🔴چه کسانی جاسوس هستند ؟
🖌عیسی نظری
▪️سال ها پیش موضوعی می خواندم ، راجع به جاسوسی از نازی ها ، خبرنگاری از کشور فرانسه تمامی اقدامات گشتاپو و نازی ها را رمز گشایی می کرد و تصمیمات سیاسی آنها را بر ملا می نمود .
هیتلر از این مسئله کلافه شده بود که کدام ژنرال ما برای فرانسوی ها جاسوسی می کند !
در نهایت تیمی از زبده ترین افراد خود
تشکیل داد تا خبرنگار فرانسوی را دزدیده
و به آلمان منتقل کنند و تیمی از زبده ترین بازجو ها تشکیل داد تا به محض ورود خبرنگار فرانسوی ، تحقیقات از وی
را شروع کنند تا جاسوس آلمانی را معرفی کند !
نتوانستم اصل موضوع ( نوشته ) را پیدا کنم ، آنچه در ذهن ام مانده بازنویسی می کنم .
پس از مدت ها بازجویی و شکنجه خبرنگار فرانسوی ، سر بازجوی تیم تحقیقات که از معتمدین هیتلر بود ،
گزارش داد :
قربان در این خصوص هیچکس از المانی ها ، جاسوس نبوده است !
بلکه همه آلمانی ها و همه روزنامه ها به
نوعی جاسوسی کرده اند و این خبرنگار
فرانسوی با ذوق و هنری که داشته از
نانوشته های سفید وسط کلمات استفاده
می کرده است .
به عنوان مثال ، خبرنگار قبل از اینکه معاون ستاد ارتش المان تعیین شود ،
ان را نوشته بود که فلانی ایکس خواهد
بود و بعد که ایکس تعیین شده بود ، برای هیتلر سوال بوده که چه کسی این را
به خبرنگار فرانسوی گفته بود !
در بازجویی معلوم شد ، دختر رئیس ستاد ارتش ، جشن تولد گرفته و عکس و
تفصیلات را رسانه ها منتشر کرده اند ،
در میان مهمانان تنها دختر همان افسر
ایکس دعوت شده است ، خبرنگار از
این مسئله فهمیده رئیس ستاد از میان
افسر ها با ایکس رابطه و دوستی دارد ،
حدس زده پس الان که می خواهند ،
معاون ستاد تعیین کنند ، حتما ایکس
خواهد بود .
تیم تحقیق اعلام کرده بود ، این خبرنگار
از گفته ها و شنیده ها و رسانه های ما ،
برداشت های زیرکانه داشته است و با
جاسوسی از ما طرف نبوده است .
نمی خواهم بگویم جاسوس و نفوذی وجود ندارد ، می خواهم بگویم اگر هم
جاسوس و نفوذی نباشد ، این شل و ول
بازی مامورین و افراد غیر مامور یک
صفحه گسترده برای انهایی است که
می توانند از اوضاع به نفع خود استفاده
کنند !
▪️مطلب دوم این است که هر کس آقائی برای خود برگزیده و از قِبَل آن خود را
صاحب مملکت و دولت سایه می داند و
هر گونه اطلاعات ناقص و نامربوط و غیرکارشناسی دارد ، برای اثبات وجود خود و لازم بودن خود ، هر گونه خزعبلاتی را در مجامع عمومی طرح می کند و اگر کسی اعتراضی بکند ، برهان
قاطع وارد میدان می شود و مامورین
دولت نیز قادر به رودر روئی با این مضامین نیستند ، سری که درد نکند ،
دستمال نمی بندند !
▪️این نوع حرکات از هر ماست فروشی ،
از هر شاعری ، هنرمندی و حتی ، فعال
مثلا مدنی و روسای صنف دفتر و دستک
فروشی و یا روسای صنف فوتبال و ...
خودشان همه کاره مملکت می شوند و ادارات قانونی مملکت هم دست اینها
می مانند !
مثلا اینها به دست دیوانه ای مسلسلی
می دهند و یا خودشان به سفارتخانه ای
یورش می برند که همین وزارت خارجه
برای جبران ان عملیات شهادت طلبانه
باید کلی هزینه بدهند .
▪️الان در فضای مجازی و واقعی یک فاز
از این فاز های پر توان مشغول است !
اینها یا دشمنان دانای جمهوری اسلامی
هستند و یا دوستان نادان که آلت دست
دشمنان ایران هستند !
آنهم شعار چرا انتقام نمی گیریم ، اسرائیل به غزه و لبنان حمله کرده و
اسماعیل هنیه را در تهران کشته و ما
باید به اسرائیل حمله کنیم ! !
اولا اسرائیل چنین اعمالی را مرتکب
نشده است ، آمریکا چنین کرده است ،
آنهم با کمک انگلیس و فرانسه و یونان
و قبرس ، شیخ شهید نصرالله هم مگر
در ایران بود ؟ اسماعیل هنیه سر آغاز
یک رشته ترور های فرماندهان حزب الله
و حماس بود ، چه در ایران و چه در لبنان ویا فلسطین !
شکست اسرائیل در سال های دوهزار و شش و دو هزار و پانزده ، بر آمریکا
گران آمده و در عرض ده سال گذشته
موساد و ام آی سیکس و پنتاگون ، تمامی حرکات و خرید ها و خواب های
این فرماندهان را ثبت کرده است !
به همین خاطر محتمل است که حمله
هفتم اکتبر حماس هم به تحریک عوامل
مشکوک بوده ، همچنانکه تحریک جمهوری اسلامی ایران به انتقام و جنگ ،
دقیقا کار عوامل مشکوک است ، آغاز
حمله ایران می تواند ، اسم رمز حمله
آمریکا به ایران باشد و کل منطقه در
آتشی ، ویرانگر کل حیات منطقه باشد !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۳۰۰ )
دیو های روستای یکان علیا و من !
🖌عیسی نظری
🔸کودکی من در یکان علیا با کلنجار رفتن با دیو ها بود که هر از گاهی ماه را می دزدیدند و من و مادر بزرگ برای آزادی ماه به پشت بام می رفتیم و با دسته هاون بر سینی مسی می کوبیدیم و تا ماه را آزاد نمی کردیم ، لحظه ای درنگ
نمی کردیم .
وقتی ماه آزاد می شد ، بر روی پشت بام
گلی خانه ولو می شدیم و دو نفری جشن
آزادی ماه را می گرفتیم !
مادر بزرگ سزار و امپراتور یکان بود و من به زبان امروزی ملت بودم !
تلاش مادر بزرگ خوشی و خوشبختی
من بود !
من نیز سر به فرمان او بودم ، گفته بود :
مکتب برو ، رفته بودم ، در مدرسه
ایرانشهر یکان علیا درس بخوان ، می خواندم !
فقط تنها دیو های دزد ماه نبود ، عزرائیل
دیو مهیب تری بود .
🔸مادر بزرگ روز های پنج شنبه کفن می پوشید ، نمی دانم از کجا ولی می دانستم ،
لابد عزرائیل وقتی جان مردم را می گیرد ، که کفن پوشیده باشند !
تندر شیش نی و بعد ها قمه ای پیدا
کرده بودم و جلو در کشیک می دادم !
بلشویک ها دیو های دیگری بودند ، سال ها قبل از تولد من ، بر سر مردان آبادی آوار شده بودند و همگی در آن سوی مرز
گرفتار شده بودند !
یکی از انها شوهر عمه من بود، بدان جهت در زندگی ما هم اثر گذاشته بودند .
مادر بزرگ مرید عرب باغی شده بود ،
هیچ آخوندی حاضر به خواندن طلاق
حمایل بی بی نشده بود ، چون زنده بودن
و نبودن شوهر عمه ام معلوم نبوده است .
ولی آقای عرب باغی در رضائیه عمه ام را
طلاق داده بود !
🔸این دیو های بلشویک روز ها کاری با ده و من نداشتند ، از مادر بزرگ مثل سگ از ادم می ترسیدند ، تا اینکه مادر بزرگ
سکته کرد ، شد یک گیاه که برایش فقط
شیر می دادم !
از آن روز هم سر و کله انها پیدا شد ، دوازده تن بودند ، اما هر یک همانند
لشکری هجوم می آوردند !
یک روز به حمایل بی بی گفتم :
بی بی نمی توانی این بشقاب های لعنتی
را از خانه ما دور کنی ؟
خندید و گفت :
پسر برادرم ! چرا ؟
-- وقتی شب می شود ، بشقاب ها جان
می گیرند ، حمله می کنند ، بی بی من
زورم به انها نمی رسد ، دیدی که مردان
روستا هم زورشان به آنها نرسید ، همگی
تار و مار شدند ! مگه نه ، بی بی ؟
بی بی آهی کشید و گفت :
پسر برادرم ! آنقدر بزرگ شدی که بفهمی
من نمی توانم انها را به خانه شوهرم
ببرم ، انها هدیه شوهر اولم بودند ،
می فهمی چه می گویم ؟
مکثی کرد و ادامه داد :
🔸اگر خیلی اذیت می کنند ، بشکن ، نابودشان کن ! هیچ چیز نمی تواند ، پسر
برادر مرا آزار بدهد !
ایکاش دیو ها همین ها بودند ، اقوام پدری ، مال ما را ، مال خودشان می دانستند ، یونجه های ما را می بردند و
پس نمی دادند .
وقتی هم به دیو های پاسگاه یکان کهریز
شکایت می کردم ، می آمدند و نهار خانه
متهم مهمان می ماندند و سپس می رفتند !
معلم ها ، دیو های دیگری بودند .
تنها زبان فهم های روستا
گوسفندانم بودند ، صبح اول وقت پا می شدم ،
به آنها آب و علف می دادم ، انها هم هر
وقت می خواستم برای من و مادر بزرگ
شیر می دادند !
یک قرارداد نانوشته بود ، آب و علف تان را قطع نمی کنم ، به من و مادر بزرگ
شیر بدهید ، زمین های پدرم نیز گندم
و نانمان را می دادند و علف گوسفندان را ، زندگی چنین می گذشت ، البته همیشه هم اینجوری نمی گذشت ، بعضا
دیر بیدار می شدم تا از چشمه اب بیاورم و علف گوسفندان را اماده کنم ، زنگ مدرسه به صدا در می آمد ، مدرسه نزدیک بود ، وقتی می رسیدم که بچه ها
صف بودند !
من دیر رسیده بودم ، اضافه بر آن دست هایم کثیف بود ، مستحق چوب و شلاق
بودم !
🔸من به این ستم های کوچک راضی بودم ،
من وظیفه داشتم به گوسفندانم آب و غذا بدهم چون انها به و بیشتر از من به
مادر بزرگ شیر می دادند !
تا آن روز شوم پیش آمد ، لالا باجی همسر برادر مادر بزرگ به خانه ما آمد ،
و مرا از این رو به آن رویم برگرداند !
او گفت :
به اندازه کافی بزرگ شدی ، باید از این
سنگستان فرار کنی !
او گفت : اگر پدر نداری ، ستم و تقصیر
مادر بزرگ است ، اگر مادر نداری مقصر
مادرت نیست ، مادر بزرگت است !
و آن روز فرار کردم و به رضائیه آمدم !
پیش مادرم !
@navidazerbaijan
🔴آغاز جنگ های آخرالزمانی و دل
مشغولی مسئولین وطنی !
🖌عیسی نظری
▪️جنگ های آخرالزمانی آغاز شده است ،
در سرتاسر خاورمیانه ، در روسیه و اوکراین ، در فلسطین و لبنان ، سوریه و
لیبی ، در عراق ، در ایران ، تمامیت امپریالیسم در مقابل جبهه مقاومت ،
و دل مشغولی مسئولین بدون سواد ،
رزمی بی امان با دختر بچه های نسل زد ،
با زنان و مادرانی که برای ممانعت از بردن دخترانشان ، خود را قربانی ، اتوموبیل های ون ارشادی می کنند !
ارشاد ، چه اسم قشنگی ؟
فقط باید بتوان هیکل های غول پیکرشان را مخفی کرد ، برای همین ون ها ، پنجره
ندارند .
▪️جهان داغدار است ، از ستم سیستماتیک امپریالیسم و وطن نیز در پی به نماز ایستاندن عالمان و دانش آموزان است !
مرحوم دکتر شریعتی می گفت :
اگر خانه و خانمان ات در آتش است ،
هر دعوتی بوی خیانت می دهد ، چه
به شراب و چه به نماز ، فرقی ندارد .
▪️آقایان !
جهان آبستن حوادث ناگوار است ، وطن
نیز !
بی سوادان وطنی را ممنوع المنبر بکنید ،
سرداران بی سواد را ممنوع التصویر ، اصلا هر کار می کنید ، زود -تند -سریع باشد .
بد جوری ، خودمان را لو می دهیم !
هرگز یادم نمی رود ، وقتی صدام حمله
میکرد ، بلافاصله به پناهگاه می رفتیم ،
چون رئیس دادگستری با یک بی سیمی
به گوش ، نمی دانم به کجا وصل بود ،
که خبر حمله را به ما می داد !
آقای دادستان مرحوم عباسی اسبق به
پناهگاه نمی آمد ، روزی به من گفت :
وقتی به پناهگاه می روی ، عجله نکن !
گفتم : آقای رئیس کل با آن بیسیم که
لابد به ستاد ارتش وصل است ، تاکید به عجله دارد!
تبسمی کرد و گفت : پسر ستاد ارتش و
بی سیم چیه ؟ رادیو کوچک دو موجی
چینی است که به گوش اش چسبانده
که گفته های رادیوی استانی را بشنود !
از آن روز مسئله لو رفت ، کارمندان و قضات دیگر هر کدام یک رادیو کوچک
داشتند ، دیگر کسی با عجله به پناهگاه
نمی رفت حتی خیلی ها هم اصلا نمی امدند !
▪️وقتی سردار پارس آباد ، در یک همایش رسمی بیسیم خود را در می آورد و خطاب به مردم و جلو دوربین های
رادیو و تلویزیون و تلفن های هوشمند
می گوید :
بگذارید به بایدن یک پیام بدهم و بعد
نحوه کار بیسیم را شرح می دهد ،
که باید دو بار بگوید :
بایدن -بایدن به گوش ! و......
در حقیقت لو می رویم ، دشمن می فهمد
که ای بابا اینها اصلا توی باغ نیستند !
این ها فهمی از بیسیم و تلفن و امور فنی وامر سیاسی و ارتباط دول و .....ندارند !
کشور ما ایران و دنیای ما ، هر دو آبستن
حوادث هستند !
▪️بی سوادان و نمایش های مضحک انها
جز آبروریزی و جز لو دادن خودمان به
کاری نمی اید !
تا دیر نشده کاری کنید ، از ما روزنامه نگاران کاری ساخته نیست !
اسیر دست مسئولین بی سواد هستیم !
🔸متاسفانه در مقاله گل هائی روئیده در
تالاب های بندر انزلی در همایش فرهیختگان اهل تسنن و شیعه استان
آذربایجان غربی اسم دبیر کار گروه منزلت زن - فمینیسم و تمدن نوین اسلامی خانم پور حیدر بوده که من
ان را اشتباه نوشته بودم ، امیدوارم
عذرم پذیرفته شود .
@navidazerbaijan
🔴مردن پایان نمایشنامه است !
🖌عیسی نظری
▪️من فائزه هاشمی را به جهت پدرش ، نمی پذیرفتم ، چه روایت شخصی خودش را
از زندان بگوید و یا بنویسد و چه مولفه های قابل تفسیر در چهارچوب جمعی را
مطرح کند !
از نظر من انقلاب ایران به دو بخش مشخص تقسیم می شود ، قبل از هاشمی
و بعد از هاشمی ، در بخش بعد از هاشمی
تمامی افراد مرتبط از جمله پسران و دختران و همسر و اگر داشته باشد ، همسران و همسایگان و رفقا و خلاصه همه نقش کلیدی دارند و همگی نیز در
این همه چیز پول و همه برای انبار کردن
پول نقش کلیدی دارند !
از جمله خانم فائزه هاشمی ، پس نامه او
نمی تواند ، مرا منقلب کند ، اما وقتی
به جملات او خیره می شوم ، نمی توانم
از احسنت و براوو گفتن خودداری کنم !
▪️آنچه خانم فائزه می گوید ، نه تنها در
قهرمانان خفته در بند ، شامل قهرمانانی
می شود که هنوز به زندان نرفته اند ،
و بر اساس یا احساس و یا توهم خودشان ممکن است در آینده به زندان
بیافتند !
این فرمایشات شامل انهائی است که تازه می خواهند ، راه بیافتند !
هنوز سیاسی نشده اند ، تحت تاثیر نفری
هستند که گویا سیاسی هستند !
یا مثلا سیاسی خوانده اند ،
▪️یادم نمی رود که در کنکور قبول شده بودم ، هنوز وارد دانشکده حقوق نشده بودم ،
اربابی همراه حاج عمویم به خانه آمده بود که ما پول اصلاحات ارضی را نگرفته ایم ، شاه ایران زمین های ما را غصب
کرده چگونه طرح دعوا کنیم ؟
فکر کردم اگر بگویم نمی دانم ، در شهر
شایع می شود که نظری بی سواد است
به قبول شدن اش نگاه نکنید !
شروع کردم به دوخت و دوز ، حالا پنجاه
و اند سال پس از واقعه و چهار سال درس حقوق خواندن و سی سال قضاوت
کردن و پانزده سال کار وکالتی کردن ،
هرچه فکر می کنم که من چه جوری به
این معادله جواب دادم ، عقلم به جائی
قد نمی دهد !
بنده خدا من به هر مقام و منزلتی در اورمیه می توانم ، حمله کنم ، نقد کنم ،
حتی اهانت کنم ، در امان هستم ، اما
خدای نکرده به یک زندانی سابق سیاسی
تو بگویم در امان نیستم !
زندانی سیاسی پیشکش ، می گوید :
تو می دونی من کیستم ؟
مرا دو بار اداره به پایگاه خبری احضار
کرده و گفته شلوغ نکن !
اینهم پیشکش ، به یکی از لیدر های بدون
انتخابات تو بگوئی ، کارت تمام است !
اینهم زحمت کشیده به جهنم ، پیشکش ،
به هر حال جلسه ای تشکیل داده و یا در
جلسه ای شرکت داشته است .
▪️یارو از زیادی پول و یا زیادی ترس ، مملکت را ترک کرده است ، از داخل
بریده و خارج نشین شده است ، یک کلمه
از وی نقد کنی ، نفر دنبالت می فرستد که
چطور جرئت می کنی ؟ تو لابد مامور
هستی ؟ تو به من می گوئی که من کجا
زندگی می کنم ؟
می گویم عزیز خارج نشین ، آخر نمی شود که در واشنگتن زندگی کنی و از انجا دستور بدهی ، لنگ اش کن !
خوب بیا باهم لنگ اش بکنیم !
هان دیدی گفتم ، ماموری ! می خواهی
بیام و مرا دستگیر کنید !
خوب لیدر آسمانی ما ، منهم به تنهائی
در داخل او را لنگ کنم ، من دستگیر
می شوم !
می گوید : در عوض ملت تو خوشبخت می شود !
می گویم ، این چه ملتی است که با دستگیری و کشتن من ، می خواهد
خوشبخت باشد ، اگر چنین ملتی ،
خوشبختی خود را به مرگ من متصل
کرده است می خواهم صد سال دیگر
هم خوشبخت نباشد !
دیگر زمانه شعار های غلط انداز و بکش
بکش تمام شده است !
اگر کسی از مردم رای نگیرد ، نمی تواند
لیدر و رهبر باشد !
یارو رای گرفته ، می گوئیم پنجاه در صد
شرکت نکردند ، تو عوامفریبی کردی !
آنوقت یک نفر رای نداده ، لیدر و رهبر
شده است !
▪️تغییر و دمکراسی و آزادی فقط باید
با صندوق رای عملی شود .
این شعارهای بزن و بکش ، وحشی گری
شلول بند ها ی تگزاس را به یاد می آورد ، دمکراسی با افکار روشن و مدنی
و شفاف حاصل می شود ، نه با سرباز کشی
و پاسبان کشی ، خشونت طلبان و رادیکالیست ها چه کمونیست باشند و چه
مردان خدا ، چه چپ و چه راست ،
جز جنگ و برادر کشی ، ارمغانی دیگر
ندارند ،
چه مسئولان نظام و چه زندانیان سیاسی
هیچکدام مقدس و غیر قابل نقد نیستند !
من با هرگونه آدمی ، مراوده دارم ، از
چریک هواپیما ربا بگیر تا کمونیست
کلاسیک ، از زندان رفته اش بگیر تا
زندان نرفته و زندان ندیده ، همگی
اعتراف می کنند که مبارزه مبتذل شده است و هر چه رادیکال تر ، افراطی تر ،
به همان اندازه مبتذل تر ، غیر انسانی تر ، من نمی دانم چیه این بمیر ، بمیران ،
بکش یا کشته شو ؟
این جفنگیات را چه کسی ، شعار مبارزه
می کند ؟ مبارزه برای زیستن انسان است ، برای آسودگی انسان است .
مردن ، پایان نمایشنامه است !
@navidazerbaijan
🔴سنگ بزرگ علامت نزدن است !
🖌عیسی نظری
🔹امروز ها عده ای از رئیس جمهوری تقاضای انجام کار هائی را دارند ،
تاریخ ملل ایران ، همواره یک نشان بزرگ
دارد ، الرئیس یا شاهنشاه و یا رئیس جمهور فرقی ندارد ، سنگی که بر می دارد ، چه اندازه است ؟ بزرگ است یا
کوچک ؟
سنگ های کوچک کاربردی هستند ، اما سنگ های بزرگ فقط نمایشی هستند و به
درد کار و زندگی نمی خورند !
تمام کسانی که تا امروز ، نتوانستند ، کاری انجام دهند ، سنگ های بزرگ بر
داشته بودند .
خرابی بصره در طول یکصد سال گذشته
و با از بین بردن ملل ممالک محروسه رقم
خورده است ، برای تنظیم مجدد آن سالیان وقت لازم است ، اما یک خط نوشتن به وزیر کشور ، که اوهو ! به مامورین زیر نظر خودت بگو :
کشتن شهروندان ممنوع و قدغن است ،
کشیدن زنان و دختران در کف خیابان ها
امری مستهجن و بی شرمانه است ، برازنده حکومت و دولت ما نیست !
🔹کسی که به انسان آزادی نمی دهد ، نمی تواند ، نان بدهد !
دولتی که نتواند ، آزادی مطبوعات را تحمل کند ، نمی تواند با فساد و رانت
مبارزه کند !
تا دیروز همه چیز رانت بود و امروز نیز
رانت است ، به چه چیزی باید امیدوار
بود ؟
در یک صد سال گذشته ، شوونیسم پهلوی
از استان اول ممالک محروسه ، توانسته
استان سی و اندی بسازد ، برای اجرای
عدالت از آزادی پیرامون حرف بزنید ،
دستورات یک سطری و ساده و روان
بنویسید و به وزرا ارسال کنید !
به وزارت آموزش و پرورش خود بنویسید ، که درس دادن و علم آموزی
وظیفه معلم و اموزش و پرورش است ،
به معلمان روستائی بنویسید که کتک زدن
دانش آموز ، بدترین نوع شکنجه است !
🔹اگر نتوانیم جلوی کتک زدن دانش آموز را بگیریم ، نمی توان جلو ی شکنجه در زندان را گرفت !
اگر نتوانی به زبان ملت تورک احترام بگذاری ، خیلی دور نخواهد بود که ملت تورک و سایر پیرامونیان به زبان فارسی
ات بی احترامی خواهند کرد !
این حکم روزگار است ، به پدرم فحش
بدهی به پدرت فحش می دهم ، این
آمد کار است .
🔹روزی مردی که به پرداخت جریمه محکوم شده بود ، با دادو فریاد به دادگاه
آمد !
گفتم : عموجان لازم نیست ، فحش بدهی ، هر حرفی داری بگو ، ولی چرا
فحاشی می کنی ؟
گفت : من کی فحش دادم ؟
گفتم : به زبان فحش ندادی ، خدائی !
ولی توی دل ات هم فحش نده !
گفت :
تو از کجا میدانی که من توی دل ام فحش می دهم ؟ ؟
گفتم : از خودم می دانم ، از اول صبح
تا الان یک ریز من توی دلم به تو فحش
می دهم !
میدانم تو هم مثل من ، توی دل ات
به من فحش می دهی !
هم ترازی حقوق نیست که خرج بردارد ،
به هر زبان با مردم حرف بزنی با همان
زبان تحویل می گیری !
مسخره کنی ، مسخره ات می کنند ،
بکشی ، می کشندت !
ناز کنی ، نازت می کنند ، عشق بورزی ،
برایت عشق می ورزند !
🔹اگر مردم به دو جناح حاکم چهل و اند
ساله بی اعتماد هستند ، چون انها هم
به مردم اعتقادی ندارند !
اگر دولت از شرق آویزان شده ، مردم
نیز به غرب روی می اورند !
اینها تماما احکام روزگار است .
@navidazerbaijan
🔴گدار سومی دیدار یاره !
🖌عیسی نظری
🔹روز جمعه برای دیدار وزیر بود ، نوری !
چند تا گردنه بود ،ایکاش همه می توانستند ، از انها عبور کنند !
سختی برای انسان نوعی ساختن پولاد
آبدیده است .
جمعه دعوت بودیم برای دیدار وزیر ،
میگن حسنی به مکتب نمی رفت ، وقتی
میرفت ، جمعه می رفت !
از دوستان شعبده باز اهل راز ، پشت تریبون رفت و خواسته های خود و خودی ها را از روی کاغذی بلند بالا قرائت
فرمود ، در این گدار، رفقای اهل راز ،
نوک بینی خود را می بینند !
از دیدن پرسپکتیو منظره همواره عاجز
بوده اند !
برای همین وقتی دانشجوی دانشگاه آزادش ، می خواهد ، پز خبرنگاری
افتخاری بدهد ، از دکتر پزشکیان دستخط می خواهد که ،
راد فر و توحید ملک زاده و ملا محمدی و
عیسی نظری را به استانداری راه ندهند !
همواره گفته ام ، این اهالی راز ، در طول
تاریخ برای خودشان هیچ کاری انجام
نداده اند ، یا مزدورانی به نیابت از
تروریسم و یا همان ها به تقاضای رئیس
ایل قاچاقچی ها و یا در نهایت دهان روسای ایل عشیرتی می شوند .
در این گدار هم سپهر دین و دنیا گریزی زد ، به صحرای کربلای ایران ( اورمو گولو) و فرمود ، زمزمه می شود که آب
زیادی به دریاچه ریخته خواهد شد !
که یعنی کشاورزان ضرر و زیان خواهند
کرد .
🔹رفیق اهل راز !
اولا کی خواب دیده که ما خیر باشد ، نگفتیم !
ثانیا اگر هم به دریا آب ندهند و دریا از
تشنگی بمیرد ، دیگر کشاورزی نمی ماند ،
که سود بکند و یا ضرر ؟
با مرگ دریا اصولا محل به کویر لوت
تبدیل می شود !
در گدار های قبلی هم بار ها تاکید کردیم ،
که جناب استاندار رئیس احیا ی دریاچه ،
مردم را سر در گم نکنید !
آب موجود ما باید به سه بخش متناسب
انسان ( اب شرب ) گیاه ( آب کشاورزی )
و سهم دریاچه ( اورمو گولو ) تقسیم و
پخش شود .
ظاهرا اقدامات ستاد احیا به دل اهل راز
چسبیده بود که تقاضا میکرد ، باز به همانها سپرده شود و ستاد تغییر نکند !
بگذریم اگر سخنان منطقی جناب راد فر
نبود ، هر لحظه ممکن بود ، سر و صدائی
بلند شود !
بگذریم ....
🔹الان نیز انگشت حیرت به دهان هستم ، درست که وزیر برای دیدار ستاد های مرکزی استان آذربایجان غربی آمده بود ،
ولی باری به هر جهت محل استانداری
بود و حضور حداقل ، اگر هم خود استاندار نباشد ، معاونی و یا مدیرکلی
از استانداری بوده باشد ، به هر حال
عضوی از کابینه وفاق میهمان بود !
گدار ها یک به یک فتح می شوند ،
در هر گداری برخی نومید و مایوس
می شوند ، ولی آینده بهتر از گذشته
است .
اشتباه در حصر شدگان این بود که
در حال و هوای گذشته طلائی بودند ،
هیچ گذشته ای طلائی نیست ، آینده
بار دار عصر آزادی است ، تا تولد او
گدارها خواهیم دید ، گدار سومی دیدار
یاره !
همه دردُم ، گل زردُم ، زجفایت شکوه
نکردُم ....
گدار اولی جان جان ، نقش و نگاره
گدار دومی مخمل بپوشم
گدار سومی دیدار یاره !
هنوز هم این سرود گروه کوهنوردی ،
همواره در گوش ام طنین می اندازد ،
مثل دیروز بود ، پنجاه سال پیش !
گدار سومی دیدار یاره !
@navidazerbaijan
🔴درد دل با که توان گفت ،نگار !
🖌عیسی نظری
🔹من در اصل هفتاد سال دارم ،
فکر نمی کردم ، اینقدر پوست کلفت باشم آدمی که پدرش در بیست ودو سالگی بمیرد ، انتظار داشتم منهم
در پنجاه ویا شصت سالگی بمیرم !
فعلا مانده ام. به دکتر شریعتی گفته بودند ماشاءالله چقدر می نویسید ، نمی رسیم بخوانیم !گفته بود :
وقت ! می ترسم بمیرم و حرف هایم نگفته بماند !
منهم می ترسم که بمیرم و این تلاش چندین ده ساله به هدر برود !
دانش آموز که بودم ، سیکل اول را تمام
کردم و خواستم وارد رشته تجربی بشوم
می خواستم ، پزشک بشوم ، از لباس های
تروتمیز آنها خوشم می آمد ، فکر می کردم ، دختر ها بیشتر از طبیب ها خوششان می آید ، چه میدونم ، فکر می کردم یک طرف عشق و عاشقی باید طبیب باشد ، وقتی خودم طبیب نبودم
عاشق خانم دکتر ها می شدم !
به دبیرستان فردوسی خیابان دانش رفتم ، شیک پوشی دم درب آهنی و بزرگ
مدرسه ایستاده بود ، وقتی مرا دید ، گفت : کجا ؟
گفتم برای ثبت نام آمده ام !
گفت : خانه تان کجاست ؟
گفتم : خیابان شاهپور !
پرسید : پدرت چکاره است ؟
گفتم : پدرم مرده آقا !
گفت : کدام دبیرستان سیکل را تمام کردی ؟
گفتم : امیر کبیر
گفت خانه شما دور است ، برو به همان
دبیر ستان !
به دبیرستان رضا شاه کبیر رفتم ، دم درب کسی جلویم را نگرفت ، وارد دفتری
شدم که همه آنجا بودند !
مدیر و یا ناظم انجا مرا ورانداز کرد و
پرسید :
خانه تان کجاست ؟
جواب دادم !
پرسید : پدرت چکاره است ؟
گفتم که مرده ، پدر ندارم
باز پرسید : تا الان کدام دبیرستان می
خواندی ؟
جواب دادم : امیر کبیر
همه خندیدند. تا به امروز هم ، نفهمیدم
چرا ؟
گفت : برو مدرسه خودت !
گفتم : ولی من رشته ادبی نمی خواهم ،
رشته تجربی می خواهم !
ناظم پا شد و در حالیکه مرا به بیرون
هدایت میکرد گفت :
یا برو به مدرسه خودت و یا اگر رشته
تجربی می خواهی ، برو این پشت مدرسه هدایت است بغل مسجد لطفعلیخان ! برو بینم بابا !
به مدرسه هدایت رفتم ،مدیر اش
آدم مودبی بود ، منو پیش خودش نشاند .و همان سوال ها را کرد ، منهم جواب دادم ، همانطور که به قبلی ها گفته بودم .دستی به شانه ام زد و گفت :
پسرم ببین چه می گم ،قدر تو دبیرستان
خودت است !
گفتم : اما من رشته تجربی می خواهم
من می خواهم طبیب بشوم !
گفت : پسرم ما در اینجا با پول درس
می دهیم ،تو باید به مدرسه خودت بروی !
🔹اگر در رشته دبیرستان خودت اول بشوی و بتونی به دانشکده حقوق دانشگاه تهران بروی ، انگار طبیب شدی ! حتی بهتر از انها ،هر رشته ای میخوانی ،
باید در اون رشته سر باشی و الا چندان
فرقی ندارند .به اصرار یک چائی داد و مرا راهی دبیرستان امیر کبیر کرد ، هرچه بادا باد
رفتم برای سیکل دوم هم آنجا ثبت نام
کردم .سه سال امیر کبیر برایم یک نعمت نهان بود.انشا های خوب می نوشتم ، چاقیبدن خودم را از بین برده بودم ، عضو دانش آموز شورای اجتماعی دبیرستان بودم !
همیشه نفر اول اعزام به رادیو و تلویزیون برای مسابقات و نشریه نویسی
بودم ، شعر خوانی ، دیکلمه ، هر هفته
برای دانش آموزان امیر کبیر سخنرانی
می کردم ،روز های مخصوص استاندار ،
فرماندار ، مدیران کل به مدرسه دعوت
می شدند و من ان روز شاهکار می کردم . شاهکار به معنی درست کلمه از
شاه حرف می زدم و از جوانان که با
یاری هم ،دنیا را ،فتح می کردیم !
🔹خانم سری مدیر کل آموزش و پرورش
کیف میکرد و برایم آفرین می گفت .
یک روز دبیر تعلیمات دینی ،وقتی از
سن پایین آمدم ، جلویم را گرفت و گفت :پسر اگر دوتا سخنرانی مثل اینو در
دانشگاه بکنی ، جای هویدا مال توست !
آدم وقتی از دست خانم سری جایزه
می گیرد. دیگر تعریف و تمجید ، معلم
دینی نمی چسبد !
از اینکه در مدرسه خودم ثبت نام کرده
بودم ، پشیمان نبودم !
همواره یک پایم از سایه سر معلم عربی
آقای جعفری ،همراه پنج یا شش نفر دیگر در حزب پان ایرانیست رضاییه
واقع در خیابان پهلوی ، پاساز بنائی بود .
یک پایم مسجد میرزا حسین آقا واقع در
نجارخانه بود ، یک پایم کوچه عرب باغی
دنبال عشق و یک پای ام نیز مغازه عمویم
و دنبال خرید پوست و پشم ،هر از گاهی
هم به مدارس دعوت می شدم !
من در آنچه می گفتم ، صادق بودم ، چه
آنروز که می خواستم با شاه ، دنیا را فتح کنم و چه آنروز که می خواستم
بنیان شاهنشاهی و سلطنت را نابود کنم !
و چه امروز که می خواهم تمامی ملل
ایران به صورتی برابر باهم زندگی کنند .
این ستم بدین سان نمی ماند ، چه یک روز و چه صد سال. پایان ستم مضمحل
شدن است و این اضمحلال می تواند ،
هر دولت و حکومت و هر ملتی را به طرفِ نیست شدن ببرد !
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۷ )
دیدار با پزشکیان ( به شکل رئالیسم جادوئی)
🖌عیسی نظری
🔸هنوز خسته بودم ، تازه از خواب برخاسته بودم که تلفن زنگ زد ، گوشی
را برداشتم ، آقای شافعی بود ، بعد
سلام و علیک گفت : در دفتر منتظر
تو هستم ، صمد اقا از تبریز و دوستان اش می آیند !
گفتم : برای چه ؟
گفت : نمی دانم ! گفتند ، نظری هم باشد ! استاد ما هستند !
این روز ها به زور جلوی چاق شدن خودم را می گیرم !
ولی با این تعریف ها ، آدم خودبه خود، چاق می شود !
رفتیم نهار مهمان آقای شافعی بودیم و
تا دل شب ، سخن از سلسله موی یار بود .
مهمانان برای مشورت و تعیین استاندار
آمده بودند !
من بدبین بودم و یا هستم ، گفتم :
من هرگز امیدم را به خودم و ملت تورک
ایران از دست نمی دهم ، ولی سال نیکو
از بهارش پیداست ، من به این اخوی
خودمان زیاد امیدوار نیستم !
گرچه من به هر مسئولی شش ماه فرصت
می دهم ، چه زاکانی و چه پزشکیان !
ولی سویون شریلتسی حکایت جوجه
آخرش خوش است که جوجه کباب می شود ، شاهنامه را اخر پاییز می شمارند !
دیگر شام نزدیک می شد ، که به خانه
باز گشتم و افتادم روی تخت خواب !
🔸باز تلفن زنگ زد ، زرینق زرینق
گوشی را برداشتم ، خواستم بگویم بنده
خدا اجازه بده نفسی بکشیم !
آنطرف تلفن با صدای دو رگه ای گفت :
جناب نظری ، خودتان هستید ؟
فهمیدم آقای به تمام معنی است !
گفتم : بفرمائید !
همیشه منتظر یک
چنین مشتری پر پولی بودم ، صدای اش
معلوم روی خط میلیاردی بود ، ده در صد
هم به من می رسید ، پایم را از زمین می کند و سوار قطر ایرویزی و یا ایران ایری
می شدم و اقل هندوستانی ، چینی ،
مالزیای دارای چهارده شاه و یک پادشاه را می دیدم !
صدای پشت خط با لحن نگاه عاقل اندر
سفیه گفت :
گفتم خودتی ؟ معطل نکن ، رئیس جمهور
پشت خط است !
زبانم بند آمد ، من می خواستم صدای
یار را از فاصله هزار کیلومتری از تلویزیون بشنوم ، یار بی گدار به آب
زده وبه کلبه محزون من بیچاره و یار
ندیده ،مهمان شده است !
لابد فهمیده از لج مسئول صدای و سیمای آذربایجان شرقی اصلا تلویزیون
ایران را نگاه نمی کنم ، یارو هنوز نفهمیده ، آتش سوزی فارسی و یانماخ
یا یانقین تورکی است و ربطی به باکو و
استانبول ندارد ، این نفهم ها سر هیچ و پوچ می توانند ، جنگ دو کشور را
بیافروزند !
( مانقورد کوپک اوشاغی )
🔸گفتم : ببخشید این مسئولان محلی حواس برای آدم نمی گذارند !
بله خودم هستم !
طنزی هم بکار بردم ، عیسای بدون حواری !
زیر لبی یک نجوائی کرد ، نفهمیدم چه
گفت !
فقط شنیدم رئیس جمهور فرمود :
چرا بدون حواری ؟
عزیزم اینقدر نومید و مایوس نشو !
گفتم : اختیار دارید جناب دکتر ، من
با وجود شما اصلا نومید نمی شوم !
تو نقطه امید ما هستی ، چرا باید
نومید بشوم ؟
جناب رییس جمهور فرمود :
لالائی بلدی ، چرا خوابت نمی بره ؟
گفتم :
جناب پزشکیان من تا شهر و روستاهای
دور و نزدیک برای تبلیغ تو رفتم ، خواهرت شاهد است ، در چندین سخنرانی من ، ایشان هم حضور داشت ،
به خدا ، حاسدان منفور ، غلط گزارش
داده اند !
به نظرم کمی آرام شد و با لحن ملایمی
فرمود :
پس چیه این ، شش ماه و زاکانی و من !
سریع گفتم :
قربان برای آرام کردن دل ملل ایران ،
خیلی دلسوخته اند !
باز با عصبانیت داد زد :
این ملل ، من رئیس شان هستم یا تو ؟
گفتم : معلوم است ، شما رئیس ملل و ما
هستید !
بیشتر داد زد :
پس اگر یکدفعه دیگر ، بشنوم ، تهدید
کردی مرا و یا مسئول محلی مرا ، می آیم
گوش ات را می گیرم و از همان ستون های دادگستری ارومیه ، آویزانت می کنم !
ای بابا ، چه فکر می کردیم ، چی شد !
البته توی دل خودم گفتم ، نشنید ولی
باز کفری شد و گفت :
شیر فهم شد ؟
🔸گفتم : آقای من ، یواش برو ، چرا منو
گیر انداختی ، برو جلوی مامورین گشت ات را بگیر ! برو مسئولین خرابی بصره
را پیدا کن !
مرد برو رانت خواران از بودجه خودت
را بازخواست کن ، گیر دادی به یک
شهروند نجیب قانونی و مدنی !
برو یقه کسانی را بگیر که تحت لوای
امپریالیسم نظم جهانی اورمیه را
ارومیه می گویند و می نویسند !
برو یقه کسانی را بگیر که یکصد سال
است ، با انکار هویت ما ، نسل کشی
راه انداخته اند !
برو یقه .......
عیسی ، عیسی ، با کی دعوا می کنی ؟
نه خودت می خوابی و نه می گذاری ما
بخوابیم ، رئیس کیه ؟
زن ام بود ، ایکاش زودتر بیدارم می کرد ! عجب خواب بد شگونی بود !
دیگه به جلسات نمی روم تا شش ماه !
@navidazerbaijan
🔴رئیس جمهور شدن مغول ها
و کاکا سیاه ها !
🖌عیسی نظری
▪️ما پیروز شدیم و این پیروزی ربطی به موفق بودن و یا نبودن پزشکیان ندارد !
سالی که نکوست ، از بهارش پیداست !
اما تا همین مرحله پیرامون یعنی ملل
ایران ( وبه قول ایرانشهری ها اقوام
درجه یک و درجات ثانوی ) پیروز
شده اند !
تا همین چند ماه قبل امثال دشتبانی
که هوار می زدند تا نگذراند پزشکیان
مغول نماینده مجلس شود و پشت
تریبون داد می زد که تشکیل نمایندگان
تورک ممکن است به رئیس جمهور شدن پزشکیان بیانجامد ، امروز بینی خود را
به ماتحت پرزیدنت چسبانده تا اگر احتمالا بادی از آن ما تحت مبارک خارج
شود ، او اولین کسی باشد ، که گوارای
وجود بگوید !
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو !
نژاد خالص اریائی اینک دنبال عطسه
نژاد مغول است که آن را بر صورت بمالد که شاید فیضی هم او از وجود مبارک
ببرد !
▪️و این تاریخ است ، روزگاری که سفید
پوستان آمریکا ، حاضر نبودند با کاکا سیاه ها در یک اتوبوس بنشینند !
در یک رستوران غذا بخورند ، الان
همون کاکا سیاه ها رئیس جمهور کشور
هستند !
این تاریخ است که زمانی در افریقای
جنوبی ، سیاه پوست خوب یک سیاه
پوست مرده بود !
اینک جبر روزگار سیاه پوستان را رئیس
جمهور و آقای سفید های از خود راضی
نموده است !
▪️اصلاح طلبان ایرانشهری که روزگاری تحمل شنیدن نام پزشکیان و یا تورکان
را نداشتند ، امروز در ورودی آن تورک
( به زعم انها مغول ) برای قاپیدن یک
لقمه ، پس مانده انتصابات او صف
کشیده اند ! و دم می جنبانند !
این پیروزی ، این فتح الفتوح برای ما
کفایت می کند !
کار پزشکیان به ما مربوط نیست ، اگر
برای ملت کار بکند ، تشویق می کنیم ،
دست می زنیم و اگر دنباله رو مزدور های
نظم جهانی آمریکائی باشد ، برایش
توف می اندازیم ،
▪️شخصیت ها ی ما اگر
تابع اصول هویت طلبی باشند ، برای
ما ارزش دارند و الا کسانی که هنوز از
فهم اتهامات ایران شهری ها به خودشان
بی خبرند و خود تابع انها هستند ، برای
ما چندان ارزشی ندارند !
وقتی اوبامای سیاه آفریقائی ( کاکاسیاه)
لیدر آمریکائی ها ( کوکلس کلان ها )
شدند ، سیاه ها پیروز میدان امریکا هستند !
ما تورکان نیز در میدان ، توانستیم بر
سفید پوستان مرکز گرا ، پیروز شویم
همان گونه که سیاه های آفریقای جنوبی وسیاه های امریکا بر سفید پوستان غلبه
کردند !
بابا لی ها فقط ملت ها را مظلوم نکنید ،
که روزی جهان به انها می رسد ، اگر دیروز ملت فاشیست آلمان ، یهود آزاری
نمی کرد ، امروز یهودیان ،افسار تمامی
اروپا و امریکا را به دست نمی گرفتند !
ستم ، زشت و ناپسند است و ستم ملی
زشت تر و ستم مضاعف است !
@navidazerbaijan
🔴 ن والقلم و ما یسطرون
سوگندِ خدا بر قلم وآن چه نگارد
« تقدیم به محضر یکایک خبرنگاران دردآشنا وخستگی ناپذیر »
🖌دکتر پرویز محمدی
روزنامه نگار و استاد دانشگاه
▪️بی شک در هر عصری ودر هر دیاری که قدرت شیفتگان و دنیا فریفتگان،بانهایت قساوت وسنگدلی حرمت و کرامت انسان را درمسلخ خودشیفتگی ومذبح فزون خواهی ذبح نموده اند، وظیفه ی نویسندگان ورسالت اهل قلم بسی سنگین وسنگین تر شده است.
آن گاه که اهل قلم توانسته اند رسالت واقعی ونقش اساسی خود را به درستی ایفا نمایند ،جایگاهی مناسب ومکانتی شایسته و وزانتی بایسته دربین مردم ودر کنج دل های مخاطبان یافته اند ، ولی هرگاه به عنوان بلند گوی جریانات ،گروه ها وجناح های خاصی توسن قلم را در پهنه ی رذالت به گردش درآورده اند وبه جای ادای وظیفه ی خطیر خویش به مداحی . قداحی ، هتاکی ومداهنه پرداخته اند و با غرض ورزی و حب و بغض و حمیت غافلانه و عصبیت جاهلانه ،ابلق لنگ فرصت طلبی را درسنگلاخ سرگشتگی به تاخت درآورده اند ،سرانجامی جز انفعال و انزوا،ندامت و گم بودگی در وادی غبارآلود غفلت و پیوستن به خیل فراموش شدگان در درازنای زمان نداشته اند.
▪️پرواضح است که حقیقت گریزی و واقعیت ستیزی به منزله ی پرتاپ تیر در هزارتوی ظلمات است و با حرفه ی شریف و رسالت والای نویسندگی،شاعری و خبرنگاری همخوانی ندارد.
جای آن است که خبرنگاران به عنوان امانتداران گوهر شریف قلم ، منادی حق و فریادگر حقیقت باشند وهماره خروش آزادی ،ندای عدالت جویی و پژواک حق پویی ازنای زخمی و حنجره ی آزرده ی قلم وزین این عزیزان طنین افکن شود.
▪️امید آن که قلم مسئولیت شناس یکایک خبرنگاران ارجمند با عنایت به رسالت خطیر و بی بدیل خویش ،مسیر پویایی و پایایی و حرکت به سوی مانایی را ترسیم نماید وهر خبرنگاری با شناخت دقیق آسیب های برونی و درونی و تشخیص کاستی ها و آراستگی ها درجهت تقویت توانمندی ها و گسترش فضیلت ها و بسط زیبایی ها تلاش نموده و امید آفرینی را به جای خواندن آیه ی یأس و نومیدی مدنظر قراردهد وهماره حق باوری وحقیقت یاوری را درعمق جانِ جانِ خویشتن متمکن سازد.
▪️به سهم خویش روز خبرنگار را محضر خبرنگاران عزیز تبریک عرض می نمایم. توفیق واستمرار سرفرازی اهل قلم وخبرنگاران شریف ورسالت شناس آرزوی قلبی بنده است.
«واردیر اورکده مین یارا،
کؤنلومو درد یارا-یارا
گؤسته ریرم قانان یارا،
بیلسین آخان بوقان نه دیر؟
گول چوخ عزیزدی بولبوله ،
وئردی کؤنول گؤزل گوله
بولبول اودور گلیب دیله ،
گول یارانیب تیکان نه دیر؟
جان نه گؤزل قانادچالیر،
یئددی گؤیو بوتون آلیر،
عرشده یئر سالیر قالیر ،
بوندان اوجا مکان نه دیر؟
@navidazerbaijan
🔴 جناب پزشکیان !
ترسو باش ، تنبل باش !جنگ نکن !
🖌عیسی نظری
▪️ما که هفت تیر می بستیم ، می دانستیم عمرمان به سه سال تقلیل می یابد !
آن را می پذیرفتیم ، در اوایل سال های
۵۶-۵۷ که من به این نوع مبارزه سرباز و
پاسبان کشی مشکوک شده بودم به نزد
یکی از دوستان اورموی در کوی دانشگاه
رفتم ، صبح بود ، از دیدن فیلم (( سان
میکله یک خروس داشت )) می آمدم ،
دوستم دست هایش را پانسمان کرده بود ، پرسیدم :
چی شده ؟
دست های خود را با داغ کردن سوزانده بود ، ببیند ، آیا توان تحمل شکنجه های
ساواک را در سوزاندن با منقل برقی
می تواند ، تحمل کند و اسم رفقای خود را لو ندهد !
گفتم : فکر نمی کنی ، راه و روش ما غلط
است ؟
گفت : ببین عیسی ، از نظر سن و سال
کوچکتر از من هستی ، ولی در عمل و
سابقه لیدر ما هستی ! فقط فراموش نکن
اگر جلوی من باشی و مانع ، می زنمت !
گفتم : منظور من این است که بخشی هم
به سازندگی بپردازند ، فردای پیروزی
به طرح و برنامه نیاز هست !
زهر خندی زد و گفت :
عیسی جان ! کار ما تخریب است ، بر باد
دادن بنیان های ستم شاهی ، بعد از
پیروزی ، کسانیکه الان بغل فاحشه های
غرب خوابیده اند ، می آیند و درست
می کنند !
▪️غرض از این خاطره ها این است که شهید اسماعیل هنیه با آگاهی به این
راه قدم گذاشته بود ، او را هم نمی
کشتند ، او یکی دیگر را می کشت ،
هیچکس نمی تواند از جنگ بین یک چریک و یک دولت ، ملتی را آلوده این
جنگ بکند !
جنگ اصلی برای زمین و اصولا ما بین
اعراب و اسرائیل بود !
کاتولیک تر از پاپ شدن ، معنی ندارد !
اسرائیل آنچنان فجایعی را آفریده که
دفاع از آن نمی تواند ، عمل انسانی نام
داشته باشد و اگر کار های رادیکالی
حماس نبود ، می توانست دنیا را علیه
صهیونیست ها بشوراند !
▪️اما الان جنگ چریکی حماس و کشتار غیر انسانی اسرائیل ، مسئله فلسطین است که بخش اعظم آن سازمان آزادی بخش فلسطین و سایر اعراب منطقه است !
ما از جنگ رهائی بخش فلسطین حمایت
می کنیم ، همین !
دیگر به جای چریک ها وارد جنگ نمی شویم ، برای اینکه ما چریک نیستیم ،
دولت هستیم
برای اینکه جنگ چریکی لوازمات خود را
دارد !
الان امپریالیسم به دست شاخک های خود ، از جمله نتانیاهو ، می خواهد به هر شکلی ، دولت ایران را وارد جنگی
خانمانسوز نماید !
▪️جناب پزشکیان !
اولا - جنگ چریکی حماس و فلسطین ،
جنگ مستقیم ما نیست !
دوما - اوایل انقلاب نیست ، اگر بخواهی
خدای نکرده وارد یک جنگ بین المللی
شوی ، کسی دنبالت نمی آید !
سوما - کلاس خودت را به یاد آور !
کسانیکه در کلاس ترسو بودن ، نه زیرک
و نه زیاد تنبل ، اوسط ها نه لوطی شدند
و نه گوزن های مسعود کیمیائی ، نه
چریک شدند و نه مامور ساواک و یا امپریالیسم !
▪️جناب ! موفق های کلاس همان ترسو ها هستند ، از ترس ، هرویین و تریاک سهل است ، حتی سیگار هم نکشیدند !
الان تر گل و ور گل ، یا تجارت می کنند و
یا مامور دولت شما هستند !
هر کس پیشنهاد جنگ داد ، بگو :
بابالی اشتباه امدی ، قدس اون طرف
ها ست ! من دلاور نیستم ، ترسو هستم
از نوع ایرانی !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۶ )
فرار به رضائیه ( ادامه خاطره ۲۹۵ )
🖌عیسی نظری
🔸لا لا باجی دیگر گریه میکرد ، التماس
میکرد ، باور می کردم که به خاطر من
چنین می کند !
بادستهایش شانه های مرا گرفت و داد زد :
وادارم نکن برای زدن ات ، دستهایم را
مشت کنم !
خنده ام گرفت و گفتم :
تو ؟ از زدن من چه سود می بری ؟
زهر خندی زد و گفت :
کی دنبال سود است ، حالا که می توانم
نوه مادر بزرگ را بزنم ، کیف می کنم !
پسر تو باید همین امروز فرار کنی ،
هنوز هم ابهت مادر بزرگ کار می کند ،
هنوز کسی از وضعیت آگاهی ندارد .
عصبی شده بودم ، نزدیک ترین دوست
مادر بزرگ او را ستمکار می نامید !
گفتم :
او عدالت مطلق بود !
گفت : آری برای تو چنان بود ، اما اگر کارگری لحظه ای کار را تعطیل و یا زنی
حین کار به بچه اش شیر می داد ،
طومار زندگی انها را بر باد می داد !
عزیز تو باید در این تبعید گاه ، تاوان
سختی بدهی !
با عصبانیت گفتم :
اگر پدرم تصادف نکرده و این گرگ ها او را از من گرفته اند
امان نداد ، جمله ام را تمام کنم و گفت :
عزیزم ، گرگ ها هم وقتی بترسند ، مثل
روباه فرار می کنند ، تنها مادر بزرگ
می توانست ، چنان حکمی بدهد !
با نومیدی و یاس گفتم :
اما اون پسرش بود
لالا باجی آهی کشید و گفت :
واین سخت ترین حکم دوران است ،
و تا انقراض عالم کسی نمی تواند ، تاوان انرا پس بدهد !
🔸حتی مادر بزرگ هم زیر سنگینی ان در هم کوبیده شد !
عیسی تو را خدا ، هر چقدر دیر بکنی ،
زمان علیه تو کار می کند !
ببین ! ورای این کوه ها ، پشت قالا داغی
جهانی وجود دارد ، تو را می طلبد !
یک روز و یک شب سختی دارد ، پسین
فردا در آنجا خواهی بود ، مادرت ، خواهرت ، عموهایت ، دایی ها یت ، پسر
تو این نعمت ها را با یک جسد برابر میدانی ؟
منهم گریه را سر دادم و گفتم :
لالا باجی من بخواهم هم ، نمی توانم
فرار کنم !
من می ترسم ، از در ودشت و مار و سوسمار ، از تاریکی می ترسم ، از
گرگ ها ، حتی از سگ ها می ترسم !
لا لا باجی با عصبانیت غرید :
ده سال تمام شیره جان مادر بزرگ را
مکیدی ! این توان باید در تو باشد ،
ببین تا رضائیه ، مادر بزرگ پا به پای تو
می آید ، سایه به سایه ، تنهایت نمی گذارد ، کمک ات می کند !
با ناباوری گفتم :
او که به فرزند خود کمک نکرد !
لالا باجی با عجله جواب داد :
اما به تو کمک می کند ، اون مسئله فرق
می کرد ، وقتی بزرگ شدی ، برایت
مهمان می آیم و یا تو می آئی ، اونوقت
ریز به ریز موضوع را می گویم !
الان دیر می شود ، افتاب لب بام است ،
پسرم تا می توانی بدو ، یک شب و یک
روز می دوی و بعد تو هستی و بهشت
خدا ، فرار کن ، عزیزم ! مرا رو سفید کن !
🔸و من ! مسیح بی حواری ، فرار کردم !
از مدرسه ایرانشهر که گذشتم ، مردم
روستا به دنبالم افتادند ، از هیبت آن
مردم حتی سگ ها هم از دور پارس
میکردند ، اجنه فقط چشم شان معلوم
بود ، ولی در جای خود میخ شده بودند !
به ائو اوغلی رسیدم ، یک جوی آب خالی
بود ، داخل جوی پنهان شدم !
طلوع آفتاب ، با صدای زوزه اتوبوس
الهوردی شوفر از خواب بیدار شدم .
اطراف کسی نبود ، اتوبوس ناله کنان
به طرف من می آمد ، به جلوی ماشین
رفتم ، دست تکان دادم ، اتوبوس ایستاد ، الهوردی سریع پیش من امد،
و گفت :
عیسی تو اینجا چکار می کنی ؟
گریه امان نداد ولی گفتم :
آقا ! من به پیش مادرم می روم ، کسی
نمی تواند ، جلوی مرا بگیرد !
با عجله جواب داد :
هیچکس نمی تواند چنین کاری کند ، چرا
نماندی از روستا ، صبح سوار ماشین
بشوی ؟
گفتم : صبح مردم مانع می شدند ، شب هم تا اینجا دنبالم بودند ، رفتم داخل
جوی آب پنهان شدم !
الهوردی با تعجب نگاهم می کرد ،
گفت :
عیسی ؛ کسی دنبال تو نبوده ، کسی هم
دنبالت نیست ، همه روستا ده سال منتظر
این روز بودند که تو دنبال مادرت بروی !
گفتم :
عمو الهوردی اگر مردم دنبالم نبودند ،
من شب در این دشت و صحرا زهر ترک
می شدم !
شوفر خندید و گفت :
خیالات که همیشه بد نیست ، گاهی
مثل غیب به کمک ادم می آید !
در خوی پیاده شدم و عمو الهوردی مرا
تحویل یک اتوبوس خوی به رضاییه
داد ، و بدین گونه به درب خانه مادرم
رسیدم !
در را خواهرم باز کرد ، بزرگ شده بود !
گفتم :
شابان برای همیشه آمدم !
خندید و گفت :
عید یانه های من نصف شد !
هر دو خندیدیم !
@navidazerbaijan
🔴نقد نا پذیری و مقدس سازی !
🖌عیسی نظری
▪️امر نقد پذیری یک فرهنگ است ، یک فهم است ، داشتن جنبه و شعور است .
ربطی به مقام و منصب ندارد ، ربطی به
قدرت ندارد ، کسی که توان هضم نقد و
انتقاد را دارد ، کاندید استحکام خود است .
کسی که چنین توانی دارد ، معلوم است که امر نقد را فهمیده است .
نقد برای استحکام بخشیدن هر آن چیزی
است که از آن نقد می کنیم !
روزگاری نقد و انتقاد از اصول گرایان ممکن نبود ، با سر زمین خوردند و اصلاح
طلبان جای انها نشستند و به مرحله ای
رسیدند که نقد آنها نیز پر هزینه شد ،
انها نیز شکست را پذیرفتند .
این روز ها نقد و انتقاد از تورک های ایران بنظرم نا ممکن است ، لابد تورک ها
به تازگی مقدس شده اند !
من به عملی از یک تورک ایراد گرفته ام ،
که زمان قبل از قدرت رفیق جانجانی بودیم ، بعد از قدرت دیگر مرا نمی شناخت !
مردی از تبریز بپا خواسته که گویا من به
صورت تعمدی و زیر خاکی تورک ها را
کوبیده تا در مقابل ان فارس ها را رو
بیاورم !
معلوم است ، این بابا تبریزی اصلا از
نقد بی اطلاع است و فکر می کند که هر ایرادی به عمل
یک فرد تورک ، نابودی تمامی تورک های
عالم و حداقل ایران را به دنبال دارد !
یا تمامیت تورک ها مقدس شده اند و من
بی خبرم و یا این آقا فهمی از امر نقد
ندارد .
خیلی جالب است ، من ده ها مقاله علیه استاندار آذربایجان غربی نوشته ام ،
ایشان بعد از ان مقالات هم مرا دیده اند ،
و هم ساعت ها در یک اتاق و جلسه نشسته ایم ، یک جمله نه از انها حرفی
به میان آورده و نه اعتراضی کرده است !
ما عجب در باغ وحشی بسر می بریم !
▪️در مقاله ای نوشته ام با دکتر مبیًن گفتگو می کردیم ، گفتم در فلان کتاب در مورد جذامیان چنین نوشته است ، دکتر مبین فرمود ، کاملا درست است چون مکان مورد نظر هم جزو جامعه است ، اگر در جامعه اعتیاد ، ربا خواری ، تجاوز باشد ،
در انجا هم ممکن است ، چون جزئی از
جامعه است .
فردای ان روز خواننده ای مرا به شلاق
بسته بود ، تو با چه جرائتی به جذامیان
ایراد گرفتی ؟
گفتم : والله خبر نداشتم که اخیراً جذامیان هم مقدس شده اند !
در جوامع سنتی حرف روی حرف لوئی جرگه بزنی ، حرفی بر خلاف بزرگ خاندان بگوئی ، مرتدی !
بیچاره روزنامه نگاران ! از هیچ صنفی
و هیچ مردمی ، نمی توانی نقد کنی ،
بیکاره های همه کاره ، حی و حاضر ، در
تمام موارد ، دمار از روزگارت در می آورند !
هله این بیکاره های ، همه کاره اگر به
عضویت شورای شهر هم انتخاب شوند ،
مقاله و مطلب می نویسند ، که چرا نیرو های امنیتی ، فلانی را دستگیر و اعدام
نمی کنند ؟ چون اورمیه می نویسد !
عوض اینکه ارومیه بنویسد !
▪️ببینید ما چه می کشیم ، روشنفکر فارس اش ، بدون اسم و رسم کامل فقط با یک زد و مد و ند ، کتبا می نویسد ،
آرزوی رئیس جمهور شدن ، پزشکیان را
در رویا می بینید ، ولی ما مثل صاعقه
که در زنجان به سر ذوالفقاری ها ریختیم ، فردای انتخابات به سر شماها
می ریزیم !
تورک تبریزی هم می گوید ، تو با ایراد
به اردبیلی می خواهی فارس ها را
رو بیاری !
ستم بزرگ و کوچک ندارد ، یکی نان نمی یابد و دیگری نان دارد ، حین رفتن به
نانوائی یکی جلوی او را می گیرد و
میگوید به کجا می روی ؟
آنکه نان ندارد ، ناراحت است و کسی که
نمی تواند ، کراوات خود را با کت و شلوارش ست کند ، هم ناراحت است !
ستم بزرگ و کوچک ندارد !
وقتی مامورین فرعون بچه های تازه
متولد شده مردم را می کشند ، به
همان اندازه ناراحت کننده است ، که
مامورین ثبت احوال از دادن شناسنامه
به بچه های تازه متولد شده جلوگیری
می کنند !
وقتی بی نوموس های مربوطه به زنجان
برای قتل عام هجوم می برند ،
همان اندازه مردم را ناراحت می کنند که
آذریها ادعا می کنند ، هجوم خواهند آورد .
مملکت بی در و پیکر و در بی ارادگی
مطلق بسر می برد .
شروع به کار رئیس جمهور ، ممکن است
به این بی ارادگی خاتمه بدهد !
انشاءالله !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۳ )
پزشکان و انقلاب
🖌عیسی نظری
🔸من روزگاری دادیار دادسرای عمومی شهرستان اورمیه بودم ، رئیس دادگستری
تنها مرا به کمسیون های مختلف می فرستاد .
وقتی علت آنرا پرسیدم ، گفت :
تو تازه آمدی ، بعد از انقلاب ، قضات دیگر از قبل بودند ، ممکن است ، بحث طاغوتی - یاقوتی راه بیاندازند ، برای تو
نمی توانند ، ایرادی راجع به وابستگی
رژیم سابق پیدا کنند !
در آن زمان تقریبا با تمامی شغل ها ، ارتباط داشتم !
روزی به پزشکی گفتم :
عزیز ، شما که در بهترین خانه های خیابان دانشکده می نشینید ، بهترین
ماشین ها را سوار می شوید ، بهترین
باغ های امامزاده مال شماست ، با عرض
معذرت بهترین همسران را دارید ، بهترین
درآمد ها را دارید ، شما دیگه ، چه مرگتون است ، شما ها چرا دو قورت و نیمتان هنوز پا بر جا است ؟
گفت :
عیسی جان ، بهترین و بیشترین درآمد
را بر می داریم ، سوار بهترین ماشین
می شویم و می خواهیم برویم به بهترین
خانه تا بهترین همسر را بر داریم و به
بهترین باغ امامزاده برویم !
همینکه از خیابان کاشانی می پیچیم به
خیابان دانشکده ، به بهترین ماشین ایست می دهند ، اول زهر ترک می شویم
که برای دستگیری هجوم می آورند !
بعد دستور می دهند پیاده شو ، در صندوق عقب را باز کن !
در همین حال یکی هم داخل اتوموبیل
ضبط را وارسی می کند ، دنبال بهترین
نوار است !
زهر ترک که می شویم ، تمامی آن بهترین
ها تبدیل می شود به زهر مار ، تازه از
سین و جیم رها می شوی و اجازه عبور
می دهند ، ( با فرض پیدا نکردن بهترین
بید مشک ، زیر کاپوت ماشین )
که تازه یک نفس تازه می کشی و چند قدم رانندگی می کنی ، که جلوی موزه
عده ای دیگر که اینها ربطی به اون های
خیابان کاشانی ندارند ، این ها مربوط
به تشکیلات سومون آباد است !
اگر از دست اینها قسر در بروی ، دیگه
گروه پل قویون یک چیز دیگر است ،
هم به مسائل سیاسی و هم مسائل کردستان اضافه می شود و قس علی هذا
بازهم بگم ؟
گفتم : نه کافیه !
🔸گزارشی نوشتم و به دادستان شهر دادم ،نوشتم :
آقای دادستان ، ما پایه های حکومت هستیم ، به حکومت مربوط نیست که
کسی توی صندوق عقب اتوموبیل خود ،
چه چیزی قایم کرده است ، چه نواری
گوش می کند ، با چه کسی همراه است ،
از کجا می آید به کجا می رود !
برای ما مهم این است که کسی با اتوموبیل خود ، دیگری را زیر نگیرد ،
با سرعت مقرر براند ، از چراغ قرمز
رد نشود !
آقای دادستان !
برای ما باید مهم این باشد که کسی
خیابان را بهم نزند !
در خلوت خانه و باغ به ما مربوط نیست .
ما به تشکیلات شکلی وابسته هستیم ،
امر ماهوی مربوط به مردم است و نه
حکومت !
نه به خاطر این نامه ، شدت خشونت
مامورین به مردم ، منجر به فرمان
هشت ماده ای گردید !
تند روی موجب کند روی ثانوی است و
کند روی موجب تند روی است !
خیر الامور اوسط ها !
تند روی ها رای انتخابات نود و هشت
در صدی را به زیر پنجاه در صد به اعلام
خود حکومتی ها رسانده است !
@navidazerbaijan
🔴بازی دمکراسی
🖌عیسی نظری
🔸زندگی یک بازی است ، هر کس یک نقشی دارد .
نقش مهم نیست ، نحوه بازی کردن آن مهم است !
لابد یادتان می آید ، در فیلم گوزن ها
فنی زاده در یک نقش کوتاه آدم بیمار و
معتاد و ترسو ، بازی می کرد ، اما بازی او
درخشان بود ، در همه جا مورد تقدیر قرار گرفت .
روزی میشل اوباما با شوهر خود در یک
شهر کوچک و دورافتاده به یک رستوران
رفتند ، صاحب رستوران برای خوش آمد
گوئی به پیش آنها رفت و بعد از خوش
آمدگوئی ، به محل کار خود بازگشت ،
میشل به شوهر خود رئیس جمهور آمریکا
گفت :
این مرد را دیدی ؟ صاحب رستوران ، ما
دوران دبستان عاشق هم بودیم !
اوباما خندید و گفت :
اگر با من ازدواج نمی کردی ، الان این
رستوران مال تو بود !
میشل هم خندید و جواب داد :
اگر من با او ازدواج میکردم ، الان او رئیس جمهور امریکا بود و من باز هم
بانوی اول امریکا بودم !
بازی کردن یک چنین پروژه ای است که
در داخل یک پروسه طولانی شکل می گیرد .
فرض کنید ، اگر همه به این بازی آگاهی
می یافتند ، در پی چه نقشی نبودند ،
در پی اجرای خوب آن بودند !
مثلا من ، خطاب به شاه شاهان ، شاهنشاه آریامهر ، می گفتم :
آهای خره ، بیا سوارت بشوم ، منو یک دور بگردان !
و او می گفت :
اوهو ، خر خودتی ، بیا من سوارت بشوم
و تو شهروند بی ثمر ! به من سواری بده !
و این بازی ادامه داشت ، من می گفتم :
آهای رئیس و روسا تو هزار بار خری و
قاه قاه می خندید و می گفت :
بد بخت رعیت ، بد شگون شهروند ، تو
از خودت خبر نداری صد هزار مرتبه
خر تری !
و این بازی ادامه داشت .
🔸 بازی دمکراسی ، دیگر نه جنگی بود و نه انقلابی ، نه براندازی بود و نه سرکوب و کشتار یک بازی تمیز دمکراسی !
یک روز دوستی کنارم بود ، گفت :
عجب آدمی هستی ، اون جوان راننده
به تو فحش داد ، تو فقط گوش کردی !
چرا تو هم جواب اش را ندادی ؟
گفتم : خیال کردی ! او دیر مانده بود ،
من اول صبحی که از خانه بیرون می آمدم ، صد تا فحش بدتر را به او و امثال
او داده ام !
من بازی را بلد هستم !
بازی دمکراسی !
زندگی اینقدر آش دهن سوزی نیست ،
که به خاطر آن ، این بازی مدنی ، بازی
دمکراسی را به هم بزنیم !
🔸روزی فردی وارد دادگاه شد ، خیلی عصبی بود !
گفتم : عمو اگر حرفی داری ، بگو !
لازم نیست اینهمه فحش بدهی !
گفت : من کی فحش دادم ؟
گفتم : به زبان فحشی ندادی ، در دل ات
هم فحش نده !
خندید ، ارام شد و نشست و گفت :
جناب رئیس ، ؟از کجا فهمیدی که در
دلم فحش می دهم ؟
گفتم : خوب از خودم می فهمم ، من هزار تُن فحش ، تو را ندیده نثار کرده ام !
خندید ، بعد هر وقت دل اش می گرفت ،
سراغ من می آمد ، حالا هم دوستی داریم .
پسر دختر خواهرم در خارج زندگی می کند ، دختر خواهرم گفت :
دائی ، پسر من فقط تو را دوست دارد .
گفتم : نپرسیدی چرا ؟
گفت : پرسیدم ، گفت دائی تو خیلی
راحت فحش می دهد !
بابا جان در دنیای مدرن و حتی پست مدرن ، روسا و حتی رئیس و روسا
خدمتگذار مردم هستند ، مردم هم ولی
نعمت آنها ، یعنی شاهان نوکر هستند و
رعیت تبدیل شده به ناصرالدین شاه ، کی دیدید که ناصر الدین شاه به نوکر خود فحش بدهد و نوکر شکرگذار نباشد ؟
این یک بازی دمکراسی است .
قبل از این مقاله یک مطلبی راجع به
ظریف نوشتم و یک هزار تن فحش
برایش ردیف کردم ولی بعد ، آن مطلب
را کنار گذاشتم ، هر رئیسی شش ماه
وقت دارد ، هرکس شش ماه اوانس دارد ، آن مطلب را کنار گذاشتم تا شش
ماه دیگر
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۳۰۱ )
رضائیه بهشت من ، پاریس ایران
🖌عیسی نظری
🔹در خانه را خواهرم باز کرد ، گفتم :
شابان برای همیشه آمدم !
خندید و گفت : عیدی های من نصف شد !
به خانه وارد شدم ، مادرم در گوشه ای از
اتاق نشیمن ایستاده و به زمین زل زده بود .
من نیز وارد اتاق شدم ودم در ایستادم و به زمین زل زدم !
مثل دو بیگانه بودیم که در اتاق مسافرخانه ای به هم رسیده بودیم ،
نه مثل فیلم های هندی به سوی هم آمدیم ونه مثل فیلم های فارسی همدیگر را بغل کردیم ، لحظات به کندی می گذشت ،
نزدیکی های ظهر بود ، حاج عمویم به
خانه آمد ، مرا بغل کرد و بوسید و
گفت : خوب کردی آمدی ! خوش امدی .
تا تابستان آن سال خوردم و خوابیدم !
تابستان به مدرسه محمد رضا شاه پهلوی در میدان میوه قدیم شهر رفتم ، ثبت نام
نکردند . گفتند باید کارنامه سال های قبل را بیاوری !
دو برادر اهل شهر شاهپور مدارک مدرسه
را همراه خود به شهر شان برده بودند !
به شاهپور رفتم و گشتم و خانه اقای
اسدی ها را پیدا کردم .
وقتی آقای اسدی کوچک معلم مرا دید ،
خوشحال شد و به داخل خانه دعوت کرد .
وارد دالانی شدم و بعد حیاط وسیعی
بود ، آقای اسدی بزرگ ، مدیر هم بود ،
زن ها و بچه ها هم بودند ، لابد خانواده شان بودند ، همگی روی تختی چهارگوش
و بزرگ نشسته بودند ، در حیاط انواع
درختان میوه ما را احاطه کرده بود .
گفتم : من باید برگردم رضاییه ، کارنامه
های سال های قبل خودم را ، مدرسه
رضائیه می خواهد !
مدیر گفت :عیسی کارنامه های تو ، همینجا ست ،
الان برایت می آورم ، ولی تو باید یک
کاری بکنی !
با نگرانی گفتم : چه کاری اقا ؟
در حالیکه اشک از چشمهایش می ریخت ، گفت :
باید ما را ببخشی ! ببین عیسی به خدا
قسم می خورم به جان این بچه هایم ،
ما وضع تو را نمی دانستیم !
های های می گریست خودش و برادرش ،
بعد مدتی زن ها هم می گریستند !
کامل یک عزاداری راه انداخته بودند ،
فقط شاه بیت عزاداری دیگر ، شاه حسین کشته شد ، نبود . مدیر دم به دم
می گفت : بگو ما را می بخشی ،نه ؟
عجیب بود ، من گریه ام نمی آمد !
🔹گفتم : آقا من کی هستم که شما را ببخشم ؟ شما مرا ببخشید که ناراحتتان
می کردم ! الان هم ناراحت تان کرده ام !
آقای اسدی کوچک گفت :
چرا به ما نگفتی ،پدر و مادر نداری ؟
گفتم : آقا من می گفتم ، شما نمی شنیدید !
گفت : یعنی ما را نمی بخشی ؟
بلافاصله گفتم :
من همان لحظه ، همه را می بخشیدم ،
شما را هم ، من حتی ، خدا را هم بخشیده ام ، پدر مرا وقتی بیست و دو
سال اش بوده ، کشته است !
مدیر کارنامه های مرا به من داد و گفت :
تو پسر خوبی بودی ، ما نفهمیدیم !
بعد فرار تو از همه چیز آگاه شدیم .
همینطور خوب باش و یکی هم درس بخوان ! پسرم تو یک راه بیشتر نداری !
درس بخوان !
🔹از خانه بزرگ اسدی ها پس از خوردن ناهار و میوه های حیاط بیرون آمدم ،
احساس قدرت می کردم ، نه به خاطر
گریه های مدیر و معلم ، کارنامه های
سال های قبل دستم بود ، می توانستم
درس خواندن را ادامه بدهم !
وارد دبستان محمد رضا شاه پهلوی شدم ، آسمان همه جا یک رنگ داشت ،
خاطره های شماره - ۲۱ و ۳۷
مربوط به همین دبستان است ، انها را هم
بخوانید ، حساب کار اموزش و پرورش همدستتان می آید .
فعلا روز خوش !
@navidazerbaijan
🔴مصائب زن بودن !
🖌عیسی نظری
🔹در آغاز کلمه بود ، آن کلمه خدا بود ، خدا انسان را آفرید و زن را ، ابزار
دست خداوند متعال برای تداوم آفرینش انسان !
برای تداوم حیات ، اگر انسان را ادامه
آفرینندگی خدا بدانیم ، زن آفریننده
مستقیم است و نخستین پس از خدا ،
اسطوره ی شکل دهی به انسان زمینی ،
زن ، زن است بدون اینکه زن کسی باشد !
بدون اینکه مادر کسی باشد !
زن یک شکل مستقل است می تواند در
کنار فرد دیگر قرار گیرد ، در آن صورت
به گفته پیامبر اسلام سکینه است ، آرامش بخش و می تواند داستان خود را
بنویسد !
🔹زن زاینده و زندگی بخش است ، زمین
نیز همانند زن ، ماده است ، آفتاب نیز ،
ماه نیز ، هر انچه می زاید و هر آنچه جانبخش است ، از جنس زن است .
کهنه پرستان ، گذشته پرستان ، باستان
گرایان فکری ، مرده باز ها ، منحرفین و زایده های پس مانده زمان همواره از زن گریزانند و وجود او را همچون دشمنی
پنهان می دانند ، از آن رو او را در عصرهای گذشته ، معدود ی چال می کردند ، و الان نیز همان ها او را پیچیده
در گونی هائی می پسندند ! که خبری
از او نباشد ، راه رفتن اش بیصدا باشد ،
دهان اش بسته ، صدای اش را کسی نشنود ! او دیده نشود !
و الا مردان شریف ما به گناه آلوده می شوند ( بخوانید زامبی های جنسی )
از موئی به غلیان و هیجان می ایند و چه
بسا ، دین و ایمان و شرف و اخلاق را
از دست بدهند و مرتکب گناه اعظم بشوند و مجبور باشند ، دست به قتل وغارت بیالایند !
مردان تو خالی که در حرف میدان به
دشمن نمی دهند ولی در عمل میدان
به زنان واگذار نمی کنند !
دیده شدن زن یعنی کاینات به لرزه می افتد و هر آن شرف مردان بدون شرف
لکه دار می شود !
هر آن موئی می تواند ، ایمان مردی را
له و لورد کند ( ببین چه ایمانی ! )
🔹زن موضوعاً امری مستقل و انسانی است هر کلاس درس ، هر شغل و هر کاری که امروز به دست آورده است ، حاصل رنج و زحمت و مبارزه ای طولانی و سخت است که زن بر دوش کشیده است ، هیچکس هیچ امتیازی را به انان نبخشیده است ، در یک رزم بی امان و
خونین انها را به چنگ آورده اند !
رزمی که همچنان ادامه دارد ، انکار
موجودیت او ، بی نامی او ( هی ، اوهو
مادر عباس ، ننه احمد ، مادر بچه ها )
هیچ یادم نمی رود ، موکلی به پیش
من آمد و در حین صحبت گفت :
مادر بچه ها هم .....
گفتم : شما مگر چند روز قبل ازدواج
نکردید ، به این زودی بچه دار شدید ؟
گفت :نه ، بچه نداریم ، مادرشان را
می گویم !
گفتم : مرد خجالت بکش ، او هم نامی دارد ! اگر خیلی از زن ها کینه داری ،
نمی توانی اسم او را بیاوری بگو همسرم ! بگو زن ام !
مردان با ناموس ، در پرونده ای زن له و لورد شده بود ، به کلانتری نوشتم ،
ماموری به بیمارستان برود ، چند بار
نوشتند قادر به حرف زدن نیست ، در
حال مرگ است ، بار آخر خودم رفتم ،
به سختی گفت :
شوهرش او را به قصد کشت زده است ،
و شکایتی هم ندارد !
گریه امانم را بریده بود ، درست مثل حالا
که آن صحنه جلوی چشم ام آمده است !
گفتم : فقط علت اش را بگو
گفت : خانه ما در کوچه ای ماشین رو قرار دارد ، اگر در کوچه اتوموبیلی بوق
بزند ، و او در خانه باشد ، مرا کتک می زند !
گفتم : چرا می گوئی ، شکایتی از او
نداری ؟
گفت : من و بچه هایم غیر از او ، نان آوری نداریم !
گفتم : زن اگر می خواهی او را از زندان
آزاد کنم ، یک کار کن ! نمیر ! زنده بمان !
وقتی خوب شدی بیا دادگاه عمومی شعبه ....و رضایت بده و الا اگر بمیری
این مردک را در زندان می پوسانم !
@navidazerbaijan
🔴گل هائی روئیده در تالاب های
بندر انزلی
🖌عیسی نظری
🔸دیروز تاریخ ۲۷ / ۶ / ۱۴۰۳ ، روزمان در مصلای امام خمینی اورمیه گذشت .
همایش فرهیختگان اهل تسنن استان آذربایجان غربی و فرهیختگان شیعه بود .
امر معمولی بدان جهت معمولی است ،
که تکرار شده است و اصولا تکرار امری
از موارد ابتذال آن است ،بگذارید یک مثال بزنم .
در خانه نشسته اید ، همسایه می آید و
از شما تشکر می کند ، به خاطر سبد انگوری که برایشان تحفه داده اید ،
خوشحال می شوید ، که چنین همسایه
قدر دانی دارید !
اگر دو روز دیگر و یا همان روز این همسایه دو باره چنین کند ، مشکوک می شوید !
خدایا این همسایه دچار فراموشی شده است ؟ آلزایمر گرفته ؟ چه دردی دارد ؟
بازهم انگور می خواهد ؟
اگر مجدد و سه باره چنین کند ، بر می گردید و سعی می کنید از او دوری کنید ،
اولین نشانه امر مبتذل همین فرار از او
است !
🔸انها بد هستند ، اروپا و آمریکا و سایرین غیر از ما ، همه بد هستند ، فقط ما خوب هستیم !
تکرار این مطلب در تمامی همایش ها ،
سخنرانی ها ، کنگره ها ، امر درست و مقبول را هم ، مبتذل می نمایاند !
نشانه اول چنین امری ، فرار نسل های
بعدی از ما است .
بدین جهت از اجتماعی نمودن امر دینی
وامانده ایم !
حالا بماند ، تمدن سازی ، تمدن سازی از
امکانات جامعه است ، امر فردی نیست ،
امر جمعی است !
تا از خودمان بسان تازیانه های ارباب بر
گرده برده ، نقد و نقادی نکنیم ، تا بناهای
کهنه فکری را لت و پار نسازیم ، نمی توانیم ، جامعه مدنی درست کنیم ، اگر
جامعه مدنی نداشته باشیم ، نمی توانیم
تمدن مدنی بوجود بیاوریم .
🔸در یکی از کمیته های کارگروهی ، موضوع منزلت زن و فمینیسم و تمدن
نوین اسلامی مطرح بود و من نیز به
سوی آن کشیده شدم و در آن این مطلب
را گوشزد کردم ، که خوب ! انها بد هستند ، ما هم خوب ! که چی ؟
مذکر اندیشی ، علما و فرهیختگان ما ،
از ما یک جامعه ای ساخته است ، که تحمل آن از طرف زنان غیر قابل باور است ! من سی سال در قضاوت و پانزده
سال در وکالت ، کارم کنکاش این امر
است !
دبیر کارگروه زنی به نام خانم حیدر پور
بود ، معمولا در این مواقع زنان بیشتر
از مذکر اندیشان ، جبهه می گیرند که
تو مرتد شدی ، چطور جرئت می کنی به
جامعه اسلامی ایراد بگیری ؟ لابد از
اردوغان و یا علی یف پول گرفتی تا
جمهوری اسلامی را از بین ببری !
دبیر کار گروه با متانت یک دبیر جامعه
مدنی ، نقد بر جامعه خودمان را پذیرفت ، طوری که هنگام رفتن به قسمت اختتامیه ، دوستان من ، از این
تغییر و تحول در همایش ها متعجب
بودند !
خانم دبیر نه تنها ، ان را پذیرفت ،
حتی در هنگام توضیح عملکرد کار گروه ،
ان را مجددا رو در روی تمامی علما و روحانیت شیعه و سنی ، استان آذربایجان
غربی ، مطرح نمود !
🔸یاد سفر بندر انزلی افتادم ، گل هائی
شکفته در تالاب های آن ، هرگز از یادم
نمی رود !
در این همایش ها ، هر چه قدر ، تعریف و
تمجید از علمای جامعه ، همواره و از
طرف تمامی سخنرانان امر معمول و
بدیهی است ، گل هائی نیز می رویند
که بنیان جامعه مدنی اولا و تمدن نوینی
در ثانی خواهند بود !
پایدار بمانید !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۹ )
خوش شانس ها و بد شانس ها
🖌عیسی نظری
🔸اولین پول مفتی در یاتاق گوسفندان روستای یکان علیا به دستم آمد !
منتظر ورود گوسفندان از صحرا بودیم ،
شن ها را توی دستم جمع می کردم و به
هوا می انداختم ، بعد دستم را بر می
گرداندم تا ببینم ، چند تا سنگ پشت دستم می ماند !
چند بار تکرار کردم ، متوجه شدم لای
شن ها یک دو ریالی وجود دارد !
کنار یاتاق ، پینه دوز روستا ، محل کار
خود را دکان کرده بود و پسرش جنس
می فروخت و من با همان دو زاری مسابقه برش قاون و قارپز و به و سیب و.....
شروع کردم و در اصل اولین برنامه قماربازی من بود، یکصدو بیست و پنج ریال ( دوازده تومان و نیم ) قرض بالا آوردم !
این بد شانسی من بود ، خیلی ها دو ریالی پیدا نکردند و گذرشان به دکان
قربان پسر پینه دوز نیافتاد !
در نتیجه قمار بازی نکردند ، قرض بالا
نیاوردند !
🔸صحنه ایکه هرگز یادم نمی رود ، زن
پینه دوز به دبستان آمد و یکی یکی
بچه های در قمار باخته احضار می کردند وبه نوبت بازجوئی پس می دادند !
نوبت به من رسید ، فردا صبح یا پول ویا
پدرت را به مدرسه می آوری ، سکوت
کردم !
از بس گفته بودم ، پدر ندارم ، مادر ندارم واثر نکرده بود ، دیگر سکوت می کردم !
به مدیر گفتم : من بعد از ظهر با خانم
تسویه حساب می کنم ، برایش جنس
می دهم به عوض قرض خودم !
مدیر مثل یک رئیس پاسگاه توپید :
فردا صبح یا پول و یا پدر !
زن پینه دوز گفت :
آقا فقط ایشون می تواند با جنس تسویه کند !
مدیر غرید :
تو به من واگذار کردی ، فردا صبح یا پول ویا پدر اش را می آورد !
زن پینه دوز گفت :
آقا ایشون پدر ندارد ، پدرش مرده !
مدیر باز نعره زد :
مادراش را بیاورد !
جواب داد : مادر هم ندارد ، مادرش رضائیه است .
مدیر که لحظه به لحظه عصبانی تر می شد ، داد زد :
پیش کی زندگی می کند ؟
گفتم : پیش مادر بزرگ ام !
-- پس فردا یا پول و یا مادر بزرگ ات .
گفتم : مادر بزرگ ام سکته کرده است !
-- فردا یا پول را می آوری و یا به مدرسه
نمی آئی !
من پیام زن پینه دوز را گرفته بودم ، حرفی نزدم ، بعد از ظهر دو تا خورجین
گندم بردم و حساب ام را صاف کردم .
مدیر مثل یک تیر خورده به خود می پیچید !
معلوم نبود ، مردک مدیر دبستان ایرانشهر بود یا رئیس پاسگاه یکان کهریز !
🔸این عنوان خوش شانس ها و بد شانس ها ، در جریان جشن تولد دوستمان
توحید ملک زاده به ذهن ام رسید !
ملک زاده گفت :
در خانواده ای آذربایجان دوست متولد شدم ، پا، جا پای پدرم گذاشتم و از آن
روز به آذربایجان خدمت می کنم .
همانجا به ذهنم رسید و گفتم :
انسان ها دو نوع هستند ، خوش شانس
و بد شانس !
خوش شانس مثل ملک زاده ، متولد شده
و در راه آذربایجان خدمت کرده است .
و بد شانس ، مثل من ، تا به این مرحله
برسم در ده ها جا گم شده ام ، به صدها
گروه پیوسته ام و هر بار نادم و پشیمان !
تا بدین جا رسیده ام ، در دو راهی سرنوشت ، هنوز وامانده ای بیش نیستم !
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است .
میان مسجد و میخانه راهی هست ،
اگر راهی هم نباشد ، باید آن را ساخت !
معنای زندگی ساختن راه های خوب
زیستن است !
@ navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۸ )
متولی امام زاده ( جنایت در خوی )
🖌عیسی نظری
🔸خوی همواره برای من یک شهر ممتاز بود ، شاید ، بدان جهت که وقتی از
سنگستان یکانات رها می شوی ، اول
بار وارد خوی می شوی ، زمان من به شهر
مرند راه آسفالته وجود نداشت .
شاید هم به خاطر دوستی عمیق با خانواده کاظم زاده و وجود مرحوم سربخش بود که مثل یک هتل پنج ستاره
می خوردیم و می خوابیدیم !
شاید هم به خاطر داشتن پارتی های کلان
در مرکز کشور بود ! هروقت پرونده ای
از خوی مطرح می شد ، صبح زود کمترین
تماس از طرف ریاست جمهوری بود و حتی بالا تر !
🔸من دادیار دادسرای عمومی اورمیه بودم ،
در ضمن دادیار ناظر زندان مرکزی هم بودم .
روزی برای بازدید زندان مرکزی رفتم ،
رئیس زندان اهل کرمانشاه بود ، نامه ای
به من داد .
نامه از طرف یک زندانی اهل خوی به پسرش بود !
نوشته بود ، پسرم می شنوم که تلاش می کنی تا مرا از این زندان آزاد بکنی !
من ابد گرفته ام و نزدیک پانزده سال
باید حبس بکشم ، وقتت را هدر مکن ،
مرا رها کن ، سعی کن به جای من ، تولیت
امامزاده را بگیری !
نباید تولیت امام زاده به خاندان دیگری
انتقال یابد ، پول ها را برای آزادی من هدر نده ، برای اخذ تولیت خرج کن !
اسم امامزاده یادم نمانده است ، در
اطراف خوی بوده و زندانی متولی آن
بوده است .
ماجرا به قبل از انقلاب بر می گشت ،
🔸خانواده ای برای گذراندن تعطیلی روز
جمعه به صحرا می رود ، سه نفر هستند ،
پدر و مادر و بچه ای ظاهرا چهار ساله ،
که تازه راه می رود .
خانواده از اطراف چوب جمع می کند ،
و آتشی روشن می کنند ، متولی امامزاده
به کنار انها می اید و تقاضای حق و حقوق امامزاده را می کند !
مرد می خندد که اینجا محدوده امامزاده
نیست !
متولی می گوید ، اینجا درست محدوده
امامزاده نیست ولی حوزه استحفاظی
امامزاده است و پس ار جرً و بحث می گوید ، از من گفتن ، این امامزاده کمی
کینه دار است ! اگر حق و حقوق وی را
ندهید ، بلائی سرتان می آورد !
مرد هم می گوید ، بلای امامزاده برای ما
نوش است ، با این مفهوم !
پس از مدتی خانواده متوجه غیبت کودک خود می شوند !
سرتان را درد نیاورم ، پاسگاه می آید و
در یک چاله ای ، جسد دختر پیدا می شود که سرش را با سنگی کوبیده و او را
کشته اند ، متولی با پر روئی تمام مدعی
می شود که امامزاده انتقام خود را گرفته و به خاطر اینکه به ان ، پول نداده اند ، دختر کوچک خانواده را کشته است !
با سوال های چاپراز ، نهایت اقرار به قتل
می کند و می گوید :
خواستم اعتبار امامزاده بیشتر شود و همه به آن پول بدهند !
🔸قبل از انقلاب محاکمه شده و به حبس ابد محکوم شده بود .
بعد ها رئیس زندان نامه های بیشتری
از وی نشان می داد که او فرزند خود را
برای اخذ مجوز همان امامزاده هدایت
می کرد ، در یکی از نامه ها نوشته بود ،
اگر هم بخواهند ، برایشان پول بده ،
نگران نباش سر چند ماه ، امامزاده چند
برابر به تو بر می گرداند !
@navidazerbaijan
🔴اعتماد انسان کلاهبرداری جهان !
🖌عیسی نظری
🔸جهان پر تلاطم است و حقه باز ، کلاهبردار است و شارلاتان ، این را
کسی به شما می گوید که نزدیک نیم
قرن زندگی مردمان را به شکل ریز و
پرونده ای خوانده است .در پرونده بر
خلاف روزنامه و یا رادیو و تلویزیون ،
بیان واقعیت به شکل طرفینی و چند بعدی است ، بدان سبب معمولا قضات
بدون خواندن پرونده و یا مدافعات طرفین ، نمی توانند ، اظهارنظر کنند .
میتوان از جابجائی سطل آشغال درس ها گرفت ! موشی
که در آن سطل غذا می خورد ، چنان فرز
فرار می کند ، انگار به تو آموزش می دهد ، چگونه می توان از دست دشمن
فرار کرد !
جهان سیلگاه حوادث و مصائب است ، تنها یک زنده ای که به خود اعتماد
دارد می تواند از سیستم آن عبور کند .
حتی اگر یک موش باشد !
🔸اعتماد انسان به خودش ، راه رهائی از
سیلاب مصائب و حوادث جهان است ،
جهانی که چرخه تکراری همیشگی ،
و احکام و قوانین گذشته گرایش ، فرمول های خاص ابتذال را با بیمارستان های
روانی اش ، با آمپول ها و قرص های
روان گردان اش ، مواد مخدرش، زندان هایش و اصول خاص اخلاقی لوئی جرگه اش ، ودستورات خاص برگزیدگان اش ،
هزاران فرمایش مردگان اش ، با تاویل های تهوع آورش ، و انواع ترکیبات تخدیری اش ، برای تثبیت چرخه بی پایان ابتذال بر سیاست جهانی کلاهبرداری و ستم و سپس تقسیم ان بر نواحی و محلات با عناوین فریبنده باستانی ، زیبائی های طبیعی و لاله های سرخ ،بزرگان علم و ادب سیاست ، تنها و تنها برای سلب آن اعتماد است !
به این نتیجه رسیده ام ، تا زمانیکه پدر و مادری هست که برایت میوه می چیند ، ماهی می گیرد ، سیب زمینی می کارد ، چیدن و کاشتن و ساختن تو محال است !
🔸تا زمانی که افلاطونی است و افلاطونیایی ، تا زمانیکه استادانی هست ، دیگر فکر کردن انسان بی معنی
است .
تا زمانیکه یکی دیگر قله شعر و یا داستان و یا ساختن را تصاحب کرده ، ما ول معطل هستیم !
یکی از ارکان ابتذال جهان ما ، همین
است .
روزی پرونده ای رسیدگی می کردیم ،
یک روحانی همکار من بود !
خطاب به شاکی گفت :
عمو ، چرا پول ات را به یک کلاهبردار
دادی ؟ به یک مورد اعتماد می دادی !
گفتم : حاج آقا از ادم تا به امروز ، هیچکس پول خود را به یک کلاهبردار
نمی دهد و نداده است ، تا به امروز هم
همه پول خود را به یک معتمد داده است ، این معتمد ها هستند که می توانند پول مردم را بخورند !
شما امانت خود را به یک خائن ، امانت
نمی دهید ، همواره به یک امانتدار
می دهید و اصولا امانت داران می توانند
به امانت تو خیانت بکنند !
انسان تا زمانی که اعتماد به خود ندارد ،
نمیتواند ، از ابتذال جهان معاصر بگریزد ،
شاعر که مهم نیست ، آن راه شاعری
است که عظمت دارد و تو شاعر وقتی
نتوانی از شاعران گذشته چه قدیمی و چه جدید ، عبور بکنی و آن اعتماد به خود را به دست بیاوری ، موجودیت
پیدا نمی کنی !
رولان بارت می گوید :
در برابر ابتذال به خودم اعتماد می کنم !
@navidazerbaijan
🔴فروپاشی و تجزیه طلبی در سایه
رئیس جمهور !
🖌عیسی نظری
▪️برای شناخت اطراف خودمان ، به تفکر طرف مقابل نگاه می کنیم یا طرفدار سیاست
تمرکز است و یا ضد تمرکز هم نباشد ،
به غیر تمرکز معتقد است .
در صورت اول ضد پیرامون است و در صورت دوم ضدیتی با پیرامون ندارد و میتوان به او اعتماد کرد ، ملل پیرامونی ایران بدین جهت پزشکیان را به ریاست ملل ایران برگزیدند !
هم مرکز ایران شناسی دانشگاه تهران و هم روزنامه شرق ، می دانند که ملت های
پیرامون در بین خودشان به زبان مادری
خودشان صحبت می کنند و اگر زور و شلاق و ترس از قدرت حکومتی نباشد ،
فارسی گوی اختیاری کم داریم !
▪️انتخاب پزشکیان دردسری برای شوونیسم ایرانی هست ! رئیس ملل ایران که تا دیروز اگر کسی غیر فارسی
سخن می گفت ، داغ و درفش می 1آویخت ، امروز با تورک تورکی ، با کورد کوردی, با عرب عربی و اگر اینگونه پیش برود !
استغفروالله ! خدا آن روز را به سر
ملت مرکز ایران نیاورد !
من نمی دانم ، چرا الان مثل قدیم ها
نیست ، قدیم ها به سر قوم های چهار
گوشه ایران می ریختند و همگی را
می کشتند ، الان چرا به پیرامون کسی
حمله نمی کند ؟
ما گناه مان چیست ، ایران یک ثروتی
دارد که برای مرکز کفایت می کند ، انقدر
نداریم که گدا گشنه های پیرامون را سیر
کنیم !
▪️می گویند از وقتی این پزشکیان ، رئیس شده ، پر رو هم شده اند ، به خودشان ملت میگویند ، ملت آذربایجان ملت
کوردستان ، ملت تورک ، ملت عرب ،
ملت بلوچ و.......
اگر اینها یعنی پیرامون هم جزو ملت
باشند ، می توانند ادعای حق و حقوق
بکنند !
می توانند از معادن آذربایجان هم سهم
بخواهند ، از نفت زیر پای قوم عرب هم
سهم بخواهند ، ای خدا ! انوقت ما از
گشنگی می میریم ، ما گناهکار ، حق مان
است مال پیرامون را هم می خوریم !
خدایا بچه های ما چه گناهی دارند ؟
خوب عادت کرده اند به لواسان هیل !
بلوچ ها و عرب ها هم عادت کرده اند به
کپر ها ، حالا .....
بهترین شگرد را من به کار می برم ،
ملت نیستند ، اگر بگویند ملت ، می خواهند حق خود را بخواهند و ایران
را به دشمن بفروشند ! و ایران به طرف
نابودی و فروپاشی ببرند !
به اینها قوم بگویید ، وقتی قبول کردند که قوم هستند ، یعنی به تحقیر ما سر
فرود آورده اند ، دیگر جرئت حق و حقوق ندارند ، از قدیم جا انداخته ایم
کسی که از قوم و قومیت می گوید یعنی
تجزیه طلب است ، غرب کشور تابع و جاسوس اردوغان است ، شمال جاسوس
و تابع علییف است !
شرق هم مال طالبان است ، جنوب هم
مال عربستان !
فقط مرکز و مرکز گرا سالم و ایرانی است .
اینهم اقوام ، دهان باز کردند ، جاسوس
دیگران هستند !
نگذارید پر روتر شوند ، سعی کنید این
مغول زاده را ابتر کنید ، نتواند کاری
انجام دهد ، حتی نباید چهار سال دوام
بیاورد !
فردا پس فردا ممکن است ادعا کنند که اسامی تاریخی چه ایرادی داشت که
انها را فارسیزه کردید ؟
همین ها ممکن است بگویند ، کنگر چه
ایرادی داشت که خلیج فارس کردید ؟
فردا خواهند گفت :که جیلوها ما را به تاریخ خودتان قتل عام کرده اند شما چرا رخت های چرکین انها را می شوئید ؟
▪️برادران ناتنی ما !
ایران شهری های دانشگاه تهران و نامادری ما جناب شرق مرکز گرا !!
ما چه ملت باشیم و چه قوم ،
چه ایرانی باشیم و چه تربیت شده های
چنگیز مغول ، ما در این مملکت حق و
حقوق داریم !
مطابق قوانین بین المللی و قوانین داخلی در تابعیت ایران هستیم علی رغم
میل شما ، ما ایرانی اصیل هستیم ،
پایه های ایران امروز از اجتماع ممالک
محروسه ایران از چهار گوشه کشور ،
تشکیل شده است .
رضا پهلوی با کشتار های فله ای چهار گوشه ایران و محمد رضا پهلوی با کشتار
فله ای تمامی شهر های آذربایجان نتوانست ، نسل و تبار ما را از روی زمین
خدا بر اندازد ، شما تفاله های آن دیکتاتور های فاشیست و آدمکش جای خود دارید !
به دامن فرانسه و انگلیس بیاویزید ،
شاید فرمت های جدیدی برایتان بدهند !
دیگر تمامیت ارضی ، پان تورکیست و یا
تجزیه طلبی نخ نما شده اند !
الان به هر هویت طلب که رو کنید ،
از این افاضات نخ نما شده ، کک شان هم
نمی گزد !
▪️ما ملت های پیرامونی همانند مرکز نشینان حق و حقوق داریم ، اسم داریم ،
پدر و مادر داریم ، فرهنگ داریم ، موسیقی داریم ، نام و آوازه داریم ،
تا دیر نشده از نسل کشی فرهنگی دست
بردارید ! در جهان از بین بردن زبان دیگری به (( ژنو ساید )) یعنی نسل کشی
نامیده می شود !
مادرم می گفت :
خانه ایکه با آبگوشت پختن داغون می شود ، پلو بپزید تا درب و داغون شود !
چون معلوم می شود ، شما خانه ای نداشته اید !
آینده از آن ملت های بزرگ ایران است ،
دیگر توهم یک ملت یک زبان یک اندیشه
دیر زمانی است که تَرَک بر داشته است !
گله جک بیزیمدیر !
@navidazerbaijan
🔴بازی امر نمادین در سیستم لاکانی !
🖌عیسی نظری
🔹وقتی در جائی می گوئیم و یا می نویسیم ، که حیات و زندگی یک بازی
است ، برخی از این کلمه دلگیر می شوند !
بر اساس تفکرات ژاک لاکان ، سوژه انسانی از بهشت رانده شده ، برای بازگشت به بهشت ( شکم مادر خود )
وارد دالان های مخوفی می شود که بتواند ، خود را در آن جایگاه ببیند !
چنین بهشت گمشده ای ، هرگز به دست
نمی آید !
راه بازگشت بسته است ، سوژه انسانی
از کودکی وارد راهی پر سنگلاخ می شود ، وقتی سوژه (( من )) می گوید ،
دیگر فیلسوفی قابل رویت است ،
فقط اشتباه فروید را مرتکب می شود !
خیال می کند با بازگشت به راهی هر راهی ، می تواند به آن رویای ارامش
برسد ،
🔹 لاکان می گوید اشتباه سوژه در
همین آغاز راه است ، این سوژه و یا
فیلسوف و یا همان کودک نمی داند که
بر اساس سیستم به پیش می رود .
آن سیستم در زبان خود را نشان می دهد ، ولی در تمام تار و پود زندگی
انسان اثر دارد و آن بازی امر نمادین
است .
در بازی امر نمادین ، امر واقعی وجود
ندارد ، امر واقعی می توانست باشد ،
ولی نیست .آن بهشت مفقود شده ،
دیگر وجود ندارد ، امر خیالی جای آن
را گرفته است ، حتی این امر خیالی هم
ساخته پرداخته سوژه نیست ، امری و یا
میلی است که امر نمادین برای ما ساخته
است .
🔹بر اساس سیستم لاکانی ، امر واقعی که مفقود است و امر خیالی جای آن را گرفته است ، این هم میل خود انسان
نیست ، امر نمادین این خیال و خیالات
را می آفریند !
امر نمادین همواره سوار بر انسان هست ،
اولین اش همین مادر ، صاحب بهشت
گمشده ، نزدیکی کودک به آغوش مادر
نزدیکی به بهشت آرامش است ، و این
اولین امر خیالی سوژه است که انسان
فکر می کند ، میل خود است ، یک بازی
بی سرانجام است !
بعد پدر وارد میدان می شود ، یک بازی
دیگر تخم اولیه را در زهدان مادر او
کاشته است ! آفریننده اول و شروع
می شود ، معلم ها ، ما که ما شدیم ،
لطف و تربیت انها بوده ، پزشک ها ،
دوستان و رفقا ، حتی دوستی که دوچرخه دارد و اجازه می دهد که سوژه
مستقل ما گاها بوق بزند !
پاسبان ها ، راننده ها ، دانشمندان و اساتید بزرگوار ، حالا با سیاست بازان
و دروغگوها و شالارتان ها ، حقه بازان ،
اشرار و آدمکشان ، هیولا ها ، مافیا ها ،
پیش نمی آورم ، همان فیلسوفان و
اندیشمندان و استادان اهل فن ، همان
خوب ها ، سازندگان میل سوژه هستند ،
انهم بر اساس یک سیستم ( امر نمادین
بر اساس میل امر نمادین ) !
پس سوژه باید فهم کند که درگیر میل
امر نمادین است و اسم ان بازی !
وای بر آنها که در فهم این بازی خیالی
دیگری نماد شده ، کم بیاورند !
🔹رای دهنده ها ، رای ندهنده ها را خائن
می دانند ، تحریمی ها ، رای دهنده ها را !
بابا جان ! یک بازی است ، کسی خائن
نیست ، در یک بازی دوستانه نمادی ،
بازیکنان در حد رای دادن و رای ندادن
باید امکان آزادی داشته باشند !
و الا آش از دهن می افتد
انگاری در یک شبیه خوانی مثلا کسی که
در نقش شمر است از طرف تماشاچیان
کشته شود !
یا شاهنامه خوان ، تماشاچی و یا غیر
تماشاچی را بزند و بکشد !
که چرا شاهنامه می خوانی و یا نمی خوانی !
گوزلرین تبریزین گئجه لری کیمی دیر !
قارا ، پارلاق ، غرورلو ، معنالی
من ایسه اوزاق یئردن گلن بیرکند اوشاغی !
گاه باخیب اوتانیرام !
گاه دا گزیب ، ایتیرم ! ( لاادری )
@navidazerbaijan
🔴امروز جمعه است !
🖌عیسی نظری
🔸بر بستر خود دراز کشیده ام ، یاد جوانی خود افتاده ام !
ایکاش جمعه نبود ، پا می شدم و به
دنبال او تا مدرسه مهر می رفتم ،
اگر دیر می شد از همان صحییه دیبی ، بر
می گشتم و سراسیمه به دبیرستان
امیر کبیر می رفتم .
ایکاش جمعه نبود ،تعطیلی یک روز
جمعه چون موخوره صادق هدایت
مغزم را می جود !
در زندگی وقایعی اتفاق می افتد ، که
قابل توضیح نیست ، نمی شود به کسی
گفت ؟
عموما مردم عادت دارند که از خود
داستان بسازند و برایت بار کنند ،
مطابق خواسته و قضاوت خود ، بشر هم
برای فراموشی انها به قول باز صادق هدایت درمانی جز شراب
و افیون نیافته است .
این درمان بعد از مدتی خود درد بی درمان می شود !
که برای رهائی از آن ، اراده ای پولادین
می خواهد !
🔸اگر جمعه نبود ، باز از ان کوچه می گذشتم ، همه تن چشم و گوش می شدم ،
اگر بچه های کوچه عرب باغی برنامه
می چیدند چه باک !
مرگ یک بار شیون هم یکبار !
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه
گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریزشد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
🔸ما چقدر به فریدون مشیری ستم کردیم ؟
محصل که بودیم ، شعر هایش ورد زبانمان بود ، من شعر کوچه او را در
کاخ جوانان دیکلمه کردم واز دست خانم سری مدیرکل آموزش و پرورش جایزه گرفتم ، وقتی از صحنه پائین آمدم
بچه ها گفتند:
آوف چه با احساس خواندی !
گفتم : من برای او خواندم !
بچه ها زدند زیر آواز :
وای جان !وای جان !
وای جان ، نظری باز هم عاشق شده !
عاشق دخترا شده ! هی یه !
شدیم دانشجو !
وقتی خودش در باغ سفارت آلمان شب های شعر روشنفکران و دانشجویان ،
شعر خودش را خواند ، هوو کردیم
خندیدیم و مسخره اش کردیم !
نمی دانم ، برای همین می گویم :
دانشجو باید درس اش را بخواند
خواست می تواند عاشق هم بشود ،
عاشق معلم و یاهمکلاسی خود !
یادم آید گفتی از این عشق حذر کن
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفرکن !
من سفر کردم اما چیزی عوض نشد ،
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه
گذشتم !
نشنیدم که گفته ای
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی ؟
بی من از شهر سفر کردی و رفتی ؟
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی !
تو همه بود و نبودی ، توهمه شعر و سرودی !
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم !
فقط وقتی چشم باز کردم ، همسرم
صبحانه را چیده بود ، گفتم :
چه زود ! روز جمعه ، آغاج باشیندا
یاتمیسان ؟
خنده ای کرد و گفت :
امروز جمعه نیست ، پا شو ، باید برویم
گوشت بخریم ، فردا جمعه است
بچه ها خانه ما هستند !
@ navidazerbaijan
🔴ما ملت هستیم ، ما تمام نمی شویم !
🖌عیسی نظری
🔹نوشته بودم که گول خوردن کسب و کار من است ، پدرانمان گفته اند ، آنچه ما را نمی کشد ، قوی تر مان می کند !
فلان نماینده نمی دانم چه کرد و چه گفت .
من یک گول خوردن و قوی تر شدن خود
و همفکرانم را با کل وکیلان شورای ملی و اسلامی از اول بنای آن تا به امروز
عوض نمی کنم !
فلان کس و یا رئیس جمهور چه کرد و چه گفت ! من شکست های خودم را و
همفکرانم را با کل رئیس جمهور های عالم
عوض نمی کنم !
چیه این روز ها ، آی مُردم و کشته شدم و
گول خوردیم ، شکست خوردیم و.....
ما ملت هستیم ، ما تمام نمی شویم ، ما
نمی میریم !
تامام ، آن ذره جوبولی که قرار بود ، کمک مان کند ، نکرد ، چه بهتر! قرار نیست که بنیان های وارلیق مان بر سرسره های
کودکانه ظریف کشور استوار شود !
آن کودک اگر چند شکلات بیشتر بگیرد ،
به پا بوس غرب وحشیِ نوع ناتانیاهوئی
امریکایی می رود !
ما مگر چقدر مُرده ایم که چنین مار مولک هائی حساب و کتاب ما را داشته باشند ؟
🔹همیشه و همواره وبه عیان و صریح گفته ام ، اصول گراها عقب مانده های منجمد در هزار و اند سال پیش هستند ، ذوب کردن انها مشکل و سخت است ، اما
اصلاح طلبان مارمولک هائی هستند که
ذوب شده و به عوض آمدن به عصر
خود و چاغداش شدن به دو هزار سال
و اندی پیش رفته اند !
همواره ضرر و آسیب بیشتری به ما زده اند ، اصولگرا عقب مانده هستند ولی
اگر به واقعیتی رسیدند ، دیگران را فدا
نمی کنند ،مارمولک ها از هیچ عملی برای
رسیدن به قدرت و رانتخواری فرو گذاری
نمی کنند !
حتی بزرگان انها هم بدون این رانت و قدرت ، مرده ای بیش نیستند !
دم و دستگاه آقای نوه امام خمینی را از
وی بگیرید ، وامانده ای بیش نیست !
عین خاتمی ، دروغ هایش را بگیرید ،
چیزی باقی نمی ماند !
تازه پسر ما فکر می کند که اگر دو ورشکسته تاریخی را باهم جمع کند ،
می شود ، پیروز میدان !
غافل از اینکه می شود ؟ یک ورشکسته
کامل ، فرمول ریاضی است ،
نصف ورشکسته + نصف ورشکسته =
یک ورشکسته کامل .
🔹ما ملت هستیم ، مثل انسان ، دوره کودکی داریم ، جوانی و جاهلی ، کمی
جلو رفتیم جا افتاده می شویم و بعد
تازه پیر می شویم !
ما ملت هستیم ، هر شکست ما یک تجربه
زیسته زندگی مان است !
کدام کودکی است که از کتک خوردن به
دست هم محله ای های کوچه معشوق
نومید شود ؟
ما ملت هستیم ، اگر قرار می شد با کتک
هر معلمی ،ترک تحصیل کنیم ، با هر کتکی از کوچه یار دل می کندیم ، دیگر
الان نبودیم و اگر هم بودیم ، دیگر خاطره ای نداشتیم !
🔹ما ملت هستیم ، هر چه کردیم ، حق مان بود و هست !
عاشق خانم معلم خودمان شدیم ، جانفدای شاه شدیم ، به سرور پندار ،
پاینده ایران گفتیم ، گروه های زیر زمینی
تشکیل دادیم ، مرگ بر شاه گفتیم ، انقلاب کردیم ، در انتخابات شرکت کردیم ، رای دادیم !
ما ملت هستیم ، می توانیم گول بخوریم ،شکست بخوریم ، ولی ما تمام
نمی شویم ، چون خورشید ، درخشیدن
کار ماست !
گله جک بیزیمدیر !
@navidazerbaijan
🔴حاج علیرضا قلیزاده سلماسی رفت !
🖌عیسی نظری
🔹قلیزاده را از زمان سابق ، از مسجد میرزا حسین آقا می شناختم ، جناب یوسف زاده بر سر مزارش گفت که او رفت اما زندگی دیگری را ، از سر گرفت .
وشعر مولانارا ، مصداق سرنوشت مرحوم
قلیزاده نامید .
از جمادی مُردم و نامی شدم
و زنما مُردم به حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم ؟ کی زمردن کم شدم !
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم !
همه دوستان مسجد میرزا حسین آقا
بودند ؟
وقتی انقلاب شد ، من تهران بودم ، و
به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه
کیهان ، کار می کردم !
اورمیه به عنوان شهر مرزی ، دچار اغتشاش شده بود ، احزاب غیر قانونی
دمکرات و کومله .مناطق مرزی و شهر های اورمیه - نقده - مهاباد و سایر مناطق
آذربایجان را بهم زده بود !
شورای تحریریه روزنامه کیهان به من
ماموریت داد که علاوه بر احزاب مذکور ،
با حقگو استاندار آذربایجان غربی ،
آیت الله قریشی - سپاه پاسداران و
امام جمعه آقای حسنی مصاحبه اختصاصی انجام بدهم و ماوقع را از
زبان مسئولین محلی بشنویم .
🔹در اولین گام به سپاه رفتم و سخنگوی سپاه اورمیه معرفی شد ،
جناب قلیزاده ، دوست دوران مسجد ،
شرط مصاحبه این شد ، که نامی از وی
برده نشود و عکسی چاپ نشود !
مصاحبه با مرحوم قلیزاده در یک صفحه
کیهان جا گرفت ، پس از آن مصاحبه
اعضای تحریریه کیهان مصمم به مبارزه
با دسته های مسلح اکراد شد ، تا آن زمان
تحریریه کیهان از آنها ، مبارزانی می دانست که برای وطن می جنگیدند ،
پس از آن مصاحبه ، کیهان انها را مسلحینی می دانست که در خدمت امپریالیسم بودند !
چپ ترین موضع ، راست ترین عملکرد ،
بعد ها که من به دادسرا رفتم ، او همچنان در سپاه می رزمید ، تا آن استعفا
و یا تصفیه پیش آمد ، من از دور شاهد و
ناظر بودم !
درست و غلط آن را نمی دانم ، ولی متهم
شدند از پیمان ( جنبش مسلمانان ) طرفداری کرده اند !
🔹امری که اصلا جرم نبود ، بفرض صحت!روزی که رفت ، همه رفقای قدیم مسجد بودند اگر نامی نمی برم ، ممکن است ،راضی نباشند و یا من اسم برخی را از یاد برده باشم !
چهل و اند سال است که حتی عده ای
مرده اند و اکثراً هم یا در قطعه شهدا و یا در قسمت خانواده شهدا به خاک سپرده شده اند !
یادشان گرامی باد
روح شان آرام
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۵ )
گول خوردن کسب و کار من است !
🖌عیسی نظری
🔸من در یک سلول چند وجبی ، بسته به شلنگی ، خون ارتزاق می کردم ، جایم
تنگ هم باشد ، راحت بودم ، می خوردم
و می خوابیدم و گاها از باب طنز یک
لگدی می پراندم ، صدا و هلهله بیرون
را می شنیدم .
همین هلهله شادی ، می تواند ، از موجبات خروج من از آن سلول گرم و
نرم باشد !
خدائی زیاد مطمئن نیستم ، خون ات نبود ؟
آب ات نبود ؟ نون ات نبود ؟ چه مرگ ات
بود ؟ سلول گرم و نرم را ول کردی و آمدی به یک جای بی در و پیکر ؟
از روزی که بیرون آمدم ، تا کنون یعنی
هفتاد سال ! خدایی فکر نمی کردم که
اینقدر دوام بیاورم ، آدم پدر اش بیست و
چند سالگی بمیرد و خودش هفتاد سال
دوام بیاورد !
بله در این هفتاد سال لحظه ای از این
فکر آسودگی ندارم !
چطوری شد ، فیل ام یاد هندوستان کرد ،
خودم خواستم ؟ یکی دیگر هول ام داد ؟
یکی از بیرون دست برد و از پای ام گرفت ؟
مادرم خواست ؟
من هنوز وامانده این سوال هستم !
کی اراده کرد ، من بیرون بیایم ؟
خواست خدا بود ؟ یعنی خداوند متعال
کل کاینات را ول کرده بود و مراقب من بود ؟
که چی بشود ؟
🔸طوری تبعید شدم که اولا راه باز گشت
نبود .در ثانی چنان با شدت و حدت که
تا دو یا سه سال آزگار نتوانستم خودم را
جمع و جور کنم !
از آن سال ها هیچ خاطره ای ندارم ،
بعد ها فهمیدم در دو یا چند سالگی
زبان باز کرده ام ، شده ام خروس بی محل روستا ، آنهم فکر نکنید ، دیپلم و یا
لیسانس زبان تورکی و یا فارسی ،
اببه - ننه - دده
ظاهرا در چهار سالگی من ، وقتی خواهرم نیز در شکم مادرم ، همانجائی
که قبلا من بوده ام ، خوابیده بوده ،
رعد و برقی می گیرد و سونامی وحشتناکی روستا را به خود می پیچد !
چه می دانم ، پدرم سودائی می شود ،
در روستائی که سودائی شدن ، جزای اش
تبعید از بهشت نیست ، سودایی شدن ،
جزای اش مرگ است ، مرگی هولناک !
در روستائی که نه قاضی دارد و نه اداره ای ، نه پاسگاهی و نه ماموری !
اما حکمی هولناک تر صادر می شود !
حکم اعدام ! صادر کننده حکم، مادر است ، مادر محکوم ، مادر بزرگ من !
مجری حکم خود محکوم است ، یعنی
پدر من ! گاها به سرم می زند ، ماوقع
را ریز بنویسم ، یک تراژدی که تراژدی های یونان به گَرد آن نمی رسند !
گاهی از این فکر صرف نظر می کنم !
🔸بعضاً فکر می کنم ، حیف است این
تراژدی نوشته نشود ، خوانده نشود !
من مادر بزرگ را اندازه تمامی خدایان
موجود در جهان بیشتر دوست داشتم ،
حاضر بودم تمامی کاینات با میلیون ها
حیوان و انسان نابود شود ولی به مادر
بزرگ ذره ای آسیب نرسد !
حدودا ده ساله بودم ، گوسفندان را به
حیاط اورده بودم ، مشغول درست کردن
خانه ای برفی بودم .
مادر بزرگ در توی خانه دراز به دراز
افتاده بود ، گوسفندان بچه های خود را
به دنیا می آوردند ، انها که نمی توانستند ، دست می بردم و بره را بیرون
می کشیدم ، لابد مرا هم ، آنطوری بیرون
کشیده اند !
لالا باجی زن برادر مادر بزرگ به خانه ما
آمد ، یک راست به پیش مادر بزرگ رفت ،
بعد چند دقیقه بیرون آمد ، گریه کرده بود ، می دانستم که نتوانسته کلمه ای
حرف بزند ، مادر بزرگ بی حرکت و همانند یک گیاه بود .
از اتاق که بیرون آمد ، خشم فرو خورده اش را به من استفراغ کرد ، گفت :
خروس بی محل !
آنچنان آرام گفت که خودم را به نشنیدن
زدم ، او دوست ما بود ، دوست مادر بزرگ و من !
وقتی به نزد من رسید ، فریاد زد :
خروس بی محل ! تو که همه را کشتی !
خوب این یکی را هم بکش ، خودتو و اونو راحت کن !
لالا باجی دوست ما بود ، لب هایم قفل
شده بود ، می لرزید ، گفتم :
من کسی را نکشتم ، اگر هم کسی مرده ،
خودتان کشتید !
لالا باجی های های گریست ، و گریان
گفت :
عزیز دردمند ، کوچولوی سوگوار ، تو باید
از این خراب شده فرار کنی !
گفتم : من فرار نمی کنم ، اینجا خانه من است ، داشته های پدرم از آن من است !
لالا باجی با عصبانیت گفت :
آن داشته ها نتوانستند ، از مرگ پدرت
هم جلوگیری کنند !
گفتم : آن تصادف لعنتی ، ناخواسته ،
ناگهانی ، موجب مرگ پدرم شده !
لالا باجی جواب داد :
این ها دروغ هائی است که مادر بزرگ
در مغز ات کاشته ، حلق آویز آن دیرک
روبروئی و چون رهانیدند ، به شکلی دیگر ! پسرک زبان دراز ، وادارم نکن ،
چیز هائی بگویم که نمی خواهم !
تو باید فرار کنی ! همین حالا ، عزیز
فقط کافیست یک شب و یک روز
بدوی ، به رضائیه ، بهشت روی زمین
می رسی !
ادامه دارد ......
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۴ )
در شرایط عادی همه خوب هستند !
🖌عیسی نظری
🔹من با شهید بهشتی خیلی دیر آشنا شدم ،دور و بر بست نشینی علما در مسجد دانشگاه تهران ، اما با آیت الله موسوی از زمان محصلی در اورمیه ، آشنا بودم ،
وقتی دعوت می شد به اورمیه ، و یا در
مسجد عسگر آبادی( مسجد اعظم فعلی ) صحبت می کرد ، اطراف وی بودیم ، از ورود تا خروج !
گذشته از آن ، مسجد امیر المومنین جنب
خانه اقای اصغری بود و ما معمولا پاتوق
مان ، در زمان خطر خانه اقای اصغری و
باز همان مسجدی بود که آیت الله پیشنماز آن بود ، خبر های دانشگاه و انقلاب در پیش را ما ، دامن ایشان می گذاشتیم ، بیشتر اقای اصغری و کمتر
جلال رفیع و کمتراز ان هم من !
روزی که در کیهان اختلاف پیش آمد و
ما از آنجا خارج شدیم ، دکتر بهشتی
پیشنهاد کرد که به دادگستری بیایم و من
پذیرفتم !
دکتر بلافاصله یک صفحه آ چهار بر داشت وشروع به نوشتن کرد ، تعدیل و شرایط
داشتن امر قضا ، یک صفحه کامل که
برگ اول پرونده کارگزینی من در قوه
قضائیه است !
وقتی دکتر از نوشتن فارغ شد ، گفت :
کارگزینی و استخدام بر عهده آقای موسوی اردبیلی است ، زنگ بزنم ،این
نوشته را به او بده ، تا دستور استخدام
بدهد !
بلافاصله گفتم :
نه نه ، لازم نیست من با شما در اواخر عمر رژیم سابق آشنا شده ام ، با ایشان
از خیلی بیشتر ، خانه های امن خواب را
برای ما در تهران ، ایشان تدارک می دید ،
از خیلی وقت پیش من با ایشان آشنائی
دارم .
🔹نامه را گرفتم و به پیش آقای موسوی
اردبیلی رفتم ، ان موقع درب اتاق کار اقایان به روی تمام مردم باز بود !
من همیشه با ایشان تورکی حرف می زدم ، تا دیدم گفتم : سلام حاج آقا !
نشناخت و به فارسی گفت :
بفرما اقا کارتان ؟
شوکه شدم ، مثل اینکه نشناخت .
گفتم : حاج آقا ! منم عیسی !
باز با همان لحن تورک فارس شده جواب داد :
بله آقا ! کارتان ؟
دیگر حرفی نزدم ، انگار این آقا همان
موسوی اردبیلی نبود !
کاغذ آ-چهار مرقومه دکتر بهشتی را
به او دادم و او در ذیل نامه نوشت :
کارگزینی - اقدام
از اتاق بیرون آمدم ، داشتم خفه می شدم ، چطور امکان دارد ، میز - اتاق ویا
قدرت ، اینقدر روی آدم اثر بگذارد ،
پس چرا روی بهشتی اثر نگذاشته بود ؟
بعضاً فکر می کنم ، سیاست انگلیسی
آسیمیلاسیون روی ما تورک ها بد جوری
اثر گذاشته است ، در بخشی از ما اعتماد به خود را از بین برده است و در بخشی
از ما ان اعتماد را مخدوش و مجروح
کرده است .
🔹توی تاکسی یک چگوارای کامل است و
فیدل کاسترو را محافظه کار می داند !
اما وقتی میکروفون را به دست اش بدهی و یا پشت تریبون قرار می گیرد ،
بسم الله الرحمان و رحیم و سلام و صلوات به تمام مردگان روی زمین از
ادم تا خاتم و با تبریک پیروزی های
ما بر پوتین و ترامپ و بیدن و ناتانیاهو
و با سلام و صلوات بر ....
( آقا ول کن تورا به خدا ، یک آدرس پرسیدیم ، صد بار غلط کردیم ، دیگر
نمی پرسیم تامام )
نمی دانم در بعضی هم اثر نداشته ،
گاها می مانم کدامیک بهتر است و یا
بدتر ؟
@navidazerbaijan
🔴بازتاب امر هیولائی ،کشور مافیا ها !
🖌عیسی نظری
🔹دبیرستان بودم ، فیلم های هالیودی و ایتالیائی می دیدم ، فکر می کردم ،
مافیا فقط در کشور ایتالیا است .
به دانشگاه تهران رفتم ، بعضی روز های
تعطیل از کوی امیر آباد خارج می شدم و
به عوض پائین شهر به صورت افقی از
کوچه پس کوچه های شهر و خیابان های
فرعی به پارک ساعی و یا خیابان پهلوی
می رسیدم .
آن روز هم چنین کردم و در خیابان پهلوی
جلوی سینما آتلانتیک در آمدم .
جلوی سینما شلوغ بود ، صفی طولانی
برای خرید بلیط ، برای اولین بار یک فیلم
سه بعدی نمایش می دادند ، همراه بلیط
یک عینک هم می دادند .
توی صف رفتم برای رفتن به سینما ،
هنوز چند نفری مانده بود که نوبت من
بشود ، مردی جوان جلو آمد و گفت :
آقا پسر می تونی برای منهم بلیط بخر
گفتم : چند تا ؟
گفت : هرچه بیشتر ، بهتر !
فروشنده بلیط یک دختر جوان بود ،
گفتم : بیست و یک تا
گفت : یکی بیشتر ممنوع است
گفتم : ما دانشجو هستیم ، این جمعه کوه
نرفتیم تا این فیلم را ببینیم !
دل اش نرم شد و بیست و یک تا برایم
بلیط داد ، هر چه گشتم ، سفارش دهنده
را پیدا نکردم ، بلیط ها را در بازار سیاه
فروختم با بلیط خودم وارد سینما شدم ،
حین ورود یک پاسبان و یک شخصی جلویم را گرفتند و به دفتر سینما بردند !
خلاصه بگویم مامور کلانتری التماس
می کرد که به تو نمی آید ، بازار سیاهی
باشی ، دانشجو هستی ، برو درس ات را
بخوان ، اگر تکرار کنی از دست کلانتری
هم رها بشوی ، این مافیای فروش بلیط
رهایت نمی کند !
آنجا فهمیدم که ای دل غافل ، مافیا بلیط ها را می خرد و به افراد بلیط فروش خود می دهد !
🔹وارد بازار کار شدم ، روزی به دست فروشی گفتم : تو باید ارزان بفروشی ، بهترین نقطه خیابان امام و ایالت را گرفتی ، اینجا مغازه ها سرقفلی دارد !
گفت : ما هم سرقفلی می دهیم ، به اضافه سرقفلی ، حق العمل واسطه هم
روی اش !
می خواستم سر قبر آشنائی بروم ، در
جاده نگه داشتم تا از گلفروش سر جاده
یک دسته گل خریدم .
سر قیمت گفتم : جای مفت بدون عوارض و مالیات و اینهمه گران ؟
قسم خورد شهرداری متری از ما پول می
گیرد و به اضافه واسطه سانتی متری
حساب می کند !
در میدان تره بار ، به صاحب مغازه گفتم :
موز ندارید ؟
گفت : نه به خدا ، از دست مافیا به
تنگ آمدم ، دیگر موز نمی آورم !
بعدا به تمام شغل ها سر زدم ، خیابان
خوابی ، گور خوابی ، اتوبوس خوابی ،
همه مافیا دارند !
حساب کنید ، دولت و قدرت همه مافیای
مخصوص به خود را دارند ، هر صنفی و
هر گروهی یا وزیری بگوید که انها تابع
مافیا نیستند ، به اضافه دروغگو هم هستند ! ما وجبی از خاکمان بدون مافیا
نیست !
🔹این مافیا ها بازتاب امر هیولائی است !
مافیای شهرداری ، مافیای زمین ، من
قطعه زمینی از سال شصت به متراژ
چهار صد و پنجاه متر خریده ام ، به
همان صورت مانده است ، مافیای زمین
که تمامی زمین ها را میلی متری در
نظر دارد و همه را صاحب شده است ،
زنگ زده و با اعلام اسم خود می گوید ،
آقا شما سند و قولنامه خودتان را بیاورید ، تا تکلیف بقیه زمین ها را
تعیین کنیم ، می گویم یک دولت و یا
یک مرجع قانونی می تواند از من سند و
یا قولنامه بخواهد ، شما چه کاره هستید ؟
می گوید : ما اراضی بدون صاحب را
شناسائی می کنیم و تعیین تکلیف !!
گفتم : یعنی مافیای زمین خواری اورمیه ؟
مافیا ها باز تاب امر هیولائی هستند ،
هر چقدر از امر هیولائی بیشتر بترسی ،
به همان مقدار، هولناک تر و ترسناک تر
به نظر می آیند !
@navidazerbaijan
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۹۲ )
تحریریه روزنامه کیهان ( ۱۳۵۹ )
🖌عیسی نظری
دبیرسابق صفحه مقالات کیهان
🔹مدتی بود که کیهان خود را باز یافته بود ،گاها در تیراژ های چند صد هزاری و گاها میلیونی انتشار می گردید و حتی گاها به چاپ دوم و سوم نیز می رسید !
یک روز فریدون صدیقی پیش من آمد و گفت :
احسن به تو و گزارش گلیرد طالقان به نظرم سومین روز و یا چهلم ایت الله طالقانی بود ، گزارشی کاملا روزنامه ای
و جاندار است ،برای کسی که حقوق خوانده ، غیر منتظره است .
من سعی می کردم ، حین کار یاد بگیرم ،
حتی وقتی برای مصاحبه با بزرگان می رفتم ، تو راه خم و چم را از راننده و عکاس یاد می گرفتم !
یکی از شگرد های روزنامه نگاری ، جاندار
بودن مطلب است و تهییج کنندگی عنوان ، روزنامه مثل کتاب است با یک
فرق ، اگر خواننده چند صفحه کتاب را
بخواند و نتواند ارتباط بر قرار کند ،
آنرا کنار می گذارد ، در روزنامه به چند سطر می رسد !
اگر در چند سطر توانست ، وارد مطلب
شود ، ادامه می دهد و الا به صفحات
دیگر می رود ، حتی به جدول و.....
🔹من وقتی مقاله ای می نوشتم ، سعی
می کردم به روز باشد ، از ما وقع تفسیر متفاوتی ارائه میکردم !
جالب بود ، مطالب من خواننده داشت ،
فردای آن روز عده ای حضوری و یا با نامه از مطالب قدردانی می کردند ،
بعد ها همین به روز بودن و ساده نویسی
روش نگارش من شد و تا به امروز ادامه دارد .بگذریم .
🔹سال ۱۳۵۹ سال های بلوا و شورش بود ، راه پیمائی های گروه های
چریکی از فداییان و مجاهدین ، از گروه های کمونیستی و به اصطلاح عمومی چپی ، راستی های قدرت از دست داده ،
از ارتش و ساواک و گارد های شاهنشاهی
و نیرو های پایداری و در رکاب شاه و
سرهنگان و .....
دولت بازرگان دولتی آرام و متعادل بود ،
علی رغم اینکه میانه روی ، روش بهتری
بود ، ولی تاب مقاومت در مقابل جریان های رادیکال و انقلابی نداشت !
من این مطلب را طی مقاله ای در صفحه
مقالات روز نامه کیهان جا دادم !
صفحه بسته شد ، به چاپخانه دادم و خودم برای صرف ناهار به سلف سرویس
رفتم !
تا دوباره به تحریریه بر گردیم ، معمولا
روزنامه هم از چاپ در می آمد و برای
اعضا تحریریه هر یک ، یک نسخه روی
میزش قرار می گرفت !
آن روز وقتی به تحریریه بر گشتیم ،
روزنامه روی میز بود ، صفحه مقالات را
باز کردم ، مقاله من نبود و به جای آن
مقاله ای راجع به اقتصاد اسلامی از
به نظرم رضا اصفهانی چاپ شده بود !
جلال رفیع سردبیر باور نکرد و گفت :
لابد در چاپخانه اوضاع قارشمیش است ،
و الا وقتی دبیر صفحه اوکی داد و سردبیر هم تائید کرد ، چه کسی می تواند
مانع چاپ شود ؟
به چاپخانه که زیر طبقه تحریریه بود ،
رفتیم ، حاجی هم که مسئول چاپخانه و
مسئول انجمن اسلامی بود ، ناراحت بود ،
و خطاب به سردبیر گفت :
🔹برای اولین بار مدیر کارکنان کیهان در کار تحریریه دخالت می کند و با خبر چینی دامادش به چاپخانه آمده و مقاله صفحه بندی شده را از صفحه خارج و مقاله رضا اصفهانی را جایگزین کرده است !من گفتم :
دیگر در کیهان کار نمی کنم ، وقتی دکتر
بهشتی ماجرا را شنید ، مرا به دادگستری
دعوت کرد و من پذیرفتم !
جلال رفیع هم کیهان را ترک کرد ، دعائی
وقتی واقعه را فهمید او را به روزنامه
اطلاعات دعوت نمود .
علیرضا امامی از کیهان رفت و برای خود
دفترخانه باز کرد !
سید عباس معارف به مولفان کتب درسی
پیوست !
محمود شمس ( شمس الواعظین ) به
کیهان فرهنگی پیوست .
دوست عزیزمان مرحوم جهانبخش ناصر
ردای وکالت پوشید !
برادرش جهانشاه به وزارت خارجه رفت ،
سردسته گروه جناب حجت الاسلام محمد علی هادی نجف آبادی مدتی در
مجلس بود و بعد به نظرم به وزارت
امور خارجه رفت و سفیر کبیر کشورهای
عربی شد !
به نظرم کسی جا نماند ، از این رفقا
جهانبخش ناصر و سید عباس معارف
فوت نموده اند ، خدا رحمت شان کند و
بقیه را خدا حفظ کند .
عجب روزگاری داشتیم ،
روزگار روزنامه های بدون سانسور !
@navidazerbaijan