بودیم ، گروه کوهنوردی دانشجویان دانشکده حقوق
دانشگاه تهران بسیار فعال شده بود .
سعیده پیش من آمد و گفت :
یک دختری است اهل کرمانشاه ، سردسته
گروهی از دانشجویان دانشکده و کوی
دختران ، تمایل دارد با ما به کوه بیاید ،
گفتم : خوب بیاید !
گفت : فقط حجاب ندارد !
گفتم : آن قسمت به ما مربوط نیست ، پوشش وی در اختیار خود انسان است .
گفت : من ثبت نام می کنم ، ولی اگر
ملائی و یا شجاعی اعتراض کنند ، تو
خودت جواب شان را می دهی !
با ما به کوه آمد ، کسی اعتراضی نکرد .
چند روز بعد در دانشکده پیش من آمد و
گفت :
سعیده برای تحمل من توسط گروه کوهنوردی خیلی تردید داشت ، ولی
بعد مشورت شما ، راحت بود ، راستی
می توانم سوالی از شما بکنم ؟
گفتم : البته که می توانید !
در محوطه دانشگاه تهران اطراف دانشکده حقوق قدم می زدیم و من به
پرسش های او  جواب می دادم ، از اتحاد
خودمان از آموزش های کوهنوردی تا
کارهای سخت ، و رزمی خونین تا سرنگونی استبداد شاهنشاهی و استقرار
حکومت مردم ، ایجاد جامعه ای بی طبقه توحیدی و برابری عدل علی و .......
وقتی شروع کردیم ساعت هشت صبح
بود ، وقتی از هم جدا شدیم ساعت دو
بعد از ظهر بود ، هر دو از دانشگاه بیرون
آمدیم ، او به طرف کوی دختران و من مستقیم به سلف سرویس رفتم ‌.
🔹هنوز چند قدمی نرفته بودم که مامورین گارد به سرم آوار شدند و مرا به ساختمان گارد بردند .
اتاقکی بود برای کتک زدن به قول آنروز
وبه قول امروز ی ها اتاق شکنجه ، فقط
یک میز و یک صندلی ارج بود .
مرا به اون اتاق بردند ، معنی اش این
بود که موضوع مهم است و الا اتاق
سرهنگ غ برای پند و اندرز و نصیحت
بود ، اتاق سرگرد ت  برای تهدید و می زنم و می کشم و جنازه ات را می اندازم دوش پدرت و .....
اتاق ستوان ح هم برای فحش و توهین ،
و مادرت را می اورم و جلوی چشم ات ،
چه می کنم و اینها .....
اتاق ارج ولی دیگه کار از اونها گذشته بود ، خاص زدن بود ، اگر هم فحش و
پند و اندرز و تهدید لازم بود ، انها می آمدند ، اتاق ارج !
سرگرد ت وارد اتاق شد و بی مقدمه شروع کرد به زدن ، تا ساعت چهار و اندی زد ، وقتی یادش افتاد ، نماز اش
مانده ، مرا روبروی اش قرار داد و گفت
که بنشین و پا شو انجام بدم و خودش
مشغول نماز شد !
وقتی به سجده می رفت ، لحظه ای
می نشستم وقتی سرش را از سجده
برمی داشت و می دید نشسته ام ، با
صدای بلند الله اکبر می گفت !
🔹حوالی غروب سرهنگ به اتاق آمد ، وقتی مرا دید ، روی در هم کشید و گفت :
باز هم که مسیح را آورده اید ، اینبار موضوع چیه ؟
سرگرد گفت :
حالا نوبت دختران سرهنگ ها شده است ، از کله صبح تا ناهار دختر فلانی را  می ساخت !
آن روزها پسر سپهبد حجت کاشانی و دختر پروفسور عدل ، کاترین ( فاطمه عدل) در یک درگیری مسلحانه با رژیم
در تهران کشته شده بودند !
پلیس تحت فشار بود تا لااقل دختران و
پسران سران ارتش و نظام را حفظ کند .
سرگرد با سر وضع خونین من ، دو دستی
از یقه ام گرفت و مرا روی صندلی ارج
نشاند و گفت :
به او چه می گفتی ؟
-- می گفتم زن ام می شی؟
-- خوب اون چی گفت ؟
-- گفت ، نه نمی شم !
-- این دو جمله می شه دو دقیقه تو شش
ساعت تمام با او حرف زدی ، بقیه اش
چی ؟
-- بقیه از من اصرار بود و از او انکار !
دوباره زدن را شروع کرد ، وقتی لاشه ام
را بیرون انداختند ، در پائین خیابان
کاظم زاده منتظر من بود ، سوار یک تاکسی کرد و به کوی امیر آباد رفتیم .
گفتم : کسی را می فرستادید دنبال خانم
ج که اگر چیزی پرسیدند ، من گفتم از وی خواستگاری می کردم ، کاظم زاده
قاه قاه خندید و گفت :
انها هم باور کردند !
گفتم : اگر باور می کردند ، وضع ام این نبود !
گفت : دنبال اش فرستادیم ، وقتی دیده
تو را گرفتند به شهرشان فرار کرده است !
نفس عمیقی کشید و گفت :
بچه ها ناراحت بودند ، می گفتند که می ارزد یکی از ما به خاطر یک دختر شل پوش و تی تیش مامانی ، لو برویم و
حتی کتک بخوریم !
اوسته لیک بیر سرهنگ قیزی ؟
🔹چند روز بعد به دانشکده رفتم ، خانم ج از شهرشان باز گشته بود ، آن دختر تی شرت پوش درست همانند زهرا شجاعی
مانتو روسری پوشیده بود ، درست مثل
دختران مذهبی ما ، بچه ها می گفتند :
عیسی جان کتکها یت  نوش ، ارزید !
خانم ج ده ها نفر را به ما اضافه کرد ،
مدیریت کتابخانه اسلامی را با دوستان
خود بر عهده گرفت .
ما از بی حجاب چنین حمایت می کردیم وآنها با حجاب می شدند !
🔹امروز گشت های ما با ان لباس های
کوماندوئی و آن آهن پوشان ماسک و نقابدار انها را در خیابان ها چنان به زیر
مشت و لگد می گیرند که از انسان بودن
خودمان خجالت می کشیم !
نتیجه هم این می شود که زن اسلام
شناسی چون وسمقی روسری از سر خود
بر می دارد !
عجبا !!

@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات ( ۲۸۷ ) 

جنگ چطوری اتفاق می افتد ؟

🖌عیسی نظری

🔸دو تا کودک ، چطوری بهم می پرند و زد و خورد آغاز می شود ، اسم اش جنگ است .
در آغاز جنگ عراق و ایران ، همه چیز نرمال بود !
هیچکس باور نمی کرد ، بین ایران و عراق جنگی بگیرد .
رفتم کارگزینی دادگستری ، ابلاغ دادیاری
درجه دو آزمایشی ،دادسرای عمومی دادگستری اورمیه را گرفتم .
دکتر بهشتی گفته بود ، ابلاغ دادگستری
را بگیر و بیا اینجا ( کاخ دادگستری )
تا برایت ابلاغ مامور به خدمت به عنوان
دادستان انقلاب اورمیه بزنیم ، از فیشر آباد سوار تاکسی شدم ، یکی از چپی های
دانشکده هم ابلاغ گرفته ،  او هم به کاخ
می رفت .
گفت : پکری !
گفتم :  نمی خواهم به دادگاه انقلاب بروم ، چند مدت دیگر برادرکشی آغاز
می شود ، من نمی خواهم وسط این
دعوای قدرت قرار بگیرم !
گفت :
خوب ابلاغ دادسرای عمومی اورمیه
دست توست ، بیکاری می روی کاخ ، برو
فرودگاه !
تاکسی به میدان فردوسی رسیده بود ،
به راننده هم گفت :
آقا نگه دار من پیاده بشوم ، این اقا را ببر
فرودگاه مهر آباد !
وقتی فرودگاه مهر آباد رسیدم ، انفجار های وحشتناک گوش هایم را کر کرد !
فکر کردم ، خدا خیانت و یا گوش نکردن
به حرف دکتر بهشتی را مجازات می کند ، راننده تاکسی به زیر پل جوی آب
مهر آباد رفته بود ، برای گرفتن پول تاکسی هم بیرون نمی آمد !
گفتم : عمو ترس اجل را معلق نمی کند ،
بیا بر گردیم شهر !
🔸در دانشگاه تهران به نظرم سپاه در تدارک برنامه وحدت  حوزه و دانشگاه بود ، رفتم داخل ، کتابخانه مرکزی بود .
گفتم : به فرودگاه حمله کردند ، بعد هم
طرف شمال تهران ( جماران ) رفتند ، برنامه را تعطیل کنید .
دو نفر محافظ برای من گذاشتند ، باور نکردند .
بعد نیم ساعت که با لابد بالاتر ها تماس
گرفتند ، دست از سرم کشیدند ، حرف هایم درست از آب در آمده بود .
یک راست با اتوموبیل دربست به خانه
خواهرم در نیروی هوائی سه راه آذری
تهران رفتم ، خواهرم و بچه های اش را
به خانه آقای اصغری بردم ، شب که
اصغری آمد غُر می زد گفت :
زدم توی دهان اش و داد زدم ، ای میکروب شایعه ،  می خواهی مملکت را
بهم بزنی ؟ صدام حمله کرده چیه ؟
صدام سگ کی باشه که بتواند به مهرآباد
حمله بکند !
گفتم :
اصغری جان از ساکنان نیروی هوائی برایتان پناهنده جنگ آوردم !
مهر آباد حمله شده !
آقای اصغری به فکر فرو رفت و گفت :
حالا من آن راننده تاکسی را از کجا پیدا
کنم که حلیت بطلبم !
🔸وقتی صدام به کویت حمله کرد ، پوتین پیام داد ، کویت را به تو نمی دهند ، زود تا امریکا حمله نکرده ، بیا بیرون !
گوش نکرد ، قدرت کرو کور است ، این
در تمام دنیا اثبات شده است .
برای جنگ نکردن ، عقل لازم است که
معمولا در کودکان هنوز نارس و کال
است .
جهان به گونه ای فرمت داده شده است که با جنگ کسی به پیروزی نرسد ، با
صلح و دوستی می توان جهان گرفت .
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴در خشم زیستن ! 

🖌عیسی نظری

🔹رضا براهنی از نوشتن به عنوان جنون نامبرده است ، جنون نوشتن !
برخی از نوشتن به درمان دردهای خود و
اجتماع خود می پردازند !
بعضی ها در پی فراموشی موخوره هائی
هستند که به جانشان افتاده است .
نسل ما ، نسل انکار شده هاست ،
موجودیت ما مورد انکار قرار می گیرد .
بنابراین نوشتن ما گونه ای در خشم زیستن است .
هله هله اگر این انکار توسط مثلا علمای
اعلام روشنفکری اعم از چپ و راست باشد ، تنها این انکار همچون پتکی عمل
می کند که بر سرای دل و جان مردمی
فرود می آید که عزیزان ما هستند !
به کی می توان گفت که ما برای این
کشور جان ها داده ایم در نقطه نقطه این
مملکت رزمیده و خون ها و جان ها نثار
کرده ایم در روستائی کوچک که روز به روز هم کوچکتر می شود ، چون زمین
های آن به خدعه و با اتکا به قوانین ستمشاهی و بدون خبرداری غصب شده
آب های آن در اثر جستجوی آهن و مس
خشک شده و هیچ منبع درآمدی دست نخورده باقی نمانده و حتی چراگاه ها و
ییلاق های سر سبز آن به اصطلاح ملی
شده و در سرزمینی که از آسمان نمی بارد واز زمین نمی روید و علی رغم آن ، روستای کوچک ده ها جوان خود را در
راه میهن و در جنگ با مهاجمین از دست
داده است !
🔹با این اوصاف اگر ذره ای و قطره ای از حقوق بدیهی و اولیه انسانی و ملی خود را بخواهد ،( پف ) کرده های ( یوز) پلنگی از هر طرف تیر های زهرآگین خود را پرتاب می کنند !
وا مملکتنا وا ایرانا وا کوروشا وا ایرانشهریا ، پانتورک ها حق می خواهند ،
تجزیه طلب ها می خواهند ، ما را ببلعند ،
ما می گوئیم آذربایجان سر ایران است !
اما آنها می گویند ، نه خیر ! سر ایران نیست ، ته تورکیه است !
این بر بر ها این بیگانه ها ، این تحمیل
شده های مغول ها و تورک شده ها نه
تنها حق ما را به خودشان می خواهند ،
می خواهند زبان شیرین فارسی ما را
از بین ببرند !
🔹آن زاده نامعلوم توی روز روشن نعره میزند ( صد بار گفته ام ، این ها تورک نیستند ، تورک زبان هستند ) !
روزگار غریبی است ، اگر دشمنان تاریخی
علیه تو باشند !
غریبی آن است ، که هموطنان و دوستان
تو در چینش این وضعیت سهم داشته
باشند !
غریبی این است که برگزیدگان و باسوادان و الیت جامعه تو چنین وضعیتی آفریده اند !
یاد مادرم افتادم ، خدا رفتگان شما را
بیامرزد .
ساواک به خانه می ریزد ، کتاب های یک
دانش اموز و یا دانشجو چه می شود ،
که چه از ان به دست آید !
سرکرده گروه سر مادرم داد می کشد :
مادر ! این چه بچه ای است که بزرگ
کردی ؟ حالا بگو کجاست ؟
مادرم گفته بود :
تا زمانیکه پیش ما بود ، هم جای اش و
هم عمل اش معلوم بود ، صبح از همین
اتاق پا می شد ، دست و صورت اش را
می شست ، عکس شاه را می بوسید و
به مدرسه می رفت ، از وقتی دادم دست
شما ، نه من میدانم پسرم کجاست و نه شما ،
دو قورت و نیم تان هم باقی است !
سر منهم داد می کشی ؟ تو بگو ، بچه
من کجاست ؟
سرگروه ساواک سرش را پائین انداخته وگفته بود :
مادر مرا ببخش ، به خدا ، تو راست می گوئی !
🔹چقدر درد آور است ، مادری ، ملتی ، مردمی ، پدری در وضعیتی چنین زندگی
کند ، این دیگر زندگی نیست ، خشمی
فرو خورده است ، بنیان کین و نفرتی
غیر قابل تحمل است !
این زندگی نیست ، زیستن در میان
شعله های خشم است !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات  ( ۲۸۶ )

دعاهای مادرانه !

🖌عیسی نظری

🔹من تا ده سالگی  از مادرم جدا بودم ،
وقتی با وی روبرو شدم نه مثل فیلم های
فارسی به سوی هم پر کشیدیم و نه مثل
فیلم های هندی اواز سر دادیم و نه مثل
فیلم های آمریکائی به روی هم زل زدیم !
هر دو سرمان به زیر بود ، من نقش فرش های عمویم را تماشا می کردم و او لابد
در فکر غولی بود که یکباره در زندگی اش
ظاهر شده بود !
بعد ها فهمیدم یک الترناتیو و جانشین
جوان و سرزنده برای مادر بزرگ پدری ام
بود .
زیبا و جوان ، سرزنده و کاری سرآمد زنان
در بافندگی و پرورش گل و آشپزی و مثل
مادر بزرگ ،  دیکتاتوری روشن بین ، تیز و
برنده که گاها برایم دعا می خواند .
یک روز قبل از اینکه به روستاهای یکانات
دنبال رد پای پدر بروم ، روبروی او نشستم !
گفتم : ببین مادر خوشحالم که پیش تو هستم ، ولی می خواهم از پدرم بشنوم ،
کی بود ، چگونه بود ؟
-- ببین پسرم ، گذشته دیگر وجود ندارد ،
چرا دنبال آنی ؟
-- من دنبال آن نیستم ، او مرا دنبال می کند ! هر جا که می روم بعد اسم ات چیست ، اسم پدرم و شغل او را می پرسند !
--  عزیزی بود و دیگر نیست !
-- همین ؟
درست کپی مادربزرگ .سزاری در نقش یک زن !
🔹یک روز روبرویم نشست و گفت :
می خواهم مطمئن شوم که همچون چنار  های روبروی دانشکده کشاورزی می مانی !
گفتم : من اهل مشروب و فلان نیستم .
گفت : باشی هم مهم نیست ، دنیا پر از
آدم هائی هست که مشروب می خورند ولی غرق نمی شوند !
گفتم : من اهل تریاک و  مواد و فلان نیستم ، نگران نباش .
گفت : باشی هم مهم نیست ، بابا های تو
تریاک هم می کشیدند و مردان بزرگی
بودند . پدر تو لب به سیگار هم نمی زد ،
ولی غرق شد !
گفتم : اگر منظورت زنان هستند ، مرا
با انها کاری نیست .
گفت : مرد می تواند در هر بازی شرکت
کند ، باکی نیست !
گفتم : ببین مادر ، من نمی دانم ، شما
زن ها در مورد ما مرد ها چه فکر می کنید ، ولی ما ها همین سه مورد فسق و فجور را داریم ، اگر تو در این سه فسق و فجور نگرانی نداری ! پس نگرانی تو چی
هست ؟
نگاهی کرد و آهی کشید و گفت :
پسرم هر چیز تو را غرق کند ، آن فسق
و فجور توست و اگر چیزی غرق ات
نکند ، فسق و فجور نیست !
گاه مدرسه و درس ، گاه حزب ، گاه
مسجد و منبر ، نباید در بازی های خطرناک وارد شوی ، من اول شوهرم وبعد
برادرم را سر یک بازی ساده از دست دادم ، نمی خواهم تو را از دست بدهم !
می خواهم بدانی که تو با بیعت خود ،
کسی را پیامبر می کنی ! همه چیز برای
توست ، با بت کردن هر آدمی ، هر اندیشه ای هر مسجدی ، هر حزبی و
دسته ای یک گام به خطر نزدیک می شوی ، خودت را اصل بدان ، پدرت مرده ، بهتر بود نمی مرد ، دائی ات به
خاطر یک دختر کورد ، خودش را دار
زد ، بهتر بود می ماند !
ولی غرق شد ، تو فقط غرق نشو ، هر
کاری کردی و یا می کنی، نوش باد ، به
جز غرق شدن !
گفتم : مردان خدا نمی میرند !
خندید و گفت :
نمی دانستم شعر هم می گوئی ! چه مردان شاه ، چه مردان خدا ، وقتی
مردند ، دیگر مرده اند !
پسرم خدا برای کار های خود به کارگر
نیاز ندارد ، کن فیکون ، باش و می شود ،
انها که به نام خدا برای کمک به خدا ،
انسان ها را غرق می کنند یا فهمی از
خدا ندارند و یا برای مطامع و خواست های خود چنین می کنند !
هیچ خدائی نیازمند کمک آفریده های
خود نیست !
پسرم ، من نمی گویم که به خاطر مردم
گریه نکن ولی می گویم خودت را کور
نکن ، یک چشم سالم و یک تن سالم می تواند به مردم کمک کند !
مرده ها از وقتی مردند ، دیگر نمی توانند
به انسان ها کمک کنند !
مادر من ، اینجوری دعا می کرد !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات ( ۲۸۵ )

🖌عیسی نظری

🔸چند روز قبل در شهر تبریز اِلمان های تخم مرغ را که آفریده هنرمندی تبریزی بود ،
از شهر جمع آوری کردند ، و این موجب
شد ، دختری دوازده ساله از اورمیه در
جمع جشن عید نوروز بگوید :
ای بابا این بی نوموس ها به تخم مرغ ها هم رحم نمی کنند ! چه برسد به ما !
و بلا فاصله اضافه کند :
جناب نظری این فحش نیست ها ، بی
نوموس یعنی بی ستون ، بی اصول ،
یک کلمه یونانی است که وارد مکالمات
تورکی شده است ، یعنی بی ستون فقرات بودن !
خندیدم نه به گفته ارجمند این دختر
جوان و یا توضیح کلمه ای یونانی که
به داخل ما امده و چون یک کلمه خارجوی است ، شبیه فحش شده است !
درست به نظرم سال ۱۳۵۵ بود ،با گروه
کوهنوردی دانشکده حقوق دانشگاه تهران ، به کوه رفته بودیم ، آتشکوه ،
و هنگام بر گشت در شامگاه روز پنجشنبه ، به تور گشت های ارشاد ( متشکل از ساواک - گارد شاهنشاهی -
پاسگاه انتظامی روستای افجه -
گروه پایداری تهران ) افتاده بودیم !
گرچه سعی کرده بودیم ، هر یک در
گروه های کوچک دو نفره به سوی و
برای رسیدن به کوی دانشگاه به اطراف
فرار کنیم ، تا به گروه های کوهنوردی
که قرار بود ، فردایش روز جمعه به
کوه بیایند ، خبر بدهیم که برنامه ها را
کنسل ( تعطیل ) کنند ، تنها یک نفر
موفق به فرار از چنگال اهریمنان شده
بود ، اراکی عزیز ، بقیه گیر افتاده بودیم .
همه را در غاری جمع کرده بودند ، و به
تناوب برای بازجوئی و کتک و شکنجه
می بردند و تن های آش و لاش  دانشجویان را   به درون
غار می آوردند !
🔸فقط ما نمی توانستیم ، کمکی به آنها
بکنیم ، چون داخل غار دست هایمان
بسته بود و سربازی مسلح نگهبانی می داد .
فردای آن روز طرف های ظهر ، ملائی ( توانا )
گفت :
ببین عیسی ! این سرباز هنگام تعویض
نگهبانی با دوست خود تورکی صحبت
می کرد ، پسر یه کاری بکن ! یک ذره
دست هایمان را باز کند یا شل کند !
گفتم : که چکار کنی ؟
گفت : چی می دونم به زخمی ها کمک
کنیم ، یک سیگار دود کنیم !
گفتم : تو که سیگاری نیستی
گفت : مگه نمی گفتی ، شریعتی هم
سیگار می کشد ؟ خوب ما هم یک
پکی بزنیم !
پچ‌ پچ‌ با سرباز را شروع کردم !
دئدیم : هارالی سان ؟
دئدی : سیز خرابکار سیز ! سیزینن
دانیشماق بیزه قدغن دیر !
خلاصه سرتان را درد نیاورم ، هر دو
از خاک پاک رضائیه بودیم !
قرار گذاشتیم به نوبت دست های اسیران را باز کند تا به بیرون بروند ، به بهانه
تخلیه خود و کمی در لب رودخانه افجه
استراحت کنند ، منهم سیگاری روشن
کردم که توانا با اولین پک به سرفه کردن
افتاد و من و سرباز دوتائی در کنار ورودی غار انرا دود کردیم !
در نوبت بیرون رفتن من با همان سرباز
در لب رود نشسته بودیم که روباهی
بخت برگشته نمایان شد ، کماندو های
لشگر مهاجمان روباه را محاصره کردند ،
و گرفتند ! روباه جیغ می کشید ، رها
می کردند و در آن کوهستان دوباره
می گرفتند ، روباه جیغ های دردناکی
می کشید !
سرباز رو به من کرد و گفت :
همشهری اینها به روباه رحم نمی کنند ،
فکر می کنی به شما رحم خواهند کرد ؟
باز مثل آن روز خندیدم و جواب دادم :
همشهری برای خودشان سرنوشت
می نویسند !
عیسی مسیح می گوید :
رحم کنید تا به شما رحم کنند !
ستم کنید ، ستم کرده خواهید شد !
ان روز در ان جمع بیست سی نفره این
خاطره را تعریف کردم !
🔸چشمان یک دختر پانزده شانزده ساله
پر آب شده بود !
گفتم : نازنین به دل ات بد نیاور !
دشمنان ما تورک ها ، از احمق ها شکل
یافته اند ، نقش های آن تخم مرغ ها
صدها سال است روی قالی ها و جوراب
و پیرهن های بافت دست های مادران
ما نقش بسته بود ، خود من تا حالا
متوجه انها نبودم ، با یک عمل شوونیسم
ایرانشهری ، کل آذربایجان به خط خود
اورخون هم آشنا شدند و هم آموزش
به آن شروع شد ، بدین جهت می گویم :
گله جک بیزیمدیر !
چون دشمنان ما احمق هستند ، نمی فهمند ، هر عملی ، عکس العملی دارد ،
هر پدیده ای یا عمل است یا عکس العمل
دختر جان !
تو کیف ات را از زندگی ببر !
زمان خود ، جواب حماقت ها را اماده
می کند !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴پروسه مهمان و میزبان نه  پروژه غزه و خانکندی !

🖌عیسی نظری

▪️سال نو۱۴۰۳ ، سالی جدا از سال های نو دیگر است !
در این سال تجربه های بشری تا کنون
دود شده و به هوا رفته است !
سال نو سالی است که تراژدی غزه بر دستآورد های بشری سایه انداخت و مرگ
انسانیت و اعتبار و شرف انسانی را در
کل جهان چه سرزمین های اسلامی و چه
سایر کشور های شرق و غرب درهم کوبید !
پس از غزه سخن از انسان و اعتبار انسانی برای ساکنین جهان ، مثل باد
معده است ، ممکن است ، با صداو یا بی صدا باشد !
پس از غزه بکارت جهان بر باد رفته است ، چه توسط شوهران این عجوزه و
چه فاسقین آن ، هیچ فرقی نمی کند !
پس از غزه دنیا دیگر هرگز به سوی
تعالی نخواهد رفت ، جایزه های هنری و
سینمائی و جایزه های صلح جهانی ،  حتی نوبل اندازه دانه خردلی ارزش و
اعتبار ندارد ، حداقل دیگر برای فریب
انسان های جهان سوم ، دیگر کاربردی
ندارد !
▪️مباحث مهمان و میزبان که این روزها ، نقل محافل است ، از نظر من به عنوان یک روزنامه نگار و شهروند ، به شکل نامعلومی فاقد ارکان درست آن است .
یکبار برای همیشه می خواهم چهارچوب
قانونی و عرفی آن را برای رفع سوء تفاهمات اعلام کنم .
ساکنین کشور ما ایران می توانند ، در هر 
شهر و دیاری زندگی کنند اگر برای زندگی
آمده اند ، ما مهمان به کسانی می گوئیم که به صورت موقت برای شهر ما آمده اند و قرار است ، بروند ، در زمان صدام
بارزانی ها به صورت موقت در اورمیه
سکنی یافتند و پس از مرگ صدام ، رفتند، یا شهریاری زمانی برای مدت معلوم یا نامعلوم به عنوان استاندار
آذربایجان غربی بودند و پس از مدتی
به شهر زادگاه خود رفتند ، ما به عنوان
مهمان از او یاد می کردیم .
عمه من شعری داشت :

قوناخ گه لر قوش کیمین
قوناخ گئدر قوش کیمین
زهلم او قوناخدان گئدر
عیله شه بایقوش کیمین !
▪️اصولا کلمه مهمان ( قوناخ ) کلمه
اهانت امیزی نیست و حتی کلمه بسیار
محترم و زیبائی است ، اگر کاربردی
استفاده شود ، نه کردی که اورمیه را
محل زندگی خود قرار داده ، مهمان است ،و نه تورکی که تهران و یا سنندج
و اصفهان را محل زندگی خود قرار داده است .
کسی هم که موقت آمده و در فکر تالان
و کشتار و قتل عام مردم منطقه است ،
هم اسم اش مهمان نیست ، چنین حیواناتی اشغالگر هستند ، مثل صهیونیست ها ی یهودی در فلسطین و یا داشناک های ارمنی در آذربایجان شمالی ،
یا جیلو های ارمنی در اورمیه ، کسی که برای قتل و غارت آمده برای ما نه میزبان
است و نه مهمان ، قاتل و کشتارگر است ،
کلمات بار معنائی خاص هستند ، نه به
قاتل و اشغالگر مهمان می گوئیم و نه
به کسی که این شهر و یا هر شهر دیگر
ایران را محل زندگی خود قرار داده است ،
▪️تازه کار های سیاسی که بعضی شعار های قرن نوزدهمی را تازه شعار خود قرار داده اند ، سخت در اشتباه هستند ، ایرانیان در هر کجای جهان ، هر محلی را می توانند ، برای زندگی خود انتخاب کنند ،
این انتخاب ، مالکیت انحصاری به برگزیدگان نمی دهد ، شهروند آن شهر و
یا کشور هستند .
فرض ما یک میلیون تورک از آذربایجان
کوچ کرده و به شیراز برویم ، اگر به
عنوان موقت رفته ایم نام ما مهمان
است و اگر برای زندگی همیشگی برویم ،
شهروند هستیم و اما اگر مثل یهودی های
صهیونیست برای خرید زمین و کشتار مردم غزه رفته ایم ، اشغالگر بی چشم و روئی هستیم که سکونت حتی موقت ما
هم غیر عرفی و غیر اصولی است !
دشمن ، دشمن است ، حتی زمانیکه خود را برای حمله اماده می کند ، مردم و ملت
ما هم باید هوشیار و بیدار باشند !
خودمان را مثال زدم که دیگر برای
سایرین هم اهانت آمیز تلقی نشود !
▪️پس اهانت آمیز تلقی نمودن میزبان و میهمان از طرف هر کس که باشد ،
مبتنی بر سوءتفاهم و سهل انگاری است،
فقط میزبانان ساده دلی نباشیم که
قاتلان و اشغالگران سرزمین های خود را
یا میزبان و یا مهمان فرض کنیم ، کسانی
که سرزمینی را برای زندگی انتخاب
کرده اند ، همشهری و شهروند ما هستند
و اگر برای قتل و غارت برگزیده اند ،
دشمنان ما که معمولا چنین جانورانی ، اسم شان مهمان نیست ، سیاست جهان
بی آبرو به آنها تروریست می گوید !
که بخش جدائی ناپذیز سیاست جهانی
هستند .
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات   ( ۲۸۴ )

انقلاب دیگری  شده است ، ما خبر نداریم !

🔸دیروز  وارد دفتر یک دادگاه شدم ، به تصمیم دادگاه تجدیدنظر نیاز داشتم ،
آقای مدیر دفتر گفت :
آقای نظری با موبایل تان عکس بگیرید ،
گفتم : من موبایل به دادگستری نمی آورم !
خنده ام گرفت ، مدتی پیش بود ، وارد
همان دفتر شده بودم ، وضعیت نا بسامانی بود ، همه متشنج بودند .
گفتم : ببخشید آقای مدیر دفتر ، چه
اتفاقی افتاده است ؟
گفت : نمی دونی آقا چه شده است ، زمان شما از این فجایع نمی افتاد !
یک وکیل از اوراق پرونده با موبایل
عکس گرفته است !
گفتم : اینکه اینقدر تشنج نمی خواهد ،
یک وکیل از اوراق پرونده فتوکپی گرفته است !
-- آقای رئیس کپی چیه ؟ عکس گرفته !
-- عزیزم همان کپی است ، طوری میگی
عکس ، انگار جاسوسی  اتفاق افتاده !
مدیر مرا نگاه کرد و انگاری چیزی یادش
آمد و بلافاصله گفت :
-- تو را خدا با رئیس شعبه هم حرف بزن ، انگاری ما دچار یک اشتباه بزرگ
شده ایم !
رفتم پیش رئیس دادگاه ، گفتم آقا
پرونده ای دارم که کیفر خواست ان را
یک زن نوشته است !
گفت : چه ایرادی دارد ؟
گفتم : اصلا ایرادی ندارد ، سال ها پیش
من عضو دانشجوئی شورای دانشکده حقوق و علوم سیاسی بودم ، در جلسه
مطرح شد که رهبر انقلاب قاضی شدن دختران و زنان را ممنوع اعلام کرده است !
آقای خمینی آن زمان در قم بودند و به تهران نیامده بود .
به قم رفتم و موضوع را مطرح کردم ،
آقای خمینی گفتند :
این موضوع قابل بحث نیست ، زن نمی تواند ، قاضی بشود !
گفتم : الان زن دانشکده حقوق قضائی
دانشگاه تهران را به پایان برده ، در امتحانات او شاگرد اول شده و من شاگرد شصتم ، من می توانم قاضی بشوم ولی او نمی تواند ؟
--  بلی تو می توانی و او نمی تواند !
گفتم :
ما برای اینکه دختران دانشکده را به گروه اسلامی خودمان بیاوریم ، خیلی
زحمت کشیدیم ، اگر این خبر پخش شود همگی کمونیست می شوند ، گروه های
معاند هم منتظر قاپیدن انها هستند !
گفت : بگذار بشوند ، ولی نمی توانند
قاضی بشوند !
🔸برای اولین بار التماس کردم ، آقا به خاطر مصلحت ، بگو می توانند ، مشاور بشوند
دادیار - بازپرس ،  انها مرجع تحقیق
هستند و نه حکم ، فعلا یک کلمه ای ....
حکم آخر صادر شد ، هرگز ! چنین عملی
بر خلاف اسلام است ، الان موکل من از
خانم دادیار محاکمه و جلب و کیفرخواست صادر شده است !
آقای رئیس زمان خیلی مهم است !
در فرودگاه آنکارا به لحاظ برف گیر
افتاده بودیم ، سر یک میزی یک نفر
قاضی تورک و یک وکیل تورک با هم
بحث می کردند  .
قاضی تورک به وکیل گفت :
من مطالعه دارم در ایران زن نمی تواند
دادیار و یا بازپرس بشود !
مداخله کردم و گفتم :
الان می تواند ، زمانی نمی توانست !
گفت : این ممکن نیست !
گفتم : من خودم در ایران قاضی هستم ،
زمانی نمی توانست ، اما الان ما بازپرس
و یا دادیار و دادستان زن داریم .
قاضی تورک با تعجب گفت :
بگو یک انقلاب دیگری شده ، ما خبر نداریم !
آقای رئیس روزی خواهد آمد که طرف های ذینفع خواهند توانست از پرونده خود عکس ( کپی ) بگیرند !
آن وکیل فقط کمی عجله کرده است !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴به همت فرهنگسرای جوان ارومیه؛

مسابقات ورزشی ویژه گرامیداشت ۱۲ هزار شهید آذربایجان‌غربی  برگزار می‌شود

🔹این مسابقات در چهار رشته فوتسال، والیبال، تنیس روی میز و پرتاب دارت در بخش کارمندان ادارات کل، فرمانداری‌ها و شهرداری‌ها ویژه آقایان به مناسبت گرامیداشت ۱۲هزار شهید استان آذربایجان غربی برگزار می‌شود.

🔹گفتنی است آیین افتتاحیه روز پنج‌شنبه ۲۴ اسفند ساعت ۲۰:۳۰ در سالن شهید باکری فرهنگسرای جوان ارومیه به همراه رژه تیم‌های شرکت کننده خواهد بود. حضور در سالن برای مراسم افتتاحیه برای شهروندان آزاد است.
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات  ( ۲۸۳ ) 

زنان قمی در راه سفر به بندر عباس !

🖌عیسی نظری

🔸شاید اگر آخوند قمی این رذالت عریان را رقم نمی زد ، این خاطره منهم به یادم
نمی آمد !
سال های دهه شصت هجری شمسی بود ،
علی از دوستانم بازپرس دادگستری
بندر عباس بود ، دعوتی کرده بود .
من و مادرم و همسرم و فرزندمان که نهایتا پنج ساله بود .
با اتوموبیل گالانت قرمز رنگ از اورمیه
راه افتادیم ، من اهل کولر در اتوموبیل
نیستم ، معمولا در تابستان صبح خیلی
زود راه می افتادیم که به منزل مقصود
برسیم و مجبور به رانندگی در گرمای
بعد از ظهر نباشیم .
اول صبح با حرکت از تهران به قم رسیده
بودیم ، حین عبور از خیابانی یک فلکه شیر آب دیدیم که چند تا زن مشغول پر کردن ظرف های خود بودند .
اتوموبیل را نگه داشتم که هم آبی به سر و صورت خود بزنم و هم کلمن یخ را هم
با آب پر کنم ، پیاده شدم و در صف
ایستادم ، زن های قمی که ظرف خود را
پر می کردند و از کنار من رد می شدند ،
یک دری وری هائی می گفتند و یا با لب و لوچه آویزان اشاراتی می کردند .
خدائی عقل ام به جائی قد نمی داد ، فکر
میکردم به خاطر ورود به یک جمع زنانه
ناراحت شده اند ، که مثلا من چرا وارد
جمع انها شده ام ، در این مواقع با شوخی سرو ته قضیه را هم می آوردم ،
بیشتر می گفتم : خواهر جان کو مرد ؟
اگر دیدی سلام مرا هم برسان !
یا می گفتم خواهر به آن غلیظی که میگی مرد ، من نیستم ! همچین ولرم ، نرم ، نیمه مرد و.....
اما این بار ، دری وری ها نشانه ای از مردی و مردانگی نداشت ، بیشتر به حیا و آبرو و لباس و اینجور چیزها بود ،
وقتی کلمن را پر کردم و بر گشتم ،
دختر پنج ساله خود را دیدم ، گویا بعد از
من خواسته  از اتوموبیل پیاده شود و
مادربزرگ اش هم اجازه داده است .
تازه متوجه موضوع شدم که اعتراض ها
هم شدت گرفت ،
🔸زنی تقریبا میان سال ، پچ پچ ها را به
اعتراض تبدیل کرد و گفت :
شما مسلمان هستید ؟
گفتم : بله هستم !
واقعا هم بودم ، بدون تظاهر و ریا !
زن گفت : پس چرا بچه تان حجاب ندارد ؟
گفتم : اولا حجاب دارد ، لخت که نیست ،
در ثانی هنوز پنج ساله هم نشده !
ثالثا تو را سنه نه ؟
با عجله ادامه داد :
شوهرم می گوید ، دختر که راه افتاد و توانست قدم بردارد ، حجاب واجب
می شود !
گفتم : خوب شوهرت غلط گفته است !
گفت : شوهر من آخوند است و امام
جماعت این مسجد ، این آب هم مال
مسجد است !
گفتم : شوهر تو مجتهد اعلم زمان هم
باشد ، غلط گفته است .
این آخوند اخیر قم ، مرا یاد این خاطره
انداخت !
شاید قم همان قم دهه شصت است ،
🔸نمی دانم با این غلط گویان ، جامعه ما به کجا می رود ؟
آخر ننمائی وطن ام ! آخوندم ، زنان آخوند ها  ، مردان ، ما به کجا می رویم ؟
کین و عداوت روز به روز تلنبار می شود !
آقایان ؛ دست از سر زنان بردارید ، بد جوری این بازی به پرتگاه نزدیک می شود .
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴تضاد شیوه ای برای ماندن !

🖌عیسی نظری

🔸در شرایط عادی تضاد ، برای ماندگاری نسل های بشر هست .
اگر در مقابل تضادهای موجود جامعه
واکنش تند و رادیکالی داشته باشیم ،
فرمت موجود را  ، خودمان با دست های
خودمان خراب می کنیم !
مرد سالاری نتیجه تضاد مادر سالاری
روزگار سپری شده است .
فمنیسم موجود جامعه نتیجه مردسالاری
افسار گسیخته موجود در کشورمان است .
یک روز یکی از همکارانم گفت :
نظری این همسر کشی ( مردکشی ) بد جوری زیاد  شده است !
گفتم : دوست عزیز اگر اینجوری شده ،
لابد همسر کشی ( زن کشی ) بیداد می کرده است !
این به آن در !
محتشمی در زمان وزارت خود می گفت :
پاک ترین بچه های مردم را به مبارزه با
مواد مخدر می بریم ، چند ماه بعد یا
معتاد می شوند و یا قاچاقچی !
معروف است ، امام جمعه ما آقای حسنی
می گفته که عجب روزگاری شده ، زمان
شاه بچه ها یا مجاهد می شدند و یا فدائی خلق ! این بچه هائی که ما تربیت
می کنیم یا رپ می شوند و یا سگ باز !
در تمامی ماجرا ، این فرمت تضاد است ،
که خودش را تحمیل می کند !
🔸جامعه باید بدون دخالت تند و رادیکالی دولت ها و حکومت ها ،راه تعیین کند .
کند روی ، از موجبات تند روی است ،
چپ روی به دنبالش راست را می کشد .
راست روی از موجبات رو آوری به چپ است .
در زمان شاه اکثر روحانیون بزرگ ، بچه هایشان کمونیست می شدند !
الان شکل دیگری است ، این خوش خیالی رمانتیک که فرزند مومن ، مومن و
فرزند کافر ، لابد کافر می شود !
دیر زمانی است که عمل نمی کند .
پدر و حتی مادر به شکل سنتی و کلاسیک شاه دوست بودند ، بچه هایشان
پیرو خمینی ضد شاه شدند !
🔸پدر و مادر انقلابی هستند ، بچه ها فیل شان یاد هندوستان کرده و حسرت
روزگار سپری شده شاه را می کشند !
پدرش با یک الاغ راهی رضائیه شده بود وبه باغات مردم کود حیوانی حمل می کرد ، در یک مدت چند ده ساله تمامی
کاروانسرا ها و ساختمان های بلند مال
او بود ، فرزندش از سر استیصال و نداری در کوله باغ های اورمیه جان داد .
تضاد در داخل امر اجتماعی است ، ما
زمانی روی درخت ها برای پدر و مادر
خود میوه می چیدیم ، ترک عادت موجب مرض است ، برای بچه های خودمان هم چنین کردیم ، فکر می کردیم
ببین این بچه ها دیگر میوه چین قهاری
می شوند ، شعار داشتیم ، ها ، دیگران
کاشتند و ما خوردیم ، ما بکاریم دیگران
بخورند !
اصلا دیگر بچه ها همان بچه های ما
به میوه چینی روی درخت ها نمی روند ،
حتی برای میوه چینی برای خودشان ، چه برسد به دیگران !
اصلا باغ تا زمانیکه به محل بازی و سرگرمی تبدیل نشود ، به باغ نمی روند !
🔸اشکال کار دولت ها همین است فکر می کنند اگر دانش اموزان را وادار به خواندن نماز بکنند ، انها نمازخوان می شوند !
دیگر به فکر فرمت تضاد نیستند .
در حالت تعادل جامعه،  خود راه خود را
پیدا می کند ، فشار دولت و یا حکومت و
حتی جامعه ، پدر و مادر به یک کفه ترازو
می تواند ، موجب غلیان کفه دیگر شود .
روزی در خانه دوستی دیدم ، فرزندش
را می زند ، گفتم نکن ، گوش نکرد ،
سی سال بعد ، همان مرد را دیدم که
گریه می کند !
گفت : پسرم آمده و مرا کتک کاری کرده است .
گفتم : این همان پسری نیست که روزگاری او را می زدی که چرا به حرفت
گوش نمی دهد ؟
خوب این صفحه را خودت نوشتی !
این به آن در !
فرمت تضاد کار خود را کرده است !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴برده پروری نوین در آموزش و پرورش زنجان به همت شهردار زنجان !

🖌عیسی نظری

🔹زمان شاهنشاه در گارد شهربانی دانشگاه سه نفر قابل ذکر بودند ، یکی سرهنگ بود ، یکی دیگر سرگرد بود ، نفر سومی هم بود که ستوان بود ، بقیه مامورین تحت اختیار این سه نفر  بودند .
من چندین سال با این گروه سرو کله می زدم ، سرهنگ فقط نصیحت میکرد ، مثلا
می گفت :
پسرم شاه به تو چه بدی کرده است ، چرا
علیه وی شعار می نویسید ، چرا فحش
می دهید ؟
بابا هر چه باشد ، شاه است ، جای پدرتان
است !
ببین اگر شاه نبود و تو را در دانشگاه تهران ، دانشکده حقوق نمی پذیرفتند ،
تو در شهرتان چه می کردی ؟
بابا چند سال دندان روی جگر بگذار ،
می شوی قاضی مملکت ، خوبه من الان
یک گزارش رد بکنم تو را بفرستم کمیته
مشترک ، انجا که عرب نی انداخت ، خوش ات می آید ؟
سرگرد اینجوری نبود ، پند و اندرز در
قاموس او جائی نداشت ، یک رنجر
بود ، برای زدن آفریده شده بود .
چه در بیرون و چه داخل ساختمان گارد ،
یک روز قرار بود ، چند دانشکده باهم
تظاهرات بکنیم ،  نماینده دانشکده فنی
که در مسجد دانشگاه نیز پیشنماز می شد ، گفت :
چند نفر اول کار این سرگرد را بزنیم ،
که اگر باشد ، همگی دانشجویان را یکجا
ضربه فنی می کند ، برنامه اجرا به علن
دست سرگرد شکست ، فوری به درمانگاه
بردند ، ربع ساعت بعد ، با دست شکسته
و با یک دست کل دانشجویان را فراری
داد ! این آدم بوجود آمده بود تا بزند !
در داخل ساختمان گارد با پا به ساق پای
ات می زد ، می افتادی زمین ، با همان
می کوبید به شکم ات ، چند ضربه که
می زد ، نفس ات قطع می شد و مجبور
می شدی بلند شوی و باز پا و این زدن
گاه تا چهار - پنج ساعت طول می کشید !
در این چهار ساعت نه حرفی می زد ،
نه مسخره می کرد و نه فحش می داد ،
نه تهدید می کرد ، فقط و فقط می زد !
اما ستوان بر خلاف سرگرد نمی زد ،
فقط فحش می داد ، تهدید می کرد ،
به زشت ترین وجه ، می گفت :
مادرت را می آورم و پیش چشم ات
فلان کار می کنم !
مسخره می کرد ، مثلا می گفت :
اون چیه روی پیشانی ات ؟
دست می بردی و می گفتی :
چیزی نیست !
می گفت : عجب آندوتا شاخ را نمی بینی ؟
🔹الغرض انقلاب شد و من نماینده دانشجویان دانشکده حقوق و کوی دانشگاه امیر آباد بودم .
چپی ها آمده بودند که خانه سرگرد را
شناسائی کردیم ، بیا و به نمایندگی
از او شکایت کن !
گفتم : من اهل شکایت نیستم ، شما هم
هر که را خواستید ، شکایت کنید ، آزادید ! الا سرگرد که در دعوای دانشجو
علیه سرگرد ، من طرف سرگرد هستم !
استدلال کردم این سرگرد نه کسی را
مسخره کرده و نه نیشخند و ریشخند ،
نه تهدید به تجاوز به مادران کرده و نه
فحشی داده است ، زده،  بعد بیست و چهار ساعت هم درد اش رفته و هم اثراش ، ولی الان بعد پنجاه سال ، خدا شاهد است وقتی تهدید به تجاوز ، انهم
به مادر و مسخره کردن اش که تو ،
پیشانی ات شاخ در آورده ، نه اثر اش
می رود و نه درد اش !
🔹آموزش و پرورش زنجان ، دختران مردم را به صف کرده تا مقابل یک گئده گوده ، یک پف کرده مثل یوز پلنگ  ، دولا شوند !
فرخرو پارسا فقط برای اینکه دختران
مردم جلوی شاه به صف می کشید تا
برایش دست بزنند ، اعدام شد !
اینکه دختران مردم را نه جلوی شاه و
یا رئیس جمهور که جلوی یک شهر دار
پف کرده مثل  یوز پلنگ ، نه به صف
که به دولا شدن وادار می کنند !
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو !
تف بر تو مسئولان بی ثمر و احمق
زنجان و تف بر تو ای شهردار بی رگ و
غیرت زنجان !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴استقلال زندگی شخصی را به رسمیت بشناسید !

🖌عیسی نظری

🔹من زندگی خودم را پر و لبالب از تمامی جزئیات سپری می کنم ، به زبانی دیگر ،خودم برای خودم کفایت می کنم ، شیفته و کشته مرده هیچ آفریده شده ای نیستم !
کنار من هیچکس و هیچ چیز عبث و بیهوده نیست ، هر لحظه برای تداوم
حیات است ، این حیات تنها انسان نیست ، حیوان نیز داخل آن است ،
گیاه نیز بخش گریز ناپذیر آن ، من هفت
سال داشتم که این تغییر و تحول را به
چشم خودمم دیده ام ، مادر بزرگ پدری ،
وقتی خودم را شناختم ، یک امپراطور
بود ، یک سزار ، یک شاه ، از ترس او
هیچ معلم و مکتبخانه چی قدر قدرت
هم نمی توانستند به من چپ نگاه کنند !
تا اینکه یک روز، از مدرسه  به خانه آمدم ، مادر بزرگ گیاهی شده بود که فقط چشمان اش می دید و دیگر هیچ !
تنها از قدرت قهاریه خداوند بود که می توانست چنین عظمتی را به گیاهی بدون
حرکت تبدیل کند !
از آن روز فاصله امنیتی خودم را با خدا حفظ کردم !
کسی که مادر بزرگ را بتواند ، ناک اوت
کند ، مثل تخمه آفتابگردان می تواند ، مرا چیدداماخ  کند .
بعد ها در شهر اورمیه  بیشتر و بیشتر
به تناسب انسان و حیوان و گیاه پی بردم .
بگذارید ، چند مورد را برایتان توضیح
بدهم ! 
🔹در حیاط خانه ، ما گلی داریم
که گل ساعتی می گوئیم ، چون گل هایش به شکل صفحه ساعت است !
این گل می پیچد و به بالا می رود ،
وقتی در اطراف خود گیاه و گل دیگری
باشد به شاخ و ساقه آنها می پیچد ،
فقط به شاخه گیاهان و گل ها که می پیچد ، انها را خشک می کند ، از بس
که فشار می آورد !
بعضاً در اطراف خود گل و گیاهی نمی یابد و اجبارا به ساقه و شاخه های خود
می پیچد ، اما به شاخه های خود ، به
شکل حلقه می پیچد ، برای بالا رفتن از
آنها کمک می گیرد ولی شاخه ها و بوته های خود را ، خشک نمی کند !
من یک پرنده ای دارم که اگر کسی غیر از
من به طرف او دست دراز کند ، می زند ،
اما من حتی اگر اذیت اش هم کنم ، مرا
نمی زند !
تنها روی شانه من می نشیند ، فرق مرا
با دیگری می داند ،
طبیعت یا گیاه است و یا حیوان و انسان ، شعور زندگی دارد ، تنها انسان
است که مرتب با اشتباهات خود ، تاریخ
خود و زندگی خود ، دیگران را خفه می کند ، به زحمت می اندازد ، حیات دیگری
خشک می کند و چیزی هم بدهکار است !
🔹آقایان دنیای قدیم مرده ، دیگر وجود ندارد ، به زندگی خودتان بپردازید ، خدا
را ملعبه خودتان نکنید !
خداوند کار نمی کند و به کارگر نیز نیاز
ندارد ، روش خدائی اعمال اراده است ،
بشو و می شود ، کن فیکون ، خداوند
بی نیاز از کمک و یاری شما است .
به اسم خداوند ستم نکنید ، آدم نکشید ،
حکومت و دولت برای رفاه جامعه بوجود
می آید ، برای گیاه و حیوان و انسان ،
باید رفاه ایجاد کنید . اگر لازم باشد ،
خداوند بهشت و جهنم می آفریند ،
دیگر شما لطفا وارد این معقولات نشوید .
انسان اگر روی خوش در نفری نبیند ،
با او محشور نمی شود ، یعنی نمی خواهد با او محشور شود !
به زبان ساده اگر شما در بهشت باشید ،
او می خواهد به جهنم برود ، به شما
نزدیک نباشد !
پس زیاد مته به خشخاش نگذارید ،
🔹انسان خودش به مرحله ، قائم بودن
و مستقل بودن وجود خویش و تعیین
زندگی خود رسیده است و خداوند به
این خاطر،  دیگر ، پیامبری نمی فرستد ،
دیگر معجزه ای واقع نمی شود ، مگر
در وجود انسانی و شخصی خود انسان ،
یعنی به زبان ساده هر کس پیامبر خویش
است ، هر کس معجزه های خود را بر
دوش می کشد !
شعور انسان برای زندگی به نقطه ای رسیده است ، که دخالت دیگری جز
عناد نمی افزاید ، به قول ظریفی
باور های شما مثل مسواک دهانتان است ،
آنها را تند و تند به دهان دیگران نیاندازید !
چون بدین جهت از شما متنفر می شوند !
تفاوت های انسان را به رسمیت بشناسید ،
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۰ )

همایش قالا داغی و داش یکان

🖌عیسی نظری

🔹امروز خاطرات دوران گذشته نیست ،
یک روز ،خاطره یک  روز است .
تازه از خواب بیدار شده و صبحانه می خورم !
زینگ ، صدای اعلام ورود یک خبر و یا اعلان است
آن را باز می کنم
دعوت به کوه پیمائی قالا داغی است ،
جوانان خود جوش و متحد یکان !
پایین آن نوشتم : چشم در صورت امکان
می آیم .
موبایل زنگ می زند ، آن را باز می کنم ،
یک صدای آشنا است ، می پرسد :
مرا شناختید ؟
خدائی نشناختم ولی گفتم :
بله که شناختم ، مگر می شود ، شما را
نشناخت !
-- مرسی جناب نظری ، فقط ما یک گروه
هستیم ، همین اطراف کوچه شما !
می خواهیم همایش قالا داغی بیائیم ،
اگر برای یک یا دو شب هتل  هم رزرو
کنید ، ممنون می شویم !
-- ببخشید ستاره دار ؟
-- خوب پنج ستاره باشه ، چه بهتر !
-- خانم ببخشید ، پنج ستاره های ما فقط
جای خواب است و خوراک !
-- مگر بالاتر هم دارید ؟
-- اختیار دارید ، ما برعکس دوبی و استانبول و پاریس ، پنج ستاره های خالی
فقط محل خواب و خوراک است ، هفت
ستاره داریم به اضافه هتل ، هر روز خدا
دوتا کنسرت دارد و دارای نوشابه !
-- وا نوشابه هم امتیاز هتله ؟ همه ساندویچ فروشی ها نوشابه دارند !
-- ببین باز اشتباه کردید ،  نوشابه گاز دار
و بدون گاز را نمی گویم ، نوشابه امیری
روزنامه نگار است همکار من در روزنامه
کیهان ! بود ،درس روزنامه نگاری می دهد در هتل ! افهم ، جان من ! راستی بلیط هم می خواهید ؟
-- بلیط چی ؟
-- خوب هواپیما !
مگر یکان فرودگاه دارد ؟
-- ای بابا ، یک زنبیل داغی دارید ، اصلا
کوه نیست ، کنارش یک فرودگاه !
ما با آن عظمت قالا داغی نداشته باشیم !
ما فرودگاه داریم ، چه فرود گاهی !
هیتروی لندن پیش آن لنگ می اندازد !
🔹-- خاک عالم ، آنوقت بیخ گوش ما ، خبر نداریم ، آقای نظری ما سی نفر هستیم ها ، جا پیدا می شود ؟
-- خب مرا دارید ، غم ندارید !
با یک تلفن حل می کنم ، فقط باید صبر
کنید ، صبر کنید تا ساخته شوند !
تلفن قطع شد .
صبحانه هم تمام شد ، بروم دادگاه انقلاب
این پرونده های تسخیری هم ، همه اش
دودو بودو دو ، نه وریم ، آتسان آتیلماز ،
ساتسان ساتیلماز !
هر وقت هم از آنجا بیرون می آئی ،
یک پیام مفصل می آید ، نظرت چیست ؟
چه خوبی و با بدی از ما دیدی ؟
نه اینکه بلافاصله هم از نظرات نظری
استفاده می شود !
پانزده سال است داد می کشم ، آقا جان !
حضرات روسا !
دادگستری دو تا فرق با ادارات دیگر دارد،
یکی درب های ورودی آن با عظمت ساخته می شود و یکی هم میز های روسای دادگاه ها ، این ها درست یا غلط ،
برای عظمت دادن به دادگستری ( در های
ورودی بزرگ ) و قضات دادگستری ( میزهای بزرگ و بالاتر از دیگران ) است ، شما ها با بستن این درب ها و
بازکردن دو راهرو باریک موش رو ،
که اگر دو نفر روبرو بیایند ، شکم به شکم می سایند ، در اصل فاتحه عظمت
این نهاد در اصل مدرن و مترقی را
خوانده اید و به پیشنهاد م که باز کردن
درب های اصلی است ، وقعی ننهادید ،
حالا نظر من چه اثر ی دارد ؟
هی هم پیام که حضرت مراجعه کننده
چه نظری داری ؟
درب های اصلی دادگستری ها را باز کنید ! این به نفع خودتان است !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

🖌عیسی نظری

🔹سال اول که همایش قالا داغی برگزار
شد ، صد نفری می شد ، سه تا زن هم بودند که یک نفرش از روستا بود و دونفرش از اورمیه آمده بودند !
یک صف معمولی بود ، مثل یک گروه
کوهنوردی اماتور اما پرکار و بیشتر !
سال دوم یک گروه معمولی نبود ، یک
عظمت بود که روستای یکانات تدارک
دیده بود . در همان جا بود که ایده یک
همایش همیشگی در نیمه اردیبهشت ماه
به شکل رسمی و با حضور تمامی ارگان های مملکت از هلال احمر و گروه های
ورزشی و از سال های بعد به شکل بین المللی و دعوت از بزرگان و فعالان فرهنگی و مدنی و ورزشی همسایگان و
سایر کشور های مسلمان و تورک ، تداوم
می یافت .
اما باز از قدرت غافل شدیم ، قدرتی که
هفت سر دارد هفتصد زبان ، هفت هزار
دست دارد و هفتاد هزار حیله  ،
هفتصد هزار راه دارد و هفت میلیون
ادا و رنگ و نیرنگ ، باز غافل شدیم که
هر حرکت بنیادی و مدنی را شاخک های
آن قدرت کذائی و همه گیر در خود می پیچد و از آن یک ملغمه ای می سازد ،
که دوستان انگشت به دهان می مانند و
دشمنان رقص پیروزی می کنند !
🔹من بیست سال پیش در اوج کارآئی نوید آذربایجان به سراسر اروپا و حتی آسیا سفر کردم ، در پایان نیز آن اژدهای هفت سر را که با هفتاد روش به جان مردم ما افتاده است ، دیدم و لمس کردم !
🔹این اژدها تنها با یک شاخه خود می تواند ، کل حرکت مدنی آذربایجان را
در لاک خود بپوشاند و بپوساند ، رهبری
طلبی ! هیچکس حاضر نیست از مقام
ژنرالی خود که در این حرکت کسب
کرده یک گام عقب بگذارد !
هیچکس حاضر نیست از مقام رئیس
جمهوری آذربایجان جنوبی یک میلیمتر
دور بماند !
حتی به حرف های یک روزنامه نگار هیچ
اهمیتی نمی دهند که بابالی ! فعلا و اصلا
چنین کشوری وجود ندارد !
این چرت و پرت ها چیست که می بافید ؟
شاخک های دیگر این هیولای هفت سر
به حرکت در می آید !
به حرف اش گوش ندهید که ماموری
آمده  شما را دلسرد کند ، و ما را از
ریاست جمهوری کنار بزند تا خودش
رئیس جمهور بشود !
🔹آن درک و شعور کسب قدرت در حالیکه پشت خود را به بدترین و فاشیست ترین قدرت جهانی کرده است ، می تواند و تونسته در خارج از کشور از هر یک نفر و یا چند نفر یک حزب درست کند ، و ازلیدر هر حزب یک رییس جمهور خیالی و روانی !
🔹همان از خارج اینک در داخل نیز در حال و هوای همان لیدری و رهبری طلبی است .که می تواند هر گونه حرکت واقعی رو به جلوئی را چنان درب و داغون کند که همان بلا را در داخل مملکت نیز بیازماید و پیروز شود !
تحرک های مردم امری نرمال و معمولی
است ، آدم زنده جنبش و تحرک لازم
دارد ، جنبش های مردمی در شکل مدنی
نیازمند افراد برنامه ریز و اذهان پیشرو
و پیش رونده است ، اما امر مدنی وقتی
آلوده اغراض قدرت می شود و بدتر از
همه تمامی ارکان حرکتی را نه پیاده
نظام و سرباز که ژنرال های پنج ستاره
از نوع پینوشه و یا موسی چومبه ها
پر می شود !
به قول پدران مان : ((
ایت ایزی ، آت ایزینه قاریشیب ))

🔹چاره کار دست شستن از آمال و آرزو های خود است ! تا دشمن نتواند بین خودی هایمان تخم کین بکارد !
امیدوارم تمامی طر ف های درگیر
این ماجرا به شکلی آرام و مدنی کنار
بکشند تا امر نفاق بیشتر از این دامن
یکانات را نگیرد .
قالا داغیم ، بایراغیم
قالا داغیم ، وارلیغیم
سنی اوزوم نن ده  گیزله دیرم ،
قیزیل ، گوموش آختارانلار یولدادیرلار !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴زندگی آخرالزمانی

🖌عیسی نظری

▪️سحر بیدار می شوی ، زلزله ای یک منطقه را داغون کرده است ، مردی و یا زنی با ناخن های خود آوار ها را برای یافتن همسر و یا بچه های خود می کاود !
طوفان همچون لویاتان از دریا سر
می کَشد ومی کُشد .
باران که زمانی نعمت خوب خدا بود ،
قطره قطره جمع شده و همچون دریائی
مهیب به راه ها و خانه های مردم  می زند .
رودخانه ها  که زمانی ارام  همچون
ماری خوش خط و خال می خزید ،
اژدهائی شده است که همه چیز را می
بلعد .
کوه ها که زمانی میخ های فرو رفته در
زمین بودند و بقای زمین را نوید می دادند ، الان همچون خرابه های خانه های
گلی فرو می ریزند .
▪️طبیعت طغیان کرده است ، علیه انسان ، صنعت که روزگاری گمان می رفت ، راه رهائی انسان بود
امروز علیه انسان روزبروز قوی تر می شود ، فردا عقل و شعور و فهم و درک انسان به دست ماشین هوشمند و ماشین  های انسان نما خواهد بود .
و انسان ها یکی یکی تسلیم مرگ می شوند .در سکوت ابدی فرو می روند ، آنها که نمرده اند ، بزرگان ، دکانداران ، تاریخدانان ، فیلسوفان ، لوئی جرگه های
تعیین شده ، از نوحه خوانان تا پاسبان های
🔹ادامه مطلب پایین صفحه
@ navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴اشتباه یا خیانت !

( اندر احوالات خودمان )

🖌عیسی نظری

▪️دیروز در جلسه بخشداری یامچی شهرستان مرند منهم شرکت داشتم ،
خلاصه توضیح دادم که در جهان سوم
اختلافات جزئی به عنوان جزء نمی ماند ،
و رفته رفته آنچنان بزرگ می شود که به
زد و خورد فیزیکی می انجامد ، هله در
یک مسئله اجتماعی ، یک تصادف ناخواسته تبدیل می شود به امری خواسته شده و بعضا زد وخورد و قتل !
بعد از این مقدمه ، یکی از دوستان خودمان در صندوق بیرلیک ، رفتاری از
خود نشان داد که هم تبعیت از عموم بود و هم نشان اثبات آن حرفی بود  که در بالا گفتم ، دیگر حرفی نزدم !
دوست من ، حضرتعالی کسی بودید و یا
هستید که به من بار ها گفتید که گویا من
پیشکسوت و استاد هستم ، بار ها در جلسات دعوت کردید و من حاضر شدم و یا من دعوت کردم و شما قبول کردید !
وقتی بین ما یک اختلاف جزئی در خصوص دو صندوق شما را در موقعیتی
قرار می دهد ، که خطاب به یک مامور
دولت (دولت رئیسی ) مرا نه به القاب و ریش سفید و خدای نکرده بزرگ و استاد و معلم و قاضی بازنشسته و یا وکیل دادگستری و حداقل عیسی و یا نظری
بخوانی و بگوئی :
بودا یا  اودا اولارداندی !
▪️این همان گفته من است که وقتی کین دو نفر ایجاد می شود ، در جهان سوم آنچنان بزرگ می شود که در نهایت به
بزن و بکوب و لو بده ، می رسد !
و وقتی من اعتراض کردم که چرا چنین
روشی و رفتاری در مقابل کسی که جز همگرائی شما قصد و نیتی دیگر ندارد ،
انتخاب می کنی ؟
اول لب های خود را گزیدی و گفتی :
نمی خواهم همه را بگویم !
منهم ساکت شدم ، پیش خودم فکر کردم ، خدایا چه دسته گلی به آب داده ام ، بهتر خفه خون بگیرم و لام تا کام
حرفی نزنم والا ممکن است دوست
دوران صلح و صفای خودمان، تمام بند ها را به آب بدهد و آبروئی برای من نماند !
اما این درماندگی من ، کفاف نداد و تو
بر افشاگری خود ادامه دادی !
بگویم ! و گفتی :
دعوت کردیم آمدی زینبیه ، سخنرانی کردی ، گفتی که اگر آشتی نکنید من دیگر
در همایش قالا داغی شرکت نخواهم کرد ، ولی در چهارمین همایش قالا داغی
شرکت کردی ! !
صرف نظر از اینکه وارد ماهیت شرکت
در آن همایش بشوم و ادله شرکت نصف ونیمه خود را فقط در حد شرکت در صبحانه خوری شرح دهم !
▪️و حتی صرف نظر از اینکه بگویم ، آن
جمله تشبیهی و تاکیدی بود که شما اختلاف را کنار بگذارید و آشتی کنید ، یعنی در رهبری طلبی های خودتان کوتاه بیائید ، نه اینکه من دیگر ممنوع الملاقات
با قالا داغی باشم !
گذشته از اینها ، من اشتباه کرده ام !
می پذیرم من گفته بودم که اگر آشتی
نکنید و اختلاف را کنار نگذارید ، به
قالاداغی نخواهم رفت و علی رغم آن
تا پای آن کوه رفتم و در پای آن کوه صبحانه خوردم !
( نشان به آن نشان که در کانال سلدوزی ها آقای محمود  خلخالی   عکسی از من و استاد یکانی در آن صبحانه خوری نشر
داده و زیرش نوشته بود ،
آقای نظری و شلوار اطوکرده و کوهنوردی ! )
به اشتباه خود پی بردم ، اگر بر آن تقصیر
مرا بسوزانند ، کم است !
اما آنچه در یامچی اتفاق افتاد ، تو را به
فکر وا نمی دارد ؟
▪️اگر آن یکپارچگی قبلی بود ،  یک مامور دولت می توانست به ریش هر دو گروه بخندد و روز چهاردهم را علی رغم اینکه در تقویم رسمی کشور روز معمولی جمعه نوشته شده است ، اعلام عزا و وفات بنامد ؟
شهادت امام صادق روز پانزدهم اردیبهشت است و بر فرض هم شهادت
امام صادق همان روز باشد ، مگر ما برای
فسق و فجور اجازه می خواستیم ، ما
برای کوهنوردی ( همایش خانوادگی
کوهنوردی ) اجازه می خواستیم !
چه ربطی به روز جشن و یا عزا دارد ؟
اختلاف ما بود که من مثل بچه ایکه به
رختخواب خود ، جیش کرده ، ساکت
شدم ! و تو به عوض اینکه به طرف بخشدار محترم پوف کنی ، که آقا اینها
چه حرف هائی است که می زنی !
به طرف و سوی من پوف میکردی که
می خواهی ، همه چیز را رو کنم !
که در زینبیه گفتی به کوه نمی روی ولی
رفتی !
▪️دوست عزیز ، اشتباهات همواره قابل
اغماض است ولی خیانت به یکپارچگی
یک همایش چطور ؟
دو پاره کردن مردم یک روستا که همگی
بدون استثنا هم همسایه و هم شهری و
بالاتر از همه فامیل هستند .
خودتان شاهد بودید در آنجا نقل می کردند که برادر با برادر ، برادر با خواهر
یک دو قطبی عجیبی حاکم شده است ،
که در آنجا در بخشداری هم گفتم که
اگر قرار باشد این همایش به شکل دوگانه
و دو گروه جدا از هم اجرا شود ، به نظر
من اگر تعطیل شود ، بهتر است !
این همایش به امید شکوفائی روستای ما واطراف ( روستاهای یکانات ) مورد قبول
تمام مردم بود ، اگر قرار است عامل نفاق ودو دستگی و اختلاف باشد ، به نظر من
همان بهتر که نباشد !
برادر اشتباه را می شود ، جبران کرد !
خیانت به آرمان های مردم یک روستا را
چطور ؟
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴زهرا شجاعی درگذشت !

🖌عیسی نظری

🔹سال های اوج  خون و رزم بود ، سرهنگ های شاه و ساواک پا در یک کفش کرده بودند که مارکسیست های اسلامی باید از بین بروند ، من گرچه مسلمان بودم در هیبت یک چپ بودم ، صورتی تیغ زده و سبیل هائی همانند سبیل های استالین ویا
مرحوم داریوش فروهر بود ،
وارد کتابخانه اسلامی شدم ، ملائی سابق و توانای لاحق در آنجا بود و هله دختری در آنجا بود که بخش دوم پروژه شاه و ساواک بود ، اسلامی به معنی تمام خود ، علاوه بر مانتو و روسری چادر سیاهی هم حتی به عنوان اسلامی کامل ، آن مانتو و مقنعه را پوشش می داد !
بعد ها در  کوه های دماوند فهمیدم اسم اش نیز زهرا است و
شجاعتی شایسته نام اش ، شجاعی ،
زهرا شجاعی !
🔹زمانی این واقعه را به عنوان خاطره ای از ایشان و به نام ایشان نوشتم !
در جمع دانشکده های دانشگاه تهران قرار
گذاشته بودیم ، اگر دانشکده ای بخواهد
در محدوده دانشکده ای دیگر فعالیتی
کند ، باید آن را به اطلاع رابط ان دانشکده برساند .
روزی علی فقیهی اصفهانی به نزدم آمد ،
من رابط دانشکده حقوق و علی رابط
دانشکده علوم بود .
قرار بود به دو تا دانشجوی ما تعرض کنند .
گفتم : پسر دیوانه شدی؟ بنیاد دانشکده تان را بر باد می دهیم ، آن دو تئوریسین های رزم اسلامی ما هستند !
به زبان امروزی شورای نگهبان دانشکده
حقوق ، قواعد و اعمال ما اگر مورد مخالفت خانم زهرا شجاعی و اقای توانا
قرار بگیرد یعنی رد می شود !
آنها مرز اسلام و غیر اسلام ما هستند !
اگر همواره باهم اند و جفت ، چون زن و شوهر هستند !
جلوی چشم ام است ، مثل دیروز بود ،
وقتی خانم شجاعی از روی برف های
یخ زده کوهی در بالای فرح زاد سُر خورد، رنگ از رخ توانا پرید ، در پائین
برف ها کمی شل شده بودند ، کلنگ
کوهنوردی به برف کاشتم و زهرای
دانشکده حقوق به آن چسبید و خود را
از سقوط رهانید .
اما این بار خبر آوار شد ، باور نکردم ، چنین چیزی امکان ندارد ، ممکن نیست ،
او دیگر بزرگ شده بود ، درست همانگونه
که مولانا گفته بود ، او دیگر شتری بود که بار بزرگی از زنان ایران را بر دوش
می کشید ، او نمی تواند بمیرد ، نباید
بمیرد !
اما خبر موثق بود ، مثل خودش !
🔹بر درد مرگ زهرا شجاعی باید گریست ،
ومن گریستم نه تنها بر درد مرگ او ،
دردی بیشتر از او هم وجود دارد ،
درد تنهائی توانا پس از نزدیک به نیم
قرن باهم بودن ، یکی بودن ، شریک
غم و اندوه و شادی هم بودن !
چند روز اول حتی جرئت تماس نداشتم ،
در این موارد که نادر پیش می آید ،
انسان درمانده ای بیش نیست ، تسلیت
امری عادی و پیش پا افتاده به نظر می آید ، کم و کمتر ،  آن فقدان را می رساند .
من کمتر خانم شجاعی و آقای توانا را می دیدم ، چون کمتر به تهران می روم ،
الان خیلی پشیمان هستم ، مدت ها بود ،
در این فکر بودم که این شتر بودن را
من از نیچه یاد گرفتم از او بپرسم که
او از کی آموخته بود ؟ از مولانا یا از
نیچه ؟ شاید هم از  توانا یار نزدیک خویش !
🔹زهرا شجاعی بار بخشی بزرگ از زنان
ایران بر دوش داشت ،  از این پس او
دیگر نیست ، نمی دانم ، بارهای رها شده
از دوش او را ، چه کسی بر دوش خواهد
گرفت ؟
در این خراب شده دیریست  که از
آسمان نمی بارد و از زمین نمی روید و
درست بر همین منوال هم شجاعی
نمی زاید !
درد مند تنها مانده ی دانشکده حقوق و
هله حوزه و دانشگاه ، جناب توانا
سرت سلامت ، ما را نیز در غم تان شریک
بدانید !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴انسان پروژه ای ناتمام

🖌عیسی نظری

▪️ایکاش انسان ها برای تغییر انسان ها تلاش نمی کردند ، چون چنین تلاشی
بیهوده است .
اگر به جای آن به همزیستی انسان با انسان می پرداختیم ،  تا حالا پیروز شده بودیم !
در کانالی  چنگ انداختن هواداران دو نفر را دیدم ، که آندو نفر خودشان باهم
بدان صورت مشکلی نداشتند ، دوست
بودند ولی عقاید متفاوتی داشتند و چه
بهتر از این ، برای مثل من بودن ضرورتی
وجود ندارد ، خوب من هستم ، تو هم
خودت باش !
این چه مرضی است که گرفتارش شدیم ،
باید عقاید خود را به خورد  دیگری بدهیم ، باید وحدت داشته باشیم ، وحدت مثل هم بودن نیست ، وحدت
با هم بودن است !
دو تا کورد و تورک در بلژیک بهم پریدند !
یارو متن نوشته که ببینید ، چرا اروپائی
ها به هم نمی پرند ؟
پس نتیجه می گیرد که چون در ایران
قوم می گوییم و نه ایران واحد ، انها
در آنجا باهم درگیر می شوند !
اتفاقا درگیری انها گرچه ادامه جنگ تروریسم با دولت تورکیه است ، از عدم
تحمل اقوام مختلف در یک مملکت است ،
▪️یکصد سال است که این سیاست فاشیستی یکسان سازی نه تنها مشروع و
مقبول نیست که جنگ های قومی را
در بطن خود پرورش می دهد !
ایران یعنی تورک ها - عرب ها - فارس ها و گیلک ها - مازنی ها - کورد ها - لر ها و..
تو وقتی یک سیاست فاشیستی و نژادی
را بر یک مملکت ترجیح می دهی و حاضر
نیستی اسم مرا بر کشورم بنامی ، و سیاست انکار هویت دیگران را  پیش می گیری
، مامانی ! هله هله کار داریم ، در همان بلژیک در میدان اصلی شهربروکسل ، یکصد میلیت باهم
سر میز ها نشسته و نوشابه میل می کنند وهمدیگر را پذیرفته اند !
انها هم پانصد سال پیش با هم سر مذهب و قومیت جنگ داشته اند ، جنگ های سی ساله ، صد ساله ، آنقدر از همدیگر کشتار کردند که از کشته ها ، پشته درست شد ، نهایتا عاقلی پیدا شد و داد زد آقا دین و مذهب و قومیت همه
محترم بیایید یاد  بگیریم ، باهم زندگی
کنیم هر کس به دین خود و هویت خود ،
الان فاشیست مقاله می نویسد و از
جنگ تورک و کورد در بلژیک نتیجه
می گیرد که در ایران سیاست فاشیستی
پهلوی ها را دوباره رایج که هست ، رایج تر کنیم !
▪️یاد بگیریم تورک و فارس و عرب و کورد یاد بدهیم که باهمدیگر زندگی کنیم ،
هر کس با هویت محترم خود !
اگزو پری می گوید : عقایدتان مثل مسواک شخصی شما است ، ان را زیاد
به خورد دیگران ندهید !
از زمان آفرینش انسان تا کنون و هنوز
یک پروژه به اتمام نرسیده و آن تحمیل
عقیده خود به دیگران است !
در یک بحثی به کمونیست دو آتشه و
سوپر ....دانشکده خودم البته بعد سال ها گفتم :
چند سال است ، تلاش می کنی ، مرا
کمونیست بسازی ؟
جواب داد : همان مقدار سال که تو می خواهی مرا مسلمان بسازی !
گفتم : پس بنده خدا ما بیست سال
از بهترین سال های عمرمان را هدر دادیم
و از لذت دوستی دور ماندیم ، حالا
بیا تلاش کنیم بتوانیم باهم در یک
مملکت جنگ نکنیم و زندگی کنیم !
این دو متضاد انتاگونیستی !
حالا بیا سر شیعه و سنی ، تلاش کنیم
بتوانیم باهمدیگر در یک شهر و مملکت
و کوی و کوچه زندگی کنیم !
آخه تو را سنه  نه ! یارو کدام مذهب و
حتی دین دارد ، نمی خواهی دوستی
کنی ، یاد بگیر تحمل کنی !
▪️چه مغز های گندیده ای باید باشد ، که
بگوید برای زندگی در این کشور نباید
تورکم و یا کوردم بگوئی !
هر تورک و عرب و بلوچ و لر و فارس و کورد و....سایر اقوام و یا ملل ایران
می تواند با سر فرازی هویت و تبار
خود را بگوید و در ایران زندگی کند !
اگر الیت و روشنفکران این جامعه
چنین کنند ، در مدت کوتاهی دولت ها و
حکومت ها هم تمامی حق و حقوق این
ملت ها را مطابق پرنسیب های جهانی
و بر اساس ان قوانین ، به رسمیت
می شناسد !
مرکز گرا ها خیلی تلاش می کنند ، این
وضعیت به وقوع نپیوندد ! چون باعث
می شود ، کم بخورند و پیرامون هم
همانند مرکز ی ها به نون و نوائی برسند !
▪️آقایان مرکز گرا !
این مملکت ثروتی دارد که می تواند ،
جهان را آبادتر کند ، چه برسد به خودش !
فقط یک کم، بسیار کم ،عقل و شعور
می خواهد. نقطه تامام
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴داستان ها فقط داستان هستند ! 

🖌عیسی نظری

🔹خواننده ، شنونده ، نویسنده ، راوی ، تماشاگر ، مامور سانسور ، مرد ارشاد ،
هنرمند ، رمان نویس ، آدم مومن ، مرد
کافر و مرتد ، مرد سیاست ، آدم فرهنگ ،
معلم ، سرباز ، هویت طلب ، میرزا ، ناسیونالیست ، انترناسیونالیست ، جهان وطن ، بی وطن ، با وطن ، مرد آزاده ، زندانی دو رژیم و یا تک رژیم ، خلاصه
هر آدمی که در این عصر و دوران زندگی
می کند ، باید فهم و شعور درک زمانه
خود را داشته باشد و اگر هم نداشته باشد ، باید حداقل فهم اینکه داستان ها
فقط داستان هستند !
دیگر تاویل و تفسیر انها می تواند ، کشت و کشتار های چند ده یا صد و هزاران ساله را بر ملل عالم تحمیل کند ، که جز
شرمساری و ننگ بر فعالان و کوشندگان و
سیاستمداران و روشنفکران نداشته باشد .
🔹هشت سال جنگ با همسایه مان عراق و بعد کوفتن به زانو ، نوشدارو پس از مرگ سهراب است .
در یک متن انگلیسی می خواندم که هتلی
در یک شهر آتش گرفته بود ، مردم تماشا
می کردند ، مردی به بغل دستی خود گفت :
مردم وقتی وحشت زده می شوند ، همراه
عقل خود ، اموال و داشته های خود را هم ، ول می کنند ، وقتی هتل آتش گرفت ، مردم هراسان اتاق های خود را
رها و فرار می کردند ، منهم تمام پول و جواهرات انها را جمع کرده و با اتوموبیل
خود به محل دیگری بردم و الان آمدم به
تماشا !
مردی که کنار وی ایستاده بود ، گفت :
تو میدانی من چه کسی هستم ؟ پلیس
مخفی ، بیا می رویم پاسگاه پلیس ؟
راوی گفت :
تو چی ؟ میدانی من کیستم ؟ من ، رمان
نویس هستم ، چیز هائی نقل می کنم که
اتفاق نیافتاده است !
داستان ها روایت های  مختلف افرادی
است که رمان نویس بوده اند !
پس از هزاران سال جنگ ملل بر اساس
انها یک حماقت مضاعف است ، فارس
باشد یا تورک ، کرد باشد و یا لر یا عرب
باشد و یا ژرمن !
روشنفکران و الیت ملت ها ، اگر بر اساس
همین داستان ها اتخاذ تصمیم کنند ، وای
به حال ملت ها !
مرد کوچک از اول انقلاب کاندید ای تمامی انتخابات انجام شده است ،
در همین اورمیه از مجلس و شورا و....
می گوید : عقب ماندگی ایران ما به خاطر جنگ های کشور توران علیه ایران
بوده است !
می گویم : تا حال کره خاکی ما ، کشوری
به نام توران نداشته که جنگ های توران
و ایران موجب عقب ماندگی ما بشود !
می گوید : یعنی حکیم فردوسی مرد
دانای روزگار ما دروغ می گوید ؟
ولی تو راست می گوئی ؟
می گویم : الیت همیشه کاندید ما ! حکیم
فردوسی داستان گفته است !
داستان های دیو هفت چشم و رستم و
افراسیاب و هفت خوان ، داستان است ،
نه واقعیت !
می گوید : در رگ های تو خون جریان ندارد ، شراب جریان دارد ! !
با خودم گفتم :
ایکاش جریان صحیح اطلاعات وجود داشت و داستان ها  ملاک پرونده ها
نبود و من می توانستم فریاد بزنم ،
مرد کوچولوی همیشه کاندید اورمیه ،
من مگر تو هستم ؟ در جهانی که ویسکی
فوران می کند ، شراب مال خرده بورژوازی همیشه کاندید است ! همه را
مثل خود ندان گرچه از یک نسل هستیم !
🔹داستان ، داستان است ، برای عبرت ،
برای پند آموزی ، برای انتخاب راه صلح
و اصلح و نه برای تصمیم گیری و یا انتقام ، نه تنها داستان ، حتی تاریخ
نوشته و دیروزی ما برای انتقام نیست ،
برای نشانه گذاری راه آینده ما است !
داستان های هله باستانی و اساطیر
اصلا واقعی نیست ، نه آرشی وجود داشته که تیر بیاندازد و نه رستمی و نه
دیوی یک چشم و هفت چشمی !
الیت و روشنفکران هر ملتی باید با
فهم و درک این موضوع گرد هم بیایند ،
تا صلحی پایدار برای همیشه در بین
لااقل همسایه ها بوجود بیاید ، و الا
غزه جلوی چشمان ما است ، روزی که
جهانخوار اصلی آمریکا احساس کند ،
جگر گوشه وی اسرائیل در کشتار عقب
افتاده ، اتش بس اعلام می کند و روزی
که احساس کند ، اسرائیل به خود آمده
جنگ بر می افروزد !
الیت و روشنفکران ملل ، اولین اولویت
شان توضیح این داستان های من در آوردی بشریت چه در یونان و چه در ایران ، چه در غرب و چه در شرق برای
ملل خودشان است ، هر ملتی یک
قهرمان اسطوره ای دارد ، هر ملتی رستم و آشیل و سامسون و داراسینگ و فردین
و بیک ایمانوردی دارد ، جیمز باند دارد !
روشنفکران به خود آیند ، پس از وقوع
واقعه دیگر انها به کار نمی آیند !
ما ها نقش مان در فضای ساخت و پرداخت اسطوره ها و تاویل و تفسیر
انهاست ، از انها نه ما ها که جنگ سالاران
سود می برند !
وقت می گذرد به خود آئید !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴حکم بد و یا خوب نداریم !

🖌عیسی نظری    قاضی بازنشسته دادگستری !

🔹این روزها در فضای مجازی از احکام بد و خوب نامبرده می شود ، حکم یا قانونی است و یا غیر قانونی ، تابع صفت بد و خوب نمی شود .
این احکامی که در فضای مجازی از ان
به خوب تعبیر می شود که مثلا قاضی
علیه خود حکم داد و یا علیه پدر و مادر
خود و به نفع دشمن خود رای داد !
در قوانین شکلی و آمره قوانین ما ، محلی از اعراب ندارد !
قاضی نمی تواند علیه خود و یا اقربای
خود و یا دشمن خود ، حکم صادر کند ،
اگر چنین حکمی از طرف یک قاضی
صادر شود ، معلوم می شود ، این قاضی
کمترین اطلاعی از قوانین شکلی و آمره
کشور ندارد و از رعایت حداقل های
عدالت که رعایت صلاحیت قاضی است ،
و جزو بدیهیات و از اصول ابتدائی
رسیدگی ، بی خبر بوده و فاقد حداقل
صلاحیت رای دادن است . ( موارد رد دادرس )
🔹گاها می بینیم حکمی را نشان فضای مجازی می دهند ، آقا ،  قاضی گفت :
خودم را محکوم می کنم ، اگر خود قاضی موضوع پرونده است ، چه کیفری وچه حقوقی ، هم بر اساس آئین دادرسی
کیفری و هم آئین دارسی مدنی ( حقوقی ) قاضی صلاحیت رسیدگی
را از دست می دهد . چنین حکمی ممکن
نیست ، به بد و خوب آن نوبت نمی رسد ،
اگر حکمی از طرف قاضی علیه خود و یا
دشمن خود ، علیه اقربای خود و یا له انها
فرقی نمی کند ، صادر کند ، تشکیلات خود قوه قضائیه اولا حکم را کان لم یکن
اعلام و انرا نقض و خود قاضی را به
عدم رعایت موازین قانونی راجع به
صلاحیت به محاکم صالحه معرفی می کنند !
اگر در کشور چه دادگاه انقلاب و چه محاکم دادگستری چنین احکامی صادر
می شود ، اولا - من نمی پذیرم ، ما ممکن
است قاضی بیسوادحقوقی  داشته باشیم ،ولی دیگر قاضی از بیخ بی سواد نداریم و یادستگاه قضائی و تشکیلات بدان وضع نرسیده که ببیند ، قاضی علیه خود و یا پدرو مادر خود حکم داده و تماشاگر باشد .
این حرف ها بیشتر در بین عوام خریدار
دارد و الا یک اهل قانون و دادگستری
می داند که چنین مباحثی غیر قابل تصور است .
🔹حتی گاها یک پله بالاتر گفته می شود ، فلان قاضی به پسر خود ، اعدام داد ،
چنین اعدامی قابل اجرا نبوده و مجریان
و اعدام دهنده ، خود مرتکب قتل شده اند ! اگر چنین حکمی بوده باشد !
دیروز در جلسه ای فردی ادعا میکرد که آقای حسنی امام جمعه وقت اورمیه ، حکم اعدام فرزند خود را امضا کرده بود و این را نشانه عدالت موجود در دادگستری می دانست !
گفتم : اولا خسن و خسین نیست ، حسن و حسین است ثانیا - دختران نیست پسران است ثالثا - مغاویه نیست معاویه
است رابعا - موضوع از بیخ دروغ است
چون معاویه هم نیست و علی ( ع )
است .
آقای حسنی مگر قاضی بود که حکم اعدام امضا کند ؟
من در طول سی سال خدمت در دادگستری فقط یکبار دیدم که عده ای
از شاکیان پرونده ای یک بنری زده بودند که تشکر و امتنان از رسیدگی به پرونده ای در دادیاری بود . صبح ساعت هفت
زده بودند سر ساعت هفت و ربع از
طرف دادگستری بر چیده شد و به طرفین تذکر داده شد که در صورت تکرار
پرونده ای برای انها تشکیل خواهد شد .
مگر شهر هرت است که قاضی حکم بدهد
حقوق مرا به او بدهید ؟ کی این حکم را
اجرا می کند ؟
اگر قاضی خلافی کرده و حکم داده که
به خلاف او ، خودش نمی تواند ، رسیدگی کند !
این شعبده بازی های حکم خوب و بد
در عمل توان دادگستری را از بین می برد !
همچنانکه نمایش های تلویزیونی اعتبار
احکام حقوقی را خدشه دار می کند .
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴پیشگامان ، قربانیان دنیای کهنه !

🖌عیسی نظری


زامانا آی زامانا
اوخوم گلمیر کمانا
اشئک لر آرپا یئیر 
آت لار حسرت سامانا !


▪️سرزمین من ، وطن ، خاک زیر پای من ،برای نو شدن ، برای تغییر قربانی می گیرد .
کسانی که برای اولین بار معلم شدند و
مدرسه تاسیس کردند ، در آتش بیداد دنیای کهنه اگر هم خودشان جان سالم
بدر بردند ، مدارس تاسیس شده انها در
آتش خشم دنیای کهنه خاکستر شدند !
آنها که برای اولین بار نقاشی کشیدند ،
رسم کردند ، عکاسی نمودند !
انها که برای اولین بار چائی خوردند ،
کت و شلوار پوشیدند ، رانندگی کردند ،
پیراهن یقه دار پوشیدند ، سفر رفتند ،
آخ که چه  دردی را تحمل کردند !
آنها که برای اولین بار رادیو و یا تلویزیون
خریدند ، انها که برای اولین حمام خزینه
را رها کردند و زیر دوش رفتند !
آنها که اولین بار به سگی و یا گربه ای
نان دادند و همراهشان زندگی کردند .
▪️انها که اولین بار حجاب سر کردند و انهاکه همان حجاب را از سر برداشتند .
انها که برای اولین بار به مدرسه رفتند ،
در سرزمین من پیشگامان علم و هنر ،
اندیشه و تفکر همواره قربانی دنیای کهنه بوده اند .
آنها که برای اولین بار گوجه فرنگی خوردند !
مجموعه مجلدات مجله ای را می خواندم ، نطق قبل از دستور نماینده
مجلس را نوشته بود ، نماینده گفته بود :
آقایان گذشت آن زمان که آبرو و حیا و
اخلاق در خانواده ایرانی بود !
شنیده ام الان در همین تهران خانواده هائی هستند که میوه ارمنی ( گوجه فرنگی ) می خورند !
در همین مملکت مجله ای را توقیف
کردند که نوشته بود ، اینگونه که پیش
می رود روزی دلار یک هزار تومان خواهد شد.
فردی را اعدام کردند که صبح بسم الله
می گفت و به دلار ، سه هزار تومان قیمت
می داد . الان بسم الله هم نمی گوید ،
دلار را به پنجاه و اند هزار تومان می فروشد !
▪️سال ۱۳۵۳ به عمویم پیشنهاد خرید
تلویزیون دادم ، گفت : بابا جان ممکن
نیست من آبرو دارم ، نمی توانم جواب
همشهری های خود را بدهم !
بیچاره اول فردی که کلاه گذاشت و یا
آن را بر داشت !
اول فردی که کراوات بست ، به شلوار
خود اطو زد !
اول فردی که سیگار کشید و اناناس خرید ، ای وای بر کسی که اول بار عاشق
شد و یا پیشگام هنر نوین شد .
برای اولین بار رژ لب زد و یا به مانیکوریست رفت ، ای وای بر کسی که
اولین بار ماکسی ژوپ پوشید و یا مینی
ژوپ ، شلوار چسبان پوشید و یا شلوار
پهن ، هله هله شلوارک ، بیکنی ، مایو و...
خدا به دادشان برسد ، چه ها که نکشیدند ؟
عمران نامی را در قم می زدند !
پرسیدند ، چون عمر نیست چرا می
زنید ؟
گفتند : عمر هست الف نون عثمان هم دارد !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴 عوامانه حرف زدن
      یا با عوام حرف زدن !


🖌عیسی نظری  

🔹پرویز صیاد از هنرمندان زمانه قبل در همین تهران بود .
او کاراکتری آفریده بود ، به نام صمد آقا ،
در زمانه محصلی ما و حتی بعد ، صمد آقا سرآمد فیلم فارسی بود .
در نشریه ای خواندم که روشنفکران مملکت از وی سوال می کنند ، که صمد
آقا چی بود که به کشور تحمیل کردی ؟
ناسلامتی شما از هنرمندان این مملکت
بودید !
تا آنجا که یادم هست جواب داده بود ،
صمد آقا را آفریدم تا در داخل عوام
رشد کند و به تعالی برسد ، در آخرین
اثر گلستان ((‌ اسرار گنج  دره جنی )) صمد سیاسی شده بود ولی دیگر انقلاب شد وطرح و فیلم های من در صمد آقا ، ناکام ماند !
به زبانی دیگر صمد آقا ، پروژه ناکام من
بود .
مضمون و مفهوم حرف های ایشان چنین
بود !
عوامانه حرف زدن ، حکایت ناکام تمامی
روشنفکران ما است !
🔹وارد رم شد ، خسته و گرسنه بود ، تمامی شهر را زیرپا گذاشت ، به سکه ای که در جیب داشت ، دست زد ، مطمئن شد ، همان جا ، سر جایش است ، به دستفروشی که نان می فروخت ، نزدیک شد ، خیلی گرسنه بود ، ارزش سکه کفاف حتی قسمتی از نان را نمی داد ، نان فروش سکه را پس داد .
گرسنگی فشار می آورد ، به لبه فواره تروی یا چشمه عشاق رسید ، نومید بر لبه
حوض نشست ، سکه در دستش بود ، دست راستش ، آن را به هوا انداخت و دوباره گرفت .
آتسان آتیلماز --ساتسان ساتیلماز !
یکبار دیگر تکرار کرد ، سکه اوج گرفت ،
از بالای سر ش گذشت و برگشتن
به داخل حوض افتاد ، مرد روستائی آنرا
دید ولی کاری از او ساخته نبود ، غلط زدن سکه را تا قعر استخر شهر دید .
پشیمان نبود ، پولی که برای اش نان خالی هم ندهند ، به چه می ارزد ؟
از قید پول بی ارزش آزاد شد ، چند قدمی راه نرفته که همای سعادت بر سرش آوار شد ، یک پرنده و به دنبال آن ،
مردانی بزرگ و شرافتمند دور اش حلقه
زدند و گفتند :
اعلی حضرتا  ؛
شما شاه و شاهنشاه ما هستید !
سال بعد دوباره به ابنمای تروی یا چشمه
عشاق بر گشت ، به یاد آن سال و دوباره
سکه ای به آن آبنما انداخت !
این داستان زبان به زبان ، سینه به سینه
نقل شد ، و از آن سال به بعد تا به امروز
میلیون ها نفر به آن آب سکه می اندازند ، و بلافاصله نیت می کنند ، عشاق به هم می رسند ، بی پول ها پولدار می شوند ، بی نوا ها به نوا می رسند ، حتی سکه فروشی اطراف میدان
تروی به صراف های بزرگی تبدیل شدند !
خطوط هوائی آلیتالیا به تنها شرکتی تبدیل شده که ضرر نمی دهد ، صندلی های او هرگز خالی نیستند !
در ثانی توریست ها نه تنها منبع در آمد
ایتالیا شده است خود توریست ها هم به
آرزو های خود می رسند !
معجزه گر های ما فقط می خورند و جیب زوار را خالی می کنند !
اما میدان تروی باعث شده ، همه راه خود را از رم بیاندازند و در رم هم حتما به
میدان تروی راهی پیدا می کنند !
🔹دیروز یک ویدئوئی برایم فرستادند که فرق ما با آنها را نشان میداد ، دوتا دختر سه یا چهار ساله بودند ، مجری ارزوی دختر خودشان را می پرسید و او می گفت : می خواهد کتابی را به ناشر بدهد ، که چاپ شود .
دختر ما هم به مجری خاله باجی می گفت :
آرزو دارد پدر و مادرش شهید بشوند ،
حتی برادر اش که هنوز تو راهه و متولد
نشده هم شهید بشود و مجری ناز نازی
دردانه مامان جون و پاپا جون می پرسد :
خودت چی ؟
و او می گوید که می خواهد ، شهید بشود !
واقعا در مانده ام اگر ما جنگ طلب
نیستیم ، چیه این حرف ها ؟
اگر هم جنگ طلب هستیم ، باز چیه این حرف ها ؟ نباید آرزوی پیروزی کنیم ؟
دردا که راز پنهان خواهد آشکارا !
روشنفکران ما به شکلی و رادیو و تلویزیون ما به شکلی دیگر منبع و مقصد
تمامی انحرافات تاریخی و اجتماعی ما
است . ذوب می شویم ، شهید می شویم
ولی مملکت ما درست نمی شود !
پول ما روز به روز ارزش خود را از دست
می دهد ، روز به روز منزوی می شویم و
جیب هایمان خالی می شود !
پروژه های انجام نشده ، و پروژه های
انجام شده ، هیچ فرقی ندارند !
در ناتوانی ما سهیم هستند .
و هله هله مرکزیت کلان ، پیرامون خرد
و کوچک را هر روز کوچکتر و بی دفاع تر
می کند !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴اهریمن شکل خاصی ندارد !
.

🖌عیسی نظری

▪️راست اش فرشته ها هم شکل خاصی
ندارند .
آنچه در ذهن ما جولان می دهد ، یا اهریمن و یا فرشته ، ساخته ذهن انسان
است . قیافه انها را نیز ذهنیت ما می سازد .
خاستگاه آگاهی ما ، ذهن ما است ، از
یکی فرشته بسازیم  یا شیطان درست
کنیم !
آن روز فیلم (( سان میکله یک خروس
داشت )) را دیده بودم ، فاصله سینما بلوار تا کوی دانشگاه تهران را پیاده رفتم  .
به اتاق دوستم رفتم ، دست هایش پانسمان شده بود !
نگران و ناراحت پرسیدم :
رضا چی شده است ؟
با بی تفاوتی گفت :
دستهایم را با سیگار و منقل برقی سوزاندم !
-- برای چه ؟
--  برای اینکه بدانم چقدر می توانم مقاومت کنم !
وحشتناک بود ، منهم در این وحشت نقشی داشتم ، گفتم :
پسر ! وقتی آنچنان روحیه ای داری که
خودت را بسوزانی ، کسی نمی تواند ،
تو را بشکند !
برای شکستن تو باید ، این اعتماد به خودت را باید از بین ببرند !
دوستی از دوست اش پرسید :
هواپیمای به این بزرگی چگونه می دزدند ؟
دوست اش جواب داد :
اینجوری که نمی دزدند ، منتظر می شوند ، برود آسمان ، کوچک بشود ،
اندازه قوطی کبریت ، آنوقت می دزدند !
▪️پسر جان اول کاری می کنند که خودت را و روحیه خودت را ببازی ، پرده های نمایشنامه را هم پائین می آورند و تو شروع می کنی به نوشتن ، از سر پیاز
تا ته پیاز ! اگر روحیه داری ، خودت را نبازی ، مسخره شان می کنی !
اگر خودت را باختی ، به چیزهائی که
نکردی اعتراف می کنی ، حالا دیگه اونها ، مسخره ات می کنند ، چون می دانند که دیگه خودت را باختی !
ببین رضا ، مثل اینکه راه را اشتباه رفته ایم ، نتیجه را می بینم ، تو خودت را شکنجه می کنی !
لازم نیست ساواک چنین کند !
رضا همانند پیشگوئی دانا جواب داد :
عیسی من به سن و سال کار ندارم ، تو
لیدر منی ، ولی اگر سر راهم قرار بگیری ،
مقابل من بایستی ، می زنم !
رضا جان !
میدانم ، حتی لطف می کنی ، لازم نیست ، مقابل تو باشم ، در کنارت هم
باشم ، می توانی بزنی !
صد ها بهانه است ، ترسیده بود ، می خواست خودش را تسلیم کند ، گروه را
به خطر می انداخت ، دیگه به پاسبان ها
دل رحم شده بود ، خصلت های طبقاتی اش ، عود کرده بود ! دیگه یاد عشق های
نوجوانی خود می افتاد ، از رزم نمی گفت ، سعی میکرد ، بقیه را هم دلسرد
کند ، و صدها از این خزعبلات ....
رضا من می ترسم !
رضا با خشم گفت :
از مرگ می ترسی ؟ اما من از مرگ نمی ترسم !
خندیدم ! و گفتم :
رضا ، آدم عاقل از مرگ می ترسد ،
از کشتن دیگری هم می ترسد ! برای
همین وحشت می کنم ! که تو از مرگ
خودت و مرگ دیگری نمی ترسی !
اگر یکی را بزنی و یا تو را بکشند ، خودم را نمی بخشم !
رضا لبخندی زد و گفت :
من بچه نیستم ، از اینکه به فکر من هستی ، ممنون تو نمی شوم ! لطفا پیامبری ات را به جای دیگری ببر !
من راه رهائی را یافته ام و به این سادگی از دست نمی دهم .
تو اگر خسته شدی ، برو کنار ، رودر روی
ما نباش !
گفتم :
دوست من ، اهریمن شکل خاصی ندارد ،
ما خودمان بر اساس ذهنیت خودمان به
آن شکل می دهیم !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

به جای طنز هفته !

🔴صمد آقا از  شهر می آید !

🖌عیسی نظری

🔹در روستای ما فردی زندگی میکرد که اسم آن صمد نبود ، من برای اینکه به عبا و قبای کسی بر نخورد ، این اسم قلابی را
بکار برده ام !
صمد روزی به شهر خوی می رود ، حین
رفتن به گاراژ اتوبوس به فردی ندانسته
تنه می زند .
آن فرد ناراحت می شود و می گوید :
عمی کورسان ؟
صمد زبان اش بند می آید و تن اش
به لرزه می افتد !
ولی حرفی نمی زند . پس از ساعت ها
معطلی بالاخره ساعت سه فرا می رسد و
شورلت عمو سلیمان راه می افتد !
راست اش با عمو سلیمان هم محله بودیم ، برایش ( جن سلیمان ) می گفتند ،علت آن هم تنها کسی توی روستا
بود که هم شورلت داشت و هم می توانست ان را براند !
پس لابد سرو سری با اجنه داشت ، و
الا معنی نداشت ، هزاران نفر در روستا
بودند که نه اتوموبیل داشتند و نه
می توانستند ، اتوموبیل برانند !
🔹صمد آقا ی ما وقتی توی صندلی خود
نشست ، کامل به توی صندلی چسبید که
مبادا آن خوئی که برای اش تنه زده بود ،
دوباره سرو کله اش پیدا بشود !
هله هله اگر لشکری هم از اعوان و انصار
و خانواده و اهل بیت هم همراه بیاورد ،
خر بیار و باقالا بارکن !
بالاخره شورلت به روستا رسید و صمد هم مثل عده ای از مسافران جلوی قهوه
خانه ولدلی پیاده شد و الباقی مسافران
در  جلوی مسجد پیاده می شدند .
صمد به سرعت به خانه خود رفت و قبل
از هر کاری به پشت بام خانه خود رفت ورو کرد به شهر خوی و
داد زد :
آهای ! اگر مردی بیا بیرون ، اینجا هم نیائی ، بیا ائواوغلی ، منهم می آیم آنجا ،
مرد ناحسابی توی شهر خوی مرا غریب
گیر آورده بودی ؟
فکر کردی ، من تنها هستم ، آقای کارتر
بتو می گویم ، ببخشید قاطی کردم !
آقای خوئی به تو می گویم ، اگه مردی
بیا بیرون ، فقط توی شهر خوی ، کرکری
می خوانی ؟
ممی جان هم  پسر صمد آقا بود ، توی حیاط بالا و پائین می پرید و می گفت :
دده ! دده ! بیر تپیکده ور حوتون نن !
( یعنی پدر یک لگد هم از عوض من بزن به کون اش )
زن اش هم که سنبله   نام اش بود ،
مضطرب و نگران گاه وارد خانه می شد و
گاه به حیاط خانه می آمد و داد می زد :
جیگرت خون بگیره ، ممی تو دیگه کارت
نباشه ، بابات داره خون به پا می کنه ،
بس نیست ؟
🔹آشفته بازاری که همسایه ها از در و دیوار خانه صمد بالا می رفتند تا وقایع ان روز
صمد تکمیل شود !
چند ساعتی نگذشته بود ، که شرح ماجرا
زبان به زبان و سینه به سینه در روستا
و روستاهای اطراف پخش می شد .
صمد از شهر بازگشته وبلافاصله یک جنگ
تمام عیار و شهر و روستائی راه انداخته
بود .
خدا اگر رحم نمی کرد  و در و همسایه
هم قاطی جنگ می شدند ، الان جنگ
قفقاز تمامی آسیا و خاورمیانه را در می
نوردید !
هر چی بود به خیر گذشت !
@navidazerbaijan

Читать полностью…

نوید آذربایجان

🔴پرسش و پاسخ

🖌عیسی نظری

🔹در یکی از کشورهای اروپا در خانه فرهنگی آذربایجانی ها بودم و قرار
بود ، راجع به مسائل فرهنگی و از جمله
هویت طلبی ، سخنرانی کنم ، مسئول
سالن پیش من آمد و گفت :
جسارتا ایرانی ها که در این سالن  سخنرانی دارند ، پس از پایان سخنرانی ،
جلسه را ترک می کنند ، در حالیکه مردم
در مورد اظهارات سخنران ، برایشان
سوال ایجاد شده است و می خواهند
از سخنران پرسش نمایند و جواب بشنوند .
گفتم : کاملا درست است ، من اصلا مایل
به سخنرانی نیستم ، دلم می خواهد جلسه با پرسش و پاسخ باشد ، تا من بدانم ، چه موضوعاتی در ذهن هموطنان
من جولان می دهد ؟
این روش تعلیم و تربیت خاص اهالی منبر است ، می روند ، بالای منبر و یک ساعت یا نیم ساعت فرمایش می کنند و
از منبر پائین می آیند ، و می روند ! اگر فردی بسیار سمج و پررو باشد ، می تواند در محل کفش کن  یک چند لحظه ای یک
سوال ناقصی را مطرح که آنهم سرپائی
بوده و معمولا جوابی نمی شنود .
من برای نیم ساعت سخنرانی در مورد
هویت طلبی حاضرم تا پایان سوالات
هموطنان ساعت های متمادی در جلسه
بنشینم و به سوالات پاسخ بدهم ، در حد وسع خودم !
🔹همیشه این ایراد را به اهالی منبر و مسجد ، داشتم .
روحانی به بالای منبر می رود ، این امری
سنتی است ، برای اینکه صدای سخنران
به همه حاضران برسد !
وقتی الان بلندگو های مدرن به منابر
راه یافته دیگر بالا نشینی معنی ندارد ،
باید پشت میکروفون برود و حتی به
سوالات پاسخ بدهد !
لطفا دوستان کم این پرسش را بفرمایند !
که چرا من کاندید نمی شوم ؟
من دوست ندارم که  تحت تسلط دیگری باشم ، بدین سبب از روزنامه کیهان بیرون آمدم و به دادگستری رفتم ، و
پانزده سال است که وکالت می کنم که
تحت تسلط خودم باشم !
در تورکی می گوئیم (( منه جوجه باستیرماخ دوشمز ))
اگر روزی دیدید که من کاندید مجلس و یا شورا شده ام ، حتم بدانید که آن روز
به ایده ال های خود در مبحث هویت طلبی خائن بوده و خیانت کرده ام .
🔹کسانیکه چه خارج نشین و چه داخل نشین در خصوص سابقه قضاوت من
(آنهم نه یک و یا دو سال ، سی سال )
هله هله نه در کل ایران فقط در شهر
اورمیه ، انگاری آنرا تازه کشف کرده اند ،
باید بگویم بیش از  دویست و هشتاد
خاطره نوشته ام که بیش از هشتاد خاطره آن ، خاطرات خدمت قضائی من
است .
پس بابالی ! آنکس که محاوره های عاشقانه مرا زمزمه می کند ، او نیز
آن زمزمه های عاشقانه را از خودم
شنیده است !
🔹مردم به همان اندازه که از لیدر های
انتصابی تمام عمری خسته شده اند ،
از لیدر های انتخابی غیر انتخابی هم  خسته وفرسوده شده اند .
بدین جهت وقتی می شنوند که ای مردم
این افراد را من ( رهبر شما ) انتخاب
نکرده ام ، این ، انتخاب جوانان است ،
باور که نمی کنند هیچ به این یا ساده دلی و یا ساده فرض کردن مردم می خندند ، اگر جوان قرار بود لیست بدهد ،
پس چطور همان منتخبین شما را اعلام
کرده اند ؟
حداقل برای باوراندن مردم ، لازم نبود
یک کاندید جوان هم معرفی شود ؟
سوال های شما مردم عزیز معمولا بدون
جواب است ، چون رهبران بدون انتخابات چه در خارج و چه در داخل
بدون مسولیت شهروندی است ، وقتی
به نمایندگان رای داده خودتان نمی توانید ، نقدی بکنید و یا سوالی بکنید ،
به لیدر های بدون انتخابات اصلا و ابدا
نمی توانید ، نه سوالی بکنید و نه نقد و ایرادی !
رهبران  بدون انتخابات همانند رئیس جمهور و یا سایر قدرتمندان غیر قابل نقد هستند ، اگر به رئیس دولت نقدی و انتقادی کردی لابد مزدور خارجیان هستی !
و اگر به رهبران خود خوانده و انتخاب
نشده ، نقدی و یا ایرادی گرفتی ،
لابد مزدور جمهوری اسلامی هستی ،
اوسته لیک کشف کرده اند که گویا
من زمانی به جمهوری اسلامی خدمت
کرده ام !
چون حتی سواد  درک کارمند کشوری را
با مستخدم دولت ندارند !
من کارمند دولتی نبوده ام ، من کارمند
کشوری بودم !
برای من حیدر ابد با دولت قدر قدرت
هیچ فرقی نداشت !
🔹قاضی بیطرف است و اگر قانون غیر
عادلانه است ، نمایندگان مجلس آن را
مصوب و برای اجرا فرستاده اند !
نمایندگان ما همراه موکلین خود به دارائی می روند که کم مالیات بگیرد ،
یا همراه او به دادگستری می روند که
ساختمان های باغات را خراب نکنند ،
و یا به قاچاقچی ها زندان ندهند !
در حالیکه مالیات زیاد - تخریب
خانه باغ ها و زندانی نمودن قاچاقچی
را خودشان تصویب و به اجرا فرستاده اند !
@navidazerbaijan

Читать полностью…
Subscribe to a channel