Racing Extinction
بسوی انقراض گسترده
شکار آخرين آبزيان و انتشار دی اکسيد کربن و گاز متان موجب مرگ حيات در اقيانوسها میشود، و اين خبر از انقراض گستردۀ حيات در سياره، طی ٥٠ سالۀ آتی میدهد
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
به دليل تمام اين کربنهای اضافی، تعادل اسيدی ـ قليايی پیاچ (PH) آبهای سطح اقيانوسها هماکنون از ميزان متوسط تقريباً ۸,۲ به حدود ۸,۱ کاهش يافته است.
مقياس پیاچ همانند مقياس ريشتر لگاريتمی است، يعنی حتی يک چنين تفاوت عددی کوچکی معادل تغييرات عظيمی در دنيای واقعی است. يک کاهش يک دهم درصدی به اين معنی است که اقيانوسها اکنون سی درصد بيشتر از سال ۱۸۰۰ اسيدی شدهاند.
اگر انسانها به سوزاندن سوخت سنگوارهای ادامه دهند، اقيانوسها هم در ادامه دی اکسيد کربن بيشتری جذب میکنند و بيش از پيش اسيدی میشوند.
تحت آنچه که «فعاليت اقتصادی معمول» خوانده میشود، انتشار گازها باعث کاهش ميزان پیاچ سطح اقيانوسها میشود. اين ميزان در سال ۲۰۵۰ به هشت، و در انتهای قرن به ۷,۸ نزول خواهد کرد. در آن مقطع اقيانوسها ۱۵۰ درصد اسيدیتر از ابتدای دروان انقلاب صنعتی خواهند شد.
.
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
ميزان مصرف سوخت سنگوارهای از آغاز انقلاب صنعتی، مثل زغال سنگ، نفت و گاز طبيعی، باعث شده تا بيش از ۳۶۵ ميليارد تن کربن به جوّ زمين افزوده شود.
نابودی جنگلها ۱۸۰ ميليارد تن ديگر هم به اين مقدار اضافه کرده است. ما هر ساله ۹ ميليارد تن ديگر کربن به هوا میفرستيم. باگذشت هر سال ۶ درصد هم به اين ميزان افزوده میشود.
در نتيجه، تمرکز دی اکسيد کربن در هوا ـ که کمی بيش از چهارصد قسمت در ميليون است ـ طی ۸۰۰ هزار سال اخير ـ و احتمالاً طی چند ميليون سال اخير ـ در بالاترين سطح خود بوده باشد.
اگر اين روند ادامه يابد، تمرکز دی اکسيد کربن در سال ۲۰۵۰ از مرز پانصد قسمت در ميليون هم فراتر خواهد رفت، يعنی حدوداً دوبرابر سطح دوران پيشاصنعتی.
انتظار میرودکه اين افزايش کربن باعث بالا رفتن دمای متوسط جهانی بين ۳,۵ و ۷ درجة فارنهايت شود، و اين به نوبۀ خود باعث وقوع يک سلسله حوادث دگرگون کننده در سطح جهانی خواهد شد، از جمله آب شدن اکثر يخهای قطبی باقیمانده، زير آب رفتن جزاير پست و شهرهای ساحلی و ذوب شدن کوه يخی قطب شمال.
اما اين فقط نيمی از ماجرا است.
. . .
.
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
واژۀ «آنتروپوسين» ابداع پاول کراتزن، شيمیدانان هلندی است.
«آنتروپوسين» نشان میدهد که عصر زمينشناسی کنونی از زوايای گوناگونی تحت تسلط بشر است».
تغييرات زمين از جمله شامل موارد زير میشود:
• فعاليت بشری بين يک سوم تا نيمی از سطح خشکی سياره را دگرگون کرده است.
• اغلب رودهای بزرگ جهان سدبندی يا منحرف شدهاند.
• نيتروژنی که کود گياهی توليد میکند بيشتر است از ميزان توليد طبيعی نيتروژن توسط تمام اکوسيستمهای خشکی.
• ماهيگيری بيش از يک سوم توليد اولية ماهی را از آبهای ساحلی اقيانوسها خارج میکند.
• بشر بيش از نيمی از آب تازة قابل دسترس را مصرف میکند.
مهمترين چيز اين است که انسانها ترکيب اتمسفر را تغيير دادهاند. به دليل ترکيب سوخت سنگوارهای و نابودی جنگلها، تمرکز دی اکسيد کربن در هوا طی دو قرن اخير بيش از چهل درصد افزايش داشته است، در حالیکه تمرکز گاز متان، که گاز گلخانهای باز هم قویتری است، بيش از ده برابر شده است.
شرايط اقليمی جهانی به دليل گازهايی که توسط بشر منتشر شده است، به ميزان برجستهای متفاوت از وضعيت طبيعی طی هزارههای بیشمار بوده است.
.
از کتاب انقراض ششم
ترجمۀ نيک گرگين
ميزان انقراض معاصر که به دست انسان صورت گرفته است، ده هزار بار بيشتر از آنچيزی است که میتوانست به طور طبيعی رخ دهد.
ميزان کنونی انقراض تنوع زيستی را به پايينترين سطح تنزل میدهد که از انقراض دوران کرتاسة پسين به این طرف بیسابقه بوده است.
ضرورت يک داستان جديد
برای مواجهه با چالش زيستمحيطی کسانی هم هستند که راه حل را در خارج از نظام موجود جستوجو میکنند و به دنبال داستان جديدی هستند، با اين توضيح که داستانهای موجود فقط میتوانند فرصتهايی را ببينند که در چهارچوب نظام کنونی خلاصه شدهاند و اين فرصتها قطعاً ناکافی هستند.
آنها فکر میکنند که اولويتهای اين نظام بقای وضعيت موجود است و ترجيح میدهند تا بر روی تحول افکار عمومی متمرکز شوند. اما فشارها از طرف نظام ليبرال کاپيتاليستی زياد است و آنها هستند که ابزارهای نفوذ بر افکار عمومی را در اختيار دارند.
آينده مبهم به نظر میرسد و چنين مینمايد که انسانهای زيادی نباشند که وخامت چالش نهايی را درک میکنند. نظام به کمک ابزارهای نيرومندی خود در مردم بیتفاوتی به وجود میآورد. و زمان میگذرد.
مارکس دنيايی از برابری، برادری، شفقت و هماهنگی به ما نداد. او نمیتوانست چنين کاری بکند. تمدن انسانی بر پايۀ داستانها و سلسلهمراتبی بنا شدهاند. انسان هرگز سوسياليسم را تجربه نخواهد کرد.
مارکس نمیتوانست دنيا را در تماميتش ببيند، که در آن انسان تنها بخش کوچکی از آن است. استثمار در تعبير مارکسی تنها محدود به استثمار نيروی کار انسانی بود. استثمار طبيعت و استثمار گونههای زيستی ديگر سياره هرگز در اين تصوير جايی نداشت. او نمیتوانست رابطۀ متقابل ميان انسان طبيعت و حضور انسان را در يک همزيستی با ديگر گونهها تصور کند.
اما مارکس چيزی به ما داد که تا قبل از آن هيچکس به ما نداده بود: تفکر انتقادی. ديدن فراسوی مرزهای به رسميت شناخته شده.
کاپيتاليسم چه چيزی به ما میدهد تا بتوانيم با چالش نهايی مقابله کنيم؟ يک همکاری يکپارچۀ جهانی برای بسيج تمام نيروها در مسير صحيح؟ آيا کاپيتاليسم ناگهان مسير عوض خواهد کرد و علت وجودی خود را به کناری خواهد گذاشت و برای نجات دنيا از خودگذشتگی خواهد کرد؟
در دنيای ليبرال مواجهه با ويروس جديد به چه صورت خواهد بود؟ آيا در همين ابتدا نشانهای روشنی از ازخودگذشتگی، همکاری و کنش جهانوطنی در رابطۀ ميان چين، آمريکا و اروپا ديده میشود؟ وضعيت در آيندۀ باز هم دشوارتر چگونه خواهد بود؟
آيا اين ماشين سودآفرين محاسبات سود را به کناری خواهد گذاشت و به بهای از دست دادن پول و منابع خود با دادن خوراک و درمان و اسباب لازم از شهروندانش محافظت خواهد کرد؟
شمار نامعلوم افراد مبتلا در کشورهای فقيری که فاقد وسايل ضروری برای آزمايش و درمان مردم هستند تا به کجا خواهد رفت؟
چه اتفاقی خواهد افتاد اگر شمار گستردۀ مردم در سراسر دنيا نتوانند برای مدت طولانی در خانه بمانند تا از ابتلا در امان باشند؟
چرا رهبران ليبرال دنيا هيچ چيزی در بارۀ منشأ اين ويروسها به مردم نمیگويند؟ آيا برای مقابله با همهگيرها بهتر نيست تا منشأ آنها را بشناسيم؟
.
توصيفی مبهم از تاريخ نوين
در توصيف حوادث ناگهان يک امپرياليسم از آسمان فرو میافتد و جنگ جهانی اول نظم دنيا را برهم میزند و کمونيست نوظهور ليبراليسم را به چالش میکشد.
آنچه در اين توصيف تاريخی وجود ندارد يک وجود يک رابطۀ متقابل ميان رويدادهای اقتصادی، سياسی و اجتماعی است.
قطبهای مختلف امپرياليستی قسمتهای بسياری از دنيا را مستعمرۀ خود کردند و کشمکشها برای تقسيم مجدد اين مستعمرات منجر به جنگ جهانی اول شد. همزمان ما شاهد ظهور شمار بسياری از جنبشهای ضداستعماری در سراسر دنيا بوديم که عمدتاً توسط کمونيسم هدايت میشدند.
اين بخش از تاريخ نوين از تبيين تاريخی هراری حذف، و يا به اشاراتی محدود بسنده شده است.
ظهور نظم کاپيتاليستی با ظهور يک طبقۀ فاقد مالکيت اقتصادی جديد، به اسم پرولهتاريا همزمان بود که در کارخانجات صنعتی کار میکردند و تحت شرايط کاری و معيشتی دشواری زندگی میکردند. شايد ظهور داستان کمونيسم بتواند در پرتو اين تحول تاريخی درک شود. اين جنبش برای پاسخگويی به معضلات اجتماعی اين طبقه و حمايت از آنها پديد آمده بود.
کمونيسم مبارزات کارگران سراسر دنيا را سازماندهی کرد و موفقيتهای چشمگيری برای بهبود شرايط زندگی آنها به دست آورد. بدين گونه نقش کمونيسم در تحولات تاريخ نوين غير قابل انکار است.
در محاسبات مارکسی نيروی کار تنها عامل حياتی برای خلق ارزش جديد است. مواد خام ارزش جديدی توليد نمیکنند، بلکه ارزش موجود خود را به محصولات توليد شده منتقل میکنند.
فتوحات استعماری به دست آمده از بخشهای گستردهای از دنيا، به خصوص در ابتدای قرن بيستم، به همراه پيشرفتهای چشمگير در فنآوری و اتوماسيون امکان غارت بیانتهای منابع طبيعی را فراهم آورد و فرصتهای حيرتانگيز جديدی برای بازدهی توليدی و گسترش سرمايۀ بزرگ ايجاد کرد. اين تحولات به نوبۀ خود محاسبات مارکس را دگرگون کردند. نيروی زندۀ کار، که در نظريۀ مارکس تنها عامل ايجاد ارزشهای جديد بود به حاشيه رانده شد.
توليد کالايی گسترش و شتاب بيشتری گرفت و جامعۀ مصرفی رفاه پديد آمد. فقر و گرسنگی در اکثر نقاط دنيا برچيده شد. و بدين ترتيب داستان کمونيسم دليل وجودی خود را از دست داد. بلوک کمونيستی شرق در روسيه و اروپای شرقی فرو ريخت و کاپيتاليسم ليبرال را در دنيا تنها گذاشت.
هراری در بررسی فرقههای مختلف انسانگرايی از کمونيسم، نازيسم و ليبراليسم سخن میگويد. نکتۀ جالب در بررسی او اين است که دو ايدئولوژی ليبراليسم و نازيسم به عنوان ايدئولوژیهای خالصی مورد بحث قرار میگيرند.
همانطور که اشاره رفت، ليبراليسم داستانی چندصد ساله بود که برای پاسخ به معضلات تاريخی معينی هنگام ظهور کاپيتاليسم نوين به وجود آمد و بعد از ورود کاپيتاليسم به مرحلۀ انحصارات و شکلگيری امپرياليسم نقش تاريخی خود را ايفا کرد. اما رهبران کاپيتاليست کماکان خود را با ليبراليسم تداعی میکنند و اين ايدئولوژی اکنون نقشی ارتجاعی در تاريخ بازی میکند.
نازيسم هم نسخهای تهاجمی از امپرياليسم بود و توصيفات ايدئولوژيک نژادپرستانۀ آن صرفاً بهانهای برای اهداف امپرياليستیاش در قسمتی از دنيا در مقطع تاريخی معين بود.
شايد اگر هراری مارکس را خوانده بود بررسیهايش از تاريخ نوين متفاوت میبود و ما میتوانستيم چشمانداز به هم پيوستهتری از پديدهها آن زمان به دست آوريم.
.
درمان يا محو عوارض بيماری؟
آيا داروهای شيميايی که معادلی در طبيعت ندارند برای کدهای ژنتيک موجود زنده قابل شناخت هستند؟
چرا صنعت دارو سومين صنعت سودآور دنياست؟
نقش شيمی به عنوان ستون فقرات نظام سوداگرانۀ کالايی
.
ريشۀ مشترک بيماریها همهگير
اکنون برای تمام مردم دنيا روشن شده که ويروس همهگير کرونا، که دنيا را فلج کرده، ريشه در بازارهای حيوانات وحشی در چين دارد. از آنجا که خوردن حيوانات وحشی زياد شايع نیست مردم دنيا میتوانند به راحتی آن را زير سؤال ببرند و چين هم در حال حاضر بازار حيوانات وحشی برای خوراک را بسته است.
اما درک و شناخت خطرات بيماریهای همهگيری که در اثر مصرف معمول خوراک حيوانی شيوع میيابند به همان اندازه آسان نيست. حتی اگر تلفات مرگبار افراد مبتلا به اين ويروس در ابتدا کمتر از يک درصد بود، اما شيوع تصاعدی اين بيماری و افزايش باز هم تصاعدی قربانیهای آن (که از ميزان کمتر از يک درصد اکنون به حدود ۵ درصد رسيده و اين ميزان هر روز افزايش میيابد) آغازی است بر همهگيرهای باز هم مهلکتر از آنفلوآنزای سال ۱۹۱۸ در کانزاس آمريکا که حداقل پنجاه ميليون قربانی گرفت.
حقيقت اين است که اين بيماریهای مرگبار ريشه در تمايل سيریناپذير مردم در خوردن گوشت حيوانات دارد، چه وحشی و چه اهلی. امروزه نگهداری دهها هزار حيوان در مکانهای بسيار تنگ، بهطور متراکم در داميروریها شرايط بسيار مناسبی را برای شيوع انواع اپيدمیهای ويروسی فراهم میآورد.
گذشته از بيماریهای همهگير «گاو ديوانه»، بيماری سارس و مرس، که طی دو دهۀ قبل همه از دامپروریهای صنعتی سربر آورده بودند، اشارۀ مختصری به شمار ديگری از اين ويروسهای کشنده میکنيم.
در سال ۱۹۹۲ يک آنفلوآنزای مرغی در ايالات متحده شيوع پيدا کرد و باعث شد تا صاحبان مرغداریها دهها ميليون مرغ خود را بکشند تا مردم را آلوده نکنند. علاوه بر اين در همان زمان دو کشور هند و چين از شيوع آنفلوآنزای مرغی در مرغداریهایشان گزارش دادند، که کسی را آلوده نکرد. اما پنج سال بعد، در سال ۱۹۹۷ آنفلوآنزای مرغی مشابهی از مرغداریهای چينی سر برآورد، که اينبار حدود شصت درصد از مبتلايان را به کام مرگ کشيد.
شيوع آنفلوآنزای خوکی سال ۲۰۰۹ ريشه در يک دامپروری خوک در کارولينای شمالی داشت.
متخصصان بهداشت عمومی طی سالهای اخير زنگخطرها را در مورد بيماریهای نشأت گرفته از حيوانات دامپروریهای صنعتی به صدا درآوردهاند. مايکل گرهگر نويسندۀ مقالۀ «آنفلوآنزای مرغی را خودمان بهوجود آورديم» دامپروری صنعتی را «توفان بیبديل زيستمحيطی» برای بيماریهای عفونی قلمداد کرده است و اخطار کرده که «اگر واقعاً میخواهيد همهگيرهای جهانی بيافرينيد دامپروری ايجاد کنيد».
در سال ۲۰۰۷ سرمقالهای در نشريۀ آمريکايی بهداشت عمومی منتشر شد و اظهار نگرانی کرد که پرورش و کشتار انبوه حيوانات برای غذا میتواند دومين عامل بزرگ همهگيرهای جهانی باشد.
نشريۀ انجمن بهداشت عمومی آمريکا در سرمقالهای بر رابطۀ ميان دامپروری صنعتی و خطر همهگيرها تأکيد کرد و نوشت: «تغيير عادات غذايی مردم با قطع يا به حداقل رساندن فرآوردههای حيوانی بهطور گستردهای ميزان بيماریهای همهگير را پايين میآورد».
چنين دستورالعملی در سال ۲۰۰۷ میتوانست غيرواقعی بهنظر آيد، اما دستاوردهای علمی، تجربی امروز اين امکان را به ما داده تا بيش از گذشته توصيههای متخصصان بهداشت عمومی را جدی بگيريم.
درست است که «گوشت» مردم را اغوا میکند، اما امروزه درک ما از گوشت ابعاد گستردهتر يافته است. زمانی «پروتئين» معادل يک تکه گوشت بود، اما امروز تعداد هر چه بيشتری از مردم به وجود طيفی از پروتئينها پی بردهاند که منشأ گياهی دارند.
تعداد زيادی از کمپانیهای توليد گوشت گزينههای گوشتی گياهی خود را به بازار عرضه کردهاند. کمپانیهای توليد گوشت ديگری هم ترکيبهايی از پروتئين حيوانی و گياهی ارائه دادهاند تا گامی در جهت سلامت عمومی و حفظ محيط زيست بردارند.
عرصۀ ديگری از «گوشت کِشتشده» هم به وجود آمده که توسط کمپانیهای توليد گوشت مورد حمايت قرار میگيرد، که از طريق کشت سلولهای حيوانی حاصل میشود بدون آنکه کار به کشتارگاهها برسد. اين نوع گوشت هنوز به بازار نيامده است، اما اکنون مراحل آمادگی آن برای عرضه به بازار طی میشود.
با تغيير عادات غذايی و استفاده از پروتئينهای متنوع گياهی:
نياز به ايجاد دامپروریها و کشتارگاهها از بين میرود،
خطر شيوع بيماریها همهگير به حداقل میرسد،
بدن ما از پذيرش حجم عظيم آنتیبيوتيکها و ديگر مواد شيميايی خطرناک که در دامپروریها به بدن حيوانات وارد میکنند، معاف میشود،
آلودگی محيط زيست که در حد تعيينکنندهای به دليل پيامدهای دامپروری صنعتی است، کاهش میدهد،
نابودی جنگلهای سبز، آلودگی و اسيدی شدن اقيانوسها و نابودی قريبالوقوع تنوع زيستی در سياره متوقف میشود
ترجمه: نيک گرگين
برگرفته از:
.
کنفرانس منتشر شده در بالا در مقايسهای ميان انسان و حيوان مطالب زير را به بحث میگذارد:
آفرينش انسان خردمند با خارج شدنش از قوانين اکوسيستم همراه بود
کدهای ژنتيک در مقايسه با کدهای اجتماعی
جامعۀ حيوانی در مقايسه با جامعۀ انسانی
رابطۀ ميان مغز و بدن در ارگانيسم در مقايسه با رهبری و توده در جامعۀ انسانی
مغز از طريق پيامهای عصبی و هورمونها اندامها را هدايت میکند،
رهبری از طريق داستانها و باورها توده را هدايت میکند
نقش فرهنگ و نظام آموزشی در سوخت و ساز جامعۀ انسانی
ساختار «ذاتی» سلسلهمراتبی در جامعۀ انسانی
گرهتا تونبرگ يک فعال (وگان) سوئدی محيط زيست است که سال گذشته، در سن پانزده سالگی مدرسه را رها کرد و در مقابل پارلمان سوئد به اعتراض نشست، تا اينکه بعد از ماهها توجه رسانههای سوئد و جهان را به خود جلب کرد.
بعد از مدتی دانشآموزان مدارس در تقريباً تمام کشورهای غربی و شماری از کشورهای ديگر جهان با الهام از گرهتا در ابعاد دهها هزار به خيابانها آمدند و تظاهرات گسترده برپا کردند. اين جنبشها در مواردی وحشت برخی سياستمداران را برانگيخت.
گرهتا تا کنون در مهمترين مجامع بينالمللی، از جمله در پارلمان اروپا ظاهر شده و سخنرانیهای بسيار تند و قاطعانهای انجام داده.
هم اکنون گرهتا به عنوان سمبل راديکال محيط زيست است و خواهان عکسالعمل بلافاصلهٔ سياستمداران جهان است.
.
امروز روز زمين است، فرصتی است تا به خاطر آوريم:
‐ که انسان خردمند حيات خود را به عنوان حيوانی ناچيز آغاز کرد؛
‐ که ما همگی فراموش کردهايم که اين سياره را با موجودات زندهٔ بیشماری شريک هستيم؛
‐ که میتوانيم با کاهش تأثيرات مخرب سبک زندگی فردی خود از ابعاد تخريب زيستمحيطی بکاهيم و ديگران را ترغيب کنيم که همين کار را بکنند؛
‐ که بيش از پيش رهبران خود را واداريم تا سريعاً به معضل فروپاشی اکولوژيک بينديشند، البته اگر میخواهيم که نسلهای آينده خانهای داشته باشند
يووال نوح هراری
.
Nick Gorguin, [12.03.19 16:47]
آمريکای جنوبی ۵۰ جنس از کل ۶۰ جنس خود را از دست داد. گربههای دندانمنحنی بعد از شکوفايی طی بيش از ۳۰ ميليون سال بهکلی ناپديد شدند و همين سرنوشت دامنگير اسلوتهای غولپيکر، شيرهای عظيمالجثه، اسبها و شترهای بومی آمريکا، رودنتها [موشگونههای غولپيکر] و ماموتها هم شد.
هزاران گونهٔ پستاندار کوچکتر، خزندگان، پرندگان و حتی حشرات و انگلها نابود شدند (وقتی ماموت از بين رفت، تمام گونههای ريز وابسته به ماموت هم با آن به فراموشی پيوستند).
ابعاد کوچکتری از اين فجايع زيستمحيطی بهدفعات بیشماری بعد از انقلاب کشاورزی تکرار شد. يافتههای باستانشناسی بدست آمده در جزيره به جزيره، پرده از اين واقعيت دردناک برمیدارد.
جزيرهٔ بزرگ ماداگاسکار، واقع در چهارصد کيلومتری شرق خاک آفريقا، نمونهای شناخته شده است. مجموعهای بینظير از جانوران، ظرف ميليونها سال انزوا، در آن تکامل يافت.
در اين مجموعه يک فيلمرغ ‐ بزرگترين مرغ جهان ‐ بدون قدرت پرواز، با قامتی سه متری و وزنی در حدود پانصد کيلو و همچنين ميمون عظيم لمور، بزرگترين نوع از راستهٔ پستانداران نخستين پايه ديده میشد. فيل پرنده و ميمون عظيم لمور، که در شمار حيوانات بزرگ ماداگاسکار بودند، در هزار و پانصد سال پيش دقيقاً زمانی که بشر پا به اين جزيره گذاشت، ناگهان نابود شدند.
تراژدی با صحنهای آغاز میشود که در آن يک تنوع غنی و بکر از انبوه ساکنان عظيمالجثه در کنار هم زندگی میکنند، بدون وجود اثری از انسان در آن.
در پردهٔ دوم انسان پا به صحنه میگذارد، و اين با يک تکه استخوان انسان، يک سرنيزه يا شايد يک ظرف سفالی نشان داده میشود.
کمی بعد، پردهٔ سوم آغاز میشود: مردان و زنان در مرکز ايستادهاند و اکثر حيوانات بزرگ، بههمراه بسياری ديگر از جانوران کوچکتر صحنه را ترک کردهاند.
...
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
در حال حاضر در حدود هشتاد ميليون کيلومتر مربع از سطح خشکی زمين فاقد يخ است و اين مبنايی است که معمولاً از آن برای محاسبۀ تأثير انسان بر زمين استفاده میکنند.
بر اساس مطالعات اخير که توسط انجمن زمينشناسی آمريکا منتشر شده است، انسانها با دخالت مستقيم خود بيش از نيمی از اين مساحت را به کشتزارها و مراتع دامی تبديل کردهاند، که در حدود بيش از چهارصد و سی دو ميليون کيلومتر مربع میشود. اين مساحت شامل شهرها، مراکز خريد، مخازن آبی، مناطق جنگلزدايی شده و معادن هم میشود.
در حدود سه پنجم کل اين مساحت ـ سی و شش ميليون و هشتصد هزار کيلومتر مربع باقیمانده ـ پوشيده است از جنگلهايی که ديگر بکر نيستند، کوهستانها، بيابانها و دشتهای قطبی بیدرخت در اروپا، آسيا و آمريکا
.
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
اقيانوسها هفتاد درصد از سطح زمين را میپوشانند و هر کجا که آب و هوا در ارتباط با هم قرار میگيرند، تبادلی به وجود میآيد.
گازهای جوّ زمين توسط اقيانوسها جذب میشود و گازهای حل شده در اقيانوسها در جوّ پراکنده میشوند. وقتی اين دو در تعادل با هم هستند، تقريباً همان مقدار گازی که حل میشود، به جو میرود.
تغيير در ترکيب جو، که توسط انسان ايجاد شده، موازنه را بر هم میزند: دی اکسيد کربنی که وارد آبها میشود بيشتر از ميزانی میشود که از آبها خارج میشود. به اين شکل انسانها همواره دی اکسيد کربن بيشتری به آبها اضافه میکنند، بسيار بيشتر از آن ميزانی که حبابهای آتشفشانی وارد آبها میکنند، اما از بالا، نه از زير آبها و در ابعادی جهانی.
فقط همين امسال اقيانوسها دو و نيم ميليارد تن کربن جذب کردهاند و انتظار میرود که سال آينده هم دو و نيم ميليارد تن ديگر هم به آن اضافه شود. در حقيقت هر آمريکايی هر روزه بيش از سه کيلو گرم کربن وارد آبها میکند.
.
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
امروز دوزيستان به دليل نامعلومی بيشتر از هر دستة حيوانی در جهان در معرض خطر انقراض هستند.
تخمين زده شده است که احتمال انقراض اين گروه میتواند به اندازة چهل و پنج هزار بار بيشتر از ميزان انقراض طبيعی باشد. اما درصد انقراض در ميان گروههای ديگر به سطح انقراض دوزيستان نزديک میشود.
برآورد کنونی اين است که يک سوم تمام صخرههای مرجانی، يک سوم تمام حلزونهای آب شيرين، يک سوم کوسهها و سفرهماهیها، يک چهارم تمام پستانداران، يک پنجم تمام خزندگان و يک ششم تمام پرندگان نابود شوند.
اين تلفات در همه جا هستند: جنوب اقيانوس آرام، اقيانوس اطلس شمالی، قطب شمال و ساحل صحرا، درياچهها و جزيرهها، کوهستانها و درهها. اگر بتوانيد اين را تشخيص دهيد، شايد بتوانيد نشانهايی از حوادث انقراض جاری را در حياط خانۀ خود هم ببينيد.
ظاهراً دلايل متفاوتی برای نابودی گونهها وجود دارد. اما اگر به حد کافی اين روند را دنبال کنيد، لزوماً به يک مجرم میرسيد: «يک گونة لاغر و نحيف».
.
از کتاب انقراض ششم
ترجمه نيک گرگين
اگر خيلی محتاطانه فرض کنيم که دو ميليون گونۀ زيستی در جنگلهای بارانی مناطق تروپيک وجود داشته باشد، پس هر ساله چيزی نزديک به پنج هزار و هر روزه در حدود چهارده گونۀ زيستی نابود میشوند، و يا اينکه در هر صد دقيقه يک گونه منقرض میشود.
.
در انقراضی که به دست ما انجام می شود چه اتفاقی برای خودمان خواهد افتاد؟ یک احتمال این است که ما هم بالاخره همراه با دگرگون ساختن طبیعت نابود شویم. با مختل کردن این نظام _نابود کردن جنگلهای بارانی، تغییر ترکیبات جوّی، اسیدی کردن اقیانوسها _ بقای خود را به خطر میاندازیم. وقتی انقراض گسترده به تحقق میپیوندد، قوی را به موقعيت ضعف میکشاند و ضعيف را نابود میکند. بشر با راندن گونههای دیگر به انقراض، شاخهای را که خود روی آن نشسته است، قطع میکند.
یک امکان دیگر این است که نبوغ انسانی بر هر فاجعهای که با نبوغ انسانی ایجاد شده چیره خواهد شد و بشر به بقای خود ادامه خواهد داد.
این کتاب در پی آن است که با گردآوری شواهد علمی از نقاط مختلف جهان نشان دهد که انقراض ششم چگونه سرنوشت حیات را رقم خواهد زد.
.
چالشهای سهگانه در کتاب ۲۱ درس
هراری در معرفی چالشهای کنونی سه عامل را برمیشمارد: ۱. جنگ هستهای، ۲. تحولات فنآوری، ۳. چالش زيستمحيطی.
چالشهای جنگ هستهای و تحولات فنآوری از ابتدا در نهاد نظام کاپيتاليستی بودهاند. تحولات فنآوری در ابتدای قرن بيستم منجر به بيکاریهای گسترده شد و وحشت آخرالزمانی گستردهای بهپا کرد.
اما اين خصلت ذاتی کاپيتاليسم است که انواع معضلات را به اهرمی برای پيشرفت خود بدل میکند. مدت زمانی نه چندان دور از بيکاریهای گسترده جامعه رفاه، و به دنبال آن وضعيتی نزديک به اشتغال کامل به وجود آمد. میتوانيم چنين جمعبندی کنيم که کاپيتاليسم در هر لحظه از حيات خود با اين چالش روبهرو بوده است.
ائتلافهای جديد سرمايه در سطوح محلی، ملی و قارهای و کشمکشهای درونی ميان آنها جزو فعل و انفعالات ذاتی اين نظام بوده است و شعلۀ جنگهای بیشمار قرون اخير را برافروخته است. با درک بهتر منطق کاپيتاليسم میتوانيم به علتهای عروج ناسيوناليسم و کشمکشهای ميان آنها پی ببريم.
جنگهای ويرانگر نيز پديدۀ جديد در عصر نوين نبودهاند. اکنون سايۀ جنگ هستهای دنيا را تهديد میکند. اما تهديد جنگ هستهای در دوران جنگ سرد در نيمۀ دوم قرن بيستم بسيار جدیتر بود. مردم قرن بيستم دو جنگ جهانی و تعداد بیشماری جنگهای منطقهای را تجربه کردهاند.
اين دو چالش جزو طبيعیترين شاخصههای نظام کاپيتاليستی بودهاند. اکنون قطبهای سرمايه در سطح قارهای خودنمايی میکنند، که در آن آمريکا، اروپا، چين و ژاپن دنيا را ميان خود تقسيم کردهاند و همواره در يک موازنۀ جنگ و همکاری با هم قرار داشتهاند. پس جنگ هستهای هم میتواند بر چنين بستری مورد توجه قرار گيرد.
تحولات فنآوری نيز فرآيندی طبيعی در اين نظام به شمار میرود که بازتاب نياز بیوقفۀ رشد برای سود هرچه بيشتر است، و اين به نوبۀ خود نياز ايجاد بازارهای جديد و گسترش بازارهای موجود به وجود میآورد.
اگر لحظهای مکث کنيم و به پيامدهای اين تحولات فکر کنيم، تصوير آينده برایمان کدر میشود. آيا کاپيتاليسم يک نظام عامالمنفعه است که رفاه و بهزيستی مردم را تضمين میکند، و يا ماشينی است که هر لحظه به دنبال سود بيشتر میگردد و برای رسيدن به سود هرچه بيشتر دنيا را به بازاری عظيم بدل کرده و مردم را به بردگان مصرفی بیاراده و مطيع تنزل داده است، همۀ اينها به بهای ويرانی طبيعت و تحميل يک زندگی ماشينی به انسان؟
پس اين دو چالش همواره جزئی جدايی ناپذير از اين نظام بوده و هيچگاه نمیتوانند با چالش بسيار جدی زيستمحيطی مقايسه شوند.
به نظر من همتراز کردن اين سه چالش عملاً از اهميت چالش زيستمحيطی میکاهد و ما را بيشتر در مقابل فروپاشی اکولوژيک آينده خلع سلاح میکند. ليبراليسم هم طبعاً نمیتواند چيز بيشتری در ورای مقتضيات و محاسبات کاپيتاليستی ببيند و فاقد هر نگرش انتقادی به بنيادهای نظام است.
برای هراری به عنوان ليبرال اولويتهای نظام بر خطرات زيستمحيطی اولويت دارند. او برای پاسخگويی به معضلات زيستمحيطی از ابزاری استفاده میکند که نظام موجود در اختيارش میگذارد.
.
نقدی بر هراری
۱. ليبراليسم
نيک گرگين
داستانها و معضلات دورهای
نظرگاه تاريخی هراری انقلابی بود در تاريخنگاری انسان خردمند. ما آموختيم که چگونه داستانها، به عنوان ستون فقرات جامعۀ انسانی تاريخ بشری را به وجود آورد. داستانها در مقاطع مختلف تاريخ پايههای نهادهای اجتماعی را بنيان نهادند و آنها را سازمان دادند.
داستانها اغلب به صورت اديان، امپراتوریها، ايدئولوژیها و باورها ظهور کردند تا پاسخگوی معضلات مقطع زمانی معين خود باشند، وضعيت حاکم را به چالش بکشند و تودهها را به نظم نوين هدايت کنند.
با پيروی از اين الگو میتوانيم ادعا کنيم که ليبراليسم انديشهای بود برای به چالش کشيدن جامعۀ فئودالی کهن و نويد گردش آزاد سرمايه و حذف محدوديتهای قانونی برای آن.
جامعۀ صنعتی نوين جای جامعۀ کهن را گرفت و ليبراليسم به اهداف خود نائل آمد.
به مرور زمان قطبهای بزرگ سرمايه، که به آن اليگارشی میگويند، پديد آمدند و کاپيتاليسم وارد مرحلۀ انحصاری خود شد و بازارها ميان اين قطبهای سرمايه تقسيم شدند. بدين ترتيب با پديداری امپرياليسم بازار آزاد سرمايه به کاپيتاليسم انحصاری تحول يافت و ليبراليسم نقش تاريخی خود را ايفا کرد.
قطبهای سرمايه قوانين بازار را بر پايۀ شروط و وضعيت خود بازنويسی کردند. سرمايههای بزرگتر سرمايههای کوچکتر را بلعيدند و مقولۀ حرکت آزاد سرمايه مفهوم جديد يافت.
کاپيتاليسم ليبرال حقيقت عصر خود را توليد کرد: «همه چيز و همه کس را برای مصرف استثمار کن و شاد باش!»
نظام کاپيتاليستی پديدههای ديگر در جامعۀ بشری را نيز تغيير داد، مثل فرهنگ، سبک زندگی، معنای زندگی. همه چيز به کالا بدل شد تا قابل گنجاندن در جدولهای سود و زيان باشند. «کيفيت» هم معنای جديدی در اين جدولها پيدا کرد.
کاپيتاليسم ماشينی است که قابليت استثمار طبيعت، حيوانات و حتی خود انسانها را دارد تا با انگيزۀ سود از آنها به عنوان مواد خام در کارخانۀ جهانی خود استفاده کند. مقولاتی مثل «حفظ محيط زيست»، «شفقت نسبت به گونههای ديگر زيستی» و «اکوسيستم» تنها اگر بتوانند در جدول سود و زيان جايی پيدا کند مفهوم میيابند. اين جدولها فقط میتوانند در چرخههای توليدی معينی تحقق يابند. يک چرخۀ توليدی گردشی است از يک دور «سرمايهگذاری ـــ توليد ـــ فروش ـــ سود» در يک دورۀ معين.
هراری به درستی به شکنجههای وصفناشدنی حيوانات و شرايط فاجعهبار سياره اشارههايی دارد، اما به عنوان ليبرال مهر تأييد خود را بر تمام اينها میگذارد. او نمیخواهد بپذيرد که نظام کاپيتاليستی مسئول تمام خشونتها و ويرانیها است. در غير اينصورت پيامش میتوانست متفاوت از پيام رهبران ليبرال دنيا باشد. آنها مهندسين ويرانی هستند.
به نظر من توجه به رابطۀ متقابل رويداهای اقتصادی، سياسی و فرهنگی دارای اهميت حياتی است و مشکل محوری تفکر تاريخی هراری اين است که روندهای اقتصادی و سياسی را جدا از هم بررسی میکند و رابطۀ متقابل آنها را ناديده میگيرد.
به همين شکل ايدئولوژیها به عنوان پديدههای مستقلی بررسی میشوند، پس تعجبی هم ندارد که او ليبراليسم را يک نمونۀ آرمانی میپندارد که سخن از انواع آزادیهای فردی میکند و از آن به عنوان بهترين انتخاب دنيا ياد میکند.
هراری در استفاده از واژۀ کاپيتاليسم احتياط به خرج میدهد، زيرا اين واژه دارای باری انتقادی است. او ترجيح میدهد تا همين پديده را «نظام صنعتی» بخواند، که يک تحول فنی خنثی در تاريخ است.
او به نمونههای فراوانی از ابعاد تاريک نظام صنعتی نوين اشاره میکند، اما اين توصيفها برای يک درک ساختاری بهتر ناکافی است.
ليبراليسم يک فلسفۀ سياسی اخلاقی است که در انتهای قرن هجدهم ظهور کرد و از آن زمان تحولاتی يافت. ليبراليسم مجموعی از آزادیها را نويد میدهد، مثل بازار آزاد، کاپيتاليسم، دمکراسی، سکولاريسم، برابری زن و مرد، برابری نژادی، جهانوطنی، آزادی بيان و مطبوعات و مذهب. اما عامل حق مالکيت و ميزان مالکيت فردی عنصر محوری اين ايدئولوژی است و نقشی بنيادی در تعيين تمام آزادیهای فردی دارد.
اين گونه از ليبراليسم يک نمونۀ آرمانی است که مثل تمام ايدئولوژیهای ديگر يک بعد عملی هم دارد و از خود تأثيراتی واقعی در جهان میگذارد. مثلاً توصيف خود هراری از کمونيسم اين بار نه متأثر از نمونۀ آرمانی (آنطور که خود کمونيستها از ايدئالهای خود میگويند)، بلکه حاصل (تعبير او) از تأثيرات تاريخی آن است.
پس بدين ترتيب بررسی هراری از تاريخ نوين فاقد يکپارچگی است و به گونهای اختياری رويدادها را در کنار هم میگذارد.
.
تا وقتی که مردم گوشت میخورند در معرض ابتلا به انواع عفونتها خواهند بود.
دکتر گادن گالهئو، نمايندۀ سازمان جهانی بهداشت
.
[ Video ]
چالشهای بزرگ سال ۲۰۱۹:
۱. تنهايی
۲. بحرانهای اقليمی
۳. آسيبپذيری اقتصاد جهانی
.
اسيدی شدن اقيانوسها
ترجمه: نيک گرگين
اسيدها و قليايیها
انتشار مقادير عظيم دی اکسيد کربن به هوا به صورت ايجاد گازهای گلخانهای بر سيارة زمين تأثير میگذارد. آنچه که مهم است اين است که دی اکسيد کربن در آب اقيانوسها حل میشود و منجر به ايجاد اسيد کربنی میشود. اين امر تمرکز کربنات و ترکيب قليايی آبها را کاهش میدهد.
اقيانوس پر است از موجودات زندهای که کلسيفاير نام دارند ‐ موجودات کوچک و بزرگی که از يود کلسيم و کربنات حل شده در آب دريا استفاده میکنند تا پوسته و صدف و اسکلت خود را بسازند. اين موجودات زنده با اسيدی شدن اقيانوسها در معرض خطر فزاينده قرار میگيرند، زيرا ساخت و حفظ پوسته برایشان بسيار دشوارتر میشود.
کلسيفايرها در معرض خطرند
معروفترين کلسيفايرهای دريايی مرجانها هستند، که توسط کربنات کلسيم، صخرههای مرجانی خود را میسازند. صخرههای مرجانی مهمترين عامل برای تنوع زيستی در اقيانوسها هستند. در ميان کلسيفايرها میتوان به گونههای زير اشاره کرد: حلزونهای دريايی (تروپادها)، نرمتنان صدفدار (حلزونها و گونههای مشابه)، بندپايان دريايی، مثل ميگو و خرچنگ، و ستارهٔ دريايی، خارپشتهای دريايی و خويشاوندان آنها (خارپوستان).
حتی موجودات تکسلولی، معروف به آميبها، که فورامينیفرا ناميده میشوند و جلبکهای فتوسنتزی، به نام کوکوليتوفوراها خود را با پلاکهای ريز کربنات کلسيم پوشش میدهند. بسياری از اين موجودات زنده نقش تعيينکنندهای در اکوسيستم دريايی دارند، چه به عنوان خوراک برای موجودات بزرگتر، و چه در آن فرآيند زيستشيميايی، که شرايط اقليمی و زيستمحيطی اقيانوسها را شکل میدهد.
مشکل درازمدت
بخشی از آنچه که اسيدی شدن را نگرانکننده میکند اين است که اين فرآيند با چه سرعتی پيش میرود. اسيدی شدن اقيانوسها فقط طی همين دويست سالة اخير به تهديدی بدل شده است، يعنی از ابتدای انقلاب صنعتی. و شواهد محکمی وجود دارد که اين حاصل فعاليتهای انسانی باشد.
مکانيسمهای طبيعی سياره نياز به دهها هزار سال وقت دارند تا اين تخريب و ويرانیهايی را که ما طی اين مدت کوتاه دويست ساله به بار آوردهايم، ترميم و خنثی کند (برای مثال فرسايش ترکيبات پايهای را در نظر بگيريد).
برگرفته از ارگان مؤسسة فنآوری ماساچوست:
Oceans at MIT
http://oceans.mit.edu/research/oceans-and-climate/human-influences/ocean-acidification.html
انسان خردمند ‐ صفحه ۳۲۲
ترجمه نيک گرگين
پرستش انسان
فرقههای انسانگرا
اديان خداپرست تمرکز خود را بر پرستش خدايان میگذارند. اديان انسانگرا بشريت، يا صحيحتر، انسان خردمند را ستايش میکنند. انسانگرايی humanism اعتقادی است که بر اساس آن انسان خردمند دارای يک ذات مقدس و يگانه است، که اساساً متفاوت از ماهيت تمامی حيوانات و پديدههای ديگر است.
انسانگرايان معتقدند که ذات يگانهٔ انسان خردمند مهمترين چيز در دنيا است و هماين ذات يگانهٔ بشری است که معنای هر چيزی را که در کائنات رخ میدهد، تعيين میکند. خير اعلی هر آنچيزی است که برای انسان خردمند خوب باشد. بقية دنيا و تمامی موجودات ديگر فقط به اين دليل وجود دارند که در اختيار منافع این گونة زيستی باشند.
تمام انسانگرايان انسانيت را ستايش میکنند، اما در برداشتشان با هم توافق ندارند. انسانگرايی به سه فرقة رقيب تقسيم شده است، که بر سر توصيف دقیق «انسانيت» با هم در ستيزند، درست مثل فرقههای متخاصم مسيحی که برای توصيف دقيق خدا با هم میجنگيدند.
امروزه مهمترين فرقة انسانگرا، انسانگرايی ليبرال است، که معتقد است که «انسانيت» کيفيتی است که از افراد انسانی سرچشمه میگيرد، و از اين رو آزادی فرد تقدس دارد. بر اساس نظريهٔ ليبرالها، ذات مقدس بشری در کنه وجود تک تک افراد انسان خردمند نهفته است.
هستهٔ درونی فردی انسانها به جهان معنا میبخشد و منبع تمامی اقتدارهای اخلاقی و سياسی است. وقتی با يک ترديد اخلاقی يا سياسی مواجه میشويم، میبايد به درون خود مراجعه کنيم و به ندای بشری در درون خود گوش فرا دهيم. احکام و فرامين اصلی انسانگرايی ليبرال دفاع از آزادی ندای درون و مقابله با نقض و سرکوب آن است. مجموعة اين احکام «حقوق بشر» خوانده میشود.
اگر چه انسانگرايی ليبرال انسانها را تقديس میکند، وجود خدا را انکار نمیکند و در حقيقت بر بنيادهای باورهای يگانهپرست بنا شده است. اعتقاد ليبرال به مقدس بودن و آزاد بودن ذات هر فردی، يک ميراث مستقيم از باور سنتی مسيحی به روح آزاد و جاودانی فرد است. ليبرالها برای توضيح ويژه بودن انسان خردمند، بدون توسل به «روح جاودانی» و «خدای آفريننده»، با مشکل روبهرو میشوند.
فرقهٔ مهم ديگر، انسانگرايی سوسياليستی است. سوسياليستها باور دارند که «انسانيت» نه يک مقولهٔ فردی، بلکه اشتراکی است. آنچه که برای اينها تقدس دارد، نه ندای درونی هر فرد، بلکه گونهٔ انسان خردمند بهعنوان يک کل است. در حالی که انسانگرای ليبرال در جستوجوی حداکثر آزادی فردی ممکن برای انسانها است، انسانگرای سوسياليست در پی تحقق برابری ميان تمامی انسانها است.
بر اساس نظريهٔ سوسياليستها، نابرابری بزرگترين توهين به تقدس بشری است، زيرا کيفيتهای حاشيهای انسانها را بر ذات تماميتگرای آنها ترجيح میدهد. مثلاً وقتی ما غنی را بر فقير تفوق میدهيم، با اين کار ارزش پول را بر ذات فراگير تمامی انسانها (که برای فقير و غنی يکی است) ترجيح میدهيم، .
انسانگرايی سوسياليستی، مثل انسانگرايی ليبرال، بر پايهٔ يگانهپرستانه بنا شده است. اين نظريه که «همهٔ انسانها برابرند»، يک نسخهٔ نوسازی شدهٔ اعتقاد يگانهپرستانه است که میگويد «تمامی روانها در پيشگاه پروردگار با هم برابرند».
تنها فرقهٔ انسانگرا، که بهواقع از يگانهپرستی سنتی گسسته «انسانگرايی تکاملی» است، که معروفترين نمايندگانش نازیها هستند. آنچه که نازیها را از ساير فرقههای انسانگرا متمايز میکرد، يک توصيف متفاوت از «انسانگرايی» بود، که عميقاً متأثر از نظريهٔ تکامل است. نازیها، در تضاد با ديگر انسانگرايان، معتقدند که بشر موجوديتی جهانی و جاودانی نيست، بلکه گونهای تغيير پذير است که میتواند متحول شود يا تنزل يابد. میتواند به فوق بشر ارتقاء يابد، يا به مادون بشر تنزل پيدا کند.
هدف اصلی نازیها محافظت از انسان در برابر سقوط او و تقويت پيشروندهٔ تکاملی او بود. از اين رو بود که نازیها میگفتند که نژاد آريايی، بهعنوان پيشرفتهترين گروه انسانی، میبايست مورد حمايت قرار گيرد و پرورش يابد و به موازات آن ديگرگروههای انسان خردمند، مثل يهوديان، روميان، همجنسگرايان و بيماران مغزی میبايست در قرنطينه قرار گيرند و حتی منقرض شوند
...
Nick Gorguin, [12.03.19 16:47]
انقراضهای گستردهٔ جانوران توسط انسان خردمند
گزيدههايی از بخش اول
انسان خردمند
ترجمه: نيک گرگين
اولين رد پای انسانی بر ساحل شنی استراليا بلافاصله توسط موجها شسته شد. اما وقتی مهاجمين به درون اين سرزمين نفوذ کردند، از خود رد پای متفاوتی بهجا گذاشتند که هرگز نابود نخواهد شد.
در هر گامی که انسان خردمند در سرزمين جديد برمیداشت، با دنيايی عجيب از موجودات ناشناخته روبهرو میشد، از جمله کانگوروهای دويست کيلويی با قامتی دومتری، شيرهای کيسهدار به بزرگی ببر، که بزرگترين موجود درندهٔ قاره بهحساب میآمدند؛ کوالاهايی که روی درختها جست و خيز میکردند و خيلی بزرگتر از آن بودند که بتوان آنها را شيرين و دلربا قلمداد کرد؛ پرندگانی که نمیتوانستند پرواز کنند و دو برابر بزرگتر از شترمرغ بودند و در دشتها میدويدند؛ مارمولکهای اژدها مانند و مارهای پنج متری که زير علفها میخزيدند؛ ديپروتودونهای غولپيکر؛ خرسهای کيسهداری به وزن دو و نيم تن، که جنگلها را زير پا میگذاردند.
بهجز پرندگان و خزندگان، همهٔ اين حيوانات، مثل کانگوروها، جانورانی کيسهدار بودند و نوزادان بسيار کوچک و بیدفاعی میزائيدند و به آنها در کيسهٔ خود شير میدادند. جانوران کيسهای در آفريقا و آسيا ناشناخته بودند، اما در استراليا فرمانروايان قاره بودند.
تنها ظرف چند هزار سال، تمامی اين حيوانات عظيمالجثه عملاً نابود شدند. نسل بيست و سه گونه از کل بيست چهار گونه حيواناتی که بيش از پنجاه کيلو وزن داشتند، منقرض شد. (2) نسل تعداد بسيار زيادی از گونههای حيوانات کوچکتر هم منقرض شد.
زنجيرهٔ غذايی در تمام محيط زيست قارهٔ استراليا فرو پاشيد و شکل متفاوتی بهخود گرفت. اين بزرگترين دگرگونی در محيط زيست استراليا، ظرف ميليونها سال بود. آيا اين به دليل اشتباه انسان خردمند بود؟
جانوران عظيمالجثه در نيوزيلند بهمحض اينکه بشر پا به اين جزاير گذاشت، در معرض نابودی قرار گرفتند. مائوریها، به عنوان اولين ساکنين نيوزيلند، در حدود هشتصد سال قبل پا به اين جزاير گذاشتند و به دنبال آن طی چند صد سال نسل اکثر حيوانات عظيمالجثهٔ آن منطقه، به اضافهٔ شصت درصد از کل گونههای پرندگان منقرض شد.
ماموتهای جزيرهٔ رانگل در اقيانوس قطب شمال (دويست کيلومتر بالاتر از ساحل سيبری) دچار سرنوشت مشابهی شد. ماموتها طی ميليونها سال، در اکثر قسمتهای شمالی کرهٔ زمين گسترش يافتند، اما وقتی انسان خردمند، در ابتدا در اورسيا و سپس در آمريکای شمالی، شروع به ازدياد نسل کرد، ماموتها منقرض شدند.
ده هزار سال پيش، بهجز در چند منطقهٔ قطبی دوردست، بهويژه در رانگل، ديگر حتی يک ماموت هم در دنيا بهجا نمانده بود. ماموتهای رانگل، ظرف چند هزار سال شروع به مرمت نسل خود کردند، اما ناگهان در حدود چهار هزار سال پيش، درست وقتی اولين انسانها پا به جزيره گذاشتند، يکسره نابود شدند.
تاريخ انسان خردمند را همچون يک قاتل زنجيرهای زيستمحيطی مورد خطاب قرار میدهد.
انقراض حيوانات عظيمالجثهٔ استراليا شايد اولين نشان بارزی بود که انسان خردمند بر روی کرهٔ زمين از خود بهجا گذاشت. در ادامه، فاجعهٔ زيستمحيطی سهمگينتری رخ داد، اين بار در آمريکا. انسان خردمند اولين و تنها گونهٔ انسان بود که در حدود شانزده هزار سال پيش يا چهارده هزار سال قبل از ميلاد، به نيمکرهٔ غربی زمين پا گذاشت.
اسکان در آمريکا با خونريزی همراه بود و ردی طولانی از قربانيان برجا گذاشت. تنوع گونههای حيوانات آمريکا در چهارده هزار سال قبل، به ميزان شگفتانگيزی غنیتر از امروز بود.
وقتی اولين آمريکايیها از آلاسکا به طرف جنوب، به دشتهای کانادا و غرب ايالات متحده مهاجرت کردند، با ماموتها، فيلهای عظيمالجثهٔ ماستادون و رودنت (موشگونههای جوندهای به بزرگی خرس)، گلههای اسب و شتر، شيرهای درشتاندام و دهها گونهٔ عظيمالجثه، که امروزه کاملاً ناشناخته هستند، روبرو شدند، مثل گربهٔ دندان منحنی، اسلوتهای عظيمالجثه، که تا هشت تن وزن داشتند و به بلندی شش متر میرسيدند.
آمريکای جنوبی جايگاه حيوانات باز هم عجيبتر و پستانداران بزرگی، از گونههای خزندگان و پرندگان بود. آمريکا آزمايشگاه بزرگی بود برای آزمايشات تکاملی، و مکانی که در آن جانوران و گياهانی که در محيط آفريقا و آسيا ناشناخته بودند، تکامل يابند و شکوفا شوند.
طی دو هزار سال پس از ورود انسان خردمند، اکثريت قريب به اتفاق اين گونههای بینظير موجودات زنده، برای هميشه نابود شدند. بر اساس تخمينهای کنونی، طی اين دورهٔ کوتاه آمريکای شمالی ۳۴ جنس از کل ۴۷ جنس پستانداران عظيمالجثهٔ خود را از دست داد.